پاسخ
به سؤالات
درباره : خدا، وحى، ايمان،
علم و...
۱- چگونه مىتوان خدا را ثابت كرد؟
ارتباط انسان با خدا بيش از آنكه "اثباتي" باشد ،
ارتباطي "ايماني" است . "اثبات" (در باب افعال) ، ثابت و مستقر كردن چيزي در مكاني
مشخص است . اينگونه اثباتِ وجود خدا , هر چند كار فلاسفه و اهل كلام را راحت ميكند
، امّا ايماني از آن زائيده نميشود و دنيا و آخرت كسي را آباد نميكند . نه خداوند
در كتابش از ما خواسته او را "اثبات" كنيم (حتي براي يكبار)، و نه دينداري امري
ذهني و تجريدي است .
"عقيده" داشتن به خدا هم كه محصول "اثبات" وجود اوست ، گر چه اصطلاحي فراگير است ،
امّا پايه محكمي ندارد ! هرگز در قرآن از ما خواسته نشدهاست به خدا "عقيده" داشته
باشيم . "مؤمن" بودن مورد تمجيد قرار گرفته است ، اما سخني از "معتقد" بودن وجود
ندارد . اعتقاد از ريشه "عقد" به معناي گره خوردن و به چيزي پيوند پيدا كردن پديد
آمدهاست . اين اصطلاحي كلامي است كه مسلمانان قرون اوليه در برخورد با انديشه هاي
فلسفي يونان براي بيان و مشخصكردن مواضع فكري خود آن را ابداع كردند تا نشان دهند
با چه انديشههايي گره خوردهاند .
واژة "باور" نيز ، كه معادل ايمان گرفته ميشود ، نارساي رابطه انسان با خدا
ميباشد و "باور داشتن خدا" هرگز عمق معنائي ايمان را نشان نميدهد . به تعبير
مرحوم طالقاني ؛ "ايمان" از ريشه امن ناشي شده و در باب اِفعال (ايمان) معناي
گرويدن و به "امنيت" رساندنِ خود و ديگران را ميدهد. همچنانكه اسلام (در باب
افعال) از سِلم به معناي صلح و آشتي ميآيد و مفهوم به "سلامت" رسيدن دارد.
اينك اين سئوال مطرح ميشود كه چرا در ارتباط انسان با خدا، "اثبات" و "اعتقاد" و
"باور" و كلماتي از اين قبيل ، كفايت كننده نيستند و ما به جاي اثبات "او"، بايد
"خود" را به "امنيتِ" ايمان و "سلامتِ" آن برسانيم !
كدام خطر و خسران و كدام ضرر و زياني متوجه ماست كه نيازمند چنان ارتباطي از امن و
امان هستيم؟
پزشكان بيش از بقيه مردم به مضرّات مشروب و سيگار "اعتقاد" دارند و با هزار دليل
عوارض آنها را "اثبات" مينمايند و به آثار وخيم آنها هم عميقاً "باور" دارند ، اما
آيا اين آگاهيهاي گسترده علمي الزاماً آنها را از اين اشتغالات بر كنار
ميدارد؟... يا ارادهاي استوار براي تسلط به نفس( تقوا ) و مهار آن به هنگام غليان
غرايز و شهوات لازم است تا آدمي را به "امنيت" (از خطر و خسارت) و "سلامت" برساند؟
"اثبات وجود خدا" و "اعتقاد" به آفريدگار جهان هم چيزي در همان مقوله است ! ما
برحسب تحصيلات و تخصص خود به صدها يا هزاران اصل علمي اعتقاد پيدا كرده و "اثبات"
آنها را با فرمولهاي رياضي تمرين كردهايم . ما همه آنها را قبول داريم ، ولي در
طاقچه كتابخانه خود قرار دادهايم تا اگر روزي احتياج داشتيم خاك و غبارش را
بزداييم و جلدش را بگشائيم.
