`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

گناه بی شرم  و  شرم بی‌گناه!

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید

تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

مسلمانان مسلمانان، مســــلمانی ز سَرگیـرید

که کفــر از شرم یار من مســـلمان‌وار می‌آید

اخیراً متن اینترنتی در زنجیره گیرندگان دریافت کردم که آینه عبرتی بود ازنمایش اخلاقیات ملت ژاپن در حوادث پس از زلزله و سونامی وحشتناکی که حداقل ده هزار کشته به جای گذاشت. از صداقت و امانت آنان در تحویل کیف پول‌ها و گاوصندوق‌های پیدا شده در بازمانده‌های سیل سونامی و ترک آرام فروشگاه‌های بزرگ (به جای غارت) پس از خاموشی برق، تا نظم و ترتیب‌شان در صفوف توزیع غذا، با تقدم پیران و کودکان و... بالاخره ایثار داوطلبان پیرشان برای مهارنشت نیروگاه اتمی تا جوانان شان از تشعشات مرگبارمصون باشند، که تماماً دلالت بر "وجدانی ملی" و انسانیتی تحسین برانگیز می‌کرد. در پایان این گزارش، ارسال کننده ایمیل نتیجه‌ای به شرح زیر گرفته بود:

«در فرهنگ ژاپنی چیزی به نام گناه در ارتباط با خدا وجود ندارد، آنچه برای آنها وجود دارد، احساس "شرمندگی" است، احساسی که در برابر مردم و اطرافیان پیدا می‌کنند و از آنها معذرت می‌خواهند و در مقابلشان تعظیم می‌کنند و حتی ممکن است از شدت شرمندگی دست به خودکشی بزنند»

این سئوالی است بسیار جدی، که چرا وچگونه مردمانی در برابر هموطنان خود احساس شرم می‌کنند و مردمانی دیگر، که ادعا می کنند به ثواب و گناه و داوری نهائی باور دارند، در برابر هموطنان و آفریدگار خود و آفریدگار میلیاردها کهکشان شرم نمی‌کنند!؟ عیب از کجاست؛ از مردم، یا تلقی آنها از گناه؟

این قلم را اطلاع دقیقی از زیرساخت‌های معنوی ملت ژاپن نیست و بر ریشه‌های تاریخی «وجدان ملی» آنان اشرافی ندارد، اما ارسال کننده ایمیل در صدد القای این پیام بود که احساس گناه کاربردی ندارد و باید از مردم شرم داشت. بدیهی است برای ناباوران به دین این سخن درست است، اما علی‌الاصول و منطقاً برای کسی که به ناظری در عالم هستی و به حساب و کتابی باور دارد، صرف‌نظر از حقیقت یا موهوم بودن آن، حداقل برای خود آن شخص باید انگیزه نیرومندتری برای اجتناب از خطا و خیانت وجود داشته باشد و این که چرا چنین نیست و چرا شمع چنان شرمی در شهر ما خاموش شده است، نیازمند نگاهی عمیق‌تر به نوع مردم دوستی آنان و نوع دینداری خودمان است.

مشابه چنین ایمیلی، که قیاسی خجالت‌آور با خودمان را بر می‌انگیخت، چندی پیش در مورد برخی از عالی‌ترین دولت‌مردان سوئد خواندم که پس از افشای برخی خلاف‌های کوچک اداری؛ از جمله یک‌ بار استفاده ناگزیر و اتفاقی و شاید اشتباهی! از کارت اعتباری دولتی برای بنزین شخصی، از مقام وزارت مجبور به استعفا شد و دیگری که کاندیدای ریاست جمهوری هم بود، پس از افشای عدم اعلام و پرداخت مالیات مختصر پولی که به دانشجوئی برای مراقبت از کودک خود داده بود، از شدت شرم درارتکاب این تخلف اداری، که توسط وبلاگ نویسی گمنام گزارش شده بود! ناگزیر به فروش خانه و زندگی و ترک وطن و مهاجرت به انگلستان شد تا چشمش از آن پس به چشم هموطنی دیگر نیفتد.

