تفسير
سوره جن (۷۲)
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه
سورهی «جن» از سورههای پیچیده و مبهم و مشکل قرآن است. اولاً خود جن و
موجودی به این نام در ذهن مردم معنایی مبهم و گنگ دارد. این ابهام فکر
میکنم به این دلیل است که «جن» را، که معنای «پوشیده و پنهان» دارد و
«وصف» است، موصوف گرفتهاند. درست مثل زشتی و زیبایی که وصفی عام برای
انواع موجودات و مناظر و مصنوعات است و «موصوف»های متنوعی برای آن میتوان
یافت، اما خود زیبایی و زشتی بدون موصوف وجود ندارند. شبیه اینکه مارک
تجارتی کالایی عین خود آن کالا گرفته شود. مثلاً چون اولین ماشین کپی وارد
شده به ایران «زیراکس» نام داشت، بعد از آن، با آنکه کمپانیهای متعددی
انواع مختلفی از ماشین کپی وارد کردند، اصطلاح زیراکس گرفتن همگانی شد! در
مثالی دیگر،«کلینکس» که اولین دستمال کاغذی وارد شده به ایران بود، تبدیل
به نامی عام شد و بعضیها این نام تجارتی را با دستمال کاغذی یکی گرفتند و
محصولات مشابه را نیز کلینکس نامیدند، و از این نمونه ها فراوان میتوان
ذکر کرد. از مصادیق این مشتبه شدن در مورد کلمات قرآن، یکی هم «شیطان» است،
که صفت «ابلیس» است. «شیطان» را بر آدمهای زیرک و خدعهگر هم اطلاق
میکنند. اما ابلیس بهخاطر نافرمانیی که کرد شیطان شد، نه آنکه ذاتش شیطان
و شیطنت بوده است. از این جهت میتوان گفت هر که از فرمان الهی شانه خالی
کند شیطان است؛ چنانکه خیلی از آدمها شیطاناند: «ای بسا ابلیس آدم رو که
هست». به کرات در قرآن تعبیر شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ(۱)
آمده است، که معلوم میکند در میان انسانها شیطان هم پیدا میشود. هر که
از مداری که خدا برایش معین و مقرر کرده است خارج شود شیطان شده؛ یعنی
شیطنت پیشه کرده و پیرو ابلیس شده است. در بعضی سورهها که راجع به طبقات
جوّ زمین سخن به میان آمده، سنگهای آسمانی که به جوّ زمین برخورد میکنند،
یا پرتوهای مضر برای حیات را که از طبقات جو نفوذ میکنند، «شیطان» نامیده
است ( حجر۱۷ وصافات ۷).
دربارهی هر پدیدهای، میتوان هم دربارهی اوصاف ظاهریاش و هم دربارهی
ذات و ماهیتش سخن گفت. و این حکمی کلی است. دربارهی «جن» نیز همین حکم
صادق است. «جن» نام موجود منحصر به فردی از نظر نوعی نیست که دارای اوصاف
عجیب و غریب و به قول عوام دارای سُم و دُم باشد. بلکه «جن» صفت موجودی است
که ماهیتش بر ما پوشیده و پنهان است. پدیدههای بسیاری که دارای چنین
ماهیتی باشند «جن» نامیده میشوند. پس، جن وصف است، نه موجود خاص. شیطان و
فرشته هم همینطورهستند.
در زبان قرآن، هر آنچه بر ما انسانها پنهان است، با واژهی «جن» یاد شده.
مثلاً: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا(۲)
پس، چون شب بر ابراهیم (همه چیز) را پوشاند، ستارهای دید. در تعبیر جَنَّ
عَلَيْهِ اللَّيْلُ «لیل» فاعل است و «جَنَّ» فعل. وقتی که شب همه چیز را
«جن» کرد، یعنی پوشاند و پنهان کرد. در آن وقت، ستارهای بر ابراهیم ظاهر
شد. به آنچه در رحم است«جَنین» گفته میشود چون در سه پرده شکم، رحم و
پوسته دور جنین پنهان و پوشیده است، «مجنون» که بهکسی میگویند که درک و
عقلش پوشیده است، به «سپر» در زبان عربی «جُنَّه» میگویند، چون آدم پشت آن
مخفی میشود. یا همین واژه معروف «جَنَّت» به معنی «باغ»، که در معنای
موسّع نام «بهشت» است. و از این جهت «جنّت» گفته میشود که انبوهیِ درختان
آن مانع از دیدن زمین یا چیزی در درون آن میگردد.
بنابراین، به مفهومی عام و شامل میتوان به بسیاری از ناشناختهها اطلاق
«جن» کرد. و شواهد آن در قرآن، چنانکه برخی را آوردیم و مجال ذکر همهی
آنها نیست، بسیار است. مردم زمانهای کهن از حال و کار یکدیگر در اقصی نقاط
جهان خبر نداشتند. کسی خبر نداشت که بیرون از محیط زندگی او چه میگذرد. به
همین سبب، انسانهایی که برای یکدیگر ناشناخته بودند جن محسوب میشدند.
امروز هم انسانهایی که ما آنها را نمیشناسیم یا هنوز متولد نشدهاند یا
از دنیا رفتهاند یا در جای دیگر و عالم دیگری به سر میبرند و برای ما
ناشناختهاند به زبان قرآن «جن» نامیده میشوند، مثل آنچه در باره برخی
اقوام وحشی و متجاوز که سلیمان آنها را به کاری های عمرانی واداشته بود در
قرآن آمده است (نمل آیات ۱۷ به بعد و سبا آیه ۱۲).
ما در این زمینه روایات فراوانی داریم. استاد فقید غروی، یکی از روحانیان و
قرآنشناسان معروف و گرانمایه، در کتاب «آدم در قرآن» دربارهی جن و
شیطان دهها روایت و حدیث آوردهاند که روشن میکند تصور گذشتگان دربارهی
جن بهکلی با تصور ما فرق داشته است. مثلاً اخبار و روایات زیادی هست که
عربها قبایل یا مردم گمنام و ناشناخته را «جن» میگفتند، مثل این خبر که:
إِنَّ اَکرادَ قومٌ مِنَ الجِنّ. کُردها قومی از جن هستند، چرا؟ برای اینکه
آنها شناخته شده نزد عربها نبودند و غالباً در کوه و دشت به سر میبردند و
زندگی عشایری داشتند. یا حدیثی است از پیامبر که میفرماید: خَلَقَ اللَّهُ
عَزَّ وَ جَلَّ الجِنَّ ثَلاثَةُ أَصنافٍ. خداوند جن را سه طایفه خلق کرد.
صِنفٌ حَيّاتٌ وَ عَقارِبٌ وَ حَشَراتُ الأَرضِ. طایفه و دستهای از آنها
مارها و عقربها و حشرات زمیناند، چون این جانوران غالباً دیده نمیشدند.
وَ صِنفٌ كَالرَّيحِ فِي الهَواءِ. و گروهی از آنها همانند بادند که در هوا
روان است. و این سخن بسیار شگفتی است. در هزاروچهارصد سال پیش که مردم جهان
نه نیروی جاذبه را میشناختند و نه نیروی الکترومغناطیس و نیروهای هستهای
ضعیف و قوی، و بهطورکلی انرژیهایی که در جهان ما فعال است، پیامبر خبر از
وجود نیروهایی نامحسوس داده است. و صِنفٌ عَلَيهِمُ الحِسابُ وَ العِقابُ.
و سوم صنفی که ثواب و عقاب دارند و به اعمالشان پاداش داده میشود. این
حدیث را اگر با آیات قرآن جمع کنیم، پی میبریم که مقصود از صنف سوم همان
انسانها هستند که مسئول اعمال خویشاند. از حضرت علی(ع) روایت
شده که فرمودند ناخنهای خود را کوتاه کنید، چون زیر آنها جایگاه جن است.
یا از ظرف شکسته آب نیاشامید، که جایگاه شیطان است. این در زمانی گفته شده
که بشر از وجود موجوداتی ذره بینی به نام میکروب و باکتری خبر نداشت. در
قرآن فرشتگان هم در عداد جنها آورده شدهاند. قرآن ابلیس را فرشتهای
(مَلَکی) میشمرد که از اطاعت خدا سرپیچید؛ و سپس میگوید او جن بود؛ یعنی
اینکه انسان قادر به شناختن هویت او نیست: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ
اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ
فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ.(۳)
در قرآن جهان به دو قسمت تقسیم شده است: «غیب» و «شهادت». آنچه بر ما مشهود
است و میبینیم، به آن «عالم شهادت» گفته میشود و آنچه بر ما غایب است
«عالم غیب». در سوره مورد بحث هم میگوید: عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا
يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا. خدا دانای غیب است. یعنی دانای تمام آنچه
برای ما نهان و ناپیداست. به عبارت دیگر، همهی آنچه از دید عینی و علمی
بشر غایب است. و خدا غیب خود، یعنی نبوت و اخبار آسمانی را بر کسی آشکار
نمیکند، إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ. مگر برای رسولی که بخواهد.
