شرحى
بر سوره فلق (۱)
دو سورهاي كه امروز، به توفيق الهي، ميخوانيم
سورههاي انتهايي قرآناند كه هر دو با قُل آغاز ميشود. چنانکه نوبت گذشته
عرض کردم، پنج سوره است در قرآن که با کلمه یا فعل قُل آغاز میشود. این
چهار سوره و سورهی «جنّ» .
این بگو قُل، در واقع نوعی تلقین به خود و دیگران است این فرمانِ قُل، ۲۳۲
بار در قرآن تکرار شده است. و این خود دلیل آن است که قرآن کلام پیامبر
نیست و کلام خداست. چون اگر سخن پیامبر بود، خودش به خودش نمیگفت بگو، اگر
کسی از شما بخواهد که مطلبی را به فلان شخص بگویید، آیا شما وقتی میخواهید
بگویید اول به خودتان میگویید «بگو»؟ شما که آن فرمان و خطاب را دیگر
انتقال نمیدهید.
این دو سوره را «مُعَوَّذَتَیْن» هم میگویند. یعنی دو سورهای که در آنها
جملهی أعوذُ آمده است؛ «عَوذ» یعنی پناه بردن. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ
الْفَلَقِ. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. هر دو پناهبردن به خداست.
کسیکه قرآن را ختم میکند و این مجموعه را فرا میگیرد، وقتی میخواهد
کتاب را ببندد، برای حفظ آنچه فرا گرفته به خدا پناه میبرد. از چه؟ از شر
چیزهایی که مخالف آنهاست. زیرا پس از ختم قرآن، در واقع به او یک سلسله
حقایقی آموخته شده، که حالا از شرّ هر چه مقابل و مخالف و متضاد آن حقایق
است باید به خدا پناهنده شود. أعوذ- که کلمهی «استعاذه» با آن همریشه
است- یعنی از هر خطر به خدا پناه میبرم. و همیشه انسان از خطر به دامان
صاحب قدرتی پناهنده میشود؛ مثل کودک که بهآغوش مادر پناه میبرد. این
واقعیتی است.
میدانیم که دنیا مطابق میل ما که نمیگردد و هیچ موجودی هم بدون مخالف و
متضاد و دشمن نیست؛ هر موجودی دشمن دارد. حتی گیاهان دشمن دارند. گیاه را
حیوانات میخورند. حکم انسان هم همین است. دنیا برای هر موجودی یک سلسله
سدّ و مانع و مزاحم، در درون و بیرون او، ایجاد میکند. بنابراین، باید از
شرّ این چیزها به خدا پناه برد.
این دو سوره شرور و موانعی را که باید از آنها به پروردگار عالمیان پناه
برد بیان میکند. در سورهی «فلق» شرّهای بیرون بیان شده، و در سورهی
«ناس» شرور درونی و آنچه مربوط به نفس ماست، یا زمینهاش در درون ماست؛
یعنی تا آن زمینه و استعداد را نداشته باشیم، آن شرّ در ما اثر نمیگذارد.
بنابراین، این دو سوره دو دسته از شرور را نشان میدهد.
در زمان نزول قرآن، مشرکین معمولاً از هر شرّی به بتهایشان پناهنده
میشدند. این بتها را هم سمبل فرشتگان و نیروهاییکه در جهان مؤثرند
میدانستند. البته خدا را قبول داشتند- که نوبت پیش به تفصیل خدمتتان عرض
کردم- ولی میگفتند خدا «ربالارباب» و آفرینندهی فرشتگان است و فقط با
فرشتگان سر و کار دارد و با ما ارتباط مستقیم ندارد و ما باید بهاین
بتهایی که بهآنها دسترسی داریم پناه ببریم؛ اینها واسطهاند و شفیعان ما
نزد الله. بنابراین، قربانی هم که میکردند در پیشگاه بت بود. اگر مثلاً
خشکسالی میشد، وبا میآمد، هر چه میشد، به بتهای خود، که سمبل
فرشتگانشان میدانستند، پناه میبردند. در این دو سوره میخواهد بفرماید که
هیچ کس و هیچ چیز سزاوار پناه جستن و پناه خواستن نیست جز ربّ الارباب.