پیش خود فکر می‌کردم آیا کسانی که در طول سال های ۸۷ تا ۹۰ سه هزار میلیارد تومان اختلاس بانکی کردند و دهها پرونده مشابه دولتی ، از غارتگران بیت‌المال، که احساس سربلندی از زرنگی و زیرکی خود می کنند و چفیه به گردن و داغ مُهر بر پیشانی دارند، آیا هرگز کوچک‌ترین احساس شرمی در وجدان خفته خود کرده‌اند؟ آیا وزرائی که ادعای مدارک نا‌گرفته از دانشگاه‌های معتبر اروپائی کردند و پس از افشای این تقلب بزرگ، رئیس دولتشان به جای عذرخواهی از گزینش خود در پیشگاه ملت، مدارک دانشگاهی را ورق پاره‌ای بیش نشمرد! احساس شرم نکرده و نمی‌کنند!؟

زین سنــگدلان نشد دلی نرم هنوز

زین یخ صفتان نشد یکی گرم هنوز

نگرفت دباغت آخر این چرم هنوز

نگرفت یکی را زخدا شــــرم هنوز

(دیوان غزلیات شمس)

از دولتمردان رانت‌خوار و رشوه‌گیر که بگذریم، کم و بیش قُبح چنین مفت‌خواری‌های مالی و مقامی و علمی هم درسلسله مراتب خود گویا در میان برخی از ملت ما رخت بربسته است و هر کسی در موقعیت خودش تا جائی که بتواند سر دیگری کلاهی می‌گذارد یا بر‌می دارد! نه فقط در کوچه و بازار و خیابان و خرید و فروش و مناسبات مالی، که بحران اخلاقی بعضاً به دانشگاه و در میان اهل فکر و فرهنگ هم سرایت کرده است؛ از تقلب در تِز و تحقیقات و مونوگرافی و کپی و کِش‌رفتن‌های رندانه گرفته تا عرضه مقالات مونتاژ شده به کنفرانس‌های بین‌المللی که هر از چندی به آبرو ریزی می‌انجامد! چرا در حالی که می‌پنداریم از دین‌دارترین ملت‌های دنیا هستیم، دین‌مان دستمایه دنیامان شده است، شرم و آزرم‌مان به کجا رفته و چرا عالم و عامی، زن و مرد و دین‌دار و بی‌دینمان چنین شده‌ایم؟

شرم نیز همچون دیگر ابعاد شخصیت آدمی، سلسله مراتبی دارد؛ شرمی که از مردم به هنگام خطا برای حفظ شخصیت و اعتبار اجتماعی خویش داریم، شرمی که از آنها برای کوتاهی درانجام وظیفه می‌کنیم و بالاخره شرمی که از عمر به تباهی گذشته خود در برابر آن که امانت زندگی و موهبت اختیار را ارزانی‌مان کرد، احساس می‌کنیم:

به کوی میکده گریان و سرفکنده روم   چرا که شرم همی آمدم ز حاصل خویش
نه عمر خضر بمـاند نـه مُلک اسکندر   نزاع بر ســـر دنیی دون مکـــن درویش
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ   وگـــــرنه تا ابد شــــرمسار خود باشـــم

شرم از وجدان خود یا خدای خود شرمی شایسته مقام آدمیت است، اما چه می‌شود که شرمساری ما با همه ادعاهای دینی، تنها به خاطر به خطرافتادن اعتبارمان نزد دیگران تحقق می‌یابد و به آن دو مرحله بالاتر نمی‌رسد؟ چه نیکو این سه حالت (شرم از خلق، خود، خدا) را شاعر شیرین سخن سعدی به نظم کشیده است:

یکـــــی متفــــــق بود بر منـــکری   گذر کـرد بر وی نکــــو منظـــری!
نشست از خجالت عرق کرده روی   که آیا خجل گشتم از شیــــــخ کوی!
شنید این سخن پیــــر روشـن روان   براو بر بشورید و گفت ای جــــوان
نیـــــاید همــی شرمت از خویشتـن   که حـق حاضر و شرم داری ز من؟
چنان شــرم دار از خـداوند خویـش   که شرمت زبیگانگان است و خویش
نیـاســــائی از جـانب هیچـــــــکس   بــــرو جانب حق نگــــــه دار و بس

