`   `
`

تفسير سوره اخلاص


همان‌طوركه در مورد سوره‌ي قبلي عرض كردم، از اين چهار قُل كه در قرآن کریم آمده، دو تای آن، که نخستینش قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ است و دومین آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، کاملاً مقابل هم‌اند. در اولی می‌فرماید به کافران چنین بگو، و در دومی، برعکس، خطاب به مؤمنین است: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. در وسط آن دو، دو سوره‌ی «نصر» و «تبّت» آمده که دو سیره و سرنوشت مخالف یکدیگر را بیان می‌‌کند. بنابراین، به‌طور طبیعی قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ دنباله‌ی قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ است. این سوره را ما حداقل ده بار در شبانه‌روز می‌خوانیم. البته سوره‌ی «حمد» است که باید ده بار خواند و هیچ نمازی نیست که سوره‌ی «حمد» نداشته باشد. اصطلاحاً گفته می‌شود «حمد و سوره»؛ انتخاب «سوره» در نماز آزاد است و هر سوره‌ای که شما دلتان بخواهد می‌توانید انتخاب کنید و بعد از حمد در نماز بخوانید. اهل تسنن مقید به قرائت یک سوره‌ی کامل نیستند و هر بخشی از هر سوره‌ای را، که تحت تأثیر قرارشان داده باشد، می‌خوانند. ولی شیعیان معتقدند که باید یک سوره‌ی کامل خوانده شود. و البته از آنجا که اغلب عربی نمی‌دانند و با آیات قرآن آشنا نیستند، ساده‌ترین سوره‌ها را، که کوتاه است و فوری تمام می‌شود و دو خط بیشتر نیست، مثل همین «قل هو الله» را، می‌خوانند. ولی الزامی نیست که حتماً این سوره خوانده شود. البته درباره‌ی سوره‌ی اخلاص بسیار توصیه شده است؛ هم از قول پیامبر(ص) و هم از قول ائمه‌ی شیعه. ظاهراً از حضرت علی(ع) نقل است که فرموده‌اند من آن قدر این سوره را دوست می‌دارم که دلم می‌خواهد هر روز آن را بخوانم. ولی البته منظور این نیست که خواندن این سوره اجباری است. «حمد» است که باید در هر نمازی خوانده شود. سوره‌ی «اخلاص» مهم‌ترین پیام توحیدی قرآن است. سوره‌ای است بسیار کوتاه، ولی جامع‌ترین، خلاصه‌ترین، موجزترین پیام‌های توحیدی قرآن را در خود دارد؛ یعنی به تنهایی، چنان می‌نماید که یک سوم قرآن را، که آیات توحیدی است، بیان کرده است. بنابراین، خیلی مهم است که خوب پیام‌هایش را دریافت کنیم. ما، معمولاً و از روی عادت، این سوره را در نماز و اوقات دیگر می‌خوانیم. انسان در مورد چیزی که به آن عادت کرده فکر نمی‌‌کند. در مورد این سوره هم چنین است و چون خواندنش عادت شده، به‌معانیِ آن شاید بیش از ۹۵درصد مردم توجه ندارند.

در اینجا می‌خواهیم ترجمه‌ی ساده‌ای از این سوره به‌دست بدهیم تا ببینیم چه پیامی از آن می‌توانیم بگیریم. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. پیامبر بگو که او (هو) همو که در هرحال انسان‌ها دنبالش هستند، آن‌که فطرت انسان در جستجوی اوست، او اللّهی است که «احد» است. خوب، مگر پیامبر می‌گفته که خدا دو تاست یا سه تاست، یا ده تاست؟ مگر پیامبر(ص) به چند خدایی معتقد بوده است که خدا می‌فرماید بگو آفریدگار یکی است. هیچ کسی نگفته که پیامبر پیش از اسلام بت‌پرست بوده یا مشرک بوده یا به چند خدا معتقد بوده است. پیامبر از تیره‌ای بودند وابسته به گروه حَنَفِیه، یا حَنَفیان، که نسلشان به حضرت ابراهیم(ع) می‌رسید. و اینها به چند خدایی معتقد نبودند. پس، نه پیامبر به چند خدایی معتقد بوده و نه ما ایرانی‌ها. ما مسلمان‌ها، اگر خداپرست باشیم هیچ‌کدام نگفته‌ایم و اعتقاد نداریم که خدا دو تاست یا صد تاست. خوب، پس این آیه‌ی اول که می‌گوید قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ چه چیزی را می‌‌خواهد متذکر شود، تا ما با توجه به آن اعتقاد خودمان را اصلاح کنیم؟ اینکه ظاهراً به ما مربوط نیست. ما که الحمد لله خداوند را یکتا و احد می‌دانیم.

