طنز
تلخ زمانه
در دفاع
از دكتر شريعتى با نقد نوشته ابراهيم نبوى
بيست و هفت سال از درگذشت مردي مي گذرد كه او را « معلم انقلاب » ناميدند .
هرچند او در زمان حياتش با هيچ يك از گروه هاي انقلابي همكاري نداشت و جز
قلم اسلحه اي به دست نگرفت و جز بيان ، بمب ديگري منفجر نكرد.
مي گويند انقلاب عمل جراحي بزرگي است كه تا ساليان دراز عواقب دردناك و ضعف
و نقاهتش باقي مي ماند و بعضاً بيمار را بدتر و پريشان حال تر مي كند . ولي
چه مي شود كرد ، وقتي داروها درمان نكرد و دردها، داد همه را بلند كرد ،
چاره اي باقي نمي ماند . گاهي افسردگي هاي بعد از عمل و آزردگي هاي ناشي از
آن بيمار را پريشان مي كند و با فراموشي خطرات و خسران هايي كه داشت ، به
جماعت جراح دشنام مي دهد و آرزو مي كند هرگز عمل نكرده بود!
پس از انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه ، انديشمندان بزرگي ظهور
كردند كه در فضاي خشم و خون و خفقان ناشي از ابرهاي تيره تنگ نظري همه چيز
را زير سئوال بردند و گفتمان فرهنگي و فلسفي انقلاب آفرين را به كلي محكوم
كردند ! و اين البته خصلت كمال طلب آدمي است كه به نسبي قانع نيست و همواره
حقيقت برتر را طلب مي كند.
انقلاب ما نيز از چنين باز خواني و به نگري بركنار نبوده و نيست و بايد از
بركات اين نقد و نظرها بهره ها گرفت ، هرچند پرده ي نسيان ، چشم ناقدين را
بر ظلم و ستم هاي قبل از انقلاب پوشانده و از زمان و مكاني ديگر و از ساحل
امني ، طوفان ديروز دريا را به داوري نشسته باشند .
و شريعتي نيز در اين ميان ، به عنوان فرهنگ ساز مبارزه اسلامي و واژه نگار
ادبيات انقلابي ، گرچه همواره در حيات و مماتش آماج آفندهاي چپ و راست بوده
است ، اينك نه از تركان تير انداز ، كه از طعنه تير آوراني كه به قول
خودشان «با عشق شريعتي مذهبي شده و با عشق شريعتي انقلابي شده و با عشق
شريعتي وارد سياست و دولت شده اند»، تير باران مي شود!
اين هم از طنزهاي روزگار است كه طنز نويس توانا و كم نظير ما ، در شرايطي
شريعتي را محكوم به دفاع از « تقليد » و تبعيت كوركورانه مي كند كه هاشم
آغاجري به جرم بازگويي نظرات او عليه « تقليد » محكوم به اعدام مي شود!
در سالگرد كسي كه« ابراهيم » وار تبر « نبوي » را بر بت استبداد مي كوبيد ،
شگفت آور است كه طنزپرداز ما توصيه مي كند : « فقط هر سال يكبار به همديگر
بگوييم كه از درون شريعتي جز استبداد در نمي آيد » !!
يا : « ديدگاه هاي ايدئولوژيك و فاشيستي اش در قرائت استبدادي از شيعه . .
. شوري عاشقانه حاصل مي شود كه جز به استبداد نمي انجامد » .
