مصاحبه سايت اتحاد براى ايران با عبدالعلى بازرگان
درباره نسبت قرآن و حقوق بشر
سؤال: به نظر میرسد حقوق بشر که بر مبنایی اومانیستی بنا شده، تنافر و تضادی ذاتی با دین دارد. آیا چنین ادعایی را میپذیرید؟ در واقع گفته میشود که حقوق بشر ایده دورانی است که امرقدسی پنهان شده یا کسوف کرده و بنابراین دستگاه اخلاقی مبتنی بر امور مقدس نیز بیاعتبار شده و مبنای حقوق بر پایه اصالت حق انسانی بنا شده است. در حالی که اخلاق و حقوق دینی همچنان بر همان مبنای کهن و با فرض صدق امر الهی استوار است. از این جهت آیا میتوان گفت که حقوق بشر و دین تقابل دارند و این تقابل ذاتی آنها است؟
عبدالعلی بازرگان: ابتدا باید روشن کنیم که منظور از دین چیست و کدام است؟
معنای عام آن مورد نظر است، یا ادیان به اصطلاح آسمانی؟ شریعتهای ابراهیمی، یا
شریعت خاص اسلام؟ اگر این آخری مورد نظر باشد؛ اسلام یک کتاب مبنا دارد؛ قرآن، و یک
تاریخ مدون و مطول از فتواها و نظریات فقهی مذاهب متعدد اهل تسنن و شیعه که آن را
اسلام تاریخی میخوانند. اگر منظور شما همین اسلامِ به اصطلاح فقاهتیِ حوزوی است،
با هزاران کتاب و رساله به قلمهای تابع زمان و مکان و فرهنگهای مختلف بشری، بلی
مسلماً چنین اسلامی با حقوق بشر در موارد متعددی از جمله احکام: ارتداد، سنگسار،
بیحجابی، مشروبخواری، قمار... همچنین عدم تساوی انسانها در برابر قانون در موارد
بسیاری تقابل جدّی دارد.
اما اگر قرآن را مبنای قضاوت بگیرید، در این صورت مسئله به کلی فرق میکند؛ در قرآن
هیچیک از احکام و تعزیرات فوقالذکر مطلقاً وجود ندارد و احکامی که فقیهان صادر
کردهاند، تماماً به تشخیص و مصلحتاندیشی بشری در روزگار خودشان وضع شده است.
متأسفانه بیشتر مردم به دلیل بیخبری از قرآن و تأثیر پذیری از تبلیغات شبانه روزی
رسانههای دین ستیز، به عملکرد قدرتمداران استناد میکنند، اما در قرآن به غیر از
چهار حکم کیفری: سرقت، قصاص، زنای علنی و آشکار (با ۴ شاهد) و سلب مسلحانه امنیت
جامعه (محاربه و افساد)، هرگز هیچ کیفر دنیایی دیگری نیامده است. دقت کنید منظورم
حکم دنیایی است، و گرنه حساب آخرت در فلسفه دین حسابی جدا دارد و همچون دانشگاه که
به رغم تساوی حقوق دانشجویان در امکانات دانشگاهی، درجات و حقوق اجتماعی آنان پس از
فارغ التحصیلی تابع تلاش قبلیشان میباشد. این ۴ حکم، حتی زنای علنی، مورد قبول
همه کشورها میباشد و در قوانین هیچ کشوری مجاز شمرده نشده است. در تفاوت حقوق خودی
با بیگانه نیز هیچ کشوری تردید نکرده است.
البته آیات زیادی در ضرورت جنگ و جهاد با متجاوزان در قرآن آمده است، اما اگر به
جریان خلاف موج اسلام در نظام فراگیر بتپرستی در عربستان و اجماع قبایل بر نابودی
این اقلیت مخالف توجه کنیم، متوجه میشویم این موارد در زمان پیامبر اسلام جنبه
دفاعی داشته و ربطی به تحمیل عقیده ندارد. اصولا کتابی که بر «لااکراه فی الدین»
تکیه میکند نمیتواند ناقض مبانی خود باشد. فتوحاتی هم که پس از رحلت پیامبر انجام
شده، بعضاً عکسالعملی در برابر تهدیدها و تجاوزات، و بعضاً ناشی از همان خوی
جنگجویی دوران جاهلیت بوده و عمدتاً توسط بنیمروان و بنیاُمیه، یعنی همان خلفای
به قدرت رسیدهای که اهل بیت پیامبرشان را در ماجرای کربلا قتل عام کردند، و بعدها
توسط خلفای بنیعباس و امپراطوری عثمانی انجام شده است.