از گفتار عارفان و ادیبان‌مان که بگذریم، در فرهنگ دینی نیز براین شرم‌های شریعت سوز، خُرده‌ها گرفته‌اند، ازجمله سخنی است که از امام عارفان و پارسایان در نهج البلاغه (خطبه ۱۵۹ /۱۶۰) در شأن بی‌آزرمان آمده است:

«ادعا می‌کند که به خدا امید (باور) دارد! ...به خدای عظیم سوگند که دروغ می‌گوید! چرا که امیدش در عملش آشکار نیست؟ هر که به چیزی امید بسته باشد، آثار آن امید در کردارش محقق می‌شود، جز امید به خدا که آمیزه‌ای (از شرک و خودخواهی) است. هر کس از چیزی بترسد، آثار ترس در عملش نمودار گردد، جز ترس از خدا که معلول علتی (سطحی و خیالی، نه عمیق و آگاهانه) است. امیدش در امور مهم به خدا و در امور کوچک به بندگان است، اما هرگز آن خضوع و خشوع دربرابر بندگان را در برابر خدا ندارد! چه تصوری درباره ایزد جلیل‌الشأن دارد که از آنچه برای بندگان به جای می‌آورد، درباره آفریدگار خود دریغ دارد؟ (باید به او گفت) آیا می‌ترسی در امیدت به خدا به دروغی تکیه کرده‌ای، یا او را درخور امید بستن نمی‌بینی؟ این چنین است که برخی ترس از بندگان خدا را جدی می‌گیرند و از آن پرهیز می‌کنند، اما پروای از خدا را به پشیزی نمی‌گیرند، آنها ترس از بندگان را نقد و ترس از خدا را نسیه (حواله به آخرت) تلقی می‌کنند. و این چنین است که دنیا در دیدگاه هرکس عظیم و جایگاه آن در دلش کبیر باشد، دنیا را برخدا بر می‌گزیند و منحصراً به آن دل می‌بندد و بنده‌اش می‌گردد.»

ارسال کننده ایمیل، احساس شرم در برابر مردم را بر احساس گناه در برابر خدا برتری داده بود، اما بر خلاف تصور ایشان، گناه واژه‌ای فارسی است که ما ایرانیان بر کاربرد زبانی آن عادت کرده‌ایم، از قضا، مُعرب شده این کلمه، با تبدیل حرف گاف به جیم، به صورت "جناح" ۲۵ بار در قرآن هم آمده است، اما با کمال شگفتی در تمامی موارد، با نفی وسواس بازی‌های بشری و ترس بی جهت از گناه، همواره این جمله تکرار شده است که: «گناهی برشما نیست»؛ «فلاجناح علیکم» (۱۶بار)، «لیس علیکم جناح» (۹ بار)!

به نظر می‌رسد در ترمینولوژی واژگان قرآنی اصلا چیزی به نام "گناه" وجود ندارد! نمی‌گویم همه کار مجاز شمرده شده است، این که برای هر تازه مسلمانی آشکار است! بلکه اصلا از زاویه‌ای دیگر به اعمال ما نگریسته و به جای استفاده از عنوان "گناه" که همچون نمره مدرسه بیرون از وجود ماست، به آثار عمیق و بلند مدّت ِ کردار، گفتار و حتی پندارمان در بلند مدت پرداخته است.