«ربّ»، همانطورکه بار پیش عرض کردم، همان معنای ارباب را دارد- کلمهای که
در فارسی هم بهکار میبریم. ارباب یعنی صاحب اختیار، و در انگلیسی هم
میگویند «Senior»، «Lord»،
یعنی آنکسیکه جهان را اداره میکند. اما «ربّ» یا «اله»، یا «ربوبیت» با
«الوهیت» فرق دارد. پناه بردن از شرّ شیطان عمدتاً به «ربوبیتِ» حق است. در
قرآن کریم، هفت بار سخن از پناه بردن به «ربّ» به میان آمده و هفت بار پناه
بردن به «الله» و یک بار هم به «رحمان». در قرآن، پناه آوردن به خداوند
عمدتاً از شرّ شیطان است.
باید دانست که انسان در برابر دو نیرو قرار دارد: نیروی رحمانی و نیروی
متضاد او که نیروی شیطانی است- حالا «شیطان» را به هر معنایی که بگیریم. در
هر حال، هم یک نیرو و جاذبهی منفی و هم یک نیرو و جاذبهی مثبت در دنیا
هست. کسانی ممکن است شیطان را قبول نداشته باشند و این باور دینی را
نپذیرند، ولی هیچ کس نمیتواند انکار کند که انسانها تحت تأثیر دو نیرو و
دو کشش قرار دارند. در دنیا، هیچ جا و هیچ وقت نبود است که همهی آدمها
بیاستثنا خوب یا بد باشند. همه این را قبول دارند که درهرحال انسان در
معرض دو نیرو قرار دارد؛ دو جاذبه است که هر کدام او را به سوی خود میکشد.
این را کسی نمیتواند منکر شود. بر سر لفظ و اسم هم بحث نمیکنیم؛ هر چه
میخواهند اسمش را بگذارند؛ شیطان بگذارند، یا دیو. یا هر اسم دیگر و یا
اصلاً نامی برایش نگذارند، ولی این مسمّی و واقعیت وجود دارد و نمیشود
منکرش شد.
چنان که عرض کردم، دو نوع شرّ هست که یکی خارجی است و یکی داخلی. یکی
بیرون از نفس ما و یکی درون نفس ما. در سورهی «فلق»، از شرّهایی که بیرون
از ماست به خدا پناه میبریم. «فَلَق» یعنی شکافته شدن؛ اما شکافته شدنی که
باعث رشد و شکوفایی چیزی میشود. شما مثلاً تخممرغ را در نظر بگیرید: این
پوستهای است که جوجهای را در خودش حبس کرده است. ولی همینکه این پوسته
بشکند، تولد تازهای آغاز میشود. به این پدیده میگویند «فلق». یعنی
شکافته شدن پوستهای که حیاتی را محدود و محبوس کرده و از تولدی جدید مانع
شده است. خوب، چهطور میشود که در این تخممرغ که در آغاز هیچ جانداری در
آن نیست، فعل و انفعالاتی صورت میگیرد و نطفهای که اصلاً نادیدنی است،
بسیار ریز است، چنانکه در روزهای اول اصلاً نمیشود آن را تشخیص داد،
بهتدریج رشد میکند و سرانجام به جوجه مبدل میشود و بعد هم از همان سفیده
و زردهی درون تخم تغذیه میکند؛ و بعد با چه نیرو و مکانیسمی این جوجه، که
آنقدر ضعیف است، میتواند پوستهی سخت و محکم تخم را بشکند و بیرون بیاید.
