تفسير
سوره حاقه (۶۹)
بسم الله الرحمن الرحيم
سورهی «حاقّه»، مانند بعضی سورههای کوچک دیگر، دربارهی واقعهی
شگفتیآور و پیچیدهی قیامت است. سورهای نیز به نام «واقعه» داریم، به
معنی آنچه واقع خواهد شد. «حاقّه» یعنی چیزی که یقیناً تحقق خواهد یافت.
«حاقّه» از «حق»، مقابل باطل میآید و دلالت بر حقانیت و وقوع قطعی دارد.
از جمله نامهای قیامت میتوان از : «قارعه»، یعنی واقعهی بسیار سخت و
کوبنده، «زلزال»، «انفطار» و «انشقاق» یاد کرد. سورههایی که در سه چهار
سال نخست بعثت نازل شده، عمدتاً دربارهی قیامت است- چیزی که اعراب جاهلی
اصلاً به آن فکر نمیکردند و ذهنیتی دربارهاش نداشتند، و این خود از شواهد
بسیار روشن نبوت پیامبر اسلام است؛ اگر پیامبر سودای قدرت و ریاست در سر
داشت، میبایست از چیزهایی سخن گوید که مطلوب مردمان باشد. کسی که میخواهد
بر مردم سلطه پیدا کند و قدرت را به دست آورد. باید ببیند مردم چه
میخواهند و مشکلات و مسائلشان چیست، تا از همانها برایشان سخن بگوید و با
وعدهی تحقق آرزوها امیدوارشان کند و از این راه برای خود هوادار جمع کند.
اما پیامبر، درست برعکس، از همان آغاز دعوت سخن از موضوعات و مسائلی به
میان آورد که مردم هیچ تصوری از آن نداشتند و چیزی از آن نمیفهمیدند. و
این به روشنی نشان میدهد که پیام او فراتر از مسائل زمان خود بود و قصدش
آگاه کردن مردم آن زمان و آیندگان از حقایقی بود که سرنوشت بشر در گرو
دانستن آنهاست.
مردم معاصر پیامبر به مشکلات روزمرهی خودشان توجه جدی نداشتند، چه رسد به
واقعهای مربوط به آیندهای بسیار دور! بسیاری از مردم میپندارند که آیاتی
که در سالهای نخست بعثت بر پیامبر فرود آمده تماما دربارهی خداپرستی است
و اثبات اینکه جهان آفریدگاری دارد. در اغلب کتابهای دینی ما هم نخست از
اثبات وجود خدا سخن میگوید، سپس نبوت و در آخر معاد و مسائل مربوط به
قیامت. درحالیکه در قرآن این ترتیب کاملاً برعکس است؛ یعنی آیات سالهای
اولیهی نزول قرآن، عمدتاً دربارهی قیامت، در سالهای میانی در باره توحید
و یگانهپرستی و سالهای آخر در باره فقه و فروع مربوط به احکام شرعی است.
علتش هم روشن است؛ مادام که بشر در گیر دنیاست و به آن چسبیده، حیاتش را
محدود به همان عمر هفتاد هشتاد سالهی خود میبیندو فراتر از آن را درک
نمیکند. ولی وقتی این ظرف تنگ زمانی شکست و دیدش فراتر رفت، با آن نگاه
وسیعتر میتواند افقهای تازهای را ببیند. بنابراین، قرآن ابتدا درباره
آینده صحبت کرده و بعد درباره گذشته. قرآن پس از ذکر واقعهی قیامت، پس از
سالهای سوم و چهارم بعثت، به تاریخ میپردازد؛ تاریخ اقوام نوح، عاد،
ثمود و اقوامی دیگر که در گذشته میزیستند، آن هم البته برای عبرت گرفتن و
پندآموزی. پس از اینهاست که سخن از مسائل روز به میان میآورد.
اساساً باور داشتن به جهانی ورای این جهان، و به زمانی ورای این زمان
میتواند تکلیف عمل را روشن کند. محصل اگر روز امتحان را فراموش کند، وقت
خود را تلف خواهد کرد. اما اگر مطمئن شد که روزی باید امتحان پس بدهد و دید
که محصلان پیش از او چه نتایجی از کار خود گرفتهاند، آن وقت میفهمد چه
باید بکند و چه راهی در پیش گیرد.
ما در دوران دانشجویی به شهرهای کهن ایران که در آن آثاری از معماری گذشته
باقی مانده بود، مانند یزد و کرمان و کاشان، زیاد سفر میکردیم، در این
سفرها، به هر شهری که میرسیدیم، اول کاری که میکردیم؛ سراغ مسجد جامع شهر
را میگرفتیم و به بالای مناره آن میرفتیم، از بالای مناره میشد به خوبی
شهر را دید و تصوری از حدود و پیرامون و چهرهی شهر به دست آورد. بعد از آن
میرفتیم سراغ آثار تاریخی و بناهای قدیمی. جهان هم همینطور است. اگر دید
ما وسیعتر شود و بتوانیم گذشته و آینده را ببینیم، زندگی ما طور دیگر
خواهد شد. حضرت علی(ع) میفرماید: من گرچه عمر زیادی نکردهام،
ولی چون از تجربهی گذشتگان عبرت گرفتهام، گویی از زمان آدم تاکنون زندگی
کردهام! هر که بیشتر از تجربهی گذشتگان پند بگیرد، انگار عمر طولانیتری
کرده است. دربارهی اهل تقوا نیز فروده که چنان بهوجود بهشت و جهنم یقین
دارند که پنداری هر دو را دیدهاند و عذاب دوزخ و نعمتهای بهشت را
چشیدهاند. یعنی تا این اندازه آیندهنگرند و به آن توجه دارند که گویی در
آن زندگی کردهاند. در سوره تکاثر آمده است: «شما اگر علم یقینی میداشتید،
دوزخ را حتما میدیدید. آنگاه با چشم یقین- نه با چشم بیرونی- آن را
میدیدید». اینها حقایقی است که فقط با علم یقینی میتوان آنها را دریافت.