آيا نسل امروز حق دارد از ايشان سئوال كند كه اگر از درون شريعتي جز
استبداد در نمي آيد ، چرا نام معلم انقلاب به او دادند و چرا ملت ما را
عليه استبداد شوراند و سال ها در سلول انفرادي استبداد به سر برد و سرانجام
جانش را نيز در اين راه فدا كرد ؟
اين جمله كه : « آثار شريعتي پر است از آموزه هاي ضد دموكراتيك و استبدادي
، از درون اين آثار نه دموكراسي در مي آيد و نه آزادي زاده مي شود » ! مرا
به ياد سخن يكي از بازجويان در زندان سابق كميته مشترك شهرباني و ساواك در
سال ۱۳۵۲ انداخت . وقتي وارد اطاق بازجوئي شدم زنداني قبلي هنوز از زير
باران فحش و كتك خلاص نشده بود ، مرتب قسم مي خورد عضو « حجتيه » است و
سازمان متبوعش ورود در سياست را ممنوع كرده است، اما بازجو كه كتابي از
شريعتي در خانه اش يافته بود انگار اسلحه كشف كرده ، با مشت و لگد امانش
نمي داد و مي گفت : « پس اين چيست و از كجا آوردي ؟ »
امروز شريعتي به اين اتهام محكوم مي شود كه گويا مبلغ پر شور امامت و ولايت
و سلطه سياسي دينداران بوده است و آنچه مي كشيم از اوست ! در حاليكه بيش از
هركس از ناحيه همان « ولايت مداران » مدعي امامت و ديانت به گناه آن كه
دينِِِ بدون روحانيت را تبليغ مي كرد مورد تكفير و اهانت بوده است و هم
چنان انديشه اش انكار مي شود . گمان نمي كنم در تاريخ تشيع كسي به اندازه
شريعتي در دفاع از اين مذهب كار گسترده و موثر فرهنگي كرده و در عين حال به
اين حد از ناحيه مبلغين و مروجين ، حتي مراجع و مقالات عاليرتبه ديني مطرود
و محكوم شده باشد . اگر نقش شريعتي را به خاطر عملكرد شريعت مداران به قدرت
تكيه كرده ، بتوان « تروريست پرور » ناميد و « تشيع علوي » را « تفسيري
خطرناك و تروريستي » ! وارد شده به فرهنگ ايران دانست و ادعا كرد كه : «
اگر خلوص بيشتري در پيروان شريعتي باشد ، مي شوند فرقان تروريست ، مقتدا
صدر تروريست ، بن لادن تروريست ، حزب الله تروريست، لبنان يا حماس تروريست
» ! البته مي توان پيامبراني چون موساي كليم و عيساي مسيح را نيز به جرم
عملكرد البته غير تروريستي اسرائيل و آمريكا ! و پيامبر اسلام را نيز به
جرم انحرافات بني اميه و بني عباس محكوم كرد ، امّا وقتي كلمات آزادي ،
حقوق بشر ، دموكراسي ، تروريسم و تسليحات اتمي اين همه عليه ملت هاي ضعيف
به بازي گرفته و آلوده مي شود ، به قول سهراب سپهري : « چشم ها را بايد شست
، جور ديگر بايد ديد ، واژه ها را بايد شست ، واژه بايد خود باد ، واژه
بايد خود باران باشد ».
نبوي عزيز ، عاشق اسبق شريعتي ، امروز مي نويسد : « مهم ترين مشكل شريعتي
در تبديل دين به ايدئولوژي است . آنچه در باب نگاه ايدئولوژيك و عواقب
خطرناك آن مي كشيم ، از تشيع علوي شريعتي است » ! البته نقدي كه نظريه
پردازان غربي از عواقب مخرب ايدئولوژيك در مكتب ماركسيسم به جهان و جوامع
بشري كرده اند ، قابل درك است ، ولي ترجمه اي و تقليدي نگريستن به مشكلات
جوامع ديگر با مكاتب فلسفي و فرهنگي متفاوت جاي تعجب دارد.
شگفتا كه امروز از سفاكان صفوي كه در فساد و فريب و با ادعاي شيعه علي بودن
قرن ها ملت را مشغول اباطيل كرده و سرانجام تسليم اشرف افغانش كردند ،
اعاده حيثيت مي شود و شريعتي را به جرم احياء ارزش هاي اجتماعي اسلام ، ظلم
ستيزي ، عدالت طلبي ، آرمان خواهي و قبول رنج و محروميت و زندان و شهادت
براي نجات ملت ، با كيفر خواست « نگاه ايدئولوژيك به دين به ميز محاكمه مي
كشند.
البته كساني كه معتقدند : « يكي از مهم ترين سوابقي كه بايد از آن توبه
كنيم و آنرا بيرون از افكارمان در موزه بگذاريم شريعتي است » مي توانند
توبه كنند و با نقد شريعتي كه « با ايدئولوژي كردن دين خطرناك ترين بلا را
سر يك نسل آورد » ! دعا كنند : «خداي را سپاس مي گوييم كه با توسعه غرب
زدگي ، توجه به ليبراليسم و رشد قرتي بازي و سوسول گرايي و افزايش انحرافات
اخلاقي و گسترش مفاسد اجتماعي در ايران توجه مردم و جوانان به شريعتي كاهش
يافت و اين نسل خدا را شكر كه فاسدند و تروريست نيستند» !!
اما اميدواريم اين حق را به كساني كه چنين سخناني را طنزهائي تلخ از طنز
نويسي شيرين زبان تلقي مي كنند بدهند كه عواقب « ايدئولوژي نگاه كردن به
دين » را به جاي كتاب هاي غربي ، در متن جامعه خود جستجو نمايند و همچنان
به عنوان وظيفه اي ديني ، براي آزادي و عدالت مبارزه نمايند .
