فاسقيـن و اولوالالباب
۲ تيپ شخصيتى متضاد
هر دو واژه فوق از غريبهترين واژههاى قرآنى
در ميان مسلمانان، بخصوص ما ايرانيان، هستند! نسل امروز كه اصلاً آشنائى با
اين كلمات ندارد، نسل گذشته هم به زنان روسپى "فاسق" مىگفتند و فسق در فهم
متعارف، معنائى درارتباط با انحرافات جنسى داشت. اما در فرهنگ قرآن، از
ميان دهها عملى كه فسق شمرده شده، تنها يك مورد آن، در وصف عمل ناشايست
قوم لوط، آن هم در مورد مردانشان، نه زنان، به كار رفته است! هرچند فسق زن
و مرد نمىشناسد، اما گويا مردسالارى تاريخى عناوين وبرچسب ها را نيز
مصادره كرده است!
"اولى الالباب" را هم "صاحبان خِرَد" يا مغزداران! شمردهاند كه متأسفانه
هيچكدام بيانگر معناى اصلى اين واژهها نمىباشند. تقصير مترجمين هم نيست،
اين طبيعت هر زبانى است كه در برگرداندن به زبان و فرهنگى ديگر، بخشى از
محتواى خود را از دست مىدهد و يا بعضاً تغيير مىكند و تحريف مىگردد! و
همين حقيقت است كه شناخت عميقتر واژههاى قرآن را، به خصوص براى نسلى كه
به جرأت مىتوان گفت با امثال واژههاى فوق به كلى غريبه است، آشكارتر
مىكند.
غريبه بودن اين دو واژه در ميان ما باعث شده است كه از اهميت آن در منظومه
معنائى قرآن غافل گرديم در حالى كه كاربرد كلمه "فسق" در قرآن (۵۴ بار) از
"فساد" (۵۰ بار) كه اين همه به آن اهميت مىدهيم! بيشتر است و اصلاً فسق
زمينهساز و عامل اصلى فساد است. عنوان "اولى الالباب" نيز ۱۶ بار در قرآن
تكرار شده كه موقعيت آن را در وصف گروهى از مؤمنين كه جايگاهى بس ممتاز
دارند، نشان مىدهد.
ابتدا لازم است اين دو واژه را جداگانه از نظراصل و ريشه لغوى مورد بررسى
قرار دهيم، آنگاه تضاد و تقابل آن دو را در فرهنگ قرآنى مشاهده نمائيم.
الف – فسق
وقتى پوست رُطَب تازه چيده شده از درخت تِـرَك
مىخورد و از قشر و غلاف خود خارج مىگردد، عربها مىگويند، رطب فاسق شد! (فَسَقُ
الرُّطَبُ عَن قِشرِهِ). پوست هرميوهاى محافظ آن در برابر گرد و غبارو باكترىهاى
فاسد كننده است. همگى شاهد اين موضوع بودهايم كه چگونه پاره شدن و ترك خوردن اين
پوسته موجب گنديدگى سريع ميوه مىشود.
ساختمان خرما همچون بسيارى از خشكبار، البته به گونهاى است كه كمتر در برابر گرما
آسيب مىبيند، اما خرماى تازه را كه رُطب مىنامند، مثل بقيه ميوههاى تازه بايد
فوراً مصرف كرد يا در يخچال گذاشت، وگرنه به اصطلاح ما مىگندد و به اصطلاح عربها
"فاسق" مىشود!
(۱) پس فسق مقدمه و موجد فساد است. اول پوسته محافظ پاره مىشود ،
آنگاه فساد فراگيرمىگردد.
پوسته محافظ منحصر به ميوهها نيست ، هيچ پديدهاى بىمحافظ نيست، همچون طبقات جوّ
كه حريمى براى حيات زمينى محسوب مىشود، انسان نيز هم از نظر جسمى با سيستم
حيرتآور و پيچيده پوست محافظت مىگردد، و هم از نظرنفسانى با حريم و حدودى كه
دراصطلاح شرع حلال و حرام (همان حريم) و درعُرف، "وُجدان" و پليس درونى ناميده
مىشود، پاسدارى مىگردد.
