شرحى
بر سوره ابولهب (مسد) (۱)
مقدمتاً ميلاد حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) را
خدمتتان تبريك عرض ميكنم. مناسبت داشت كه امروز در مورد آن حضرت صحبت
ميكرديم، ولي از آنجا كه اين جلسات اختصاص به مباحث قرآني دارد، فقط به
همين تبريك اكتفا ميكنم. بههرحال، اين روزها و اعیاد بهانه است براي
يادآوری بزرگاني كه در تاریخ دین نقشآفرين بودهاند و بهترين نمونهها و
الگوها و اسوههاي مسلماني را براي ما بهجای گذاشتهاند. و به تعبير
سليمان كتاني، نويسندهی مسيحي لبناني، در کتابش به نام «امام علي، مشعلي
و دژي»، كه بهفارسي هم ترجمه شده، آن امام همام هم مشعل راهنماي انسانها
در راه د ین بود و هم دژ نيرومند پاسداري از عدالت و ارزشهايي كه قرآن
کریم براي ما به ارمغان آورده است. این روز فرخنده بر همهتان مبارك باد و
انشاءالله كه همة ما توفيق پيروي از آموزههاي آن آموزگار بزرگ را پیدا
کنیم.
در آغاز سورۀ «مَسَدّ» به نام «ابولهب»، که معروف هم هست، برمیخوریم. این
را از این جهت اشاره کردم که من اخيراً دو اظهارنظر دربارهی اين سوره
شنيدهام كه نشان ميدهد «مسد» از سورههای مطرح قرآنی است و بههرحال جا
دارد كه در موضوع اين سوره و این نام که در آغاز آن آمده دقت بيشتري بكنيم.
هفتهی پیش يكي از كانالهاي تلويزيوني لسآنجلسي اين سوره را به تمسخر
گرفته بود كه خدای مسلمانان شعار داده است «بريده باد دست ابولهب». و اینکه
چرا باید كسي را كه ايمان نیاورده و اسلام را نپذیرفته است نفرین کرد و
دستش را بريده خواست. پس این نشان میدهد که کتاب مسلمانانكتاب خشني است،
چه خدای اسلام فرمان داده كه دست انسانی را كه ايمان نياورده ببرند.
مشکل اینها هم بیسوادی است و هم سوءنیت در برخورد با قرآن. در سورهی
«آلعمران» به این نوع آدمها اشاره شده و آمده است که آیات این کتاب به دو
بخش محکمات و متشابهات تقسیم شده: فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم زیغٌ
اما آنهايي كه در دلشان کژی و انحرافی است فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ
مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ
(۲) آنچه را متشابه است جستجو میکنند، آنها
دنبال فتنه هستند؛ و در پی حقيقت نيستند. این کسان صرفاً میگردند
بهانههايي پیدا کنند و از این رو مطالبی را پس و پیش میکنند و ظواهری را
میگیرند، آنهم در حدّ درک و فهم خودشان و توجیهاتی برای خودشان.
نظر دوم، برخلاف اولی که از روی سوءنیت مسائلی را مطرح کرده و به شخصیتهای
اسلامی دشنام داده است، از اندیشمندان بسیار عزیز و مسلمانماست که نظریهی
خاصی نه فقط راجع به این سوره، بلکه راجع بهکل قرآن دارد. براساس دیدگاه
ایشان، که معتقدند قرآن سخن پیامبر است و پیامبر نه آورنده، بلکه
آفرینندهی قرآن است، طبیعتاً بهتناسب حال آن حضرت، که مسرور و خوشحال
بودهاند، مطالب قرآن را موزونتر و فصیحتر و شیواتر بیان کرده است و گاه
که خسته و ملول بودند، آیات در سطح نازلتری به بیان درآمده است. مانند
شعرا و نویسندگان که تولیدات فکریشان تابع اوضاع و احوال روحی آنهاست. و از
جمله به همین سوره اشاره کردها ند که به نظر ایشان اصلاً همسنگ بقیهی
سورههای قرآن نیست و حتی بسیاری از کلمات و سخنان خود پیامبر از این سوره
خیلی بالاتر و فصیحتر است. خوب، همین برداشت نشان میدهد که باید در این
سوره تعمق بیشتری کرد.