دومی: اللَّهُ الصَّمَدُ. «صَمد» يعني كامل، پُر. اگر ظرفي سرخالي باشد، لازم است پُرَش كنند؛ يا اگر نقشه‌اي ناتمام است، بايد تمامش كنند؛ هر چيزي كه اندکی احتياج به‌كار داشته باشد ناتمام است، ولی خدا پُر است. پر است يعني مطلقاً كامل است. هر چه از صفات کمال، از هر جهت، فكر كنيم در او بي‌نهايت است. و ‌بي‌نهايت چيزي است‌که به‌آن اضافه نمي‌شود. در آن روزگاركه عدد و رقم سرشان نمي‌شده تا بگويند خدا بي‌نهايت است. «الله الصمد» يعني خدا بي‌نهايت است. در همه چيز بي‌نهايت است: در علمش، در حكمتش، در عظمتش، در الوهیتش، در رحمتش، در عفوش، در عزّتش، در همه چيزش. پس، هيچ کمالي نيست كه انسان تصور کند که به ذات او بتوان اضافه کرد. خوب، ما حالا از اين سخن چه درك می‌كنيم؟ وقتي که مي‌گوئيم الله الصمد، این چه ارتباطي با زندگي ما دارد؟ چطور به‌اصطلاح در زندگيمان کاربردی مي‌شود؟ وقتي مي‌خوانيم الله الصمد، باید به خودمان برگرديم كه حالا من چه بايد بكنم و چه وظیفه‌ای دارم.

لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ. خداوند نه زاییده شده است و نه می‌زاید. بسیار خوب، مگر کسی چنین ادعایی کرده؟ ما که امروز این آیه را می‌خوانیم چه چیزی می‌خواهیم دریافت کنیم؟ توجه کنید که منظور از زاییدن و زاییده‌شدن فقط سخن‌گفتن درباره‌ی انسان‌ها نیست؛ همه‌ی موجوداتی که ما می‌شناسیم، از حیوانات گرفته تا گیاهان، تولید نسل و مِثل می‌کنند. مثلاً هر گیاهی از یک بذری بیرون آمده و بذری هم تولید می‌کند. حتی اجسام هم همین‌طورند. فی‌المثل سنگ‌های رسوبی، یا سنگ‌های آذرین، اینها از اول که به این‌ صورت نبودند؛ بلکه در اثر تراکم رسوبات سنگ‌های رسوبی، یا فرض کنید سنگ‌های آذرین، از موادی که در زیر زمین وجود داشتند، بر اثر آتشفشان، این شکل فعلی را پیدا کرده‌اند. وقتی تجزیه‌شان می‌کنیم، می‌بینیم هر کدام از عناصری تشکیل شده‌اند. پس، از یک چیزی این سنگ زاییده شده است. وقتی که فرمولش را می‌بینیم، مثلاً چه قدر آهن دارد، چه قدر سیلیس، یا چه قدر کربن در آن هست، معلوم می‌شود که چه عناصری دست به دست هم داده‌اند تا این سنگ و خاک ساخته شده است. پس، در دنیا هیچ چیزی نیست که از چیز دیگر به‌وجود نیامده باشد و خودش هم به نوبه‌ی خود عامل ایجاد چیز دیگری نبوده باشد. این سنگ‌ها همین حالا هم در حال تبدیل شدن به خاک‌اند. طبیعت دائماً در حال تحول است. اساساً در دنیا چیزی وجود ندارد که قبل و بعد نداشته باشد. هر موجودی از جایی پدید آمده و خودش هم مقدمه و عامل به‌وجود آمدن چیز دیگری است. تنها خداست که این حکم درباره‌ی او صادق نیست و هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ.(۱) حال، می‌فرماید خدا نه زاییده شده است و نه فرزندی می‌زاید. پس، نه حضرت عیسی فرزند خداست و نه هیچ کس دیگر که دیگران نسبت می‌دهند.

