`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

"همگـرائـی" و "واگـرائـی" ملـی!! (۲)

روند جدائی‌ها (آینه ای در برابرانقلاب)

مثل آن زن (بافنده‌ای) نباشید که آنچه رشته بود، پس از پیوند، پنبه کرد!!
شما پیمان‌های خویش (وابستگی‌های گروهی) را وسیله رقابت و عداوت
می‌کنید تا گروهی فزون سلطه تر از گروه دیگر گردد! جز این نیست که
 در معرض امتحانید و بی تردید روز قیامت به آنچه در آن اختلاف می‌کنید
 آگاهتان خواهد ساخت (نحل ۹۲)

بانوانی که بافندگی کرده‌اند بهترمی دانند چگونه کاموائی را که هفته‌ها با هزاران گره به هم بافته‌اند، تا پوششی برای عزیزانشان باشد، به سادگی و غفلتی می‌توان با گشودن گره‌ها در دقایقی ازهم گسست!

مبارزات یک ملت برای کسب آزادی و استقلال نیزنیازمند سال‌ها گره زدن دل‌های مردم است، این کار، همچون بافندگی، طرح و نقشه و صبر و حوصله می‌خواهد. ولی چه ذوقی دارد آنگاه که ملتی پس از سالیانی دراز، خلعت آزادی را به تن می‌کند!!

سرمایه صد سال مبارزه یک ملت را، که از سر و جان‌ها حاصل شده، به سادگی می توان سوزاند و خاکسترش را هم به باد داد! بنای رفیعی را که ساخت آن سال‌ها و سرمایه‌ها برده، می‌توان به ساعتی سرنگون کرد! همین است که گفته‌اند حفظ انقلاب، آزادی، استقلال و ارزش‌ها از به دست آوردنش سخت تر است .

چه شد که چنین شد!؟ آینه‌ای در برابر سی سال جریان جدائی در جمهوری اسلامی بگذاریم و به تماشای روند ِ"خودی، غیرخودی" کردن‌ها بنشینیم:
 

جدائی اول

قبلا یک ملت بودیم، با همه بدی وخوبی‌ها و انواع اختلافات، همدیگر را تحمل می‌کردیم . انقلاب که شد، دو شقه شدیم و اولین جدائی حاصل گردید. آنها طاغوتی شدند و ما یاقوتی! قهر غلبه بر مهر قلبی غلبه کرد و "قاصم الجبارین" به جای "ارحم الراحمین" نشست! "تضاد و تخاصم" دیالکتیکی را اصلی انقلابی تلقی کردیم و شدیم مشوق خلخالی‌ها و خروش‌های خیابانی! و شعارهای: "اعدام باید گردد" و " افشاکن ، افشاکن"!!

رهبران روحانى ما، چه چیز از"ماندلا"ی بزرگ شده در قبیله‌ای افریقائی کم داشتند که عقیده اش برعقده اش و عقلش بر احساسش غلبه داشت و دشمنانش را بخشید و به پُست و مقام گماشت!؟ آنها که بارها از عفو و رحمت پیامبر(ص) پس از فتح مکه و آزاد کردن دشمنان دیرینه‌اش، در مساجد و منابردادِ سخن داده بودند! گفته بودند که آن پیام آور رحمت(ص) چگونه شعارسربازان ِفاتح (امروز روز انتقام است) را تبدیل به "امروز روزرحمت است" (الیوم یوم المرحمه) کرد. گفته بودند که کلیدداری و پرده داری کعبه را که مهمترین مشاغل تشریفاتی آن روزگار بود، به همان مسئولین وابسته به نظام قبلی، که سابقه و سررشته داشتند، سپرد.

بگذریم که ازهمان عفو بخششی هم، که شامل عده‌ای شد، بعدها ابراز ندامت و پشیمانی کردند که چرا همچون سایر انقلابات بیشتر نکشتیم!!

آنها نیز ساکت ننشستند؛ از سران ارتش گذشته گرفته تا سیاست مدارانشان، آنچه توانستند از کید وکودتا و توطئه و تبلیغ علیه انقلاب کردند و هنوزهم می‌کنند! چه به دست آوردیم؟ جزمهاجرت میلیونی متخصصان و فرار مغزهای متفکر و محرومیت مردمانی از خدمت به خانه و آواره شدن از غربت غرب!؟

این تجربه را در نهضت ملی هم پس ازملی کردن نفت و اخراج بیگانگان كسب کرده بودیم؛ آنگاه که خوی کینه و انتقام از کارمندان سابق شرکت نفت، به اتهام وابستگی به بیگانه، همه هنر و همت‌ها را به خود مشغول کرده بود! وآن پیر که در خشت خام چیزی را می‌دید که جوانان پرجوش و خروش در آينه هم نمی‌دیدند، در مقاله‌ای تحت عنوان "قیمتی تر از نفت" نوشت: "بیگانه رفت، بیگانگی رفت، یگانه باشیم" و "کارشناسان ما (که پالایشگاه را بعد از خروج بیگانه سرپا نگه داشتنه‌اند) قیمتی تر ازنفت هستند."
 

جدائی دوّم

باورمان براین بود که فقط وابستگان به رژیم گذشته غیر خودی هستند؛ در راه پیمائی های میلیونی قبل از انقلاب همه را به چشم برادر و خواهر می‌دیدیم ، باحجاب و بی حجاب دوشادوش هم بودند و بر سبیل و ریش انگ چپ یا راست نمی‌زدیم! در زندان‌ها نیزمسلمان و کمونیست به صورت کمون در کنار هم زندگی مشترك می‌کردند.

انقلاب که شد، اول سراغ چپی‌ها آمدیم؛ گفتیم انقلاب اسلامی است و رهبرش مرجع تقلید. شما بهتر است از بازی خارج شوید! جنگل‌های سیاهکل وجنگ های چریکی شهری و آماراعدامیان و زندانیان خود را که بالاتر از همه بود مطرح کردند، آمار ٪۹۸/۲ "آری" به جمهوری اسلامی در رفراندوم را به رُخشان کشیدیم.

در "نوفل لوشاتو" وعده داده بودیم کمونیست‌ها هم در حکومت عدل علوی از آزادی کامل برخوردار خواهند بود! اما مسلمانان غیر خودی هم ازحداقل آزادی قبلی محروم و همچنان در رویای چنان عدالتی در گوشه زندان ها افتادند.

