تفسير
سوره عصر
وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي
خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا
بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.
در قرآن، دو سوره، هر یک با سه آیه، از همهی
سورههای دیگر کوتاهتر است. یکی همین سورهی «عصر» است و یکی هم سورهی «کوثر».
سورهی «کوثر» از نظر شمار کلمات کمتر از سورهی «عصر» است. به این سوره در شرح
سورهی «تین» اشاره کردم و گفتم که در سه سورهی قرآن به وضع زیست و نوع زندگانی
انسان اشاره شده است و در هر سه کلمهی «انسان» با حرف اضافهی «فی» آمده است: این
آیات در این سه سوره عبارتند از: إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ.، لَقَدْ
خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.(۱) لَقَدْ
خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ.(۲) در غیر این سه آیه، شما
مقارنهی این دو کلمه را نمیبینید. این سه آیه از سه زاویه موقعیت انسان و شرایط
رشد و کمالش را بیان میکند. در سورهی «تین» میگوید که ما انسان را در بهترین و
نیکوترین استعداد رشد و کمال آفریدیم: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ
تَقْوِيمٍ. و توضیح دادم که شواهدی در طبیعت وجود دارد که نشان میدهد شرایط دشوار
طبیعی موجب شکفتن استعداد آدمی میشود. در قرآن است که به درخت انجیر یا به درخت
زیتون توجه کنید که در چه شرایط سختی با کمترین مصرف از طبیعت چگونه بیشترین بهره
را میدهند. و این نه تنها در طبیعت مصداق دارد، در تاریخ هم اگر مطالعه کنید
میبینید که مناطق و سرزمینهای محروم و فاقد مزارع و مراتع و آب و هوای خوش و
مناسب، انسانهای بس عالیرتبه، مانند انبیاء و اولیاء، را پرورش داده است. مثلاً
حضرت موسی در دامنهی کوه طور و سرزمینی محروم و خشک و غیرقابل کشت، یا حضرت
محمد(ص) در سرزمین سوزان و تفتیدهی مکه رشد یافتهاند. اینها همه شاهد و نمونهاست
که در شرایط سخت، اگر انسان به خود بیاید و از خود بجوشد و بکوشد و از درون خودش
بارور شود، به نتایجی عالی و بزرگ خواهد رسید. از این است که در سورهی «بلد»
میگوید و لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ. ما انسان را در سختی و رنج
آفریدیم. مثالها و شواهد فراوانی برای این امر میشود ذکر کرد. مثلاً مدرسه و
دانشگاه برای دانشآموز ودانشجو دشوار است، اما اگر او بخواهد رشد کند و استعدادهای
بالقوهاش را به فعلیت برساند، ناگزیر است سختی آن را تحمل کند.
اما سورهی «عصر»، با ذکر «خُسران» آدمی ابتدا میشود و خداوند، برای تأکید بر آن،
به «عصر» سوگند یاد میکند. مراد از عصر را بعضیها همین عصری که بخشی از روز است
دانستهاند. و به نظر بعضی دیگر منظور عصر پیامبر است؛ یعنی سوگند به عصر و دوران
پیامبر. بعضی دیگر گفتهاند مراد عصر امام زمان است. و به قولی هم عصر قیامت و به
قولی دیگر عصر اسلام است. البته کسانی هم منظور را زمانه و دورهی پهلوی یا قاجار
گرفتهاند. به نظر ما، با توجه به اغلب مواردی که این کلمه در قرآن به کار رفته
است، میتوان گفت که «عصر» به معنای «عُصاره» است، چنانکه در سورهی «یوسف» است که
أَعْصِرُ خَمْرًا(۳) یعنی انگور میفشارم تا شراب بسازم، که نقل
گفتهی کسی است که در خواب دیده بود چنین میکند و از حضرت یوسف تعبیر آن را
میخواست. پس «عصر» عصارهگیری است، حالا یا برای مشروب ساختن یا سرکه درست کردن.