چهارم : وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ. و هیچ کس همانند او نبوده و نیست و نخواهد بود. «کانَ» از زمان منسلخ است. یعنی نه در گذشته، نه در حال و نه در آینده برای او کُفو و همتا و شریک و همسر نمی‌توان شمرد. همکار ندارد؛ کسی در کنار او حتی نقش‌کوچکی هم در امور الهی و خدایی ندارد. خوب، ما از اینها چه استفاده‌ای می‌توانیم بکنیم؟ آیا اینها را فقط به مشرکین زمان پیامبر گفته است؟ یعنی فقط آنها اعتقاد به شرک داشتند؟ بله، آنها اعتقاد داشتند که فرشتگان دختران خدا هستند! می‌گفتند خدا ربّ الارباب است، او ما را آفریده، ولی اداره‌ی جهان دست فرشتگان است و فرشتگان هم دختران خدا هستند. پس، یک نسبتی برای او قائل بودند. اما بحث این است که اگر این ادعاها مربوط به مشرکین است، ما چرا باید آن را بخوانیم؟ امروز چرا مسلمان‌ها باید آن را متذکر شوند. اینکه دیگر کاربردش منتفی شده. چیزی است که به آنها گفته شده و امروز در دنیا هیچ کسی معتقد نیست که خداوند زاییده شده یا می‌زاید. اگر کسی اعتقاد به خدا داشته باشد این چیزها را دیگر قائل نیست. پس، مطلب چیست که این اندازه مهم است و این‌قدر توصیه شده که بخوانند؟

برای اینکه توضیح روشن‌تری داده شود، اول باید اشاره‌ای به عصر پیامبر(ص) کنم که مشرکان زمان پیامبر چگونه فکر می‌کردند که این آیات برای آنها نازل شده و ما امروز چگونه فکر می‌کنیم. قرآن کریم اعترافات مشرکان را بیان کرده و گفته که اندیشه‌شان چگونه بوده است. باید متذکر شد که نه تنها مشرکان معاصر پیامبر، بلکه مشرکان هیچ عهدی وجود آفریدگار را انکار نمی‌کردند. در هیچ دوره‌ای هیچ پیامبری نیامده به مردم بگوید خدا را بپرستید. در قرآن اصلاً ما نداریم که پیامبری آمده باشد به مردم بگوید خدا را بپرستید. مردم همیشه خدا را می‌پرستیده‌اند. ولی نوع خداپرستی است که مهم است؛ یعنی آنچه منظور انبیاست خداپرستی توحیدی و خالص است، نه آن خداپرستی آغشته و آلوده به شرک؛ خداپرستیی که تصورات غلطی هم با آن مخلوط شده باشد. در سوره‌ی «زمر» می‌فرماید کسانی به جز خدا اولیایی برای خود می‌گیرند: وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء (۲) اول مي‌گويد: أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ.(۳) دين بايد خالص برای خدا باشد، اما كساني جز خدا اولياي ديگری برای خود اختیار کرده‌اند. ادعاي این کسان چيست؟ اینکه مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى (۴) می‌گویند اينها وسيله‌ي تقرب ما به‌سوي الله هستند. ما البته الله را عبادت مي‌كنيم، ولي اين بت‌ها ما را به او نزديك مي‌كنند. و خداوند می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ.(۵) خداوند هرگز به رستگاري نمي‌رساند كسي را كه اين اندازه كاذب و كَفّار باشد. «كاذب» يعني بسيار دروغگو و «كفّار» هم يعني آن کسی که در ناسپاسي مبالغه و افراط می‌کند و بسیار ناسپاس است. كجا خدا گفته که واسطه لازم دارد و در اين وسط كساني بايد باشند که شما را به خدا نزديك كنند؟ تو خودت بايد سعی کنی که به خدا نزديك شوي. اینکه يك كار مكانيكي نيست. در جاي ديگر می‌فرماید: وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ (۶) به جای خدا، چیزهایی را می‌پرستند که نه زیانشان می‌رساند و نه سودی برایشان دارد و مي‌گويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند. ولی خدا به كلي قول آنها را رد کرده و مي‌فرمايد هرگز چنين چيزي نيست. آيات متعددي در قرآن هست كه این موضوع را بيان مي‌كند. استدعا مي‌كنم خوب دقت بفرمایيد، که اين خيلي در ديدگاه ما نسبت به شرك و توحيد تأثير مي‌گذارد. يك سلسله آیات هست كه مي‌فرماید اگر از اين مشركان سئوال كني كه چه كسي آسمان‌ها و زمين را خلق كرده، یا چه كسي ماه و خورشيد را مي‌گرداند، يَقُولُونَ اللهُ حتماً مي‌گويند الله. این طرز بیان که «اگر از آنها بپرسی» چهار بار در قرآن آمده است. چهار بار متذکر شده که خالقيت خداوند و اينكه خدا است که آسمان‌ها و زمين و کل کائنات را آفريده است معتقَدِ همه‌ی مشرکان است. همه‌شان قبول داشتند كه یگانه آفریدگار جهان خداست. در مسئله‌ي رازق بودن و حيات‌بخش بودن و تدبير امور هم می‌فرماید که اگر از آنها بپرسي كه چه كسي از آسمان باران نازل مي‌كند، یاچه كسي چشم و گوش به شما داده است، یا حيات و مرگ طبيعت و انسان در دست چه كسي است و مَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ (۷)، چه كسي امور دنيا را مي‌گرداند، در جواب همه‌ی این پرسش‌ها یقیناً خواهند گفت: الله. فَسَيَقُولُونَ اللّهُ. پس نه تنها خالقيت، بلكه رازق‌بودن و اداره‌‌ی عالم و اساساً حيات و مرگ را در ید قدرت خداوند می‌دانستند. باز در جاي ديگر مي‌گويد كه مالكيت زمين و موجودات از آن اوست و اگر از مشرکان بپرسي موجوداتي كه در زمين‌اند متعلق به چه كسي‌اند، قطعاً خواهند گفت الله. اگر از آنها بپرسي آسمان‌ها را چه كسي آفريده، عرش را چه كسي آفريده، حتماً پاسخ می‌دهند الله. اگر بپرسي كه به چه كسي است که باید پناهنده شد و مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ (۸)، کیست که سررشته‌ی همه‌ي امور به‌دست اوست و کیست که پناه مي‌دهد و كسي جز او پناه نمي‌دهد، حتماً اقرار می‌کنند الله. شما باور مي‌كنيد كه مشركان زمان پیامبر همه‌ي اينها را قبول داشته‌اند؟ چیزهایی را كه بسياري از ديندارها و مسلمان‌هاي امروزی هم اين اندازه قبول ندارند. پس مشكل چه بود؟ مسئله و اشكال اصلي در كجاست؟