جناح چپ که نطفه‌اش از طریق "ارانی"ها با دانش آموختگان اروپای شرقی و تحت تأثیر جریان جهانی کمونیسم بین‌الملل از زمان رضاشاه بسته شده بود، جاپای محکمی در دانشگاه‌ها و مدارس پیدا کرده بود و طیف گسترده‌ای را در دَه‌ها سازمان ریز و درشت، انقلابی ومحافظه کار، با کار تئوریک و عملی تشکیل داده و جریان روشنفکری را سخت تحت تأثیر قرار داده بود.

تنه‌ای از این طیف بوئی از وطن پرستی نبرده و به برادر بزرگش در مرزهای شمالی وابسته بود، اما بدنه اصلی به ملتش می‌اندیشید و بر این گمان بود که راه نجاتی یافته است.

می‌توانستیم با تدبیرو تبادل آزادانه و آگاهانه اندیشه‌ها و تساهل و تسامح و سازگاری ملی، که خوی ایرانی است، به تفاهم وتکامل برسیم، اما طرفین طریق تقابل و تخاصم را پیمودیم و به جان هم افتادیم؛ در دانشگاه‌ها، کردستان، ترکمان صحرا، خوزستان و ...

به یکدیگرضربه زدیم و از یکدیگرفراوان قربانی گرفتیم، درحالی که راه‌های مسالمت بسته نبود و می‌توانستیم منطقی‌تر عمل کنیم. بیچاره حزب توده که گمان می‌کرد با نزدیک شدن به حاکمیت و همکاری ظاهری، میوه رسیده از درخت را در دامن خود خواهد چید! وقتی پرده‌ها کنار رفت، جز معدودی از رهبران همه اعدام شدند!

به این ترتیب "بازوی چپ" خود را بریدیم و در این جراحی و خون ریزی، خود را ضعیف‌تر کردیم.
 

جدائی سوّم

رقیب دیگر نیروهای ناسیونالیست بودند با پیشینه نهضت ملی و مبارزات دکتر مصدق با بریتانیای کبیر! که هنوزخاطرات شیرینش درحافظه ملت باقی بود. هرچند رهبران جبهه ملی پیرتر از آن بودند که نقش مؤثری در انقلاب داشته باشند، اما خوشنامی اکثرآنها نگرانی بالقوه‌ای را درجانشینی برای حاکمان فراهم می‌کرد.

مخالفت جبهه ملی با "لایحه قصاصی" که توسط شورای عالی قضائی برای تصویب به مجلس فرستاده شده بود، بهانه خوبى دست رژیم داد تا فتوای رهبری در"مرتد" شمردن!! جبهه ملی صادر شود. آنها با لایحه‌ای که توسط انسان‌ها تهیه شده بود مخالفت کرده بودند، اما همین کافی بود تا اَنگ "اِرتداد" را تحویل بگیرند. به این ترتیب ملی گرائی ضداسلام معرفی شد! و تعریض رهبری در "مسلم نبودن مصدق و سیلی زدنش به اسلام"!! مقلدانی را که هیچ شناختی ازآن قهرمان ملی نداشتند برای حمله به دفاتر این جریان و قلع و قمع طرفدارانش به خوبی بسیج کرد. بزودی با دستگیری رهبران و بستن دفاتر و نشریات این گروه ، خیال حاکمیت از ناحیه نیروهای ملی راحت شد.

"بازوی راست" در جبهه ملی خلاصه نمی‌شد، احزاب و گروه های دیگری با همین تمایلات وجود داشتند که آنها نیز به نوبت و هرکدام به بهانه‌ای تعطیل شدند؛ مثل "جاما" به رهبری شهید دکتر سامی که به وضع بسیار فجیعی کشته شد و"حزب ایران" و "جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت" که اکثراً زندانی و محکوم شدند.
 

جدائی چهارم

خونبارترین جدائی‌ها درگیری با "سازمان مجاهدین خلق" بود که از سال ۱۳۶۰شدت گرفت. پایه گذاران این سازمان از حدود ۲۰ سال قبل وارد مبارزه شده و با سرکوب خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به مبارزات چریکی روآورده بودند. این‌ها عمدتاً از فعالین انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها و تربیت شده‌های مسجد هدايت ِمرحوم طالقانی بودند، تصویری که قبل از انقلاب ازاعضای این گروه، به خاطرمجاهدت‌ها و مقاومت‌هایشان زیر شکنجه و جانبازی‌هایشان، در ذهنیت بسیاری از جوانان، حتی برخی روحانیون، نقش بسته بود، یادآورمجاهدین صدراسلام و اصحاب "بدر" و "اُحد" بود.

انقلاب که شد؛ همه به جای ملت، به سرمایه گذاری‌هائی که برای پیروزی کرده و سود حاصل از آن فکر می‌کردند. طبیعی بود که رهبران این گروه به اتکای سرمایه‌های تئوریک و عملی این جریان و قربانی‌هائی که دردوران مبارزات مسلحانه داده بودند، رهبری انقلاب را حق مسلم خود بدانند. آنها نه ریاست روحانیت را قبول داشتند و نه برای دولت موقت وقعی قائل بودند. استعلا و خودبرتربينى گروهی‌شان ازهمان قبل از انقلاب در داخل زندان ها هم آشکار بود.

مرحوم دکتر بهشتی دریکی از سخنرانی‌های ابتدای انقلاب، پیروزی ملت را مرهون۳عامل شمرده بود؛ کارهای ایدئولوژيک دکترشریعتی(بُعد تئوریک)،عملیات چریکی مجاهدین(بُعد جهادی وجرأت آفرینی)و رهبری‌امام(بُعد سیاسی توده‌ای).

با توده‌ای شدن انقلاب و تأثیری که یک مرجع دینی نیرومند می‌توانست برطبقات گسترده مردم بگذارد، عامل سوم سنگینی به مراتب بیشتری نسبت به دو عامل دیگر پیدا کرد و روحانیتی که با شصت هزار مسجد درگوشه و کنار کشورقدرت سازماندهی وسیعی داشت، انقلاب را قبضه نمود و رقیبی را که قدرتش تنها در قشر روشنفکر مذهبی بود به سادگی از میدان به در کرد.