به طور خلاصه باید بگویم بلی اخلاق و حقوق بشر بر مبنای کهن در نهادهای رسمی
روحانیت یهود، مسیحیت و اسلام، با درک انسان مدرن از حقوق بشر سازگاری ندارد، اما
همه سخن در این است که آیا آن «امر قدسی پنهان شده یا کسوف کرده»، یا برخی متولیان
منفعت طلب دین با نوع نگاه به دین، منافع طبقاتی و عملکرد خود حقایقی را زیر خاک
جهل و جور و جمود پوشانده و آن را به کسوف کشاندهاند؟
چگونه میتوان خدایی را که به بنیآدم (صرف نظر از جنسیت و عقیده) کرامت بخشیده و
او را بر خشکی و دریا سوار (مسلّط) کرده (اسراء ۷۰) و آسمانها و زمین را به حق
آفریده تا تمامی آن را به تناسب تلاش هر کس در اختیارش قرار دهد (جاثیه ۲۲) بخیل بر
حقوق طبیعی انسان دانست؟ هر چند حقوق بشر بر مبنای «اومانیستی» در جهانبینی و
انسانشناسی قرآنی که آدمی را جزئی از دستگاه عظیم و لایتناهی هستی میبیند، خود
محوری بزرگ منشانهای است، با این حال حقوق آدمیان، صرف نظر از نگاهشان به هستی و
آفریدگار آن، در قرآن به تمامه تضمین شده است، آخرت هر کس نیز براساس حقوقی است که
خود شایستگی آن را کسب کرده باشد.
سخنان شما سه بخش دارد که باید جداگانه به آن پرداخت. بگذارید از بخش اول این سخنان شروع کنیم. شما حساب قرآن را از اسلام تاریخی جدا کردید. در واقع به نظر میرسد که از نوعی اسلام واقعی و ذاتی سخن میگویید که فراتر از تاریخ میایستد و ارتباطی به تحوّلات قرنهایی که بر آن گذشته ندارد. ظاهراً فرض شما این است که در قرآن چیزی است که میتوان ذاتی اسلام دانست و آن هم حقوق انسانها را تضمین کرده است. اولین مسئله ما در همینجا است. چگونه متن قرآن را ورای تحولات تاریخی دین گذاشتهاید؟ میدانیم که متن قرآن نیز در یک فرایند تاریخی جمعآوری شده و تا قرنها در میان مسلمانان- هم اهل سنّت و هم شیعیان- درباره این متن اختلافنظر بوده است. برخی از اهل سنت معتقد بودند که در زمان جمعآوری قرآن، آیاتی هست که در آن نیامده و همچنین آیات دیگری هست که بر آن افزوده شده است. حداقل از «اُمّالمومنین» عایشه همسر پیامبر سخنانی نقل شده که مبنی بر نابودی یا حذف برخی آیات قرآن است. درمیان شیعیان نیز چنین عقایدی تا قرنها وجود داشت. در اینجا قصدم بحث در اینباره نیست. تنها میخواهم اشاره کنم که با توجه به این سوابق، امکان بیرون قرار دادن قرآن از تاریخ و مواجهه ذاتگرایانه با آن منتفی است. بنابراین آیا تلاش شما که میخواهید حساب قرآن را از تحولات تاریخی جدا کنید، ثمری خواهد داشت؟ در واقع سؤال این است که اگر میپذیرید اسلام تاریخی با حقوق بشر تعارض دارد، چگونه میتوانید قرآن را از این اسلام تاریخی جدا کنید؟
اصالت یک متن را نمیتوان با نادیده گرفتن مراحل شکل گیری آن در ذهن و زبان
مخاطبانش شناخت. مسلمانان اولیه به ندرت سواد خواندن و نوشتن داشتند و قرآن بر دوش
حافظه مخاطبانش حفظ شده است نه در متون چاپ شده. همانطور که میدانید؛ قرآن در
طول ۲۳ سال رسالت بهتدریج و متناسب با شأن نزول آیاتش نازل شده است. حال اگر ۲۳
سال را در ۳۶۵ روز ضرب کنید، میشود ۸۳۹۵ ، از طرفی متوسط تعداد آیات قرآن ۶۲۰۰ آیه
میباشد ( برحسب قرائتهای کوفی، بصری، مکی و شامی). شما اگر این دو رقم را بر هم
تقسیم کنید، میبینید حدوداً هر هفته حدود فقط ۵ آیه بر آنها نازل میشده است، که
متوسط حجم آن در قرآنهای فعلی میشود نیم صفحه! اگر کسی متنی نیم صفحهای را روزی
ده بار در طول یک هفته بخواند، آنرا حفظ نمیشود؟ از طرفی مسلمانان در رکعات اول و
دوم نمازهای یومیه خود ۱۰ بار پس از حمد یک سوره کامل یا قسمتی از آن را
میخواندند. بسیاری از مسلمانان در نمازهای شبانه خود نیز، به توصیه قرآنی: «تا
آنجا که ممکن است قرآن را بخوانید» (مزمل ۲۰)، بارها در سکوت و تمرکز شبانه قرآن را
میخواندند. ما که در درس ادبیات مدرسه تعدادی از ابیات سعدی و حافظ و مولانا را
فقط خواندهایم و به ندرت از حفظ داریم، اگر بعد از دههها یک نفر مثلا «توانا بود
هرکه دانا بود...» را عوضی بخواند، فوری تذکر میدهیم. مسلمانان اولیه یا قرآن را
تماماً یا بعضاً حفظ بودند و ممکن نبود در اصالت آیهای شک کنند.