این کلمه بر بادهای بسیار شدیدی که متراکم میشود نیز اطلاق شده و در قرآن «اعصار»
به همین معنی به کار رفته است. اما در بیشتر موارد، کلمهی «عصر» در قرآن مفید
مفهوم فشردن و عصارهگیری و فشار و سختی است. انسان هم در سختیهای روزگار چنان است
که گویی فشرده میشود، یعنی تحت فشار و سختی قرار میگیرد، تا عصاره و جوهر
وجودیاش ظهور کند و ثمرهی وجودش آشکار شود. به قول حضرت امیر: في تَقَلُّبِ
الأَحوالِ عِلمُ جَواهِرِ الرِّجالِ(۴) یعنی در فراز و نشیب
روزگار و ناملایمات دهر است که جوهر انسان آشکار میشود و معلوم میگردد که کیست و
چه کاره است. پس نباید غافل بود که اصولاً سختیهاست که انسانساز است. در راحت و
رفاه کمتر میشود که کسی ساخته شود و در تاریخ کار بزرگی از او به ظهور برسد.
اما اینکه «عصر» را قسمتی از روز تفسیر کردهاند اشکالی بر آن وارد نیست. نباید از
یاد برد که برخلاف زمان ما که مردم عادت کردهاند تا دیر وقت شب کار کنند، در
گذشته، وقتی که عصر میشد، مردم دست از کار میکشیدند و به خانههایشان برمیگشتند.
برق هم که نبود، بنابراین، شخص مثلاً تا از صحرا و مزرعه میخواست به خانه باز
گردد، باید قبل از تاریک شدن هوا و یکی دو ساعت مانده به غروب راه میافتاد.
زندگیها این طور بود. پس، «عصر»، به این تعبیر، میشود پایان تلاش روزانه. خوب، هم
در امروز و هم در گذشته، امکان داشت و دارد که در پایان روز و خاتمهی کار روزانه،
انسان روزی را که از عمرش رفته است ارزیابی کند که امروز چه کردهام و چه به دست
آوردهام؛ این یک روز که از عمرم گذشت برایم چه حاصلی داشته است؟ خدا که به ما عمر
بینهایت نداده است. عمر محدود است. عمر ما همین روزهایی است که یکی پس از دیگری
میگذرانیم. حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: نَفَسُ المَرءِ خُطاهُ إليَ
أَجَلِهِ (۵) هر نفس انسان گامی است که به سوی پایان زندگیاش
برمیدارد؛ و ما هر کدام بالاخره خط پایانی داریم. هر ضربان قلبمان یا پلک زدن
چشممان به حساب عمرمان گذاشته میشود. زندگی به سرعت میگذرد. پس، چنانکه سابقاً
کارگر روزمزد عصر هر روز دستمزدش را میگرفت، ما هم دستمزد عمرمان را عصر عمرمان
خواهیم گرفت. و خدا به همین سوگند خورده است.
یک بار بحثی داشتیم دربارهی سوگندهای قرآن. حدود صدوپنجاه سوگند در قرآن هست. که
در میان آنها بیش از همه خداوند به زمان سوگند خورده است. مثلاً وَالضُّحَى.(۶)
یا وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ.(۷) يا وَالصُّبْحِ إِذَا
تَنَفَّسَ.(۸) وَلَيَالٍ عَشْرٍ.(۹) و شايد در
حدود ۳۰ مورد، سوگند به اوقات مختلف شبانهروز است: اول شب، وسط شب، آخر شب،
نیمهشب، سحر، طلوع فجر، یعنی موقعی استکه خورشید کمکم دارد طلوع میکند. و
«ضُحی» هم سر ظهر و موقعی است که خورشید همه جا را کاملاً روشن کرده است. و همچنین
قسم به غروب یا به شفق. و این سوگندها هر کدام پیامی دارد.