بهنظر ما، اصل این سخن که ما اولویت قایل شویم برای بعضی از سورهها و
تبعیضی میان آنها بشماریم منطقی نیست. درست مثل اینکه بخواهیم اولویت قایل
بشویم برای اجزای بدنمان و مثلاً بگوئیم مغز خیلی بهتر از اعضای دیگر است،
یا چشم خیلی بهتر است از ناخنِ پا و این عضو اصلاً به درد نمیخورد. این
مسئله مرا به یاد طنزی انداخت که چند وقت پیش در جایی خواندم. گفته بود که
اجزا و اعضای بدن با همدیگر بحث میکردند و هر کدام میخواست خودش را برتر
از دیگران نشان دهد، درهرحال، تا میرسد به عضوی که البته بردن اسمش خارج
از نزاکت است و قابل ذکر نیست. درهرحال میخواست بگوید که بعضی اعضای بدن
اگر کار نکند بقیهی اعضا هم از کار میافتند. مقصود اینکه اگر مثلاً انگشت
کوچک پا یا دندان انسان درد بگیرد، درواقع کل بدن به زحمت میافتد و هیچ
عضوی از آن نمیتواند کار خود را انجام دهد. پس، این اعضا یک مجموعه است
که همه با هم کار میکنند و هماهنگ با یکدیگرند و نمیشود گفت که کدام یک
برتر است و اهمیتش برای ما بیشتر است. همهاش مهم است. هر یک از اجزای این
مجموعه در جای خودش قرار گرفته و لازم است.
حالا در این سوره هم ممکن است که ما از دیدگاه عرفانی نظر کنیم و بگوییم
خوب، نفرین این سوره جنبهی عرفانی ندارد، یا دیدگاه ادیبانه داشته باشیم و
بگوییم که از نظر زیبایی و شیوایی بیان این آیات به پای آیات دیگر
کلامالله نمیرسد، یا اهل مبارزه و انقلاب و جهاد باشیم و بگوییم این سوره
بیارزش است، یا نظر علمی داشته باشیم و با این چشم به این سوره نگاه کنیم؛
ولی بههرحال هر کدام از اینها از دیدگاه خاص خود اعتبار دارد، درحالی که
این سوره را باید از زاویهی خودش و مسائلی که مطرح کرده است دید.
سوره دربارهی ابولهب است. ابولهب کُنیهی کسی است که اسم اصلیش
«عبدالعُزّی» است. مثل نام پیامبر که «عبدالله» است، یعنی بندهی الله،
«عبد العزی» هم یعنی بندهی عُزّی. و عُزّی نام بت بزرگ قریش بوده است.
قریش سه بت داشت: لات و مَناف و عُزّی؛ درست مثل ربّ و الله و مَلِک، آنها
هم سه بت بزرگ خود را به این سه اسم مینامیدند. این عبدالعزّی آدم
غریبهای هم نبوده، عموی پیامبر بوده. پیامبر اکر(ص) سه تا عمو داشتند:
عباس، ابوطالب و یکی هم همین عبدالعزّی. او هم عموی پیامبر بود و هم پدر دو
تا از دامادهای آن حضرت؛ یعنی شوهران رقیه و امکلثوم، که دو تن از دختران
پیامبرند. عبدالعزّی و پیامبر تا این اندازه ارتباط نزدیک داشتند. و
عبدالعزّی از خاندان بنیهاشم است و از نوههای عبدالمطّلب. پس، میبینید
که قوم و خویشِ خیلی نزدیک پیامبر است. با این همه، این شخص از
کینهتوزترین دشمنان پیامبر بوده است. کسی که عموی پیامبر و فامیل نزدیک او
بوده، در دشمنی با او هیچ حد و مرزی نمیشناخته است. این شخص مثل دوستی
میمانست که از پشت خنجر بزند. مدتی که پیامبر و گروندگان به او در شِعب
ابیطالب، در فشار بودند و بایکوت شده بودند و هیچ کس حق نداشت با آنها
تماس بگیرد- که حالا شش ماه این وضع ادامه داشت یا یک سال یا دو سال، که
خیلی مدتش در تاریخ و سیره معلوم نیست- بههرحال در این مدت که اینها
کاملاً ایزوله شده بودند، این آدم از عاملان اصلی فشار روی آنها بود. از
همهی مشرکین دشمنیاش با پیامبر بیشتر بود.
