تفسير
سوره همزه
بسم الله الرحمن الرحيم.
وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ. الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ.
يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ. كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ. نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِي
تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ. إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ. فِي عَمَدٍ
مُّمَدَّدَةٍ
نام این سوره از همين آيهي اول آن گرفته شده است.
سوره با كلمهي ويلٌ شروع میشود که چهل بار در قرآن تکرار شده است. «چهل» هم عدد
پرمعنایی است و عدد «کمال» شناخته شده. اما «ویلٌ» به معنی «وای»، کلمهای است که
هنگام دچار شدن کسی به بدبختی یا رسیدن مصیبتی به او گفته میشود، چه به زبان خود
او، چه به زبان دیگری. حال، بحث در این است که چه چیزهایی باعث میشود که آدمی
بدبخت شود؟ «ویلٌ» گاهی در وقت ندامت و حالت پشیمانی هم گفته میشود؛ مثلاً وای بر
او! یا وای از این سرنوشت! درواقع، بیانی است تصویری از بدبختی و بیچارهشدن و
گرفتاری آدمی. این واژه ۲۷ بار به صورت نکره و ۱۳ بار همراه با ضمیر در قرآن آمده
است؛ مثل ویلُکَ. وای بر تو! یا وای بر آنها! وای بر ما! وای بر من! «ویل» در قرآن
برای بسیاری کسان بهکار رفته است، از جمله کسانی که به دست خود کتاب مینویسند و
آن را به خدا نسبت میدهند: فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ
بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ یا مثلاً يك فکر و نظری،
مثل ولايت فقيه، را مطرح ميكنند و ميگويند اين از جانب خداست. درحالیکه این فقط
یک نظریه است. هزاروچهارصد سال استکه از تاریخ اسلام میگذرد و در طول آن دهها
علما و مراجع دینی داشتهایم که قایل به این نظر نبودهاند. نظریهای است که در
دورانی مطرح شده و دربارهی آن بایدگفتکه میتواند درست باشد، میتواند درست
نباشد. میگوید وای بر کسانی که سخنی را خودشان میآورند: يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ
بِأَيْدِيهِمْ، به دست خود مینویسند، ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ.
آنگاه میگویند این را خدا گفته است؛ این دین خداست. بعد میفرماید: فَوَيْلٌ
لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ (۱) پس، واي بر آنها از
آنچه با دست خود نوشتند. و بعد باز هم میفرماید: وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا
يَكْسِبُونَ.(۲) و واي بر آنها از آنچه بهدست ميآورند، با اين
نظريه. چنان که میبینید، در این آيه سه بار کلمهی «ویل» آمده است. در جای دیگر
میگوید: وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ.(۳) وای
بر کافران از عذابی سخت! که گفتیم «کافر» یعنی کسیکه حقایق را میپوشاند. این قول
سه چهار بار در قرآن آمده است. یا وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ.(۴)
وای بر مشرکان. یا فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ.(۵)
وای برکسانیکه دلشان مانند سنگ سخت شده است و خدا را یاد نمیکنند! یا وَيْلٌ
لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.(۶) وای برکسانی که دروغ میگویند و
گناهکار و خودپرست و مردم فریباند! یا وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ.(۷)
پس، وای بر دروغ انگاران در آن روز! یا وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ.(۸)
وای بر کم فروشان. که سورهای هم به همین نام «مطفّفين» (کم فروشان) داريم که
کسانیاند که مردم را فریب میدهند و حقشان را ميخورند. یا فَوَيْلٌ
لِّلْمُصَلِّينَ.(۹) واي بر نمازگزاران! بله، واي بر نمازگزاران
هم داريم،که در سورهي «ماعون» آمده است. همان نمازگذارانیکه احساس و عاطفه در
وجودشان نیست؛ نه به یتیم توجه دارند، نهگرسنگان را سیر میکنند. فقط چسبیدهاند
به قدرت و یک نمازی و دولا راست شویی. میگوید چنین نمازخوانانی درواقع انکار دین
میکنند: الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ.(۱۰) اینها
روز حساب و پاداش را دروغ میشمارند با این عملشان که بهسرنوشت مردم بیاعتنا
هستند، اینها فقط «مصلین»اند، نه «اقامه» کنندهی صلات. نمازی میخوانند و صورتِ
ظاهر را رعایت میکنند. و مانند اینها خیلی در قرآن آمده است؛ حالا من خستهتان
نمیکنم. مثلاً «ویل» شامل افترا زننده بر خدا هم هست؛ یا در مورد دوست نااهل گرفتن
هم هست: يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا.(۱۱)
وای برمن! اي كاش فلان را در دنیا به دوستی نمیگرفتم. که همهی اینها موضوعی قابل
مطالعه و بررسی است، که کجاهاست که آه و فریاد «وای بر من» از نهاد انسان بلند
میشود. بعضیهایش را عرض کردم که در همین دنیا آدم میفهمد و بعضیهایش را هم در
آخرت خبردار میشود در آنجاست که انسان به خود میگوید وای بر من. چنان که در
سورهی «کهف» آمده: يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ
صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً. (۱۲) واي بر ما! این چه نامهای است
که تا این اندازه دقیق نوشته شده و هیچ کردار کوچک و بزرگ ما را، نه کارهای ریز و
نه کارهای درشت را، فرو نگذاشته است. عجب سیستمی که این همه اطلاعات را د ر خودش
حفظ کرده است!