وَالْعَصْرِ. قسم به عمری که مثل برق میگذرد و عصارهی وجود انسان را صرف میکند؛
از جان و عمرتان دارید مایه میگذارید. سوگند به عصر که إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي
خُسْرٍ. که آدمی در زیانکاری است. «انَّ» حرف تأكيد است؛ یعنی قطعاً، یقیناً،
محققاً، بدون هیچ شك و ترديد انسان در خسران است. انسان بهطوركلي، نه بدها يا
خوبهای آنها، همهي انسانها. الف لام الإنسان، الف لام جنس است. «لامِ» لفي هم
باز برای تأکید است. نگفته «في خُسرٍ» بلکه لفي خسر. نه آنکه در معرض خسران است،
بلکه در عین خسران است؛ همچنان که عمرش میگذرد دارد میبازد. یک وقت هست که مثلاً
شما تجارتی میکنید و میدانید که آمد نیامد دارد، ممکن است سود ببرید ممکن است ضرر
بکنید، یا شرایط اقتصادی بهگونهای است که احتمال زیان کردن بیشتر است، ولی یک وقت
هست که میبینید دارید پشت سر هم ضرر میکنید؛ در عین و متن ضرر کردناید. قضیهی
انسان اینطوری است، برای اینکه ما داریم عمرمان را از دست میدهیم. داریم مدام
خرجش میکنیم. عمر را دو بار به کسی نمیدهند. این عمر و زندگی ما یک بار بیشتر
نیست. دورهی درس و آموزش نیست که بشود سال بعد تکرارش کرد. پس، همه داریم
میبازیم، داریم از مایه ضرر میکنیم، چون مدام خرج میکنیم؛ مثل بنزینی که در باک
ماشین ریختهایم و مدام میرانیم. در این حال، در تمام مدتی که رانندگی میکنیم و
این طرف و آن طرف میرویم، داریم بنزین میسوزانیم. اگر بیهدف برانیم، و با خود
بگوییم حالا که باکمان پر است بگذار مثلاً یک گشتی هم این اطراف بزنیم، بههیچوجه
ذرهای از بنزین برایمان نمیماند و چیزی از آن ذخیره نمیشود، چون باک مدام در حال
خالی شدن است. ماشین وجود ما هم عیناً همینطور. ماشین وجود ما هم دارد عمرمان را
میسوزاند. پس، همهی ما در زیانکاری هستیم، مگر... فقط یک استثناء دارد. مگر
کسانی که از این سوختی که مصرف میکنند نتیجهای میگیرند؛ مسیری را که طی میکنند
به سوی مقصدی میبردشان. پس، مگر کسانی که ایمان آوردند؛ یک إِلَّا الَّذِينَ
آمَنُوا. دوم وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. سوم وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ و چهارم
وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.
عبارات إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. زیاد در قرآن آمده است.
در این کتاب ۶۲ بار به این ترکیب عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ برمیخوریم که، بجز چهار
بار آن، همیشه با ایمان آوردن مقرون شده است. یعنی این دو تا با هماند. نمیشود
آدم فقط باور و ایمان داشته باشد ولی پشتش عمل نباشد. قرآن نه ایمانی که با عمل
همراه نشود قبول دارد، و نه عملی را که ناشی از ایمان نباشد. هر کار خوبی اگر
انگیزهی غیر ایمانی داشته باشد، مثل خودخواهی، ریاکاری، یا انگیزههای دیگر،
بیارزش است؛ چون ارزش عمل به نیت بستگی دارد. کار خوبی کرده است، میپرسی برای چه
این کار را کردی؟ جواب میدهد نمیدانم؟ همینطوری! خوب، اینکه ارزش ندارد؛ نفس عمل
که ارزش آن را تعیین نمیکند، بلکه آن نیتی که پشتش هست، خیر یا شر، آن مهم است.
برای این است که آن دو تعبیر همیشه در قرآن با هم آمده است.
