شرحى
بر سوره حَــديــدْ
(۱)
نام اين سوره از آية ۲۵ آن گرفته شده است كه ميفرمايد:
ما رسولانمان را همراه با دلايل روشن فرستاديم و
همراه آنها كتاب و ميزان (يعني ترازو براي سنجش نيك و بد، زشت و زيبا و حق و
باطل) نازل كرديم، تا مردم در راه عدالت و قسط قيام كنند.
و اَنْزَلْنَا الحََديدْ:
در ضمن ما "حديد" را هم نازل
كرديم. "حديد" يعني آهن. منظور از "حديد"، كه مفهوم تيزي و برندگي در آن است،
شمشير و انواع وسايل جنگي، مثل نيزه و كلاهخُود و سپر و زره ميباشد.
در آيه ديگري ميفرمايد:
روز قيامت چشمهاي شما تيز(حديد) خواهد بود.
"فَبَصركَ اليَومَ حديد". در دنيا پردهها و حجابهاي ماديات جلوي چشمانتان را
گرفته بود و نمي ديديد (ولي در قيامت اين حجاب برداشته شده است). همچنين
زبانهاي تيز و نيشدار را هم در قرآن با صفت "حديد" وصف كردهاست: "سََلقوكم
بِالسِنَة حدادٍ" يعني با زبانهاي تيز شما را زخم زبان ميزنند.
بَأْسٌ شَدِيدٌ: آهن بسيار محكم است. صنايع بشري مديون
آهن و انواع آلياژهاي آن است. علاوه برآن، منافع ديگري نيز براي مردم دارد.
وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ
قَوِيٌّ عَزِيزٌ: خدا ميخواهد ببينيد چه كسي با آهن از (ارزشهاي معنوي)
خدا و رسول حمايت و دفاع ميكند با آنكه خداوند نيرومند شكست ناپذير است
سال نزول اين سوره پنجم هجرت است، كه اوج درگيريهاي
مسلمانان بوده است. همان سالي كه جنگ احزاب و خندق هم در آن اتفاق افتادهبود.
"احزاب" يعني تشكّل و ائتلاف همة نيروهاي ضد اسلام كه در شبه جزيرة عربستان آن روز
حضور داشتند. يعني قريش كه مكّه را در كنترل داشتند، يهوديان كه بسيار ثروتمند و
مجهّز و مسلّح و صاحب دين و مكتب بودند، و نيز قبايل صحرانشين بدوي عربستان. اين
اقوام با توطئه و تحريك يهوديان متّحد شدند و به مدينه حمله كردند. پيامبر هم به
توصية سلمان فارسي كه ايراني و آشنا به تكنيكهاي جنگي ارتش ساساني بود، در شمال
مدينه، كه امكان نفوذ دشمن وجود داشت، خندقي حفر كرد و مانع از ورود دشمن به شهر
شد. آنها نزديك يك ماه در پشت خندق مجبور به توقف شدند وگرنه امكان داشت كه تا
آخرين نفر مسلمانها را قتل عام كنند و اين نهضت را ريشهكن نمايند. ظاهراً صلح
حديبيه نيز در همين سال روي دادهاست سالي كه مسلمانها عازم زيارت مكّه بودند ولي
با ممانعت كافران، ناچار به انعقاد قرارداد صلح حديبيه و بازگشت به مدينه ميگردند.
در واقع سال پنجم هجرت سال سرنوشت سازي براي مسلمانان بوده است.
سال ششم، سختترين سال براي مسلمانان بود. در اين سال ۲۸ نبرد اتفاق افتادهاست، ۲۴
سريه و ۴ غزوه، يعني هر ماه بيش از دو نبرد. مسلمانان مجبور بودند براي حفظ موجوديت
خود با تمام نيرو در مقابل اتّحاد كلّيه احزاب مخالف، كه شامل : مشركين، يهوديان و
كافران بود مقابله كنند. اقليتي كه همه به نابود كردن آنها همّت گمارده بودند. گرچه
سال پنجم نيز سال بسيار سختي بوده و مسلمانها مرگ را در دوران محاصره با تمام وجود
احساس كرده بودند.
اين سوره در واقع زمينهسازي براي مقابله با تهاجماتي بوده است كه همه در انتظار آن
بودند. در اين سوره بيش از ساير سورهها در مورد تدارك مالي سپاه سخن ميگويد، كه
به آن "انفاق في سبيل الله" گفته ميشود. در سورههاي ديگر هم در خصوص جهاد و انفاق
في سبيل الله، تدكّراتي آمده بود و گويا ديگر نيازي نبود كه قرآن به ضرورت دفاع
تأكيد كند، ولي چگونگي تدارك مالي سپاه همچنان مطرح بودهاست. در آن زمان هنگام جنگ
همة مردم بايد مشاركت ميكردند. زيرا بودجه، بيتالمال، ارتش، سرباز يا اصلاً دولتي
وجود نداشت. هر زمان جنگي رخ مي داد، همه مردم بايد بودجة جنگ و مخارج خانوادة آنها
مجاهدان را تأمين ميكردند.
عنوان و واژه "سبيل الله" در قرآن يك واژة نظامي جهادي است. "انفاق في سبيل الله"
يعني خرج كردن براي دفاع از موجوديت خود، در حاليكه بعضيها فكر ميكنند كارهايي
مثل تعليم علم و يا كمك به فقيران انفاق في سبيل الله محسوب مي شود، ولي از هفتاد و
سه چهار باري كه جمله : "في سبيل الله" در قرآن آمدهاست، به جز يكي دو مورد، بقيه
به طور واضح در متن آيات دفاعي قرار گرفتهاند.
شأن نزول هر سوره در فهم محتواي آن تأثير به سزايي دارد.
۶آية ابتداي اين سوره در خصوص مباني توحيدي است. انسان زماني ميتواند دفاع و
جانبازي كند كه ديدگاه مستحكمي در مورد
انسانشناسي و جهانشناسي داشتهباشد.
مولوي ميگويد:
نبرد عشق را جز عشق ديگر |
چرا ياري نجوئي زو نكوتر |
اگر عشق قويتري در درون انسان شكل نگرفتهباشد، مگر
ميشود با عشق به همسر و فرزند و مال و منال از جان خود گذشت كرد؟
آغاز اين سوره از آن عشق سخن ميگويد:
آية۱: سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
تمامي آنچه در آسمانها و زميناند براي خدا تسبيح ميكنند.
در اينجا ضمير "ما" به كار رفته است، بعضي موارد "من في السموات" ميگويد. "مَن"
موجودات صاحب شعورند، ولي "ما" كل سيستم و نظامات هستي را در بر دارد. تسبيح يعني
شناوري و حركت به سمت يك هدف و مقصد مشخص، حركت و تلاش براي انجام كار مثبت و يا
برطرف كردن عيب و نقصي از سيستم. پس در جهان هستي همة اعضاء، خدمتگزاران اين سيستم
و در خدمت مشيت الله هستند.
وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ:
و او عزيز و حكيم است.
در فارسي "عزيز" را مهربان ترجمه مي كنند، ولي در زبان عربي به زمين بلندي كه آب آن
را فرا نميگيرد "عِزاز" گفته ميشود. پادشاهان را هم "عزيز" ميگويند، يعني
ابرقدرت و شكستناپذير، يعني كسي كه قدرتش از همه بالاتر است. پس خدايي كه همه در
خدمت مشيّت او هستند، از همهچيز فراتر است. اما از آنجايي كه معمولاً صاحبان قدرت
و پادشاهان ظالم و ديكتاتور هستند، بعد از صفت عزيز، صفت حكيم را هم اضافه ميكند،
يعني عزيزي كه كارهايش از روي حكمت است و ابرقدرتي كه فرزانه است.
آية۲: لهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ
عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
او تنها مالك آسمانها و زمين است، مرگ و حيات به دست اوست. خدا بر هر
چيزي اندازهگذار است.
"لام" در ابتداي آيه انحصار را ميرساند. يعني فقط خدا مالك هستي است و هيچكس
مالكيت مستقلي ندارد. اگر اين جمله انحصاري به كار نرفتهبود، تصور ميشد خدا تنها
ادارهكننده و نظامدهنده است، ولي خدا فقط مدير جهان نيست، بلكه مالك نيز هست.
مالكيت او قراردادي است يا ذاتي؟ اگر كسي مالك تامالاختيار باشد، ميتواند هر
تصرّفي در آن بكند ولي اگر آن را اجاره كردهباشد، حقي براي تغيير در آن ندارد.
يُحْيِي وَيُمِيتُ:
اين افعال مضارع است يعني به طور استمراري و دائم جريان مرگ و حيات به دست اوست.
وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
خدا بر هر چيز اندازهگذار است. "قدير" را قدرت داشتن تصور ميكنند، اما اندازهگذاري در روابط بين اشياء و
قدر و اندازه قرار دادن صحيحتراست. همانطور كه مطّلع هستيد، ميليونها سال است كه
ميليونها حيوان در درياها و خشكي ها زندگي و همه از هم تغذيه ميكنند، ولي نسل
هيچيك از آنها از بين نميرود. همچنين نظم سلولي بدن ما هيچگاه به هم نميخورد و
روي اندازه و ميزان معيّني قرار دارد. مرگ و حيات نيز روي نظاماتي است. در واقع يك
نظم شگفتي سراسر جهان را فرا گرفتهاست كه بر اساس قدر و اندازه و هندسه معيني است.
مرگ را هم خدا خلق كرده است. مرگ، مثل تاريكي نيست كه با خاموش كردن چراغ احساس
شود. ميگويد: "خَلَقَ المَوتَ وَ الحَياةَ": يعني خداوند مرگ و حيات را خلق
كردهاست. مرگ، عدم نيست. مرگ مخلوق و براي خود يك مرحله است . كرم ابريشم مدّتي در
پيله قرار دارد و بعد به پروانه تبديل ميشود، ولي ما مدّتي را كه در پيله قرار
دارد مرگ تصور ميكنيم. در حالي كه ما از تحولات فيزيكي و شيميايي آن غافل هستيم
آية۳: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ
خدا اوّل و آخر است.
اوّل يعني چه؟ يعني آنچه قبل ندارد، ازل و ابد است. نه اوّلي كه ما تصور ميكنيم.
خدا انتها و حدّي ندارد. احاديث زيادي اين مفهوم را كه شايد درك آن براي ما مشكل
باشد باز كردهاند.
" وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ :
خدا هم ظاهر است و هم باطن. ظاهر است نه به اين معني كه از جايي ظاهر
شدهباشد، مثل خورشيد كه پنهان بوده و حالا ظاهر ميشود. و باطن است نه به اين معني
كه چيزي او را پوشاندهباشد. اين نوع ظاهر و باطن در حدّ فهم و درك و در عالم ماست
ولي اول و آخر بودن خدا وراي اين ظاهر و باطنهاست.
" وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ :
خدايي كه هم اوّل و هم آخر، هم ازل است و هم ابد، هم ظاهر است و هم باطن، پس
همهچيز را ميداند و چيزي از او مخفي نيست. خدايي با اين ويژگيها، كه ادارهكننده
است، قدرت دارد، مالك است و دائماً ايجاد كننده و مولّد است، اندازهگذار و نظم
دهنده است، بينهايت است، از نظر زمان و مكان و ماده و روح و هر چيزي و به همهچيز
نيز علم دارد، حالا ميآفريند.
آية۴: هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ
أَيَّامٍ
خدا آسمانها و زمين را در شش مرحله و شش يوم آفريدهاست. منظور از "يوم" شبانهروز
نيست، بلكه شايد اين ادوار ميليونها سال طول كشيدهباشد. مثل مراحل آموزشي مدرسه يا
ادواري كه جنين در رحم مادر ي مي كند، عَلَقه، و مضغه و غيره. ادواري است به هم
پيوسته كه هر كدام با يك جهش انجام شده تا به مرحلة بعدي برسد.
ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ :
عرش به سقف ميگويند. "عريشه" يعني سقف بلند. از آنجا كه سقف، همهچيز را تحت پوشش
خود ميگيرد، مفهوم سلطه و در برگيري دارد. به تختهاي سلطنتي نيز عرش ميگويند،
يعني ميز بلند. اين يكي از تعابير اصطلاحي و كنايهاي قرآن است. يعني بعد از اينكه
مراحل شش گانة خلقت زمين و آسمانها گذشت، خداوند بر عرش مستولي شد، يعني خداوند
ادارة اين جهان را كه به كمال وجودي خود رسيده بود ، بر عهدهگرفت و به جريان
انداخت.
بچه هم زماني كه در رحم مادر است مراحل تكاملي را طي ميكند و سپس به دنيا آمده و
دورهاي را طي ميكند. خدا همين طوري خلق نكرده است.
يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ :
خدا هر چيزي را كه در زمين نفوذ ميكند ميداند. "يَلِجُ" از مصدر "ايلاج" ميآيد،
يعني آب باران قطره قطره (نه ناگهاني كه خاك را بشويد) در دل زمين فرو ميرود و اين
چيزي است كه ما نميبينيم و تنها خدا به آن علم دارد.
وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا :
آبي هم كه از زمين بيرون ميآيد، چشمه، قنات و رودخانه، آنها را هم ميداند.
وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء :
و باراني را هم كه از آسمان فرو ميريزد ميداند.
وَمَا يَعْرُجُ فِيهاَ :
و آن چيزي را كه به آسمان عروج ميكند، يعني تبخير آب يا عناصر ديگر (اكسيژن،
ازت و ...) آن را هم ميداند. يعني از بالا رفتن ذرات تبخير شده آب اقيانوسها است
مطّلع است. خداوند با همة پديدههاي طبيعت همراه است. خدايي كه زير زمين و بالاي
زمين را ميداند، نفوذ آب در پائين و عروج آب به بالا را ميداند. آيا با ما نيست و
از كار ما خبر ندارد؟
و هُوَ مَعَكُم
خدا با شماست و در شماست و از شما جدا نيست. به علم خدا در تمام ذرات هستي نگاه
كنيد. چطور خدا با شما نيست؟ يقين كردن به اينكه خدا با ماست، يكي از مراحل بالاي
ايماني است. البته هيچكدام ما منكر آن نيستيم، ولي ناخودآگاه، همانطور كه اعمالمان
از ديگران مخفي است، خداوند را نيز غايب تصور مي كنيم. حتي متوسّل به افراد ديگر
ميشويم كه بين ما و خداوند واسطه شوند! نميدانيم كه خداوند از قلبمان به ما
نزديكتر است و قبل از اينكه احساس كنيم، او احساس ما را فهميدهاست، ولي بايد آن را
لمس كرده و باور كنيم كه خداوند ناظر بر همة اعمال ما هست.
خداوند فرموده هر وقت مرا احساس كرده و در ذهنت ياد كني، مرا يافتهاي. يعني
فاصلهاي نيست. همين كه تو احساس كني، رسيدهاي. فاصله، خود ما هستيم كه اين پرده و
حجاب را گذاشتهايم. اگر پرده را كنار بزنيم، او را رؤيت ميكنيم. او هيچ وقت از ما
مخفي نبوده كه حالا خودش را به ما نشان بدهد! اين ما هستيم كه مخفي شدهايم.
َاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
و بدانيد كه خدا آنچه را كه شما انجام ميدهيد ميبيند. "بصير" مبالغة
"بَصَرَ" است. يعني او به شدت بيناست. شما در منظر و مرآي خداوند هستيد.
آيه ۵ : لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
"لَهُ" انحصار را ميرساند، يعني منحصراً و فقط او مالك آسمانها و زمين و جهان هستي
است. وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ ": همة كارها به سوي او بر ميگردد. اين
جمله در آية دوّم هم تكرار شدهبود، ولي با دو نتيجة متفاوت؛ در آية دوّم منظور از
مالكيت، تصرّف حياتي است، يعني مرگ و حيات و اندازهگذاري جهان ،ولي در اين آيه
نتيجة ديگـــري از مالكيت مطلق خداوند نشان ميدهد. نشان ميدهد كه همة امور به او
برميگردد. يعني فرمانها و نظامات همه يكجا به او برميگردد و از اين سيستم بيرون
نميرود. در واقع تمركز سيستم مديريت جهان را بيان ميكند. حالا كه همهچيز به خدا
برميگردد آيا ما به خدا بر نميگرديم؟ "اِنّا لِلهِ و اِنا اِلَيهِ راجِعونَ"
نيست؟ يا "اِليَه تُرجَِعُ الاُُمورِ" نيست؟. وقتي كه همة امور و نظامات به او
منتهي ميشود، پس كجا ميتوان رفت؟ مگر راهي و مقصدي ديگر در دنيا وجود دارد؟ اينجا
زمينههاي مسئله بازگشت و معاد را براي ما مطرح ميكند.
آية۶: يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي
اللَّيْلِ
نه تنها باران قطره قطره در دل زمين فرو ميرود و آرام آرام بخارها و عناصر سبكتر
بالا ميروند، شب و روز هم همين طور است.
"ايلاج" تدريج نفوذ شب و روز را ميگويد. ناگهان روز و ناگهان شب نميشود. اين
سيستم، آرام آرام تغيير كرده و بدون اينكه ما متوجه شويم روز و شب اتفاق مياُفتد.
اگر تغييرات شب و روز ناگهاني بود، حيات به كلّي متلاشي ميشد و طوفان تمام نظامات
كرة زمين را به هم ميزد.
وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
خدا عليم است به ذات صدور. ذات، يعني صاحب. سينههاي ما صاحب چه خبرهائي است؟ صاحب
همة صفات مثبت و منفي، كه همان ذات الصّدور ماست كه خداوند به عمق آن آگاهي دارد.
بعضيها ذات را به معني فلسفي آن يعني ماهيت گرفتهاند، ولي در قرآن به آن معني
نيست. ذات، مالكيت و دارا بودن را ميرساند.