سورهی «حاقّه» از سورههایی است که، هر چند از موضوعات مختلفی سخن به میان
آورده، ولی موضوع اصلی و مهمش عذاب است. ما وقتی از «عذاب» یاد میکنند،
فوراً به یاد عذاب جهنم میافتیم؛ دوزخی که با گرز آهنین بر سر کافران
میکوبند و آب جوشان در حلقشان میریزند و در آتش میسوزانند. البته چنین
سخنانی در قرآن هست، اما نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که برخلاف
تصور ما عذاب چیزی خارج از وجود خود نیست، یعنی درواقع ما هستیم و کارهای
ما و نتیجهی آنها. باید دریافت که عذاب چیست و مکانیسم آن چگونه است؟ عذاب
یعنی گرفتاری و محرومیت. هر نوع گرفتاری و غم و غصه و ناراحتی را میتوان
مصداقی از «عذاب» جسمی یا روانی دانست. اما عذاب تنها در قیامت نیست، در
دنیا هم انواع عذابها وجود دارد؛ بیماری یکی از آنهاست، کسیکه بیمار
میشود عذاب میکشد. این عذاب از کجا ناشی شده؟ مسائل بهداشتی و اصول تغذیه
را رعایت نکرده و افزایش کلسترول و قند خون و غیره مشکلاتی برایش فراهم است
پس، هر بیماری نوعی عذاب است. ما با انواعی از عذابها در دنیا روبهرو
هستیم، بعضی تدریجی و بعضی ناگهانی هستند. با این همه، اگر آنها را درست
بشناسیم میتوانیم خود را در امان نگه داریم.
در پنج شش سورهی قرآن پشت سر هم سخن از عذاب به میان آمده است. در هر سوره
از زاویهای. مثلاً در سورهی «ملک» میگوید: ما برای شیطانها عذاب سوزان
آماده کردهایم.(۱) و در آنجا منظور از «شیاطین»، سنگهای
سرگردان سماوی هستندکه از مدار خود خارج شدهاند و میسوزند، یا اشعههای
مرگبار خورشیدی و کیهانی که در دام طبقه مغناطیسی زمین (مگنوتسفر) اسیر
میشوند. یا در سورهی «قلم»، وقتی از باغدارانی سخن میگوید که به دلیل
حادثهای طبیعی، محصولات درختیشان از بین رفته و سخت اندوهگین و نومید شده
بودند، میگوید: عذاب همین است! كَذَلِكَ الْعَذَابُ، یعنی مدتها رنج
بردند و تلاش کردند، اما درست وقتی که انتظار داشتند نتیجهی زحماتشان را
ببینند، طوفانی آمد و باغشان را نابود کرد و نتیجهی زحماتشان را به باد
داد. این مدل قابل فهم ما برای درک عذاب آخرت است که اگر مردمان علم
داشتند، می توانستند بفهمند که عذاب آخرت به مراتب بزرگتر است: وَلَعَذَابُ
الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.(۲)
پس، با تأمل در این عذابها میتوان دانست که عذاب آخرت هم از همینگونه
است ولی بزرگتر و دردناکتر. یعنی اگر در دنیا مثلاً زحمت یک سالش به هدر
رفته، در آن جهان میبیند که حاصل یک عمر را از دست داده است- عمری که دو
باره به دست نمیآید.
در سورهی بعدی؛ «معارج»، اصلاً از همان آغاز سخن از عذاب است: «سائلی از
عذاب واقع شونده سئوال کرد»، سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ. مردم
میپرسند چرا عذاب؟ خدایی که ارحم الراحمین است، چرا باید انسان را عذاب
کند؟ وانگهی، مگر خدا مانند انسانها به خشم میآید و احساسات بشری دارد؟
اینها توجه نمیکنند که جهان حساب و کتاب دارد و به احساسات و عواطف بشری
نمیگردد. معلم خوب کسی نیست که به هر دانشجویی نمره قبولی بدهد و پزشکان و
مهندسین و وکلای بیسوادی را به جان ملت بیندازد! آری، خداوند ارحم الراحمین
است، اما عادل هم هست. و اقتضای عدل این است که به هر کس مطابق کاری که
کرده پاداش داده شود و غآفلان را از عاقبت کارشان بیم دهد. نظام عدل الهی
اقتضا دارد که هر که به راه درست یا خطا رفت نتیجهاش را ببیند. پس این خوش
خیالی و خودفریبی است که به اتکای مهربان بودن خدا از نقش عمل غافل باشیم!
در سورهی قبل آمده بود: «مجرمان را از جایی که گمان نمیبرند، درجه به
درجه میگیریم»سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. همچون
محصلی که نمیداند با هر روز گریز از درس، یک پله سقوط میکند. در همان
سوره آمده است: «آیا شما میپندارید تسلیم شدگان به حقایق را با بریدگان از
آن برابر قرار میدهیم،این چه داوری و حکمی است که میکنید؟» أَفَنَجْعَلُ
الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ. مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.! جهان
بیحساب و کتاب نیست که هر کس هر کاری کرد فرقی به حالش نکند. سرنوشت هر
کس برحسب اعمال او رقم میخورد.
چنانکه میبینیم، دو سورهی قبل، این سوره و سورهی بعد همگی مشتمل بر
موضوع واحدی هستندکه همان عذاب است؛ در بعضی سورهها، مانند «معارج» و
«نوح»، مقدماتی دربارهی عذاب است. در سورهی «نوح» میگوید قوم او حقایقی
را که بهآنها گفته شده بود تکذیب کردند و جهان را بیقرار و قانون
پنداشتند و گرفتار عذاب اعمالشان شدند. پس، چنین نیست که خدا از دست
مخلوقاتش عصبانی شود آنها را عذاب کند! ما غافل از این حقیقت هستیم که با
طبیعت بهگونهای در ارتباط تنگاتنگ هستیم است و تاثیرات متقابله بر هم
میگذاریم و بی اعتناعی به این ارتباط عواقب بدی برای مارقم میزند.
الْحَاقَّةُ. «حاقّه» با «الف و لام» آمده و معرفه است. یعنی آن واقعهای
که به یقین تحقق پیدا خواهد کرد. یا آن نظم و نظامی که حق است برقرار خواهد
شد. «حاقّه» از ریشهی «حق» و حق مقابل باطل است.