اما «ایمان» هم باید توجه داشت که به معنای «اعتقاد» نیست. اصلاً ما کلمهی
«اعتقاد» در قرآن نداریم. هیچ جا نگفته به خدا اعتقاد داشته باشید. این کلمه را
مسلمانها، در دورانی که فلسفهی یونان وارد دنیای اسلام شد، برای بیان دیدگاه خود
اختراع کردند. «اعتقاد» از «عَقْد» میآید که به معنی گره خوردن است. مثل عقد
ازدواج، که یعنی دو نفر با یکدیگر پیوند زناشویی میبندند و گویی زندگیشان را به هم
گره میزنند. در قرآن، به جای اعتقاد، «ایمان» گفته شده است. «ایمان» یعنی «امنیت»
یافتن. میدانید که یکی از اسماء خدا «مؤمن» است، و این را بارها عرض کردهام. در
مورد خدا که نمیتوان گفت او «معتقد» به چیزی است. خدا «مؤمن» است یعنی او مبدأ و
معدن ایمان و امنیت است. پس، کسی که به خدا ایمان میآورد یعنی به امنیت میرسد و
در سایهی امنیت الهی قرار میگیرد. پس، هم خودش و هم دیگران از دست و زبان او
ایمنی دارند و از او شری به کسی نمیرسد. ببینید، شر فقط این نیست که آدم به حقوق
مادی دیگران تجاوز کند. شما توجه کنید که در این کشورهایی که قانون در آنها حاکم
است، اگر کسی مثلاً به مال دیگری خسارت برساند، او میتواند شکایت کند و دادگاه حق
او را از مجرم بگیرد، ولی همین دادگاه و قانون مثلاً به غیبتکردن یا حسدورزیدن و
امثال آنها کاری ندارد و اینها را جرم محسوب نمیکند، که البته تشخیص این موارد هم
خیلی مشکل است. حالا، قرآن دامنهی امنیت را بسیار وسیعتر گرفته و درون انسانها
را هم مشمول امنیت قرار داده است. مثلاً حرمت غیبت از همین است که هر کسی باید تا
آن حد امنیت داشته باشد که دیگران حتی پشت سرش از او بد نگویند، بلکه بالاتر، حتی
دربارهی او گمان بد هم نبرند؛ به گفتهی قرآن إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ (۱۰)
بعضي از سوءظنها گناه است؛ يعني نه تنها به زبان آوردن، بلکه خود همان فکر بدکردن
دربارهی کسی در آیین قرآن گناه محسوب میشود. ببینید، چهقدر دامنهی امنیت و
ایمان را فراخ میگیرد. هر کدام از ما باید حتی در قلب و فکر دیگران امنیت داشته
باشیم که فکر بد دربارهمان نکنند، چه رسد به غیبت، یا بهتان و تهمت. بنابراین،
«مؤمن» کسی است که دیگران از جانب او ایمناند و او حریم دیگران را رعایت میکند؛
دربارهی هیچ مسلمان یا همنوع خود هیچ فکر سوء و منفی به خاطرش راه نمیدهد. خوب،
این گام اول. همه زیان میکنند، مگر کسی که خود را در سایهی ایمان و امنیت قرار
دهد. خود انسان هم چهقدر راحت و سبکبار میشود، اگر این بدبینیها و سوءظنها و
بدخواهیها را اصلاً به خود راه ندهد، تا چه رسد به غیبت و بدگوییکردن از دیگران.
ما میبینیم بسیاری از مسلمانها اهل نماز و روزه و بسیار کارهای مفید و شرعی
هستند، ولی متأسفانه بدگویی از دیگران در نظرشان هیچ قبحی ندارد. حالا اگر بدرفتاری
با دیگران را ناپسند بشمارند و قدری مراعات کنند- چون بههرحال عکسالعمل خواهد
داشت- ولی بدگمانی و بدگویی پشت سر دیگران پیش آنها هیچ زشتی ندارد. عرض کردم که
مسئله فقط بر سر مال نیست که باید حقوق مالکیت دیگران را محترم شمرد، بلکه شخصیت و
آبروی اشخاص مهمتر از اموال آنهاست و از این حیث هم نباید در معرض تعرض قرار
بگیرند. خوب این از ایمان.