می‌گویند هر اسباب کشی معادل یک آتش سوزی و هر عمل جراحی معادل یک قطع عضو خسارت دارد! این جراحی نیز برای ملت ما ارزان تمام نشد؛ انفجار حزب جمهوری و زیر آوار رفتن بهشتی و اکثر اعضای کلیدی حزب، انفجار کاخ ریاست جمهوری و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر و فرماندهان اصلی ارتش و سپاه. ترور پنج نفر از ائمه جمعه و ترورهای گسترده دیگر در تهران و شهرستان‌ها.

این یکطرف قضیه بود؛ در جنگ مسلماً سواره نظام از پیاده نظام قربانی بیشتری می‌گیرد؛ چندی پیش مجاهدین لیست هزاران نفر از قربانیانشان را منتشر کرده بودند. گفته می‌شود در عملیات مرصاد حدود سه هزار نفر و درکشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ نیز معادل همین تعداد کشته داده‌اند. پناه بردن به عراق و قرار گرفتن در کنار "صد"دامی! که در حال جنگ با ملت ما بود، بهترین حربه تبلیغاتی را به دست حاکمان داد تا ادامه سرکوبشان را توجیه کند.

داوری در میزان مقصر بودن هر یک از دو جریان در این برادر کشی به عهده "احکم الحاکمین" است و تاریخ نیزپس از فرونشستن این جوش و خروش‌ها داوری بی‌طرفانه‌ای خواهد کرد. آنچه برای امروز ما آموزنده است، عبرت گیری ازخاکستراین آتش پرسوز و گداز است.

ای کاش آن زمان که همه تلاش‌ها درممانعت ازکاندیداتوری مخالفین و مشارکت طرفدارانشان در انتخابات صورت می‌گرفت، وبا بسته شدن باب گفتگوی قانونی در مجلس، باب برخوردهای خیابانی وبراندازی مسلحانه گشوده می‌شد، متولیان صدای طالقانی را می‌شنیدند که می‌گفت:

".... در مجلس ما باید مخالفین هم بیایند. اگر نیایند هم باید دعوتشان کنیم .... ما نباید وحشت کنیم که گروه‌های دیگر راه پیدا کنند... والا پنجاه نفر، شصت نفر که هم لباس و همفکر باشیم و در یک جا جمع شویم، همه یک رأی داریم. چون از آن موازین نمی‌توانیم خارج شویم." (از آزادی تا شهادت ص ۲۵۲).
 

جدائی پنجم

به سخن دکتر بهشتی درباره نقش دکتر شریعتی در انقلاب در بخش قبل اشاره کردیم، وقتی جریان مسلحانه‌ای مثل مجاهدین به سادگی از سر راه برداشته می‌شود، گروهی که فقط براسلحه قلم تکیه دارد، آسیب پذیرتراست. به خصوص شریعتی مانندی که شمشیرقلم را علیه آخوندیسم و پیوند نامبارک "زر و زور و تزویر"، در زمان حیاتش از رو بسته بود و امضاء جمع کردن از مراجع و متولیان دینی برای تکفیرش، به کارگردانی آخوندهای درباری، یک سال قبل از انقلاب صورت گرفته بود.
حذف این جریان با حمله به دفترفرهنگی آن در خیابان زمرد (پشت حسینیه ارشاد) آغاز شد. مهاجمان پس از ضرب و شتم حاضران و تخریب اثاث و لوازم دفتر، حرمت استاد محمدتقی شریعتی (پدر دکتر) را هم نگه نداشتند وایشان را نیزبی‌نصیب از حملاتشان نگذاشتند.

چندی بعد "کانون نشرحقایق اسلامی" مشهد را که سالیانی دراز پایگاه فعالیت‌های استاد و مرکزمسلمانان روشنفکر و مبارز خراسان بود تعطیل کردند و با زندان و مصاحبه گیری اجباری از"طاهر احمد زاده"، یار دیرین دکتر و محوراصلی کانون، این چراغ روشنی بخش در سه دهه را خاموش کردند.

کار به همین جا خانمه نیافت، ریشه‌های این اندیشه باید خشک می‌شد ونسل پس از انقلاب را نیزمی‌بایست نسبت به این جریان بدبین ساخت! جمع آوری کتاب‌های شریعتی ازمساجد و مراکز انجمن اسلامی در دانشگاه های ایران، حتی خارج کشور، و خمیرکردن آنها به توصیه "سعیدامامی"ها در دستور کار قرار گرفت و وزارت ارشاد تیغ سانسورش را با ممنوع ساختن تجدید چاپ کتاب های مسئله دار! دکترتیزتر کرد. به این هم اکتفا نکردند؛ "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" به سرپرستی طلبه ای ازطالبان تمامیت خواه کوشید با انتشار کتابی در تیراژ بالا "ساواکی" بودن دکترشریعتی را به اثبات برساند!!
 

جدائی ششم

هیچ کس باور نمی کرد "دولت امام زمان"! که آقای خمینی از همه ملت خواسته بود برای تأییدش به خیابانها بیایند، فقط نه ماه عمرکند! آن هم پس از سه باراستعفا، که هربارپذیرفته نمی‌شد! مشکینی ِانشاءالله مرحوم! که معلوم نبود چه عنادی با دولت موقت دارد، گفته بود: "صدمه‌ای که دولت موقت به انقلاب زد، آمریکا هم در پنجاه سال نزده است!؟" آقای خمینی هم صرف‌نظر از تعرضات تلویزیونی ِ گاه و بیگاه، بعدها با ظهور دانشجویان خط امام (که بعداً به حساب آنها هم رسیده شد!) با تأسف گفت: "ما از اول اشتباه کردیم، ما باید از اول دولتی جوان وانقلابی سر کار می‌آوردیم".

چنین قضاوتی این حسن را هم داشت که بعضی‌ها فهمیدند امام امت که عکسش را در ماه می‌دیدند! نیز ممکن است دولتی را (که بعداً از قول ایشان نوشتند به چیزی کمتر از تسلیم کشور به آمریکا راضی نمیشود) به اشتباه به عنوان دولت امام زمان به مردم معرفی کرده باشد!؟

ماجرای عجیبی است! با دولتی که چنین مسئولیتی (با حضور رژیم سابق و ساواک آن) به او، با اصرار تحمیل و تکلیف شده بود، هیچ کس همکاری نمی‌کرد، بلکه در تضعیفش هم می‌کوشیدند؛ از نیروهای چپ و راست و ملی و حزب اللهی گرفته تا تلویزیون قطب زاده، "روزنامه انقلاب اسلامی" بنی صدر، روزنامه حزب جمهوری اسلامی، نشریات "جنبش مسلمانان مبارز"، "مجاهدین انقلاب اسلامی" و تقریبا تمام روزنامه‌های طرفدار یا ضد انقلاب! و حتی شورای انقلاب!! سخنگویش (مهندس امیرانتظام) راهم از سال ۵۸ تاهمین اواخر رکورد دار طولانی ترین زندانی ایران کردند!!