اكثريت غالب مردم جهان اجمالاً به وجود خدايي به عنوان خالق هستي اعتقاد دارند و
احياناً با دلايلي هم او را اثبات مينمايند . ولي اكثريت آنان كاري با خدا ندارند
، زندگي و كار خود را ميكنند و كم و بيش همان رفتارهايي را دارند كه بيخدايان
دارند . البته اگر گرفتاريها و مشكلاتي در زندگي پيدا كنند و به بن بست برسند ،
اغلب متوجه و متذكر او ميشوند. اما اين نوع خداشناسي كه در اثبات و اعتقاد متوقف
مانده، ارتباطِ امنيت بخشي ايجاد نميكند.
درست است كه ايمان از تصديق (در برابر تكذيب) آغاز ميگردد ، كه مفهوم باور كردن
دارد ولي تصديق نيز (همچون ايمان) عملي است ، نه زباني. هر چند از احساس قلبي و
اعتراف زباني آغاز ميگردد ، ولي تا به عمل نيايد، "تصديق" شناخته نميشود.
به اين ترتيب "ايمان" طيفي است از احساس تا عمل براي درك خطر و پناه بردن به مأمن
مطمئن. "ايمان" تلاش تجريدي ذهن و كنجكاوي مستقل "عقل" نيست كه از فرآيند فلسفه و
كلام حاصل گردد ، به تعبير قرآن : ايمان "محبوب دل آدمي" و "زينت قلبي" اوست كه
آفريدگار انسان در سرشت بشر نهاده است:
وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ
الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ
وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ
همچنانكه عشق مادري، يا عشق جنسي و ساير تمايلات
غريزي در جان ما ريشه دارد ، "ايمان" نيز امري فطري است كه جاذبه معشوق در دل عاشق
پرتو مي افكند . هر چند بيشتر مردم اين نور را نديده ميگيرند و آن را ميپوشانند.
واژة مقابل "ايمان" در قرآن ،"كفر" است. كفر معناي پوشاندن دارد . به ابر ميگويند:
كافر، چون خورشيد جهانتاب را ميپوشاند. همچنين "كفّارهِ" گناه ، عملي است كه آثار
آن را ميپوشاند. كفر به خدا، حق، قرآن و ... يعني نديده گرفتن ، به حساب نياوردن و
اعتنا نكردن به آن. انگار چنين حقايقي وجود ندارند .
كسي كه ايمان ميآورد، ميپذيرد كه جهان حساب و كتاب و صاحبي دارد و نظم و مقررات و
مشيتي در عالم برقرار است كه بايد با آن هماهنگ و به آن "تسليم" شد تا به "امنيت و
سلامت" رسيد. همچنانكه در همه جوامع انساني با نظامات حقوقي و قوانين اساسي چنين
شرطي حاكم است.
كافر قوانين و مقررات هستي را نديده ميگيرد و به دليل خود بزرگ بيني ، از تسليم
در برابر حق و اطاعت و انقياد نسبت به آن شانه خالي ميكند و سرانجام نيز به خاطر
حفظ منافع خود آن را پوشانده و انكار مينمايد. "كفر" تنها از يك زاويه ضد ايمان را
نشان ميدهد. قرآن با سه واژه، سه وجه مقابل ايمان را به نمايش گذاشته است:
۱- كفر
۲- فسوق
۳- عصيان
نگاه كنيد به همان آيه سابق با دنباله آن:
وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ
الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ
وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ
خداوند ايمان را محبوب شما و زينت دلتان قرار داده و كفر و فسوق و عصيان را
ناپسندتان ساخته است . به راستي مؤمنان همان رشد يافتگاناند.
از شعب سهگانه بيايماني ميتوان به ابعاد
سهگانه ايمان آگاهي بيشتر يافت و عمق معنائي آن را بهتر درك كرد. كفر را توضيح
داديم ، شعبه دوم "فسق" است.
معناي فسق، خروج از پوستهِ محافظ و مرز و محدوده مقررات ميباشد. فاسق كسي است كه
حريم و حدود و حرام و حلالها را ناديده ميگيرد و موجب فساد ميگردد. در جهت معكوس
نيز مؤمن كسي است كه به نيروي "تقوا" خود را مهار ميكند و با كنترل نفس و اراده
ايماني، در چارچوب قوانين الهي (حلال و حرامها و حدود ديني) مقيد و منضبط ميگردد.