حتماً شنیدهاید که در جنگ جمل ۷۰ حافظ قرآن جلوی شتر عایشه کشته شدند، یعنی پس از
گذشت نزدیک به ۳۰ سال پس از رحلت پیامبر، حافظان قرآن به تعدادی بودند که ۷۰ نفرشان
فقط در یک جنگ کشته شدند! آیا در چنین جامعهای امکان تغییر، حذف یا اضافه وجود
داشته؟ قرآن را نباید با تورات و انجیل که در عصرها و نسلهای بعدی توسط پیروان
نوشته شده مقایسه کرد. قرآن در زمان پیامبر تثبیت و در حافظه دلها یا بگویید
سلولهای مغزها تدوین شده است. این که در قرآن آمده است «ما خودمان ذکر را نازل
کردیم و ما (نه من) آن را حفظ میکنیم» (سوره حجر آیه ۹)، این «ما» همان کلّ هستی
است که انسان جزیی از آن است، و حفظ «ذکر»، حافظه مردمانی است که قرآن را به
آیندگان منتقل کردند. حفظ قرآن برای بسیاری از مسلمانان از حفظ جانشان مهمتر بود؛
مگر فریاد اعتراض ابوذر به عثمان خلیفه مسلمانان را بهخاطر حذف یک «واو» در قرائت
آیه ۳۴ سوره توبه فراموش کردهاید؟ از آن گذشته، مگر امام علی عضو شورای
تنظیمکنندگان قرآن نبود؟ مگر هیچیک از امامان شیعه و حتی یکی از چهار امام اهل
تسنن ایرادی به متن در اختیار مردم گرفتهاند؟
فراموش نکنید که قرآن برای مسلمان اولیه تمام هویتشان بود، ضربان قلب، پلک چشم و
نفسشان با آن میزد. بهخاطر آن با نظام بتپرستی حاکم در افتاده و شکنجه و کشته
میشدند. ذهنشان هم در زندگی صحرایی مثل امروز ما صد جا مشغول نبود. قرآن برای
آنها زینت سفره عقد، شگون خانه یا اتومبیل جدید، حافظ مسافر، موسیقی جلسات ختم، در
طاقچه خانهها، به بازوی پهلوانان و گردن کودکان و وسیله حاجت خواهی نبود؛ با قرآن
زندگی میکردند و کتاب راهنمای عملشان بود. به قول مرحوم طالقانی: کتابی که امروز
وقتی خوانده میشود، مردم از هم میپرسند: کی مرده؟! در صدر اسلام آوای زندگانی
بود. اگر مستشرقین با غرض و بیغرض آن را مونتاژ دوره عثمان و بعد از آن (تحت
تأثیر فرهنگ مسیحیت!) میشمرند، برای کسانی که با تاریخ اسلام آشنایند این سخن جای
تعجب دارد.
جعلیاتی که سینه به سینه قرنها بعد از قول عایشه و دیگران نقل شده تا چقدر اعتبار
دارد؟ اختلافات در متن عمدتاً ناشی از قرائتهای مختلف مردمان نواحی مختلف عربستان
است. اقوام مختلف ایرانی هم هر کدام لهجه و گویشی دارند. قرآنهای اولیه که روی
پوست و اوراق سبک دیگری نوشته شده بود، شماره آیه، اِعراب و نقطه گذاری نداشت،
اعرابی که سواد داشتند بدون این علامات قرآن را به راحتی میخواندند. اقدام عثمان
برای تدوین نسخههای مدون و مدرن قرآن با مشخصاتی که گفتم برای نومسلمانانی بود که
دسته دسته از نقاط مختلف عالم به اسلام می پیوستند و نیاز داشتند تفاوت کلمات و
افعال را با نقطه و اِعراب گذاری تشخیص دهند. عثمان نگران بود که نکند در جنگ
گستردهای در آینده بقیه حافظان قرآن کشته شوند، با پیشگیری او بود که چند نسخه
اریژینال از قرآن تهیه شد و به مراکز استانی اسلام آن روز ارسال گردید تا در جای
محفوظی نگهداری شود.