این نیرو را «ربّ الفلق» میگویند. «ربّ» یعنی نیرویی، اربابی، گردانندهای
که مجموعهی این فعل و انفعالات را تحقق میبخشد. این که به خودی خود چنین
نشده، بلکه نیرویی آن را چنین کرده است. اینکه از اول نبوده است. پس، چه
اتفاقی میافتد که چنین پدیدهای و چنین فرایندی صورت میپذیرد؛ حیاتی
سربرمیآورد با شکافتن این پوسته. حالا، همهی جهان را همینطور بدانید
قرآن میگوید خدا فَالِقُ الإِصْبَاحِ (۲) است. یعنی خدا
شكافندهي صبح است. شب، مثل همان پوستهی تخممرغ، زمين را در خود گرفته و
همه جا را تاريك کرده است؛ ولي رفته رفته اين پردهي تاريكي میشکافد و
كنار ميرود و همه چيز روشن ميشود؛ روز بار دیگر تولد مییابد؛ جهان تولد
تازهاي پيدا ميكند. پس، خدا فَالِقُ الإِصْبَاحِ است. «اِصباح» يعني
سپیدهدم. خدا روز را متولد میکند. یا میفرماید: فَالِقُ الْحَبِّ
وَالنَّوَى (۳) خدا شکافندهی دانه و هسته است. مثل
دانهي گندم كه در درون زمين ميپرورد. آیا اگر كسي نديده باشد، باور
ميكند كه اين دانهی خُرد تبديل به خوشهی برومندي خواهد شد که مثلاً
هفتصد تخم بدهد. یا مثلاً از دانهی بادامی یا فندقی درختی بزرگ و
سایهافکن بهوجود بیاید. خوب، چه کسی دانه را میشکافد و در درونش این
نیروی بالقوه را مینهد و حیات و حرکت در آن پدید میآورد؟ میفرماید: «ربّ
الفلق». قدرت یک «ربّ» در كار است، نه آنکه به خودی خود ببالد و رشد کند.
بله، اگر با چشم ظاهر ببینیم، خواهیم گفت کار طبیعت است؛ به نیروی طبیعت
این چیزها دارد اتفاق میافتد؛ ولی قرآن میگوید دست ربوبیّتی در کار است
که فیالمثل از درون تخم آن جوجه را بیرون میآورد و از درون همهی تخمها،
همهی هستهها، همهی حبّهها. بر روی این کرهی خاکی، به تأثیر نیرویی،
ارادهای، انرژی و قدرتی است که جان و حرکت میبخشد و حیات پدید میآید. در
«نهجالبلاغه»، حضرت علی(ع) چهار بار این سوگند را یاد کردهاند که وَ
الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَة (۴).
سوگند به آن كه دانه را شكافت. وَ بَرَأَ النَّسَمَة، «نَسَمَهُ» با «نسيم»
از یک ماده و ریشه است. میفرماید سوگند به کسی که حیات و نفس انسان را
آفرید. آن کیست که تمام تنگناها را میگشاید و با نسیم حیات، راحت و رهایی
و رشد به بار میآورد؟ سورهی «فلق» همین را میخواهد بگوید. میخواهد بیان
کند که جهان «فالق» دارد. یکی از نامهای خدا «فالق» است. «فالق الإصباح».
«فالق الحبّ»، «فالق النّوی» این کلمه «فلق» و شکافتن، از آنجا که متضمن
مفهوم ایجاد و آفرینش است، در زبان عربی برای طرح نو و تازه در انداختن هم
بهکار میرود. حافظ هم میگوید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
شکافتن فلک و طرح نو درافکندن «فلق» گفته میشود .
البته منظور ، معنی لغوی «شکافتن» نیست. یعنی ایدهای تازه، فکری بدیع، طرحی نوعرضه
کردن و به دست دادن. این میشود فلق.
پس، ما وقتی که کتاب خدا را ختم میکنیم و با این اسلحه و قدرتِ آگاهی میخواهیم
وارد زندگی شویم، به خدا پناه میبریم، چون حالا میدانیم که اوست که میتواند ما
را از همهی مشکلات و سدها و موانع رهایی دهد. تنها او ربّ ما است. پس، آغاز
میکنیم به قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ. یعنی باور این حقیقت که یکی از صفات
پروردگار برداشتن و برطرف کردن همهی سدها و موانع و همهی آن چیزهایی است که مانع
حیات و رشد و شکوفایی انسان میشود. حالا میدانیم که نیرویی فوق همهی نیروها کار
ادارهی جهان را در دست دارد. این باور به آدمی اعتماد بسیار میدهد؛ نیروی درونی
فراوانی در انسان بهوجود میآورد، اگر امیدوار باشد که قدرت مطلقی هست که میتواند
به او پناه ببرد و مشکلاتش را در پناه بردن به او حل کند.