واژه مقابل "عصيان" نيز "اطاعت" است. يعني فرمانبري با طوع و رغبت ، به جاي
نافرماني و تجاوز و تعدي طغيانگرانه.
به اين ترتيب تفاوت عميق "ايماني" را كه قرآن در ارتباط انسان با خدا طلب ميكند
،در مقايسه با اعتقاد و اثبات وجود او درك ميكنيم.
۲- بر چه اساس مىتوان گفت كه خدا
همان "واجب الوجود" است؟
اصطلاح: "واجبالوجود" و اصطلاحات: "ممتنع الوجود" و
"ممكن الوجود" و امثالهم ، كه قرنها متفكران مسلمان را مشغول داشته ، تماماً
تعريفها و توجيهاتي است كه فيلسوفان در روياروئي با انديشههاي حكماي يونان در
قرون اوليه اسلام ابداع كردهاند. اين تقسيمبنديهاي ذهني و تلاشهاي تجريدي
عقلاني الزاماً راهي نيست كه قرآن ما را به آن هدايت كردهباشد . نميگويم "پاي
استدلاليون چوبين بود"، استدلال هم البته در ارتباط با خدا در قرآن آمدهاست ، اما
كمتر در كنج خانه و خانقاه و بيشتر( همچون شيوه ابراهيم) در دل طبيعت و با نگاه به
ستاره و ماه و خورشيد، يعني "آيات" و "علامات" مطرح شده است.
قرآنشناس عاليقدر و فقيد ژاپني پروفسور "ايزوتسو توشيهيكو" در شرح ارتباط ميان خدا
و انسان (۱) به زيبايي و مهارت تمام خداشناسي قرآن را كه از كانال "آيات" ميگذرد (نه
استدلالهاي ذهني) نشان داده است . آيات به معناي علامتهايي كه در جادههاي ميان
شهري قرار ميدهند تا راننده را براي رسيدن به مقصد راهنمائي كند. هم فاصلهها را
نشان دهد و هم هشدارهايي در تند رويها ، سبقتهاي بيجا، سرازيريهاي خطرناك،
پرتگاهها و پيچهاي ناگهاني بدهد.
آيات دو دستهاند؛ شفاهي و غير شفاهي. آيات شفاهي كه به صورت " لفظ" و " كلام" و از
طريق "وحي" به پيامبر نازل شده است، "آيات تشريعي" ناميده ميشود. آيات غير شفاهي
همان نشانههاي خدا در "طبيعت" پيرامون ما هستند كه آنها را "آيات تكويني"
ميگويند. يعني آياتي كه در كون و مكان قابل مشاهده هستند. همچون زمين و آسمان با
همه محتويات آنها.
قرآن آيات غير شفاهي خدا را در دو زمينه و بستر مختلف معرفى مي كند:
۱- آفاق (افقهاي متنوع طبيعت)
۲- انفس (خود انسان) سراغ داده است
(۲)
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي
أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ…
به زودي نشانههايمان را در آفاق و انفس به آنها نشان ميدهيم تا برايشان آشكار
گردد كه آن حق است ...
خبرنگاري از "برتراند راسل" فيلسوف مشهور انگليسي، كه
ناباورياش نسبت به خدا و حقايق ايماني معروف بود، سئوال ميكند؛ ميدانيد كه آفتاب
عمر شما لب بام است و در اين سن و سال در آستانه رفتن هستيد. اگر قيامتي در كار بود
و پس از مرگ متوجه شديد جهان آفريدگاري داشته و تكاليفي از انسان طلب ميكرده چه
پاسخي به او ميدهيد؟ (قريب اين مضمون).
برتراند راسل ميگويد: در اين صورت به او خواهم گفت تو كه وجود داشتي پس چرا
نشانههايت را به طور واضح براي ما آشكار نكردي؟!