اما پرسش انتهاییتان که «چگونه میتوانید قرآن را از اسلام تاریخی جدا کنید؟»،
باید عرض کنم، جدا هست، نه آن که من خواسته باشم جدا کنم! قرآن یک کتاب است که در
ظرف زبان، فرهنگ و فهم مردمانی نازل و همان موقع تثبیت و تحکیم شده است و تاریخ
اسلام ۱۴ قرن است که جریان داشته و دارد. آری تاریخ همچون بستر رودخانه، با رنگ و
رسوباتش بر آب جاری شده از سرچشمه تأثیر میگذارد. در مورد فهم مسلمانان از قرآن هم
میتوان به وضوح آثار نیک و بد بستر تاریخ را مشاهده کرد. اما همچنان که جویای آب
خالص میتواند به سرچشمه سر بزند، قرآن را هم میتوان از سرچشمه آن شناخت و بخوبی
دید که تعارض با حقوق بشر، با آب سرچشمه است، یا آب رنگ و بوی فقه و فلسفه و سیاست
گرفته؟ شما اگر یک کلمه از حکم دنیایی ارتداد، الحاد، سنگسار و انواع تعزیرات
فقاهتی درباره: بد حجابی، شرب خمر، قمار و ... را در قرآن پیدا کردید، آنگاه
میتوانید این تعارض را مطرح سازید.
در بخش دوم پاسخ شما به پرسش اول، از چهار حکم
در قرآن سخن گفتید و اینکه بیش از این مجازاتی در قرآن وجود ندارد. این چهار
حکم به گفته شما در مورد سرقت، قصاص، زنای علنی و محاربه صادر شده است.
میدانیم که اتفاقا هر چهار حکم مزبور با ارزشهای حقوق بشری تنافر دارد. امروز
بریدن و قطع دست دزد نه تنها حکم قابل دفاعی نیست، بلکه جنایتی دولتی محسوب
میشود که نفرتانگیز است. حکم قصاص نیز که گاه مستلزم ناقص کردن اعضای بدن
متهم میشود و گاه موجب اعدام او، در هر دو صورت خلاف ارزشهای حقوق بشری است.
درباره «زنای علنی» نیز اساساً از آنجا که مربوط به سبک زندگی مردم و حوزه
خصوصی آنها است، تعیین هر نوع مجازات، خلاف اصول حقوق بشری محسوب میشود. و
بالاخره اینکه حکم محاربه نیز در سختگیرانهترین وضعیت، مستلزم اعدام یا قطع
دست و پا است که باز هم در حقوق جدید ناعادلانه محسوب میشود.
با این توضیحات، به نظر میرسد که قرآن نیز- حداقل در همین چهار حکمی که شما
نام بردهاید- در برابر ارزشهای حقوقبشری است. در این میان برخی فقیهان و
متکلمان اسلامی (از جمله مرحوم آیتالله دکتر مهدی حایرییزدی) قائل به عرفی
بودن احکام اجتماعی اسلام- حتی احکام موجود در قرآن- بودند تا زمینه چنین
تعارضی از بین برود. آنها میگفتند که حتی برخی احکام اجتماعی قرآن هم امروز
میتواند تعطیل شود. آیا شما نیز به چنین رویکردی باور دارید؟
در مورد چهار حکم مورد نظر اجازه دهید آنها را تفکیک کنم و جداگانه پاسخ دهم: اول
درباره حکم سرقت (بریدن دست) که در روزگار ما بحثانگیز وموجب انتقاد به اسلام شده
و آنرا عملی خشن و به دور از عواطف و احساسات بشری تلقی می کنند. گرچه با
محدودیتهای بسیار گستردهای که فقیهان با اتکاء به روایات و احادیث برای اجرای آن
حکم (در ۱۹ شرط) قائل شدهاند، در طول چهارده قرن گذشته به ندرت این حکم اجرا شده
است، با این حال وجود چنین مجازاتی در قرآن، به خصوص اصرار برخی حکام شرع انقلاب
برای اجرای آن، حتی به رغم توصیه مقامات قضائی، داغ تر و مسئله آفرینتر شده است.
در پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا در شناخت گستره معنایی و مصادیق دو کلمه «قطع»
و «ید» در قرآن توضیحاتی بدهم.
ابتدا در مورد معنای قطع؛ این کلمه در قرآن، به استثنای مواردی اندک، که دلالت بر
«بریدن فیزیکی» و پاره شدن ظاهری می کند، عموماً بر انواع دیگری از جداییها و
تفرقهها دلالت میکند. مثل: قطع ارتباط خویشاوندی، قطع ارتباط طبیعی با جنس مخالف،
قطعه قطعه کردن وحدت جامعه، یا یکپارچگی دشمن، قطع مسافت، قاطع بودن در تصمیم،
قطعهای از شب، قطع دنباله یک قوم، قطعات مجاور زمین ، قطع میوه درخت وغيره... اما
معنای «یـَد»؛ درست است که به دست در زبان عربی «ید» میگویند، اما از آنجاییکه
معمولا اِعمال قدرت انسان با دست انجام می شود، این کلمه معنای «قدرت» نیز یافته
است. به همین دلیل کلمه «ید» بهطور استعاره به خداوند هم، با این که دستی ندارد،
نسبت داده شده است. مثل: یدالله فوق ایدیهم، بیدک الخیر، بیده الملک.