دوم عملوا الصّالحات. «صالحات» یعنی بهطور کلی کارهای نیک و شایسته. پس کار خاصی
را نگفته است که فقط همان را انجام بدهند، مثلاً به یتیمان بپردازند یا گرسنگان را
سیر کنند، یا تحقیق علمی کنند، یا کار شایستهی دیگری انجام دهند. یک وصف عام
آورده: «صالحات» و جمع هم بسته است. «صالح» و «صلاح» و «اصلاح» و «صلح»، اینها همه
از یک ریشه است. پس اول «ایمان» را ذکر کرد و سپس صلح و اصلاح را. «صالح» مفهوم
مقابل «فاسد» است. و در زبان عربی، «فاسد» چیزی است که نظمش بههم خورده است. پس،
«اصلاح» یعنی بینظمی و بیسامانی را به نظم آوردن و دوباره درست کردن و سامان
بخشیدن. مثلاً اگر در روزگاری زندگی میکنی که روزگار لوط است، عمل صالح این است که
دست به اصلاح بزنی و کاری کنی که آدمها از بیبندوباری جنسی نجات پیدا بکنند؛ یا
اگر در جامعهای زندگی میکنی که مردمش جاهلاند، در این جامعه تعلیم علم، عمل صالح
به شمار میآید و اولویت پیدا میکند. در چنان جامعهای تلاشِ عملی برای بالابردن
سطح دانش مردم مصداق عملوا الصّالحات است. یا اگر مردم فقیر و از سختی معیشت در
رنجاند، عمل صالح این است که به داد مردم برسی و مشکلات مالیشان را حل کنی. یا اگر
میبینی استبداد و دیکتاتوری حاکم است، عمل صالح مبارزه با دیکتاتوری و سعی در راه
نجات مردم از سلطهی ظالمانهی حاکمان جور است؛ تلاش در راه برقراری عدالت اجتماعی
و حفظ استقلال کشور است؛ دفاع در برابر تهاجم خارجی و جانبازی در راه آن است. پس،
عمل «صالح» عمل خاصی نیست، بلکه هر کسی باید ببیند که در روزگار او چه فسادی
دامنگستر است و چه مشکل یا مشکلاتی در جامعه وجود دارد و برای رفع آن از دست او چه
کاری برمیآید. این میشود عملوا الصّالحات. ذکر این نکته هم بیمناسبت نیست که
«عمل صالح»، به قول مرحوم دکتر شریعتی، با «احسان» قدری فرق میکند. «احسان» یعنی
هر کار خیر. مثلاً برای عروس جهیزیه تهیه کردن احسان است، ولی اگر دقت کنیم، «عمل
صالح» تا حدی در افتادن با ستم و مقابله با ظلم و فساد در مفهوم آن مندرج است. عمل
صالح و اصلاحی، عمل «مصلحان» است و آنها کسانیاند که با فساد زمانهی خودشان در
میافتند. هر سهی آن آیههایی که پیشتر دربارهی آنها سخن گفتم این «الاّ»ی
استثناء را دارند.
چنان که گذشت، در قرآن همه جا ایمان و عمل صالح با هم آمده، اما اینجا، علاوه برآن،
دو چیز را هم اضافه کرده است. بار گذشته هم عرض کردم که ایمان و عمل صالح هر دو کار
فردی است؛ انسان خودش ایمان میآورد و کار شایسته میکند، ولی سفارش کردن کار جمعی
است و بنابراین سومین و چهارمین عمل را در باب تفاعل آورده است: تواصوا. یعنی اینها
کار فردی نیست و قائم به طرفین است. شما به من و من به شما و همهی ما به همدیگر
باید رعایت حق و صبر بر آن را سفارش و توصیه کنیم. پس، درواقع یک نقش اجتماعی به
شمار میرود. قرآن میگوید شما همهتان مسئول همدیگرید. پیامبر دربارهی اهمیت امر
به معروف و نهی از منکر میفرماید که اگر شما فیالمثل مسافران یک کشتی باشید و یکی
از شما بخواهد جایی را که نشسته سوراخ کند، شما چه میکنید؟ آیا میگویید به من چه،
جایی را که خودش نشسته آسیب میزند و کاری به کار من ندارد؟ یا نه، مانعش میشوید،
چون اگر آب وارد کشتی شود همهتان را غرق میکند. بنابراین، اموری هست که به سرنوشت
همه و کل جامعه ارتباط پیدا میکند و نمیتوان و نباید به آن بیاعتنا بود. در هر
جامعه همه با هم زندگی میکنند و اگر فیالمثل شهردار آن جامعه تصمیم نادرستی
بگیرد، دودش به چشم همهی مردم میرود. هر کار بد یا خوبِ رهبر جامعه یا وزیرش یا
وکیلش و یا هر کس دیگر آثار اجتماعی دارد و نباید در برابرش سکوت کرد. «تکافل
اجتماعی» یعنی همین؛ یعنی در حقیقت همه «کفیل» یکدیگرند. ما همهمان نسبت به هم
وظیفه داریم. قرآن میگوید وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ
أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ مردان و زنان مؤمن «وليّ» یکديگرند. يعني سرپرست یکدیگرند. از
چه طريق؟ از طریق يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ (۱۱)
یعنی به کار نیک و پسندیده سفارش میکنند و از کار زشت و ناپسند باز میدارند. نسبت
به هم بيتفاوت نيستند كه هر كسي فقط گليم خودش را از آب بيرون بكشد و کاری به کار
دیگران نداشته باشد. ما علاوه بر مسئولیت خودمان، مسئولیت جمع را هم برعهده داریم.