"فسق" در اصطلاح شرعى همين پاره كرده مرز و محدودهها و زير پاگذاشتن مقرراتى است
كه براى سلامت جسم و جان خودمان وضع شده است. وگرنه فاسق و فاسد شدن ما چه ضررى به
خدا مىزند كه بخواهد از ما انتقام بكشد!؟
ابليس از آنجائى كه دربرابر فرمان خدا درسجده به آدم امتناع و عصيان كرد و حريم
دوست را در اطاعت و انقياد نقض نمود، اصطلاح "فسق" را در خروجش از امر خدا به خود
گرفت:
كهف۵۰- وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا
لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ
رَبِّهِ ....
به اين ترتيب معناى واقعى فسق همين خروج از حق است كه
موجب فساد مىگردد. به هر كافر و منافق و مشرك و حتى شخص مدعى ديندارى نيز كه از
گردن نهادن به حق امتناع و قوانين شريعت را نقض نمايد، دراصطلاح دينى فاسق گفته
مىشود كه معادل آن در عُرف جامعه "قانون شكنى" و نديده گرفتن مقررات است.
از فاصله ميان فهم ما از كلمه فسق با فرهنگ قرآنى، و تفاوت تشخيص ميان مصاديق آن
سخن گفتيم. ذيلاً به برخى از اين مصاديق در بيان عمل "فاسقانه" اشاره مىكنيم:
۱- مسخره كردن ديگران، شخصيت كـُشى و طرد
و دفع مردم و برچسب زدن به آنها (سوره حجرات آيه ۱۱).
حجرات ۱۱- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ
عَسَىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ
أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا
تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ
وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
۲- تهمت ناموسى زدن به زنان پاكدامن، بدون آوردن چهار شاهد.
نور۴- وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ
شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ
شَهَادَةً أَبَدًا ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
۳- خيانت در شهادت صادقانه به وصيت متوفى.
مائده۱۰۸- ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَىٰ وَجْهِهَا
أَوْ يَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ ۗ وَاتَّقُوا
اللَّهَ وَاسْمَعُوا ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ
۴- خوردن محرمات چهارگانه، آنچه براى غيرخدا ذبح شده، و تقسيم قمار
مانند گوشت قربانى.
مائده۳- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ
وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ
وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا
ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا
بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِكُمْ فِسْقٌ ...
۵- خوردن آنچه به عمد در فرهنگ بت پرستى اسم خدا بر آن برده نمىشد
انعام۱۲۱ - وَلَا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ
وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ ...
۶- خوردن گوشت خوك.
انعام ۱۴۵- قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٍ
يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ
خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ ...
۷- قانون شكنى و خروج از مقرارت در مناسك حج
بقره۱۹۷ - الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ۚ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ
فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ ...
۸- عهد شكنى باخدا
اعراف۱۰۲- وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ۖ وَإِنْ وَجَدْنَا
أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ
۹- فراموشى ياد خدا با غرق شدن در دنياپرستى.
حشر۱۹- وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ
ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
۱۰- ترجيح زندگى دنيا (وابستگان، اموال، كاروكسب و خانه و زندگى) از خدا
و رسول و جهاد در راه او.
توبه۲۴- قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ
وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ
تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ
اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ
اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ
۱۱- مورد مزاحمت و آزارقرار دادن نويسنده و شاهد يك قرارداد مالى به
دليل منافع شخصى.
بقره۲۸۲- ... وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ ۚ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا
شَهِيدٌ ۚ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ
وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
تعارض معنائى فسق با ايمان و تشابهش با كفر
براى بسيارى از واژههاى قرآن مىتوان واژهاى كه
معادل معنائى متضاد داشته باشد پيدا كرد و همين تضاد معنائى در مواردى كه فهم هريك
از آنها مشكل باشد، مىتواند راهنماى مفيدى گردد. گاهى گستردگى ابعاد معنى شناسى يك
واژه، مثل ايمان، درحدى است كه با چند واژه از زواياى مختلف مىتوان معادل مخالف آن
را شناخت. نگاه كنيد به آيه هفتم سوره حجرات كه چگونه در برابر ايمان، سه واژه كفر،
فسوق و عصيان را قرار داده است كه اولى از بُعد نظرى مناسبات شخص را با خالق تعريف
مىكند، دومى موضع شخص را در برابرشريعت و سومى نافرمانىاش را در برابر رسول يا هر
فرمان حق.
.... ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى
قلوبكم
وكره اليكم : ۱-الكفر، ۲-والفسوق، ۳-والعصيان
اولئك هم الراشدون
مواردى را كه كلمه فسق در برابر كلمه ايمان قرار
گرفته است ذيلاً ملاحظه مىكنيد
سجده ۱۸- أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ
فَاسِقًا ۚ لَا يَسْتَوُونَ
آل عمران ۱۱۰- از: ..... مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ
(همچنين بقره۲۶ و مائده ۵۹ و۸۱).
درتشابه و تناسب فسق با كفر:
بقره ۹۹- وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ
بَيِّنَاتٍ ۖ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ
نور۵۵- ... وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
اعراف ۱۰۱ و ۱۰۲- ... كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ
؛ وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ۖ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ
لَفَاسِقِينَ
آنها كه بيشتر مرتكب فسق شدند
همانطور كه در آغاز مطلب ذكر گرديد، فاسقين درفرهنگ
امروزى ما همان منحرفين در غرائز جنسى هستند، اما قرآن اين عنوان را بيش از همه (۹
بار) درباره منحرفينى از اهل كتاب كه قوانين شريعت خود را زير پا گذاشتند (همان
معناى لغوى فسق) اززبان حضرت موسى(ع) و به طور كلى به كار برده است
(۲)، پس از آن
در باره منافقين (۶بار) به دليل تعارض ادعا با عملشان(۳)، سپس اقوام منحرف گذشته (۵
بار)، مثل قوم فرعون و قوم نوح(۴) و يكبار هم درباره مشركين.(۵)
تضاد معنائى فاسق با اولى الالباب
در آغاز سخن به تضاد و تقابل مفهومى اين دو واژه
اشاره شد. اينك با استناد به دو تعريف كاملا متضادى كه قرآن از دو شخصيت فاسق و
اولىالالباب ارائه داده است، به سادگى و سهولت مىتوان مشاهده كرد كه قرآن به عمد
اين دو شخصيت را در برابر هم قرار داده است تا شناخت هر دو آسانتر گردد:
آيه ۲۶ سوره بقره عملكرد فاسقين را در سه نشانه
كلى به شرح ذيل بيان كرده است:
.... وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (نسبت به آن جز فاسقين گمراه نمى
شوند):
۱- الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ
مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ (كسانى كه پس از عهدبستن با خدا آن را
مىشكنند).
۲- وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ (وقطع مى كنند
آنچه را كه خدا به وصل آن فرمان داده است)،
۳- وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ (و در زمين- شهرو ديار- فساد مىكنند)،
أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (اين ها همان زيان
كارانند).
شما همين اوصاف را در جهت كاملا مخالف در باره
"اولواالباب" در آيات ۱۹ تا ۲۳ سوره رعد مىبينيد، با اين تفاوت كه دو بند اول و
دوم عيناً با همان شكل بيان شده و در مورد بند سوم (مسئله فساد در زمين) از جهت
معكوس، يعنى اصلاح، در شش زمينه شرح و بسط داده شده است:
.... انما يتذكر اولواالباب:
۱- الذين يوفون بعهدالله ولاينقضون الميثاق (كسانى كه وفاى به عهد خدائى مى
كنند و پيمان نمىشكنند).
۲-والذين يصلون ماامرالله به ان يوصل (و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان
داده مىپيوندند).
۳-۱- ويخشون ربهم (از پروردگارشان خشيت
دارند)،
۳-۲- ويخافون سوءالحساب (و از بدى حسابشان بيم دارند)،
۳-۳- والذين صبرواابتغاء وجه ربهم (كسانى كه درپى جوئى رضايت ربّشان
پايدارى مىورزند)،
۳-۴- واقامواالصلوه (ونماز به پا مىدارند)،
۳-۵- وانفقواممارزقناهم سرا و علانيه (و از آنچه روزيشان داديم انفاق
مىكنند)،
۳-۶- ويدرؤن بالحسنه السيئه ( و بدى را با خوبى كردن دفع مىكنند)،
اولئك لهم عقبى الدار(خانه ابديت از آنان خواهد
بود).