مَا الْحَاقَّةُ. چیست آن حاقّه؟ این پرسش از همان ابتدا ذهن را بیدار
میکند و به عظمت قضیه توجه میکند. و چه چیز تو را آگاه کرد که «حاقّه»
چیست؟ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ. مخاطب پیامبر است، ولی هر انسانی
نیز میتواند مخاطب آیه باشد. چنان که بارها گفتهایم، تعبیر مَا أَدْرَاكَ
در قرآن بسیار آمده و بیشتر آن هم دربارهی قیامت است. مثلاً: وَمَا
أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ. و تو چه میدانی که یوم الدین چیست؟ یا
وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الْفَصْلِ.(۳) و تو چه
میدانی که روز انفصال و جدایی چیست؟ یا وَمَا أَدْرَاكَ مَا
الْقَارِعَةُ.(۴) و تو چه میدانی که قارعه چیست؟ یا
وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ.(۵) ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا
الْحُطَمَةُ.(۶)
بارها گفتهام که نسبت قیامت به دنیا مانند نسبت دنیای رحم مادر به جهان
بیرون از آن است. جنین چه تصوری از دنیای بیرون میتواند داشته باشد؟ اگر
از زمین و آسمان و کوه و دریا به او گفته شود، آیا میتواند تصوری از آنها
پیدا کند؟ اگر بپرسدکه مثلاً کوه چگونه است؟ پاسخ شما جزاین نخواهد بود که
تو چگونه و با کدامین سلول فعال نشده و رشد نیافته خود میتوانی بفهمی کوه
چگونه است؟ جنین در دنیای تاریک خود مطلقاً زمینهای برای درک و فهم دنیای
بیرون ندارد، چون با محیط او مطلقاً بیگانه است. آیاتی هم که راجع به
قیامت است، با آنکه مخاطبش اغلب پیامبر است، چنین است و بارها هم تکرار شده
که این مطالب دور از فهم متعارف شماست. چنانکه دستیابی به اطلاعاتی که بشر
در این قرن به دست آورده برای انسانهای قرن پیش دور از امکان بوده است.
پیشرفتهای علمی امروز، به خصوص در زمینهی الکترونیک، برای پیشینیان ما
اصلاً تصور کردنی نبود.
درهرحال، ما از زمان قیامت بیخبریم و نمیدانیم که در آن هنگام بشر چه
وضعی خواهد داشت. بنابراین اشاراتی که در این سوره به عذابهای جهنم شده،
به قدر فهم ماست و برای نزدیک شدن ما به درک این مسئله که سرنوشت نهایی بشر
بسیار مهمتر از آن است که تصور میکنیم. کسانی که به ظاهر الفاظ توجه
دارند و جز معنی ظاهری چیزی در نمییابند، این سخنان را دور از باور
میدانند. آنها غافلاند که کلام الهی، به تعبیر قرآن، «نازل» شده است؛
یعنی تا حدّ درک و فهم بشر پایین آمده است. با اینحال ، سخنان آسمانی
بهگونهای گفته شده که هم عرب بیسواد ۱۴ قرن پیش بفهمد و هم انسان امروز
و هم انسان فردا.
كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ. قوم ثمود و قوم عاد «قارعه» را
دروغ شمردند. «قارعه» یعنی کوبنده و در هم شکننده. در زبان عربی چکش را
«مِقرع» میگویند. «قارعه» واقعهای است که در هم میکوبد و فرو میشکند.
انفجاری است که با وقوع آن زمین متلاشی میشود. و آنچه دامنگیر منکر این
واقعه میشود عذاب دردناک اخروی است.
فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ. اما قوم ثمود با طغیان و
سرکشی هلاک شدند. یعنی حدود و ضوابط را زیر پا نهادند و از حد طبیعی خود پا
فراترگذاشتند. سطح آب رودخانه هم وقتی بالا بیآید و از بسترش خارج شود به
اطراف تجاوز میکند و به اصطلاح میگویند طغیان کرده است. کلمه «طاغوت» هم
از همین ریشه است. چرا به دیکتاتورها میگویند «طاغوت»؟ چون به گزاف ادعای
برتری دارند و تجاوز کارند. طاغوت کسی است که میخواهد دیگران پیرو منویات
یا مقلد او باشند و بر جان و مال و ناموس مردم مسلط باشد. چنین کسی طغیان
کرده و طاغی و طاغوت است. هر کس از مسئولیت خود سر بتابد و خود را برتر از
دیگران بشمارد سر به طغیان برداشته و طاغی است.
وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ. اما قوم عاد به
بادی صَرصَر، یعنی سرد و سرکش هلاک شدند؛ شبیه گردبادهای سهمگینی که
خانهها را ویران میسازد و درختها را از جا میکند، عاتیه طوفانی طولانی
است که شدتش بیش از حد و اندازه است. این دو قوم چون سرکش و طاغی بودند
هلاک شدند، میبینیم که میان اعمال انسان و طبیعت ارتباط وجود دارد. اهل
طغیان باشی، پدیدههای طبیعت هم بر تو طغیان میکنند، سرکش باشی، گرفتار
نیروهای سرکش طبیعت میشوی.
سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ، آن باد سرد
و سخت را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنها مسلط ساخت . طوفانی وحشتناک که در
هیچ پناهگاهی نتوانستند در امان بمانند و همگی بر اثر آن هلاک شدند.
فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى. آن قوم را چنان میدیدی که گویی دچار
صرع شدهاند. كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ. انگار خرما بُنانی
پوک و پوسیدهاند. گفته شده قوم عاد در مناطق کوهستانی میزیستند و دارای
هیکلهای تنومند و خلق و خویی پرتکبر بودند. در دورانی زندگی میکردند که
زمین سرشار از نعمت و برکت بود. اما وقتی بازتاب اعمالشان بر سرشان نازل
شد، همچون تنهی درختان پوسیده بر خاک افتادند؛ چون فاقد درک و فهم و پوچ و
بیحاصل بودند. درهرحال، درخت یا انسان وقتی تهی و بیریشه شود سقوط
میکند. درخت با ریشه استوار در برابر طوفان مقاومت میکند. جوامع بشری
نیز همین حکم را دارند و زمانی که از فکر و فرهنگ تهی شوند، رو به نابودی
میروند.
فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ. پس، آیا کسی از آنها را میبینی که
باقی مانده باشد؟ یعنی همهی آنها نابود شدند. در چند سوره، از این دو قوم
نشانه هایی آمده است؛ قوم عاد خانههای خود را در دل کوه میکندند و چنان
استحکامات و بناهای عظیم سنگی میساختندکه گویی برای ابد پایدار میمانند.
در آن زمان کاخهای سنگی شهر «اِرَم» معروف بود- شهری که مانند آن در
سرزمینهای دیگرپدید نیامده بود: اللتی لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي
الْبِلَادِ.(۷) شهر ارم با باغهای معلق و کاخهای
زیبایش که همه را مفتون خود کرده بود. همین قدرت و ثروت بود که این قوم را
سرمست و غافل کرد و همین غفلت بود که آنها را از صفحهی روزگار محو ساخت.
وَجَاء فِرْعَوْنُ وَمَن قَبْلَهُ و همچنین فرعون و کسانی که پیش از او
بودند. یعنی دیکتاتورهایی که پیش از او بر مسند قدرت تکیه داشتند.