حالا این سوره «همزه» هم با یک «وای» شروع شده است: وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ
لُّمَزَةٍ. هُمَزة و لُمَزة چه كسي است؟ «همزة» صیغهی مبالغه از ریشهی «هَمز»
است، به معناي در همشكستن و پايمال كردن شخصيت ديگران. اصلاً فعل «هَمَزَ» یعنی
شکستن و خورد کردن و له کردن، و درواقع ترور شخصیت. حالا ممکن است معادل مناسبی هم
در فارسی برایش پیدا کرد. همزة یعنی آنهایی که میخواهند دیگران را خورد کنند، حالا
یا با زبانشان یا با رفتارشان. کسانی که برای بالا رفتن خودشان باید پایشان را روی
نردبان شخصیت دیگران بگذارند. یکیش از راه غیبت. بد گفتن پشت سر کسی یعنی ترور
شخصیت او. و قرآن دربارهی غیبتکردن میگوید این کار مثل این است که گوشت مردهی
برادرت را خورده باشی! تو شخصیت برادر دینیات را خورد میکنی تا خودت را بالا
ببری. او را بد جلوه میدهی تا خودت خوب جلوه کنی. گاهی هست که انسان از خودش تعریف
میکند، بسیار خوب، ولی یک وقت هست که نه، از خودش تعریف نکرده بلکه دیگری را پایین
آورده است. وقتی دیگری را پایین آوردیم، خیال میکنیم که آن وقت خودمان بالا
رفتهایم.
وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ. اما «لُمَزة» هم کسی است که عیبجوست، طعنه
زننده است، مسخره میکند، تحقیر میکند، سرکوفت میزند. اما «هُمَزه» از چه راهی
شخصیت دیگران را خورد میکند؟ با عیبگیری و سرکوفت زدن، با انتقاد بدخواهانه کردن،
غیبتکردن، توهینکردن. روحیههای بیماریکه بهخودشان اجازه میدهند بهشخصیت و
حیثیت دیگران اهانت کنند و لطمه بزنند. لطمه زدن و تجاوز تنها در مورد مال دیگران
نیست، آزردن دیگران هم بی آنکه دلیل موجهی داشته باشد تجاوز بهحقوق آنها محسوب
میشود. قرآن خطاب به کسانی که نزد پیامبر میآمدند میگوید که وقتی پیامبر شما را
برای صرف غذا به خانهاش دعوت میکند، پس از خوردن دیگر آنجا نمانید و سرگرم صحبت
کردن با یکدیگر نشوید. این کار پیامبر را ناراحت میکند و او شرم میکند به شما
بگوید که از خانهاش بروید: إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي
مِنكُمْ (۱۳) شما ببینید پیامبر چه شخصیت نادری داشته است. رهبر
جامعه است، بزرگترین قدرت جامعه است، اما حیایی دارد که به خودش اجازه نمیدهد که
به کسانی که آمدهاند خانهاش و غذا خوردهاند و حالا با پر حرفیشان مزاحمش شدهاند
بگوید که به خانههای خود باز گردند. آن موقعها هم که خانهها مثل الان چند تا
اتاق نداشته است. یک اتاق بوده و زن و بچهی صاحبخانه با خود او در همان یک اتاق
زندگی میکردهاند. پیامبر شرم داشت به آنها بگوید که غذایتان را که خوردید دیگر به
صحبت کردن ننشینید، بلند بشوید بروید و ملاحظه ما را هم بکنید. همین حرف را هم او
با آن قدرت و در دست داشتن رهبریت جامعه شرم میکرد بگوید و نمیگفت. این بسیار مهم
است و حکایت از شخصیت و روحیها ی بزرگ میکند. چه اندازه آدم باید حیای درونی
داشته باشد که بهخودش اجازه ندهد که دیگران را حتی اندکی آزرده خاطر کند و
برنجاند. ولی حالا شما ببینید که یک عدهای، برعکس، شخصیتشان طوری است که راحت
دیگران را تحقیر میکنند و به تمسخر میگیرند و خورد میکنند.