تا اينجا مقدمات توحيدي سوره بود.
وقتي اين پيامها به مسلمانان داده ميشد، تدارك مالي سپاه براي آنها آسان ميشد. پس
ابتدا بايد افق ديد انسانها تغيير كند و بالا رود تا آمادة خرج كردن شوند.
رو
زي پيامبر در جمع مسلمانان دربارة ارزش ايمان صحبت ميكرد. پرسيدند آيا از ايمان
فرشتگان سخن ميگوئيد؟ فرمود نه، آنها كه در تقرب خدا هستند. پرسيدند آيا ايمان
پيامبران را ميگوئيد؟ گفتند خير، پيامبران كه وحي بر آنها نازل ميشد. پرسيدند
شايد منظورتان ايمان ماست؟ گفتند من در ميان شما هستم. وقتي پيامبري معاصر آدمياني
باشد، ايمان آوردن چندان دشوار نيست. پرسيدند پس منظور شما چه كساني هستند؟ گفتند
كساني كه بعداً ميآيند و هيچكدام از اين آموزشها و تربيت ها را نديدهاند ولي در
اين كتاب تعمّق ميكنند و با تدبّر در آيات خدا و در طبيعت پيرامونشان، ايماني قوي
پيدا ميكنند. "يتعمقون": آنها اهل تعمق هستند. اشارة پيامبر به آيندگان است كه با
چراغ علم، آيات خدا را بهتر ميتوانند باور كنند.
حال با آن مقدمات ميگويد: " آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ
": ايمان بياوريد، باور كنيد خدا و رسول او را. نميگويد من را، چون اينجا من مطرح
نيست، رسول خدا كسي است كه از ناحية خدا مأموريت دارد و پيام او را ميگويد. مراسله
يعني نامهنگاري. ميفرمايد: من و كسي را كه پيام او را ميآوردم، باور كنيد.
" وَأَنفِقُوا ": و خرج كنيد، " مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ
فِيهِ ": از آن چيزهايي كه دست به دست ميگردد. "مُسْتَخلَف"
باب استفعال خليفه است. يعني امكانات دنيوي دست به دست ميگردد. اين قدرتها و
حكومتها نيز ميگذرد ولي هر كسي كه به قدرت ميرسد فكر ميكند كه براي هميشه مالك
آنست. اگر اينها ميماندند كه به او نميرسيد.
اموال نيز براي ما خليفه هستند و در حال گردشاند و مال ما نيستند. اينها دست ديگري
بوده و حالا چند صباحي به دست ما رسيده، بعد هم به ديگري خواهد رسيد. پس ما خليفه
هستيم. خليفه به معناي "بعدي" است و از خَلَفَ ميآيد در مقابل سَلَفَ كه به معناي
قبلي است.
فَالَْذينَ ءَامَنوُا مِنْكُم و اَنفَقوا لَهُم اَجرٌ كَبيرٌ
آنهايي كه ايمان دارند و انفاق ميكنند اجركبيري خواهند داشت. كلمة "لَهُم" كه در
جلوي "اَجراً كبير" آمده، اجر كبير را به انسانهايي كه نه تنها ايمان دارند، بلكه
انفاق نيز ميكنند، اختصاص داده است.
"انفاق" يعني خلل و فرج، شكافها و سوراخها را پر كردن. سوراخ موش را در زمين
نَفَقَ ميگويند. به قول دكتر شريعتي ،"انفاق" يعني حفرهها و نيازهاي جامعه را پر
كردن.
آيه۸: وَمَا لَكُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ
پس چرا به الله ايمان نميآوريد؟ اين را به چه كساني ميگويد؟ به مسلمانان ميگويد.
ولي آنها كه ايمان آوردهاند، منظور كدام ايمان است؟ اينها را كه به كفّار
نميگويد. چرا ايمان نميآوريد و در محيط امن نميآييد؟
وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ
رسول هم كه مرتّب شما را دعوت ميكند كه به ربّتان ايمان بياوريد.
وَ وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
اگر ايمان داريد، خدا از شما ميثاق گرفتهاست، ميثاق فطري و عقلي. يعني اگر
تو ايمان داري بايد بداني كه هم خدا و هم رسول گفتهاند و هم وجدانت ميگويد. اين
موضوع در فطرت تو هست.
آيه۹: هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ
بَيِّنَاتٍ: او كسي است كه آياتي را بر بندهاش نازل ميكند. نه اينكه از
بالا چيزي بر شما بفرستد، بلكه يعني حقايقي را در حدّ درك و فهم شما پائين ميآورد.
لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور
تا دائماً شما را از انواع تاريكي ها، مثل ترس، جهل، خوف، آز، طمع، رياكاري و ...
به سوي نور واحد ببرد.
در اين سوره پس از سورة نور، از نظر آماري بيشترين تعداد واژة نور به كار رفتهاست.
در سورة نور ۷ بار و در اين سوره ۵ بار كلمه "نور" آمدهاست.
منظور از نور، نور خورشيد نيست كه همهجا را روشن ميكند، بلكه نور اعمال نيك آدمي
است. روشنيِ ناشي از هدايت است. اعمال نيك انسان نور دارد.
وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ
خدا خيلي به شما رئوف و رحيم است. چون مكانيزمهايي قرار داده كه شما را دائماً از
تاريكي ها به سوي نور هدايت ميكند. اين از رحمت و رأفت او ناشي ميشود. بار ديگر
سئوال ميكند پس مشكلتان چيست؟ چه گرفتاري داريد؟ شما را چه ميشود؟
وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
چرا انفاق في سبيل الله نميكنيد؟ در زمان پيامبر از چه كساني طلب انفاق براي تدارك
جنگ تدافعي ميشد؟ از مهاجريني كه با دست خالي از مكّه به مدينه مهاجرت كردهبودند،
از انصار كه هر چه داشتند با مهاجرين نصف كرده بودند. در يكي از جنگها جيرة هر نفر
روزي يك خرما بود كه در روزهاي آخر آنهم نبود. آنها در آن زمان مأمور انفاق از هر
چه داشتند بودند.
وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
ميراث آسمانها و زمين از آن خداست.
در سورة "الرحمن" ميگويد "يَرِثُ فِي الاَرضِ": همهچيز كه در روي زمين است در دست
و نظام خداوند است. اوست كه به ديگري ميدهد. ميگويد مگر اموالت را با خود به گور
ميبري؟ ميراث آسمانها و زمين از آن خداوند است. اگر انسانها به اين موضوع فكر
كنند آيا باز هم ميتوانند به مادّيات بچسبند؟ اين ماديّات از ديگري به من رسيده و
از من به ديگري خواهدرسيد.
لَا يَسْتَوِي مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ
اين دو گروه با هم مساوي نيستند، آنها كه قبل از پيروزي خرج كنند، و بجنگند،
أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن
بَعْدُ وَقَاتَلُوا
آنها به مراتب درجة بالاتري دارند نسبت به كساني كه زماني ميآيند و ميجنگند كه
ديگر مشكلات حل شده و نگراني وجود ندارد.
هميشه در شرايط سخت و بحراني است كه از خود مايه گذاشتن ارزش فوقالعاده دارد.
وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى
خدا هر دو دسته را پاداش نيك دادهاست.
اين از آيات عجيب قرآن است، دو بار اين مطلب در قرآن آمدهاست. مرحوم پدر ميگفتند
اين آيات باعث تعجّب من ميشود كه چرا خداوند هم آنهايي را كه حاضرند از جان و
مالشان در راه خدا بگذرند و همهگونه فداكاري كنند و هم مؤمنيني را كه قائد، يعني
خانهنشين هستند و مبارزه نميكنند، وعده پاداش نيك داده و دسته دوم را محكوم نكرده
است ؟ ايشان اضافه ميكردند شايد دليلش دليلش اين باشد كه خداوند مثل ما انسانها
مطلقنگر نيست. گرچه گروه اوّل اجر بسيار عظيمتري نزد خداوند دارند، ولي كسي را هم
كه كمك ناچيز ميكند ميپذيرد. همين كه از مومنين هستند دست رد به سينه آنها زده
نميشود.
وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
آيه۱۱: مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
كيست كه به من قرض بدهد؟ خدا خودش همةچيز را به ما داده و حالا ميگويد آن چيزي را
كه به شما دادم به من قرض بدهيد. "قرضاً حَسَناً": قرض الحسنه، قرضي نيكو كه منّت
نگذاري و اذيت در آن نباشد.
فَيُضَاعِفَهُ لَهُ
"اَضعاف" يعني خداوند هزاران برابر به تو ميدهد. اين تشويقي براي ماست كه
ياد بگيريم و قرض بدهيم. "مقراض" يعني قيچي كه با آن پشم گوسفندان را ميبُرند.
منظور اينست كه چيزهاي اضافي را ببريد و خود را سبك كنيد.