البته این حرف به این معنی نیست که آدم در کار دیگران فضولی و کنجکاوی بکند، که
مثلاً چرا نماز خواندی، چرا نخواندی، چرا اینطوری لباس پوشیدی، چرا آنطور
نپوشیدی؛ «تکافل اجتماعی» به این معنا نیست که مردم در کار شخصی و خصوصی یکدیگر
دخالت کنند. بلکه در کارهایی است که با آنکه یک فرد یا یک گروه انجام میدهد ولی به
سرنوشت همه ارتباط پیدا میکند. بله، به ما ربطی ندارد که فلان کس نماز میخواند یا
نمیخواند، ولی اگر کاری انجام میدهد که به اجتماع ما ارتباط پیدا میکند و در آن
اثر دارد، نمیتوانیم به آن بیتوجهی کنیم. عمل به ظاهر فردی در اینجا از جنبهی
فردی بیرون میآید و جنبهی اجتماعی پیدا میکند.
مؤمنان، چه زن چه مرد، از روی ایمان و عمل صالح، پیوسته یکدیگر را به حق توصیه
میکنند: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ. رعایت «حق» شامل بسیاری کارهاست. یکی اینکه
فیالمثل نمیگذارند مردم فریب بخورند. اگر ببینند و بدانند که کسی میخواهد کلاه
سر دیگری بگذارد، او را نهی از منکر میکنند، نه آنکه سکوت کنند، یا اگر حرف غلطی
گفته شود، اعتراض میکنند که این حرف درست نیست، این مطلبی که گفتهاند، این
خطبهای که خوانده شده، این سخنرانی که انجام شد، غلط و نارواست و سخن خدا این است
نه آن که گفتهاند. یعنی نمیگذارند حقیقت پوشیده بماند و مردم را متوجه میکنند؛
حقیقت را برای مردم آشکار و روشن میکنند. «حق» یعنی درست. مثلاً راه درست را راه
حق میگویند. حق، میزان هر کاری است. اگر کسی تجارت میکند، درس میخواند، درس
میدهد یا هر کار دیگر، ملاک داوری دربارهی آن حق است. پس، معیار حق و باطل وجود
دارد. هر مکتب فکری که عرضه میشود در واقع معیار حق و باطل عرضه شده است.این فکر
که هر که هر کاری دلش میخواهد بکند به من ربطی ندارد، من سعی میکنم خودم آدم خوبی
باشم فکر غلطی است. الان میبینید که یک مقدار در دنیای غرب اینطوری است و این فکر
رواج دارد. تکرار میکنم، من نمیگویم که باید در کار دیگران فضولی و دخالت کرد،
مقصودم این است که نباید نسبت به سرنوشت یکدیگر بیتوجه و بیاعتنا باشیم بلکه باید
سرنوشت جامعهای که در آن زندگی میکنیم برایمان مهم باشد.
اما از آنجاکه هرکه حرف حق بزند چوبش را میخورد، دومین سفارش و توصیه این است که
تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ. چون در دفاع از حق، تحمل هم باید داشت. در سورهی «لقمان»،
که با نصایح لقمان بهپسرش آغاز میشود، سفارشهای مختلفی آمده است، از توحید و
خداشناسی گرفته تا رفتار با والدین و غیره؛ از جملهی این سفارشها یکی این است که
وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ (۱۲)
پسرک من، امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکن. بیاعتنا به مسائل جامعه نباش.