حال، «لُمَزة» چه کسی است؟ الَّذِي جَمَعَ مَالًا كسي كه تمام تلاشش جمعآوري مال
است. وَعَدَّدَهُ. و اینکه هي آن را بشمارد. مال و ثروت را برای خرج کردن
نمیخواهد، براي لذت بردن از شمردنش میخواهد. دوست دارد بگویند میلیاردر است. دلش
میخواهد اسمش برود در لیست آن صد نفر ثروتمند جهان. حالا معروفیتش هم به کنار،
اصلاً نفس ثروت را دوست دارد؛ همین رقم بانکیاش را که میبیند؛ حساب جاری و
پساندازش را که میبیند کیف میکند! این هم یک ذوقی است. من در ایران کسی را
میشناختم که دنبال عتیقه بود. مسلمان خیلی خوبی هم بود. این شخص، علاوه بر
مغازهاش، یک طبقهی کامل خانهاش را هم پر عتیقه کرده بود. از صبح به آن طبقه
میرفت و تا شب دستمال دستش بود و روی این اشیاء عتیقه دستمال میکشید و از آنها
غبار روبی میکرد. یک روز مرا به خانهاش برد و چندین ساعت عتیقههایش را نشانم داد
و دربارهشان توضیح داد. برای هر کدام هم یک تاریخچه داشت؛ مثلاً یکیشان را نشان
میداد میگفت نظیر این در تمام دنیا نیست و فقط همین یکی است. در مورد یکی دیگر
میگفت که در تمام دنیا فقط دو تا از این هست که دومی آن در فلان کشور است؛ یا این
یکی را چین ساخته است و دومی ندارد. از همه جای دنیا هم دست کم یک نمونه داشت. خودش
هم پیر بود و در آستانهی اینکه غزل خداحافظی را بخواند. به او گفتم آقا، آخر حیف
اینها است. کسی جز شما ارزش اینها را نمیداند. اگر دست خانواده و همسر و فرزندت
بیفتد معلوم نیست چه بلایی سر این عتیقهها بیاید؛ پس حالا که خودت زنده هستی و
میتوانی، با فروششان مثلاً یک بیمارستانی بساز یا چند تا مدرسه بساز یا خیلی
کارهای عام المنفعهی دیگر انجام بده. او فکر کرد من دارم مقدمهسازی میکنم تا
مثلاً یک پولی برای نهضت آزادی یا کارهای شخصی از او بگیرم. شروع کرد که بله، البته
ما اگر دستمان برسد کمک هم میکنیم و مضایقه نداریم و از این حرفها. خیال کرد من
برای خودم میگویم.
ببینید، این بیماری و انحراف اخلاقی است که آدم نسبت به یک چیزهای واهی ذوق پیدا
بکند، حالا عتیقه باشد یا هر چیز دیگر. مثل انواع این کلکسیونها؛ مثلاً جمعآوری
تابلوهای قهوهخانهای، که هر کدام را چندین صدهزار تومان یا بیشتر میخرند و
ارزششان به این است که مثلاً دویست سیصد سال پیش کشیده شدهاند. حالا پول و حساب
بانکی هم همینطور است. پس پول، خودش برایکسانی میشود ملاک، که فکر میکنند آنها
را به جایی ممتاز خواهد رساند. یعنی رقابت در زیاد کردن مال از آنها آدم دیگری
خواهد ساخت.
يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ. خیال ميكند كه مالش او را جاويد و پاینده
خواهد کرد؛ گمان میکند با مال ابدی خواهد شد. این سه آیه را میتوان، برای
روشنتر شدن مطلب، برعکس هم خواند. یعنی چرا آدم همزة لمزة میشود؟ چون انگیزه و
زمینهی فطری و درونی دارد. و آن این است که انسان میخواهد جاوید و ماندگار باشد.
شما میدانید که شیطان از چه راه پدر و مادر ما را در بهشت فریب داد. دو چیز به
آنها گفت. یکی اینکه خدا برای این گفته است که به این درخت نزدیک نشوید که أَن
تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ.(۱۴) که
نخواسته شما ابدي شويد، چون هر كه از میوهی اين شجره بخورد عمر جاویدان پیدا
میکند و «مَلَک» میشود. «مَلَک» یعنی کسی که دارای امکانات خاصی است و مثل فرشته
«تملک» دارد. میگوید آنها را با همین حرف فریب داد. این ماجرا در دو آیهی قرآن
آمده که درواقع بیان یک معنی است، در یکی از قول ابلیس میگوید يَا آدَمُ هَلْ
أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى (۱۵)
ای آدم، ميخواهي تو را به درختی جاودانی راهنمایی کنم که اگر از آن بخوری، تملک و
امکاناتی بیابی که هرگز کهنه نشود؟ پس معلوم میشود که بشر دو انگیزه دارد که هیچ
موجود دیگری ندارد: یکی آنکه میخواهد جاویدان بماند، و دیگر اینکه میخواهد
امکاناتی داشته باشد که هیچوقت از میان نرود؛ بهتعبیر دیگر، هم زمان و مکان
بینهایت میخواهد: وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلَى. «مُلک» یعنی مکانت و تمکن و امکانات و
تملک؛ و هم جاودانگی و خلود. بارها در قرآن این مسئله یادآوری شده. اتفاقاً راجع به
آن عالِم دینی بنیاسرائیل، بلعم باعورا، همین را گفته است: وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ
إِلَى الأَرْضِ(۱۶) او تمایل به جاودانه ماندن در دنیا نشان
داد. البته همهی ما میدانیم که روزی خواهیم مرد، ولی این فقط یک تصور ذهنی و نظری
است؛ عملاً هیچکدام مرگ را باور نداریم. فکر میکنیم برای ابد در این دنیا خواهیم
ماند، درواقع طوری زندگی میکنیم که گویی قرار است همیشه د ر اینجا بمانیم.
حالا این سه آیه را از آخر بهاول ببینید: يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ.
انسان گمان میكند كه مال پایندهاش ميدارد، در حالي كه آنچه ما را جاويدان ميكند
ساختن آخرت است؛ دنبال خير و خدمت رفتن است؛ به نفع بندگان خدا کار كردن است؛ در پی
حقيقت بودن است؛ ارزشهاي خدايي پيدا كردن است. اینهاست كه انسان را ابدی میسازد.
وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ (۱۷) است. یعنی کارهای نیک
پایدار است. اعمال صالح است كه پيش خدا بالاترين پاداش را دارد.