اما چرا اسمش شد «ابولهب». «لَهَب» یعنی شعلهی آتش. بعضی گفتهاند که چون
سرخروی بوده این اسم را روی او گذاشتند؛ و بعضی دیگر گفتهاند که چون آدم
خیلی آتشپارهای بوده و خیلی شیطنت داشته و بسیار آتشافروزی میکرده است،
این اسم را به او دادند. حالا به هر دلیلی که بوده، این کنیهای است که قوم
خودش به او داده بودند. حالا، در این سوره توجه کنید که به شخص او
نمیخواهد اشاره کند، بلکه روی این صفتش، این ویژگیاش که آتش بیار معرکه
است و آتشافروز است، یعنی صفتی که در برابر پیامبر اسلام و دعوت او از خود
ظاهر کرده، تأکید شده و به آن حمله شده است.
در چهار سورهی آخر قرآن، چهار بار کلمهی «قُل» در آغاز این سورهها
بهکار رفته است، که به این سورهها «چهار قُل» میگویند، لابد شنیدهاید.
البته در قرآن پنج سوره هست که با واژهی قُل آغاز میشود و این چهار سوره
در انتهای کتاب واقع شدهاند: قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ، قُلْ هُوَ
اللَّهُ أَحَدٌ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ
النَّاسِ. دو سورهی «نصر» و «مَسَد» بعد از دو سوره از آن چهار سوره قرار
گرفته. یعنی بعد از سورهی کافرون، این دو سوره را بهعنوان پرانتز آورده
است، که اولی (سورهی نصر) سرنوشت نهایی مؤمنان و پیامبر را نشان میدهد و
بیان میکند که اینان سرانجام به نصرت خواهند رسید و هنگامی که شرایط و
آمادگی و ظرفیت و لیاقتش را پیدا کردند، نصرت خدا بر آنها خواهد آمد و مردم
فوج فوج وارد دین خدا خواهند شد. پس، در سورهی «نصر» سرنوشت مثبت مؤمنان
را نشان میدهد و در سورهی مورد بحث ما، یعنی سورهی «مسد»، سرنوشت منفی و
فرجام بد دشمنان آنان را.
خوب، دشمن اصلی نهضت پیامبر چه کسانی بودهاند؟ چه کسی دشمن کینهتوز
پیامبر بوده است؟ آنها که آتشافروزی میکردهاند. آنها چه سرنوشتی در
انتظارشان است؟ آنها، برعکس مؤمنان، که سرانجام پیروزی نصیبشان خواهد شد،
تَبَّتْ يَدَا. دستشان بریده خواهد شد؛ قطع خواهند شد و دنباله نخواهند
یافت. دنبالهی آنها درواقع هماکنون بریده است. نهضت پیامبر و اهل ایمان
به ثمر خواهد رسید و مردم گروه گروه وارد این مکتب و مرام فکری خواهند شد.
چنانکه شد و تمام شبهجزیره به این اندیشه پیوستند. عاقبت پیروزی است و
موفقیت مسلمانان، و از ابولهب، نامی و اثری باقی نخواهد ماند. و نماند و به
بیماری مهلکی مرد و هدفش و خودش و همۀ آثارش نابود شدند. پس، ببینید دارد
دو جریان و دو جبهه را که در مقابل هم قرار دارند بیان میکند. این است که
وسط آن چهار سوره، یا چهار قل، به بیان نتیجهی دو راه مثبت و منفی پرداخته
است؛ مثبتش را که دفعهی قبل خواندیم، سورهی «نصر»، و منفیاش را، که همین
سورهی «مسد» است، امروز مختصری دربارهی آن توضیح خواهیم داد.
