تفسير
سوره انسان (۷۶)
بسم الله الرحمن الرحيم
سورهی «انسان» به نام «دهر» هم معروف است. در افواه مردم گاهی هم به آن
سورهی «هَلْ أَتَی» گفته میشود. این سوره دارای اهیت زیادی است و بسیار
خوانده میشود. پس بهتر است پیش از آنکه وارد شرح آن شوم، کلیاتی را عرض
میکنم و بعد آیه به آیه به آن بپردازم.
موضوع سوره، که با آن آغاز و ختم میشود، بهطورکلی، مشیت خداوند از آفرینش
انسان و موقع و مقام آدمی در جهان است؛ اینکه از کجا آمدهایم، به کجا
میرویم و چه باید بکنیم؟ سخن بهطور عمده دربارهی مشیت الهی است.
در آیات آغازین، چندین بار ضمیر متکلم معالغیر «نا» آمده است:
إِنَّاخَلَقْنَا، فَجَعَلْنَاهُ، إِنَّاهَدَيْنَاهُ، أَعْتَدْنَا، که این
ضمیر اشاره به نظام و سیستمی دارد که در آن فرشتگان، طبیعت و انسانها طبق
مشیت الهی نقش ایفا میکنند. در اواخر سوره هم باز همین ضمیر و ضمیر منفصل
«نحن» چندین بار تکرار شده است.
و در اواخر سوره به «مشیت» و خواست انسان در محدوده «مشیت الهی» نیز اشاره
میکند؛
إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً. این
آیات یادآوری و بیدار باشی است. پس، هر که خواست راهی به سوی پروردگارش در
پیش گیرد. اما بدانید؛ وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاء اللهُ، و شما
نمیتوانید بخواهید، مگرآنکه خدا بخواهد! یعنی در چارچوب مشیت الهی. در
آیهی بعد هم سخن از مشیت خدا است: يُدْخِلُ مَن يَشَاء فِي رَحْمَتِهِ. در
تمام سوره همین بحث است و با آن نیز تمام میشود.
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا
مَّذْكُورًا. آیا بر انسان زمانهایی از روزگار نگذشت که چیزی قابل ذکر
نبود؟ یعنی در میلیاردها سالی که انسان درعدم مطلق بود و هیچ اثر خور ذکری
از او نبود. زمانی که اساساً حیاتی در کرهی زمین وجود نداشت، حتی حیات
گیاهی، چه رسد به حیات حیوانی و انسان.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ، إِنَّ در آغاز برای
تاکید و جلب توجه است. چه کسی آدمی را از عدم آفرید؟ مسلما این ما بودیم که
انسان را آفریدیم. از چه چیز؟ از نطفهای پیچیده و دارای استعدادهای مختلف.
ظاهرا در هر نکاحی گاه تا پانصد میلیون اسپرم تولید میشود که تنها یکی از
آنها به تخمک ماده میرسد. نطفه خود دنیایی است که در آن استعدادهای پدر و
مادر و حتی اجداد اولیه نهفته و بایگانی شده است؛ انسان از چنین نطفهی
پیچیده و آمیختهای از استعدادهای مختلف آفریده شده است. نبتلیه
فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا، و در معرض ابتلاء قرارش دادیم، پس او را
شنوا و بینا ساختیم. یعنی او را به میدان آزمون و ابتلاء در آوردیم و او را
به ابزار شنوائی و بینائی مجهز ساختیم. «سمیع» شود تا از دانایی دیگران
بهره یابد، و «بصیر» شود تا خود بصیرت پیدا کند. پروردگار به این ابزار
اکتفا نکرده است. چه ممکن است آدمی ابزار شناخت داشته باشد، ولی نداند با
آنها چه باید بکند. بنابراین: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ. ما راه را هم
به او نشان دادیم. تا در دو راهی شکر و کفر انتخاب کند: إِمَّا شَاكِرًا
وَإِمَّا كَفُورًا. به تو آزادی داده شده است، تو در میدان عمل اختیار
خواهی داشت که از کدام راه بروی. شکر، بهرهبرداری از نعمت، و کفر رو
گرداندن و نادیده گرفتن آنهاست. چشم و گوش و عقل و فهم ما نعمتهایی است
از جانب پروردگار که باید در راهی که راهنمائی کرده است از آنها
بهرهبرداری کنیم. این میشود شکر؛ و ندیده گرفتن آن میشود کفر. در زبان
عربی به ابر میگویند«کافر» چون خورشید را میپوشاند. آدمی هم میتواند به
استعدادهای خود کافر شود. یعنی چنان رفتار کند که گویی استعداد کسب صفات
الهی به او داده نشده است. و کفران نعمت یعنی همین. حکم دانشجویی را دارد
که از امکاناتی که دانشگاه در اختیار اوست استفاده نمیکند. نه به
کتابخانه میرود و نه از استادانش استفاده میکند، با آنکه عنوان دانشجو
دارد، وقت به بطالت میگذراند، یا حکم سربازی را دارد که مجهز به انواع
سلاحها و آموزشهای نظامی، به جبهه فرستاده شده، ولی آنها را بیفایده
میگذارد و از میهنش دفاع نمیکند.