اما این روحیه که آدم احساس بکند که من برای ابد میخواهم در دنیا باشم چه نتیجهای
خواهد داد؟ همین خواهد شد که جمع مالاً وعدّده. هی مال جمع کند و عددش را بالا
ببرد. بخواهد میلیاردر و میلیاردرتر بشود. اما انسان که بهآسانی نمیتواند مبلغ
ثروتش را مرتب بالا ببرد. پس، چه میکند؟ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ میشود. با خورد کردن
دیگران، یا پایمان کردن حقوق آنها، خود را بالا میکشد؛ انسانها را تحقیر میکند،
میشکند، نابود میکند؛ استثمار و استعمار میکند. مگر در تاریخ گذشتهی دنیا غیر
از این اتفاق افتاده است؟ در جلسات گذشته عرض کردم که یک درصد مردم آمریکا، فقط یک
درصد، ۷۳ درصد ثروت این کشور را در تملک خود دارند. ده درصدِ پایین مردم آمریکا فقط
از یک درصد ثروت این کشور برخوردارند. یعنی امکانات آن یک درصد ۷۳۰ برابر امکانات
مردم طبقات پایین این جامعه است! این را تازه در مقیاس جامعهی خودشان گفتهاند، در
مقیاس جهان که وحشتناک است. طبق آمار، چند درصد آمریکاییها حدود سه چهارم ثروت
دنیا را در دست دارند. خوب، این ثروتها از چه راهی به دست میآید؟ از این راه که
مثلاً عراق به این روزگار بیفتد. مسئلهی رقابت بر سر ثروت، بر سر نفت و دیگر مواد
خام. مسئلهی اینکه چینِ در حالگسترش احتیاج بهنفت دارد. حالا این قدرتهای
جهانی، آیندهی دنیا را به کجا دارند میبرند، خدا عالم است. چرا شیرهای نفت ما
باید دست اینها باشد؟ چرا باید بالای سر مردم افغانستان سرباز بگذارند؟ چرا مملکت
ما باید در خطر بیفتد؟ نمیخواهم بگویم فقط اینجا، همهی کشورها، اکثر جاها.
جنگهای گذشته برای چه درمیگرفت؟ برای توسعهطلبی و جهانخواری. همهاش برای همین
روحیهی همزة لمزة. اینکه ما ابرقدرت باشیم؛ ابدمدت باشیم؛ قدرت بیشتر و برتر؛ سطح
ثروتمان را هرچه بیشتر بالا ببریم. چهگونه؟ با پایمالکردن حقوق کشورهای دیگر؛ با
واردکردن فشار بر دیگران و توی سرشان زدن؛ تحقیر کردن و شخصیتشان را خورد کردن؛
نگذاشتن اینکه بالا بیایند. من به این مسائل انرژی اتمی کاری ندارم، که چه هست، ولی
بههرحال یک ملتی میخواهد به آن دسترسی داشته باشد. مگر بقیهی کشورهای دنیا این
تکنولوژی را در اختیار ندارند؟ مگر، به قول همین آقای کارتر در سخنرانی چند روز
پیشش، آمریکا ۱۵۰ سلاح اتمی ندارد؟ مگر اسرائیل به همین تعداد دارای این سلاحهای
مخوف نیست؟ خوب، ایران هم میخواهد تکنولوژی آن را در اختیار داشته باشد. چرا باید
مانع شوند که یک کشور دیگر به این علم و تکنولوژی دسترسی پیدا کند؟ برای اینکه
رقابتها نمیگذارد. میگویند ما باید بالاتر باشیم و بقیه این حق را ندارند.
اینها، حق استفاده از آن را منحصر به خودشان میدانند. حالا این تنها راجع به ایران
نیست؛ این روحیه را ممکن است خود ما هم نسبت به دیگران داشته باشیم، فرق نمیکند.
تنها صحبت آمریکا یا غرب و اروپا نیست. انسان اصولاً این خصلت را دارد. همیشه
اینطور است که کسانی که به قدرت میرسند مانع رسیدن بقیه به آن میشوند. سرکوبشان
میکنند؛ هر گروهی، گروهها و احزاب دیگر، و جریانات دیگر را. از چه راه؟ از راه
ترور شخصیت؛ آبروی دیگران را ریختن؛ یا به قول خودشان افشاگری؛ با خرابکردن
روحیهی دیگران و فاسد جلوه دادن فکر و عقیدهی آنها. اینها همه بههم ارتباط دارد.
خوب، نتیجهاش چه خواهد شد؟ كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِيالْحُطَمَةِ. چنین نیستکه
میپندارند. مثل سورهی قبل که گفت كَلَّا، اینجا هم میگوید كَلَّا لَيُنبَذَنَّ.