خداوند نه تنها چند برابر ميدهد، " وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ
": بلكه اجر كريمي هم خواهد داد. اجر كريم با اجر مادي تفاوت ميكند كه در آيات بعد
توضيح ميدهد.
تا اين آيه راجع به دنيا بود. از اين به بعد وارد آخرت ميشود.
آية۱۲: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ
روزي كه ميبيني مردان و زنان مؤمن ... در اين سوره منافقين و منافقات هر دو با هم
آمدهاند. آنها افراد بيدين نيستند، بلكه مؤمنيني هستند كه انفاق نميكنند. منافق
يعني كسي كه سوراخ فرار دارد، مثل موش كه وقتي دنبالش ميكنند از يك سوراخ به سوراخ
ديگري ميگريزد.
انفاق را در اين سوره صدقه ميگويد. يعني صدق ايمان تو با خرج كردن ثابت ميشود.
اسم ديگر انفاق صدقات است. يعني آن چيزهايي كه صداقت ايمان تو را ثابت ميكند. اين
سوره مؤمنين را به دو گروه تقسيم كردهاست، يكي مصدّقات و ديگر منافقين كه چهرة
ظاهري ايماني دارند ولي عملاً ايمان ندارند و انفاق نميكنند. ما فكر ميكنيم انفاق
فقط براي مردان است كه كار و درآمد دارند، ولي در اين سوره همهجا هر دو گروه مرد و
زن را در كنار هم بيان كردهاست. پس هر دو در تدارك انفاق، چه در جبهه و چه پشت
جبهه و چه در تربيت فرزندانشان، مشاركت دارند.
يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم
منظور از نور در اينجا مفهوم كنايي آنست. چون نور دلالت بر رهگشايي دارد و هميشه
راه را باز ميكند تا انسان به اهداف خود رسيده و پيشرفت كند، در آخرت هم به
گونهاي ديگر ميخواهد راهش روشن شود و جلو برود.
"يَسعي" به سرعت رفتن و شتاب را ميرساند. مثل نورافكن كه به سرعت جلو شما را روشن
ميكند. ميگويد نور آنها راهشان را روشن ميكند. به هر حال انسان متوقّف نيست،
آنجا هم حركت است.
"يَمين" واژهاي است كه خجستگي و پاكي را نشان ميدهد. سمت راستشان را روشن ميكند،
يعني راه رسيدن به كمال و رشد را به آنها نشان ميدهد. بعضي ميگويند نور هر كسي به
نسبت ايمانش است. خلاصه اينكه عدّهاي راهشان در آخرت روشن است.
بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا
الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا
آفرين بر شما، بشارت باد بر شما اين بهشتي كه نهرها از زير آن جاريست. منظور از
بهشتي كه همواره از زير آن نهرها جاريست، اين است كه عامل حياتبخش اين شرايط هميشه
وجود دارد و حيات سبز و خرّمي كه همواره آب آن جاريست . اين تشبيه در تناسب با
شرايط سخت و كمآبي مردم عربستان بيان شدهاست.
پيام اين آيه مهّم است. پس اين بهشت جاويد و ابدي است.
ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
اينست آن فوز عظيم. "مفازه" به بيابانهاي سوزان و صحراي خشك عربستان ميگويند.
عبور از بيابان را "فوز" ميگفتند. يعني كسي كه بتواند از اين بيابان با ريگهاي
روان و آفتاب استوايي آن بگذرد و زنده بماند به فوز رسيده است . براي زنده ماندن
بايد با يك هادي و يا يك بلد كه راه را بشناسد از اين بيابان گذشت. قرآن نيز
ميگويد پيامبران هادي و بلد راه هستند كه راههاي آسمان را ميشناسند، پس از اينها
تبعيت كنيد تا به مقصود برسيد.
پس در اينجا "فوز عظيم" يعني بيابان زندگي. يعني كسي كه بتواند به سلامت از شرّ
انواع شياطين عبور كند. اين آن رهائيست.
آية يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ
آمَنُوا انظُرُونَا
روزي كه ظاهر نمايان مرد و زن به كساني كه ايمان آوردند ميگويند: "انظُرونا"، يك
نگاهي به ما بكنيد. يعني نظر لطف و عنايتي به ما بيندازيد. منظورشان اينست كه از
نور مؤمنين مسير آنها هم روشن شود. ولي بعضي ميگويند: منظور اينست كه يك كمكي هم
به ما بكنيد و دست ما را هم بگيريد. بعضي هم ميگويند: "انظار" به معني مهلت است.
يعني صبر كنيد تا ما هم به شما برسيم. خلاصه اينكه عدّهاي كه ايمانشان با عملشان
فاصله داشته، به مؤمنين واقعي كه اهل انفاق بودند ميگويند يك نگاهي هم به ما كنيد.
نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ
تا ما از نور شما اقتباس كنيم.
قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُم
نميگويد آنها ميگويند، ميگويد به آنها "گفته ميشود". بعضي ميگويند كه
فرشتگان ميگويند، يعني محيط ميگويد و واقعيت خودش را نشان ميدهد.
پشت سرتان را نگاه كنيد، يعني دنيا را. " فَالْتَمِسُوا نُورًا ": نور را بايد از
آنجا بخواهيد. التماس باب افتعال است ، يعني لمس كردن. ميفهمند كه آنجا مثل دنيا
نيست كه پارتيبازي باشدو كسي به كمك بيايد. نور را بايد از قبل گرفته باشي. اين
نور نور ذاتي است. نور وجود خودت و اعمال توست. اگر تو كار نيكي انجام نداده باشي
،نوري وجود نخواهد داشت. خود نور براي درك و فهم ما يك تمثيل است.
بين اين دو گروه وقتي در حال گفتگو با هم هستند، مانعي زده ميشود، "
فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ ": سور يعني قلعه، ديواري كه ما
در فارسي بارو ميگوئيم. گردن بند و حلقه را نيز "اسوره" يا "اساور" ميگويند، هر
چيز كه حالت حلقه داشتهباشد و محدود كند.
آيا بين اينها ديواري زده ميشود و يا اين هم خودش يك نوع تمثيل است؟ "لَهُ باب":
ديواري كه دري در آن ديوار تعبيه شدهاست. خوب دقِت كنيد، بين اين دو، مؤمنين و
منافقين، ديوار است. ديواري كه دري دارد كه " بَاطِنُهُ فِيهِ
الرَّحْمَةُ ": باطن اين ديوار يعني داخل اين قلعه، رحمت است. يعني كسي كه
داخل قلعه بيايد امنيت دارد.
در روزگار ما قلعهاي وجود ندارد ولي در زمان قديم قلعهها مكان امني براي مردم در
مقابل هجوم قبايل وحشي بودند و كساني كه بيرون قلعه بودند در معرض دشمن قرار
داشتند. پس باطن و درون آن رحمت است " وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ
الْعَذَابُ ": و ظاهر آن يعني بيرون آن، يعني چهرة ايماني، تظاهر بيروني
داشتن، ايمان رياكارانه داشتن و فقط به اسم مؤمن بودن، تو در معرض دشمن شيطاني قرار
داشتي و به قلعه وارد نشدي. چطور ميشود به درون قلعه آمد؟ بايد ايمان واقعي داشت و
خرج كرد. تو هم ميتوانستي وارد اين قلعه شوي، اين قلعه دري داشتهاست ولي تو بيرون
قلعه ماندي. اين كنايه است از اينكه مسلماني و ايمان، تنها شكل نيست. ايمان، يعني
امنيت. يعني درون قلعه بايد جاي گرفت.
حالا به گفتگو بين اين دو گروه توجه كنيد:
آية۱۴: يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ
آنان را صدا ميكنند كه ما با شما بوديم، با هم در يك مسجد بوديم، فاميل بوديم،
همسر بوديم، من برادر تو بودم، همزمان، معاصر و همكار بوديم. ميگويد "
قَالُوا بَلَى ": ميگويند درست است ما با هم بوديم،"
وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ ولي شما خودتان را به فتنه انداختيد.
ما در واقع جسممان در کنار هم و در يک محيط با هم بود.
"فتنه": يعني به دردسر انداختن، به سختي انداختن و فريب شيطان را خوردن. يعني شما
خودتان را به دردسر انداختيد " : نفستان و جانتان را به فتنه انداختيد.
" وَتَرَبَّصْتُمْ:”"تَرَبُصّ" يعني انتظار و امروز و فردا
کردن. مثل اينکه ميگوئيم: حالا جوانيم بعد که پير شديم توبه ميکنيم. البته درِ توبه
باز است ولي نميتوان گفت آخر عمر ميروم و اين در را مي گشايم. امروز و فردا مي کنيم
و مي گوئيم: البته کمک کردن به ديگران وظيفه ماست ، ولي حالا خودم احتياج دارم
بعداً کمک خواهم کرد.
" وَارْتَبْتُمْ ": "اَرتب" از همان ريب است. يعني شما يقين نداشتيد، شک داشتيد که
آيا واقعاً قيامتي هم هست؟
در آيات متعدد قرآن آمده است که خداوند ميگويد: نترسيد من انفاق شما را جبران
ميکنم ولي شما باور نداشتيد.
وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ
"اَماني" آرزوئيست که عدد و رقمي است و با آرزوهاي ساده فرق ميکند. مرگ را هم اماني
مي گويند. چيزي که در آن محاسبات و نظم و ترتيب وجود دارد. اين چيزها شما را مشغول
کرد. "غرَتکُم": "غرّه" يعني فريفته شدن. يعني شما فريب يك سلسله آرزوهاي
دنبالهدار را خورديد. حضرت علي (ع) فرمود: من از دو چيز بيش از همه نگران شما
هستم. يكي اينكه دنبال دل بيفتيد و ديگر اين كه آرزوهاي دراز داشته باشيد. اگر فقط
دنبال هواي نفست باشي حق را فراموش ميکني و اما آرزوهاي دراز آخرت را از يادت
ميبرد. فکر ميکني که تا ابد هستي؟ به قول شاعر : چشم مردم دنيا دار را يا قناعت پر
کند يا خاک گور.
جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ
اينقدر مشغول بودي که امر خدا رسيد و پرونده تو بسته شد و شيطان و خطاهايي که کردي
تو را نسبت به خدا گمراه کرد و خدا را بد شناختي. زيرا فکر ميکردي که چون خدا رحمتش
واسعه است ،خطاهاي ترا مي بخشد. درست است که خداوند ارحمالراحمين است، ولي حکيم و
عادل نيز هست که نمرة صفر و بيست را يکي قرار نميدهد. اين يک نوع بدشناسي خدا يا
فريب خوردن است. بعضيها معتقدند "غرور" به معناي شيطان يا خطاهاي خود انسان است.
آية۱۵: فَالْيَوْمَ لَا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ
در دنيا وقتي انسان گرفتار ميشود ميگويد خوب جريمهاش را ميدهم! ولي در آن روز
از کسي فديه پذيرفته نمي شود. چيزي را به جاي کسي نمي پذيرند.
وَلَا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا
نه از شما و نه از کفار فديه پذيرفته نميشود. اينها چه کساني هستند؟ کساني که
اسماً مسلمان هستند.
مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ
آنجايي که پناه ميگيريد در واقع زندگي خودتان را آتشين کرده ايد. مولايتان همين پول
است و همين گرفتاريهايي است که خودتان به آن چسبيده بوديد.
وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
مسير يعني راهي که انسان سير ميکند، ولي "مصير" با صاد، يعني شدن. ميگويد شما بد
جوري شديد و خودتان را بدجوري ساختيد. ما همواره در حال ساخته شدن و تغيير و تحول
خودمان، چه خوب چه بد هستيم.
ميگويد حيف شد که اين استعدادها، سرمايهها، نعمات، عمر و همچنين ابزار شناخت
مانند چشم و گوش و عقل را که خداوند به شما داده بود، در مسير کمال مصرف نکرديد، چه
بد از آب درآمدي.
آيه۱۶: اين از آيات معروف و شناخته شده قرآن است، زيرا بعضيها تحت تأثير اين آيه
تحول پيدا کرده، منقلب شده و ايمانآوردهاند. معروف است که ميگويند شخصي به نام "
فضيل"رئيس دزدها بوده است. يک شب در حين دزدي، صداي قرائت قرآن را از خانه مجاور
ميشنود و به اين آيه ميرسد که: "آيا وقت آن نرسيده است که دلهاي مومنين براي ياد
خدا خاشع شود"؟ فضيل منقلب شده و به فکر ميافتد و تحولي در زندگي او روي ميدهد و
از زهاد و عُباد بزرگ مي شود.
َلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا
پس اين آيه درباره به مشركين و كفّار و بيخبران نيست، در خصوص مؤمنين است که اسلام
شناسنامهاي دارند و ظاهرا يک ايماني دارند، ولي عملا تفاوتي با کساني که بي ايمان
هستند ندارند. ميگويد آيا وقت آن نرسيده که تغيير و تحول پيدا کني؟
أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
و دلهاي شما خاشع شود. خاشع بودن دل در برابر سخت بودن آن است. وقتي دل همچون سنگ
سخت شود قابليت جذب را از دست ميدهد. اما بعضي از دلها مثل اسفنج حقايق را ميگيرند
و تحول پذير مي شوند . دل انسان ممکن است آنقدر سخت شود که حتي عاليترين آيات
خداوند را نيز بشنود و چون عواطفش را از دست داده برايش بيتفاوت باشد. در قرآن به
اين پديده "قساوت قلب" گفته شدهاست. يعني دل که مرکز شخصيت ماست و بايد دائماً
گيرنده و تأثير پذير و در برابر حقايق متحول و متأثر و منقلب باشد، كمکم خاصيت و
حساسيت خود را از دست ميدهد و نميتواند با خدا تماس و ارتباط برقرار کند و به طور
کلي "حضور قلب" خود را از دست ميدهد.
آيه ميفرمايد آيا وقت آن نرسيده که دلهاي مؤمنين خاشع شود؟ نسبت به چه چيزي؟
لِذِكْرِ اللَّهِ
به ياد خدا تأثير پذير باشد.
َمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ
و در برابر آنچه از حق نازل مي شود (کتاب خدا).
وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ
که مثل صاحبان کتاب که قبل از شما بودند (يهوديان و مسيحيان)، نباشيد.
فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ
ما خيلي به آنها وقت و مهلت داديم.
فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ
ولي دلهاي آنها انعطافش را از دست داد. ممکنست وقت و مهلتي که به انسان داده مي شود
بيشتر او را دچار انجماد قلب کند و بيشتر از خدا دور شود. بيشتر به اهداف دنيايي و
راحتي و رفاه پرداخته و استعدادهاي خداجويي خود را از دست بدهد.
وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ
و بسياري از اينها از اين قوانين و مقررات و حريمها بيرون رفتند.
در عربي " فسق" يعني خروج از قوانين خدايي و در فارسي به معناي فساد جنسي است.
آيه۱۷: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ
بدانيد قطعاً خداوند " يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا "
زمين را پس از مرگش زنده ميکند. اينجا منظور عبرت گرفتن است، پند و پيام گرفتن از
تحولات طبيعت است که چگونه زمين سرد و يخ زده و مرده زمستاني را با باران بهاري
زنده ميکند. پس شما هم از اين حالت زمستاني که وجودتان را يخ زده است و گرمي ايمان
ندارد، به وسيله آنچه از ناحيه خدا نازل شده، يعني کتاب خدا، خود را گرم و زنده
کنيد. همانطور که باران زمين مرده را زنده ميکند، ظرفيتها و زمينه هاي وجودي شما
نيز با باران رحمت الهي بايد زنده شود. اين قابليت براي شما نيز هست.
قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ
"بيّنا" يعني ما به طور واضح آياتمان را براي شما تبيين ميکنيم. براي چه؟
لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
"لعَل" يعني براي اينکه، به اين منظور که، عقلتان را بکار ببريد. "عقال" يعني
نيرويي که با آن خودتان را کنترل کنيد. و با درس گرفتن از طبيعت، خودتان را مثل
بهار زنده کنيد.
در نهج البلاغه هم از قرآن نقل ميکند که "فيهِ رَبيع القلوبِ": در قرآن بهار
دلهاست.
"ربيع" يعني بهار. اگر ميخواهيد دلتان بهاري شود و عطر وجودتان همه جا را بگيرد،
بايد شيوه زندگي را از کتاب خدا بگيريد، نه اينكه فقط آن را حفظ کنيد.
آيه۱۸: إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ
متصدّقين و متصدّقات يعني مردان و زناني که انفاق ميکنند. صدقه همان انفاق است.
چرا به آن صدقه ميگوئيم؟
صدقه، احسان و انفاق، همه يک معني دارند. وقتي کمک مالي به کسي ميکنيد، اسمش احسان
است، چون کار زيبايي ميکنيد. به آن انفاق ميگويند، چون اختلاف سطح مالي را پر
ميکند و صدقات ميگويند، چون راست گفتيد. گفتيد که مسلمان هستيد و ايمان داريد و
تسليم خدا هستيد و حالا با اين کار نشان داديد که راست گفتيد. صداقتِ ايمان با
پرداخت مال و کمک به ديگران معلوم مي شود وگرنه همه ادعا ميکنند که ايمان دارند.
"صداقت" يعني انطباق ايمان با عمل. اگر کسي به خدا ايمان داشته و معتقد به آخرت است
ولي عمل نميکند، چنين رفتاري نشانه تضاد و تعارضي در وجودش است. پس اين يک ايراد و
اشکال و در نتيجه کذب است.
شهدا هم از صديقين هستند. کساني که با عمل صداقت خود را نشان دادند. قرآن حضرت
ابراهيم و حضرت مريم را نيز از صديقين ميشمارد. کساني که تمام وجود، زندگي و
رفتارشان عين اعتقاداتشان بود. نزول اين سوره در زماني است که جامعه به شدت نيازمند
کمک مالي براي دفاع در مقابل دشمناني بوده که از همه طرف آنها را محاصره کرده بودند
وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
و آنهايي که به خدا قرض ميدهند،
خداوند ميگويد اگر براي نجات و دفاع از جامعه خودتان خرج كنيد ،شما به من قرض
دادهايد، آنهم قرض زيبا.