اصطلاح دست برداشتن یا مانع دست درازی کسی از تجاوز شدن اصطلاحی بسیار معمول و
متعارف است، مثل «خلع ید» از انگلستان در قضیه ملی شدن نفت که دست تسلط بریتانیای
کبیر را از صنایع نفت ایران کوتاه کرد. در نهضت ملی ایران مرحوم دکتر مصدق بدون آن
که دست کسی را ببُرد، دست قدرت انگلستان و دربار وابسته به آن را از طریق شیوههای
مؤثر روزگار با بیدارساختن مردم ومراجعه به دادگاههای بینالمللی قطع کرد.
اگر در زمان نزول قرآن، در جامعه قبیلگی مدینه، با فقدان دولت ونیروی انتظامی و
قضایی و نداشتن زندان مجبور بودند برای جلوگیری از تکرار دزدی دست سارقان را ببرند
تا مجازات و برای دیگران شناخته شوند، امروز که کارها از شکل «یدی» خارج شده و
سرقتهای میلیاردی توسط کمپانیهای عظیم با هزاران کارمند از طریق کامپیوتر انجام
میشود، بدون آن که نیازی به بریدن دستها باشد، عملا روح و محتوای حکم خدا با قطع
کردن امکانات قانونی و ارجاع کار به خطاکاران تأمین شده و آنها را پس از محکمه و
مجازات از ادامه سوء استفاده باز میدارند.
مورد دوم قصاص (حکم قتل و جراحت) بود. شما حکم قصاص را خلاف ارزشهای حقوق بشری فرض
کردهاید. آیا معنای حقوق بشر این است که هرکاری مجاز است و هیچکس را بهخاطر کارش
نباید مجازات کرد؟ یا به نحوه مجازات معترض هستید؟ اگر کسی آدم کشت، در
پیشرفتهترین کشورهای جهان با او چهکار میکنند؟ جز زندان ابد که بدتر از کشتن
است؟ مخالفان اسلام با توسل به خشونتهای متعصبان ناآگاه از تعالیم قرآنی و سنت
پیامبرِ رحمت، چنین القاء میکنند که گویا این شریعت مُبلّغ خشونت و انتقامگیری
است و قانون قصاص را دلیلی بر روحیه سختگیری تلقی میکنند. چنین برداشتی منحصر به
آنها نیست، خودیهای انتقام طلب نیز کم وبیش همین گونه میاندیشند. تلقی بسیاری از
ناآگاهان از آیات قصاص در قرآن در ابتدای انقلاب، وقتی تابلوی آیه شریفه «ولکم فی
القصاص حیوة یا اولی الالباب لعلکم تتقون» (در قصاص برای شما زندگی است) را در
دیوار پشت سر محکومان دادگاه انقلاب نصب میکردند، القای این اندیشه به تودههای
مردم بود که حیات جامعه در گرو اعدام این محکومان است.
حیات جامعه با انتقامگیری تصاعدی نابود و با اکتفا به مقابله به مثلِ منصفانه حفظ
میگردد، اما رضایت خدا و فضیلت توصیه شده در قرآن، همواره عفو و گذشت است. بلی
قصاص اجازه داده شده است تا هم حرمت قانون حفظ شود و جنایتکاران بدانند میتوان با
آنان شرعاً مقابله به مثل کرد، و هم افراد متوسط، که قدرت ایمانی کافی برای عفو
ندارند، دچار عقده و سرکشى از دین نگردند. با این حال قرآن هر کجا اجازه به قصاص
داده است به دنبال آن توصیه به عفو کرده است.
امروزه در بسیاری از کشورهای جهان حکم اعدام لغو شده است، برخی طرفداران حقوق بشربه
اسلام خرده میگیرند که چرا قانون قصاص را وضع کرده است، آنها توجه ندارند که آزاد
گذاشتن آدمی به قصاص، ولی توصیه مؤکد به عفو، کرامت قائل شدن برای آدمی و تربیت
کننده و تکاملبخش بیشتری است تا قانوناً او را مجبوربه صرفنظر کردن ازحق قصاص
کنیم. تدبر در آیات مربوط به قصاص و مقابله به مثل در قرآن نشان میدهد تا چه حدّ
تصورات تعصّبگرایان تنگنظر که با سیاست «النصر بالرعب» (پیروزی در گرو رُعب و
وحشت افکندن است) میخواهند با حَربه خشونت از جوامع اسلامی دفاع کنند، دور از صلاح
ومصلحت زمانه و منطق اسلام است.