تَبَّتْ یعنی بریده باید. يَدَا، و درواقع «یدانِ»، یعنی دو دست؛ دو دست
ابولهب. وَتَبَّ و بریده شد و بریده باد. منظور از «یَد» چیست؟ آن مجری
تلویزیونی، که ذکرش رفت، خیال کرده بود که منظور همین دست و انگشتان است،
درحالیکه در قرآن «یَد» به معانی دیگری هم آمده است؛ مثلاً میگوید يَدُ
اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ
(۳) دست خدا بالاي دستهاست. يعني چه؟ برای خدا که
نمیتوان دست قایل شد. يا در جاي ديگر میگوید: بِيَدِكَ الْخَيْرُ
(۴) ما هم
وقتی تعبیر میکنیم كه مثلاً خدايا خير و نیکی به دست تو است، يعني در قدرت
تو است. پس، يَد در اینجا به معناي قدرت است. يا قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ
بِيَدِ اللّهِ
(۵) فضل به دست خداست. اين تعبیرات را در فارسي هم داريم. يا
بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ
(۶) سر رشته و فرمانروایی هر چیز به دست
خداست. یا به آن که از آیات پروردگارش روی گردانده است میگوید: مَا
قَدَّمَتْ يَدَاهُ
(۷) همان است که با دو دستش از پیش فرستاده است، یعنی پیش
از آنکه در آخرت نزد خدا حاضر شود، درحالیکه ما خیلی کارهامان با فکر و
زبانمان است، نه با دستمان. پس «ید» در این موارد مجاز است. یا یک جا
میگوید که بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ
(۸) یعنی کسی که اختيار زناشويي به
دست اوست. مثلاً دختر و پسر یا خودشان ازدواج میكنند يا بهواسطهی كسي كه
عقد و نكاح آنها بهدست اوست؛ يعني مثلاً به اختیار پدر یا پدربزرگِ یکی از
دو زوج؛ چون ممکن است به سبب سن پایینِ او، اختیار او را مثلاً پدرش داشته
باشد.
در این سوره هم منظور از «دست»، دست مادی ابولهب نیست؛ بلکه دست در اینجا
بهصورت مجاز به کار رفته و نماد قدرت و نیروست؛ یعنی آن نیروی شرک، نیروی
مخالفت، نیروی دشمنی، که مقابله میکند با پیامبر و میخواهد اسلام را
نابود کند، آن نیروی منفی که در برابر نهضت و انقلاب اسلام صفآرایی کرده
است، این نیرو بریده باد، مقطوع باد. و این در حقیقت شعار است، وگرنه خدا
که شعار نمیدهد. روشن است که اگر خدا بخواهد یقیناً چنین خواهد شد. اگر او
اراده کند، کافران و دشمنان اسلام مقطوع خواهند گشت و لازم نیست خدا آنها
را نفرین کند. این ما انسانها هستیم که شعار میدهیم و شعار انسانها
تمايلات قلبيشان را نشان ميدهد. مرگ بر فلان، زندهباد فلان، برقرار باد
پرچم فلان، اينها نشان دهندهی خواستههاي يك ملت است؛ ولی خدا كه نياز
ندارد شعار بدهد. اگر خدا ميخواست، جان ابولهب را ميگرفت و دیگر لازم
نبود دستش را ببرد یا نفرینش کند. وانگهی، كسي دست ابولهب را قطع نكرد كه
مخالفین اسلام در تلويزيون بگويند كه چرا دست انسانی را به خاطر عقايدش
بايد قطع کرد. نه چنين چيزي اتفاق افتاده و نه كسي از این آیه چنين برداشتي
کرده است كه دستهاي ابولهب بايد قطع کرده میشد و این کار هم شده است..
حتي آيهاي كه مربوط به سارق است و ميفرماید: فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا
(۹) مجازات سارق این است که دستش قطع شود، منظور از دست الزاماً عضو لامسهی او
نیست. البته در گذشته بیشتر کارها را با دست انجام میدادند و کار غیر یدی
خیلی کم انجام میشد. اما در دورهای که زندان نبوده، پلیس نبوده، امنیتی
نبوده، اگر کسی دزدی میکرده، چه بسا در آن دوران تنها راهحلش این بود که
با یک علامت و نشانهای سارق را بشناسانند و مثلاً فرض کنید پنجهاش را قطع
کنند. ولی حتی در آنجا هم میتوان گفت منظور این دست مادی نیست و مقصود دست
قدرت شخص است. همینطورکه حالا هم میبینیم که اگر کسانی مثلاً در شرکتهای
بزرگ دزدیهای کلانی مرتکب شدند، چطوری دستشان را قطع میکنند. اینجا که
دیگر یک شخص نیست، دهها نفرند. با دستشان هم که سرقت نکردهاند.
