قيـاس مَعَ الفـارق !!
از قيـاســش خنــده آمد خلـق را |
|
كو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
كار پاكـان را قياس ازخود مگير |
|
گـرچه باشـد در نبشتـن شيـر، شيــر |
مقايسه خود با پاكان، و خود را جايگاه و مقام و
موقعيت ولايتى آنان تصور كردن وحكم فتنهگر و بيگانهپرست برهرمنتقدى صادر
كردن، اين روزها دامنهاش به دولتيان و مدافعانشان هم كشيده شده است، به
طورى كه در عالم خيال! خود را در ركاب اميرالمؤمنين علىۗ و مخالفان خود را
در ركاب معاويه و اصحاب جمل و خوارج تصور مىكنند.
اخيراً راديو تهران مناظرهاى را ميان دكتر صادق زيباكلام، استاد دانشگاه و
حجت الاسلام رسائى، نماينده تهران در مجلس شوراى اسلامى و از حاميان جدى
آقاى احمدى نژاد تحت عنوان: "خواص و نقش آنان در انتخابات دهم" به صورت
زنده پخش كرده است كه حاوى نكات مهمى مىباشد.
آقاى زيبا كلام چنين آغاز مىكند:
"فكر مىكنم زمان آن رسيده باشد كه ما يك سؤال
اساسىتر از خودمان بكنيم؛ نظام سياسى ما را چه مىشود كه اين قدر در سطح بالاى
آن تلفات دارد!؟ ما پنج رئيس جمهور داشتهايم ... سه نفر آنها (بنىصدر، هاشمى
و خاتمى) مغضوب واقع شدند! ما سه تا نخست وزير داشتيم كه دوتاى آنها (بازرگان و
موسوى) مغضوب شدند ... از روساى مجلس هم كه آقايان هاشمى، كروبى و ناطق نورى
مغضوب شدند. به نظرم خيلى جالبه كه آدم از خودش بپرسد كه چرا در نظام سياسى هند
يا آمريكا و آلمان و تركيه و ژاپن اينطورى نيست؟ درچه جور نظامى ما زندگى
مىكنيم كه اين همه شخصيت كه معماران نظام هستند، سازندگان انقلاب بودند، اين
طور مورد غضب قرار مىگيرند.... مشابه اين رفتار را ما فقط در دوران استالين و
نظامهاى كمونيستى شاهد بوديم. استالين بسيارى از كسانى را كه مال انقلاب اكتبر
بودند و نظام شوروى را برپا كرده بودند يكى يكى مىآوردند دادگاه خلقى و اعتراف
مىكردند كه جنايت كردند، خيانت كردند و بعد آنها را تبعيد مىكردند...."
آقاى رسائى با طرح سؤالى، پاسخ خود را به حكومت
پيامبرۖ و حضرت علىۗ حواله مىدهد و به اصطلاح، با انداختن توپ در زمين حريف!
مىگويد: "بعد از رحلت پيامبر هم ما شاهد موج ريزش در اطرافيان ايشان بوديم"! و از
جمله به طلحه و زبير، از نخستين ياران پيامبر كه در برابر حضرت على ايستادند، اشاره
مىكند. آنگاه همچون مشت زنى كه حريف خود را در گوشه رينگ به دام انداخته باشد، با
علم به اين كه زيباكلام به دليل خطوط قرمز سياسى نمىتواند فرق ميان دو على! و
تفاوت ميان ماه خود و ماه او را به وضوح تكرار كند، با طرح مكرر سؤال، زيبا كلام را
به اعتراف در وقوع ريزشهاى مشابهى در زمان پيامبر و امام على زير مشتهاى به
ظاهرمحكم و منطقى خود قرار مىدهد!
و زيباكلام نيزبه همين اكتفا مىكند كه: "من به هيچ وجه نظام پيامبر را با جمهورى
اسلامى مقايسه نمىكنم، چون خيلي چيزها زير سؤال مىرود.... من فقط نظام امروز را
با حكومتهاى كمونيستى و توتاليتر مقـايسه مىكنم."
اين ادعا كه انقلاب يكسره در حال تصفيه و پالايش از عناصر ناخالص است و دائماً در
مسير بالندگى و بارورى پيش مىرود، مختص انقلاب ما نيست، اصطلاح "انقلاب فرزندان
خود را مىخورد"، دقيقاً دلالت بر همين رقابت بر سر قدرت مىكند كه توجيه
ايدئولوژيك هم به دنبالش مىآيد وگرنه همه مىدانند استالين در مكتب ماركسيسم عددى
نبود كه بخواهد نود درصد اعضاى دفتر سياسى را، كه شاگرد برخى از آنان هم نمىشد،
تسويه خونين كند!
عجيب است كه آفت انقلاب، سلامت آن شمرده مىشود و ريزش از آن، شرط زايش تلقى
مىگردد! چنين است كه وقتى ارزشها واژگون شده و منيّتها جاى منافع مردم را بگيرد،
تفرقه وتلاشى ملت نيز نيكو شمرده مىشود.
مىگويند در مثل مناقشه نيست! آقايان چرا همواره خودشان را با حكومت پيامبرۖ و علىۗ
مقايسه مىكنند!؟ مقايسه ديگرى هم با جريان ريزش و رويش درطول تاريخ ۱۴۰۰ ساله
اسلام، به خصوص دوران بنىاميه و بنىعباس مىتوان كرد! كه در برابر آن استثنا،
عموميت داشته است.