«نَبذ» یعنی افتادن و افکنده شدن. مثل چیزی که آدم پرت کند تو آشغالدانی، اینها هم
همانطور در «حُطَمَة» میافتند. «حُطَمَة» در لغت هم معنی «همزة» است. «حُطَمَة»
از ریشهی «حَطَمَ» است و حُطَمْ یعنی درهم شکستن و خورد و پایمال کردن. این کلمه
را در دو جای قرآن دیدم که به معنای جالبی آمده است. یکی از زبان مورچههاست، که
وقتی حضرت سلیمان و سپاهش میآید به هم میگویند که به لانههایتان بروید تا لَا
يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ (۱۸) مبادا سليمان و
لشكريانش پایمالتان کنند. و دیگر راجع به پاییز است که گفته چگونه سوز باد پاییزی
برگ و گل و شاخههای درختان را «حُطام» میکند. یعنی باد پاییز که بلند میشود
برگهای خشک از درختان جدا میشوند و در حُطَمَة افکنده میشوند. اینها هم در
زندگیشان چون دیگران را میشکستند و پایمال میکردند، خودشان هم در حُطَمَة، که
شکننده و خورد کننده است، خواهند افتاد و خورد خواهند شد. نتیجهی شخصیتشان و
عملشان، که کاری جز تحقیر کردن و نابود کردن دیگران نمیکردند و نمیخواستند، بر
آنها آشکار خواهد شد و در زبالهدان تاریخ خواهند افتاد؛ قوانین لایتغیر جهان، که
قوانین خداست، آنها را له خواهد کرد.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ. و تو چه میدانی که حُطَمَة چيست؟ نوبت پیش یا
پیشتر عرض کردم که در قرآن تعبیر ما اَدراکَ زیاد به کار رفته است. خود این خیلی
پرمعناست که دربارهی چه چیزهاست که خداوند میگوید تو اینها را نمیدانی. این
عبارت 13 بار در قرآن آمده است. مثلاً وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ.(۱۹)
یا وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ. (۲۰)، یا وَمَا أَدْرَاكَ
مَا هِيَهْ. (۲۱) یا وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ.(۲۲)
یا وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الْفَصْلِ.(۲۳) اینها پديدههايي
استكه براي ما قابل فهم و درك نيست، نميشود دربارهشان توضيح سادهي علمي داد.
عاملي و نظامي و قانونمندیي دارد كه برای ما ناشناخته است. اين آدمها خورد
ميشوند. چگونه؟ نميدانيم. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ. فقط يك توضيح
ميدهند: نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. آن خوردکننده آتش افروختهی خداست. پس، این
آتش خدایی نه این آتشهای شناخته شده است، چون مبدأ و منشأ و علت اصلیاش را به خدا
نسبت میدهد، یعنی به کسی که قانون جهان را نهاده است. «مُوقَدَة» یعنی افروخته
شده. پس، یعنی آتشی که درواقع به زمینههای استعدادی و قابلی انسان، و نه فاعلی او،
باز میگردد. فاعل خداست. قانونی است که خدا برای انسان نهاده که ممکن است با عمل
بدش استحقاق آن را پیدا کند. مثلاً شما سمّ را در نظر بگیرید: این عامل فاعلی است،
مانند غذای مانده و فاسد که مسمومکننده است، حالا اگر کسی این غذا را خورد، خواه
ناخواه سم در بدنش تأثیر خواهد کرد. این آتش هم چنین است.
آتشی است که الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ. تَطَّلِعُ باب افتعال «طلوع»
است. خورشيد چه وقت طلوع ميكند؟ طلوع خورشید در تاريكي شب است وقتی که همه جا را
گرفته است؛ ولي خورشید که برمیآید، آن وقت پرتو آن، به جای شب، همه جا را فرا
میگیرد و بر همه جا چیره میشود. این آتش هم بر دلها برمیآید و آنها را در خود
میپوشاند. زنگاری در قلب پیدا میشود که رفته رفته همهی آن را فرا میگیرد. در
روایت است که قلب نقطهی سفیدی است که با گناه آهسته آهسته تیره میشود، مثل آنکه
غبار رویش را بگیرد یا زنگار بر آن بنشیند. بعد هم به جایی میرسد که زنگار تمام
قلب را میپوشاند، چنانکه دیگر اصلاً قلب قلب ماهیت میکند. نه نوری به درونش راه
پیدا میکند و نه تیرگی از آن زایل میشود. این معنای «طلوع» است. طلوع یعنی چیره
شدن. این آتش تمام «افئده» او را میگیرد.