بسیار خوب، اگر کسی نخواهد به استعدادهای الهی خود تحقق ببخشد، چه اتفاقی
برای او میافتد؟ همان اتفاقی که برای سرباز از جبهه گریخته، به دشمن
اجازهی تعرض به سرزمین خود داده و از هموطنان دفاع نکرده !... آیهی بعدی
همین را میگوید.
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَا وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا. ما
برای کافران، یعنی همان نادیده گرفتگان و تباه کنندگان نعمات، سَلاسل ( جمع
سلسله- زنجیرهای وابستگی) و اغلال (جمع غل- طوقهای اسارت بر گردن) و
«سَعیر» (شعله آتش افروزیهای دنیایی) را آماده ساختهایم. هر که به راه حق
نرود، لاجرم به راه باطل خواهد رفت و به آن وابسته خواهد شد. او با دست خود
زنجیرهایی به دست و پایش میافکند و اسیر و بردهی آن میشود و به
گرفتاریهای بزرگ دچار خواهد شد. اگر به حقیقت و اخلاق و خدا رو نکند، دلش
هوای مخالف آنها را خواهد کرد. قرآن نقش پیامبر را باز کردن همین غل و
زنجیرهای بسته شده به دست و پا و گردن اسیران قدرت و ثروت و جهالت نامیده
است: وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ
عَلَيْهِمْ.(۱)
چنان که بارها گفته شد، زبان قرآن در این موارد زبان تمثیل و استعاره است.
مردمی که گرفتار رسوم و آداب و عادات اسارتآورند، نمیتوانند خود را آزاد
کنند و آزاد فکر کنند. پیامبر آمده تا آنها را از بار سنگین عادات و
تقلیدهای غلط و سنتهای پوسیده نجات دهد و خرافات و حشو و زواید دین را دور
بریزد و مردم را به شاهراه حقیقت هدایت کند. غالب انسانها اغلال و بندهایی
به گردن دارند. کسانی اسیر شهرتاند؛ کسانی اسیر شهوتاند؛ کسانی اسیر جاه
و مقاماند. بر گردن هر کسی رشتهای است که او را به سویی میکشاند. به قول
شاعر:
رشتهای برگردنم افکنده دوست
میکشد هرجاکه خاطرخواه اوست
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.
نیکوکاران از جامی مینوشند که آمیخته با کافر است. «ابرار» جمع «بَرّ» به
معنی نیکوکار است. پیش از این هم دربارهی «ابرار» صحبتی داشتیم و گفتیم
«بَرّ» (با فتحه) به دشت و صحرا گفته میشود. در تعبیر معروف «بَرّ و بحر»،
صحرا و دریا مورد نظر است. ابرار، مانند صحرا، که تا چشم کار میکند، افق
باز است و کوه و تپه و مانعی مقابل دید نیست، صحرا دل، یا دریا دلاند؛
نیکی و خوبیشان گسترده است و حد و حصری ندارد.
انسانها از این لحاظ چند دستهاند؛ بعضیها آدمهای خوبی هستند ولی فقط با
همسر و فرزندانشان، خیر و خوبیشان محدود به همانهاست. بعضیها با خویشان
خود هم نیکوکارند؛ و بعضیها در حق همشهریها هم به نیکی رفتار میکنند، و
بعضیها با هموطنان هم چنیناند، ولی نه بالاتر از آن. ولی بعضیها با همه
انسانها، حتی با کسانی هم که همفکر و هم مسلک آنها نیستند، رفتار نیک و
عادلانه دارند. «ابرار» چنین کسانیاند.