ُ
يضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ : خداوند چندين
برابر به آنها بر ميگرداند و اجري کريم خواهند داشت. يعني نه تنها از نظر مالي
چندين برابر خداوند به آنها بر ميگرداند بلکه کرامتي خواهند داشت.
آيه ۱۹ : وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ
و کساني که به خدا و رسولان او ايمان آوردند.
أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاء عِندَ
رَبِّهِمْ
اينها جزء صديقون هستند. بعضي گفتهاند منظور از شهداء کساني هستند که در جنگها
کشته ميشوند، ولي در قرآن اين واژه تنها به کشتهشدگان در راه حق گفته نميشود.
کساني که شاهد و حاضرند و الگو هستند. بهترين شهدا هستند. يعني هر جا که به آنها
احتياج است حاضرند و از صحنه هاي حق و باطل غائب نيستند. يعني نه مثل افرادي که در
پيله و لاک خود فرو رفته و از مسائل و درد مردم بي خبر باشند.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ
اينها پاداششان و نورشان را دريافت مي كنند. از آنجا که همواره نور مسير انسان را
روشن ميکند و مي تواند پيشرفت کرده و به جلو برود، ايمان را هم که باعث پيشرفت
آدمي به سمت سعادت و خوشبختي است به نور تشبيه کرده است.
وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا
کافر يعني کسي که حقايق را مي پوشاند و نديده ميگيرد. ميگويد، کسانيکه اين حقايق
را مي پوشانند و اين نشانه ها را تکذيب ميکنند،
أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ
اينها مصاحبت با جحيم دارند. مصاحبت چيزي را داشتن يعني با آن چيز همه سنخ و هم فکر
شدن و پيوستن به آن. يعني وجود اينها جهنمي شده است.
به طور کلي هر چيزي که انسان با آن ارتباط دائمي داشته باشد، قرآن به آن مصاحبت
ميگويد. مثل اصحاب الفيل، که تكيه گاه و نقطه قوت لشکرشان فيل بوده. آنهايي هم که
در جنگل زندگي ميکردند"اَصحاب الاَيکَه" ناميده ميشدند. "اصحاب الحجر" نيز در
کوهستان زندگي ميکردند.
آيه بعد زندگي دنيائي را براي ما تصوير و توصيف ميکند تا بدانيم چيست که عاشق آن
ميشويم؟
آيه۲۰: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ
وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ
بدانيد اين را که دنيا همين است و لا غير."انما":حرف حصر است (يعني اين است و جز
اين نيست). در اين آيه پنج وصف براي دنيا آورده است که منطبق با زندگي انسان از
دوران کودکي تا پيري است. زندگي لعب است، "لعب" يعني بازي. بچهاي که به دنيا
ميآيد فقط کارش بازي است تا جسم او رشد کند. کمي که بزرگتر ميشود و به دوران
نوجواني ميرسد، ذوقياتي پيدا ميکند و دنبال سرگرمي ميگردد. اين را لهو مي گويند.
"لهو" سرگرمي است که انسان را درگير اوهام و خيالات ميکند. وقتي به دوران جواني
ميرسد، به دنبال زينت ميگردد. اوج غرايز جنسي و بروز خودنمائيها، زيبائيها و
زينتها در دختران و پسران است. پس از ازدواج، فخر فروشيها و پُزدادنها و
رقابتها آغاز ميگردد.
تفاخر از باب تفاعل، از فخر است، يعني فخر فروشي. هنگام جواني است که انسان وارد
کار و تلاش و توليد و داراي پست و مقام ميشود و موقعيت خود را به رخ ديگران
ميکشد. وقتي سن بالاتر ميرود و نيروي جواني زائل ميگردد، انباشتن آغاز ميشود.
وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ
شروع به جمعآوري مال و اندوختهها ميکند. ميگويد زندگي همين است. بعضيها در يکي
از مراحل توقف ميکنند. مثلاً در مرحله زينت ميمانند و در سنين پيري نيز به دنبال
آرايشات و زينت مي روندو بعضيها در مرحله تكاثر در جا ميزنند که خيلي سخت است.
كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ
"غيث" يعني باران. "اَعْجَبْ" از شگفتي و تعجب ميآيد و منظور از کفار در اينجا
کشاورزان است. چون زمين را با انواع گياهان ميپوشانند. وقتي باران ميآيد کشاورزان
با ديدن طبيعت سبز به شگفتي و هيجان ميآيند.
نبات
نبات يعني گياه، به گلها و نباتات نگاه ميکند.
ثُمَّ يَهِيجُ
"يهيج" از هيجان ميآيد. اول اين گياهان جوانههاي کوچکي هستند ولي به مرور رشد
ميکنند و برگ و گل ميدهند و تکاپو و تلاش ميکنند. در واقع هيجان به خرج داده و
به جنبش در ميآيند. يعني زمين به هيجان ميآيد و تکان ميخورد.
فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا
يک روز هم ميبيني که زرد شد.
ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا
و روزي هم ميبيني که ميپوسد و خشک ميشود. "حطام" يعني برگ خشک و پوسيده. انسان
هم همين است. اگر در بهار زندگيش قرار دارد بايد از طبيعت پند بگيرد و غافل نشود.
اين چرخش هميشه وجود دارد. هيجانات جواني از بين ميرود و زرد شدن و دوران ضعف و
پيري هم ميرسد. آخرش هم پوسيده ميشود.
وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ
وَرِضْوَانٌ
در آخرت دو حالت وجود دارد. يا انسان دچار عذاب شديد ميشود و يا اگر استعدادهاي
خير و زمينههاي مثبت خود را پرورش داده، در معرض مغفرت الهي قرار ميگيرد. اين طور
نيست که خدايي با گرز آتشين ايستاده تا اگر ايمان نياوري تو را عذاب کند. در اين
مدرسه آدمها يا قبول ميشوند و به کلاس بالاتر ميروند و يا رفوزه ميشوند. کسي که
رفوزه شده خودش مقصر است که درس نخوانده وگرنه معلم که با او دشمني نداشته که
بخواهد او را نگه دارد. چون نتوانسته کسب دانش کند و از عهده امتحانات بر نيامده،
گرفتار عذاب مي شود. و يا "مغفره من الله". مغفره يعني پوشاندن و پاک کردن.
"ورضوان". رضوان يعني رضايت. آيا خداوند هم نياز دارد تا از عمل ما راضي شود؟ آيا
خدا مثل ما تأثيرپذير است؟ او که احساسات ما را ندارد که راضي يا خشمگين شود. خدايي
که قرآن به ما معرفي کرده ، تأثير پذير از عوامل بيروني نيست.
اين اصطلاحات تمثيلي است. چيزي ما را راضي ميکند که مطابق با سيستم روحي و جسمي ما
و با خواستهها و احساسات ما هماهنگ باشد. به همين ترتيب چيزي خدا را راضي ميکند
که هماهنگ با نظامات او باشد. پس رضايت خداوند در مورد ما يعني هماهنگشدن ما با
سيستم و قوانين خدايي. پس چه چيزي بالاتر است از اينکه انسان خود را با اين سيستم
هماهنگ کند؟
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور
و زندگي دنيا جز متاع فريب دهنده نيست. "متاع" يعني بهره و تمتع. "غرور" ريشهاش از
ظاهر است يعني سطحي. يعني اينها بهرهمنديهاي عمقي نيستند بلكه سطحي و ظاهري
هستند. اينها يكنوع بهرههاي صوري و موقتي هستند.
آيه۲۱: با توجه به آيات گذشته كه بايد بيدار شده، دلمان خاشع شده، از طبيعت عبرت
گرفته و زنده شويم و بدانيم دنيا فقط همين "غرور" بيشتر نيست، پس بايد چكار كنيم؟
اينجا مسئله سبقت و سرعت را مطرح ميكند. "سابقوا": سابقوا از ريشه "سبق" است.
مسابقه در وزن مفاعله. يعني از يكديگر سبقت گرفتن در كارهاي خير.
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ
به سوي مغفرتي از جانب پروردگارتان سبقت بگيريد. مغفرت چيزي است كه انسان را پاك
ميكند.
وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ
بشتابيد و سبقت بگيريد به سمت بهشتي كه پهناي آن آسمانها و زمين است، در اينجا عرض
در برابر طول نيست، پهنا يعني فراخناست، يعني وسعت آن بهشت، همه هستي است.
آيا بهشت باغي در گوشهاي از زمين يا در ستاره ديگريست و مؤمنين از اينجا به بهشت
ميروند؟ بهشت كجاست؟ ميگويند:
عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاء وَالْأَرْضِ
تمام هستي است. اينقدر بزرگ مثل وسعت جهان آفرينش است. اين آيه دو بار در
قرآن آمده است. در اينجا راجع به مؤمنين است و در آيه ديگر درباره متقين.