وَالْمُؤْتَفِكَاتُ بِالْخَاطِئَةِ. و همچنین شهرها و آبادیهای واژگون و
زیر و رو شده. مقصود شهر لوط است که بر اثر زلزله ویران شد. «مؤتفکات»
سرزمین زیر و زبر شدهی همین قوم لوط است.
آنها چرا گرفتار چنین حوادثی شدند؟ برای «خاطِئه» یعنی خطاهاشان؛ به زشت
کاریهایشان. پس تا اینجا از سه عامل عذاب در سه قوم سخن گفته شد: قوم
«طاغیه» (قوم ثمود)، قوم «عاتیه» (قوم عاد) و قوم «خاطئه» (قوم فرعون و
پیشینیان او).
فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً. همهی
مردمانی که سرنوشتشان یاد شد، فرستادهی پروردگارشان را نافرمانی کردند و
و گرفتار عواقبی برآمده از اعمالشان شدند. آیهی بعد اشاره به قوم نوح
دارد.
إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاء حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ. آنگاه که آب
طغیان کرد و از حد درگذشت، ما شما را در آن کشتی سوار کردیم. ممکن است سؤال
کنید که چرا خداوند ما را مخاطب قرار داده و میگوید شما را در آن کشتی
سوار کردیم و نجات دادیم؟ پاسخ این است که ما از نسل آنها بهشمار میآییم
و سخن از بشریت است.
لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً،این اتفاق را نقل میکنیم تا آن را برای
شما مایهی تذکر و بیداری قرار دهیم. وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ. و
گوشهایی که فرا گیرنده اند آن را فرا گیرند. همهی گوشها «واعیه» نیستند
و ظرفیت نگهداری ندارند؛ این یادآوری برای کسانی است که گوش نیوشا دارند و
عبرت پذیرند.
تا اینجا سخن دربارهی تاریخ گذشته بود. در آغاز از «حاقّه» یاد شد که دامن
انسان را، در دنیا یا آخرت، خواهد گرفت. اقوامی که حاقّه را منکر شدند، به
چشم خود تحقق آن را دیدند و گرفتارش شدند؛ آدمی طبعاً چنین است که تا به
چشم خود چیزی را نبیند آن را باور نمیکند. ما چون دیدهایم بسیاری بر اثر
افراط در مصرف غذاهای چرب بیمار شدهاند، تأثیر سوء چربی را در بدن باور
کردهایم. به همین جهت جوامعی که با مسائل بهداشتی آشناترند، بیشتر آن را
رعایت میکنند. وقایع قیامت هم از همین دست است. چون نشانهای از آن را
ندیدهایم، باورش دشوار است و به آن چندان اهمیت نمیدهیم . این بیتوجهی
به معاد و آخرت که در ماست، ناشی از بیاطلاعی و عدم علم یقینی به آن است.
چنان که اشاره شد، از این آیه به بعد رشته کلام از گذشته به آینده کشیده
میشود، و البته همچنان با زبان تمثیلی و سمبلیک.
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ. و آنگاه که در صور دمیده
شود، دمیدنی ناگهانی. «صور» در لغت به معنی شیپور است. البته در قیامت
شیپوری در کار نیست؛ این کنایهای است از قیام و رستاخیز روز محشر؛ چنانکه
در سربازخانهها برای بیدارباش یا صفجمع شیپور میزنند. بنابراین، «صور»
کنایه از اعلام روز رستاخیز است. در گذشته که وسایل امروزی مخابرات و
اطلاعرسانی وجود نداشت، با صدای شیپور مردم را جمع میکردند و مطلبی را به
آنها اعلام میکردند. صدای شیپور درواقع نشانهی ابلاغ دستهجمعی بود.
بنابراین دمیدن در صور، در روز آن واقعه، معنایش فرمان تکوینی رستاخیزی است
که به جهان داده خواهد شد.
وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ. زمین و کوهها برداشته میشوند. «حمل
میشوند» یعنی نیرویی آنها را از جای خود بر میکند.
فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً. و به یک ضربه و یکباره درهم میشکنند و
متلاشی میگردند. انگار زمین منفجر میشود. از این حادثهی سهمگین سورههای
متعددی خبر داده و نشانههایی آوردهاند. مثل: وَتَكُونُ الْجِبَالُ
كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ.(۸) کوهها همانند پشم رنگین
ریسبافی زده میشوند. یا: وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ.(۹) آنگاه که
کوهها از جای رانده شوند. یا وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ.(۱۰) آنگاه که
دریاها آتش گیرد. در روز واقعه، آب که ضدآتش است، خود شعلهور میگردد؛ آب
مرکب از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن است که هر دو قابل اشتعالاند.
اینها تحولاتی است که در آستانهی قیامت رخ میدهد، از مسائلی است که قرآن
بسیار از آن یاد کرده و تذکر داده که ما شما را برای دنیا نیافریده ایم.
فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ. پس، در آن روز واقعه رخ مینماید و
واقع میشود. اسم گذاریهای خدا تماما حکمت دارد و هر کدام بیان و وصفی است
از آن حادثهی عظیم؛ چون حتماً اتفاق میافتد، به آن «واقعه» گفته است، چون
کوبنده است، آن را «قارعه» نامیده، چون یقیناً تحقق پیدا میکند، آن را
«حاقّه» نام نهاده است. آنچه در آینده رخ خواهد داد، شاید بیش از پنجاه اسم
در قرآن داشته باشد؛ هر کدام از نظر گاهی و با اشاره به اوصافی به آن اشاره
کرده است. به عنوان مثال «انشقاق»، که روز شقه شدن و جدا شدن آسمان است.
امروز آسمان هیئتی به هم پیوسته است و همه چیز آن در سر جای خود قرار دارد
و منظم است؛ اما روزی نظام آن از هم میگسلد. و چنان که در یکی از سورهها
میگوید، رشتهای که ثوابت و سیارات را بههم میپیوندد، یعنی نیروی جاذبه،
گسیخته میشود و وحدت کیهان بر هم میخورد. هر چند معلوم نیست که قیامت فرو
ریختن نظام همهی کهکشانهاست یا تنها کهکشان راه شیری ما، ولی اگر فرض
کنیم که فقط همین کهکشان هم باشد، باز عظمت حادثه را، که چند میلیون
خورشید با منظومههایش نابود خواهند شد، در تصور نمیتوان آورد.
وَانشَقَّتِ السَّمَاء فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ. و در آن روز آسمان
بشکافد و سست و پراکنده شود- همین آسمانی که سَبْعًا شِدَادًا.(۱۱)
یعنی هفت طبقهی بسیار استوار است.
وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا و در آن روز فرشتگان بر کنارههای
آسماناند. یعنی همان نیروهایی که دست اندر کار این تحولاتاند. پس، نه
چنین است که نظم و مدیریت از جهان رخت میبندد و همه چیز به هم خواهد ریخت.
بلکه کشتیبان را سیاستی دیگر است.
وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ. و عرش
پروردگارت را در آن روز هشت (نیرو، عامل موثر، فرشته) بر فراز خود عمل
کنند. در اینجا گفته نشده که این «هشت» چیست؟ همین قدر به هشت اشاره شده
است. احادیث زیادی از پیامبر و امامان وارد شده که جهان را چهار فرشته
بردوش دارند. «عرش» هم استعارهای است از مدیریت و قدرت تدبیر عالم. یعنی
امروز جهان را چهار نیرو حمل میکنند و در قیامت هشت نیرو. اما اینکه
چهگونه جهان برداشته و حمل میشود، بر ما پوشیده است. «عرش» در لغت به
معنای تخت بزرگ و بلند و در قرآن کنایه از قدرت حکمرانی است، چون همیشه
حکمرانان و پادشاهان بر تخت بلند مینشستند و حکم میراندند که به تعبیر
امروز میتوان گفت کرسی ریاست.
در مورد آن چهار نیرو، یا به زبان قرآن «فرشته»، البته میتوان حدسهایی زد
و آن را با چهار نیروی جاذبه و نیروی الکترومغناطیس و انرژی هستهای ضعیف و
انرژی هستهای قوی تطبیق داد، چون این چهار نیروست که بر جهان مادی ما حاکم
است و گفتیم که در روایات هم آمده که چهار فرشته کارگزار جهان هستند و آن
را اداره میکنند.
اما دربارهی آن «هشت» چیز، که سربسته گفته شده عرش خدا را در آن روز حمل
میکنند، در قیاس با آن چهار نیرو، میتوانگفتکه آنها نیز نیروهایی
هستند که از آنها بیخبریم و زمانی که ابعاد جهان تغییر کند، شاید از آنها
آگاه شویم. این آیات سخنانی اشارهوار دربارهی آن تغییرات بنیادین است.
يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ. در آن روز، شما
عرضه میشوید، درحالیکه هیچ کارتان پنهان نیست. شما عرضه میشوید یعنی چه؟
یعنی تمام اعمال و نیاتتان رو میشود و چنان شفاف و آشکار خواهید شد که
نتوانید هیچ چیز را دربارهی خود کتمان کنید. و ما امروز شاهدیم که هر چه
اطلاعات و ارتباطات گستردهتر میشود، انسانها بیشتر دیده و آشکار
میشوند، و به تعبیر قرآن، بیشتر «عرضه» میشوند. در جوامع پیشرفته، به
راحتی میتوان این را مشاهده کرد. مثلاً در تمام فروشگاهها اطلاعات
خریدهای مردم توسط شبکه کامپیوتری ثبت و ضبط میشود و این اطلاعات
تولیدکنندگان و بازرگانان را راهنمایی میکند که چه کالاهایی را بیشتر
تولید یا تبلیغ کنند. امروز شبکههای گسترده اطلاعاتی مأموران امنیتی را
قادر ساخته که رفت و آمد مردم مناسبات آنها را به راحتی از راه دور تعقیب
کنند، یا مثلاً کدام برنامههای تلویزیونی بینندگان بیشتری دارد. آیفون،
لبتاب وکامپیوتر شما خود وسیلهای برای دستیابی بهاطلاعات دربارهی
شماست. پس، سیستم هر اندازه که پیشرفت کند، همه چیز آشکارتر میشود. نظام
الهی، که از سیستمهای بشری هزاران بارکاملتر است، در روز تُبْلَى
السَّرَائِرُ.(۱۲)، همه چیز را آشکار خواهد کرد.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ پس هر کس کتاب، یعنی مجموعه
اطلاعات ثبت شده زندگی او، به دست راستش داده شود، با افتخار به دیگران
میگوید: هان، بیائید کتاب عمل مرا بخوانید!. البته در قیامت نه کتابی به
معنای متعارف وجود دارد، و نه چیزی به دست راست یا چپ کسی داده میشود؛
اینها همه به زبان مجاز و تمثیل و استعاره بیان شده است. «کتاب» یعنی تمام
پندار، گفتار و کردار ثبت و ضبط شده انسان. «دست راست و چپ» شبیه تعبیرات
احزاب چپ و راست است که در آنها نیز جهت جغرافیائی منظور نیست. «به دست
راست داده میشود» یعنی کارنامهی اعمالش درخشان است
. فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ. بنابراین میگوید: بیایید
نامهی مرا بخوانید. درست مثل آخر سال تحصیلی که محصل ممتاز وقتی کارنامه
و نمراتش را میبیند، از خوشحالی چنان به هیجان میآید که میخواهد آنرا
به همه نشان دهد.
إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ. میگوید: من یقین داشتم که حساب
کارهای خود را خواهم دید. کلمهی «ظن» در بعضی موارد استعمال در قرآن به
معنای گمان و در بعضی موارد دیگر به معنای یقین است. میگوید من میدانستم
که روزی با اعمالم ملاقات خواهم کرد. به تعبیر دیگر، یقین داشتم که حساب و
کتابی در کار جهان هست.
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ. پس، او در زندگانی رضایتبخشی خواهد بود.
عِيشَةٍ به صورت نکره و مبهم آمده است که نشان میدهد مادام که در این جهان
به سر میبریم، نوع زندگی در جهان دیگر برایمان قابل درک و فهم نیست.
زندگانی اخروی چگونه زندگانیی است؟ نمیدانیم. اما در آن رضایتی چندان
آرامشبخش و عمیق خواهیم داشت که اکنون تصورش برای ما غیرممکن است.
فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ. در بهشت برین. برین یا متعالی یعنی چه؟ این معانی
را نمیشود با زبان و لغات مأنوس برای دنیای ما و زندگی روزمرهی ما بیان
کرد. ما برای اینها واژهای نداریم. زبان ما، هر اندازه هم دامنهاش وسیع
باشد، باز متناسب با دنیای ما و محیط زندگی ماست. مثلاً در زبان عربی هفتاد
نام برای شتروجود دارد: شتر ماده، نر، بچه شتر، شتر بزرگ، بارکش، جنگ دیده،
شش ماهه یا نُه ماهه آبستن و... که هر کدام نامی جداگانه دارد. البته در
قرآن هفت هشت تای آن بیشتر نیآمده است. در فارسی تنها همان واژهی «شتر»
برای هرگونهای از این حیوان بهکار میرود، چون ایرانیان هیچگاه چندان سر
و کاری با شتر نداشتهاند و زندگی آنها به این حیوان وابسته نبوده است. در
بعضی سرزمینها هم، مثل امریکا، بسیاری از مردم تا چندی پیش شتر را
نمیشناختند.