دو چيز است که قرآن مي‌گويد مشرکان در آن دو الله را قبول داشتند، ولي در دو چيز دیگر او را باور نداشتند باور آنها را گفتیم، امّا ناباوری آنها يكي «ربوبيّت» بوده و يكي هم «رحمانيت». باید این نکته را در نظر داشت که وقتی مي‌گوئيم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. مَلِكِ النَّاسِ.إِلَهِ النَّاسِ.، اين سه با هم معنا پيدا مي‌كند. یعنی اين نيست كه فقط به الوهیت خداوند ایمان داشته باشیم که بله، خدايي هست و ما را خلق كرده و روزي ما را هم او مي‌دهد، بلکه باید یقین کنیم که او هم آفریننده‌ی ماست، هم رئیس ماست و هم ارباب ما. همه‌ي اينها به‌هم وابسته است. ارباب ما چه كسي است؟ ارباب تو در دنیا کیست؟ چشم امیدت به دست چه کسی است؟ از چه کسی نگرانی؟ از چه کسی می‌ترسی؟ این کافی نیست که آدم بگوید بله، جهان خالقی دارد؛ بلکه باید ببیند که آیا بیم و امیدش هم به اوست یا نه؟ آیا نگرانیِ این را داری که قوانین او را زیر پا نگذاری یا نه؟ یا در دنیا دنبال مدیر و رئیس و نمی‌دانم، حاکم و شاه و قدرتمندان روزگار هستی؟ این کاملاً مطلب دیگری است که آیا ما با خدا زندگی هم می‌کنیم یا نه؟ شما رفتار مثلاً یک کارمند را در اداره ببینید: تمام امیدش به رئیس و مافوقش است که آیا مثلاً حقوقش را اضافه می‌کند؟ پاداشش را می‌دهد؟ آیا اخراجش نمی‌کند؟ و از این قبیل. در نتیجه‌ی همین است که همه‌اش می‌خواهد دل او را به دست بیاورد. حالا آیا ما هم، در یک نظام فراتر، با خدا این‌طوری زندگی می‌کنیم؟ آیا تمام تلاشت این است که رضایت او را جلب کنی، همان‌طور که به رئیست توجه داری و می‌خواهی رضایت او را جلب کنی، یا آن کسی که تو را استخدام کرده؟ درحالی که تو فقط کارمند او هستی، ولی خدا وجود تو را و هر چه را که داری به تو عطا کرده است. ربوبیّت را چه قدر قبول داری؟ قرآن نشان می‌دهد که مشکل اصلی همه‌ی پیامبران با مخالفانشان، ربوبیت بوده است. سخن حضرت موسی را با فرعون در قرآن بخوانید، تماماً درباره‌ی ربوبیت است، نه اولوهیت. فرعون به‌خدایانی باور داشت، ولی خودش را «ارباب» می‌دانست: فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى (۹). می‌گفت بايد حرف مرا بشنويد؛ دستور دستور من است؛ بدون اجازه‌ی من حق آب‌خوردن ندارید! سخن حضرت ابراهيم با نمرود هم بر سر ربوبيّت بود. اصلاً مشكل اصلي ما اين احساس است كه خدا را ارباب واقعي خود بپذیریم و هر لحظه او را مراقب خودمان و ناظر خودمان ببينيم؛ باور کنیم که او از همه چيزما با خبر است و ما را می‌بیند و همه‌ی حرف‌های ما را می‌شنود؛ هر لحظه با ماست؛ درون ماست.