رئیس دولت موقت یکبار در بازدید از روزنامه کیهان گفته بود "در شگفتم که چگونه دررژیم گذشته، نویسندگان مخالف دولت در این روزنامه، موافق می‌نوشتند، ولی حالا که همه موافقند، مخالف این دولت می‌نویسند!؟"

غصه قصه "واگرائی" پس از بمبی که درساختمان"همگرائی" کار گذاشته شد، انگار آینه تمام نمائی بهتر از دولت موقت نداشته باشد. گروه‌های سیاسی در رقابت قدرت، موقتا هم تحملش نکردند و به قول آقای هاشمی "نجیبانه کنار رفت" تا به قول رئیس دولت موقت "عروسی دوم خود را (با معاف شدن ازخدمت) بگیرد!!

هرچند دولت موقت کاملا مستقل از" نهضت آزادی ایران" و ترکیبی از نیروهای ملی و مستقل بود، اما ترکش توپخانه علیه آن، علاوه بر تیرهای مستقیم، به این گروه هم اصابت می‌کرد. حاکمیت هیچگاه نهضت آزادی را به ملاحظه سوابق رهبرانش وعوارض تبلیغاتی سوء بسته شدن، درداخل و خارج، حذف مطلق نکرد! اما آنها را میان "پتک و سندان"! نگه داشت و بدون آنکه قانونی بودنش را به رسمیت بشناسد، رزق ِ بخورو نمیری از آزادی فعالیت برای آنها قائل شد.

روزنامه "میزان" را که تنها روزنامه منعکس کننده نظریات آنها بود بستند، دفتر مرکزی را بارها مورد حمله و وهجوم قرار داده و هنوز هم در لاک و مهرنگه داشته‌اند . با وجود این، ظاهراً نهضت پوست کلفت‌تر ازآنچه می‌پنداشتند بوده و شدیدترین انتقادات مفصل و مکتوب علیه ولایت فقیه (نوع مطلقه و غیرمطلقه) وعلیه ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را در زمان آقای خمینی بیرون داده است. البته به قیمت تهاجم مکرربه منازل و دفاترکاراعضاء، پرتاب کوکتل مولوتف به خانه مسئولان و حداقل پنج باردستگیری و سلول زندان بعضا طولانی در سال های ۵۸، ۶۷، ۶۹ تا ۷۱، ۸۱ و ۸۸.
 

جدائی هفتم

در تاریخ مبارزات دانشجوئی ایران در شصت سال گذشته اگرشش نفر شاخص خواسته باشیم معرفی کنیم، گمان نمیکنم "بنی صدر" بیرون از آنها باشد. نقش او درتشکل دانشجوئی جبهه ملی در ایران و اروپا و فعالیت های سیاسی مذهبی گسترده‌اش قابل انکار نیست. همین سوابق هم بود که او را با اولین پرواز همراه رهبری انقلاب به تهران آورد و چندی بعد به کرسی ریاست جمهوری نشاند و نقش مهمی در روحیه دادن به ارتش در بحبوحه جنگ ایران و عراق به عهده اش گذاشت.

اگر نسل امروز ندانند، بزرگترها هنوزاز خاطر نبرده‌اند این سخنان رهبری را، خطاب به شخصیت‌های خارجی که "رئیس جمهوری ما در قلب ملت جای دارد"! و شگفت این که وقتی صحنه برگشت، همان رئیس جمهورشد عامل بیگانه و تحمیل شده آنان به انقلاب اسلامی!؟

مسلماً هیچ شخصیت سیاسی مصون از خطا واشتباه درعملکردش نیست، این نوشته نه در مقام تخریب کسی است و نه تأیید و تجلیل او. فقط آینه‌ای است نه چندان شفاف از روند جدائی‌ها و عوارض تلخ آن که مدت‌ها وقت و انرژی یک ملت را به خود مشغول داشت و همچنان دارد.

حالا که از بنی‌صدرسخن گفته شد خوب است به "قطب زاده" هم اشاره‌ای بکنیم که نامش همراه شهید چمران، دکتر شریعتی، دکتر یزدی و بنی‌صدرهمواره به عنوان مهمترین عناصرمبارزملی مذهبی در خارج کشور در دو دهه قبل از انقلاب مطرح بوده است.

در میان اسامی فوق هیچکدام مانند قطب‌زاده در ارتباط با خبرنگاران و رسانه‌های اروپائی نبود و هم او بود که سیل خبرنگاران را به سوی نوفل لوشاتو هدایت می‌کرد و با وجود عضویت در نهضت آزادی خارج کشور، آنقدر شیفته آقا شده بود که ازهمان پاریس از نهضت استعفا داده و به خط امام پیوست. همین تغییر موضع بود که بعدها در تلویزیونش هم یکسره از دولت انتقاد می‌کرد.

یکبار هم که رئیس دولت موقت شکایتش را نزد آقا از تضعیف دولتی که قرار بود تقویت شود و درخواست تغییرش را، مطرح کرده بود! پاسخ شنیده بود که: "اگر تلویزیون در اختیار دولت باشد، دیکتاتور می‌شود!؟"

با این همه خدماتی که قطب‌زاده قبلا در نجف و نوفل لوشاتو و بعداً در صداوسیما و در پُست وزارت خارجه به آقا و آقایان کرده بود، وقتی صدایش از انحرافات و اجحافات بلند شد، دستگیر و برای مدتی زندانی شد، باردیگرکه صدایش بلندتر و اعتراضاتش علنی‌تر شد، با طناب دارصدایش را کوتاه کردند!

بعدها که مدتی مهمان ولایت فقیه در هتل اوین! بودیم، از هم بندیان سابقش شنیدم که از او خواسته بودند فقط چند کلمه‌ای طلب عفو کند و آزاد شود، ولی غیرتش ذِلت را نپذیرفته و با سربلندی ودر حال شعار دادن با زندگی وداع کرده بود.