این مطلب دربارهی اموری هم که ماورای زندگی زمینی ماست صدق میکند. چون
لغاتی برای آنها نداریم، شناختشان بر ما دشوار و بسا غیرممکن است. نامهایی
مانند «غول سرخ»، «کوتوله سفید»، یا «سیاهچاله» و نامهای صُوَر فلکی،
مانند «سرطان»، «ثور»، «حوت»، که مجبور شویم به صورت استعاره نام چیزهای
شناخته شدهای را بر آنها بگذاریم.
و چنین است سخنان دربارهی قیامت و بهشت و دوزخ و حوادث عالم دیگر، همه
اینها همه به زبانی است که هر کس در حدّ درک و فهم خود میتواند آنها را
درک و فهم کند و به مقصود نزدیک شود.
قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ. میوههای آن نزدیک و در دسترس است. «قطوف» به میوهی
رسیده گفته میشود. این نیز تمثیلی است برای چیزی که ما تنها از طریق
مشابهت آن با آنچه در دنیا دیدهایم و میشناسیم ممکن است تصوری مبهم از آن
به دست آوریم.
كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا به گوارایی بخورید و بیاشامید، بِمَا
أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ. به پاداش کارهایی که در عمر
گذشته انجام دادهاید. خوب، آیا واقعاً منظور همین خوردن و خوش گذراندن است
که در دنیا هم موجود است، یا آنکه معنای عمیقتری در این وعده مجازی نهفته
است؟
وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ اما آنکسکه کتاب و
کارنامهاش به دست چپش مداده شود .... «دست چپ» نیز تمثیلی از اعمال زشت
است.
فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ. خواهد گفت: ای کاش هرگز
نامهی عملم به من داده نمیشد. در مدرسه وقتی کارنامهی رفوزگی به شاگردی
میدهند، در دلش میگوید ای کاش هرگز کارنامهای به من داده نمیشد. همه
این ها برای فهم ما به شکل تمثیلی آمده است.
وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيهْ. ای کاش هرگز به حسابم آگاه نمیشدم. يَا
لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ. ای کاش اصلاً همه چیز گذران بود. یعنی ای
کاش پروندهی زندگی ما با مرگ ما بسته میشد.
مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهْ. امروز مال و ثروتم به دردم نخورد و بینیازم
نکرد.
هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ. آن تسلط و اقتداری که داشتم از میان رفت و
نابود شد. مثلاً رهبر مملکتی بوده و حالا خود را از هر قدرتی ساقط شده
میبیند.
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ. ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ. او را بگیرید و در بند
کنید، سپس به دوزخش افکنید.
ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ. سپس او
را به زنجیری که درازای آن هفتاد ذرع است درآورید. «ذرع» اندازهی طول
سرانگشتان دست تا آرنج است. و این یکی از مقیاسهای رایج سنجش طول در قدیم
بوده است. اما چرا هفتاد ذرع؟ هفتاد عدد کثرت است و این هم از همان حقایقی
است که زبان از ادای آن قاصر است. نه واژه مناسبی داریم و نه برای ما قابل
فهم است. مجملاً اشارهای است به نهایت گرفتاری و سختی در آن روز.
إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ. زیرا او خدای عظیم را
باور نداشت و عظمت جهان و نظام ربوبی را منکر بود.
وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ. رغبتی هم نداشت که گرسنگان و
بینوایان را طعام بدهد یا دیگران را به این کار ترغیب و تشویق کند. او نه
با خدا ارتباط داشت نه با محرومان جامعه.
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ. پس امروز برای او در اینجا
دوستی وجود ندارد. کسی که پیوندش را با خدا بریده و از حال گرسنگان و
تهیدستان بیخبر است و هیچ معنویتی در او نیست، در آن روز چه کسی میخواهد
دوست و دستگیر او باشد؟
وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ. در آن روز طعامی برای او جز «غِسلین»
نیست. «غسلین» نیز معلوم نیست چیست. بعضی گفتهاند چرک و خون بدن دوزخیان
است. ولی به نظر ما این کلمات متشابه و تمثیلی است و حقیقتش بر ما پوشیده
است.
لَا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِؤُونَ «غسلین» را جز خطاکاران نمیخورند.
تا اینجای سوره از دو سرنوشتی که برای بشر در آینده رقم خواهد خورد سخن
گفته است. نکتهی قابل ذکر در اینجا این است که بیشتر آیات مربوط به جهنم و
بهشت و بیم و امیدها و تشویق و تهدیدها در سالهای اولیه بعثت آمده و
آخرینش هم در سال یازدهم بعثت در مکه نازل شده است. تا آنجایی که به خاطر
دارم، به جز کلیاتی، در دوران مدینه هیچ آیهای مشابه آیات تهدیدآمیز مکی
نیامده و یا نادر است، دلیل آن هم روشن است؛ وقتی جامعهای قرار است از
بنیاد تغییر کند، نخست باید آنرا از خطرهایی که تهدیدش میکند آگاه کرد.
باید بداند که در معرض خطر است و باید خود را نجات دهد. اما وقتی آگاهی
لازم را به دست آورد، از شرایط مخاطرهآمیز بیرون آمد، افق روشنی در برابر
خود دید و شوق رسیدن به آن در او بیدار شد، دیگر خیلی لازم نیست وعده و
وعید داده شود. همان رشد آگاهی کافی است تا او را به حرکت و پیشرفت وادارد.
در تعبیری مشهور از امام علی آمده است که گروهی خدا را به امید بهشت عبادت
میکنند. این عبادت تجار است، و گروهی از ترس جهنم به عبادت رو میآورند،
این عبادت بردگان است؛ وگروهی نیز از سر شکر و سپاس او را عبادت میکنند.
این عبادت آزادگان است.(۱۳) تردیدی نیست که امام علی، هم
شوق بهشت داشت و هم خوف عذاب جهنم. پس، این کلام را نباید در بطلان ترس و
شوق تلقی کرد؛ بلکه این سخن ناظر به مراتب معرفت کردگار و مقام ربوبیت او
و عبودیت بنده است؛ و اینکه هر قدر شناخت آدمی نسبت به پروردگار عمیقتر
شود، بیشتر به قدرت و عظمت او پی میبرد؛ و هر چه عظمتش را بیشتر درک کند،
روح پرستش و اطاعت در او زندهتر و نیرومندتر میشود.