آنگاه نیروهایی میگمارد تا پیام وحیی که از سوی خدا آمده به بندگانش
برساند.
بدینترتیب، سوره با بازگشت به مسائل پوشیده و پنهان پایان میپذیرد و آغاز
و انجام آن به هم میپیوندند. خلاصه، آنکه ما برای فهم آنچه قرآن در باب جن
گفته است ضروری است که ذهن خود را از تصور موجودات عجیب و غریبی به نام
«جن» که معمولاً در شب و در مکانهایی مخصوص و رعبآور، بر کسانی ظاهر
میشوند- و به قول ظریفی از موقعی که برق به خانهها آمده جنها هم
رفتهاند- پاک کنیم. اینکه میبینیم این همه قرآن از جن سخن گفته باید ما
را به این صرافت بیندازد که لابد آنها در زندگی ما انسانها ذینقشاند؛
بنابراین منطقی نیست که ما چیزی از آنها ندانیم و سر در نیاوریم. باز برای
نمونه اشاره میکنم به آیهی بیستونهم سورهی «اَحقاف» که به پیامبر
میگوید وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ و هنگامی که ما
گروهی از جن را به سوی تو روانه کردیم. یا به سوی تو سوق دادیم و منصرف
کردیم، يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَآنها آمدند و قرآن را شنیدند. فَلَمَّا
حَضَرُوهُ و هنگامی که پیامبر قرآن میخواند. قَالُوا أَنصِتُوا به یکدیگر
گفتند: خاموش باشید و گوش فرا دارید. فَلَمَّا قُضِيَپس، چون قرآن خواندنِ
پیامبر پایان یافت. وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ به سوی قومشان
بازگشتند درحالیکه به آنها هشدار میدادند. قَالُوا يَا قَوْمَنَا، گفتند
ای مردم ما. إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابًا، ما کتابی را شنیدیم. أُنزِلَ مِن
بَعْدِ مُوسَى. که پس از موسی فرو فرستاده شده. مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ
يَدَيْهِ. و تصدیق کنندهی کتب آسمانی پیشین است. یعنی چنین نیست که سخنان
انبیای پیشین را رد کند، بلکه دنبالهی همان پیامهاست. يَهْدِي إِلَى
الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ. کتابی است که به حق و راه مستقیم
دعوت میکند. يَا قَوْمَنَا، ای مردم ما. أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ، این
دعوت کننده را اجابت کنید. وَآمِنُوا بِهِ. و به او ایمان بیاورید.
يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ. تا خداوند گناهانتان را بیامرزد،
وَيُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. و از عذابی دردناک پناهتان دهد. وَمَن
لَّا يُجِبْ دَاعِيَ اللَّهِ، پس، هر که دعوت کننده بهسوی خدا را اجابت
نکند. فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْض. بداند که نمیتواند خدا را در
زمین ناتوان کند. وَلَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِيَاءُ، وبرای او جز خدا
دوستانی دیگر نخواهد بود. أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ. اینها در
گمراهی آشکارند.
خوب، همین چند آیه برای مقصود ما کافی است. سئوالی که باید از کسانی که
گفتیم آن تصورات را از جن دارند پرسید، این است که اگر جن موجوداتی
غیرانسانیاند، در این صورت قرآن به چه درد آنها میخورد؟ مگر خداوند نگفته
است که ما برای هر قومی به زبان خودشان پیام میفرستیم تا بتوانند آن را
درک کنند (رعد ۷)؟ توجه کنید که تنها زبان مشترک کافی نیست، بلکه فرهنگ
مشترک هم لازم است. یعنی زبان شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. نسل قدیم
با نسل جدید هم زبان است، ولی چون فرهنگشان فرق میکند، اغلب زبان همدیگر
را نمیفهمند. در قرآن احکام فقهی و حقوقی هست- غسل هست، تیمم هست، وضو
هست، جنگ هست، طلاق هست، مَهر هست- ولی هر چه هست برای انسان بیان شده است.
آیات قرآن همه راجع به مسائل مربوط به انسان است و گاه حتی دربارهی جزئیات
زندگی و کار و بار او سخن گفته، پس، چگونه موجودی غیر انسانی که این مسائل
به او مربوط نمیشود و برای او بیگانه است و بنابر تصور عموم حیاتش از نوع
حیات دیگری است میتواند یا باید به این کتاب ایمان بیاورد و به احکام آن
عمل کند؟ بعد، مگر برای خدا دشوار است که برای موجوداتی از جنس دیگر- حالا
هر چه هستند- پیامبری از جنس خود آنها بفرستد؟ خداوند در جواب کسانی که
اعتراض میکردند چرا پروردگار برای هدایت ما فرشته نفرستاده و محمد(ص) که
بشری مانند ماست از کجا معلوم که از جانب خدا آمده باشد، میگوید قانون
خداست که برای هر قومی رسولی از خود آن قوم برگزیند. اگر در زمین فرشتگان
زندگی میکردند، او از میان همان فرشتگان یکی را پیامبرشان قرار می داد
(اسراء ۹۵). نبیِ هر قومی باید از جنس خود آنها و قبیله و زبان و فرهنگ و
محیط خودشان باشد.
حالا با این تفسیر ببینید چهقدر سادهتر میتوان مسئلهی «جن» را فهمید.
در آیات قبل سخن از این بود که منکران قرآن را قبول ندارند و آن را سحر و
جادو میدانند و پیامبر را که از جنس خود آنها و همزبان آنهاست تکذیب
میکنند، ولی گروهی از «جن» آن را شنیدند و به آن ایمان آوردند. خوب، آیا
جز این است که منظور گروهی است ناشناخته نزد مردم مکه و شبهجزیره و از نظر
آنها غریبه، مثلاً عده ای از ایران، عدهای از حبشه، عدهای از روم یا
جاهای دیگر، آمدند و آیات الهی را شنیدند و به سوی قومشان بازگشتند و آنها
را به ایمان فرا خواندند؟ خودِ واژهی «قوم» که درباره جنها بهکار رفته
قرینهی روشن دیگری است بر صحت مدعای ما. «قوم» در زبان عربی در مورد گروه
انسانها بهکار میرود. وانگهی تعبیر أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى، دلالت
آشکار دارد که گروهی از جنیان خود را مخاطب دعوتهای آسمانی و داعیان الهی
میشمردند: أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ. یعنی این تعبیر بهطور تلویحی
میفهماند که آنها پیش از این به موسی و دین او ایمان داشتند، و الاً در
اینجا اشاره به موسی و کتاب او چه وجهی داشت؟ درواقع این آیه میخواهد
بگوید که ما گروهی بیگانه با شما را برای شنیدن پیام الهی، به شهر شما گسیل
کردیم- حالا در مهمانی یکی از خانههای صنادید قریش یا جای دیگر- و آنها
پیامبر را تصدیق کردند و اسلام آوردند و در بازگشت به شهر و دیار خود دعوت
و پیام او را منتشر کردند.
خداوند تصریح میکند که: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا
لِيَعْبُدُونِ(۴). جن و انس را نیافریدم مگر برای آنکه
مرا عبادت کنند (که حالا «عبادت» هم معنای خاص خودش را دارد). و «انس» در
آیه اشاره دارد به انسانها از آن حیث که همدیگر را میشناسند و با یکدیگر
مأنوساند و با هم اُنس دارند. مراد از «جن» هم آن دسته از انسانها هستند
که برای هم غریبهاند. و گفتیم که حتی آن کسانی که هنوز به دنیا نیامدهاند
و نسل یا نسلهای بعد خوانده میشوند و همچنین درگذشتگان مردم هر سرزمین
برای آنها جن بهشمار میآیند. یعنی پنهان و پوشیده و ناشناخته هستند.