شاکراً شأن آنهاست. نیکوکاری آنها همان جامی است که از آن میآشامند:
يَشْرَبُونَ، فعل مضارع است؛ یعنی همچنان در حال آشامیدناند، مِن كَأْسٍ.
«کأس» یعنی کاسه، یا پیاله و جام. ابرار از جامی مینوشند که: كَانَ
مِزَاجُهَا كَافُورًا. «مزاج» به معنی مخلوط و امتزاج و آمیزه است. این
جام با چه عطری آمیخته است؟ با کافور. کافور گیاه خوشبویی است که برای
ضدعفونی و معطرکردن به کار میرود. جام نیکان ماهیت آنها را تغییر میدهد و
پاک و خوشبوشان میسازد. این جام را از کجا پر کردهاند؟
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ از چشمهای که بندگان خدا از آن
میآشامند. این چشمه را در کجا کشف کردهاند؟ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.
آنها خود این چشمه را شکافته و روان ساختهاند. «فجر» همان انفجار سنگ و
شکافتن چشمه و قنات است. خود آنها کلنگ زده و چشمه را جاری ساختهاند.
فعل نکره «تفجیرا» دريُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا، نا شناخته بودن آن شکافتن
را وصف میکند، یعنی نه با دینامیت و مته و کلنگ آهنی! پس چگونه؟!
يُوفُونَبِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا
وَيُطْعِمُونَالطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مسکینا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا.
اینگونه برای رسیدن به آن چشمه کلنگ میزنند: به نذر و پیمان خود وفا
میکنند، از روزی که شرّ آن فراگیر است (قیامت) میهراسند، طعام را با
وجود دوست داشتن (اشتها و گرسنگی) خودشان، به درماندگان، یتیمان و اسیران
میدهند.
آنها از شرّی میهراسند که آسان نمیگذرد. یعنی در دنیا به ورای آن
میاندیشند و از آخر سال و نتیجهی امتحان واهمه دارند. اگر به گرسنگان
غذایی میرسانند، مانده از مهمانی دیشب، بیات و بو گرفته و دور ریختنی
نیست، ابرار محرومان را بر خودشان ترجیح میدهند؛ آخر آنها دریا دلاند،
برکه باریک و چاله یک وجب آب که نیستند!
راستی انگیزه ابرار از اطعام چیست؟ آیا میخواهند شهرت و وجاهت پیدا کنند و
رأی بیاورند؟ اگر از دیگران انتظاری ندارند، پس لابد میخواهند نفس خودشان
را ارضاء کنند؟... خیر! این قصد را هم ندارند. پس چه انگیزهای دارند؟ از
خودشان بپرسید:
إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ. لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَلَا
شُكُورًا، زبان حال و قال آنها این است که ما فقط برای خشنودی خدا به شما
طعام میدهیم، جزا و پاداشی هم از شما نمیخواهیم. یعنی ما حتی سپاس و تشکر
هم از شما نمیخواهیم، نمیخواهیم از ما تعریف بکنید، کاری برایمان انجام
دهید یا هوادارمان بشوید، ما معمولاً اگر به کسی خوبی کنیم، حداقل این است
که انتظار تشکر داریم وگرنه او را آدم بیچشم و رویی میخوانیم و معتقدیم
که به آدمهای نمکنشناس اصلاً نباید کمک کرد. اما کسی که فقط برای رضای
خدا نیکی میکند، نه توقع جبران دارد نه حتی تشکر.
إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا. ما از
پروردگارمان در روزی که بسیار سخت و سهمگین است (قیامت اعمال) خوف داریم
فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً
وَسُرُورًا. پس ( به پاس این پروا)، خداوند آنها را از شر آن روز محفوظ
داشت و به خوشی و سرور و شادمانی آنان را رساند.
وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًا. و به سبب صبرشان در دنیا،
یعنی مقاومتشان در برابر وسوسههای دنیا و ناملایمات و سختیهای آن، بهشت و
پرنیان به آنها پاداش داد. که البته همه اینها معانی مجازی تمثیلی دارد.