و دوم رحمانیت. «رحمانیت» یعنی نورِ رحمت خدا بر همه چیز و همه کس می‌تابد؛ مثل خورشید که همه جا را روشن می‌‌کند. مشرکان رحیم‌بودنِ خدا را قبول داشتند، «رحمانیت» او را قبول نداشتند. معنای «رحمانیت» این است که خدا به همه توجه دارد و اختلاف طبقاتی در کار نیست. تمایزات فردی و طبقاتی بر اساس ثروت و قدرت و نژاد خلاف اقتضای باور داشتن به رحمانیت است. تعصبات نژادی و قومی و قبیلگی و اینها را باید دور ریخت. خدا رحمان است و الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى.(۱۰) رحمان پشت ميز اداره‌ي جهان نشسته است و رحمت عام دارد و تساوي میان انسان‌ها برقرار کرده است: شما حق برتري‌جويي، تسلط، تماميت‌طلبي بر بقيه نداريد. اين دو مفهوم بود که مشرکان نمي‌توانستند بپذيرند. این بود مشكل زمان پيامبر. این معنی بارها در قرآن آمده که وقتی از وحدانیت خدا سخن گفته می‌شود، اینها مشمئز می‌شوند، بدشان می‌آید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.(۱۱) خدا را قبول و باور دارند، ولی می‌گویند نگویید یکی است! در جایی می‌فرماید که به نظر مشرکین عجیب می‌آمد که کسی بگوید فقط یک خدا وجود دارد: إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ.(۱۲) عجب حرف عجيبي مي‌زند. در جایی دیگر می‌فرماید که به پيامبر مي‌گويند آیا تو آمده‌اي به ما بگويي كه فقط یک خدا را عبادت كنيم؟! یعنی تو می‌گویی به آن چيزهايي كه پدرانمان به آن توجه داشتند توجه نكنيم؟! و در جای دیگر: وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا.(۱۳) وقتي كه به آنها مي‌گویي فقط و فقط خدا، از تو گریزان می‌شوند. می‌فرماید إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا.(۱۴) به محض اینکه توحيد را مطرح می‌كني، منكر مي‌شوند. جاي ديگر می‌فرماید هرگاه یکی از بندگان خدا قیام کند و مردم را دعوت کند به اینکه فقط خدا را بخوانند، همه بر او می‌شورند؛ همه به او حمله می‌آورند. پیامبر بگو إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا. بگو من فقط و فقط او را، آن ربّ واحد را، می‌خوانم و احدی را با او شریک قرار نمی‌دهم.