سفارش کن و بگو که این عمل خوب است و این عمل بد. و بعد شکیبایی بورز بر گرفتاری و
مصیبتی که از حقگویی بدان دچارت خواهد کرد: وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ در آنچه
از این راه به تو اصابت خواهد کرد پایداری کن و شکیبا باش. ممکن است به زندانت
بیندازند، از حقوقی محرومت کنند، از کار اخراجت کنند، ولی تو درهرحال باید شکیبایی
و استقامت نشان دهی.
در هر زمان و مکان که تصور کنید، حقگویی دردسر آفرین است. حالا من کاری به زمان و
مکان خودمان ندارم، ولی در طول تاریخ همیشه این بوده است. کسانی که قدرت را در دست
دارند قربتاً الی الله کار نمیکنند. اکثر دنبال منافع خودشاناند و حکومت را
وسیلهی اِعمال زور قرار میدهند و ستم میکنند و سرکوب میکنند. پس، لازم است
کسانی باشند که در مقابل آنها حق را بگویند و پای آن هم بایستند و به مردم هم سفارش
کنند که مقاومت و تحمل کنید و نترسید و از حقیقت پیروی کنید. میفرماید اینها هستند
که نجات پیدا میکنند. در این نکته نباید تردید کرد که جامعه هیچ وقت بینیاز از
امر به معروف و نهی از منکر نیست. حضرت علی(ع) میفرمایند که لا تَصلُحُ الوُلاة
سردمداران و زمامداران جامعه اصلاح نمیشوند إِلاّ بِاستقامَةِ الرَّعيَّةِ. مگر با
استقامت مردم. یعنی مردم اگر به وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر قیام نکنند،
جامعهی آنها اصلاح نخواهد شد. منظور من تروریسم و اقدامات نظامی و این حرفها
نیست. منظور این است که مردم نباید بیتفاوت و بیحال باشند. اگر مردم در صحنه
نباشند و مراقب نباشند، رهبران اصلاح نمیشوند. فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعيَّةِ إِلاّ
بِصِلاحِ الوُلاة.(۱۳) مردم هم اصلاح نمیشوند مگر اینکه
رهبرانشان درستکار باشند و رفتار نیکو داشته باشند. این دو را با هم فرمود که
رهبران درست رفتار نمیکنند، مگر مردم به وظیفهی خود قیام کنند و صاف شوند؛ و مردم
هم اصلاح نمیشوند، مگر رهبران صاف شوند و از حق پیروی کنند. این دو در یکدیگر
تأثیر متقابل دارند. مردمِ بیاعتنا و سرگرم کار و زندگی خود معلوم است که چه کسانی
بر آنها حکومت خواهند کرد. بنابراین، حضور مردم در تمام عرصههایی که مربوط به
سرنوشت آنهاست ضروری است. حضرت علی میفرماید ما الأَعمالُ البِرُّ کُلُّْها2 تمام
کارهای خوب دنیا را اگر جمع کنید و جهاد فی سبیل الله را هم برآنها بیفزایید، باز
در مقایسه با امربه معروف و نهیازمنکر مانند آب دهان در برابر آب اقیانوس است.