پیش از اینکه جلوتر برویم، لازم میدانم نکاتی را در مورد این آیات توضیح
بدهم. بسیاری از مفسران این آیات را مربوط به آخرت دانستهاند. اما از میان
مفسران متأخرِ شیعه، مرحوم علامه طباطبایی، که خدایش رحمت کند، به معنی این
آیات عمیق تر توجه کرده و معتقد است همهی این اوصاف مربوط به دنیاست، نه
آخرت. ایشان توضیح داده است که افعال یشربون، یوفون، یطعمون، یخافون، همه
به صیغهی مضارع آمدهاند، که دلالت بر اتمرار این اعمام در دنیا دارد، چون
آخرت دار جزاست، نه دار عمل. در آخرت مجال عمل برای کسی فراهم نیست.
مقصود از «آشامیدن» (یشربون) سیراب شدن است. در فارسی میگوییم «فلانی
تشنهی انتقام است»، یعنی چنان در پی انتقام است که تشنه در پی آب. قرآن
دربارهی بنیاسرائیل گفته است: وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ(۲)
و دلشان از دوستی گوساله سیراب شده بود. به همین جهت هم پس از گذشتن از رود
نیل گوسالهپرست شدند. فِي قُلُوبِهِمُ یعنی دردلشان. یعنی با تمام
تمایلاتشان. این مردم به خاطر وابستگیشان به گاو، که از همه چیز آن
استفاده میبردند، به راحتی آماده بودند که آن را پرستش کنند. مثل بعضی از
مردم هند که گاو برایشان تقدس دارد.
در نهجالبلاغه دربارهی خشم آمده است که: فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً
أَحْلَى مِنْهَا.(۳) من جرعهای، یا آشامیدنیی گواراتر از فرو دادن خشم
ندیدهام. ابرار هم تشنهی نیکوکاریاند که در آیات بعدی حقیقت آن را روشن
میکند.
ابرار با کردار نیک خود، تشنگی نفس و روحشان را فرو مینشانند. با چه؟ مِن
كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا. و توجه کنید که اینها تشبیهاتی است
برای کسانی که شراب خواری جزو زندگیشان بوده است. تصور نکنید که منع شراب
در آن روزگار برای چنان مردمی آسان تلقی میشده است. آیات نهی از شرب خمر
در سال بیستوسوم بعثت نازل شد. پیش از آن برخی مسلمانها شراب میخوردند،
مگر کسانی از آنها که روح پیام اسلام را درک کرده بودند. این تحریم هم
ابتدا به صورت مطلق نیامد. اول فرمان آمد که در حال مستی به نماز نایستید.
یا از تو (پیامبر) دربارهی شراب میپرسند، بگو منافعی در آن هست، ولی گناه
آن بیشتر است. یعنی با بیانهای مختلف آمادهسازی و زمینهچینی شد تا مردم
برای ترک کلی آن خود را حاضر کنند. جامعهای تا آن حد منحط باید به تدریج
از عادت شرابخواری کنده میشد. بنابراین، قرآن با زبان و فرهنگ قوم سخن
گفته است و میگوید شما از جامی مینوشید و ابرار هم از جامی. اما آنچه
آنها مینوشند، برخلاف آنچه شما مینوشید، از تمام بدیها پاکشان میکند.
آنها از جام عشق الهی و محبت ایثار در راه او مینوشند و سیراباند. چنان
که میگوید کردار نیکوی شما يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ(۴) بدیهایتان
را از شما میزداید و شما را پاک میکند. و این می سرچشمهای دارد که فقط
بندگان واقعی خدا از آن میتوانند آشامید: یشرب بها عبادالله. آنها از این
چشمه سیراب میشوند. همه میدانیم که در ادبیات عرفانی ما کلمات «می» و
«سبو» و «ساغر» و «ساقی» با بسامد بالایی به کار رفته است. حالا البته
کسانی میپندارند که عرفای ما عرقخور بودهاند! ولی فکر نمیکنند که با
عرقخوردن آدم به آن درجات عالی معرفت و عرفان نمیرسد. آدم عرق خور مشاعرش
را از دست میدهد و حتی اگر کمالی هم داشته باشد، در وقت مستی همان را هم
از دست میدهد، چه رسد به بالاتر از آن. حرفهای عرفا حرفهایی نیست که
کسانی که افکار روزمره دارند معنی آن را بفهمند. عارفان ما این حقایق را
بسیار عمیق درک کردهاند و دربارهشان داد سخن دادهاند، اما برای بیان
حقایق و لطایف قرآنی، در آن سطح بالای معرفت، باز از همین ذوقیات بشری
استفاده کردهاند. و این هم حکمتی دارد که اگر بخواهیم به آن بپردازیم از
بحث خود دور میافتیم.