می گفتند انقلاب فرزندان خود را می‌خورد! می‌گفتیم آنها بی‌دین بودند!
 

جدائی هشتم (دانشجویان خط امام)

از عبرت آموزترین واگرائی‌های پس از انقلاب، جدا شدن جریان دانشجویان موسوم به "خط امام" است که به تحریک و تحت تأثیر روحانی افراطی "موسوی خوئینی‌ها"، در اعتراض به پناه دادن شاه، سفارت آمریکا را اشغال کرده و کارمندان آن را تا ۴۴۴ روز در اسارت نگه داشتند. این حرکت که ظاهراً بدون هماهنگی با رهبری و شورای انقلاب انجام شده بود، به سرعت با نطق تشویق کننده آقای خمینی تبدیل به سیلی تبلیغاتی علیه سیاست‌های آمریکا شد و جوانان خط امام که می‌خواستند به تقلید از"انقلاب فرهنگی چین" اندیشه ولایت فقیه را در دانشگاه‌ها و مراکز فرهنگی حاکم کنند، به عنوان "چشم و چراغ امام امت" و الگوی نسل انقلاب معرفی شدند. این جریان، "دفتر تحکیم وحدت" را (که توسط دانشجویان عادی"تحکیم وحشت" نامیده می‌شد) تأسیس کردند و سال‌ها همچون گارد سرخ بازوی حاکمیت در دانشگاه‌ها بودند و راه‌پیمائی های ۱۳ آبان از مقابل سفارت آمریکا و برخی تسویه‌های دانشگاهی را با همکاری عناصر افراطی رهبری می‌کردند.

آنها که محرک اولیه و مشوق بعدی این تظاهرات بودند، به نظر می‌رسد انگیزه‌های اصلی و اهداف داخلی مهّم‌تری نیزدر پس گروگان‌گیری داشتند، که از اقدامات طولانی بعدی دراستفاده‌های گزینشی و تحریف شده از اسناد سفارت خانه وافشاگری‌های حساب شده‌شان هویدا گردید. در واقع بالا فرستادن برخی جوانان از دیوارهای سفارت، بالارفتن از نردبان قدرتی بود که قرار بود در مبارزه با مدیران اجرائی کشور و با استفاده از اَنگ "لیبرال"، کسان دیگری به قدرت سیاسی برسند، که البته رسیدند! ولی اشکال نردبان قدرت نوبتی بودن آن است؛ آنها نیز از آن طرف نردبان سقوط کردند و به زودی مورد جور و جفا واقع شدند و بعضاً دادگاهی شده و سر از زندان‌ها درآوردند!

نردبان خاق این ما و منی است   عاقبت زین نردبان افتادنی است
هر که بالاتـر رود ابلـه تر است   کاستخوان او بَتَر خواهد شکست
این فروع است و اصولش آن بُوَد   که تـرفـع شـرکت یــزدان بُـوَد


جدائی نهم (انجمن حجتیه)

نگرانی تمامیت طلبان تنها از سازمان‌هائی که تلاش سیاسی برای رسیدن به قدرت و حاکمیت دارند نیست، آنها از هر تشکلی که زمینه و قدرت اجتماعی داشته و به طور کلی از هرگروه مستقلی که وابسته به خودشان نباشد، هرچند مطلقا غیر سیاسی هم باشد، هراس دارند.

"انجمن حجتیه" که قبل از انقلاب "انجمن ضد بهائیت" نامیده می‌شد، توسط مرحوم "شیخ حلبی" پایه گذاری شد و کاری جزمبارزه با بهائیت و شناسائی محافل آنها و ارشاد جوانانی که به تورتبلیغاتی این فرقه افتاده بودند نداشت.

انجمن حجتیه به دلیل باورشان درغاصب بودن هر حکومتی که در غیبت امام زمان شکل بگیرد، مطلقا از مشارکت از فعالیت‌های سیاسی احتراز کرده و در مبارزات قبل از انقلاب نیزاعضای خود را، که عمدتاً از دانش آموزان مدارس مذهبی مثل علوی و نیکان و ... بودند، مصراً ازکارهای سیاسی منع می‌کرد. بعد از انقلاب نیز، به رغم همه سوء ظن‌های سیاسی که برآنها رفت، هیچ نشانه روشنی ازتلاش این گروه برای کسب قدرت سیاسی ارائه و اثبات نشد.

در سالیان سخت سرکوب سیاسیون در زمان شاه، مماشات ساواک با انجمن حجتیه، که از اطمینانش به غیرسیاسی بودن آنان ناشی می‌شد، موقعیت بسیار مناسبی برای این جریان فراهم آورد تا به عنوان تنها تشکل بی‌خطر، رشد و توسعه یافته و جوانان زیادی را جذب و تربیت کند و صفا و صمیمیتی را میان اعضای خود بر قرار سازد که در سالیان بعد ادامه یافته و قدرت تشکیلاتی قابل ملاحظه‌ای را، که برای حاکمان نگرانی آور بود، پدید آورد.

همین نگرانی‌ها بود که در سال ۱۳۶۲ با نطق و فرمانی از آقای خمینی، هرگونه تشکل و اجتماعات این گروه ممنوع اعلام گردید و شیخ حلبی رسماً انحلال این انجمن را، برای پیشگیری ازصدمه به اعضایش، اعلام کرد.

حجتیه آمادگی و اشتیاق فراوانی داشت که در خدمت یک نظام اسلامی قرار گیرد و حاکمیت می‌توانست از اعضا و هواداران آنها، به دلیل باورهای دینی غیرسیاسی‌شان، نهایت استفاده را بکند، اما مطلق نگری‌ها همواره مانع همکاری حتی دو جریان، که برمحوریت ولایت و امام زمان تکیه دارند، می‌گردد.
 