گويا در پاسخ به چنين سئوالاتي است كه قرآن تصريح كردهاست:
يوسف ۱۰۵- وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي
السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
چه بسيار نشانههائي در آسمانها و زمين كه از كنار آن (با بيتوجهي) ميگذرند و
از آن روي ميگردانند.
از اين نظر همه ذرات جهان در آسمانها و زمين "آيه"
محسوب ميشوند، مشروط بر آنكه با چشم بصيرت به آنها نگاه كنيم.
به تعبير حضرت علي در دعاي كميل:
"و بنور وجهك الذي اضاء له كل شيء"
همه اشياء همچون نورافكنهاي نيرومندي "وجه خدا" را در پرتو "ضياء" خود
نوراني و روشن كردهاند
لازم نيست دنبال آيات عظيم و عجيب و غريب بگرديم، با
نگاهي به خودمان و اشياء پيرامونمان آنها را به راحتي ميبينيم؛ قرآن نه تنها
بيداري و حيات و حركت، بلكه خواب را هم كه پديدهاي بس پيچيده است آيه شمرده است
(۳) .
مردم فكر ميكنند عشق و عاشقي و جاذبه جنسي جداي از دين است، اما قرآن تأكيد
ميكند:
"از نشانههاي خدا همين است كه براي شما از
جنس خودتان جفتهائي آفريد تا در كنار هم آرامش پيدا كنيد و ميان شما مودّت و
رحمت قرار داد و در اين پديده نشانههائي
است براي مردمي كه تفكر ميكنند"
به اين ترتيب نه تنها غريزه جنسي و آرامش حاصل از
وصال دو دلداده، "آيه خدا" محسوب ميشود، بلكه همه غرائز و قواي انسان نمادها و
نشانههائي اند براي كساني كه در آنها تفكر ميكنند و براي جهان غايتي قائل اند.
مراحل آفرينش انسان از نطفه، تنوع زبانها و نژادها، حركت كشتي در دريا، رعد و برق
آسمان، جاذبه نگهدارنده ستارهها، گردش بادها و حركت ابرها1 و ... گوشههايي از
آياتي هستند كه در خلال ۳۸۲ آيه قرآن (مشتمل بر مشتقات واژه "آيه") آمدهاند.
همچنانكه نشانههاي راه تنها براي مسافراني كه مقصدي را ميپويند و "امنيت و
سلامتي" از تصادف در طي طريق را طلب ميكنند مفيد است ، و گردشگران مفتون و مدهوش
منظرههاي دلرباي حاشيه راه را حاصلي ندارد، آيات الهي نيز تنها كساني را كه
مسافربودن را درك كرده و از دلبسته شدن به منازل بين راه بر نفس خويش مسلط شدهاند
به كار ميآيد.
واژة "مؤمن" در مواردي هم در برابر "مجرم" به كار رفته است. جُرم از ريشه "جَرَمَ"
نوعي بريدگي و جدا شدن را ميرساند، نهالي كه ارتباط خود را با عناصر طبيعت همچون
آب و خاك و باد و ... قطع كند، خشك ميشود و خسران ميبيند. نهال آدمي نيز موقعي
بارور و برومند ميگردد كه هر چه بيشتر ريشههاي امنيتي و ايماني خود را در زمينه
حقايق هستي مستحكمتر سازد. آيات شفاهي (ملفوظ) و غير شفاهي در آفاق طبيعت و انفس
انسانها اين پيوندها را براي پويندگان پديدار ميسازند.
۳- گزارش حضرت محمد از تجربه خود "وحي" خوانده شده ،
وحي چيست؟
"وحي" به گونهاي از انتقال انديشه اطلاق ميگردد كه
شكل غير متعارف و غير عادي دارد و مردم معمولاً از آن شيوه براي گفتگو و تبادل
اطلاعات استفاده نميكنند. "وحي" در قرآن، هم به كلام خداوند، كه به گونهاي خاص و
اسرارآميز بر پيامبران القاء مي شده گفته ميشود و هم به گفتگوهاي محرمانه و با
ايماء و اشاره مردم با يكديگر. به صورت دو طرفه يا جمعي.