بنابراین مسئله‌ی اصلی توحیدی زندگی کردن است. و از این جهت، پیامبران و امامان و پیشوایان دین همه مدل و الگو هستند و واسطه‌ی هدایت‌اند. اما در اموری که مربوط و مختص به خداست فقط باید به او روی آورد. در این امور هیچ کسی را نمی‌شود واسطه کرد. درد و مشکل اصلی همیشه این بوده است و همچنان هم مشکل اصلی ماست. وقتی که جز خدا کسانی دیگر در اعتقاد ما وارد شوند، کم کم خدا کنار گذاشته می‌شود. نباید از یاد برد که خدا همه جا هست و جایی نیست که او نباشد، او اول و آخر است، اگر از این نسبت و رابطه‌ی دایمی او با آدمی غفلت شود، رفته رفته واسطه‌هایی پیدا خواهند شد و بعد ارتباط انسان با آن واسطه‌ها برقرار خواهد شد و او دیگر همه چیز را از آنها خواهد خواست. آن وقت، انسان همه چیز خود را از غیر خدا می‌طلبد و دیگر سراغ خدا نمی‌رود؛ با خدا دیگر کاری ندارد؛ خیال می‌کند او عده‌‌ای را واسطه قرار داده که حاجات ما را برآورده کنند. علایق به سوی آنها متوجه می‌شود؛ دعاها متوجه آنها می‌شود. البته این را به زبان نمی‌گویند؛ بلکه می‌گویند که ما غیر خدا را نمی‌خوانیم و آنها فقط وسیله‌ی برآورده شدن حاجات ما هستند. ولی باید دانست که در قرآن هرگز به کسی چنین اجازه‌‌ای داده نشده است. خداوند هرگز چنین چیزی نفرموده است. بحث گذشته‌ی ما هم همین‌ بود. در سوره‌ی «زمر» آمده است که وقتی به آنها گفته می‌شود که چرا غیر خدا را می‌خوانید، می‌گویند ما اینها را نمی‌خوانیم، ما اینها را وسیله‌ی نزدیکی و تقرب خود به خدا قرار می‌دهیم: لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى اینها وسيله‌ي تقرب‌اند؛ شفيعان ما نزد خدا هستند؛ ما به اينها متوسل مي‌شويم. تازه، توسل و شفاعت هم در روزگار ما براي اين نيست كه خدا را بپرستند، بلکه براي رفع حاجات است؛ براي رفع نيازهاي ماديِ دنيوی است. درواقع، آن بزرگان برای رسیدن به مقاصد دنیوی ما وسیله قرار گرفته‌اند. درست مثل اينكه در خدمت ما باشند! آنها را احضار مي‌كنيم كه بروند حاجات ما را از خدا بگيرند! اينجاهاست كه مي‌گويد شرك است. انسان‌هاي الهی به جای اینکه در مسیر خداجویی و در طول خداپرستی ما قرار بگیرند، در عرضش قرار گرفته‌اند. ما که می‌خواهیم خدا را بپرستیم، باید از این بندگان صالح خدا، از پیامبر، از امامان، یاد بگیریم که چگونه خدا را خالصانه و با اخلاص بپرستیم. این خیلی خوب است؛ هیچ اشکال هم ندارد؛ آنها باید مربیان و آموزگاران ما باشند برای خداپرستی؛ اما گاهی آنها در کنار خدا قرار می‌گیرند به تصور اینکه آنها می‌توانند مشکلات ما را حل کنند.

