شرحى
بر سوره جمعه (۱)
سورة جمعه شصت و دومين سوره قرآن است كه اسم آن از آية نهم سوره ، كه بحث
نماز جمعه در آن مطرح گشته، گرفته شده است. ما فارسي زبانها آخرين روز
هفته را جُمْعه ميخوانيم، در حاليكه نام درست آن جُمُعَه ميباشد. جُمُعَه
از اجتماع ميآيد، يعني جمع شدن مردم. نماز جُمُعَه يعني نمازي كه مردم يك
شهر يا يك منطقه هفتهاي يكبار در يك مكان به جماعت برگذار ميكنند.
همانطور كه ميدانيد، به نماز جمعه نماز سياسي - عبادي هم گفته ميشود و با
نمازهاي عادي فرق دارد. اين نماز داراي دو خطبه است كه در يكي از آنها
حتماً مسائل اجتماعي مربوط به مردم بايد گفته شود. از اين جهت، نماز جمعه
حاوي گزارشي از عملكرد حكومتي است و به همين دليل شيعه در طول تاريخ نماز
جمعه را به دليل آنكه معتقد بودند حكومت، حق امام زمان است و حاكمان عموماً
غاصب هستند بر گذار نمي كرده است . اما در ايران وقتي انقلاب شد، نماز جمعه
رسميت يافت، چرا كه روحانيت خود را نماينده امام زمان ميدانست.
فلسفه نماز جُمُعَه اين است كه چون مسلمانان شش روز هفته را براي مسائل
شخصي خود فعاليت و تلاش ميكنند، شايسته است يك روز را هم به اجتماع اختصاص
دهند، به همسايهها، دوستان، آشنايان و كلاً به آن جامعهاي كه در آن زندگي
ميكنند برسند. در قرآن تنها در سوره جمعه است كه از نماز جمعه اسم برده
است.
يهوديان روز شنبه را تعطيل ميكنند كه "يوم السبت" ناميده ميشود. "سبت"
يعني قطع، بريدن، تعطيل. آنها معتقد بودند كه خداوند در شش روز جهان را
آفريده و روز هفتم را استراحت كرده است ! بنابراين مومنين هم بايد در روز
هفتم ازكاركردن دست بكشند . اين "قطع كردن" را "يوم السبت" ميگويند. در
قرآن هم داستان "اصحاب السبت" آمدهاست. به هر حال در شريعت حضرت موسي اين
توصيه مطرح بوده است كه مگر چقدر آدم بايد دنبال تلاش معاش و كارهاي شخصي
باشد؟ يك روز را هم بايد از خود بيرون آمد و به بقيه مردم و محرومين جامعه
پرداخت. اگر داستان ماهيگيران روز شنبه را در قرآن بخوانيد، ميبينيد كه
آنها حرمت اين روز را شكستند و نتوانستند دنياپرستي را كنار گذاشته و حتي
يك روز را هم از ماديات بركنار باشند.
اين مطالب مقدمهاي بود براي آغاز سوره:
يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا
فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
دفعات گذشته چهار سوره را خوانديم كه با
"سَبِّحَ لِلّه" آغاز ميشد. سَبِّحَ ماضي است ولي در اينجا مضارع آمده است ( يسبح
لله). ميگويد: همة آنچه در آسمانها و زمين است، خدا را تسبيح ميكنند. يعني حيات و
حركتي كه دارند، حركتي هدف دار است. پس همه موجودات نقش مثبتي را در مسير مقدّر
شده الهي در جهان ايفا ميكنند.
دنباله آيه چهار صفت خدا را در اين ارتباط معرفي ميكنــد:
۱- اَلمَلِكْ ،۲- القُدّوس ،۳- اَلْعَزيز، ۴-
اَلحكيم.
"ملك" يعني پادشاه، كسي كه مالك و صاحب اختيار هستي
است. قدّوس يعني بسيار مقدّس كه مبالغة قدس است، يعني بينهايت پاك و بيعيب و نقص.
عزيز هم يعني صاحب عزّت و قدرت. ابر قدرت را عزيز ميگويند. بارها عرض كردهام كه
ما فارسي زبانها عزيز را دوست داشتني معني ميكنيم! ولي در زبان عربي، "عزيز" كسي
است كه عزّت و قدرت و توانايي فوق العاده دارد. عزيز مبالغة عزّت است، يعني
ابرقدرت، شكست ناپذير.
"حكيم" به كسي ميگويند كه كارش از روي حساب و كتاب و حكمت و فرزانگي است، منطق
دارد و بيحساب و كتاب عمل نميكند. در واقع در اين آيه جهان را به كشوري بينهايت
بزرگ كه مَلِك و پادشاهي دارد، كه همان الله است، تشبيه ميكند. آن الله ملك شما
نيز هست. ملكهاي ديگر صاحب اختيار مطلق نيستند. اما ملك واقعي شما، كه خداست، مطلق
است .
از آنجايي كه اغلب پادشاهان و ملكها همواره ناپاك و اهل فساد بوده و با زد و بند
و زور و تزوير به قدرت مي رسيدند ، نظر مردم هميشه در باره آنها منفي بوده است. در
تاريخ گذشته كشور خودمان ببينيد پادشاهان با مردم چه ميكردند. به برادرها و
فرزندان خودشان هم رحم نمي كردند. پسرهاي خودشان را هم كور ميكردند. مثل نادرشاه
كه بچههاي خودش را هم كشت. پادشاهها از چشمهاي مردم تپه ميساختند. شاپور
ذوالاكتاف كتفها را سوراخ ميكرد، از سرها منارهها درست ميكردند. پادشاهها
اكثرا جز ناپاكي چيز ديگري نداشتند. براي اينكه سوء برداشت نشود و ملك بودن خدا با
ساير ملكهاي تاريخ يكسان تلقي نشود، قرآن ميگويد درست است كه خدا ملك است، ولي
ملك القدّوس است ، بينهايت پاك است ، يعني هيچ فسادي، ظلمي، ستمي، تعدّي و تجاوزي
به زيردستانش نميكند.