جدائی دهم (دراويش)

اگر در مورد انجمن حجتیه حرف و حدیث‌هائی از نفوذ برخی هوادارانشان در حاکمیت وجود داشت، فرقه‌های درویشی که غیر سیاسی بودنشان مثال زدنی است!! ظاهراً جرم اصلی و گناه بزرگ آنان همین استقلالشان از دستگاه رسمی روحانیت قدرت مداراست. وگرنه تخریب حسینیه دراویش گنابادی، آن هم در قم و زیرسایه سپاه، نه در گناباد! چه خطری را متوجه نظام می‌کرد، که نمازگذارانی مورد ضرب و شتم واقع شده و عده‌ای دستگیر و زندانی شوند!؟ اجتماعات سنتی این گروه که قرن‌ها استمرار داشته و استقبالشان ازپیران خود در سفر و حضر چه مشکلی برای نظام پدید آورده که "دراویش" را هم تحمل نمی‌کند!؟
 

جدائی يازدهم (روحانیت غیر خودی)

منظور از روحانیون غیر خودی آنهائی هستند که هرچند مخالف رژیم سابق بودند، اما در جریان انقلاب در جرگه روحانیون طرفدار و وابسته به حرکت آقای خمینی نبودند. عده ای از آنها اصولا جهت گیری سیاسی مشخصی نداشتند و عده‌ای هم از همان سال ۴۱ که مبارزات تند آقای خمینی علیه شاه آغاز شد، همچون آیت الله شریعتمداری، با تأسیس "دارالتبلیغ اسلامی" وانتشار مجله "مکتب اسلام"، در قم فعالیت‌های آموزشی و فرهنگی گسترده و مدرنی را، به تناسب زمانه، خط مشی خود قرار داده بودند.

فعالیت‌های فرهنگی این گروه، که به تصور کسانی در تقابل با حرکت سیاسی آقای خمینی در آن دوران تلقی می‌شد، موج مخالفتی را برانگیخت وموجب دو دستگی‌هائی از همان دوران گردید که تلخ ترین آثارش دربرخورد انتقامی از آیت الله شریعتمداری پس از انقلاب ظاهرگردید. در حالی که این مرجع اعتقاد داشت، حمایت ابتکاری‌اش از آقای خمینی (که هنوز در ردیف مراجع عظام در نیامده بود) و خطاب کردنش با عنوان "آیه الله العظمی" در نامه به شاه (به امضای دو مرجع دیگر، مرعشی نجفی و گلپایگانی) ایشان را هنگامی که پس از حوادث خونین نیمه خرداد ۱۳۴۲ در معرض دستگیری و اعدام قرار داشت، نجات داده است.

آذربایجانی‌هائی که به روال سنتی از مرجع هم شهری خود تقلید می‌کردند، و ظاهراً اکثریت مردم استان راهم تشکیل می‌دادند، انتظار داشتند، اگر نه در کل مملکت، حداقل در استانشان، نظریات مرجع آنان نیز مد نظر قرار گیرد و استاندار و مسئولانی موافق تمایلاتشان گزیده شوند. اما ظاهراً کسانی خلاف چنین امری را در برنامه داشتند و مصلحت دیگری می‌دیدند. طرفداران آیه الله شریعتمداری "حزب خلق مسلمان" را در رقابت با "حزب جمهوری اسلامی" تأسیس کردند و طرفدارانشان تلویزیون تبریز و برخی نهادها را تحت تسلط خود درآوردند. طبیعتاً چنین اقداماتی برای جناح مقابل، که برپشتوانه رهبری وروحانیون شورای انقلاب و نیروهای مسلح تکیه داشت، قابل تحمل نبود.

سرانجام تقابل پیروان دو مرجع دینی! کار را به تنازعی خونین کشاند؛ تعداد زیادی کشته یا اعدام شدند و مقدم مراغه‌ای و سایر رهبران حزب ناچاراز ترک وطن گشتند. چندی بعد آیت الله شریعتمداری، که یکی از سه مرجع تقلید اصلی قبل از انقلاب بود، به زندان و محاکمه‌ای انقلابی! به ریاست "ری شهری" و مصاحبه تلویزیونی توأم با توهین و تحقیر! برای توبه و تمنای عفو از رهبری کشیده شد!!

به این ترتیب حرمت شکنی از مراجع مباح گردید و بابی باز گردید که از آن پس حرمت احدی حفظ نگردید. از آن مهم‌تر، آذربایجان که همواره در مبارزات ملت بازوی پرتوانی بوده است، زخمی برداشت که آثارش قابل ترميم نیست.

روحانیون مبارز و مؤثر دیگری بودند که نه آنها تأیید کننده رفتارهای به نام اسلام و انقلاب بودند و نه نظام انقلابی آنها را تحمل کرد. ذيلا به تعدادی از آنان اشاره می‌نماید:

آیت الله قمی، که نزدیک‌ترین مواضع را در میان مراجع به آقای خمینی در جریان مبارزات روحانیت در دهه ۴۰ تا ۵۰ داشت. با اعتراضاتی که پس از انقلاب به انحرافات حاصله و ادامه جنگ با عراق می‌کرد، به حصر خانگی درمشهد و توهین و تهدیداتی گرفتار آمد.

علامه یحیی نوری که به دلیل فعالیت گسترده مذهبی و فرهنگی در شرق تهران، و سخنرانی‌های انتقادی‌اش از حاکمیت، نقش ممتازی درسوق دادن مردم این منطقه تهران به جریانات انقلابی پیداکرده بود و حسینیه فعالش در "میدان شهداء"، نامش را با این میدان خاطره انگیز تداعی می‌کرد، نیز تحمل نشد و این مرکزهم همچون سایر مراکز مستقل، از تهدید و تجاوز وتعرضات تنگ نظران مصون نماند. علامه‌ای که با تسلط به زبان عربی و انگلیسی آثار گسترده‌ای، که بعضاً به زبان‌های دیگر ترجمه شده پدید آورده و چنان نقشی در انقلاب داشت، می‌توانست مورد حمایت و استفاده قرار گیرد، اما دریغ که بقیه عمر پرحاصل خود را درتلخی و تأسف ازانحراف انقلاب سپری کرد.

آیت الله مروارید که از نزدیک‌ترین یاران آقای خمینی از همان قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و از پرسابقه‌دارترین روحانیون در تحمل و طول زندان بود، همان نقشی را درمبارزات غرب تهران داشت، که علامه نوری در شرق تهران. اما سیاست نه شرقی نه غربی! او را هم در رقابت قدرت حذف و خانه نشین و مشغول کارهای فرهنگی کرد.