حال اگر از این منظر، آیات قرآان را دقیق بخوانید، می‌بینید که چرا روی این مسئله این اندازه تأکید کرده است و چرا می‌فرماید قل هو الله أحد. الله یعنی آن که آدمی با او رابطه‌ی الوهیت پیدا می‌کند؛ معبود و معشوق اوست و یکی بیشتر نیست. الله الصّمد. خدا پُر است، کامل است، بی‌نیاز است، نقصی ندارد. یعنی گمان نکنیم که او در یک جا نقصی دارد و من در آنجا باید کس دیگری را به کمک بطلبم. شما ببینید هر جا که در قرآن مسئله‌ی شفاعت آمده- حالا شایدیکی دو تا استثناء هم داشته باشد- به دنبالش تذکر می‌دهد که يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ (۱۵) خدا از گذشته و حال و آينده‌ی همه‌ي شما و آنهایی كه شما برای شفاعت به سويشان مي‌رويد آگاه است. يعني چيزي بر خدا مجهول نيست تا كسي نزد او برود و بخواهد که با گفتنش و شفاعتش به کسی دیگر کمک کند. خدا همه چیز را می‌داند. وانگهی کسی از خدا مهربان‌تر نیست که بخواهد خدا را درباره‌ی کسی بر سر رحم بیاورد. اگر در دل ما مهر و محبت است، معدنش و بی‌نهایتش نزد خداست، و از همه‌ی آنها یک سر سوزن در دل ما نهاده است. پس، او همه چیز را می‌داند و همه کاره هم اوست. خدا در درون ماست. او از رازهای درون ما خبر دارد. قبل از اینکه ما آنها را بدانیم، او می‌داند. پیش از اینکه ما ببینیم او می‌بیند. پیش از اینکه ما بشنویم او می‌شنود. پیش از اینکه چیزی را احساس کنیم او به آن علم دارد. همه‌ی احساسات و ادراکات ما محصول فعل و انفعالاتی در درون ماست؛ پس پیش از اینکه به نتیجه برسد و قلب ما چیزی را احساس کند، او می‌داند چه در درون ما می‌گذرد و چه مشکلی داریم. پس، چه نیازی به اینکه کسی درباره‌ی ما به خدا خبری بدهد، تا او به ما کمک کند. مسئله‌ی دعا و شفاعت و توسل امر مکانیکی نیست که من بروم کسی را برای آن پیدا کنم. مثل امور دنیایی نیست که من به شما بگویم برو از فلانی این را برای من بخواه. اینها همه‌اش درونی است و چیزی نیست که با هویت من بی‌ارتباط باشد. پس، روح انسان است که باید متحول شود. رابطه‌ رابطه‌ی قلبی است. رابطه‌ی قلبی که واسطه نمی‌خواهد. خویشتنِ خود انسان است که در ارتباط نزدیکش با خدا زیر و زبر می‌شود؛ حضور قلب پیدا می‌کند؛ عوض می‌شود؛ و اگر حاجات حقی داشته باشد، برآورده می‌شود. اینها از قبیل مسائلی نیست که ما آن را از دیگری بخواهیم. قرآن می‌فرماید آنهایی که شما دنبالشان می‌روید، که احتمالاً مراد فرشتگان و انبیاء است، أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ، آنهايي را كه شما مي‌خوانيد، خود براي حاجاتشان به خدا متوسل می‌شوند: يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ آنها خودشان به خدا توسل می‌جویند؛ خود آنها دنبال پيدا كردن وسيله‌ای برای نزدیکی به پروردگارشان هستند. أَيُّهُمْ أَقْرَبُ آنها خود قصد تقرب به خدا را دارند. وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ (۱۶) اميدوار به رحمت خداوندند و از عذاب او ترسان‌اند. می‌فرماید شما چرا به سراغ آنها می‌روید؟ آنها خودشان رو به سوی پروردگارشان دارند. شما چرا مستقیم نمی‌روید؟

خوب، اینها چه کسانی‌اند؟ حالا بعضی‌ها گفته‌اند که نخیر، منظور این آیات مشرکین‌اند که بت می‌پرستیده‌اند. اما آیا مشرکان دنبال رحمت خدا بودند؟ اینها می‌گویند منظور از آیاتی که فرمان داده جز خدا را نپرستید این است که بت‌ها را نپرستید و آنها را وسیله قرار ندهید. پس بت‌پرست‌ها را دارد می‌گوید. ولی این کسان توجه نمی‌کنند که بت که برای آدم کاری نمی‌تواند بکند، بت که دنبال رحمت خدا نیست و ترس و خوف در او نیست. می‌فرماید آن کسانی را که شما می‌خوانید خودشان چشم امید به رحمت خدا دارند و از خدا می‌ترسند. خود آنها در پی توسل به خدا هستند. پس، شما دارید به کدام سو می‌روید؟ این آیه‌ی ۵۷ سوره‌ی «اسراء» است. خودتان بخوانید. قبلش هم داستان انبیاء آمده است. دارد راجع به انبیاء می‌گوید که آنها را نباید وسیله کرد و آنها را نباید خواند، مگر ما در دعای کمیل چه می‌خوانیم؟ مگر از زبان حضرت علی(ع) نمی‌خوانیم که إنّی اَتَقَرَّبُ إِلَیکَ بِذِکرِکَ، خداوندا، من با یاد تو است که به سوی تو تقرب می‌جویم. مگر به پروردگار عرض نمی‌کند که یَتَوَسَّلُ إِلیکَ بِرُبوبِیَّتِکَ خدایا، من متوسل می‌شوم، اما به چه؟ نمی‌گوید متوسل می‌شوم به پیامبر تو؛ می‌گوید به ربوبیت خودت متوسل می‌شوم. عرض می‌کند وَ أَستَشفِعُ بِکَ إِلَی نَفسِکَ خودت را شفیع خودت می‌گیرم. این است توحید خالص. توحید حقیقی این است که آدم به ربوبیت خدا متوسل شود و خودِ خدا را شفیع بگیرد. این یعنی خداپرستی خالص. مستقیم به سوی او رفتن. ما این همه دعای کمیل را شب‌های جمعه می‌خوانیم، ولی چه قدر به معنای‌اش توجه داریم؟ یتوسّل إلیک بربوبیّتک و استشفع بک إلی نفسک.