در سورهی «انعام»، آیهی ۳۲ میگوید: وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ. و آنگاه
که شما جنهایی بودید. در کجا؟ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ. در رحم
مادرانتان. یعنی همان وقتی که «جنین» بودید؛ یعنی پوشیده و پنهان بودید. یا
در سورهی «رحمان»- آیهی ۵۶- آمده است که در بهشت برای انسان همسرانی است
که نه انس با آنها هم بستر شده و نه جن! همین روشن میکند که جن موجود
غیرانسانی نیست، و گرنه امکان هم بستر شدنش با انسان منتفی بود و گفتنش
لزومی نداشت. در بیشتر مواردی که قرآن از جن سخن گفته، اگر دقت کنید،
میبینید که صفات انسانی برای آنها بهکار برده است. مثلاً میگوید ما هیچ
پیامبری نفرستادیم مگر آنکه او را با دشمنانی از جن و انس رو بهرو
ساختیم. خوب، ما کی و کجا خواندهایم یا شنیدهایم که موجوداتی موجودات
عجیب و غریب در کار پیامبر دخالت میکردند و چوب لای چرخ رسالت میگذاشتند؟
کِی پیامبر گفت که، به جز مردم قریش یا دیگر قبایل مکه، موجودات غیرانسانی
دیگری هم رسالت مرا انکار میکنند؟ وقتی که قرآن از جن سخن به میان
میآورد، و به زعم عموم جنیان پریاناند، آیا انتظار نمیرفت که پیامبر به
مردم یا نزدیکان خود آنها را معرفی کند و از دشمنیشان و یا ایمان آوردنشان
سخن بگوید؟ حرف قرآن این است که عدهای دشمنیشان آشکار و واضح است، مثل
ابوسفیانها و ابوجهلها، که شما آنها را میشناسید؛ ولی عدهای منافق هم
هستند که ادعای اسلام میکنند ولی در باطن با شما دشمنی دارند. اینها بین
شما هستند، ولی شما آنها را نمیشناسید و لذا گروهی از جناند. شما اینها
را دوست و موافق خود میپندارید، درحالیکه آنها در پی فرصتاند که از پشت
به شما خنجر بزنند. این گروه نقاب بر چهره به ظاهر دوست شما هستند، ولی در
حقیقت جن هستند و چهرهی حقیقیشان بر شما پوشیده و پنهان است.
هر چند این مقدمه طولانی شد، ولی لازم بود که دربارهی یکی از مطالب و
مسائل مهم قرآن، یعنی مسئلهی جن، برخی نکات روشن شود. در سورهی «جن»
تقریباً انواع گروه جنیان معرفی شدهاند. بهعبارت دیگر، در این سوره از
زبان تمام موجودات ناپیدا و پنهان سخن گفته است. بعضی از این سخنان راجع به
انسانهاست و بعضی دیگر به نظر میآید دربارهی انرژیهای موجود در جهان
است و یا برخی عناصر کیهانی و مادی که حیات زمین وابسته به آنهاست. و باز
این نکته را یادآور شوم که نباید انتظار داشته باشیم که جزئیات این مسائل
مانند مسائل سادهی مربوط به طبیعت و مادیات برای ما قابل درک باشد و
بتوانیم با زبانی روشن دربارهی آنها سخن بگوییم.
اولین مطلبی که لازم است گفته شود این است که میان این سوره و سورهی «کهف»
شباهت زیادی وجود دارد. این سوره دارای ۲۸ آیه است که از این تعداد ۱۶ آیه،
درست مانند سورهی «کهف»، آخر آنها با کلمات یکسان تمام میشود: رَشداً،
اَحدا، اَبداً. دیگر آنکه تمام آیات هر دو سوره به حرف «الف» ختم میشود.
یا شاید بهتر است بگوییم با تلفظ همسان پایان مییابد. دیگر اینکه آیات
سورهی «کهف» همه راجع به پدیدههای شگفتآور است؛ مثل خواب سیصدونه سالهی
اصحاب کهف یا داستان ذوالقرنین که به شرق و غرب عالم سفر کرد، یا داستان
موسی و آن بنده صالح (خضر) که کارهای شگفت از او سر زد، مانند سوراخ کردن
کشتیی، کشتن آن کودک و تعمیر دیواری در حال فرو ریختن و علم حیرتآورش، که
موسی میخواست آن را فرا بگیرد، و برخی مطالب پوشیده و رازآمیز دیگر.
در همین سوره، خداوند به پیامبر اسلام میفرماید: وَلَا تَقُولَنَّ
لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا.إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ.(۵)
هرگز نگو که من فردا این کار را خواهم کرد، مگر آنکه خدا بخواهد. یعنی
چنین نیست که همه چیز کارها به تصمیم و ارادهی انسان باشد. جهان چندان
پیچیده و دارای پدیدههای پوشیده و پنهان است که بشر نمیتواند صد درصد به
ارادهی خود متکی باشد. توصیه: قُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا،(۶)
از خدا بخواه که بر علمت بیفزاید، برای همین است. این سخن بهخوبی نشان
میدهد که حتی کسی مثل پیامبر، با آن فهم و دانش و عقل و درایت، از مسائل
مربوط به ماورای عالم طبیعت آگاهی چندانی نداشته. پس، ما نباید انتظار
داشته باشیم که این مسائل را با همین دانش و اطلاعات محدودی که داریم روشن
و دقیق درک کنیم. بسیاری از آیات قرآن این نکته را یادآور میشود که اسرار
بسیاری در جهان هست که برای بشر ناگشوده مانده است و بعضی از آنها اصلاً
دستنیافتنی است و قابل درک و هضم او نیست. اینشتین گفته همهی آنچه
میدانیم در برابر آنچه نمیدانیم همچون قطرهای است در برابر اقیانوس.
مارکس پلانک، دوست و همکار اینشتین و یکی از بزرگترین فیزیکدانان جهان
میگوید به اعتباری سراسر جهان برای ما مجهول است و هر چه در علم بیشتر
پیشرفت می کنیم بیشتر به جهل خود پی میبریم. فقط آدمهایی که بهرهی اندکی
از علم دارند خیال میکنند همه چیز را میدانند. هر چه افقهای بیشتر و
جدیدتری بهروی دانشمندان گشوده میشود، مسائل علمی هم بغرنجتر و
پیچیدهتر میشود.
با این مقدمه، حالا برویم سر اصل مطلب و آغاز سوره:
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ، بگو به من وحی شده است که: أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ
مِّنَ الْجِنِّ، که گروهی از جن گوش فرا داشتنند. و منظور گوش فرا داشتن به
قرآن است. اگر به خاطر داشته باشید، در سورهی «احقاف» (آیات ۲۹ تا۳۱) هم
خواندیم که خداوند پیامبر را از طریق وحی آگاه کرد که عدهای از جن، یعنی
مردمی غیر از عرب، قرآن را شنیدند و به آن ایمان آوردند.
فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا. و گفتند که ما خواندنی شگفتی
شنیدهایم. یعنی آنچه پیامبر از آیات خدا تلاوت میکرد، در نظر آنها بسیار
شگفتانگیز آمد.
يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ، این سخنان به سوی رشد و کمال راه مینماید.
فَآمَنَّا بِهِ. پس ما به آن ایمان آوردیم. وَلَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَا
أَحَدًا. و هرگز احدی را شریک خداوندگارمان قرار نمیدهیم. یعنی پیام اصلی
و توحیدی این کتاب را دریافت کردهایم که جز فرمانبرداری از خداوند یکتا و
بیهمتا هیچ انگیزهی دیگری را در نیت و عمل خود دخالت ندهیم. ما به
سرچشمهای دسترسی پیدا کردهایم که از هر چیز و هر کس دیگر بینیازمان
میکند.
وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا.
و همانا جَدُّ رَبِّنَا، جَد در لغت به معنای بزرگ و بزرگی است. جدّ
خانواده یعنی بزرگ خانواده. جَدُّ رَبِّنَا یعنی عظمت و شکوه و قدرت
پروردگار ما- پروردگاری که به قدرت و ارادهی او کائنات، که قطرهای از
اقیانوس آن میلیاردها کهکشان جهان ماست، پدید آمده است- تَعَالَى، متعالی و
برتر است. مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً، پروردگاری که نه همسری گرفته است وَلَا
وَلَدًا. و نه فرزندی.
این آیه بهطور قاطع عقیده به تثلیث را ردّ میکند. بنابراین، جای تأسف است
که بسیاری از انسانها هنوز به پسر و پدر و روحالقدس معتقدند و میگویند
مسیح فرزند خداست. پروردگار شأنش اَجَّل از این اوصاف شرکآمیز است و منزه
است از آنکه نسبت فرزند داشتن به او داده شود. جَدُّ رَبِّنَا، از این
عقاید سخیف و باطل.