از چه چیزی به خدا پناه میبریم؟ ظاهراً از چهار چیز: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ
الْفَلَقِ.، مِن شَرِّ مَا خَلَقَ. اول از شرّ هر چه آفریده است. ولی آیا مگر خدا
شرّ هم میآفریند؟ خدا که در آفرینش خود شر ندارد. هر چه هست خلق اوست و مخلوق او
هم جز خیر نیست. در پاسخ باید گفت که شرّ امری است نسبی. مثلاً برای گوسفند گرگ شرّ
است، بزرگترین شر هم هست، ولی آیا در عالم هستی گرگ واقعاً و به نفس خود هم شرّ
است؟ نه. خدا برای او هم، مانند هر موجود دیگری، نقشی در جهان قرار داده است. همهی
موجودات از هم تغذیه میکنند. در دنیا همه همدیگر را میخورند. در دریا و خشکی و
هوا همه جا همینطور است. برای هر موجودی دشمنی است که برای او شر است. ولی در
مجموع، همهی اینها ضرورت دارند، و از نگاه فراتر، همهشان خیرند. همه کائنات دارند
نقشی را ایفا میکنند، پس همهشان ضروری و خیرند. امتحان برای شاگرد بد و شرّ است؛
ولی از نگاه دیگر که ببینی خیر است. مصیبتها از یک دیدگاه شر است، ولی از یک
دیدگاه دیگر خیر محسوب میشود. به قول مولوی:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
هر دو، هم قهر و هم لطف، خیرند. یعنی از منظری همهاش
لطف است. قهر هم لطف است و خوبی و شرّ وجود ندارد. اگر به جهان از این منظر نگاه
کنیم، هیچ چیزی شر نیست. شر نسبی است و مطلق نیست. شما فیالمثل به زلزله و سیل و
این بلایای طبیعی از زاویهی دیگر نگاه کنید، میبینید همهی اینها در واقع جهات
مثبتی دارند. اگر انسان کلنگر باشد، این شرور ظاهری را نمیبیند. مهم فهمیدن این
حقیقت است. درواقع، شروری که در جهان وجود دارد عارضی است و ناشی از بعضی از
پدیدهها که آنها را نمیتوان در ذات خود شرّ دانست. مثلاً نیش مار شر نیست، بلکه
وسیلهی دفاعی اوست؛ ولی ما میخواهیم- و درست هم هست- که از شر او در امان باشیم.
ما که لازم نیست مثلاً پا روی او بگذاریم؛ ولی لازم است که احتیاط کنیم که شر او یا
شر هر حیوان خطرناک و درندهی دیگری به ما نرسد. پس، این نیست که مثلاً مار ذاتش شر
باشد.
چیزهایی در این عالم است که از شر آنها باید به خدا پناه برد. هزاران اتفاق ممکن
است برای انسان بیفتد: از جایی رد میشود، تصادفاً سنگی از دیوار میافتد و سر او
را میشکند. اما چنین نیست که ذات سنگ شر باشد. یا ممکن است در جامعه حوادثی روی
دهد که بهطور نسبی شر شمرده شود، بدون اینکه اصل و اساسش شر باشد. این یک سلسله از
شرور بود که گفتیم.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ. مِن شَرِّ مَا خَلَقَ. وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا
وَقَبَ. دومین شرّ، شرّ «غاسق» است. «غاسق» به شب و تاریکیِ فراگیر گفته میشود. در
قرآن بارها شب را «غاسق» گفته است، یا «غَسَقِ الَّیْلِ». اول شب غاسق نیست؛ ولی
وقتی که سه چهار ساعت از شب گذشت و هوا کاملاً تاریک شد و تیرگی همه جا را فرا
گرفت، به آن میگویند «غَسَقِ اللَّيْلِ». أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ
إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ. (۵) نماز (ظهر) را موقعي به پای دار که
خورشید در وسط آسمان است. تا غَسَقِ اللَّيْلِ یعنی نماز عشاء را نیز در آن موقع كه
شب كاملاً بر همه جا سلطه پيدا كرده است. در زبان عربی، بر هر حیوانِ مسلط بر
حیوانی دیگر، مثلاً عقابی که کبوتری را در چنگ گرفته، یا بهطور کلی بر هر چیزی که
کاملاً مسلط شود، «غاسق» اطلاق میشود. پس من پناه میبرم مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا
وَقَبَ. از شرّ هر چیزی که فرا گیرد و مسلط شود. و این در واقع یک موضوع کلی است.