ٰعموماً تصور ميكنند "وحي" فقط به شكل قائم از بالا به پائين، يعني از ناحيه خدا
به انسان صورت ميگيرد. در حالي كه در قرآن وحي به شكل هم عرض و افقي هم ميان انسان
ها آمده است:
حضرت زكريا كه از هيجان بشارت فرزند و به عنوان نشانهاي از لطف خدا موقتاً براي سه
روز زبانش بند آمده و قادر به تكلم نبود، با ايماء و اشاره و با حركات سر و دست،
هنگام خروج از محراب، به مردم مي فهماند كه شايسته است صبح و شام خدا را تسبيح
گويند (همواره كار مثبت كنند). قرآن اينگونه سخن گفتن ِ اشاره وار را "وحي"
ناميدهاست:
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ
فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا (مريم۱۱).
به گفتگوهاي توطئهآميز محرمانه و مرموز مخالفين
اسلام نيز كه از صراحت و صداقت به دور بوده است، گهگاه در قرآن عنوان "وحي" داده
است. اين نوع وحي جنبه عمومي و فراگير دارد. مثل دو آيه زير از سوره انعام:
(انعام۱۲۱)… وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ
إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ…
شيطان صفتها به دوستانشان وحي ميكنند تا با شما مجادله كنند.
(انعام ۱۱۲) ...وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ
الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ
غُرُورًا....
اين چنين براي هر پيامبري دشمنان آشكار و نهاني قرار داديم كه حرفهاي به ظاهر
دلپسندي را به يكديگر وحي ميكنند ...
به اين ترتيب معلوم ميشود كلمه "وحي" الزاماً بار
ارزشي مقدس و مفيد ندارد، وحي ميتواند شيطاني و مخرّب نيز باشد!! معمولاً ما به
ميانجيگري زباني كه ميفهميم با يكديگر گفتگو ميكنيم. اما اگر در بين مردمي قرار
بگيريم كه با زبان ايشان آَشنايي نداريم ، اصطلاحاً ميتوانيم زبان آنان را، كه
براي ما گنگ و نامفهوم است "وحي" بناميم، هر چند براي خود آنها وحي محسوب نميشود.
به اين ترتيب وحي امري نسبي و تابع درك آدمي از مفاهيم قابل انتقال ميباشد. جالب
اينكه از اشعار دوران جاهليت قبل از اسلام ميتوان دريافت كه اعراب بيسواد و
بياطلاع از حروف و كلمات، نامهها و نوشتهها را "وحي" ميناميدند.
(۴)
خداوند به زنبور عسل هم وحي كرده است تا راههاي خود را در طبيعت براي رسيدن به
انواع شهد گل بشناسد ( وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ...) منظور از وحي در
اينجا كيفيت خاصي از الهام و القاي غريزه در زنبور عسل است كه فعلاً براي ما
ناشناخته است. همينطور آنگونه وحي و الهامي كه خداوند بر مادر موسي القاء كرد تا
دلش گرم و استوار گردد.
و بالأخره مرموزترين و شايد تحليل ناپذيرترين گونه "وحي" الهاماتي است كه خداوند بر
قلب بندگاني كه خود را خالص كرده بودند نازل كرده است.
۴-حجيت وحى حضرت محمد (ص) به
چيست؟
آنچه از "حجيت" قرآن تا كنون گفته شدهاست، بيشتر
ناظر به جنبههاي ادبي كتاب ميباشد. چه بسا در زمان نزول قرآن براي اعراب معاصر
پيامبر، كه سخنوري و شعر عاليترين ارزش و هنر انسان محسوب ميشد، اين وجه از حجيت
قرآن غلبه داشته است و اصولاً اعراب دوران جاهليت چندان علم و اطلاعي از دنياي
پيرامون خود و حقايق جهان نداشتند كه بخواهند يا بتوانند ارزشيابي ديگري كنند.
