`   `
`

تفسير سوره عاديات


وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا. فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا. فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا. فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا. فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا.

وَالْعَادِيَاتِ. سوگند به «عادیات». عادیات جمع «عادية» است، که فعلاً به معانی لغوی‌اش کار ندارم. سوگند به اسب‌هایی است که چهارنعل می‌تازند. عادية، که با کلمه‌ی «تعدی» به معنی تجاوز از یک ریشه است، به‌طورکلی هر چیزی است که با شتاب حرکت می‌‌کند؛ فرض کنید مثل ماشین‌هایی که در مسابقه‌ی سرعت با هم کورس می‌گذارند. آن موقع که اتومبیل نبود با اسب‌های دونده مسابقه می‌دادند. در گذشته، اسب برای بشر بسیار اهمیت داشته تا آنجا که پیروزی و شکست در جنگ بستگی به این حیوان داشته است. هم در اروپا و هم در دیگر جاهای دنیا، اسب را سریع‌ترین مرکب می‌شمردند و به همین جهت خودش سمبل سرعت شده است.

وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا. ضَبحًا يعني حالت نفس نفس زدن. سگ‌‌ها را دیده‌اید وقتی که می‌دوند چه‌طور لَه لَه می‌زنند، اسب هم همین‌طور در تاخت نفس نفس می‌زند و شیهه می‌کشد. در آیه به همین حالتِ این حیوان که با سرعت در حالت تاخت است و منتهای انرژی‌اش را دارد به‌کار می‌برد. قسم یاد شده است. اولین آیه سوره با «واو» قسم آمده و چهار تای دیگر با «فاء» تفریع، یعنی در نتیجه‌ی تاخت شتابان آنها، سوگندهای پس از آن یاد شده است که همه بر سرعت و شتاب تأکید دارد. فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا. «قَدح» يعني به‌هم خوردن و اصابت دو چیز به هم. مثل دو سنگ که محکم به‌هم زده شود و از برخوردشان جرقه بجهد. اسب هم وقتی به شدت می‌تازد، از برخورد نعل او با زمین جرقه می‌جهد. خلاصه، سوگند به چنان شتابی است در حرکت که آتش به پا می‌کند. امروزه وقتی می‌خواهند سرعت بالای اتومبیل‌ها را نشان دهند، چنان آنها را تند می‌رانند که از اگزوزشان آتش بیرون می‌زند. پس در واقع، این جرقه یا آتش نماد شدت شتاب به حساب می‌آید. این اولین نتیجه.

دوم:فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا. «مغيره» با «غارت» و «تغییر» از یک ریشه است. «مغیره» یعنی هر چیزی که تحول ایجاد کند. در روزگار گذشته، سواران سپاهی بامدادان، یعنی صبح زود که هنوز هوا تاریک است، حمله را آغاز می‌کردند. یعنی وقتی که دشمن در خواب بود. شبیه به شبیخون‌زدن که اصطلاح آن را حتماً شنیده‌اید. پس، صبح آغاز یورش بردن و غارت کردن است. این نتیجه‌ی دوم.

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا. «اَثَر» يعني زير و رو شدن. مثلاً به انقلاب «ثورة» می‌گویند چون زیر و رو می‌کند. یا به گاو نر که زمین شخم می‌زند و زیر و رو می‌کند «ثُور» گفته می‌شود. فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا. «نَقع» یعنی خاک. اسب وقتی به تاخت می‌رود، از برخورد سم‌هایش به زمین خاک بلند می‌شود. چنان‌که اتومبیل هم وقتی به سرعت در جاده خاکی می‌رود، گرد و خاک به راه می‌اندازد. حال، همه‌ی اینها تصویری است از آن اتفاقی که دارد می‌افتد و در آیه‌ی بعد به آن اشاره می‌کند.

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا. با اين شتاب، ناگهان در دل دشمن و وسط جمع آنها سر برمی‌آورد. و اين هم خود يك تصوير دیگری از همان اتفاق است.