گلزاده غفوری تحصیل کرده در حوزه و حقوق خوانده در سوربن پاریس، روحانی روشنفکر و فعالی بود که خوشنامی و خدمات فرهنگی و جلسات گسترده‌اش در محافل مختلف مردمی، او را دراولین انتخابات تهران، در ردیف یکی از بالاترین‌ها قرار داد. اما او نیز به زودی در اعتراض به عملکردها، مجلس را ترک کرد و در غم اعدام فرزندانش خانه نشین و منزوی گردید!

آیت الله سیدجواد غروی اصفهانی از نادر فقیهان قرآن شناس، عارف و ادیبی که افتخارو امید مردم اصفهان به شمار می‌رفت، واستقلال آرائش از حوزه، از جمله او را به اقامه نماز جمعه در شرایط قبل از انقلاب هدایت کرده بود نیز تحمل نشد!

این مرجع که شاگردان زیادی تربیت کرده و آثار قلمی ارزنده‌ای از خود به یادگار گذاشته بود، از اقامه نماز جمعه‌ای که در زمان شاه به راه انداخته و هزاران هواخواه و شرکت کننده داشت، محروم گردید. حملات سازمان یافته به این گروه ، به بهانه عدم پیوستن به نماز جمعه رسمی دولتی! و ضرب و شتم شرکت کنندگان، این تجمع را نیز متلاشی کرد و سال‌ها جلسات طرفداران این نحله فکری را مورد حمله و هجوم قرار داد.

آیت الله سید محمد شیرازی از مراجع ممتازِ هجرت کرده از نجف به قم، نویسنده روشنفکر و پرکاری که با رقم باورنکردنی نزدیک به هشتصد جلد کتاب و مقاله، عمری را در تحقیق و تتبع گذارنده و مقلدان کثیری، به خصوص در کشورهای حاشیه خلیج داشت، در اقامت قم با انواع محدودیت‌ها مواجه شد و در مضیقه‌های متعددی قرار گرفت؛ دو فرزندش که تشکیلات بیت و توزیع وجوهات را اداره می‌کردند زندانی و مورد شکنجه قرار گرفتند و در فرصتی استثنائی با استفاده از مرخصی زندان به خارج کشور گریختند. خودش نیزبسیار زودتر از آنچه انتظار می‌رفت، دار فریب و فانی را وداع کرد.

آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی نویسنده تفسیر"الفرقان" و فقیه قرآن شناس مستقل که سوابقی مشابه مرحوم شیرازی دراقامت عراق، تألیفات متنوع و تدریس و تعلیم داشت، با همان تهدیدها و تعرضات مواجه شد و در انزوا و مورد اهانت قرار گرفت. این‌ها از جمله استادانی بودند که می‌توانستند حوزه علمیه قم را حیاتی دیگر بخشند.

ازاین قبیل روحانیون مستقل که مورد بی‌مهری قرار گرفتند و قدرشان نشناختند، فراوان می‌توان نام برد، در این مختصرمتأسفانه مجالی برای نام بردن از آنان نیست.
 

جدائی دوازدهم (روحانیت خودی)

منظور از روحانیون خودی همان‌هائی هستند که از شاگردان و طرفداران رهبری محسوب می‌شدند. معروف‌ترین و مورد اعتمادترین آنها شهید مطهری و آیت الله منتظری بودند که آقای خمینی آن دو را عصاره عمر خود نامیده بود. مطهری که در همان آغازانقلاب توسط گروه فرقان ترور شد و ماند آقای منتظری که "فقیه عالیقدر" و "امید امت و امام" نام گرفت. سوابق مبارزه و زندان، موقعیت معلم شاگردی و موقعيت ممتازعلمی ایشان، در نظامی که برپایه ولایت افقه و اعلم قرار گرفته بود، کوچک‌ترین شکی برای جانشینی نامبرده باقی نمی‌گذاشت. اما فرمان اعدام همه زندانیانی که بر سر موضع (اعتقادی) خود هستند، در سال ۱۳۶۷ صف منتظری را که سابقه زندان داشت ومشکلات زندانیان را لمس می‌کرد، از استادش جدا و مصلحت شخصی را قربانی حقیقت کرد.

ابتدا نامه‌ای با ده دلیل برای ابطال این تصمیم و نامه مجددی با هفت دلیل دیگر به رهبری نوشت تا شاید تغییر تصمیمی حاصل شود. اما دیدگاه‌ها متفاوت بود و مصلحت اندیشی‌ها مختلف می‌نمود. مکاتبات و مکالمات بالا گرفت و کار باید یکسره می‌شد.

انتظار می‌رفت ارادت شاگرد به استاد، تسلیم و تمکینی حاصل نماید، اما شنیدم گفته بود: "من همه جا به دنبال شما خواهم آمد جز جهنم!" حرمت خون را، که ریختن آن جزای جهنم دارد، ما از شما آموخته ایم.

پنداشتند این سخنان القائات داماد ایشان، سید مهدی هاشمی است که مسئول نهضت‌های انقلابی در منطقه و عامل لو دادن مذاکرات پشت پرده با "مک فارلین" در نشریه "شرق الاوسط" بود که کاسه کوزه توافق‌ها با شیطان بزرگ! را در قضیه گروگان‌ها به هم ریخته بود.

پرونده قتل "شمس آبادی" روحانی رژیم گذشته را گشودند وخدا می‌داند راست یا دروغ !! او را به چنین اتهامی به زندان و محاکمه و مصاحبه و اعتراف کشاندند و اعدام کردند!

متعاقب آن یک شبه عکس‌ها و تصاویر نقاشی شده آقای منتظری را از ادارات و دیوار شهرها پائین آورده و پاک کردند و نام و نشانش را از همه جا حذف نمودند! و به این ترتیب کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمد.

مصاحبه های سید مهدی و"رنجنامه" احمد آقا درنقد عملکرد آقای منتظری مدتها صفحات روزنامه را به خود اختصاص داده ومردم را به خود مشغول داشت و اصل قضیه به فراموشی سپرده شد.

حجةالاسلام "عبدالله نوری" وزیر کشور وقت، که می‌گفتند امحاء عکس و آثارمنتظری به عهده ایشان گذاشته شده، مدتی نماینده امام در سپاه پاسداران، مدتی هم نماینده ایشان در جهاد سازندگی و همچنین برادر شهید بود. یعنی همه کمالات حزب اللهی خالص در ایشان جمع بود و از خواص دست اول به شمار می‌رفت.