ب- اولى الالباب
الباب، جمع "لُب" به معناى مغز است، مثل مغز پسته و
بادام و... لغت شناسان لـُب را در مورد انسان همان "عقل" شمردهاند. اما معناى عقل
قرآنى، كه دلالت بر كاربرد بهينه علم در اعمال و رفتار مىكند، با عقل فلسفى و يا
درك مردم از اين كلمه كه به نوعى با علم و دانش آميخته شده است متفاوت مىباشد.
برخى از اهل لغت آن را عقل خالص و نيالوده معنا كردهاند، اما توضيح ندادهاند
منظور آلودگى با چه چيزى است و خالص بودن آن با چه معيارى تعيين مىگردد؟
به تعبيرمرحوم طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن، "لب، همان عقل ثابت و وجدانى است كه
چون مغز پرمايه و عميق و ريشهدار در درون انسان است و همواره پندياب و آگاهىپذير
و منشاء دريافتها و عقل تجربى و اكتسابى مىباشد". با توجه به مفهومى كه از واژه
فسق دريافت گرديد، بخصوص در تقابلى كه در آيات فوق نشان داده شد، اينك مىتوان در
منظومه معنائى قرآنى دقيقاً ويژگى "اولى الالباب" را برخلاف فاسقين، پاىبندى به
اصول و ضوابط شريعت و عدم نقض پيمان پرستش توحيدى تلقى كرد. اولواالالباب كسانى
هستند كه به نيروى تقوا و مهار نفس، خود را در حريم حدود الهى نگه مىدارند و نفس
سركش را كه دائماً به هوى و هوس مىخواند مهار مىكنند.
اين مهار به لطف دو نيرو ممكن مىشود: اول آگاهى و شناخت، دوم كنترل نفس (تقوا). از
۱۶ بارى كه عنوان "اولواالالباب" در قرآن آمده است، ده بار اين عنوان به گونهاى با
كلمه "ذكر" (خودآگاهى و بيدارى وجدان) همراه شده است. مثل:
وما يتذكر الا اولواالاالباب،
وليتذكراولواالالباب، انما يتذكراولواالالباب، ...لآيات لاولى الالباب الذين
يذكرون الله، وليذكراولواالالباب ، هدى و ذكرى لاولى الالباب، يا اولى الالباب
الذين آمنوا قدانزل الله اليكم ذكرا....(۶)
و حداقل شش بار نيز اين عنوان با واژه تقوا توأم شده
است، مثل:
بقره ۱۷۹- وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا
أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
بقره ۱۹۷- ... وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَىٰ ۚ
وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ
مائده ۱۰۰ – قُلْ لَا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ
كَثْرَةُ الْخَبِيثِ ۚ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ
تُفْلِحُونَ
ص ۲۸ و ۲۹- أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ؛
كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ
وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ
زمر ۹ و ۱۰- ...قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا
يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ؛ قُلْ يَا عِبَادِ
الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ...
طلاق۱۰- ... فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ
قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا
نكته ديگر اين كه در قرآن كلمه "لُب" به تنهائى هرگز
نيامده است و همواره به صورت جمع "الباب" كه دلالت بر تنوع موضوعات مربوط به آن
مىكند، بكار رفته است.
۱- در
زبان عربى اگر شاهدى به دروغ گواهى دهد، قاضى او را فاقد صلاحيت دانسته و فاسق
مىنامد (فَسَقَ القاضى الشاهدَ). به همين دليل دروغگو را نيز عربها فاسق
مىنامند. كاربرد ديگر اين كلمه در باره موش است كه به دليل خروجش از لانه و
آسيبش به ديگران مرتكب فسق مىشود!
۲- آلعمران۱۱۰، مائده۵ ،۱۶ ،۲۵ ،۲۶ ،۵۹ ،۸۱ اعراف ۱۴۵،
حشر۵، صف۵.
۳- توبه: ۶، ۵۳، ۶۷، ۸۰، ۸۴، ۹۶. ۴-
نمل۱۲، قصص۳۲، زخرف۵۴، ذاريات۴۶، احقاف۳۵.
۵- توبه ۸.
۶- آل عمران ۷ و ۱۹۰، رعد ۱۹، ابراهيم ۵۲،
ص ۲۹ و ۴۳، زمر ۹ و ۲۱، غافر ۵۴، طلاق ۱۰
|