` `
`

نمادهای تمثیلی درخت و گیاه
در انسان شناسى قرآنى، ادبيات دينى و عرفان اسلامى

مقدمه

در قرآن حدود يکصد باربراي تفهيم موضوعات هدايتي از «مثال» استفاده شده و ده بار از «تصريف آيات» به معناي برگرداندن و بيان آيات به شيوه‌ها و حالات متنوع (مثل صرف افعال در زبان عربي)، مطابق ذوق و سليقه و درک و دانش بندگان از جمله اين حالات، طبيعت گياهي است.

درختان و گياهان، از ريشه تا تنه، شاخه، برگ، گل و ميوة آن، نمادهاي تمثيلي قابل فهمي براي توده‌هاي مردم هستند که خداوند درقالب آن به گونه استعاره و مجاز آيات عميق خود را نازل کرده است. نه تنها قرآن، بلکه ادبيات ديني و عرفاني ما نيز آکنده از تمثيلات و استعاره‌هاي لطيف است.

نوشتة حاضر، اشاره‌اي است به مواردي از اين مجازات با ذکر آيات قرآن و برخي ادعيه و اشعار عارفان که در ده بند ارائه مي‌گردد:

۱- رويش و پرورش انسان همچون گياهان

حداقل در دو آيه زير واژه «نبات» (رويش گياه) در مورد انسان به کاربرده شده است:

نوح ۱۷ و ۱۸- «وَاللهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا»
خدا شمارا (چون نهالي) از زمين رويانده، سپس شما را در آن باز مي‌گرداند و (دگربار) از آن برون مي‌آورد.

آل عمران ۳۶ و ۳۷- «...فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا...»
...خدا دعاي او (مادر مريم) را به نيکويي پذيرفت و او (مريم) را به رويشي نيکو روياند.

۲- تشبيه انفاق بى ريا و خالصانه به رويش گندم هفتصد دانه

مثال اول: بقره ۲۶۱- «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّهٍ وَاللهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».
مَثَل کساني که اموال خود را در راه خدا خرج مي‌کنند، چون دانه‌اي است که هفت شاخه بروياند که در هر شاخه‌ صد دانه باشد و خداوند (محصول عمل را) براي آنکه خواهد دو چندان ‌سازد و خدا وسعت‌دهنده داناست.

مثال دوم: بقره ۲۶۵- «وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّهٍ بِرَبْوَهٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».
و مَثَل کساني که اموال خود رادر پي جلب رضايت خدا و استوار شدن (شخصيتي) خودشان انفاق مي‌کنند، همچون مَثلَ باغي در بلندي (تپه) است که در معرض باراني درشت است، اگر هم باران درشت نبارد، بالاخره (در ارتفاعات، شبنم و) ريزه باراني هست و خدا به آنچه مي‌کنيد بيناست.

مثال سوم: آل عمران ۱۱۷- «مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَٰذِهِ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ...»
مَثَل آنچه کافران در اين دنيا (درحق ستيزي) خرج مي‌کنند، همچون باد سردي است که به کشتزار کساني که به خود ستم کردند اصابت کند و آن را نابود سازد....

۳- تشبيه محصول عمل آدميان به زمين حاصلخيز و بى مايه

اعراف ۵۸- «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ».
زمين پاک (خاک مطلوب و نيالوده) روييدني خويش به اذن پروردگارش (نظاماتي که در طبيعت قرار داده) بر مي‌آورد و آن که نامطلوب (شوره‌زار) باشد جز اندکي نمي‌روياند، بدين‌گونه نشانه‌هاي خود را براي مردمي‌که شاکر باشند به گونه‌هاي متنوع بيان مي‌کنيم.

۴- تشبيه کلام پاک و ناپاک، به شجره پاک و ناپاک!