در آنجا ميگويد بهشت بينهايت است، "جايي" نيست. اينجا ميگويد "كَعَرض": مثل عرض
آسمانها و زمين است. درباره متقين ميگويد: "سارِعوا"، سرعت بگيريد. در اينجا
ميگويد: "سابِقوا"، سبقت بگيريد. پس مسئله مسابقه و پيشيگرفتن از يكديگر است. مثل
جوايز اسكار كه هنرمندان براي گرفتن بهترين آن ها رقابت شديدي با هم دارند و گوي
سبقت را از يكديگر ميربايند تا در در حرفه و زندگي آيندهشان افتخار و سرمايه اي
باشد. آيا زندگي ابدي ما اين ارزش را ندارد كه انسان خود را براي آن آماده كند؟
مطلب جالبي در انجيل است، حضرت عيسي ميفرمايد: "فقط تماشاگر مسابقات دو ميداني
نباشيد، بلكه خودتان نيز در مسابقات شركت كرده و سعي كنيد اوّل شويد. مثل آن مشت
بازي نباشيد كه به هوا بيهدف مشت ميزند". چه تشبيه زيبايي است. يعني تلاشهايتان
به دنبال هدفي باشد. قرآن ميخواهد ما را تشويق و تحريك كند كه در مسابقه سرعت و
سبقت ابدي تلاش كنيم. زيرا انسان براي بينهايت آينده عمر خودش، مهلت موقت و كوتاهي
دارد كه در مقابل آخرت يك لحظه نيز حساب نميشود. اين آينده فراهم شده، يعني نقد
است براي كسانيكه به الله و رسولان او باور داشته باشند. اين خود يك فضل و توفيقي
از ناحيه خداست.
أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ
فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
خدا اين فضيلت را طبق مشيت و نظاماتي به آن كساني كه در مسيرش قرار بگيرند و
شايستگي آن را پيدا كنند، عنايت ميكند.
آيه۲۲: هر كسي در راه خدا و مسير حق قدم بگذارد بايد انتظار مشكلاتي را در اين دنيا
داشته باشد. ميگويند مؤمن به قدر ايمانش بلا ميبيند. انبياء و اولياء بيشتر از
همه انسانها گرفتار بودند، ولي بعضي از انسانها نااميد شده و توكلشان را از دست مي
دهند.
مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ
هر مصيبتي، كه در زمين رخ بدهد، مثل زلزله، سيل و غيره،
وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ
يا در نفس خودتان (اگر كشته و مجروح ميشويد) ،
إِلَّا فِي كِتَابٍ
همه در كتاب نوشته شده است
مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا
قبل از اينكه زمين ساخته شود و شما به وجود بيائيد، اينها طراحي شده است و ناگهاني
نيست. تمام حوادث طبق يك قوانيني انجام ميشود. ميگويد برگي به زمين نميافتد و
هيچ ذرهاي در عمق زمين و در اوج آسمان نيست مگر اينكه در كتاب مبين در علم خداست،
منظور اينست كه خدا غايب نيست و تمام اين حوادث طبق يك قانوني انجام ميشود ولي
ممكن است كه انسان فكر كند آنچه براي او اتفاق ميافتد قبلاً پيش بيني شده و خير
است.
در آيه ديگري خداوند ميفرمايد: "ما اَصابَ مِن مُصيبَه فَبِما كَسَبَت اَيديكم":
بسياري از مصيبتها كه به شما ميرسد، به خاطر دستاورد خودتان است . پس دو نوع
مصيبت وجود دارد؛ يكي به علت رفتارها، عملكردها و خطاهاي خودمان است. مثل بد غذا
خوردن و آثار ناشي از آن. ولي يك سري قوانين و قواعد كلي نيز هست كه از عهده ما
خارج است و نظاماتي است كه خداوند قرار داده است و اين مصيبتها ميرسد. خلاصه
ميگويد اگر گرفتار مصيبتي شدي، خيلي ناراحت نشو. اينها در نظام خداوند پيشبيني و
طراحي شدهاست و او هم كه خير مطلق است مشّيتش بد نيست .
ممكنست كسي سئوال كند كه خداوند چطور توانسته اينها را طراحي كند؟ ميگويد: "
إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ": و همه اينها براي خدا
خيلي آسان است.
آيه۲۳: اگر چيزي از دستتان رفت غصه نخوريد
لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا
آتَاكُمْ .
فاتكم، از فوت ميآيد. منظور فوت انسانها نيست، بلكه "فوت" به از دست دادن مال و
موقعيت نيز اطلاق ميشود. قرار بر اين نيست كه همه چيز تا آخر عمر براي تو بماند
!براي آن چيزي هم كه خدا به شما ميدهد خيلي فرح نكنيد. "فرح" خوشحالي عادي نيست،
غرور و مستي نعمت را فرح ميگويند. يعني در هر دو حالت تو مستقل و آزاد از بيرون
خودت باش.
حضرت علي (ع) اين آيه را وصف كلمه "زهد" دانستهاند. زهد، چيزي نداشتن و درويشي
زندگي كردن نيست. آدم زاهد ممكن است بسيار ثروتمند هم باشد، ولي اگر تمام ثروتش را
يك شبه از او بگيرند برايش فرقي نميكند. اينها را يك وسيله ميداند و هر وقت داشت،
در راه حق استفاده ميكند و وقتي هم كه نداشت، احساس سبكي ميكند. به طور كلي زهد
يعني آزاد بودن از داشتنها.
به هرحال اين دنيا مصيبت دارد و بايد از آن جدا شد. بايد بداني كه اين مصيبتها
واقعيتهاي نظام خداوندي است و از خارج نيامده است. تو اگر اين واقعيتها را بشناسي
اين چنين وابسته به دنيا نميشوي كه اگر از دست دادي غمگين شده و خودت را ببازي و
اگر هم چيزي بدست آوردي خودت را گم كني. پس اهداف ديگري از دنيا براي خود داشته
باش.
وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
خدا مختال فخور را دوست ندارد.
"مختال": كسي است كه دچار خيالات شده. فكر ميكند خيلي مهم است كه چنين مقام و
موقعيتي دارد .خيالات بر او مسلط شده و نميداند كه اينها همه اعتبارات و مقامهاي
قراردادي موقت است.
حضرت علي(ع) به مالك اشتر زماني، كه او را براي حكومت مصر ميفرستاد، فرمود: اگر
ابهتِ مقام تو را گرفت، يا خيالات تو را برداشت، يك نگاهي به بالاي سرت بينداز و به
عظمت ملك خداي بالاي سرت نگاه كن، آنگاه آن عقلي كه از سرت پريده شايد بر گردد.
"فخور": يعني فخر فروش. چيزهايي كه انسان به خودش اضافه كرده و پزش را ميدهد.
آيه۲۴: الَّذِينَ يَبْخَلُونَ
آنهايي كه بخل ميورزند.
وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ
و ديگران را هم توصيه به بخل ميكنند.
وَمَن يَتَوَلَّ
و هر كسي كه پشت كند.
فَاِنَّ اللهَ هُوَالغَنيُّ الحَميد
خدا غني و حميد ذاتي است.
خدا غني است: يعني به كمك شما خدا نيازي ندارد.
خدا حميد است: يعني نيازي به حمد و شكر شما ندارد.
آية۲۵: اينجا هدف به وجود آمدن بشر را نشان ميدهد.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ
ما رسولانمان را فرستاديم. اينها با يك "بينات": دلايل روشني آمدند. يعني هر كدام
معجزه و يا كتابي داشتند كه براي مردم روشن ميكرد آنها از جانب خدا آمدهاند.
وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ
ما همراهشان كتاب و ميزان را فرستاديم. منظور دو صفت است براي يك چيز. در واقع همان
بيّناتشان دو صفت داشت. يكي كتاب به معناي قوانين است، مثل: "كُتِبَ عليكم
الصِيام": روزه بر شما نوشته شد و يا مثل "كُتِبَ عَلَيكم القِصاصَ": قصاص بر شما
نوشته شد. كتاب يعني قوانين و مجموعة مقرات كه بُعد حقوقي دارد. هم قوانين تشريعي و
هم قوانين تكويني در آن لحاظ شدهاست. يعني قوانيني كه در شريعت يا طبيعت است. اين
مفهوم كتاب است و دوّمي ميزان است. اسم اين كتاب هم ميزان است و هم قرآن و فرقان و
چند اسم ديگر. آن اسامي صفات اين كتاب است. ميزان يعني ترازو. با اين كتاب ميتوان
سنجيد. اين كتاب معيار ارزشي و ترازوي شناخت شما است.
لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ
تا ملّتها به قسط قيام كنند.