درواقع تمام بحث این سوره که سوره‌ی اخلاص نامیده شده همین است. «اخلاص» یعنی خالص شدن. و همین اخلاص در دین را خدا خواسته است. شما بیشترین کاربرد اخلاص را در همان سوره‌ی «زمر»(۳۹) ، می‌بینید. در همان آیات آغازین این سوره آمده است: أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ (۱۷) دين بايد خالص گزارده شود؛ نه اينكه در خداپرستي، انسان بخواهد میان خود و خدایش عوامل ديگري را دخالت بدهد. در آن سوره بارها به پیامبر مي‌گويد که تو اعلام كن إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ.(۱۸) بگو که من مأمورم خالصانه خدا را عبادت كنم.

خلاصه كنم، مشركين معتقد بودند كه درست است که خدا جهان و همه چيز را آفريده است، ولي مانند پادشاه، كه با توده‌هاي مردم، حالا چه شهری و چه روستايي، سر و كاری ندارد و فقط مثلاً با نخست‌وزير ارتباط دارد، یا با هيئت وزرایش، و آنها در سلسله مراتب خود، فرمان‌های او را مثلاً به استاندارها مي‌دهند و استاندارها به فرمانداران و آنها به بخش‌داران و تا آخر که مي‌رسد به دهات و به رعیت روستايي، پس ما هم اگر بخواهیم با پادشاه عالم ارتباط داشته باشم، بايد اين واسطه‌ها را ببینیم و نزد آنها برویم و مثلاً نامه بنويسیم و به شرف عرض ملوكانه برسانیم. اين تصور تصوری دنيايي است و آبشخورش دنیاست. تصور بشري است. در مورد خدا هرگز چنين نيست. خدا آنچنان پادشاهي است كه در هرلحظه با همه‌ي شهروندان خود در ارتباط است؛ در روح و جان و وجود آنهاست، ما مستقيم و بدون هيچ واسطه‌اي بايد سراغ خدا برويم. توسّلمان باید به او باشد. شفاعتمان باید به خدا باشد. همه‌ي نيازهامان، همه‌ي ارتباطاتمان، باید با خدا باشد. ما از بندگان و عباد مخلص او باید درس خداپرستی بگیریم و یکتاپرستی را از آنها بیاموزیم. بهترین الگوهای خداپرستی و دین‌داری ما پیامبر ما و دیگر پیامبران الهی‌اند. امامان ما بهترین اسوه و بهترین اسلام‌شناس‌هایی‌اند که در دامن اسلام و قرآن تربیت شده‌اند. اما باید به آنها توجه کنیم و از آنها یاد بگیریم که چه طور باید خدا را بپرستیم. نقش آنها واسطه بودن برای حاجات ما نیست؛ واسطه بودن برای توحید و یکتاپرستی است.

خوب، با اینکه این بحث بسیار گسترده و دامنه‌دار است و بسیار بسیار اساسی است، چون وقت تمام شده، من به همین قدر اکتفا می‌کنم.
صدق الله العلیّ العظیم.


۱)حديد (۵۷) / ۳

۲) زمر (۳۹) / ۳

۳) زمر (۳۹) / ۳

۴) زمر (۳۹) / ۳

۵) زمر (۳۹) / ۳

۶) يونس (۱۰) / ۱۸

۷) يونس (۱۰) / ۳۱

۸) مؤمنون (۲۳) / ۸۸

۹) نازعات (۷۹) / ۲۴

۱۰) طه (۲۰) / ۵

۱۱) زمر (۳۹) / ۴۵

۱۲) ص (۳۸) / ۵

۱۳) اسراء (۱۷) / ۴۶

۱۴) غافر (۴۰) / ۱۲

۱۵) بقره (۲) / ۲۵۵

۱۶) اسراء (۱۷) / ۵۵

۱۷) زمر (۳۹) / ۳

۱۸) زمر (۳۹) / ۱۱
 

`