به نظر ميرسد فصاحت و بلاغت يك بُعد حجيت قرآن و شايد كم اهميت ترين ابعاد آن
باشد. كساني كه با فرهنگ قرآن آشنايي بيشتر دارند بهتر ميدانند كه قرآن شبيه هيچ
كتاب بشري نيست. كتابهائي كه ما ميخوانيم معمولاً پيرامون موضوع مشخصي است؛ علمي،
ادبي، هنري، تاريخي و .... اگر تاريخي باشد، تاريخ همه عالم را يكجا نقل نميكند،
وقايع هر كشوري را در ادوار مختلف و سلاطين معين آن جزء به جزء نقل ميكند و به چيز
ديگري نميپردازد، اما در قرآن، خداوندي كه ناظر بر گذشته و حال و آينده، خالق زمان
و مكان و پديد آورنده انسان و جهان ميباشد، همهچيز را در ارتباط تنگاتنگ با
يكديگر و همزمان ميبيند، به همين دليل است كه در سورههاي قرآن به كرات موضوعات
پنجگانه ذيل را در كنار هم ميخوانيم:
۱- گذشته (تاريخ اقوام و تمدنها جهت عبرتگيري)،
۲- حال (وضعيت معاصرين پيامبر و مسائل زمان نزول قرآن)،
۳- آينده (در هم ريختگي نظم طبيعي جهان فعلي و تعيين سرنوشت انسان)،
۴- شريعت (هدايت انسان به اصول ثابت و ارزشهاي اخلاقي)،
۵- طبيعت (نشانهها، آيات، خدا در جهان هستي).
كسي كه با فرهنگ قرآن آشنايي كافي نداشتهباشد، وقتي
آن را ورق ميزند، به دليل عادت و انسي كه با كتابهاي معمولي دارد، احساس ميكند با
كتاب در هم و آشفتهاي درگير شدهاست، گوئي مطالبش مخلوط گشتهاست! امّا به زودي با
نظم آن خو ميگيرد و به جاي تجزيه تحليل موضوعات و جزءنگري به عالم، تركيب اجزاء،
كثرت در وحدت و وحدت در كثرت را ميبيند.
دنياي ما، چهار ديواري خانه و محدوده كار و زندگي، و زمانهمان ،عمر خودمان يا
معاصرينمان ميباشد. نه با گذشته، چون گذشته ! كاري داريم و از آن عبرت ميگيريم،
نه به آينده و وعدههاي آتيه خدا كار داريم، چرا كه نيامده و كسي خبري براي ما
نياورده است. خودمان را گل سرسبد هستي ميدانيم و بر عالم فخر ميفروشيم.
البته گوشهاي از قوانين طبيعت را كشف كردهايم، ولي خود را مستقل از قوانين جهان
ميپنداريم و از پذيرش نظم الهي و تسليم به مشيت او استنكاف و استكبار ميورزيم.
اما خالق زمان و مكان همه آن پنج مقوله را با يكديگر ميبيند و به ما ميآموزد
چگونه از اسارت زندان زمان و مكان آزاد شويم و در كتابش همه آنها را در تركيب با
يكديگر تلاوت كنيم.
آيا انسان هرگز ميتواند گذشته، حال، آينده، شريعت و طبيعت را در تركيب با يكديگر
ببيند و حكمي واحد بر همه آنها صادر كند؟! چنين است كه تحدي قرآن ابطال ناپذير و
ابدي ميباشد. چرا كه نه از سـِنخ سخنان بشري است و نه محدود به جزء نگريهاي ذاتي
انسان.
۵- چه مقدار اثرپذيري پيامبر را
در تفسير تجربه خود از محيط و فرهنگ و تاريخ خود مىبينيد؟
بنده پاسخ خود را درباره اين سئوال قبلاً به تفصيل در
نقد نظريات برخي متفكران مسلمان معاصر در نشريات تعطيل شده و به صورت مقاله مستقل
منتشر كردهام، كه قابل مراجعه علاقمندان ميباشد
(۵). در اينجا به همين مختصر بسنده
ميكنم كه "وحي" را مطلقاً تجربهاي عرفاني، علمي، احساسي و ناشي شده از تجربيات
اجتماعي پيامبر نميدانم و براي آن اصالت الهي مستقل از ذهن پيامبر قائل هستم.