همچنانکه تولید‌کنندگان مواد غذائی مشخصاتی را روی بسته‌بندی محصولات خود، از نظر: میزان چربی‌ها، کلسترول، قند، کالری، کربوهیدرات، کلسیم و... برای آگاهی و پرهیزمصرف‌کنندگان می‌نویسند، قرآن نیز به مرتکبین منهیات و مصرف کنندگان سرمایه عمر در اشتهای شبهات، هشدارهائی در عواقب کوتاه مدت دنیائی و بلند مدت آخرت می‌دهد. بدیهی است که فروشندگان مواد غذائی، که به رغم عدم تمایل خود، به اجبار قانون چنین اطلاعاتی را به مصرف‌کننده می‌دهند، نه کسی را تهدید می‌کنند و نه به عواقب زیاده‌روی آنان را هشدار می‌دهند، اما نظامات درمانی یک کشور و پزشکان دل‌سوز آن دائما مردم را از خطرات مرگبار حملات قلبی، مغزی، سرطان، دیابت وانواع امراضی که از بی‌توجهی در تغذیه ناشی می‌شود هشدار می‌دهند. اگر آنها عوارض جسمی ما را رصد می‌کنند، آفریدگار غفور و رحیم، ما را به عوارض روحی در زندگی ابدی، به زبانی که بفهمیم و بپرهیزیم، بیم می‌دهد.

ما در یک آزمایش ساده خون، صدها عنصر مختلف را می‌توانیم در وجود خود اندازه‌گیری کنیم و از خطرات عدم تعادل آنها پیشگیری کنیم، چرا باید در مراقبت از آنچه به روح و ضمیرمان وارد می‌شود و شخصیت‌مان را به تدریج می‌سازد، غافل باشیم؟ اگر آثار ناپرهیزی‌های جسمی فوراً ظاهر می‌شود و ترس جان و مشاهده مصیبت‌های دیگران هشدارمان می‌دهد، چرا موهبت "اختیار" و عمری که خداوندِ "حلیم" مهلت‌مان بخشیده تا خود سرنوشت‌مان را رقم زنیم، و تا آخرت در دنیا به گناه‌مان نمی‌گیرد، باید موجب بی‌خبری‌مان از آثار مسلم و تردید ناپذیر عواقب اعمال‌مان در آینده آخرت شده باشد؟

واژگان متعددی برای تصویر آثار اعمالمان در گناه شناسی قرآن آمده است که مهم ترین آنها سه واژه کلیدی زیر هستند:

۱- «ذنب» آثار و عواقب و دنباله هر عملی را در زبان عربی ذنب (دُم حیوان) می‌گویند، که به دنبالش می‌آید و همواره همراهش است. ۳۹ بار قرآن به آنچه گناه می‌نامیم، از این زاویه نگریسته است.

۲- «جُرم» معنای اصلی جرم در زنان عربی، انقطاع و بریدگی است، هر گل وگیاهی در پیوند با آب، خاک، هوا و نور خورشید رشد می‌کند، بریدن هریک از این پیوندها، موجب پژمردگی خودش می‌شود. این واژه با مشتقاتش ۶۶ بار از این زاویه بیانگر بازتاب یا علت بسیاری از گناهان است.

۳- «اثم» این واژه که متضاد «بـِرّ» (نیکی سرشار، گشادگی و وسعت نظر) می‌باشد، دلالت بر تنگ‌نظری، تعصّب و سقوط از دریادلی به درهٔ دنیاپرستی و خودبینی می‌کند. ۴۸ بار در قرآن ارتکاب گناه را به دلیلهمین بسته و تنگ بودن زاویه بصیرت شمرده است.

واژگان دیگری همچون: ظلم، جور، فسق، فجور، فساد و... بر اعمال آدمیان اطلاق شده است که تماماً بیانگر آثار عملی گناه در دنیا و آخرت می‌باشد و همانطور که ذکر گردید، حتی برای یکبار هم از واژه «جناح» (گناه) با این تعبیر متداول میان ما استفاده نکرده و نگفته است اگر چنین کنید گناه دارد!

شگفت آنکه عصیان "آدم" را نیز، که موجب هبوطش از بهشت گردید، قرآن نه با کلمه "گناه"، بلکه با وصفِ "شرم" ناشی از آگاهی از زشتی عمل بیان کرده است، که به صورت نمادین، آن دو را به پوشاندن آنچه آشکار شدنش ننگ و عار می‌باشد وادار کرد. و به این ترتیب نشان داده که گناه همان احساس عمیق شرم است و گناه بی شرم از فقدان آگاهی و متعلق به دوران حیوانی بشر می‌باشد.