اما سئوال سوم شما در باره حکم زِنای علنی؛ حداکثر کیفری که قرآن برای «زنا» قائل
شده یکصد ضربه شلاق است، آن هم در صورتی که در منظر و مرآی عمومی یعنی پارک و
خیابان انجام شود، به گونهای که چهار شاهد بر آن گواهی داده باشند. از آنجائی که
این گونه مفاسد معمولا در خَفا و خلوت و به دور از چشم دیگران صورت میگیرد، اجرای
چنین حکمی عملا نزدیک به محال است! به نصّ قرآن کسانی که بر زنان پاکدامن چنین
اتهامی وارد میکنند، در صورتی که چهار شاهد نداشته باشند، حتی اگر سه شاهد هم
باشند، هشتاد ضربه تازیانه خواهند خورد و مادامالعمر شهادتشان پذیرفته نمیگردد
(آیه دوم سوره نور).
من که هیچ کیفر دنیایی برای زنای غیرعلنی در قرآن ندیده ام، توجه کنید میگویم کیفر
دنیایی، کیفر اخروی در حساب خدا جداگانه است. شما میگوئید «زنای علنی اساساً مربوط
به سبک زندگی مردم و حوزه خصوصی آنهاست». آیا واقعاً شما حاضر هستید درحالیکه با
همسر و فرزندانتان در خیابان و پارک قدم میزنید، شاهد چنین صحنههایی باشید؟ آیا
این کار را تعرّض به حقوق دیگران و عفت عمومی نمیدانید؟ در کشورهای غربی هم بهرغم
برخی بی بند و باریهاشان، چنین نیست که فحشای علنی در مجامع عمومی آزاد باشد، در
آمریکا که آزادترین کشورها بهحساب می آید، قانون شدیداً با چنین مواردی برخورد
میکند و شخص خاطی را دستگیر و زندانی میکنند. در هرحال درزمان نزول قرآن زندان و
چنان تدابیر تنبیهی موجود نبود و تازیانه سادهترین و عملیترین راه محسوب میشد.
در روزگار ما اگر نتایج آماری نشان داد مقصود شارع به این شیوه تأمین نمیگردد، با
اجتهاد عالمان آگاه به مسائل اجتماعی چه بسا بتوان شکل مناسبتری با روح حکم برای
پیشگیری از این عمل پیشنهاد کرد.
چهارمین کیفر قرآنی درباره سلب مسلحانه امنیت مردم بود. احکام سه گانه قبلی درباره:
سرقت مال، سلب جان وتعرّض به ناموس، معمولا در ارتباطی دوجانبه اتفاق میافتد.
گستردهتر از این سه مورد، سلب امنیت جامعه است که آثار آن دامن همه مردم را
میگیرد. بنابراین برحسب نوع عمل، مجازات سنگینتری برای آن وضع شده است. عنوان
قرآنی این دسته از مجازاتها «محاربه با خدا و رسول و فساد در زمین» است. اما بشر
چگونه میتواند به جنگ با خدا!! برود؟ جنگ با رسولی که به رحلت و رحمت ایزدی پیوسته
امروز چه موردی دارد؟ و بالاخره فساد در زمین چه مصداق معینی در روزگار ما میتواند
داشته باشد؟
مفسرین گذشته مصادیقی همچون: سرقت مسلحانه، راهزنی و نا اَمن ساختن جادهها،
چاقوکشی و تعرّض به جان و نوامیس مردم و امثالهم را مطرح کردهاند. به مصادیق فوق
در این زمان می توان بمب گذاریها و سلب امنیت مردم و موارد مشابهی را اضافه کرد.
چنین به نظر میرسد که عنوان «محاربه با خدا و رسول» کفر ورزیدن و درافتادن با
پایههای اعتقادی مردم یعنی جنگ مذهبی راه انداختن باشد و عنوان «فساد فی الارض»،
بههم زدن تعادل وصلح و آرامش مردم و تبه کاری و خون ریزی باشد (والله اعلم). مشابه
این مضمون را قرآن در آیات دیگری با عنوان «قتال فی الدین و اخراج اهله» یعنی پیکار
در دین و آواره ساختن مردم از شهر و دیار بیان کرده است که یکی ازمصادیق روشن
امروزی آن آواره ساختن ملت سوریه می باشد.