قرآن وحي را "كلام الله" و "قول" خدا معرفي كردهاست. نه درك و برداشت پيامبر از
الهامات غيبي. نقش پيامبر در انتقال وحي به مردم، همچون نقش راديو و تلويزيون در
گرفتن امواج و پخش آن بودهاست. همانطور كه اين وسائل با امانت تمام و بدون دخالت
سيستم، نقش واسطه گي را ايفا مينمايند، نازل كننده وحي همين نقش را براي پيامبر
تعيين كردهاست. آنجا كه تصريح مينمايد:
(آيات ۱۶ تا ۱۸ سوره قيامه) ....لَا تُحَرِّكْ
بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ .إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ.
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
"(به هنگام دريافت وحي) زبانت را به (قرائت) آن مگشاي تا بر آن شتاب كني. همانا
جمع كردن (در ذهن تو) و خواندنش بر عهده ماست. پس هر گاه ما آن را قرائت كرديم
تو قرائتش را پيروي (تكرار) كن".
در فضاي معنوي فوق، نقش پيامبر را همچون "مِديومي"
مييابيم كه در حالتي ميان خواب و بيداري القائاتي را به زبان ميآورد كه از اراده
خودش خارج است. هنگامي هم كه به جريان اين الهام آگاهي و اِشعار يافته ميخواهد آن
را خود به زبان بياورد باز هم اين هشدار را ميشنود كه:
(آيه ۱۱۴ سوره طه ) فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ
الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ
وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا
...."به (تلاوت) قرآن قبل از آنكه (جريان) وحي بگذرد شتاب مكن و بگو پروردگارا
علم مرا بيفزاي".
در قرآن ۳۳۲ بار كلمه "قل" تكرار شدهاست. ميگويند
قزافي رئيس جمهور ليبي دستور داده بود تمام "قل"ها را از قرآن حذف كنند!! استدلال
او اين بود كه پيامبر همه اين قل (بگو)ها را گفته است، براي صرفهجوئي در وقت بهتر
است اصل كلام را تكرار كنيم نه فرمان "بگو" را!
همينطور بر اساس چنين استدلالي، برخي پيروان او سوره اخلاص (قل هوالله احد ...) و
سورههاي معوذتين (قل اعوذ برب الناس ... و قل اعوذ برب الفلق) را نيز بدون كلمه
"قل" در نمازهاي يوميه قرائت ميكردند! حتماً از ماجراي واقعي يا ساختگي فوق تعجب
ميكنيد، ولي باور كنيد "تجربهِ شخصي" دانستن وحي به همين جاها ختم ميشود. اگر وحي
را رمز و رازي ميان خدا و رسول شناختهايم، چه اصراري است براي قانع كردن غربي ها
كه، با ابزار علمي موجود فعلاً اين پديده را درك نميكنند ،آنرا تحريف نماييم. چرا
از دو طرف كلام يعني خدا و رسول (كتاب و سنت) نميپرسيم ماجرا از چه قراري
بودهاست؟
۶- معارضه و برخورد علم (Science)
با قرآن در كجا ميباشد؟ آيا معارضه تاريخي دين مسيحيت و علم در دارالاسلام هم
شكل خواهد گرفت؟ در كدام نكتهها و قسمتها؟
من پاسخ شما بهسئوال فوق را حواله ميدهم بهكتاب
بسيار ارزشمند "قرآن، عهدين و علم" نوشته دكتر "موريس بوكاي" جرّاح فرانسوي كه با
ديدي علمي و بيطرفانه، قرآن و عهدين (تورات و انجيل) را توأمان بر علوم زمانه در
زمينههاي متنوع عرضه كرده و سرانجام چنين نتيجهگيري كردهاست كه مطالب كتاب مقدس
تعارضات فراوان و آشكاري با علم دارد، اما قرآن، هر چند همه مطالبش قابل توضيح علمي
نيستند، امّا در هيچ موردي تناقض با مسلمات علمي ندارد
۷- نگاه و نظر شما نسبت به
متدولوژي مرحوم مهندس بازرگان در تفسير: الف: علمي قرآن و ب: استفاده از
رياضيات در زبان ديني (سير تحول قرآن) چيست؟ نقدها و كاستي ها و نيز
پتانسيلهاي اين روش كدامند؟
تفسير علمي قرآن اگر به معناي انطباق اشارات علمي اين
كتاب به دانشهاي در معرض ابطال يا اكمال باشد، قطعاً بياعتبار و زوالپذير است.