شرم و آزرم البته کلماتی فارسی هستند، معادل قرآنی آن «خِزْیْ» است که مفهوم آبروریزی و افتضاح دارد، خواری و ذلتی است که با شرمساری از ارتکاب زشتی‌ها در نفوس پدید می‌آید. قرآن از زبان لوطِ پیامبر به همجنس بازان متجاوزِ قومش، که قصد مردان مهمانش کرده بودند، به جای استناد به کلمه گناه، به همان شرم (خزی) اشاره کرده است:

اینها مهمانان من‌اند، مرا مفتضح نکنید، از خدا بپرهیزید و مرا شرمنده نسازید(حجر۶۹ و هود۷۸)

قرآن خزی را که همان مفهوم شرم از خواری و ذلت دارد، ۲۶ بار در بازتاب رفتار آدمی در دنیا و آخرت مطرح کرده است که بسط آن نیازمند فرصتی دیگر است.

سخن را با اشاره‌ای از اخلاقیات مردم ژاپن آغاز کردیم و با تجربه‌ای دیگر از آن ملت، برگرفته از کتاب"صدمین میمون" نوشته "کن کایز"، (با استفاده از ایمیلی دیگر) درآغاز ماه کریمی که مدرسه کرامت‌های اخلاقی است، ختم می‌کنم:

«دانشمندان ژاپنی که از سال ۱۹۵۲ رفتار میمون‌های وحشی جزیره‌ای را، که از نوعی سیب زمینی تغذیه می‌کردند تحت نظر گرفته بودند، مشاهده کردند یکی از میمون‌ها سیب زمینی خود را قبل از مصرف می‌شوید، این تجربه، که شاید به طور اتفاقی در اثر افتادن سیب زمینی در آب و احساس مطبوع‌تر بودن آن حاصل شده بود، به تدریج به دیگر میمون‌ها سرایت کرد. در سال ۱۹۵۸ وقتی تعداد این میمون‌های با نزاکت! به حدود صد رسید، دانشمندان متوجه شدند این عادت نه تنها به بقیه میمون‌های جزیره، بلکه به میمون‌های جزیره دیگری در ۳۰۰ مایل فاصله نیز سرایت کرده و آنها نیزشروع به شستن سیب زمین‌های خود کرده‌اند!!»

"روبرت شلدریک" زیست شناس معروف در کتاب "علم جدید حیات" می‌نویسد:

«حافظه و شعور انسان تنها در مغزش ذخیره نمی‌شود، بلکه چیزی به نام "شعور جمعی" نیز وجود دارد. اساس فلسفه او بر این پایه استوار است که تمام موجوداتی که در یک رده و گونه خاص قرار دارند، توسط یک حوزه "مورفوژنتیکی"، که بسیار شبیه حوزه مغناطیس است، احاطه شده‌اند و با هم در ارتباطی تنگاتنگ قرار دارند.»

با تعمیم نتایج آزمون "صدمین میمون" و بر اساس این نظریه، اگر تعدادی از انسان‌های همراه و همدل بر سطحی از اندیشه و آگاهی تمرکز کرده و این تجربه را به همنوعان خود انتقال دهند، در مسیر نیکی و تعالی و با همدلی و همکاری می‌توانند انرژی‌های مثبت خویش را به آنها منتقل سازند!

ماه رمضان نیز فرصتی استثنائی برای تعالی بخشیدن به "شعور جمعی" و رُشد و رهائی از مذمت‌های فردی و اجتماعی ماست، آیا هنگام آن نرسیده است که پروازی دسته جمعی از بندهای اسارت زمینی کنیم و شرم از اسیر ماندن را تجربه نمائیم؟

اگر بنـــــده ای دست حاجت برآر   و گر شرمسار آب حسرت بیار
ز یــــــزدان دادار داور بـــــخواه   شب توبه تقصیـر روز گنــــــاه
کریمی که آوردت از نیست هست   عجب گر بیفتــی نگیردت دست
نیـامد بر این در کسی عـذر خـواه   که سیل ندامت نشُستش گنــــــاه
نــریــزد خــدای آبــــــروی کسـی   که ریزد گنـاه آب چشمـش بسـی
   

(سعدی علیه الرحمه)

۱ امرداد ۱۳۹۱


 

`