پس، آیا خدا آن چشمه را روان کرده است؟ نه. خود آنها به چشمه دست پیدا
کردهاند؛ خود کلنگ زدهاند و به آب رسیدهاند. یفجّرونها یعنی در همین
جهان دایماً با عمل خودشان آن چشمه را پدید میآورند و خود را با آن سیراب
میکنند. آنها تشنهی وفای به نذر و سیر کردن گرسنگاناند و چشم به آخرت
دارند که نتیجهی عمل آدمی در آن روز ظاهر خواهد شد. آنها با این کردارها
سیراب میشوند. به این جهت است که از شرّ آن روز محفوظ میمانند.
و اما دربارهی پرنیان (حریراً). دیدهام که در ترجمهها آن را معادلِ
جامهی حریر گرفتهاند. درحالی که حریراً پس از جنّةً آورده شده است و
قاعدتاً بعد از بشارت به نعمتی عالی از نعمت دانی و کوچکتر یاد نمیکنند و
به آن مژده نمیدهند. اما میتوان «حریر» را از ریشهی «حُرّ» به معنای
آزادگی و آزاد شدن گرفت. و این وجهِ روشنتری دارد؛ یعنی یک پله بالاتر از
جنّت است. وارستگی از همهی وابستگیها و گرفتاریها و خصلتها و جنبههای
بیارزش زندگی. آیات بعدی هم باز نشانههایی از همان بهشت به دست میدهد،
ولی همچنان با زبان تشبیه و تمثیل. اما اگر بخواهیم در ظاهر آیات متوقف
بشویم، باید گفت که چنین نعمتهایی در دنیا هم هست، پس چه ضرورتی دارد که
ما نقد را رها کنیم و در بهشت به دنبال آن نعمتها باشیم. اما سخن بر سر
همان «بهشت» است که ما چه تصوری از آن داریم. اگر در قیامت حتی منظومهی
شمسی ما از میان میرود و نظامات آسمان و زمین به هم میخورد، پس اصلاً
بهشت، همین بهشت زمینی و نعمتهایی که در دنیا میشناسیم نیست. پس بهشت
کجاست؟ بهشت جایی است که: عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ(۵)
یعنی همهی آسمانها و زمین را در برمیگیرد. میلیونها کهکشان در قلمرو
بهشت است. خوب، حالا که بهشت همه هستی است، در آن هرکه هرچه خواهد برایش
آماده است.
میگویند چه ضرورتی داشته که خدا به بندگان وعده بهشت دهد؟ چرا انسان را
باید با وعده و وعید تشویق و تهدید کنیم؟ پاسخ این است که مگر در امور
دنیائی تشویق و ترغیب یا توبیخ و تنبیه ندارم؟ کدام نظام حکومتی یا اداری و
صنعتی و علمی در برابر عملکرد مردم و کارمندان بی تفاوت است؟ اگر به مردم
گفته شود که شما فداکاری و ایثار کنید و از جان خود بگذرید، ولی توقع هم
نداشته باشید چیزی نصیبتان شود، کمتر کسی است که بپذیرد. از این رو، پاداش
دادن کاری برخلاف عقل و حکمت نیست.
اما پاداشهای بهشتی چون از سنخی است که کلماتی برای وصف آنها وجود ندارد،
قرآن ناگزیر از تشبیه و تمثیل به امور قابل فهم و ذوقیات دنیایی شده است.
اما گفته است که حقیقت آنرا نمیتوان شناخت و «هیچ نفسی چشم روشنیهایی را
که (درک و فهم آن) برای آنها پوشیده است نمیشناسد». فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ
مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ.(۶) این
مقدمات را از آن جهت عرض کردم که توجه کنید آیات بعدی همه جنبهی تمثیلی
دارد.
مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ. آنها در بهشت بر تختهایی تکیه
خواهند زد. خوب، پیداست که منظور تخت چوبی یا فلزی نیست. اما در تکیه کردن
معنایی استعاری نهفته است که همان پشتیبان داشتن است.
لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا. و در آنجا نه گرما
آزارشان میدهد و نه سرما. در قیامتی که قلمرو آن به تعبیر قرآن همه هستی
است، اصلا مسئله گرما و سرما شکل دیگری پیدا میکند. پس روشن است که اینها
مجازی و برای فهم دنیایی ماست و مقصود سرما و گرمایی دیگراست.
وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَالُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا و
سایهاش به آنها نزدیک است و میوههای آن آسان و رام در اختیار آنهاست. از
«سایه» هم میتوان منافع و نتایج را مراد گرفت و در اختیار بودن میوه ها،
نشان از اراده نافذ دارد.
وَيُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ
قَوَارِيرَا. قَوَارِيرَمِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا. و آنها
جامهایی از نقره میگردانندو سبوهایی از جنس بلور. جامهایی از نقره که به
اندازه کرده باشند. یعنی این جامها را خود نیکان اندازه کردهاند. مرحوم
طالقانی نکتهی قابل توجهی دربارهی این آیه بیان کردهاند. میگویند این
نعمتها را خؤد نیکان تقدیر کردهاند و اندازهی آنها از خود آنهاست. آن
جامها را خود تو داری بهوجود میآوری و اندازههایش را خودت در زندگی با
کردارت میسازی: قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا.
وَيُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً. و در آنجا جامی
به آنها نوشانده شود که با زنجیل آمیخته است. يُسْقَوْنَ فعل مجهول از
ریشهی سقایت است. واژهی «ساقی» هم از همین ریشه است، که در ادبیات ما
فراوان به کار رفته است.
توجه دارید که در آنچه مربوط به دنیاست بود، فعل معلوم «یشربون» آمده است،
یعنی خودشان مینوشند، در دنیا خودشان تلاش میکنند و ثمرهی تلاش خود را
مییابند که پاککننده از بدیهاست و خوشبویشان میکند، اما در مورد قیامت
فعل مجهول «یسقون» آمده است، یعنی به آنها نوشانده میشود. چون در آخرت وقت
عمل گذشته است، در آنجا ساقی است که آنها را سیراب میکند. آنهم نه از
انواع شرابهای دنیایی! در بهشت جای ناپاکی نیست که آمیزهی آن شراب،
کافور، یعنی پاک کننده و خوشبو باشد، ترکیب دیگری است از«زنجبیل»، که گیاهی
گرمابخش و انرژیزا است. طبع کافور سرد و طبع زنجبیل گرم است. تکرار میکنم
اینها مفاهیمی است برگرفته شده از محسوسات آشنا برای ما، برای رساندن
برخورداریها و احوالی که انسان در بهشت خواهد داشت.
در سورهی «مطفّفین» هم باز اشاره به ترکیب شراب بهشتی میکند و میگوید:
وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ.(۷) آمیزه آن شراب از «تسنیم»
است؛ تسنیم چیزی است که ذهن انسان را بالا میبرد و تعالی میدهد. در عربی
به کوهان شتر، چون بلند است، «سَنام» میگویند. بهطورکلی، این کلمه و
مشتقات آن دلالت بر نوعی رفعت و بلندی دارد. پس، آن شراب تسنیم درجات
بهشتیان را متعالی میسازد، زیرا آنچه کردهاند موجب رشد و کمال آنها شده
است. اصطلاح حالکردن و هایشدن در میگساریهای دنیا نیز معمول است، ولی
این کجا و آن کجا؟!
عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا. درآنجا چشمهای است که «سلسبیل»
نامیده میشود. «سلسبیل» دو معنا دارد؛ یکی نرم و لطیف، دیگری پیدرپی. آن
چشمهای که پدید آوردهاند، آثارش پیدرپی بر آنها ظاهر میشود. وَيَطُوفُ
عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ. و برگرد آنان پسرانی پاینده پذیرایی
میکنند. یعنی در پذیرایی از آنها جاوید هستند. إِذَا رَأَيْتَهُمْ
حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا. چون آنها را ببینی، میپنداری مروارید
پراکندهاند. همچنان از مفاهیم مربوط به زندگی دنیایی و محسوسات شناخته
شدهی انسان برای فهم مفاهیمی ورای این ظواهر استفاده می کند. وَإِذَا
رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَمُلْكًا كَبِيرًا. چون آنجا را بنگری،
افق در افق نعمت و مُلکی بس بزرگ خواهی دید. عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ
خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ. بر قامتشان
جامعههای سبز از دیبای نازک و درشت پوشانده شده و با دستوارههای سیمین
آذین بستهاند. وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا. و پروردگارشان
آنها را شرابی پاکیزه مینوشاند.