پس، ببینید این گروه از جن معتقداتی را باطل میشمرند که بعضی از انسانها
برآنند و میگویند ما به قرآن ایمان آوردیم و این حرفها را باطل میدانیم
که باید عیسی یا مریم یا فلان پیامبر دیگر را پرستید. پروردگار ما منزه است
از آنکه در پرستش کسی شریک او قرار داده شود.
وَأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا. ملاحظه می
کنید که باز سخن از سفیهانی است که این اعتقادات باطل را رواج میدهند.
میگوید فقط نابخردان هستند که سخنان یاوه و ناروا دربارهی خدا می گویند.
«سفیه» یعنی نابخرد و دیوانه. گاهی به طفل نابالغ هم سفیه میگویند، چون به
سن رشد و بلوغ عقلی نرسیده است. «شَطَط» یعنی آنچه ضد حق است یا دور از حق.
و یعنی حرفهای بیپایه و نابخردانه.
وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ
كَذِبًا. و ما میپنداشتیم که جن و انس هرگز دربارهي خدا دروغ نمیگویند.
یعنی ما باور داریم حال که حقیقت روشن شده است، دیگر این عقاید را باید
برای همیشه ترک گفت.
وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ
الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا. باز تکرار میکند که بسیاری از مردان انس
(«رجال» جمع «رَجُل» است که در عربی به مرد گفته میشود، ولی گاه معنی مطلق
«انسان» نیز از آن اراده میشود). پناه میبرند به رجالی از جن- که باز
میبینیم برای گروه جن کلمهی «رجال» بهکار برده- و این پناه بردن اینان
بر گمراهی و نادانی و سرکشی آن گروه افزوده است.
اما منظور چیست؟ آیا عدهای از انسانها به موجوداتی غیرانسانی به نام جن
پناه میبردهاند؟ کجا چنین چیزی گفته شده؟ کجا امروزه مردم به جن پناه
میبرند؟ اگر در زمان پیامبر و دوران جاهلیت بعضی از شاعران ادعا میکردند
که با عوالمی ناشناخته ارتباط دارند و از آن عالم به آنها الهام میشود، و
بعضی جن و شیطان را الهام دهنده آنها میدانستند- که البته هنوز هم برخی بر
این اعتقادند- ارتباطی به گفتهی قرآن ندارد. چنانکه عرض کردم، و از
تحقیقات صاحبنظران و مفسرانی که به این موضوع پرداختهاند و آثاری در این
باره دارند برمیآید، منظور از رجالی از جن، انسانهاییاند که بر مردم
مسلط شدهاند و ظاهراً ادعای خدمت دارند، ولی در واقع نیت اصلیشان، که
همان حفظ قدرت است، بر مردم پوشیده است. اگر این نظر و تفسیر را بپذیریم،
آیه را باید به این معنی گرفت که انسانها، به جای آنکه در پی حق و حقیقت
باشند و از کلام خدا پیروی کنند، خود را به گفتههای ظاهرپسند و دروغ
عدهای طالب قدرت دلخوش میکنند و به آنها میگروند و با این کارشان باعث
طغیان و سرکشی بیشتر آنها میشوند. قرآن دربارهی همین کسان (در بقره ۲۰۴)
میگوید: وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ
الدُّنْيَا. بعضی از مردم وقتی سخن میگویند، تو (پیامر) به شگفت میآیی.
وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ و خدا را هم بر آنچه در دل دارند
گواه میگیرند؛ یعنی دایم از دین و خدا و پیامبر مایه میگذارند. وَهُوَ
أَلَدُّ الْخِصَامِ. و حال آنکه بزرگترین دشمنان خدا و خلق همانها هستند.
وَإِذَا تَوَلَّى، اینان وقتی به ولایت، یعنی قدرت میرسند، سَعَى فِي
الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ(۷)،
سعی و تلاششان در جهت تباه کردن نسل و فرآوردههای جامعه است. با قدرت
گرفتن آنها، هم نسل فاسد و نابود میشود و هم دستآوردهای مردم. فساد نسل
را شما میتوانید در سقوط اخلاقی و روحیات و انواع سرخوردگیها و اعتیادات
بد و مضر جوانان و پائین آمدن سن فحشاء ببینید. بنابراین، به شهادت قرآن،
ممکن است کسانی پیوسته از خدا و دین و قرآن سخن بگویند ولی مقاصد پنهانشان
به زیان جامعهی اسلامی و باعث فساد آن باشد. با این حال، در طول تاریخ،
بسیاری از مردم، به جای پیروی از پیامبران و کتب الهی، به قدرتهای حاکم
پناهنده و تسلیم میشوند و در برابر هر قدرتِ غالب روزگار سر فرود
میآورند. و این قدرتمداران فَزَادُوهُمْ رَهَقًا. مردم را به بدبختی و
بیچارگی و پریشانی دچار میکنند.
وَأَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا. و
آنها نیز، همچون شما میپنداشتند که خدا کسی را بر نخواهد انگیخت. یعنی
همانطورکه شما این رسول را قبول ندارید و اساساً منکرید که خداوند انسانی
را مبعوث به رسالت کند، آنها هم همین اعتقاد را داشتند.
تا اینجا به نظر میآید که سخن ناظر به گروه سوم از جنهایی است که یاد
کردیم، ولی از این آیه به بعد ظاهراً اشارهی سوره، که قدری هم بغرنج به
نظر میرسد، به دستهای دیگر از پدیدههای ناشناخته برای ماست. و چون از
این به بعد چندین آیه پی در پی با ضمیر اِنَّا آغاز میشود، این تصور را
پیش میآورد که منظور فقط گروهی از انسانها هستند که هویتشان پنهان است.
وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاء، و ما آسمان را لمس کردیم. یعنی با آسمان
تماس گرفتیم. فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا. و آن را
آکنده از نگهبانان نیرومند و شهابها یافتیم. یعنی آسمان پر از نگهبان است
و در حراست کامل آنهاست. از ظاهر آیه چنین برمیآید که سخن راجع به سنگهای
سرگردان و اجرام سماوی است که در بعضی از سورههای دیگر هم خواندیم. در سه
چهار سوره دیگر هم سخن دقیقاً دربارهی آنهاست. مثلاً در سورهی «انبیاء»
راجع به آتمسفر زمین میگوید که دو نقش دارد؛ یکی تزیین فضای جوّ و دیگر
محافظت زمین در برابر سنگهای سرگردان و پرتوهای مضر حیات: وَجَعَلْنَا
السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا(۸)، آسمان را سقفی محفوظ
ساختیم، یا: سَبْعًا شِدَادًا.(۹) اما در این آیه از حراست زمین سخن میرود.
وقتی سنگهای سرگردان به هوای غلیظ پیرامون زمین وارد میشوند، چندان داغ
میشوند که میسوزند و متلاشی میگردند. پیش از این بحثی داشتیم تحت عنوان
«هفت آسمان»، که با استناد به تحقیقات دانشمندان، مفصلاً راجع به مکانیزم
حفاظت زمین شرح دادم و گفتم که، نه تنها سنگهای آسمانی سرگردان، بلکه
پرتوهای خورشیدی و کیهانی زیانآور که وارد جو میشوند، در طبقات مختلف جوّ
زمین سوخته و نابود یا از آن رانده میشوند. پدیده رانده یا محبوس شدن
پرتوهای زیانبار و سوختن آن را «شفق قطبی» مینامند. نام این پدیده را «ون
آلن» نهادهاند که نام همان دانشمند آمریکایی کاشف آن است. این پدیده چون
کمربندی به دور زمین عناصر زیانبخش را به دام مغناطیسی خود میاندازد و
آنقدر میچرخاند تا به محازات دو قطب زمین برسند و درآنجا با مکانیسمی که
از نظر علمی آرورا (Aurora) نامیده شده نابود میشوند. این مطالب علمی همه
به زبان تمثیل و مجاز در قرآن گفته شده است.
وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ، ما پیش از این
امکان نفوذ در زمین داشتیم. «مقاعِد» یعنی جاهای نشستن یا نشستگاهها یا
رَصَدگاهها. و منظور از «سَمع» هم الزاما شنیدن نیست، چون مطابق این معنی،
آیه را منحصراً باید مربوط به انسانها دانست. سَمع درواقع کنایه از نوعی
نفوذ و کسب اطلاع است. فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ، ولی اکنون اگر کسی از ما
بخواهد گوش فرا دارد، يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا. خود را در کمین شهابی
خواهد یافت. که اشاره به همان آتمسفر، یا فیلتر زمین، است که به گفتهی
قرآن (فصلت ۹ تا ۱۲) زمین در چهار مرحله آفریده شده است و سپس: ثُمَّ
اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ، خداوند به آسمان پرداخت و آن دود
(گاز) بود. وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا.(۱۰) و
در هر آسمانی نقش و فرمانش را به او الهام کرد.
حالا با این توضیحات روشن است که زمین پیش از اینکه فیلتری آن را احاطه
کند و حفاظ آن شود، در معرض برخورد انواع اجرام آسمانی و پرتوهای مرگبار
قرار داشت. عکسهایی که امروز از ماه یا سیارههای دیگر گرفتهاند نشان
میدهد که سطح همهی آنها، از آنجا که چنان فیلتر و حفاظی پیرامون آنها
نیست، مثل چهرهی آدم آبلهرو میماند؛ یعنی از بس سنگ و اجرام و اشعههای
آسمانی و کیهانی به آنها برخورد کرده هیچ جای سالمی بر روی آنها باقی
نمانده است. ولی وقتی که حیات بر روی زمین پدید آمد، مشیت خداوند بر این
قرار گرفت که حیات آن به وسیلهی اتمسفر حفظ شود. و شگفتی آفرینش را بنگرید
که همین خورشید، که برای حیات زمین ضروری است، طیفهایی بسیار زیانبار برای
آن دارد، مانند اشعهی ماوراء بنفش، که از جوّ عبور نمیکند و فقط بخش مفید
مورد نیاز نور خورشید از فیلتر زمین گذر میکند و بقیه همه پراکنده میشود.
در این آیه به زبان تکوین سخن می گویند که پیش از این ما میتوانستیم وارد
زمین شویم و حالا نمیتوانیم، چون دچار شهاب میشویم و میسوزیم. «رَصَد»
یعنی کمین. گویی کسی در کمین نشسته است که به محض نزدیک شدن ما به زمین ما
را با تیر بزند.
وَأَنَّا لَا نَدْرِي، و ما نمیدانیم، أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي
الْأَرْضِ، آیا برای آنها که در زمیناند اراده شَر شده، أَمْ أَرَادَ
بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا. یا پروردگارشان رشد و راهیابی به راه حق
برایشان خواسته است؟ آری، وقتی که امکان نفوذ در زمین برای آنها نیست،
طبعاً از آن و اهل آن بیخبر میمانند.
یادآور شویم که تصور ما دربارهی حیات و اینکه، جز انسان و جانداران
شناخته شده، همه چیز این جهان را مرده بدانیم، اشتباه محض است و جهان سراسر
زنده است. قرآن صراحتاً می گوید که هر چه در جهان است خدا را تسبیح
میکنند: وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ
تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.(۱۱) هیچ چیز نیست مگر آنکه
پروردگار را به پاکی میستاید، ولیکن شما ستایش آنها را در نمییابید. پس،
این تنها انسان نیست که شعور دارد، موجودات دیگر هم، به نحوی که بر ما
شناخته نیست، دارای شعورند. البته درک و شعور مراتب دارد. و در این آیات،
قرآن از زبان پدیدههایی که به نظر ما مرده و فاقد شعور میآیند سخن
میگوید. بههرحال، وقتی که این حفاظ پیرامون کرهی زمین قرار گرفت، آنهااز
نفوذ در زمین بازداشته شدند. اما اینکه حقیقت مطلب چیست، نمیدانیم.
وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ، در اینجا این گروه خود را معرفی میکنند؛
البته باز هم به زبان تکوین. میگویند بعضی از ما مفید و شایستهاند.
«صالح» مقابل فاسد است. «فساد» یعنی بههم ریختن اجزاء یک موجود یا پدیده.
«صالح» اصلاح کننده است. مثل «مُصلح». اشعههایی که در خارج از زمیناند،
به زبان قابل فهم ما میگویند که بعضی از ما مفید و مصلحیم، چنانکه گفتیم
آن بخش از طیف نور خورشید است که به زمین میرسد. وَمِنَّا دُونَ ذَلِكَ. و
بعضی از ما چنین نیستند. یعنی مفید و اصلاح کننده نیستند، البته نه اینکه
بهطورکلی، بلکه برای حیات زمینیان، چون سخن بر سر حیات زمین است. و لابد
میدانید که از لایهی اُزن سالانه چند میلیون تُن آفتزدای شیمیایی وارد
زمین میشود، از طریق باران و غیره، که نقش گندزدایی دارد و درواقع نوعی
سمپاشی کرهی زمین است. اگر یک سال اینها به زمین نرسد، سطح زمین را آفت
برمیدارد. كُنَّا طَرَائِقَ قِدَدًا. و ما را انواع و اقسامی است. «طرائق»
یعنی راهها و شعبههای مختلف.
وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن نُّعجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ، و ما هرگز
نمیتوانیم نظام الهی را تباه کنیم و خدا را در زمین ناتوان سازیم. یعنی
نظمی بر زمین حاکم است. چنین نیست که انواع پرتوها و نیروهای غیر سازنده
برای زمین این نظم را بر هم بزند و حیات بشری را نابود کند. میگوید ما تحت
فرمانی کار میکنیم و خدا قادر مطلق است. وَلَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا. و ما
قادر به عاجز کردن خدا در گریز از این نظام حفاظتی نیستیم. یعنی محاط در
سیستم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.
وَأَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى، و ما چون صلای هدایت را شنیدیم،
آمَنَّا بِهِ. به آن ایمان آوردیم. فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ
بَخْسًا وَلَا رَهَقًا. و هر که به پروردگارش ایمان بیاورد، نه دچار
«بَخس»، یعنی نقص و کاستی خواهد شد و نه در تلاشش زیان خواهد دید و نه دچار
پریشانی و بلاتکلیفی خواهد شد.
وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ. کلمهی اَنّا در
این سوره نُه بار از زبان انواع جنیان، یعنی انواع پدیدههای پوشیده و
پنهان، تکرار شده است؛ میگویند بعضی از ما مسلمانیم و بعضی «قاسط».
«مسلم» یعنی تسلیم شده به نظامی که خداوند در جهان قرار داده است. «قاسط»
در قرآن دو معنا دارد: عدالت کننده و ضد عدالت؛ یعنی بر هم زننده نظم و
عدل. «قاسط» یعنی قانون شکن، کسی که قوانین را زیر پا میگذارد و کجروی
میکند. فَمَنْ أَسْلَمَ پس، کسانی که تسلیم حق شوند و به فرمان خداوند
گردن بگذارند، فَأُوْلَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا. مسیر رشد را گزیدهاند،
مانند درختی که تسلیم طبیعت است و نور از خورشید و اکسیژن از هوا و آب از
زمین میگیرد. چنین درختی رشد میکند و میبالد و تناور میشود و بر و بار
میدهد. ولی قاسط مانند درختی است محروم از نور خورشید و اکسیژن و آب و
مواد دیگر، که خشک خواهد شد.
وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا . اما قاسطان که از
حق روی برمیتابند، هیمهی دوزخاند. یعنی دور ریختنیاند. نه به این معنی
که کسی دورشان میریزد؛ خودشان چنین میشوند. در کارگاه نجاری چوبهای به
درد بخور صرف ساختن میز و صندلی و دیگر وسایل میشود و به درد نخورهایش دور
ریخته میشود و یا سوزانده میشود. چوب مثلاً تبدیل به صندلی زیبایی میشود
و قابل استفاده برای بشر. پس وجودش یک پله بالا میرود؛ ولی آنکه این
ارتقاء وجودی را پیدا نکرده سوزانده میشود. در عالم انسانی هم همینطور
است. در نظام الهی، انسان روی گردان از حق وجودش بیفایده است و کنار
گذاشته میشود.
وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ، یعنی اگر استقامت در راه
میورزیدند... این عبارت گویی جملهای معترضه است که در وسط سخن آنان آمده
است. «استقامت» در فارسی معادل مقاومت و پایداری و تحمل است. «استقامت» در
باب استفعال و هم ریشه با قائم و «قیام» است. «قائم» چیزی یا کسی است که
مستقیم باشد، نه به چپ متمایل است و نه به راست؛ نه تندروی میکند، نه
کندروی؛ نه افراط، نه تفریط. استقامت داشتن یعنی توحیدی عمل کردن، یعنی هر
نوع انحرافی از راه راست شرک و غیرتوحیدی است. آنها که در خط مستقیماند در
خط توحیداند. اغلب مترجمان کلمه «استقامت» را در این آیه « پایداری» ترجمه
کردهاند. ولی استقامت در قرآن در خط مستقیم بودن و راست و درست عمل کردن
است.
لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا. «ل» برای تأکید است. یعنی به تحقیق از آبی
فراوان سیرابشان میسازیم. أَسْقَيْنَا از «سقایت» به معنی آب دادن است. و
این تعبیری اصطلاحی است. در سورهی قبل خواندیم که حضرت نوح به مردمش
میگوید اگر استغفار کنید از پروردگارتان از آسمان سیرابتان میسازد. یعنی
هرگاه عمل شما درست و بر حق باشد، شرایط زیستتان بهتر و محیط طبیعیتان پر
برکتتر خواهد شد، این سخن روشن میکند که عمل بشر با طبیعت ارتباط دارد.
دست کم ظاهر آیه به این معنی است، هر چند این معنی ظاهر موقوف بر این نیست
که معانی پنهانی و باطنی آن را منتفی بدانیم و منکر شویم. «آب» ممکن است
کنایه از نعمتها و بهرههای معنوی هم گرفته شود. درهرحال، باطن آیات را
خدا میداند. آیاتی هست که میگوید اگر مردم ایمان میآوردند: لَفَتَحْنَا
عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ(۱۲) ما
برکاتی از آسمانها و زمین بر آنها ارزانی میکردیم.
لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ تا در آن امتحانشان کنیم. این تعبیر را به دو وجه
میتوان تفسیر کرد؛ یکی آنکه همین راحت و رفاه و فراوانی نعمت که برایشان
حاصل میشود امتحان آنهاست. دیگر آنکه مرجع ضمیر فِيهِ را همان دو راهی
اسلام و قسط بگیریم. درهرحال، روشن است که به همهی اینها میتوان به چشم
امتحان الهی نگاه کرد. قرآن از زبان حضرت سلیمان میگوید: خداوند به من
قدرت و نعمت بخشیده تا امتحانم کند که آیا از این نعمتها در راه حق بهره
میگیرم یا کفران میورزم.(۱۳)
در سورهی «انفعال» آمده است أَنَّمَا
أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ(۱۴) اموال و اولاد شما فتنه یعنی
وسیله آزمون شما هستند. کلمه «فتنه» در زبان فارسی معنایی منفی دارد و
تداعی فساد و فریب و طغیان میکند، ولی در زبان قرآن بیشتر به معنی آزمون و
امتحان است. مال و ثروت و مقام برای بشر آزمون اوست تا معلوم شود چه کاره
است. اولاد هم همینطور، امتحان است تا معلوم شود چهقدر به تربیت او
اهتمام نشان میدهید. آیا فقط به خورد و خواک و لباس او توجه دارید، یا
اهداف بلندتری را برای او تعقیب میکنید. همهی اینها امتحان ماست. در هر
صورت، بشر آزادی انتخاب دارد که راه تسلیم و یا مخالف آن را پیش میگیرد.
وَمَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا، و هر کس
از یاد پروردگارش روگردان شود و فراموش کند ربّ و صاحب اختیاری دارد که
روزی دهندهی اوست، او را به عذابی سخت درآورد.
به نظر میرسد يَسْلُكْهُ فاعلش خود آن فراموشی است. یعنی همان فراموشی خدا
او را به عذابی سخت سوق میدهد. صَعَدًا، یعنی مشقتبار و سخت. اما بالا
رفتن تصاعدی عذاب، یا صعود در عذاب، به این سبب است که هر چه فاصلهاش از
حق بیشتر شود، دوری او به صورت تصاعدی افزایش پیدا میکند. هر چه جلوتر
رود انحراف گستردهتر میشود. بنابراین، هر که از یاد پروردگار خود غافل
شود، همین دور شدن از کمال، عذاب محرومیت است، نه اینکه خدا مستقل از عملش
او را عذاب میکند. او خود خویشتن را گرفتار میکند. به نسبتی که انسان از
خالق خود دور میشود، به همان نسبتی که از اصل خویش دور شده، به عذاب
محرومیت و دردسر میافتد. قرآن میگوید: وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي
فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا(۱۵) هر که از یاد من رو
بگرداند، زندگی بر او سخت و تلخ خواهد شد. أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ
تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.(۱۶) دلها تنها به یاد خدا آرام میگیرد. انسان با
توجه قلبی به پروردگار است که آرامش پیدا میکند. مؤمن در مشکلات فقط به
خداوند توکل میکند. هر چه مصائب بیشتری به مؤمن رو آورد، بیشتر به خدا
توجه میکند. حضرت علی(ع) در باره اهل ایمان میفرماید: اگر مصیبتها مانند
رگبار بر سرشان ببارد، به تو پناه میآورند، چون میدانند زمام امور جهان
بهدست تو است، و کارها را قضای تو به انجام میرساند.(۱۷) وقتی کسی اینها را
دانست، تسلیم حکم پروردگار و راضی به رضای او خواهد شد. مؤمن یقین دارد که
خدا بد او را نمیخواهد و شر برای بندگان خود پیش نمیآورد و هر چه پیش
آورد خیر بنده در آن است. ما از حقیقت امور بیخبریم؛ چه بسا چیزی را شر و
مکروه میشماریم، حال آنکه آن به نفع ما است. میگوید اگر کسی خدا را درست
شناخته و با او مرتبط باشد، زندگی برایش سهل میشود. و اگر ارتباطش با او
قطع شود به تنگنا خواهد افتاد و زندگی بر او دشوار خواهد شد. کسی که زندگی
او در مادیات خلاصه شده، هرگز اشباع نخواهد شد. شما گمان میکنید که فلان
مولتیمیلیاردر بیش از شما از زندگی لذت میبرد، آنها مشکلات و مصایب
خودشان را دارند. با آن همه ثروت که جمع کردهاند باز دنیا راحتشان
نمیگذارد، چنان که گاه شب از فکر و خیال خوابشان نمیبرد. خوب، اینها همه
مشکلات است.
گفتیم دنیاپرست زندگیاش تلخ میشود. غفلت از یاد خدا دچار عذابش میکند.
«عذاب» هم که فقط در آخرت نیست؛ هر مشکل و گرفتاری که دامنگیر انسان شود
عذابی است برای او: كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ
لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.(۱۸) چنین است عذاب این جهان و
عذاب آخرت بزرگتر از عذاب دنیاست، اگرعلم داشتند.
وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ و همانا مساجد متعلق به خداست. فَلَا
تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا. پس، احدی را در «کنار» خدا نخوانید. مَعَ
اللَّهِ میگوید نه غیرخدا. «با» خدای یکتا کسی را نخوانید. و این درواقع
همان مشکل شرک است. منظور از «مساجد» هم تنها مساجد ما مسلمانها نیست،
بلکه منظور مطلق سجدهگاه است. یعنی هر جا که خدا عبادت شود؛ حالا ممکن است
این مراکز عبادت کنیسهی یهودیها باشد، یا کلیسای مسیحیان یا مساجد ما
مسلمانان. در هر جا که خدا عبادت میشود نباید در کنار و همراه او کسی دیگر
را بخوانند. یعنی نباید پیغمبر و امام را خواند. در عبادت و دعا فقط خدا را
باید یاد کرد. پیامبر و ائمهی هدی بندگان برگزیدهی خداوندند و به آنها
باید احترام کرد و مقامشان را ستود و تجلیل کرد، بهخصوص باید راهی را که
رفتهاند شناخت و از آنها پیروی و اطاعت کرد، ولی خواندن و عبادت تنها برای
خداست.
ممکن است بگویند که منظور این آیه بتهایی است که عرب جاهلی آنها را
میپرستید و به آنها متوسل میشد. ولی باید توجه کرد که میگوید «احدی» را
نخوانید. و این تعبیر هر چیز و هر کسی را شامل میشود. مثلاً امروزه
مسیحیان عیسی یا حضرت مریم را میخوانند. به جای آنکه به خدای یکتا توجه
کنند، توجه خود را معطوف به آنها میکنند. در میان ما هم توجه و توسل به
اولیاء خدا هست و در دعاهایی که بعد از نماز خوانده میشود گاه غیر خدا را
با او میخوانند. یا در مساجد مرگ و نفرین بر این و آن میفرستند و گاه هم
تملق و ستایش از کسانی میکنند، که همه مصداق ذکر نام غیر خدا در مساجد
است. درحالیکه همهی سخن و بحث اسلام و توحید این است که جایی که در آن
عبادت الله میشود فقط باید نام او آورده شود و نام احدی در مقام دعا جز او
برده نشود.
وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ. و چون بندهی خدا قیام
کند و او را بخواند، كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا. همه بر او
میشورند؛ همه بر ضد او بسیج میشوند؛ همه به او دشنام میدهند و تهمت
میبندند. مثلاً در میان ما هرکس به خرافات و باورهای شرک آمیز ضد توحیدی و
ضد قرآن انتقاد کند، فوری میگویند این وهابی است و ولایت ندارد. در جاهای
دیگر هم همینطور. در مسیحیت اگر کسی بگوید فقط خدا را باید پرستید و فقط
از او باید حاجت خواست و نه از مسیح، ببینید با او چه خواهند کرد. تاریخ
مسیحیت را بخوانید و ببینید که چه جنگها و کشتارها روی داده است برای همین
دعوت به توحید، چه موحدان خالص و مخلصی جانشان را بر سر نشر توحید و اینکه
باید فقط خدا را خواند نهادهاند. هرگاه کسی آنها را به توحید و یکتاپرستی
دعوت میکرده او را در آتش میسوزاندند. تاریخ ادیان متأسفانه گواه این
واقعیت است که بشر همیشه میخواسته برای پروردگار یکتا انباز قرار دهد.
قرآن میگوید: هرگاه خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای کسانی که به آخرت
ایمان ندارند متنفر و مشمئز میشودو هرگاه که جز او را یاد کنند شادمان
میشوند.(۱۹) با یاد غیر خدا، به قول ما، گل از گلشان
میشکفد، خوششان میآید و میگویند حالا درست شد. بشر همیشه به واسطهها
میچسبد و میخواهد از این راه ایمان بورزد. شما اگر از او بپرسی برای چه
به ضریح پناه میبری و مستقیم از خدا طلب نمیکنی، برمیآشوبد. نمیتوانی
از او بپرسی اگر به امام یا امامزادهای که در اینجا دفن شده ارادت داری،
خوب چرا نمیروی او را بشناسی و مطابق تعالیم توحیدی او زندگی کنی؟ به جای
توسل به ضریح، او را بشناس، و اگر حاجتی داری از خدا بخواه. آیا این ضریح و
این درگاه و این زمینی که بر آن سجده میکنی جای خدا را برای تو خواهد
گرفت؟ آیا شما جرئت میکنید اینها را از او بپرسید؟ در آن صورت باید از
جانتان گذشته باشید. در جوامعی که شرک تا اعماق آن رخنه کرده از این مسائل
نمیتوان دم زد.
من نمیگویم که به اولیاء الله نباید توجه کرد؛ میگویم درست باید توجه
کرد. باید راه و رسم زندگی آنها را شناخت و در مسیری که نشان دادهاند قدم
برداشت؛ دینداری را از آنها باید آموخت، نه اینکه مدفن آنها را بتخانه کرد
و آنچه را از خدا باید خواست از آنهاطلب کرد. چرا باید خداوندِ حیّ و
قیّوم را رها کرد و به غیر او روی آورد و به مشاهد و مزارات اولیا حاجت
برد؟ ببینید چهقدر روشن قرآن دارد ما را هدایت میکند.
حال اگر در آیه مقصود از عبداللّه را پیامبر بگیریم، یا هر عبد دیگری، در
اصل قضیه تفاوتی پیدا نمیشود. بهطورکلی، هر که در راه خدا قیام کند و فقط
او را بخواند همه مخالفش میشوند.
قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي بگو- ای پیامبر- که من فقط پروردگارم را
میخوانم. شما ببینید که آیا هیچ وقت پیامبر ما مثلاً حضرت ابراهیم را
خوانده است، به این عنوان که او سرسلسلهی امت توحیدی است؟ یا هیچگاه حضرت
علی(ع) پیامبر را خوانده است؟ علی تربیت شدهی پیامبر اکرم(ص)
است و در خانهی او پرورش یافته، ولی در دعاهای خود فقط خدا را میخوانده.
او کسی است که عاشق پیامبر بود و میگفت «من مثل بچه شتری که همه جا در پی
مادرش میرود، در پی او میرفتم و او هر روز از اخلاق خود برای من نشانهای
بر میافراشت».(۲۰) اما با آنکه به اعلی درجه از پیامبر
متابعت داشت و هر روز از او میآموخت، هیچ وقت نمیبینید که به جای
پروردگار پیامبر را در دعا بخواند یا او را واسطه و شفیع قرار دهد و به او
متوسل شود؛ بلکه در دعای کمیل میفرماید بار خدایا، من به ربوبیتت متوسل
میشوم و خودت را به نزدت شفیع میگیرم. این است خداپرستیِ توحیدی. ما باید
از این بزرگان درس خداپرستی و یکتاپرستی بگیریم.
وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا. و هیچ کس را با او شریک نمیگیرم و
نمیخوانم.
قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا. بگو ای پیامبر، من
برای شما مالک هیچ ضرر و رشد و کمال و صلاحی نیستم. بگو که من کاری برای
کسی نمیتوانم بکنم. این سخن خدا و پیامبر خداست. خدا به او فرمان میدهد
بگو که من کاری از دستم برای شما برنمیآید. اگر به راه خطا رفتید، مسئول
آن هستید و من نمیتوانم شما را مدد کنم و رشدتان بدهم. هر چه هست در دست
اوست، او پروردگار من و شماست. ببینید، ما توجه نداریم که علت همهی مشکلات
ما غافل شدن از قرآن است و رفتن به راههای نادرست خلاف آن.
قُلْ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ
مُلْتَحَدًا بگو، ای پیامبر، که هیچ کس، جز خدا، نمیتواند مرا پناه دهد.
من هم مانند شما نیازمند او هستم و هرگز به جز پروردگار پناهگاهی نمییابم،
بگو که من همهی وجودم به سوی اوست.
در سورهی «إسراء» میگوید: آنهایی که شما میخوانید، خود در پی وسیلهای
برای نزدیکی به پروردگارشان هستند تا هرچه بیشترهرکدام به پروردگار
نزدیکتر شوند.(۲۱) یعنی شما به کسانی متوسل میشوید که
خود به خدا توسل میجویند خود آنهایی که تو به متوسل میشوی، در رقابت و
پیشی جستن بر یکدیگرند تا خود را به خدا نزدیکتر کنند. تو اگر شیعه و پیرو
آنها هستی، نگاه کن که آنها چهگونه خدا را عبادت میکنند تو هم همانگونه
خدا را عبادت کن.
پس، پیامبر برای چه فرستاده شده؟ إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّهِ
وَرِسَالَاتِهِ. کار من جز این نیست که از جانب خدا پیام او را به شما
برسانم. پیام خدا چیست؟ همین کتابی که برای ما آورده است- کتاب او و رسالت
او، که نشان میدهد خداوند از ما چه خواسته و چه باید بکنیم. وَمَن يَعْصِ
اللَّهَ وَرَسُولَهُ و هر که خدا و رسول او را نافرمانی کند، فَإِنَّ لَهُ
نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا. تا ابد گرفتار آتش دوزخ خواهد
بود. او در نظام و عالمی دیگر به نتایج اعمالش گرفتارخواهد شد. و این آیه،
و آیات نظیر آن، نشان میدهد که این مسئله شوخی بردار نیست. هر که از راه
خدا و رسولش منحرف شود و نافرمانی کند، از مواهب نظام الهی مطرود شده است.
حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ، این جواب آنهایی است که میپرسند
وعدهی عذاب کی خواهد بود: وقتی است که آنچه به آنها وعده داده شده ببینند.
فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا. آنگاه خواهند
فهمید که چه کسی در یاری و نصرت ضعیفتر و در شمار کمتر است. میگوید اینها
الان بر سر انکارند، ولی وقتی که عذاب را دیدند و روز وعده داده شده فرا
رسید، خواهند دانست که چه کسی ناتوان و تعداد یارانش کمتر است. اینها در
دنیا قدرت و نفرات خودشان را به رخ تو میکشند، اما عاقبت خواهند دید که چه
کسی را یارانی ناتوانتر و کم شمارتر است. آینده این را معلوم خواهد کرد،
حال بگذار هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
قُلْ إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي
أَمَدًا. ای پیامبر، بگو من نمیدانم، آیا آنچه وعده داده شدهاید (قیامت)
نزدیک است، یا پروردگارم برای آن سرآمدی نهاده است که نزدیک نیست. به آنها
که میگفتند و میپرسیدند پس قیامت کِی خواهد بود؟ میگوید من از وقت آن
خبر ندارم. نمیدانم آیا به زودی خواهد آمد یا هزاران سال بعد. اینکه قیامت
کِی خواهد بود علم آن نزد من نیست. درحالیکه ما بر این اعتقاد نادرستیم که
پیامبر همه چیز را میدانسته است. درحالیکه قرآن این علم را از پیامبر نفی
میکند و به او فرمان میدهد که به دیگران هم اعلام کند که نمیداند.
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا عالم الغیب فقط
پروردگار است. اوست که دانای ناپیدا و نهان است و او احدی را بر غیبش آگاه
نمیکند.
إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ مگر آن را که به پیامبری برگزیند و
بپسندد. در این صورت به او وحی میفرستد و به واسطهی جبرئیل یا بیواسطه،
او را از بخشی از غیب آگاه میگرداند. «پیامبر» و «پیامآور» کسی است که
پیامی از جانب خدا به او میرسد. «نبی» صاحب «نَبَأ» یعنی خبر است. یعنی
بعضی اخبار غیب را در اختیار پیامبرانش میگذارد، نه آنکه آنها را از هر چه
در غیب است آگاه کند. گوشهای از نهان عالم بر انبیا آشکار میگردد، آن هم
برای آنکه بتوانند مردم را به راه راست دلالت کنند.
فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا. و آنگاه
که پیام آسمانی و ملکوتی را به او میدهد تا به مردم برساند، از پیش رو و
پشت سرش رصد میگذارد. خوب دقت کنید که چه نکتهای را میخواهد بگوید.
ببینید، خدا از بالا ناظر است، جبرئیل واسطه او و پیامبر است و پیامبر
واسطه او با مردم. خوب، حالا بعضی معتقدند قرآن حاصل تحولی است که در درون
و ضمیر پیامبرپدید آمد و جوششی درونی او را به گفتن این کلمات، که ما آیات
خداوندش مینامیم، برانگیخت. برخی از مستشرقین هم بر همین عقیدهاند و
پیامبر را، بیآنکه آورندهی وحی بدانند، بسیار احترام میکنند و نابغه و
شخصیت بی نظیر یا کمنظیر هم میدانند. چند سال پیش کتابی تحت عنوان یکصد
شخصیتی که بزرگترین تاثیر را در تاریخ بشری داشتند در آمریکا منتشر شد.
نویسنده یهودی و دانشمند این کتاب (مایکل هارت) پیامبر اسلام را در رتبه
نخست قرار داده بود و پس از او نیوتن و در ردیف سوم یا چهارم حضرت مسیح.
اگر قرآن محصول اندیشه پیامبر باشد، چهگونه میتوان اطمینان داشت کمترین
کم و بیشی در این پیام راه نیافته و دست نخورده بهدست ما رسیده است؟ آنچه
ما امروزه به نام قرآن میخوانیم چند درصدش واقعاً پیام خداست، و چند درصدش
افزود و کاست و بهطورکلی ناخالصیهایی است که این دو واسطهدر آن وارد
کردهاند؟ ببینید این آیه بهروشنی میگوید که هرگاه خداوند رسولی
میفرستد، رصدی و نگهبانانی نیز هم از پیش رو و از پشت سر، مِن بَيْنِ
يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، یعنی در مسیرارسال وحی به پیامبر و نیز انتقال
وحی به مردم، در این مکانیسم وارد میکند، لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا
رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ. تا بداند که پیام را بیهیچ تغییری به آنان ابلاغ
کردهاند.
وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا. و خداوند بر
آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چیز را به شمار و حساب و کتاب آورده است.
و چنانکه هر انرژی در جهان درست به همان اندازهای که باید برسد- نه یک
ذره کم و نه یک ذره بیش- میرسد. وحی نیز از همین مقوله است و آن نیز
دقیقاً به همان اندازه که باید ابلاغ شود، نه یک کلمهی بیش و نه یک کلمه
کم. ابلاغ شده است.
در سورهی «قیامت» میگوید: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ.
زبان خود را برای تلاوت آنچه بر تو وحی میشود حرکت مده تا شتابی در ابلاغ
وحی کرده باشی. إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. بی تردید جمع کردن
آن- در قوای ادراکی تو- و بیانش با ماست. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ
قُرْآنَهُ.(۲۲) پس، هرگاه ما آنرا خواندیم، تو آن خوانش
را ادا کن. پس، پیامبر در انتقال وحی فقط مدیوم و واسطه بوده است، نه آنکه
آنچه را از وحی هضم و جذب و فهم کرده برای مردم بیان کرده باشد. آنچنانکه
ما که دانستهها و اندیشیدههای خود را با تعبیراتی که خودمان داریم بازگو
میکنیم یا مثل شاعری که الهامات شاعرانهاش را در قالب واژهها و جملات
بیان میکند. در این کلمات و آیات حتی یک «واو» را هم نمیشود جابهجا کرد.
چون خداوند در مسیر ارسال وحی به پیامبر و از او به مردم نیرویی گماشته تا
دست نخورده و دقیقاً آنچه گفتهی اوست به بندگان او برسد. به بیان دیگر،
پیامبران قاصدانی بودند که به سوی مردم فرستاده میشدند تا آنچه را بر
آنها وحی میشود عیناً به مردم منتقل کنند. آنها دستگاه گیرندهی الهام و
وحی بودند و آن را بیهیچ تصرفی بازتاب میدادند. و این البته از مقام
بزرگ آنها ذرهای نمیکاهد، زیرا نایل شدن به مقام نبوت و مخاطب خداوند
واقع شدن و دریافت پیام آسمانی موهبتی است که فقط نصیب نوادری از انسانها
در طول تاریخ بشریت شده است.
پایان این سوره بازگشت به توحید و سفارش به دوری از شرک است. قبلا آمده بود
که بیگانگانی این کتاب را شنیدند و به سوی قومشان بازگشتند و گفتند که سخنی
ژرف و شگرف شنیدهاند، و در پایان هم باز سخن از این کتاب حفظ شده است و
تایید بر اینکه آن را نگهبانانی گماشته است که در رصد الهیاند. رصدخانه
جایی بوده که از آن مکان ستارگان را زیر نظر میگرفتند. خداوند هم در
رصدخانه نظاماتش، دقیقاً اعمال و رفتار رسولان خود را، که ستارگان عالم
بشری بودند، رصد کرده است تا کتابی که برای بندگان فرستاده شده است، خالص
خدایی باشد.
به درگاه پروردگار دعا میکنیم که توفیق شناخت کتاب هدایتش را که بر ما
ارزانی داشته عطا فرماید تا بتوانیم اعمال خود را برای او پاک و خالص
گردانیم و به سعادت دو جهان نایل شویم.
«خدایا چنان کن سرانجام کار ؛ تو خشنود باشی و ما رستگار»
صدق الله العليّ العظيم......
۱) انعام(۶) / ۱۱۲
۲) انعام(۶) / ۷۶
۳) کهف(۱۸) / ۵۰
۴) ذاریات(۵۱) / ۵۵
۵) کهف(۱۸) / ۲۲ و ۲۳
۶) طه(۲۰) / ۱۱۴
۷) بقره(۲) / ۲۰۴ و ۲۰۵
۸) انبیاء(۲۱) / ۳۲
۹) نبأ(۷۸) / ۱۲
۱۰) فصلت(۴۱) / ۱۱ و ۱۲
۱۱) اسراء(۱۷) / ۴۴
۱۲) اعراف(۷) / ۹۶
۱۳) نمل(۲۷) / ۴۰
۱۴) انفال(۸) / ۲۸
۱۵) طه(۲۰) / ۱۲۴
۱۶) رعد(۱۳) / ۲۸
۱۷) نهجالبلاغه
۱۸) قلم(۶۸) / ۳۳
۱۹) زمر(۳۹) / ۴۵
۲۰) نهجالبلاغه، خطبهی ۱۹۲
۲۱) اسراء(۱۷) / ۵۷
۲۲) قیامت(۷۵) / ۱۶ تا ۱۸
|