ابراهيم ۲۴ تا ۲۷- «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَهً طَيِّبَهً كَشَجَرَهٍ طَيِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. وَمَثَلُ كَلِمَهٍ خَبِيثَهٍ كَشَجَرَهٍ خَبِيثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَار. يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللهُ مَا يَشَاءُ».
آيا نمي نگري كه خدا چگونه مثالي زده است؟ كلمه‌اي پاک(از هرپليدي شرك)، همچون درختي پاک(از هر آفت) است كه ريشه‌اش (در زمين) استوار و شاخه‌هايش درآسمان (در معرض نور خورشيد و هواي تازه) است. (چنين درختي) يكسره به اذن پروردگارش (در پرتو نظامات او) ميوه‌اش به‌بار مي‌آورد و خدا ( اين چنين) براي مردم مَثَل‌ها(ي لازم) را مي‌زند، باشد تا پند گيرند (سرانجام شرك و توحيد را بشناسند). و مَثَل كلمة خبيثه (ناشايسته و ناپسند) همچون درخت ناپسندي است كه از سطح زمين( قارچ وار و بي ريشه) جهيده و قراري (استواري) براي آن نيست.خدا كساني را كه ايمان آوردند، با گفتار (توحيدي) ثابت در زندگي دنيا و آخرت استوار مي‌سازد و ستمگران را به گمراهي رها مي‌كند و خدا آنچه بخواهد مي‌كند (همه قوانين و نظامات از او ناشي مي شود).

۵- تشبيه نظامات باطل و ملعون (از سوى خدا و خلق) به شجره ملعونه

اسراء۶۰- «...وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَانًا كَبِيرًا».
....و آن شجره ملعونه در قرآن (شبکه شيطاني) را جزآزموني براي مردم قرار نداده‌ايم. و آنها را بيم مي‌دهيم ولي (اين هشدارها) جز بر سرکشي‌شان نمي‌افزايد.

۶- تشبيه هدايت الهي به چراغ روشن از روغن زيتون

نور ۳۵- «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاهٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَكَهٍ زَيْتُونَهٍ لا شَرْقِيَّهٍ وَلا غَرْبِيَّهٍ...».
خدا نور آسمان‌ها و زمين است. مَثَل (مقايسه قابل فهم) نور او، همچون چراغداني است که در آن چراغي است؛ آن چراغ در حبابي بلورين است و آن حباب همچون ستاره‌اي درخشان از (روغن) شجره مبارک زيتوني افروخته مي‌شود که نه شرقي است و نه غربي...

۷- تشبيه بي نهايت بودن کلمات خدا به درختان و درياها در نقش قلم و مرکب

لقمان ۲۷- «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».
اگر هر‌چه درخت در زمين است (تبديل به) قلم شود، و دريا به مدد هفت درياي ديگر (براي نوشتن آثار خداوند مُرَکب شوند، شمارش) کلمات خدا تمام نمي‌شود، مسلماً خدا ابرقدرت حکيم است.

۸- تشبيه رستاخيز مردگان، به بهار طبيعت

مثال اول: زخرف ۱۱- «وَالَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنَا بِهِ بَلْدَهً مَيْتًا كَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ».
و او کسي است که از آسمان آبي به‌اندازه فرستاد پس به ‌(وسيله) آن زمين مرده را گسترانديم، شما نيزاين چنين ( از زمين) خارج مي‌شويد.

مثال دوم: ق ۹ تا ۱۱- «وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَ... وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَهً مَيْتًا كَذَٰلِكَ الْخُرُوجُ. وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ.
ما از آسمان آب مبارکي نازل کرديم و به وسيله آن باغاتي رويانديم و... و زمين مرده را زنده کرديم. خروج ( از خاک) چنين است. و از آيات اوست که شما را از خاکي آفريد، سپس بشري شديد منتشرشده (درهمه عالم).

مثال سوم: روم ۱۹ و ۲۰- «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ».
(خدا) زنده را از (عناصر) مرده و( سلول‌هاي) مرده را از زنده خارج مي‌کند و زمين را پس از مرگش زنده مي‌کند، شما نيز اين گونه خارج مي‌شويد.