این عالیترین مرحلهی برخورداری از بهشت است. اینجا دیگر ساقی خود
پروردگار است. این شراب پاکیزه و گوارا را در دنیا خودشان میآشامند و در
بهشت گویا فرشتگان به آنها مینوشانند (یُسقون) و درعالیترین مرحله و
درجه، پروردگار آنها را مینوشاند. این سه نحوه برخورداری از آن شراب است.
این شراب «طهور» پاک و پاککننده را درآیات متعدد وصف کرده است که نه موجب
سر درد است و نه عقل را زایل میسازد، بل شرابی است که همه بر سرش با
یکدیگر رقابت دارند: يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا(۸) و
این همان جامی است که: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا. این مفهوم
سقایت را عارفانی مانند مولوی و حافظ در اشعار خود فراوان آوردهاند.
سخن از بهشت و بهشتیان در این آیه به پایان میرسد و در انتها یادآور
میشود که: إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُم
مَّشْكُورًا، اینها پاداش شماست و تلاشهای شما مشکور شده، یعنی به بار و
بهرهبرداری رسیده است، این حاصل کارهایی است که کردهاید و زحماتی است که
کشیدهاید.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنزِيلًا. مسلما ما قرآن را
بر تو فرو فرستادیم. سه ضمیرمتکلم جمعی پی درپی: إِنَّا و نَحْنُ و
نَزَّلْنَا، دست اندکاری عوامل متعددی را در فرآیند وحی و نزول قرآن در
نظام الهی نشان میدهد که مسلما یکطرف آن آمادگی و استعداد گیرنده وحی است.
اصولا ارتباط زمین و آسمان، ظرف و مظروف و قابلیت و فاعلیت، امری دو طرفه
است وشاید به همین دلیل است که در ازای۳۳ موردی که فرآیند نزول وحی در قرآن
با ضمیرجمعی آمده، تنها یک مورد با ضمیرمتکلم وحده ذکر شده است که گویا
هنوز چنان آمادگی در گیرنده (حواریین) هنوز فراهم نبوده است (مائده ۱۱۱).
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا
پس، برای تحقق فرمان پروردگارت مقاومت کن و صابر باش و از آنان (کافران) به
گناه و ناسپاسی اطاعت مکن. یعنی در راه حق ثابتقدم باش و از تأثیر
تلقینات و خواهشها و فشارهای خودخواهان و منکران برکنارباش.
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا. و نام پروردگارت را صبح و
شام یاد کن. بامداد و شبانگاه یعنی تمام مدت و شبانهروز «اسم ربّ» نیز لفظ
آن نیست، بلکه توجه به آثار ربوبیت جهان شمول اوست.
وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا، و در پاسی
از شب او را سجده کن و شبی دراز به تسبیح او قیام کن.
إِنَّ هَؤُلَاء يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَاءهُمْ يَوْمًا
ثَقِيلًا، همانا اینان، یعنی اکثر مردم، «عاجله» را دوست میدارند. «عاجله»
یعنی آنچه شتابان و زودگذر است، آنها مشغول دنیا هستند و فکر و ذکری جز
متمتع شدن از آن ندارند. عمرِبه فرض صد سالهی ما در برابر ابدیت، یک لحظه
هم به حساب نمیآید. با آنکه این دنیا فانی است و دیر نمیپاید، به آن دل
می بندند و ورای آنرا فراموش میکنند.
نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ. این ما بودیم که آنها را
آفریدیم و ارکان آفرینششان را محکم و استوار ساختیم. یعنی استعدادها و
تواناییهایی که به آنها بخشیده شده مغرورشان کرده است.
وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا، و هرگاه اراده
کنیم،امثال آنها را مبدل خواهیم کرد. یعنی این نسل میرود و نسل دیگر جای
آنها را میگیرد. پس نپندارند که قدرت در دست آنهاست. هرگاه مشیت ما ایجاب
کند، آنها را خواهیم برد. اینها غافلاند از اینکه به جایی جز مشیت و قدرت
الهی تکیه نتوانند کرد.