شما میتوانید «غاسق» را یک نظام سیاسی استبدادی و دیکتاتوری بگیرید که با زور
سرنیزه مسلط شده است و نَفَسکِشی باقی نگذاشته و همهی آزادی و امنیت مردم را
گرفته است. یا میتوانید مراد از غاسق را آدم قلدری بگیرید که بر کسانی حکمرانی
میکند. هر چیزی، در هر دوره و زمانهای، که بر شما مسلط شده و تمام راهها بسته
باشد، حالا ممکن است در مسائل خانوادگی باشد، سیاسی باشد، اجتماعی باشد، مالی باشد،
بهطوریکه به نظر برسد دیگر راه فرار و روزنهی نجاتی باقی نمانده است مصداق غاسق
شمرده میشود.
امّا دیگر از چه باید بر خدا پناه برد؟ وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ.
از شرِّ دمندگان در گرهها. اين يك اصطلاح است توجه داشته باشید که هر چيزي در زمان
خودش معنا دارد. در دوران پیامبر(ص) و پیش از آن، در طول تاریخ بشر، جادوگری رایج
بوده و کهانت و پیشگویی با رمل و اسطرلاب و طلسم و جادو و این حرفها. مردم راهحل
مشکلاتشان را از این راهها جستجو میکردند. مثلاً اگر بین زن و شوهری اختلاف
میافتاد، جادو و جنبل و نوشتن طلسم و آن را به جایی بستن و یا در چاه انداختن و
اینجور کارها میخواستند چاره کنند. یا اگر میخواستند گرههایی را بازکنند
(«عُقد» جمع «عَقد» است و عَقد یعنی گره، مثل عقد ازدواج یا عقد قرارداد) و هر چیز
دیگری که گره میخورد، خلاصه هم در گشودن و هم در باز شدن آن، به طلسم و جادو متوسل
میشدند. بههرحال، راهحل مشکلات را، بهخصوص در زمانهای گذشته، در امثال این
دمیدن در گرهها و جادو و جنبلها و رمل و اسطرلابدیدنها میدانستند. هنوز هم
که هنوز است شما میبینید کم و بیش همینطور است. وقتی که مردمی تصور میکنند
چارهی مشکلاتشان این است که فیالمثل عریضهای بنویسند و سرش را ببندند و آن را در
چاه بیندازند، در چاه جمکران بیندازند، خوب این نشان میدهد که هنوز النّفّاثات في
العقد وجود دارند. من همين امروز اتفاقاً در اينترنت عکسهایی ديدم از جمعيت عظيمي
که در تهران مقابل دیوار خانهای ازدحام کرده بودند که آب از ناودان پشتبام آن
ریخته بود روی دیوار و از نمِ آب تصویری شبیه سر انسان درست شده بود و یکی هم پیدا
شده و گفته بود که این عکس حضرت عباس است و جمعیت عظیمی مقابل دیوار جمع شده بود،
یکی لباسش را به دیوار میمالید و تبرک میکرد؛ یکی بچهی مریضش را آورده بود تا
شفایش را از آن دیوار بگیرد.کسانی هم از آن جمعیت انبوه چندین عکس گرفته بودند تا
در سراسر دنیا پخش کنند. حالا چه هجومی برده بودند از شهرستانها که از دیوار شفا
بطلبند یا هر حاجتی که دارند از آن بخواهند، بماند. وقتی که به ضریحی قفل ببندند یا
به درختی دستمال و پارچه گره بزنند، این توهمات و خرافات در حقیقت همان «نفاثات فِی
العُقَد» و دمیدن در گرههاست. به جای اینکه به خداوندِ ربّ الفلق پناه ببرند، به