خوب، حالا چه می‌خواهد بگوید؟ بیشتر مفسران از قدیم و جدید گفته‌اند که مقصود از اسب‌هایی که در آیه یاد شده، اسب‌های مجاهدین است و خدا به آنها سوگند خورده است،‌چون مجاهدان صبح زود و طلوع فجر که نماز صبح را می‌خواندند خود را برای یورش به قوم و قبیله‌ای که شنیده بودند در تدارک حمله به مسلمانان هستند آماده می‌کردند. یعنی منتظر نمی‌ماندند که هر وقت دشمن حمله کرد آنها از خود دفاع کنند؛ بلکه به محض اینکه به آنها اطلاع می‌رسید و خبر می‌شدند که دشمن قصد حمله دارد، پیش‌دستی کرده و دشمن را غافلگیر می‌کردند. و بیشتر، همان‌طورکه گفتم، اواخر شب یا نیمه شب هجوم می‌بردند و با سرعت هر چه تمام‌تر خود را به قلب لشکر دشمن می‌زدند و درواقع امکانات آنها را غارت می‌کردند. ظاهراً روایاتی هم در این باره از قول حضرت علی(ع) نقل شده است.

اما، برحسب اطلاعاتی که از آن زمان در دست است، در کل شبه‌جزیره اسب بسیار کم شمار بوده و مسلمان‌ها مثلاً در جنگ بدر یک یا دو اسب بیشتر نداشتند، عرب‌ها در جنگ بیشتر سوار شتر می‌شدند، که حتی شمار آنها هم چندان زیاد نبود. از شتر اغلب در ایام حج استفاده می‌شد و با آن از عرفات مثلاً به مشعر و منا می‌رفتند. درهرحال، این حیوان شتاب چندانی در رفتار ندارد. پس، از برخورد پای او با زمین، ولو آنکه بسیار تند بدود، ممکن نیست جرقه بلند شود. در حقیقت، میان مفسران اختلاف است که واقعاً در این آیه‌ها چه چیز تصویر شده و مقصود چیست.

در قرآن هر سوگندی که آمده ، اگر درست توجه شود، با مطلبی که پس از آن گفته شده و جواب سوگند است کاملاً مرتبط و متناسب است. مثلاً در سوره‌ی «عصر» می‌گوید: وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ. چنانکه می‌بینید، برای بیان و تأکید اینکه انسان‌ها زیان می‌بینند و «عمر»شان را می‌بازند به «زمان» سوگند خورده است. یا می‌گوید: وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ. وَطُورِ سِينِينَ. وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.(۱) سوگند به‌ انجیر و زیتون- که در آن سرزمین خشک و بی‌آب و علف وجودشان نعمت به شمار می‌آمده است- انسان در بهترین خلقت آفریده شده است. یعنی میان آن نعمت‌ها، که به آن‌ها سوگند خورده، و نعمت وجود و خلقت آدمی ارتباط و تناسب هست.

حالا در این سوره هم میان سوگندهای آن و جواب آنها ارتباط و تناسب وجود دارد. جواب سوگندها کاملاً منفی است، بنابراین اگر به اسب‌های مجاهدین قسم یاد شده باشد، قاعدتاً باید پس از آن سخنی در تمجید و تقدیر آنها گفته شود، نه سخنی که تا این حد منفی است. این مغایر با آن تناسبی است که گفتیم همیشه در قرآن به آن برمی‌خوریم. ملاحظه بفرمایید که هم اولین آیه، که فقط دو کلمه است، و هم آیات سوگند پس از آن، همه به «الف» ختم می‌شود: وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا. فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا. فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا. فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا. فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا. بعد، سه نتیجه پس از آنها می‌آید که همه با «إنَّ» آغاز و به حرف «دال» ختم شده: إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ. وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ. وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ. یعنی در ظاهر آیات هم این تناسب حفظ شده است: این سه آیه نتیجه‌ی آن سه سوگند است، و سوگندها یکسان است، و همه‌ی آنها، با «فاء» تفریع، نتیجه‌ی آن شتاب و سرعت، که در آیه‌ی اول گفت، شمرده شده است. اما جواب سوگند چیست؟

إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ. «اِنَّ» يعني قطعاً، مسلماً؛ يعني آنچه بیان می‌شود جز حقيقت نیست. و حقیقت چیست؟ اینکه انسان نسبت به پروردگارش کُند است. کلمه‌ی «کَنود» از کلمات بسیار دشواری است که خیلی از اهل لغت نتوانستند برایش معنی دقیقی پیدا کنند. بنابراین، اقوال مفسران و اهل لغت در معنی آن مختلف شده است. مثلاً بعضی‌ها گفته‌اند «کنود» یعنی ناسپاس و بعضی دیگر آن را «کم خیر» معنی کرده‌اند. مرحوم آقای طالقانی احتمال داده‌ا ند که این همان کلمه‌ی «کُند» فارسی باشد. چون در زبان عربی هم، مثل هر زبان دیگری، واژه‌های دخیل زیاد است و واژه‌های زیادی از زبان‌های دیگر وارد آن شده است. درهرحال به نظر ما احتمالی که مرحوم طالقانی داده است درست می‌آید و این معنی در این آیه کاملاً متناسب و مرتبط می‌نماید. می‌گوید انسان که این‌قدر در کار دنیا با شتاب و سرعت است، نوبت به کار پروردگارش که می‌رسد کُندرفتار است. به یاد بیاوریم که طوایف عرب تا پیش از اسلام کارشان جز قتل و غارت یکدیگر نبود و زندگیشان فقط از راه چپاول اموال یکدیگر می‌گذشت. قانون که نداشتند. قانونشان قانون جنگل بود. چنان توحشی بر آنها حکم‌فرما بود که به کمترین بهانه‌ای به جان یکدیگر می‌‌افتادند.

می‌گوید به این صحنه‌ها نگاه کن ببین این مردم برای منافع شخصی و غارت یکدیگر چه شتابی دارند، ولی در مقابل، نسبت به کارهای خدایی چه‌قدر کُندند. اگر بشنوند فلان جا منافعی است و خرید و فروش پرسودی است، چگونه به‌سویش یورش می‌برند، اما هرگاه که آنها را برای عبادت خدا می‌خوانند، چقدر سست گام برمی‌دارند. خدمتتان عرض کرده‌ام، در ایران که بودیم می‌دیدم یک عده همیشه گوش به زنگ مسائل مادی‌‌اند و مثلاً تا می‌شنیدند بانک‌ها فلان قدر دلار به قیمت دولتی می‌دهند، یک مرتبه هجوم می‌بردند و از دو روز قبل پشت در بانک، لحاف و تشک می‌انداختند و شب در خیابان می‌خوابیدند تا صبح نفر اول باشند که برای گرفتن دلار وارد بانک می‌شوند. یا مثلاً برای خرید اتومبیل از اینجا و آنجا پول فراهم می‌کردند که در فلان وقت که قیمتش پایین است بخریم و در فلان وقت که قیمتش بالا می‌رود بفروشیم. در برف و سرما پتو می‌آوردند و شب را تا صبح توی خیابان می‌گذراندند که یک وقت از صف عقب نیفتند. ولی حالا اگر می‌شنیدند که یک عده دارند از گرسنگی می‌میرند، یا چه‌قدر فقیر و بیچاره در جامعه وجود دارد، آن وقت شانه‌ها را بالا می‌انداختند که خوب، آدم‌های پولدار هستند و آنها باید به این فقرا برسند، این واجب کفایی است! همه که لازم نیست کمک کنند؛ دیگران هستند و این کار را می‌کنند. در آن وقت‌ها کُند می‌شدند. انسان نسبت به پروردگارش همین ‌گونه «کنود» است. «کنود» را هم با «لام» ذکر کرده که برای تأکید است و «انَّ» هم که اولش آمده باز برای تأکید بیشتر است. درهرحال، منظور این است که اگر این اسب‌ها که به آنها قسم یاد شده اسب‌های مجاهدین بود، بعد نمی‌گفت که انسان کُند است، بلکه برعکس، می‌گفت ببین که انسان چه‌قدر در فرمان بردن از خدا تند است.

وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ. «انَّ» و «لام» لشهید هم باز برای تأکید آورده شده. می‌گوید خود انسان هم این را می‌داند! خودش هم شاهد کار خودش است و خودش را خوب می‌شناسد. صد بار در زندگی‌اش دیده که اگر پای منافع شخصی‌اش در میان باشد، به‌هیچ‌وجه کوتاه نخواهد آمد و تا حق و حقوقش را کاملاً نگیرد دست بردار نیست. ولی از این طرف، برای خدمت به مردم و فداکاری و ایثار در راه خدا، کم توان و سست است؛ بی‌رغبت پیش می‌رود. از آن طرف به سر می‌دود، اما این طرف را سلانه سلانه می‌آید. در پذیرفتن سخن حق هم همین‌طور است. می‌گوید وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى (۲) درباره‌ی داستان موسی(ع) است که مردی از آن سوی شهر دوان دوان می‌آید تا به موسی خبر دهد که قصد کشتن او را کرده‌اند و هر چه زودتر از شهر خارج شود، با این‌که این کار جان خود او را به خطر می‌انداخت. ببینید چقدر فرق است بین آدم‌ها. آنها که دور و بر موسی هستند او را نمی‌فهمند و دشمنش می‌شوند، ولی کسانی از راه دور به کمکش می‌شتابند. خدا به مشرکان زمان پیامبر می‌گوید که شما گوش به سخن این قرآن نمی‌دهید و آن را نمی‌فهمید، ولی خدا کسانی ناشناس و برای شما غریبه- که قرآن از آنها تعبیر «جن» می‌کند: أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا.(۳) و این «جن» غیر از آن چیزی است که عامه‌ی مردم تصور می‌کنند- به میان شما فرستاد و آنها آمدند و قرآن را شنیدند و به سوی قومشان برگشتند و به آنها گفتند که به کتابی فوق‌العاده شگفت برخورده‌اند و به آن هدایت شده‌اند.آیا ما این حقیقت را امروز در میان خودمان نمی‌بینیم؟ ما مسلمان‌ها از قرآن غافلیم ولی کسانی در آن سر دنیا با مطالعه‌ی این کتاب زیرورو و منقلب می‌شوند و با تعمق در آن معانیی کشف می‌کنند که خودشان و دیگران را شگفته زده می‌کند. همین دیروز در اینترنت می‌خواندم که در هر سال یا در هر ماه- حالا درست یادم نیست- ده هزار نفر در آمریکا مسلمان می‌شوند. چند نفر از همین آمریکایی‌هایی که اسلام آورده بودند در مصاحبه‌شان حرف‌هایی زده بودند که آدم حیرت می‌کرد. واقعاً شگفت‌آور بود که اینها در این کتاب چه دیده‌اند که آنها را این‌طور تکان داده است. اینها از دین چه حقایقی را فهمیده‌اند و آن وقت بعضی ایرانی‌ها دارند از دین فرار می‌کنند! این غربی‌ها که نسبت به ما ناعالم‌تر به این کتاب‌اند ببینید به چه حقایقی در آن پی برده‌اند.

وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ. وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ. هر سه آیه با «انَّ» و «لام» تأکیده آمده است: لَکَنُودٌ، لَشَهِیدٌ، لَشَدِیدٌ. انسان به شدت و مصرانه دنبال خیر است. یادآور می‌شوم که در قرآن گاه «خیر» به معنای اسب است. در داستان سلیمان هم که می‌خواندیم، گفت: فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي (۴) چون در آن زمان به‌قدری اسب محبوب‌ بوده که به آن «خير» می‌گفتند. امروز هم مثلاً جوان‌هاي ما برايشان اين اتومبيل‌هاي كورسي و آخرين سيستم «خیر» است چون خیلی لذت می‌برند که پشت یکی از آنها بنشینند و با سرعت تمام برانند. در قرن‌های گذشته اسب برای جوان، که به اقتضای جوانی سرعت و شتاب را دوست دارد و با آن احساس قدرت و برتری می‌کند، حکم اتومبیل برای جوانان امروزی را داشت. حالا هم می‌بینید که اتومبیل‌ها را مدام مجهزتر و سریع‌تر می‌کنند. کسی که پشت فرمان این اتومبیل‌ها می‌نشیند نوعی احساس خود برتربینی به او دست می‌دهد.

درهرحال می‌گوید انسان نسبت به پروردگار خود کُند است ولی وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ. سخت پی‌گیرانه دنبال منافع خود است. حالا چه «خیر» را به معنیِ اسب بگیریم و چه معنای کلی خیر را مراد کنیم، درهر صورت، منظور خیر مادی است، نه معنوی. بنابراین، پنج آیه‌ی اول در مقام بیان یک حقیقت است. در سه آیه‌ی اول صحنه‌ای را نشان می‌دهد و بعد نتیجه‌ای می‌گیرد که منفی است ولی پیام سوره همان است.