اما اگر علم را چراغي بدانيم كه با آن ميتوان به سراغ تاريكيها رفت و پارهاي از
آنها را به توفيق الهي كنار زد، در اينصورت استفاده از دستاوردهاي علمي براي شناخت
بهتر آيات تكويني قرآن در آفاق و انفس توصيه مؤكد نازل كننده آن در دهها آيه و
مطمئنترين شيوه قرآن پژوهي ميباشد.
اما استفاده مرحوم پدر از رياضيات (همچنين ملاحظات آماري) در كتاب "سير تحول قرآن"،
دخالت در "زبان ديني" محسوب نميشود. تحقيقات ايشان در كتاب مذكور ناظر به قالب و
شكل ظاهري قرآن، نه محتوا و مضمون آن ميباشد. ايشان طول متوسط، دامنه، ارتفاع غالب
و متوسط و شاخصههاي هندسي سورهها را براي يافتن ترتيب نزول آيات و كشف سير تحول
آن ارزيابي و اندازهگيري كرده و به نتايج شگفتآوري رسيده بودند.
به نظر بنده زبان رياضيات در روزگار ما، كه اعداد و ارقام حرف اول را ميزنند و
ماشينهاي الكترونيك ضريب دقت را ميليونها برابر بالا بردهاند، زبان اول است.
زبانهاي ذوقي عرفان و ادبيات به راحتي، به بهانه اينكه سليقهاي و برداشتي شخصي
است ، انكار ميشود. اما با علوم دقيقه نميتوان سليقه اي برخوردكرد و رياضيات
دقيقترين آنهاست.
تحقيقات گسترده عددي و آماري در قرآن كه از حدود ۴۰ سال قبل همزمان با عمومي شدن
كاربرد كامپيوتر آغاز گرديد، امروز به سرعت در كشورهاي مسلمان و به خصوص كشورهاي
غربي در حال گسترش است و هر روز به نتايج حيرتآوري ميرسند.
عصاي موسوي مؤمنين عصر ما ، در برابر ساحران زمانه ، نفس مسيحايي زنده كننده مردگان
متحرك، و بصيرتبخش كوران مدعي هدايت خلق و بالاخره مؤثرترين شيوه ابلاغ بصيرتهاي
قرآني در روزگار انفجار اطلاعات، هماهنگي با ساز و كار و سرشاخههاي علوم و
تكنولوژي زمانه است.
(سبا۶) أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ
إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ
الْحَمِيدِ
و كساني كه بهرهاي از دانش بردهاند ميبينند آنچه از پروردگارت بر تو نازل
شده همان حقيقت است و (مردم را) به راه عزت و ستودگي رهنمون ميگردد.
۱) در كتاب "خدا و انسان در قرآن" ترجمه مرحوم
احمد آرام، ناشر: شركت سهامي انتشار و دفتر نشر فرهنگ اسلامي
۲) آيه ۵۳ سوره فصّلت (۴۱)
۳) آيات ۲۰ تا ۲۵ و ۴۶ سوره روم (۳۰)
۴) براي درك دقيق و علميتر مسئله وحي ميتوانيد به كتاب سابق الذكر (خدا و
انسان در قرآن) نوشته زبان شناس ژاپني دكتر ايزوتسو توشيهيكو (فصل ۷، صفحات ۱۹۲
تا۲۵۴) مراجعه نمائيد.
۵) در مجله كيان و در كتاب اصلاحات و نوگرائي ديني (مقاله: وحي، فرآيندي بشري يا
محركي ماورائي) شركت انتشار
|