برای اینکه بها تُقامُ فَرائضٌ هر فریضهی دیگری با آن برپا میشود، و تَأمِنُ
مَظاهِرٌ راهها با آن امنیت مییابد، و تَحِلُّ مکاسِبُ و اقتصاد با آن در مجرای
درست میافتد. یعنی اگر در جامعهای آزادی و عدالت نباشد، همه چیز در آن صوری و
ساختگی خواهد شد. شما زمان معاویه را در نظر بگیرید، به همه فرایض دین ظاهراً عمل
میشد، مردم به مساجد میرفتند، نماز اقامه میکردند، شعائر دین را رعایت میکردند،
ولی هیچ کس جرئت نداشت یک کلمه علیه حکومت حرف بزند؛ برای همین هم همه چیز در سطح
ظواهر میماند. از این جهت است که میبینیم حضرت این اندازه بر اهمیت فریضه امر به
معروف و نهی از منکر تأکید دارد. در جای دیگر میفرماید: لاتَترُکوا الأَمرَ
بالمَعروفِ و النَّهیَ عَنَ المُنکرِ شما اگر امر به معروف و نهی از منکر را ترک
کنید نتیجهاش این میشود که فَیُوَلَّی عَلَیکُم شِرارُکُم. بدترینهایتان بر شما
ولایت پیدا میکنند و بر شما حکم میرانند. ثُمَّ تَدعونَ. آنگاه دایم به درگاه
خدا دعا میکنید که پروردگارا، ما را از این وضع نجات بده، فَلا یُستَجابُ لَکُم (۱۴)
و دعاتان استجابت نمیشود. اینها برای ما تذکر است که بدانیم راه اصلاح جامعه دعا
نیست. تو وقتی کنار بکشی و مبالات جامعهات را نداشته باشی و مراقب نباشی، و هزاران
مانند تو، جامعه چگونه ممکن است اصلاح شود؟ نقش امر به معروف و نهی از منکر در
جامعهی سالم را میتوان قابل قیاس با نقش گلبولهای سفید در بدن سالم دانست. که هر
میکروبی که وارد چنین بدنی شود، گلبولهای سفید آنها را منهدم خواهد کرد. ولی اگر
گلبولها به وظیفهشان عمل نکنند، بدن بیمار خواهند شد ولی در نهایت هم از میان
خواهد رفت. به خاطر این است که میگوید همه درحال زیان دیدناند، مگر کسانی که
دارای ایمان و عمل صالحاند و فقط هم به خود بسنده نمیکنند و نقشی هم برای نجات
دیگران ایفا میکنند. و این ممکن نخواهد شد مگر با حق گفتن و یکدیگر را به حق توصیه
کردن و یکدیگر را به تحمل و صبر و پایداری سفارش کردن.
خوب، اینجا لازم است به ارتباط این سوره با سورة قبلش هم اشارهای بکنم. سورهی قبل
راجع به تکاثر- باب تفاعل «کثرت»- است و میگوید انسانها یکسره در قدرت و ثروت گرم
رقابت با یکدیگرند. تا کی؟ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. تا دم مرگ. در سورهی
تکاثر، سخن همه در زیادتخواهی و رقابت و تلاش برای رسیدن به قدرت و ثروت است، ولی
در سوره عصر، که به دنبال آن میآید، میگوید و تنبّه میدهد که همهی این تلاشها
برای چیست؟ به کجا میخواهی برسی؟ آیا میارزد که عمرت را بر سر این کار بگذاری؟
آیا این خسران نیست؟ میگوید همه در خسرانید، مگر بجنبید و با ایمان و عمل صالح و
سفارش یکدیگر به حق و پایداری بر آن، گذشته را جبران کنید. همانطورکه بارها عرض
کردم، سورههای قرآن مثل گردنبندی است که همهی حلقههای آن به هم ارتباط دارد و
همه به دنبال هم مجموعهای منسجم بهوجود آورده است. هر سوره یک بحثی را شروع
میکند و آن را در سورهی بعدی پی میگیرد. در اینجا به همین اندازه اکتفا میکنم.
.
صدق الله
العليّ العظيم.
۱) تين(۹۵) / ۴
۲) بلد(۹۰) / ۴
۳) يوسف(۱۲) / ۳۶
۴) نهجالبلاغه، کلمات قصار: ۲۱۷
۵) نهجالبلاغه، کلمات قصار : ۷۴
۶) ضحی(۹۳) / ۱
۷) مدثر(۷۴) / ۳۴
۸) تکویر(۸۱) / ۱۸
۹) فجر(۸۹) / ۲
۱۰) حجرات(۴۹) / ۱۲
۱۱) توبه(۹) / ۷۱
۱۲) لقمان(۳۱) / ۱۷
۱۳) نهجالبلاغه ، خطبه ۲۱۶
۱۴) نهجالبلاغه، نامه ۴۷
|