دیوار و قفل و ضریح و سنگ و هزار جور چیز دیگر پناه میبرند. تنها در ایران ما هم
نیست، در همه جای دنیا، به اشکال مختلف، شما این را میتوانید ببینید. برای گشودن
معضلات و فلقِ رفع مشکلات به خدای یکتا رو نمیآورند و رو به چیزهای واهی میکنند و
به آنها دل میبندند؛ خدایِ ربّ الفلق فراموش میشود و به مقابر کسانی که از دنیا
رفتهاند، روی میآورند. درواقع، این هم شرّی است که باید انسان از آن به خدا پناه
ببرد. پناه ببرد از فرهنگ و فضای شرکآمیزی که در آن به غیر از خدا عوامل دیگری
مؤثر شناخته میشوند.
سومین وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ. پناه ميبرم از شرّ حاسد، آنگاه كه حسادت
كند. چون ما تا با شخص حسود برخورد منافعي پيدا نكره باشیم حسادت او ضرري ندارد.
در عالم خيلي موجودات هستند كه انسان ميتواند در كنارشان راحت زندگي كند، ولي اگر
شرايطي خاص پیش بیاید همانها ميتوانند براي آدم شر باشند. مثلاً خيلي از حيوانات
هستند که زندگي خودشان را دارند، ولي ممکن است که در شرايطي ایجاد شرّ کنند. مثلاً
سگ اگر هار شود، هاری او برای جانداران دیگر و حتی برای خود او شر خواهد شد.
آدمهای حسود بههرحال وجود دارند. چه کسی است که حسادت نداشته باشد؟ کم و بیش در
وجود همة آدمها حسادت هست. ولی وقتی این حسادت تحریک شود، آن وقت وای به روزگار
کسانی که در مسیرش قرار گیرند. حسادت ظاهراً به نظر میآید که چیز سادهای است، ولی
شما در طول تاریخ ببینید که همین چیز ساده یکی از موتورهای تخریبی تاریخ بوده است.
اول جنایتی که در تاریخ بشر اتفاق افتاد و یکی از فرزندان آدم به دست فرزند دیگر او
کشته شد، از روی حسادت بود. قابیل به برادرش، هابیل، حسد برد و گفت چرا قربانی تو
پذیرفته شد و مال من نشد. اول قتلی که اتفاق میافتد، اول برادرکشی که رخ میدهد،
باعث آن حسادت است. این قویترین انگیزهی منفی انسان است. برادران یوسف چرا او را
در چاه انداختند؟ فقط برای حسادت. گفتند چرا پدرمان او را بیشتر از ما دوست دارد و
چرا این اندازه به او توجه دارد؟ ما که نیرومندتریم؛ ما که در کارها بیشتر به
پدرمان کمک میکنیم. حسادت بسیار عامل خطرناکی است. اگر تحریک بشود و قدرت بگیرد،
چه کارها که از آن سر نمیزند و چه اتفاقاتی که بر اثر آن نخواهد افتاد. باز همین
امروز خبری از ایران میخواندم که جوانی به دختری علاقهمند شده و میخواسته با او
ازدواج کند، ولی دختر جواب رد به او میدهد و او هم به صورت دختر اسید میپاشد.
اسید طوری به دختر بیچاره آسیب زده که در حال مرگ است. ببینید حسادت چه میکند؟
حسادتِ اینکه چرا مثلاً این زن نصیب من نباید بشود و نصیب کس دیگر شود! چه
فاجعهای است! تمام دستگاه تنفسی و چشم و همهی بدن دختر را اسید سوزانده است.