اين درختانند همچون خاکيان
دستهـا بر کرده‌اند از خاکـدان

سوي‌خلقان‌صد اشارت‌مي‌کنند
وانک‌گوشستش‌عبارت‌مي‌کند

با زبــان سبـــز و با دست دراز
از ضميـر خاک مي‌گوينـد راز

در زمستانشان اگر محبوس‌کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد

در زمستانشان اگرچه دادمرگ
زنده‌شان‌کرد از‌بهار و داد برگ

هـر گلي کاندر درون بويـا بود
آن گل از اسـرار کل گويـا بود (مثنوي مولوي بخش ۹۹)

فرو شدن چـو بديدي بـرآمـدن بنگـر
غروب‌شمس وقمر را چرا زبان باشد

تـو را غـروب نمايـد ولي شـروق بـود
لحد چو حبس‌نمايدخلاص‌جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمين که نرست
چـرا بـه دانة انسانت ايـن گمان باشد

کدام دلـو فـرو رفت و پـر بـرون نامـد
ز چاه، يوسف جان را چرا فغان باشد

دهان‌چوبستي‌ازاين‌سوي‌آن‌طرف‌بگشا
که هاي‌وهوي تو در‌جوّ لامکان باشد (ديوان شمس غزل ۹۱۱)

رازهـا را مي‌کُنـد حـق آشکار
چون بخواهد رُست تخـم بـد مکار

آب و ابر و آتش و اين آفتاب
رازهــا را مي بـــرآرد از تــراب

ايـن بهـار نـو ز بعــد برگ‌ريز
هست برهــــان وجــود رستخيـــز

در بهــار آن سِـرها پيـدا شـود
هرچه‌خوردست‌اين‌زمين‌رسوا شود

بر دمــد آن از دهان و از لبش
تـا پـديـد آيــد ضميــر و مذهبش

سِرّ بيخ هر درختـي و خـورش
جملگي پيــدا شــود آن بـر سرش

هرغمي‌کز وي تو دل‌آزرده‌اي
از خمـار مَـي بــود کان خورده‌اي

ليک‌کي داني‌که آن رنج خمار
از کداميــن مـي بــر آمــد آشکار

۹- تشبيه خودکفايي رشديافتگان، به بالندگي و رشد و استواري گياهان

مثال اول: فتح ۲۹- «...مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ... كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ...».
محمد رسول خدا و کساني که با او بودند، در برابرحق ستيزان سطبر و با يکديگر مهربانند .... همانند کشت و زرعي که نهال خويش از خاک خارج کرده و با سخت و سطبر ساختنش بر ساقة خويش استوار ايستاده و موجب شگفتي زارعان و خشم حق ستيزان گشته است.

شاخ و‌برگ ازحبس‌خاک‌آزاد شد
سـر بـرآورد و حريف بـاد شد

برگهــا چــون شــاخ را بشكافتنـد
تـا بـه بــالاي درخت اشتافتنـد

بـــا زبـــان شَطاَهُ شکـــر خــــدا
مي‌ســرايد هـر بـر و برگي جدا

که بپــرورد اصـل ما را ذوالعطا
تا درخت استغلظ آمد و استوي

جـانهــاي بستـه انــدر آب و گـل
چون رهند از آب و گلها شاد دل

در هـواي عشـق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بي‌نقصان شوند

جسمشان‌در‌رقص‌وجانها‌خود‌مپرس
وانک‌گرد‌جان از‌آنها خود مپرس (مثنوي مولوي، دفتر اول بخش ۷۳)

مثال دوم: مؤمنون ۵۰- «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَهً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَىٰ رَبْوَهٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ».
و ما (عيسي) پسر مريم و مادرش را آيتي (براي مردم) قرار داديم و آن دو را بر فراز تپه‌اي که استوار و آبي روان داشت پناه داديم.

هست‌سر مردچون بيخ درخت
زان برويد‌برگهاش‌از‌چوب‌سخت

درخـور آن بيـخ رستـه برگها
در درخت و در نفـوس و در نهي

برفلک پرهاست ز اشجار وفا
اصلهــا ثابت و فـرعـه فـي السماء ( مثنوي ، دفتر سوم بيت ۲۳۸۶ تا ۲۳۸۸)

۱۰- تشبيه دوران زندگي دنيايي، به عمر بهار تا پائيز گياهان

مثال اول: حديد۲۰- «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاهُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا...».
بدانيد که زندگي دنيا جز بازي، سرگرمي، زينت گرايي، فخر فروشي و افزون طلبي در دارايي و فرزندان (قدرت) نيست، در مثل همچون باراني (حيات بخش) است که رويش آن كشاورزان را به شگفت آورد، سپس (به تدريج) به خشکي مي گرايد و مي بيني که زرد شده است، سپس خس و خاشاکي مي‌گردد ( عمر شما نيز بدينگونه است)....