در چهار آیهی پایانی سوره پنج بار مشیت و اراده الهی را یادآور میشود:
إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ. فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً.
مسملما این (قرآن) برای شما تذکره است. «تذکره» یعنی بیدار باش و آگاهی، که
گفتیم ذکر مقابل«نسیان» و فراموشی است. پس، هرکه میخواهد و مشی او ایجاب
میکند، راهی به سوی پروردگارش در پیشگیرد. حقیقت به شما گفته شد. اکنون
هر کس میخواهد در راه آن قدم بگذارد مختار است. و اینکه گفته سَبِيلًا
(راهی) برای آن است که راهها به سوی خدا یکی دو تا و ده تا نیست. هر
انسانی استعداد و تواناییهایی دارد. هر کس در هر موقعیتی هست باید ببیند
در آن شرایط و با امکاناتی که دارد چه کاری میتواند بکند و چه راهی به سوی
خدای خویش دارد. یکی معلومات دارد، یکی پول دارد، یکی قدرت بدنی دارد.
خلاصه هر کسی استعدادی دارد و امکاناتی، پس بینهایت راه به سوی خدا وجود
دارد.
اما در عین حال، وَمَا تَشَاؤُونَ الاَّ أَن يَشَاء اللهُ إِنَّ اللهَ
كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا. شما نمیتوانید بخواهیدإ مگر آنکه خدا بخواهد،
همانا خداوند علیم و حکیم است. یعنی چنین نیست که آدمی در هر شرایطی هر
کاری اراده کند، توانایی انجام آن را داشته باشد. کشاورز نمیتواند هر
محصولی در هر زمینی به عمل آورد. در مشیت خداوند هر اقلیمی مقتضی و مناسب
عمل آمدن محصول مناسب همان آب و هوا است. در اقلیم شمال ایران نمیتوان نخل
کاشت. مطابق مشیت خدا خرما در مناطق گرمسیری پرورش پیدا میکند. شما در
شهری که فقط دانشکده مهندسی دارد، نمیتوانید پزشکی بخوانید. پس اگر مشیت
شما تحصیل در رشتهی پزشکی باشد، ناگزیر از تغییر مکان یا تغییر رشتهاید.
پس خواست شما تابع خواست آن دانشگاه است، اما آزادی و اختیار در انتخاب
رشتههای موجود و کیفیت تحصیل دارید. در جهان هستی نیز انسان در چهارچوب
مشیتهای الهی میدان اختیار و عمل دارد. قدرت فکر و بینش او نیز بُرد معینی
در قلمرو مشیت الهی دارد.
يُدْخِلُ مَن يَشَاء فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ
عَذَابًا أَلِيمًا. هر که را خواهد در سایهی رحمت خویش درآورد ، و اما
ستمگران را عذابی دردناک مهیا کرده است.
هرکس خود را با نظامات او منطبق نماید، در سایه رحمتش قرار می گیرد. پس
جبری در کار نیست، که اگر چنین بود، برای انسان مشیت و اختیار قایل نمیشد
و نمیگفت: فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا. واما ستمگران چه
کسانی هستند؟ در ابتدای سوره از دو راهی شکر و کفر و دو مسیر متنافر سخن
گفت. شاکران کسانی هستند که نعمتهای آفریدگار را در مسیری که نعمت دهنده
مقرر داشته، و کافران آن را در مسیر خودپرستیها و حق پوشانیها(آثما او
کفورا) مصرف میکنند،. در ابتدای سوره آمده بود: «انَّا أَعْتَدْنَا
لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَا وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا»، و چون کفر به ظلم
کشیده میشود، یا نتیجه و محصول آن ظلم است، در پایان سوره به مکانیسم از
پیش مقرر شده «اعتدنا» اشاره میکند: وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ
عَذَابًا أَلِيمًا
صدق الله العليّ العظيم.
۱) اعراف(۷) / ۱۵۷
۲) بقره(۲) / ۹۳
۳) نهجالبلاغه ، کلمات قصار، حکمت۴۸۶
۴) تحریم(۶۶) / ۸
۵) حدید(۵۷) / ۲۱
۶) سجده(۳۲) / ۱۷
۷) مطففین(۸۳) / ۲۷
۸) طور(۵۲) /۲۳
|