حسادت عامل بسیار نیرومندی است. در قرآن کریم، بارها از حسادت اهلکتاب نسبت به
مسلمانها و نسبت به پیامبر سخن گفته شده است: حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم (۶)
از روی حسدی که در دلشان است. حسادتي كه نميخواستند قبول كنند خداوند كه هميشه
پيامبران خود را از بنياسرائيل برمیگزیده، حالا از قوم عرب پیامبر برگزیده باشد و
از میان اینها کسی را به پیامبری برانگیخته باشد- پیامبر آخرالزمان. یا أَمْ
يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ. (۷)
آيا برای اینکه خدا از فضل خویش اين عنايت را به این قوم ارزانی داشته رشک میبرند.
میبینیم که پیامبر و مسلمانها هم مواجه با خطر حسادت بودند- خطر امثال
ابوسفیانها.
غاسق إذا وقب. در آغاز بعثت، که نظام بتپرستی سلطه دارد و مسلمانها را شکنجه
میدهد و میکُشد، بعضی از آنها به حبشه مهاجرت میکنند. بعد هم، در سال سیزدهم،
پیامبر شبانه از آن شهر هجرت میکند تا خود را نجات دهد. پس، یک شب فراگیر است. و
میدانید که واژهی «شب» اصطلاحی است در ادبیات سیاسی و انقلابی و بسیار هم بهکار
میرود. در شعرهایی که قبل از انقلاب یا بعد از آن گفتهاند، میبینیم که شاعر وقتی
نمیتواند حرف خود را آشکار بزند، در قالب استعاره و رمز میگفته است. کلمهی «شب»،
در همهی فرهنگها، دلالت بر نوعی فشار و خفقان دارد. ظلمت و ظلم از یک ریشه است.
ظلمت یعنی تاریکی و ظلم هم یعنی ستم که جهان انسانی را تاریک میکند. بنابراین،
پناهبردن به خدا از شر هر نوع ستمگری است یا هر چیزی که تمام راهها را بر روی
انسان ببندد. پناه میبریم بر خدا از تمام عقاید و فضاها و فکرهای موهوم و تمام
چیزهایی که جز وهم و خیالات نیست و اثری از حقیقت ندارد. پناه میبریم بر خدا از هر
حسادتی و هر شر دیگری که در جهان هست. شما ببینید حتی این نیروی جاذبه هم میتواند
شر باشد؛ کسی ممکن است که بر اثر بیاحتیاطی از بام بیفتد و کشته شود. این هم شر
است دیگر. ولی آیا جاذبه شر است؟ پس، هر چیزی میتواند برای ما شر باشد.
در هرحال، در سورهی فلق، سخن از پناهبردن به پروردگاری است که آفرینندهی انسان
است و بهطورکلی آفریدگار همهی استعدادها و گنجهای موجود است که برخی فیالمثل از
درون این دانه باید سر برآورد. تعبیر خیلی زیبایی مولوی دارد که این معنی را روشن
کرده است. واقعاً عرفای ما چه قدر خوب این مسائل را فهمیده و بیان کردهاند.
میگوید:
شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد
سر برآوردو حریفِ باد شد
میگوید دانه که در زمین حبس بوده، آزاد شده و شاخ و
برگ برآورده و حالا در مقابل باد ایستاده است. حالا باد و طوفان هم نمیتواند آن را
بیندازد. تا چه حد نیرومند شده این دانه که حال مبدل به درخت تناوری شده است.
برگها چون شاخ را بشکافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
برگها یک به یک از درون شاخهها بیرون میآیند و شاخ
و برگها همانطور سر بر میزنند و بالا میروند و سر به آسمان میکشند:
بـا زبــان شَــطْاَهُ شكــر خــدا ميسـرايد هـر بر
و برگـي جـدا
كـه بپرورد اصل ما را ذو العـطا تا درخت
اِستَغلَظ آمد و اسْتَوَي
استناد به آيات قرآن كرده ميگويد (۸)
درخت دارد شكر ميكند كه ما اول در خاك بهصورت دانه به سر میبردیم و پروردگارِ
ذوالعطا، صاحب بخشش، ما را نيرومند و ستبر كرده است تا چنين هويتي پيدا كردهايم.