مثال دوم: يونس ۲۴- «إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».
جز اين نيست که مَثَل اين دنيا، مانند باراني است که از آسمان فرو فرستاديم، پس روييدني‌هاي زمين- در آنچه چهارپايان و مردم مي‌خورند- با آن درآميزد (آب را در خود جذب کند) تا آنگاه که زمين (به زينت گل و گياه) آراسته گردد و مردمان پندارند که بر(حفظ آن) توانايي دارند، (اما) شبي يا روزي فرمان ما ( در حادثه اي) فرا رسد و چنان آن را درو کنيم که انگار ديروز وجود نداشته است. اين چنين آيات خود را براي مردمي که انديشه کنند شرح مي‌دهيم.

مثال سوم: کهف ۴۵- «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا».
و براي آنها (واقعيت) زندگي دنيا را به باراني تشبيه کن که از آسمان نازل کرديم و گياهان زمين آن را به خود جذب کنند (مايه سبز و خرمي خود قرار دهند)، آنگاه ( در فصل پاييز) چنان خشک و خاشاک ‌شود که بادها پراکنده اش سازند و خدا بر هر چيزي مقتدر است.

شوري ۲۰- مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ.
هر کس کِشت آخرت طلب کند (سرمايه عمر صرف آخرت کند) بر کِشته‌اش بيفزاييم، و هر کس کِشت دنيا طلب کند( يکسره به دنبال اهداف مادي باشد) از آن به او مي‌دهيم ولي در آخرت نصيبي ندارد.

گر درخت خشک باشـد در مکـان
عيـب آن از بـاد جـان افزا مـدان

بـاد کـار خـويش کـرد و بَـروَزيـد
آن‌که‌جاني داشت‌بر جانش‌گُزيد (مثنوي، دفتر اول ابيات ۲۰۵۷ تا ۲۰۵۸)

درخزان آن‌صد هزاران شاخ وبرگ
از هزيمت رفته در دريـاي مرگ

زاغ پوشيـده سِيـه چـون نـوحـه‌گـر
در گلستان نوحه کرده بر خضـر

بـــاز فـــرمــان آيــد از سـالار ده
مر عدم را کانچ خوردي باز ده

آنچ خوردي وا ده اي مرگ سياه
از نبـات و دارو و بـرگ و گياه

اي بـرادر عقـل يکـدم بـا خود آر
دم بـدم در تـو خـزانست و بهار

بـاغ دل را سبـز و تَـر و تـازه بيـن
پُر زغنچه وَرد و سرو و ياسمين

از بهاران کي شود سرسبز سنگ
خاک‌شوتاگل‌نمايي‌رنگ رنگ

سالهـا تـو سنگ بودي دل‌خراش
آزمون را يک زماني‌خاک باش (مثنوي، دفتر اول، ابيات ۱۹۰۴ تا ۱۹۲۴)

فعل باران بهـاري با درخت، آيد
از انفــاسشـان در نيـــک بخــت

گر درختِ خشك باشد در مكان
عيـبِ آن از بــادِ جان افـزا مـدان

بـاد كارِ خويش كرد و بَر وزيـد
آن‌كه جاني داشت برجانش گُزيد (مثنوي، دفتر اول ابيات ۲۰۵۶ به بعد)

بعد از آن ديدم درختان در نمـاز
صف‌کشيده‌چون‌جماعت‌کرده‌ساز

يک درخت از پيـش مانند امـام
ديگـران انــدر پس او در قيـــام

آن قيام و آن رکوع وآن سجود
از درختان بس شگفتم مي‌نمود

ياد کردم قول حق را آن زمــان
گفت النجمُ و شَجر را يَسجُدان

اين درختان را نـه زانـو نـه ميـان
اين چه ترتيب نمازست آنچنان

آمـد الهـام خـدا کاي بـا فُــروز
مي عجب داري ز کـارِ ما هنوز (مثنوي، دفتر سوم ابيات ۲۰۵۱ تا ۲۰۵۵)