آیات ۳۳ و ۳۴ سوره مائده تنها آیه مربوط به این امر در قرآن است که باید مورد بررسی
قرار گیرد. این آیات به روشنی چهار نوع کیفر را، بر حسب شرایط و نوع جرم و جنایت،
تعیین کرده است. همین که شارع تعیین مجازات را با توجه به نوع جنایت، به تشخیص و
مصلحتاندیشی قضات عادل واگذار کرده، نشان میدهد شکل اجرای احکام تا کجا میتواند
تابع مصلحت جوامع باشد. وقتی در روزگار نزول قرآن دستگاه قضایی چنین اختیاری داشته،
چرا در زمان ما چنین مصلحت اندیشیهایی اعمال نشود؟ این چهار کیفر به ترتیب شدت عمل
به قرار زیر بوده است:
۱- اعدام، ۲- به دار آویخته شدن، ۳- قطع قسمتی از دست و پا (پنجه ها)، ۴- تبعید از
سرزمین. کیفرسوم ممکن است از جهاتی مغایر موازین حقوق بشر در روزگار ما بیاید. اما
در جامعه قبیلهای چهاده قرن قبل، در شرایطی که پلیس و زندان وجود نداشته،
سادهترین راه برای مقابله با چنین جنایت کارانی قطع پنجه دست، برای شناسائی یا
جلوگیری از تکرار عمل، و قطع پنجه پا برای دشوار کردن تحرک و رفت و آمد مجرم بوده
است که امروز زندان همان کار را بخوبی انجام میدهد. این وظیفه علمای دین در زمانه
ماست که با وجود امکان نگهداری در زندان، ببینند کدام شیوه با شرایط اجتماعی مؤثرتر
است.
برخی قدرتهای سیاسی دینی نیز از این فراتر رفته، اقدام علیه امنیت کشور (و در واقع
به خطر افتادن سلطه خودشان)، براندازی، توطئه، تبلیغ به نفع بیگانگان و جاسوسی را
از مصادیق این حکم شمردهاند و با چماق و برچسبهای: محارب، مفسد فیالارض و باغی،
مخالفان را از پیش پای خود برداشتهاند. اما جرم سیاسی، که در زمان ما مطرح شده و
بر اساس آن مخالفین را بخاطرعقاید و نظریات سیاسیشان به زندانهای بلند مدت محکوم
میکنند، هیچکدام پایه قرآنی نداشته، استنباط فقیهان از برخی روایات و احادیثی است
که مورد مناقشه و اختلاف علما میباشد. پیامبر مکرم اسلام و حضرت علی نیز تا جائی
که مخالفان دست به اسلحه نبرده و سلب امنیت مردم نکرده بودند، آزادی کامل آنها را
در مخالفت سیاسی رعایت میکردند. خدای قرآن درباره منافقانی که در حضور رسول اظهار
اطاعت از فرامین او در باره جنگ میکردند، اما در پنهانی خلاف نظریات اورا تبلیغ
کرده و بیتوته (شبانه در بیتی جمع شدن) توطئهآمیز میکردند، به رسول خود توصیه
کرده است یعنی مادام که عملا مانع مسلمانان نشدهاند، ایشان را آزاد بگذار، با آنان
درگیر مشو و به خدا توکل کن (نساء ۸۱).
سومین بحثی که در پاسخ به سؤال اول طرح کردید درباره نوعی از انسانگرایی در قرآن بود. شما با استناد به برخی آیات، از یک رویکرد انسانمحور در قرآن خبر میدهید اما همزمان تأکید میکنید که با «خود محوری بزرگ منشانه» اومانیسم یکسان نیست. بنابراین در حالی که حقوق بشر بر مبنای اومانیسم بنیان افکنده شده، آیا معتقدید که قرآن حتی در مبانی نظری هم با حقوق بشر تنافر دارد؟
ببینید، برحسب مسلّمات قرآنی، خدا به انسان اختیار و حق انتخاب داده است، پس از نظر دینی مادام که شخص به حقوق دیگران تجاوز نکرده باشد، خدایی که به انسان کرامت داده و بر زمین و دریا، بلکه برکل زمین و آسمانها استعداد سلطهاش بخشیده است، حقی از او سلب نمیکند. تفاوتی که بنده میان «رویکرد انسان محور» و «رویکرد خدا محور» قایل شدم، تفاوتی واقعی در جهان هستی است. اگر کسی به آفریدگاری برای جهان بیکران قایل باشد و خود را آفریده او بداند، مسلماً «خودمحوری متکبرانه» پیدا نمیکند. روزگاری بود که فیزیکدانان زمین را مرکز عالم میپنداشتند، خب، حالا معلوم شده که زمین که هیچ، منظومه شمسی هیچ، کهکشان راه شیری هیچ، اصلا کل کهکشانها بیش از ۴ در صد جهان مادّی نیستند، ۲۶ درصد بقیه ماده سیاه و ۷۰ در صد باقیمانده انرژی سیاه و هر دو ناشناختهاند و همینطور این مقایسه ادامه دارد.