و سرانجام سه آیه‌ی پایانی سوره: أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ. در پایان سوره، یکباره آهنگ کلام عوض می‌شود و برخلاف سه آیه‌ی پیشین، سخن را با سه آیه‌ی دیگر، که هر کدام با کلمه‌‌ای مختوم به حرف «ر» ختم می‌شودة به پایان می‌برد. أَفَلَا يَعْلَمُ پس آيا انسان نمي‌داند إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ. که آنچه در قبرهاست روزی آشكار و علني مي‌شود. در اینجا کلمه‌ی «قبر» به معنایی که ما تصور می‌کنیم نیست. این معنای عرفی آن است که ما می‌فهمیم، وگرنه خیلی‌ها که می‌میرند جسدشان در گور نهاده نمی‌شود و مثلاً در دریا غرق می‌شوند یا جسدشان را آتش می‌زنند و خاکستر می‌کنند یا طعمه‌ی درندگان می‌شوند. در قبر بودن کنایه از پوشیده و پنهان‌شدن کسی است که می‌میرد. به بیان دیگر، انسان پس از مرگ درواقع در گور طبیعت مدفون می‌شود. سلول‌های بدنش در طبیعت محو می‌شود و با اجزای ماده‌های دیگر در هم می‌آمیزد. اصلاً اگر سال‌ها از دفن شدن مرده‌ای بگذرد که از گور او اثری باقی نمی‌ماند. فرسایش خاک و عوامل طبیعی دیگر به‌کلی آن را از بین می‌برد. بنابراین، منظور این قبری که ما گمان می‌کنیم نیست.

خوب، آیا نمی‌دانند که روزی انسان از درون مکان‌های نهفته‌ی طبیعت بیرون خواهد آمد وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ. و آن‌گاه آنچه در سینه‌هاست حاصل خواهد شد؟ می‌دانید که به میوه‌ی درخت می‌گویند «محصول». در اینجا هم یعنی روزی انسان خواهد دید که محصول تلاشی که کرده و از درون خاک مواد آلی گرفته، از خورشید انرژی کسب کرده، از هوا اکسیژن گرفته و خلاصه تمام فعل و انفعالاتی که در طبیعت و عناصر مختلف آن داشته سرانجام چه بوده است. میوه و ثمره‌ی وجود او در آن روز ظاهر خواهد شد. وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ. «آنچه در سینه‌هاست» تشبیه است و منظور قفسه‌ی سینه نیست. اینها تعابیری است که قرآن به‌کار می‌برد تا مقصود را کامل‌تر بیان کند. عشق و محبت و امید و ایمان و کبر و حسد و حرص و کینه و خلاصه همه‌ی احساسات بد و خوب آدمی در سینه و دل اوست. و وقتی که اینها برمَلا بشود معلوم می‌شودکه هرکس چه‌کسب‌کرده و کارنامه‌ی عملش چیست، چون همه‌ی آنها عینیت خواهد یافت.

إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّخَبِيرٌ. باز «انَّ» برای تأكيد است. قطعاً، ربِّ تو، صاحب اختيار و ارباب تو بِهِمْ به آنها، يَوْمَئِذٍ در آن روز، لَّخَبِيرٌ مسلماً آگاه و خُبره است و جزئیات آنچه را عمل‌کرده‌اند می‌داند. انسان که امروز تا این حد غافل و کُند است و خودش هم این را می‌داند و حاضر نیست از منافع دنیایی‌اش بگذرد و به آن چسبیده است، آیا توجه نمی‌کند که یک روز حاصل تمام وجودش برملا و آشکار خواهد شد و نامه‌ی عملش را رو خواهند کرد؟ نمی‌داند در آن روز خدا همه چیز را می‌داند و به همه چیز خبیر است؟ در حقیقت، حکم ما حکم همان محصلی است که از امتحان آخر سال غافل است و نمی‌خواهد بداند که روزی از او امتحان خواهد شد و خواهند فهمید که چه‌قدر درس خوانده و معلم هم کاملاً می‌داند که او چه‌کاره است و درس خواندنش به چه‌ کیفیت است. ما به این حقیقت نمی‌خواهیم واقف شویم و راهمان را تغییر دهیم.

به خدای خَبیر پناه می‌بریم از غفلت از روزی که در پیش داریم که روز حُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ است و در آن کارنامه‌ی اعمال و محصول وجودی ما را نشانمان خواهند داد. از خدا می‌خواهیم که ما را از این کندی و کاهلی نجات دهد و در عوض، توفیق سرعت و شتابی را که باید در راه معنویات و عبادات پیدا کنیم به ما عطا فرماید و سبقتمان را در راه خودش افزون کند و خودش ما را در سایه‌ی حمایت و هدایت و حفاظت خود بگیرد. ان‌شاءالله.
.
صدق الله العليّ العظيم.


۱)  تين(۹۵) / ۱ تا ۴

۲) قصص(۲۸) / ۲۰

۳) جن(۷۲) / ۱

۴) ص(۳۸) / ۳۲

 

`