اما سخناني كه آقاي ابراهيم نُبوي بريده بريده از لابلاي كتاب هاي دكتر
شريعتي براي اثبات انحرافات او استخراج كرده اند ، متأسفانه يا خوشبختانه !
كاملا درست است و اگر ايشان آدرس دقيقي نداده بود كمتر كسي مي توانست باور
كند اينها نوشته هاي شريعتي باشد . دوستي كه مقاله هاي آقاي نبوي را به من
داده بود با حيرت مي پرسيد كه چگونه ممكن است دكتر چنين سخناني گفته باشد و
ما كه سال ها سخن او را مي شنيديم و نوشته هايش را مي خوانديم خلاف اين
سخنان برداشت و عمل كرده ايم ؟
آري چنين است ، آقاي نبوي دروغ نمي گويد ، فقط جملاتي را بريده بريده و بي
ارتباط با قبل و بعد برگزيده و بيرون از فضاي زماني و مكاني و مقتضيات
تاريخي خود ارزيابي كرده است و اگر هم كسي خنديد كه پس براي اين حرف ها بود
كه معلم انقلابش ناميدند ؟ در كارش كه طنز نويسي است موفق تر شده است !!
وقتي پيامبر اسلام را كه مظلومانه ازدين توحيدي و آزادي و استقلال پيروانش
، در برابر بت پرستاني كه كمر قتل او و ريشه كن كردن پيامش را بسته بودند
دفاع مي كرد ، امروز متهم به خشونت و تروريست پروري مي كنند ، چه جاي تعجب
است كه شريعتي را هم با همان حربه ها هتك حرمت كنند .
وقتي شريعتي مي گفت : « نهضت تشبه به غرب همچون طوفاني ، برج و باوري «
تعصب » را كه بزرگترين و قوي ترين حفاظ هاي وجود ملت ها و فرهنگ ها بود فرو
ريخت و راه براي نفوذ و ويراني ارزش هاي تاريخي و سنتي و اخلاقي ملت هاي
شرق باز شد و مردم ما در برابر آن بي دفاع ماندند » ، هيچ كس در آن دوران
از كلمه تعصب ، مفهومي را كه امروز ، ملت ما با گوشت و پوست خود در تجربه
اين ربع قرن احساس كرده استنباط نمي كرد و جز غيرت پايبندي به ارزش هاي
مذهبي و ملي و فرهنگي برداشت نمي كرد . اما امروز آقاي نبوي لباس ديگري را
كه روح زمانه و زبان سيال آن بر كالبد اين كلمه پوشانده است مبناي قضاوت و
دليل دفاع شريعتي از « تعصب » گرقته و نا منصفانه تلخ ترين تحريف ها را
مرتكب شده است .
و به همين منوال است مقايسه ديدگاه هاي او درباره امامت و ولايت و دموكراسي
و دين ايدئولوژيك و . . . بين آنچه او مي انديشيد و مي خواست و آنچه كرده
اند و مي كنند .
و سرانجام اين كه نه تنها نقد گفتمان انقلابي و گذشته پر افت و خيزمان نا
روا نيست ، بلكه نقد شريعتي ها و ديگر شخصيت هاي ديني و سياسي نيز شيرين و
پر خير و بركت است ، مشروط بر آن كه عالمانه ، منصفانه و منطبق بر معيارها
و مقتضيات زمانه خود باشد .
نه شريعتي ادعا مي كرد سخنانش دربست درست است ، نه متفكران مسلمان و موافق
هم عصرش سخنان او را دربست تاييد مي كردند و نه امروز دوست دارانش او را
مطلق مي دانند . حملات تيز و گزنده او عليه دموكراسي و ليبراليسم غربي و
اصالت اكثريت آراء كه در فضاي فرهنگي آن روزگار ايراد مي شد ، همان زمان
نيز مخالفان جدي داشت ، امروز كه نتيجه افراط ها را لمس مي كنيم جاي خود
دارد .
و بالاخره شريعتي آزاده غيرتمندي بود كه در برابر خطر خانمان سوز استبداد
داخلي و استيلاي خارجي ، جواني و جان خود را فدا كرد تا ملت به آزادي و
استقلال نايل گردد . اي كاش به جاي شكستن كاسه ناكامي هاي پس از انقلاب بر
سر او و ساير پيشگامان ملت ، با پاسداري جدي تر از آزادي و امكانات احراز
شده ، مانع انحراف انقلاب از اصول اوليه شده و آزادي و امنيتي پايدار پديد
مي آورديم .
خرداد ۱۳۸۳
|