درهرحال، کار جهان براساس حق استوار است و ستمکاری و زشتکاری نتیجهاش
ناراحتی و عذابِ محرومیت است، و منطبق با حق و عدالت زندگی کردن، موافق
قانون الهی و همراه سعادت و سلامت است.
در جوامع مدنی پیشرفته، خلاف قانون رفتار کردن جریمههای عذاب آور
سنگینتری دارد و پروای از قانون در این جوامع بیشتر از جوامع رشد نیافته
است. هر چه به کشورهای عقبمانده نزدیکتر شویم ، قوت قانون کمتر و هرج و
مرج و تخطی از آن بیشتر مشهود است. این وضع را بیش از هرچیز در رعایت
قوانین راهنمایی و رانندگی میتوان دید، بههمان نسبتیکه قانون را ندیده
میگیرند، به همان نسبت ندیده گرفته میشوند و از یکدیگر آسیب میبینند.
بنابراین هر چه سیستم مدیریت و ادارهی جامعه پیشرفتهتر شود، قانون
کاملتر و کاراتر میگردد و کیفرها دقیقتر و سختتر؛ نمیتوان هم خواهان
جامعه مترقی و پیشرفته بود و هم قانون را به راحتی نقض کرد. در جوامع
عقبافتاده برای پیشرفت باید پارتی داشت و به قدرت تکیه کرد. در محیطی که
قانون حاکم است هم تشویق رایجتر است، و هم اگر خطایی صورت بگیرد، جریمه و
تنبه سخت تر است.
حالا سؤال این است: ما که همه این چیزها را قبول داریم و به چشم خود
میبینیم، چرا فراتر از این را نمیخواهیم قبول کنیم؟ چرا فکر میکنیم هر
طورکه زندگی کردیم فرقی نمیکند؟ چرا در جامعهای که سیستم دقیق نظارتی و
امنیتی دارد و مطابق مُرِّ قانون عمل میشود، مراقبیم که دست از پا خطا
نکنیم، مثلاً اگر آشغال از اتومبیل خود به خیابان پرت کنیم، میدانیم
جریمهمان میکنند و پلیس سخت بیرحم است و با کسی شوخی ندارد، اما در نظام
خدایی اشکالی ندارد اگر کسی کامیون آشغال اخلاقش را روی سر کسی خالی کند!
در این سوره و نظایر آن به انسان خطاکار هشدار میدهد نظامی که خدا نهاده
عمل او را مکافات خواهد کرد. اگرکسی این معنی را باور کند و بداند که بر
جهان نظم و عدلی حاکم است و هر فردی نتیجهی کارش را خواهد دید، قهراً سعی
خواهد کرد که خلافی مرتکب نشود.
فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ. پس، سوگند به
آنچه میبینید. و سوگند به آنچه نمیبینید. ما چیزهایی را میبینیم و
چیزهایی را نمیبینیم. آیا جهان خلاصه شده است در آنچه میبینیم؟ یا
نادیدنیهای این عالم به مراتب بیش از دیده شدهها و دیده شدنیهای آن است.
ما چیزی را که از حد معینی کوچکتر یا بزرگتر باشد نمیبینیم. چنانکه
ستارههای نوترونی و فوق نوترونی و «سیاهچاله»ها را نمیبینیم. چیزی را
میتوانیم ببینیم که نور به آن تابیده و به چشم ما برگشته باشد؛
«سیاهچاله» آنقدر جاذبهاش قوی استکه نور را هم میبلعد و چیزی از آن
منعکس نمیشود. ذرات ریز هم برای ما نادیدنیاند. پس، اگر در این عالم قادر
به دیدن بسیاری چیزها نیستیم، تکلیف عالم «غیب» معلوم است و پیداست که قدرت
درک و دید ما تا چه اندازه محدود است.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. مسلما این قرآن گفتار فرستادهای
بزرگوار است. «رسول» را در این آیه بعضیها پیامبر دانستهاند و بعضی دیگر
جبرئیل. در هر صورت، یعنی این حقایق از ناحیهی وحی به فرستادهی خدا رسیده
و او این حقایق را از پیش خود نبافته است.
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلًا مَا تُؤْمِنُونَ، و این سخنان شعر
نیست. و چه اندک ایمان میآورید. این گفته دو تعبیر دارد؛ یکی آنکه چه کم
اند کسانی که باور میکنند قرآن از جانب خدا آمده است، دیگر آنکه چه اندک
است آنچه از این حقایق عمیق به چنگ میآورید!
وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ، سخنان کاهن هم نیست، چه
اندک آن را یاد میکنید و از آن پند میگیرید. واقعاً هم کماند کسانی که
با خواندن قرآن از خواب غفلت بیدار میشوند. اما این کتاب از کجا آمده ؟
تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ. کتابی فرو فرستاده و تنزل یافته از
سوی پروردگار جهانیان است. آن که رئیس عالمیان است. نام «ربّ» عمدتاً در
ارتباط میان خداوند و انسان آمده است، هر چند خداوند ربّ همه موجودات است.
شاید ۹۵ درصد کاربرد این واژه در قرآن ناظر به «عالمین» یعنی همهی
انسانها و بهطورکلی بشریت است.
اما «تنزیل» معنی سادهی آن پایین آمدن چیزی از بالاست. بنابر تصور عامیانه
از «تنزیل»، خداوند قرآن را از آسمان پایین فرستاده است. ولی «تنزیل» قرآن
یعنی آوردن آن در سطح درک و فهم انسان. شما وقتی میخواهید مثلاً برای
فرزند کوچکتان مسئلهای علمی را توضیح دهید، آنقدر سطح مطلب را پایین
میآورید تا برای او قابل فهم باشد. به این کار میگویند «تنزیل».
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ
بِالْيَمِينِ. و اگر او (پیامبر) سخنانی از خود به ما نسبت دهد، او را بی
تردید به دست راست میگیریم!
منکران میگفتند محمد این حرفها را از خود درآورده است و قصدش ریاستطلبی
است. میگفتند او قبلا در سفر شام، به شخصی مسیحی، به نام «بُحَیرا»
برخورده و این سخنان را از او آموخته است. مشرکان مکه از این حرفها زیاد
میزدند.