بنابراین شما از یک طرف، تاریخی بودن متن قرآن را نمیپذیرید و در عین حال از احکام اجتماعی ذکر شده در قرآن دفاع میکنید. همچنین معتقدید که حق و کرامت انسان با «رویکرد خدامحور» نیز تضمین میشود. اکنون پرسش این است که آیا اسلام با همین رویکردی که شما بیان میکنید، امکان جمع شدن با ارزشهای حقوق بشری-آنگونه که در اعلامیه جهانی حقوقبشر آمده است- را دارد؟ بگذارید یادآوری کنم که برخی روشنگران مذهبی، معتقد بودهاند که احکام اجتماعی اسلام، حتی آنها که در قرآن ذکر شده، احکام ابدی نیستند و امکان تغییر دارند. آنها از همین شیوه استفاده میکنند تا زمینه هم گرایی اسلام و حقوق بشر را فراهم کنند. اما چنانچه ما احکام اجتماعی ذکر شده در قرآن- از جمله قصاص یا حکم زانی و سارق و محارب یا ارث و امثالهم- را لایتغییر فرض کنیم، احتمالا دیگر امیدی به نزدیکی اسلام و ارزشهای حقوقبشری نباید داشت؟
همانطور که توضیح دادم، قرآن چون در ظرف زبان و فرهنگ و مناسبات اجتماعی جامعهای
قبیلهای در ۱۴ قرن قبل «نازل» شده و معنای نزول جز این نیست، از یکطرف متنی تاریخی
است، و از یکطرف، حداقل به باور مسلمانان، چون از منبعی ماوراء طبیعت بشری نازل شده
، فرا تاریخی- فرا بشری است.
در مورد «امکان جمع شدن اسلام با ارزشهای حقوق بشری» نیز تکرار میکنم، خیر، با
اسلام تاریخی فقاهتی موجود، در موارد زیادی امکان این تجمّع وجود ندارد، اما در
مورد اسلام قرآنی، من کوچکترین تعارضی ما بین قرآن و هیچ یک از مواد اعلامیه جهانی
حقوق بشر ندیدهام، این شما و این هم گوی و میدان. هر دو نوشته در اختیار است،
نمونهاش را ذکر کنید.
اما در مورد «تاریخمند یا ابدی بودن برخی احکام اجتماعی قرآن»، حداقل در خود قرآن
من نیز تصریحی بر ابدی بودن شکل اجرایی احکام ندیدهام، سهل است در موارد متعددی،
همچون شکل اقامه نماز در جبهه (نساء ۱۰۲) ، نحوه معاملات غیر نقدی (بقره ۲۸۲) و
مشابه آن، به وضوح تغییر شکل و شیوه برخورد با این موضوع را میبینیم، فلسفه و روح
احکام باقی است، اما زمانه در شیوه اجرای آن تاثیر میگذارد. فیالمثل توصیه قرآن
به وصیّت کردن هنگام مرگ، به جامعه بیسوادی تعلق دارد که اعتبار سخن شفاهی، آخرین
آن است، همینکه مردمی باسواد شدند، میتوانند حتی از جوانی وصیّت خود را مکتوب
کنند و به ثبت برسانند. ملاحظه میکنید اصل حکم منتفی نشده است، چون یک واقعیت و
ضرورت برای حفظ حقوق دیگران است، بلکه شکل آن تغییر میکند.
در مورد احکام کیفری زنای علنی، سرقت، سلب مسلحانه امنیت از جامعه و قصاص قتل و
جراحت، متاسفم که گویا بنده با وجود اطاله کلام موفق نبودهام منطق لایتغیر بودن
چارهجویی جامعه با آن مفاسد، ولی متغیر و متحول بودن شکل مقابله با آن را به سمع
قبول شما برسانم. گمان نمیکنم در بدویترین جوامع بشری هم چنین اموری مجاز بوده
باشد! در پیشرفتهترین کشورهای طرفدار حقوق بشر هم با این مفاسد مقابله میکنند و
هرچه پیشرفتهتر، قوانین جدّیتر و شدیدتر. وقتی کسی شکل اجرای احکام را تاریخمند
میداند، گمان نمیکنم ضرورتی به انکار اصل احکام باشد. در قرآن مطلقاً کیفری
دنیایی در آنچه مربوط به مناسبات فرد با خالقش میباشد نیامده است، حتی ارتداد و
انکار خدا. بلکه برعکس در مواردی ( از جمله انعام ۱۱۱ تا ۱۱۳) به پیامبر توصیه آزاد
گذاشتن آنان در تبلیغ علیه دین شده است! کیفرهای دنیایی که در قرآن آمده، تماماً و
بیاستثنا درباره حقوق مردم با یکدیگر است و اصلا بهخاطر حفظ حقوق بشر قرآن این
احکام را مقرّر کرده است، پس چه جای طرح تعارض قرآن با حقوق بشر است؟
۱۰ دي ماه ۱۳۹۵
منبع: سايت اتحاد براي ايران
https://united4iran.org/persian-interviewbazargan1
|