«افئده» یعنی قلب و در حقیقت ذهن و شخصیت آدمی. این آتش، تمام شخصیت این آدمی را که
همزه و لمزه است فرا گرفته و خود او و ذاتش را و ضمیر و طبیعتش را تغییر داده است.
یک عمر دیگران را تحقیرکرده و حق آنها را پایمال و نابودشان کرده و حالا دیگر چیزی
از آدمیتش باقی نمانده است. مثل صدام، آدمی که به صغیر و کبیر رحم نمیکرد. حتی
دامادهای خودش را هم گرفت و کشت. در وجود چنین آدمهایی دیگر اصلاً عاطفهای
نمیماند، احساس نمیماند. همین ماه پیش، یک عدهای از مؤسسهی «ایمان»، گزارشی از
مجروحان شیمیایی ایران ارائه کردهاند و گفتهاند که در حدود شصت هزار و خردهای از
این بیماران در ایران وجود دارند که هر روز هم تعدادی از آنها میمیرند. بعضی از
آنها بر اثر این بمبها کور شدهاند، یا بهزودی نابینا خواهند شد؛ یا ریههاشان
چنان آسیب دیده که در آستانهی مرگ قرار دارند. بیشتر اینها هم سرباز نبودند، مردم
عادی و بیدفاعی بودند که عمدتاً در کردستان و آن نواحی زندگی میکردند. و صدام از
روی انتقام شهرهاشان را بمباران کرده است. خوب برای چنین آدمی چیزی از آدمیت باقی
میماند؟ در جنگ دوم جهانی که استفاده از بمبهای شیمیایی را ممنوع کردند، تمام
آنها جمعآوری شد و بعد آلمان و فرانسه و کشورهای دیگر اینها را به عراق فروختند و
صدام هم روی سر مردم ایران ریخت. تمام سلاحهایی که از جنگ جهانی دوم ذخیره شده بود
برای کشتن هموطنان ما و بعضی از کردهای عراق به کار رفت.
میگوید چنینکسانی دیگر همهی امکانات الهی و معنوی خودشان را سوزاندهاند. و
درواقع، حالا این آتش خداست که در دلشان زبانه میکشد. پس فکر نکنیم که آتشی است از
بیرونکه دست و پای آدمها را میگیرند و در آن میاندازند. میگوید آن آتش در وجود
خود تو است. تازه، همان آتش بیرون هم تأثیرش روی سلولهای عصبی ماستکه پیام آن به
مغز میرسد و مغز تفسیر میکند و فرمان میدهد که حالا بدن باید احساس درد و سوزش
کند. یعنی همهی اینها فعل و انفعالات درونی خود ماست. اتفاقاتی است که درون
سلولهای مغز ما میافتد. بنابراین، اگر کسی خودش سلولهایش را تخریبکرده باشد،
درد برتمام وجودش طلوع میکند و مسلط میشود.
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ. اين دل است كه
ميسوزد. اين احساس پشيماني و ندامت است که بروز میکند و میسوزاند. فرياد وجدان
است كه آتش ميزند. ما همهاش متوجه آتشهاي بيروني و ظاهری هستیم و از آتشهایی که
چه بسا در باطن خود ماست غافلیم.
إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ. اين آتشی است فرو بسته شده. یعنی چيزي نيست كه از
من جدا باشد تا من بتوانم از آن فرارکنم یا خود را از آن دور نگه دارم. این آتش
بهوجود انسان بسته شده است. «مُّؤْصَدَةٌ» یعنی چیزی که از آن امکان جدایی نیست.
فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ.آتشی در ستونهاي دراز و كشيده. مثل کسی كه اسير است. که
حالا دیگر فرصت نيست که خيلي بازش بكنم. مجملاً مانند وضع کسی که اسیر و زیر سقفی
زندانی است که بر بالای او قرار دارد و آن سقف بر ستونهایی برپا شده است. قرآن
بارها شبیه این مثال را آورده. میگوید آنها فکر میکنند که میتوانند از چنان
محیطی بگریزند، حال آنکه راه گریزی از آن نیست. مثلاً راجع به بنیاسرائیل آمده که
اینها همواره بینشان دشمنی و عداوت است: كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ (۲۴)
- آتش جنگهای جهانی را اينها برافروختند و ميلیونها نفر را از بين بردند و چه
خانوادههایی را که بیسرپرست کردند. فقط استالین شش میلیون آدم را از بین برد- بعد
میگوید آن آتشهای فتنه که به پا کردند حالا در وجود خودشان خواهد گرفت. و از این
آیات زیاد آمده است: يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ ميخواهند از آن آتش
خارج شوند وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا و حال آنکه از آن بیرون آمدنی نیستند.
وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ.(۲۵) اين عذابی «مقيم» است، يعني در
وجود و ذاتشان خانه کرده است. يا ميگويد هر وقت بخواهند از آن غم و سختی بیرون
بیایند، مثل آدمی که دچار افسردگی شده باشد و بخواهد از آن فرار کند- درحالیکه
افسردگی و امثال آن قابل قیاس با آن عذاب جانکاه ابدی نیست- كُلَّمَا أَرَادُوا أَن
يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ هر وقت ميخواهند از آن غم خلاص شوند، أُعِيدُوا
فِيهَا (۲۶) به آن بازشان میگردانند، مثل فکر عذابآوری كه
نميشود از آن فرار كرد، چون دایم حمله ميكند؛ روان خود اوست كه غلبه میکند و به
اختيار و ارادهي او نيست كه خود را از آن خلاص کند. در آن عذاب، طبيعت و ماهیت
وجودي شخص است كه آشكار ميشود. در قرآن آيات زيادي داریم که بیان کرده است این
عذاب و آتشی ذاتی است و امر خارجی نیست که بتوان از آن فرار کرد. غلبهی ذاتِ
سوزاندهشده و وجدانِ آتشگرفته است. روحی که در دنیا با آتشافروزیهای خود و
سوزاندن دل دیگران در حقیقت خود را آتش زده است حالا دارد نتیجهاش را میبیند.
خلاصه آنکه این دو سوره، سورهی «همزه» و «عصر» را، که بهدنبال هم آمده است، باز
با هم مقایسه کنید و هم با آن چند سورهی دیگر که خواندیم، سورهی «زلزال» و
«عادیات» و «قارعه» و «تکاثر»، همه اینها را با هم ببینید، تا روشن شود که همهی
اینها بیانگر یک حقیقت و یک مطلب است ولی از زوایای مختلف.
پناه میبریم بر خدا از افتادن در ورطه و لغزشگاه تحقیر و تمسخر و شکستن شخصیت
دیگران و سرگرم و غافل شدن به عدد و رقم ثروت و دارایی، به تصور اینکه این امکانات
ما را جاوید خواهد ساخت. پناه بر خدا از آیندهای تیره و خطرناک و جهنمی. از درگاه
خدا میخواهیم که توفیق ایمان و عمل صالح به ما عنایت بکند تا بتوانیم از چنین
دامهای نفس اماره رهایی پیدا کنیم.
.
صدق الله
العليّ العظيم.
۱) بقره(۲) / ۷۹
۲) بقره(۲) / ۷۹
۳) ابراهیم(۱۴) / ۲
۴) فصلت(۴۱) / ۶
۵) زمر(۳۹) / ۲۲
۶) جاثیه(۴۵) / ۷
۷) مرسلات(۷۷) / ۱۵
۸) مطففين(۸۳) / ۱
۹) ماعون(۱۰۷) / ۴
۱۰) مطففين(۸۳) / ۱۱
۱۱) فرقان(۲۵) / ۲۸
۱۲) كهف(۱۸) / ۴۹
۱۳) احزاب(۳۳) / ۵۳
۱۴) اعراف(۷) / ۲۰
۱۵) طه(۲۰) / ۱۲۰
۱۶) اعراف(۷) / ۱۷۶
۱۷) كهف(۱۸) / ۴۶
۱۸) نمل(۲۷) / ۱۸
۱۹) قدر(۹۷) / ۲
۲۰) قارعة(۱۰۱) / ۳
۲۱) قارعة(۱۰۱) / ۱۰
۲۲) انفطار(۸۲) / ۱۷
۲۳) مرسلات(۷۷) / ۱۴
۲۴) مائده(۵) / ۶۴
۲۵) مائده(۵) / ۳۷
۲۶) حج(۲۲) / ۲۲
|