بعد نتيجه ميگيرد که انسانيهايي هم كه به دنيا بسته شدهاند و اسیر خاک شدهاند،
چون جانشان از این اسارت آزاد شود، شادمان میگردند.
جـانهای بستـه انـدر آب و گِـل چـون رهند از آب و
گلها شاددل
در هوای عشق حق رقـصان شوند همچو قـرص بدر
بینقصان شـوند
آنان مثل بدر، یعنی ماه شب چهارده، کامل میشوند.
میگوید ما هم مثل همان دانه در دل خاک و اسیر آب و گِل هستیم؛ ولی اگر بتوانیم خود
را از این اسارت آزاد کنیم، رشد پیدا میکنیم و به شکوفایی خواهیم رسید. میبینید
که سخن از همین «فلق» و رب الفلق است. سخن از آن خدایی است که دانه را میشکافد و
استعدادها را این چنین بالنده و بارور میکند، اگر ما نیز بتوانیم، با رویآوردن به
او، از چسبیدن بهماده و مادیات آزاد شویم، ما نیز در هوای عشقِ حق رقصان خواهیم
شد.
این چنین است که انسانهای آزادهی الهی همچون قرص بدر بینقصاناند:
جسمشان رقصان و جانها خود مپرس
وانک گرد جان از آنها خود مپرس
این رقص و سماعی که عارفان میکنند، که گر چه کسانی
به همین رقص جسمی رو آوردهاند- مثلاً در قونیه و جاهای دیگر- با آنکه آنها درهرحال
در حلقهی مریدان مولانا وارد شدهاند، اما این سماع و رقص نشان چیز دیگری است که
اگر آدم آن را فراموش کند، فقط در همین رقص جسمانی میماند.
گندم از بالا به زیر خاک شد
بعد از آن او خوشه و چالاک شد
اول در خاک رفت تا سپس بتواند خوشه برآورد.
دانهی هر میوه آمد در زمین
بعد از آن سرها برآورد از دفین
«دفین» یعنی دفنشده و پنهانشده. میگوید این
استعدادها از دفنشدن در خاک است که میشکفد.
اصل نعمتها ز گردون تا به خاک
آمد و شد غذای جان پاک
اهل جهان چون فروتن گردند و خود را پایین آورند،
مانند آن دانه که در دل خاک فرو میرود، آن وقت بالا میآیند و رفعت مییابند.
دانها چـون در زمین پنهـان شـود
سـرّ آن ســرسبــزی بستـان شــود
در رحم زادن جنین را رفتـن است
در جهان او را ز نو بشکفتن است
میگوید نطفه در رحم مادر هم همینطور است. در اینجا
هم، نطفه، مثل همان حبه و دانه، در رحم پنهان میشود، اما قرار نیست برای همیشه در
آنجا بماند، بلکه «در جهان او را ز نو بشکفتن است».
دانهی مردن مرا شیرین شده است
بل هُم اَحیاءٌ پی من آمده است
قرآن میفرماید: بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ.(۹)ميگويد
از آنجا که پس از این «دفین» و به خاک سپردهشدن حیات هست، حتی مرگ برای من شیرین
شده است، چون میدانم که مرگ هم درواقع پرورش و تولد دوباره است.
خوب، این بهطور اجمال نگاهی بود به سورهی فلق، گر چه در این سوره جای بحث بسیار
است.
صدق الله العليّ العظيم.
۱- متن سخنان عبدالعلي بازرگان در
شرح سوره فلق كه از نوار پياده و
مختصري ويراستاري شده است.
۲- انعام (۶) / ۹۶
۳- انعام (۶) / ۹۶
۴-نهج البلاغه خطبه ۳
۵-اسراء (۱۷) / ۷۸
۶- بقره (۲) / ۱۰۹
۷- نساء (۴) / ۵۴
۸- فتح (۴۸) / ۲۹
۹- آل عمران (۳) / ۱۶۹
|