نظامى كه پيامبر اسلام بنا كرده بود در فاصله بسيار كمى از مسير و اهداف اوليه خود
منحرف شد و قدرت سياسى در اختيار دشمنان ديرين، يعنى بنىاميه قرار گرفت. البته نه
به نام بُتهاى معدوم، كه ديگر بازارى نداشت، بلكه منافقانه به نام خدا و با عنوان
خليفه رسول الله!... مصر را برادر معاويه فتح كرد ومديترانه را عمروعاص حيله گر
بزرگ تاريخ اسلام فرماندهى مىكرد. اسلام اسپانيا را فتح كرده و تا قلب اروپا پيش
مىرفت و مسلمانان دلخوش بودند كه پرچم اسلام را در اقصى نقاط جهان به اهتزاز
درمىآورند و انقلاب اسلامى را صادرمىكنند!
اينها رويش ظاهرى و رسمى اسلام بود، اما ريزشهائى هم داشت كه در زير برق
شمشيرجهانگشايان اسلام اموى ديده نمىشد. از جمله قتل عام خاندان پيامبر در كربلا
كه براى كشتار آنها ابنسعدهاى آن دوران فرمان: "اى سواران خدا سوار شويد و به بهشت
بشارت يابيد" به نيروهاى سركوب مىدادند.
در آن ايام نيز به خاطر "جمع كردن فتنه حسين و يارانش"!! هلهله كردند و مردم را
براى شكرگذارى به خاطر توفيقى كه خداوند به اميرالمؤمنين يزيد! براى سركوب عدهاى
آشوبگرعنايت كرده! به مساجد فرا مىخواندند.
ريزش عاشورائيان سرآغاز بود، هزاران ريزش امثال آن از اهل بيت و علويان تا پايان
قرن چهارم هجرى در ايران و عراق ادامه داشت و همواره خلفاى بنىاميه و بنىعباس خدا
را شكر مىكردند كه اسلام را از شرّ ناخالصانى كه نمىتوانند خود را با آهنگ انقلاب
اسلامى هماهنگ كنند حفظ مىكند! و تودههاى ناآگاه نيزفريب تبليغات و سفره آنان را
مىخوردند.
امامان شيعه و پيروانشان همواره به عنوان عناصر نامطلوبى كه آرامش و امنيت جامعه را
برهم مىزنند، مطرود و محكوم اسلام پناهان رسمى و دولتى بودند.
ملاحظه مىكنيد ريزش و رويش روندى دائمى داشته است تا حاكمان هر دوره خود را با چه
معيارى قياس كنند!؟
صرفنظر از اين كه در زمان پيامبر، به دليل عفو گذشت و جامع نگرىاش، ريزشى در جامعه
اسلامى وجود نداشت، ريزش زمان امام على نيز، به رغم تمام تلاشهاى آشتىجويانهاش،
از لجبازى و آشتىناپذيرى دشمنان ناشى مىشد. علاوه برآن، اگر حاكمان امروز ما خود
را با امام على قياس مىگيرند، آن بزرگوار خود را هرگز مقياس و ميزان نمىشناخت و
جز ارجاع به قانون معيارى را نمىشناخت.
متوليان ما و مقلدانشان، اختلافشان با اكثريت ملت در قضيه انتخابات و حوادث پس از
آن را با اختلاف اصحاب جمل با حضرت علىۗ مقايسه مىكنند و حق مسلم را در نظام ولايت
مطلقه فقيه به طور طبيعى به رهبرى
مىدهند. اما حق و باطل براى خود معيارى مستقل از شخصيتها دارد.
در جريان جنگ جمل يكى از مسلمانان كه در انتخاب ميان دو جبهه و پيوستن به علىۗ
(خليفه مسلمانان)، يا طلحه و زبيرو عايشه، همسر پيامبر(شورشيان) مردد مانده بود، به
امام مىگويد: "تو چگونه انتظار دارى من آنها را (با آن سوابق درخشان و نزديكى به
پيامبر) گمراه بدانم و به تو بپيوندم!؟"
و علىۗ به جاى آن كه خود را مقياس حق و باطل قرار دهد، او را متوجه مبناى حق و
باطل، يعنى قانون مورد توافق ملت مىسازد و مىگويد:
"تو به پائين نگريستهاى، نه به بالا! از اين رو
حيران و سرگردان ماندهاى. تو حق را نشناختهاى تا اهل حق را بشناسى و باطل را
نيزنشناختهاى تااهل آن را بشناسى."
انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فحرت! انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف
الباطل فتعرف اهله (نهج البلاغه حكمت ۲۶۲- ۲۵۴)
به آقاى رسائى و همفكرانشان بايد گفت، از نگاه به
پائين و مقياس قرار دادن ولى فقيه در اختلافات ، ديد خود را بالاتر ببريد؛
اگرمعيارعُرف را باور داريد ، حقوق مردم درقانون اساسى را ملاك قرار دهيد، و اگر
شريعت را اساس مىدانيد، اختلافات را به كتاب و سنت ارجاع دهيد. در اين صورت نه
گذشته اشخاص ملاك خواهد بود و نه موضع حال آنان. آنچه ملاك است قانون مورد قبول ملت
است.
چهاردهم تيرماه ۱۳۸۹ برابر با ۵ جولاى ۲۰۱۰
|