اين از آيات معروف و مهم قرآن است كه فلسفه فرستادن پيامبران را نشان ميدهد. منظور
از قيام مردم، قيام سياسي نيست، البته قيام سياسي هم جزء قيامهاست. قيام در برابر
قعود است. "قعود" يعني نشستن و قيام يعني بلند شدن، يعني تلاش. براي چه انگيزهاي؟
به انگيزة قسط و برپايي عدالت به پا خيزند. عدالت يعني هر حقداري را به حق خود
رساندن. پس هدف از فرستادن پيامبران برقراري عدالت اجتماعي است. ولي هميشه فرعونها
و طاغوتها و نيروهاي مستكبر از برپايي عدالت و قسط جلوگيري ميكنند.
وَ اَنزَلنَا الـحَديِدَ
ميفرمايد ما آهن را هم فرستاديم. خدا در مقام بالاست، وقتي ميگويد ما نازل كرديم
يعني براي شما آهن را هم در طبيعت قرار دادهايم.
فِيهِ بأسٌ شَديد
بأس يعني استحكام و مقاومت. به جنگ نيز بأس، خشونت ميگويند. يعني در آن قدرت
استحكام و مقاومت هست و اين آهن هم فلز محكم و استواري است.
وَمَنَافِعُ لِلنَّاس
و منافعي هم براي مردم دارد. از آهن هم در صنعت استفاده ميشود و هم ميتوان با آن
سپر و وسايل دفاعي ساخت و از عدالت دفاع كرد.
وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ
خدا ميخواهد بفهمد كه چه كسي او و رسولش را نصرت و ياري ميدهد. خدا كه احتياج به
ياري ما ندارد. نصرت خدا يعني نصرت حق.
بِالغَيب
خدايي كه نديدني است و رسولاني كه ديدهايم و يا پيامهاي آنها را شنيدهايم.
إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ
خدا خود قوي و عزيز و صاحب عزت و ابرقدرت است. او شكست ناپذير است ولي ميخواهد
شما در اين سختيها ساخته و تصفيه شويد. در قرآن ميگويد: مؤمنين بايد پالايش پيدا
كرده و از جنبههاي منفي پاك شوند. حالا به تاريخ رجوع كرده و از انبياء گذشته مثال
ميزند.
آية۲۶: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ
ما نوح و ابراهيم را فرستاديم (از جمله كساني كه براي برپايي عدالت قيام كردند).
وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ
در ذريّه اينها نبوّت و كتاب را قرار داديم كه از نسل اينها همچنان پيامبراني
آمدند.
نبوت يعني صاحب خبر بودن كه ريشهاش "نَبَاء" است. انسانهايي بودند كه از اخبار
غيبي مطلّع بودند يعني از خدا، اخلاق و آخرت. يعني قشر آگاه، نه آگاه به علوم زمانه
بلكه آگاه به حقايق. آنها قوانين شرعي و طبيعي را ميشناختند.
فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ
انسانهايي كه پيرو اين پيامبران بودند بعضيها هدايت شدهبودند،
وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُون
و بسياري از اينها از راه هدايت خارج شدند. "فَسَقَ" يعني خارج شدن از خط اطاعت.
آية۲۷: ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا
سپس در قفاي اين پيامبران، قفا، يعني پشت. مثل شعر كه ابيات آن قافيه داشته و منظّم
و پشت سر هم آمدهاند. مثل نظم يك مدرسه كه هر معلّمي كه ميآيد درس جديدي ميدهد و
درس معلّم قبلي را تقويت ميكند و همة معلّمها با هم هماهنگ هستند. پيامبران نيز
طبق يك نظمي پشت سر هم آمدهاند.
وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ
تا اين حلقه نبوّت به عيسي ابن مريم رسيد.
وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ
ما به عيسي انجيل را داديم. انجيل يعني بشارتها، كتابي كه در آن مژدههاست.
وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً
وَرَحْمَةً : ما در دل كساني كه پيرو عيسي شدند و عملاً در خط او قرار
گرفتند، دو چيز را قرار داديم، يكي رأفت و ديگري رحمت. رأفت نوعي دلسوزي براي
گرفتاري ديگران است، ولي رحمت بيشتر جنبههاي مثبت دارد. رأفت دفع ضرر و رحمت جلب
منفعت است. يعني پيامبران انسانهاي مهربان و دلسوز ديگران بودند.
وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا
امّا رهبانيّت را پيروان آنها بدعت گذاشتند. بدعت يعني چيزي كه آدم از خودش در
آورد. يعني ازدواج نكردن، راهب و راهبه شدن را از خودشان در آوردند. "رَهبَت" يعني
ترس مستمر. آنها ميگفتند براي اينكه ما با ترس خدا زندگي ميكنيم نبايد ازدواج
كنيم و خانواده تشكيل دهيم و وقتمان را بايد صرف خدا كنيم.
مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ
ما هرگز چنين چيزي را نخواستهبوديم كه عدّهاي ترك دنيا كنند.
إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ
ما فقط رضوان الله را خواسته بوديم.
رضوان الله
يعني انطباق با مشيّت خدا.
فَمَا رَعَوْهَا
ولي اينها رعايت نكردند.
حَقَّ رِعَايَتِهَا
آن طور كه شايسته و لازمة رضوان الله بود.
به ظاهر چسبيدند. دينداري اين نيست كه خود را محروم كني، بلكه دينداري جلب رضايت
خداوند، يعني منطبق ساختن خود با قوانين خداوند است.
فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ
آن گروهي از اينها كه اهل ايمان بودند اجرشان را داديم.
وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ
ولي بسياري از اينها فاسقند. فاسق مقابل مؤمن است. يعني كساني كه از خطّ ايمان
بيرون ميروند.
آية۲۸: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ
اي كساني كه ايمان آوردهايد تقواي خدايي داشتهباشيد. يعني قدرت كنترل خودتان را
داشتهباشيد.
وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ
و به رسولانش ايمان آوريد.
يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ
خدا دو برابر رحمتش را به شما خواهد داد. بعضي ميگويند هم رحمت دنيا و هم رحمت
آخرت منظور است. و بعضي ميگويند رحمت متّقين و مؤمنين است. يعني افزايش رحمت است.
وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا
خدا نوري بر شما قرار ميدهد.
تَمْشُونَ بِهِ
با آن بتوانيد راه برويد. "مشي" يعني راه رفتن. مثل خط مشي كه به معناي روش و شيوة
زندگي است. يعني خدا نوري قرار ميدهد كه بدانيد در زندگي چگونه با مخالف، با موافق
رفتار كنيد.
آيهاي در قرآن است كه ميگويد: آيا نديدي آن كسي را كه مردهبود، نه مردة جسمي،
بلكه مردة معنوي، ما او را زنده كرديم و نوري برايش قرار داديم. اكنون ميداند و
ميتواند كه ميان مردم با آن نور چگونه راه برود. آن نور چيست؟ بعضيها معتقدند
قرآنست و بعضي ميگويند ايمان و تقواست. اين همان نور ايمان و اعتقادات است.
حال چرا خداوند اين وعدهها و اميدواريها را به مؤمنين و مسلمانان در آن شرايط سخت
دادهاست؟ شرايطي كه اهل كتاب خصوصاً يهوديان مصمّم بودند و توطئهها ميكردند كه
اين نور را خاموش كنند. اهل كتاب به جاي تأييد قرآن ميخواستند با همة وجود آن را
انكار كنند.
وَيَغْفِرْ لَكُمْ
خدا آثار خطاها و گذشتة شما را هم پاك ميكند.
وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
زيرا كه او غفور و رحيم است.
آية۲۹: لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَابِ
براي اينكه آنها هم بفهمند (اهل كتاب).
أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ
كه هيچ كاري نميتوانند بكنند.
اين پيامبر و اين كلاس جديد را خداوند داده، شما نميتوانيد آن را تعطيل كنيد. در
آية ديگري ميفرمايد: نور خدا را ميخواهند با فوت خاموش كنند، خداوند اين نور را
تمام ميكند، هر چند كه آنها خوششان نميآيد .ميخواهند حقايق را بپوشانند، ولي اين
نور همه جا را خواهد گرفت و آنها با همة توطئههايشان هيچ كاري نميتوانند بكنند.
مِّن فَضْلِ اللَّهِ
اين فضيلتي است كه خدا دادهاست.
وَأَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ
و فضل به دست خداست نه به دست شماها، كه قدرت آن را داشتهباشيد كه جلوي آن را
بگيريد.
يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء
طبق مشيّتي و نظاماتي اين فضل را به كساني ميرساند.
وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
خداوند داراي فضل عظيمي است.
بنابراين بايد از ديد محدودِ تعصّبات فرقهاي و مذهبي بيرون بيائيم. ميگويد خداوند
مشيّتش چنين است كه اين نور جهان را بگيرد .كسي هم جلويش را نميتواند بگيرد. حالا
چند صباحي تلاشهاي مذبوحانهاي ميكنند، ولي در اين ابتلا و امتحان، سرانجام حقيقت
پيروز خواهد شد.
۱- متن از نوار پياده و مختصري
ويراستاري شده، توضيحات عبدالعلي بازرگان در كلاس آشنايي با قرآن.
|