میبینید که تعبیر به روشنی صورت مجاز دارد. خدا دست ندارد که چپ و راست
داشته باشد. اخذ کردن هم اخذ فیزیکی نیست. اما از آنجا که انسان کارهای سخت
و مهم را، که به نیروی بیشتری احتیاج دارد، با دست راست انجام میدهد، این
دست در واقع نماینده و نماد قدرت شده است. یعنی با شدت و با تمام نیرو او
را خواهیم گرفت.
ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ. سپس رگ قلبش را میبریدیم. مهمترین
رگ حیاتی انسان رگ قلب است که به محض قطع شدن آن خون به اندامها نمیرسد و
انسان فوراً میمیرد. این تعبیر هم باز در حد درک ماست که بیشتر با امور
مادی سر و کار داریم.
فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ. در این صورت هیچ یک از شما
نمیتواند عذاب را از او باز دارد. این تهدیدها حاکی از عظمت امر نبوت و
مخاطرهآمیز بودن سرنوشت بشر است و این مسئله اعظم و اهمّ مسائل بشری است.
بتشکنی مهمترین کار پیامبران بوده است. شما میبینید هنوز هم بسیاری از
آدمها اعتقاد دارند که عیسی پسر خداست و بلکه خود خداست! هنوز هم بشر دست
از بتپرستی برنداشته است. میگویند عشق مسیح که در دلت باشد، همان باعث
نجاتت خواهد شد. مهم فقط این است که در قلبت او را دوست بداری. یعنی چه؟
یعنی دینداری بیهوده است و اطاعت از خداوند چندان اهمیت ندارد! درحالیکه
قرآن میگوید یکتاپرستی و رو آوردن به خدای یگانه چندان مهم است که در
رساندن پیام خدا، حتی اگر یک کلمه را پیامبر تغییر دهد یا از خود اضافه
کند، خداوند به شدت او را عقوبت خواهد کرد.
بعضی از صاحبنظران و اهل علم، که شاید مسئلهی وحی آنچنان که باید برایشان
جا نیفتاده ، پیامبر را در شمار نوابغ بزرگ عالم به حساب میآورند که با
قدرت نبوغ، یا چیزی شبیه و بالاتر از آن، توانسته است کلامی بیاورد که هیچ
کس همانند آن نیاورده است و نمیتواند آورد. یعنی قرآن درواقع سخن پیامبر
است، ولی با کمکرسانی خدا. اما میبینید که این آیه، و آیات همانند آن،
صراحت دارد که پیامبر یک کلمه اضافه بر آنچه خدا وحی کرده در قرآن نگفته
است. پس، همهی این هشدارها برای همین است که همه بدانند این سخن سخن
مستقیم خداست، نه سخن پیامبر، ولو آنکه در تاریخ مانند نداشته است.
وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ. این سخنها تذکر و یادآوری است
برای کسانی که بر نفس خود مهار زده اند و ترمز تقوا دارند. «ذکر»، چنانکه
بارها گفتهام، مقابل نسیان یعنی فراموشی است. همهی اینها یاد و پندی است
برای کسانی که نفس خود را از زشتی و بدی نگاه میدارند.
وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ. و مسلما ما به خوبی
میدانیم که بعضی از شما این گفتهها را تکذیب میکنید. و در اینجا نیز
ضمیر جمع آورده است. یعنی نزد خدا، فرشتگان و همه انسانهای آگاه این حقیقتی
آشکار است که همه رهرو حق نیستند و بسیاری آن را تکذیب خواهند کرد.
وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ. و این حسرتی است بر کفرپیشگان.
کفرپیشه کسی است که حقیقت را میپوشاند؛ یعنی به آن اهمیت نمیدهد و
نادیدهاش میگیرد. در زبان عربی ابر را «کافر» میگویند چون مانع تابش
خورشید میشود و گویی آن را انکار میکند. بهطورکلی، به هر نسبت که انسان
نور حقیقت را نبیند، به همان نسبت کافر است.
وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. و مسلما این سخن حقیقتی یقینی است. «حق
الیقین» یعنی حقی که هیچ شکی در آن نیست و صد درصد درست است.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. پس، به نام پرورگار عظیمت تسبیحگو
باش. «تسبیح» یعنی بیعیب و نقص شمردن. نظام الهی مبرای از هرعیب و نقص
است.
در اینجا به همان مثالی که پیشتر زدم باز میگردم؛ در جوامع پیشرفته و
تکامل یافته، عیب و نقص و ناتوانی در کنترل و مهار رفتارها کمتر دیده
میشود؛ یعنی کمترین خطا و خلافی پیگرد قانونی دارد تا آزادی برای همه
تامین و راه رشد و توسعه گشوده گردد.
پروردگار را برای نظام ربوبیاش، که نمیتوان خطایی در آن تصور کرد باید
تسبیح کرد و به عظمت و پاکی ستود. در این نظام، راه حق همیشه گشوده است و
پویندگانش را به کمال غایی، که بیمنتهاست، میرساند. و کسانی را که سد
رساه رشد و کمال دیگران شده اند به سرانجام ستمشان گرفتار خواهد کرد.
جملهی: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. دو بار در قرآن آمده است؛
یکی در این سوره، یکی هم در سورهی «واقعه». در آنجا هم وقتی که سخن از
پدیدههای شگفت طبیعت به میان میآید، فرمان میدهد: فَسَبِّحْ بِاسْمِ
رَبِّكَ الْعَظِيمِ.
گفته شده است پس از نزول این دو سوره، پیامبر فرمود آن را در ذکر رکوع نماز
قرار دهید. روزانه ۱۷ بار در رکوع میگوییم: سُبحانَ رَبِّیَ العَظیمِ وَ
بِحَمدِهِ. یعنی عظمت ربوبیت پروردگار و بیکرانگی آفرینش او را یاد
میکنیم تا در همه وقت، و نه تنها هنگام نماز، به یاد او باشیم.
صدق الله العليّ العظيم....
۱) ملک(۶۷) / ۵
۲) قلم(۶۸) / ۳۳
۳) مرسلات(۷۷) / ۱۴
۴) قارعه(۱۰۱) / ۳
۵) مدثر(۷۴) / ۲۷
۶) همزه(۱۰۴) / ۵
۷) فجر(۸۹) / ۸
۸) قارعه(۱۰۱) / ۵
۹) تکویر(۸۱) / ۳
۱۰) تکویر(۸۱) / ۶
۱۱) نباء(۷۸) / ۱۲
۱۲) طارق(۸۶) / ۹
۱۳) نهجالبلاغه ، «کلمات قصار» ۲۳۷
|