اين‌جهان همچون‌درختست‌اي‌کرام
ما برو چون ميوه‌هاي نيـم خـام

سخت گيــرد خـامهـا مــر شـاخ را
زانک در خامي نشايـد کاخ را

چون بپخت و‌گشت شيرين‌لب‌گزان
سست گيرد شاخها را بعد ازآن

چـون از آن اقبـال شيـرين شد دهان
سرد شد بر آدمي مُلک جهـان

سخت‌گيــري و تعصّب خامي است
تا جنيني کار خون‌آشامي است ( مثنوي ،دفتر سوم، ابيات ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۸)

خطبه ۱۵۴ نهج‌البلاغه درمشابهت آبياري نفس انسان به آبياري درختان

«وَ اعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً وَ کُلُّ نَبَاتٍ لا غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ، وَ الْمِياهُ مُخْتَلِفَهٌ؛ فَمَا طَابَ سَقْيهُ، طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ، وَ مَا خَبُثَ سَقْيهُ، خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ».
بدان که هر عملي را درختي است و هيچ درختي بي نياز از آب نيست، و آب‌ها مختلفند؛ هر آنچه آبياريش نيکو باشد، نهالش نيکو و ميوه‌اش شيرين است، و هر آنچه آبياريش آلوده باشد، نهالش آلوده و ميوه‌اش تلخ است.

عمراگر بگذشت بيخش‌اين‌دمست
آب‌توبه‌ش‌دِه‌ اگر او بي‌نمست

بيـخ عمــرت را بـده آب حيــات
تـا درخت عمـر گردد با نبات

جملـه مــاضيهــا ازين نيـکو شوند
زهر پارينه ازين گردد چو قنـد

سَيئـــاتت را مبـــدّل كــرد حــق
تـا همه طاعت شــود آن سَبَـق (مثنوي دفتر ۵ ابيات ۲۲۲۳ به بعد)

خطبه ۹۴ نهج البلاغه

«...فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً وَ أَعَزِّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَهِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ وَ انْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الْأُسَرِ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرٌ لا يُنَالُ».
تا اينكه منصب نبوّت و پيغمبري از جانب خداوند سبحان به حضرت محمّد(ص)رسيد، پس آن حضرت را از نيكوترين معدنها (صلبهاي پيغمبران پيش) رويانيد، و در عزيزترين اصلها (رحمها) غرس نمود (و آن بزرگوار را) از شجره (ابراهيم) كه پيغمبرانش را از آن آشكار نمود و امين‌هاي (بر وحي) خود را از آن برگزيد خاندان او بهترين خاندانها و خويشان او بهترين خويشان و شجره او بهترين شجره‌ها است كه در حرم روييده و در (بوستان) مجد و شرافت قدّ كشيده آن شجره را شاخه‌هاي دراز و ميوه‌اي است كه دست هر كس به آن نرسد.

مناجات الزاهدين

«...وَ اغْرِسْ فى‏ اَفْئِدَتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَ اَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ».
بارخدايا، در دل ما درخت دوستي خودت را بنشان و نور معرفتت را بر ما تمام کن.

مناجات العارفين

«اِلهى‏ فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ‏ اِلَيْكَ فى‏ حَدآئِقِ صُدُورِهِمْ»
خدايا! ما را از کساني قرار ده که درخت هاي شوق‏ به سوي تو در بوستان‌ سينه‏شان ريشه محکم کرده.

اشعارى از شاعران معروف با استعاره درخت

درخت تـو گــر بار دانش بگيرد
بـه زيــر آوري چــرخ نيــلوفــري را (ناصر خسرو)

زير بارند درختان که تعلق دارند
اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد (حافظ)

برگ درختان سبز ازنظر هوشيار
هر ورقش‌دفتري است معرفت‌کردگار (سعدي)

بار درخت علم ندانم مگر عمل
بـا علم اگر عمل نکني شـاخ بـي بري (سعدي)

نمــازش بــرند و نثـــار آورنـد
درخـت پــرستــش بــه بــار آورنــد (فردوسي)

درخت دوستي بنشان‌که‌کام دل به‌ بارآرد
نهال دشمني برکن‌که‌رنج بي‌شمارآرد (حافظ)


 

`