داستان اختیار و اراده مستقل انسان و بیداری وجدان چیز غریبی است؛ مثال "حُر" درنهضت کربلا و معجزه انقلاب درونی که از یک افسرنظام یزیدی ، قهرمان و شهیدی ابدی می‌سازد، استثنائی درتاریخ نیست؛ جناب نوری نیزکه با حسن نیت به راه افتاده بود، وقتی با واقعیت انحرافات مواجه شد، مسیر خود را عوض کرد؛ بنای اعراض و انتقاد کوبنده را گذاشت و به دفاع ازحق در دوران اصلاحات پرداخت. چوبش را هم خورد و همچنان می‌خورد؛ دو سال به زندانش افکندند، روزنامه خردادش را بستند، در نماز جمعه وحدت آفرین! کتکش زدند و بالاخره صلاحیتش را برای انتخابات ریاست جمهوری رد کردند.

اشکالی ندارد، به تعبیر امام علی: "صبح که شد، مردان شب رو ستایش می‌شوند"!

آیت الله لاهوتی هم فرمانده و از مؤسسین سپاه بود. عکسش هنگام پیاده شدن از پرواز پیروزی دربازگشت از "نوفل لوشاتو" در کنار رهبر دیدنی است. سوابق زندان قبل از انقلاب و پدر دامادهای آقای هاشمی رفسنجانی بودن هم ارج و قرب او را افزون کرده بود.

ولی "خود" را در "خودی ها" نگه داشتن، گاهی وقت ها قربانی کردن عدالت وزیرپا گذاشتن شخصیت "خود" را طلب می‌کند، که از آدم‌های با شرف و عزّت بر نمی‌آید. لاهوتی هم نشان داد دین و عزتش را ارزان نمی‌فروشد؛ به دلیل بالا گرفتن اعتراضاتش، با همه سوابق انقلابی، سر از اوین در آورد!؟

گفتند لدی الورود سکته کرده است!! اگر شما فهمیدید چه بلائی سر زهرا كاظمى آمده، مرگ ناگهانی لاهوتی را هم می‌فهمید!... البته پدرعروس‌هایش در مجلس گریه و اظهار تأسف کرد و مجالس ختمی هم برگزار کردند!

لیست بالا بلندی از روحانیون خط امام را که روزگاری نامشان را در رسانه‌ها می‌خواندید و می‌شنیدید، می‌توان تهیه کرد که امروز نامی از آنها، مگر برای بدگوئی و اتهام برده نمی‌شود! راستی چه شد که آیة الله آذری قمی که روزگاری برای حفظ ولایت فقیه تعطیل توحید را هم (در سرمقاله روزنامه رسالت) تجویزمی‌کرد، مغضوب واقع شد!؟ چرا از موسوی اردبیلی که از ارکان روحانیت در انقلاب و طرف مذاکره با نمایندگان آمریکا بود خبری شنیده نمی‌شود؟ آیة الله صانعی با آن مقامات بالائی که از ابتدای انقلاب داشته و آقای کروبی که دو دوره ریاست مجلس شورای اسلامی را به عهده داشته چرا باید امروز ضدانقلاب معرفی گردند؟

لیست مقامات سابقاً خیلی مهمی که فعلا از پُست‌های کلیدی‌تر کنار گذاشته شده و به اصطلاح منتظر خدمت هستند، تا کفه به کدام طرف میل کند! لیستی طولانی است. برخی از آنها در جریانات پس از انقلاب حرکاتی پاندول مانند کرده‌اند ولی در ابتلای انتخاب خود یا خدا و خلق فعلا مرددند.
 

جدائی سيزدهم (اصلاح گران)

فضا و فرهنگی که مخالف ملایم وفاداری همچون خاتمی را، که حتی از لاجوردی هم دفاع می‌کرد، تحمل نمی‌کند و هزار انگ براو می‌زند، به راستی چه کسی را تحمل می‌کند؟ وقتی "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" را که از ابتدای انقلاب در خط امام و علیه نیروهای ملی مذهبی بود، و بهزاد نبوی یارغار شهید رجائی و امضاء کننده قرارداد الجزائر را (که خسارت عظیمی بر مملکت بود) و دیگر یارانش: آرمین، الویری، آغاجری و... که هرکدام استوانه‌ای در پست‌های کلیدی انقلاب بودند طرد و دفع می‌کند، چه کسی را قرار است وارثان انقلاب کند؟

سی سال گذشته هراز چندی نوبت قربانی کردن یک حزب و گروه و هوادارانش می‌رسید و بقیه گروه‌ها تماشا می‌کردند، اصلاح طلبان ظاهراً آخرین گروه خودی محسوب می‌شوند که فعلا سه ماهی است سلول و سخت گیری برای مصاحبه‌های اجباری را تحمل می‌کنند. خدا صبرو استقامتشان افزون سازد. اگر در سی سال گذشته در موارد مشابه سکوت نکرده بودند، امروزشتر شکنجه در خانه خودشان نمی‌خوابید!
 

جدائی چهاردهم (خط امامى ها)

اگر اهل بیت آقای خمینی، صانعی‌ها، کروبی‌ها، نوری‌ها و نمایندگانی که فراکسون خط امام را تشکیل می‌دهند، دانشجویان خط امام و موسوی که مورد حمایت ویژه ایشان بود، امروز مقابل انقلاب قلمداد می‌شوند، چه کسانی انقلابی هستند؟ راستی انقلاب چیست و کیست که با حذف بیش از نود و پنج درصد از پایه گذارانش هنوزبیدار نشده است!؟

آیا رئیس جمهوری که به قول "قالیباف" یک روز نه در جبهه بوده و نه در پشت جبهه! و همکاران دکترا گرفته از آکسفورد!؟ و همکارانی که ۱۶۰ میلیارد تومان برای امام زمان ذخیره کرده‌اند! نماد انقلاب هستند که اغلب هم جدیدالاسلام و جدیدالانقلابی و بزرگ شده در سال‌های بهره گیری از مواهب بعد از انقلاب‌اند، یا آنها که عملا اخلاصشان را به اهداف انقلاب نشان داده‌اند!؟

از این‌ها گذشته، برخورد با جنبش‌های دانشجوئی، کارگری، بانوان، اهل تسنن و .... چه باری را از دوش ملت برمی‌دارد و چه مشکلی را حل می‌کند که ترمزِ تقوا بریدگان را هشداری نمی‌آفریند؟
 


 

`