کمپانیهای بزرگ با کامپیوتر کار میکنند در واقع سازمان و شرکت، که شخصیت
حقوقی و نه حقیقتی است، فعالیت دارد. پس باید عملاً از آن شرکت خلعید کرد
و دستش را از مثلاً فلان مقاطعه کاری کوتاه کرد. در زمان ما هم که میبینید
دارند به این حکم عمل میکنند. میبینیم که هر کسی که خلاف و خطایی کند
مارکدار میشود، در سوابقش وارد میشود و دیگر کسی به او کار نمیدهد. فرض
کنید در آمریکا کسی مثلاً قسط خانه و هزینهی آب و برق و گاز مصرفیاش را
نپرداخته باشد و اعتبارش خراب شود اگر جایی را بخواهد اجاره کند به او
اعتماد نمیکنند؛ یعنی درواقع دستش را از کار قطع میکنند. سیستمهای حقوقی
و قضایی امروزی عملاً خیلی دقیق این قانون را اجرا میکنند. اگر کسی مورد
اعتماد جامعه نباشد دستش از فعالیتهای اجتماعی بریده میشود، حالا در هر
کار که باشد، مثلاً در رانندگی اگر کسی خلاف و خطایی را سه بار مرتکب شود،
دستش را از رانندگی کوتاه میکنند؛ گواهی نامهاش را میگیرند و دیگر اجازه
نمیدهند پشت فرمان بنشیند. اینها همه مفاهیمی است خیلی گستردهتر از دست
فیزیکی و این دست فقط یکی از مصادیق «ید» به شمار میآید.
درهرحال، این پیام و آگهی الهی است که فکر و عمل ابولهبهای زمانه به نتیجه
نخواهد رسید. بریده باد دست خیانتکاران؛ بریده باد نیروی متجاوزان و
ظالمان. این درواقع خواست و ارادۀ الهی است. قانونی است که در جهان نافذ و
ساری است. و چنین هم شد. عملاً هم نشان داده شد که او و امثال او به جایی
نرسیدند و تمام تلاشها و توطئههایشان به بنبست رسید.
مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ. او به اتکای چه چیزی با پیامبر
دشمنی و کینتوزی میکرد؟ به اتکای اینکه آدم ثروتمندی است؛ او به تناسب
زمانهی خودش میلیونر بود. اما با همه مال و ثروت و موقعیت اجتماعیاش، و
به تعبیر قرآن مکتسباتش، بالاخره به کجا رسید و چه کرد؟ نه داراییاش و نه
موقعیتش در جامعه نتیجهای نداد و او را بینیاز نکرد. آدمها فکر میکنند
که اگر ثروتمند و قدرتمند باشند و پست و مقامی داشته باشند، اینها حمایتشان
خواهد کرد. خیال میکنند به اتکای مال و موقعیت، هر کاری دلشان بخواهد
میتوانند بکنند. به آنهاست که میفرماید اینها هیچ کدام شما را بینیاز
نخواهد کرد و به دردتان نخواهد خورد و مشکلی را از شما حل نخواهد کرد.
سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ. او به زودي، در آينده، در قيامت، بر آتش
خواهد افتاد. به این سرنوشت دچار خواهد شد. در آتشي ذَاتَ لَهَبٍ؛ آتشی که
دارای شعله و زبانه است. درواقع هیمهای است از آتش. اسمش «ابولهب» است و
سرنوشتش هم «ذات لهب». با هم تناسب دارند. تو آتشافروز بودی، سرنوشتت هم
آتشی است که خودت به پا کردهای. هر کس هر چه بکارد همان را درو میکند.
کسی که در زندگی آتش به زندگی مردم زده، با ظلم و ستمش، و با شکنجههایی
که کرده و مفاسدی که در دنیا مرتکب شده و آتش به جان و مال مردم زده،
طبیعتاً سرنوشتش جز این نخواهد بود.
اما همسرش: وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ. «حمّال» يعني كسيكه باری
را حمل ميكند.
«حَطَب» هم يعني هيزم. اين اصطلاح را در فارسي هم داريم كه فلاني آتش بيار
معركه است. بعضيها به آتش فتنه دامن میزنند و بعضيها هم هيزمش را
ميآورند و سوختش را فراهم میکنند. همانطوركه عرض كردم، ابولهب پدر دو
داماد پيامبر و از قريش بود و عموي پيامبر، اما زنش خواهر معاويه بود. یعنی
خواهر دشمن درجه يك پيامبر و پايگاه اصلي شرك در شبهجزيره عربستان. عامل
اصلي همين زن بود كه، از روي حسادت بين بنياميه و بنيهاشم وجود داشت،
شوهرش را در دشمني با پيامبر تحریک میکرد. پس، شوهر آتشافروز است و آتش
دشمنی را دامن میزند و شعلهی آن را تیزتر و تندتر میکند، و زن او هم آتش
بیار معرکه است.
فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ. در گردن زن او حَبلي است. «حَبل» یعنی
ريسمان و «مَسَد» هم ليف خرماست که كمي زبری و خشونت هم دارد. «جيد» هم سر
سينه زنان را ميگويند كه جاي آرايش و از جمله گردنبند انداختن است؛ جاي
زیب و زیور انداختن بانوان. پس منظور گردن نیست، چون گردن را «عُنُق»
میگویند یا «رَقَبه». بعضیها گفتهاند مراد این است که در قیامت ریسمان
در گردنش میآویزند. این زن، برعکس طبیعت زنانه، طبیعت خشن در وجودش غلبه
دارد و به جای عواطف و احساسات رقیق و لطیف، حالت خشن و دشمنانه در او وجود
دارد. به اصطلاح، «جید»، که در وجود او باید جای تزیین و زینت باشد، که در
واقع همان مِهر و عاطفهی زنانه است، به جای آن، احساسات خشن و آتشین و
شرار نفرت و کینه در آن است. ببینید، در داستان حضرت موسی، که مادرش او را
در صندوقی گذاشت و به رود نیل سپرد و صندوق به کاخ فرعون وارد شد، نقل
میکند که وقتی درباریان صندوق را از آب میگیرند و میفهمند که این کودک
داخل آن از قبطیان نیست و از بنیاسرائیل است، میخواهند او را بکشند، چون
میدانستند که او را برای نجات از کشتهشدن به آب دادهاند، زن فرعون مانع
میشود و میآید کودک را در آغوش میگیرد و به فرعون میگوید که، به جای
کشتن او، بیا او را به فرزندی بگیریم، شاید این به نفع ما باشد، که داستانش
مفصل در قرآن آمده است. یعنی اولین برخورد زن با جنبهی احساسی و عاطفی است
و زن نمیتواند با خشونت برخورد کند. بعد، مفصل شرح داده که عاطفه و احساس
همسر فرعون چنان غلبه میکند که فرعون دیگر سخن کسی را نمیپذیرد و حرف
درباریان را رد میکند و موسی را به فرزندی میگیرد. این نشان میدهد که زن
ذات و درون پاک و انسانی و احساسی سرشار از محبت دارد. حال، زنی که، برعکس،
در درونش خشونت و خشم و دشمنی و کینه و عداوت است، مثل این است که زیور
سینهاش، که در حقیقت جایگاه زیبایی و عشق و محبت است، احساساتی سخت و خشن
همچون لیف خرماست و از زیبایی درونی عاری است و زیباییاش بدل به زشتی شده
است. وجودش مسخ شده و بدیها و زشتیها را به جای زینت خود جلوه میدهد.
در هر صورت، چنانکه عرض شد، این سیمای تصویر شده در قرآن از زن ابولهب، به
حقیقت شخصیت این انسان را نشان میدهد که چگونه آتش حسد او و دشمنیِ همسرش
هر دو را نابود کرد. ارتباط این سوره هم با سورهی قبل توضیح داده شد و
گفتیم که این چهار سوره، که فرمان گفتن به پیامبر داده شده است، به این
معنی است که ربوبیّت پروردگار را به نفس خود تلقین کند و همهی مسلمانها
آن را باید به نفس خود تلقین کنند. این دو سوره، به صورت خلاصه، دو سرنوشت
مغایر هم را نشان میدهد: سرنوشت کسانی که به نصرت الهی موفق شدند و، در
مقابل، سرنوشت کسانی که تلاشهایشان بیثمر ماند و بریده و بیدنباله شدند.
صدق الله العليّ العظيم.
۱- متن سخنان عبدالعلي بازرگان در
شرح سوره ابولهب كه از نوار پياده و
مختصري ويراستاري شده است.
۲- آلعمران(۳) /
۷
۳- فتح(۴۸) / ۱۰
۴- آلعمران(۳) / ۲۶
۵- آلعمران(۳) / ۷۳
۶- مؤمنون(۲۳) / ۸۸
۷- كهف(۱۸) / ۵۷
۸- بقره(۲) / ۲۳۷
۹- مائده(۵) / ۳۸
|