در دعايي كه در سحرهاي ماه رمضان ميخوانند، ميگويند: سُبحانَ مَن لا يَعتدي علي
اَهلِ مُمْلِكَتِهِ: منزه است آن پادشاهي كه به اهل مملكتش تجاوز نميكند. قدرتش
مطلق است ولي به زيردستانش زور نميگويد.
كلمه "مقدس" هم باز يك نقص و ناتواني را به ذهن خطور ميدهد. هر وقت صحبت از آدمهاي
مقدّس ميشود، آدم به ياد كساني ميافتد كه هميشه در مسجد و اهل نماز و دعا هستند،
آنها معمولاً در ميدان قدرت و سياست نيستند. ولي خدا مقدسي است كه هم عزيز و هم
ابرقدرت است. خداوند آنچنان قدوسي است كه صاحب عزّت بينهايت هم هست.
از آنجا كه قدرتمندان معمولا تصميمات بي منطق و از روي هوي و هوس مي گيرند ، آية
شريفه صفت خدائي ديگري رانيز گوشزد ميكند كه حكيم بودن است. يعني خدا صاحب عزّتي
است كه كارش روي حكمت و فرزانگي است. به اين ترتيب ميبينيد چطور اين صفتها پشت سر
حقيقتي را بيان ميكند. الله را دارد معرفي ميكند. الهي كه ملك شماست، ملكي كه
بسيار مقدس و پاك است. با وجود اينكه مقدس است، صاحب عزت هم است. با آنكه صاحب
عزتها كارهايشان ديكتاتور مآبانه است، خداوند كارش روي حكمت است.
هُوَ الّذي: هُوَ بر ميگردد به همان خدايي كه داراي اين خصوصيات است. اين
خدا در ارتباط با دنياي شما انسانها، چه ارادهاي كرده است؟... "بَعَثَ" ، يعني
برانگيخت. "بعثت" يعني برانگيخته شدن. كاربردهايش در قرآن متنوع است. يكي بعثت روز
قيامت را ميگويند، روز بَعْث: ما ميميريم، پوسيده و خاك ميشويم و سلولهايمان جذب
طبيعت ميشود، ولي كُدهايمان ، ژنهايمان در دل خاك باقي ميماند. وقتي شرايط دنيا
عوض شد و بهار ديگري در رستاخيز پديد آمد، مثل بهاري كه هر سال اتفاق ميافتد، بار
ديگر دانههاي وجود ما رويش پيدا ميكنند.
مولوي ميگويد:
كدام دانه در زمين فرورفت و نَرست |
چرا به دانة انسانت اين گمان باشد؟ |
هر دانهاي كه در زمين رفته دوباره روئيده است.
ميگويد چرا باور نميكني كه دانة انسان نيز دوباره برويد؟ در چند قرن پيش كه مولوي
از دانة انسان صحبت ميكند، هنوز سلول و ژن را تشخيص ندادهبودند. در موضوع بعثت دو
نكته مورد نظر است، يكي مسئله بعثت روز قيامت و ديگري از خواب بيدار شدن روزانه.
در داستان اصحاب كهف ميگويد: بعد از سيصد و سيزده سال آنها را از خواب بيدار كرديم
: "كَذالِكَ بَعَثَهُم"،. پس مفهوم بعثت بيدار و فعال شدن چيزي است كه در حالت
ايستا و راكد است، درست مثل آدمي كه مرده و در قيامت زنده ميشود، يا آدمي كه در
خواب و بي حركت است، دو مرتبه بيدار ميشود. در جوامعي كه همه خوابند و عقب
افتادهاند، ناگهان انساني بيدار مي شود، زنده ميشود، رشد ميكند و ناگهان قيام
مي كند. در جامعهاي كه همه خفتهاند، همه در خواب هزار سالهاند، در خواب دقيانوسي
هستند، يك مرتبه يك آدمي بيدار ميشود و ديگران را بيدار ميكند. اين را بعثت
ميگويند. حالا نميخواهم زياد وارد اين واژه شوم. در تمام مواردي كه مشتقات واژة
"بعثت" در قرآن به كار رفته است، به نوعي معني بيدار شدن، برانگيختهشدن، رو آمدن و
شكفته شدن را ميرساند. خداوند "بَعَثَ في الاميّين": او را برانگيخت در بين آدمهاي
اُمّي. "اُم" يعني مادر. "الاُميّين" يعني مثل بچههاي وابسته به مادر، صفر
كيلومترها. يعني آدمهاي بيسواد و بيفرهنگ و تربيت نشده.
در آن دوران، ايران تمدن پيشرفته اي داشته است، يونان آكادميهاي علوم گستردهاي
داشتهاست، در روم باستان سطح علمي برگزيدگان جامعه بسيار بالا بوده است، ولي در
عربستان همه عقب اقتاده و اُمّي بودند. خداونــــد در اين جامعة اُمّيِ عقب افتاده
كه به اصطلاح دست چپ و راستشــان را هم تشخيص نميدادند، رسولي بر انگيخت.
"رسولاً مِنْهُم": فردي از ميان خودشان برانگيخت. نه بيگانه با فرهنگ و فهم
و درك آنان. از بين اين آدمهاي عقب افتاده يك انسان فوقالعادهاي جوشيد، برگزيده
شد، تا چه كار كند؟ تا چهار كار انجام دهد. خدا چون چهار صفت دارد، اين رسول هم
بايد چهار كار بكند:
۱- يَتلوا عَلَيهم آياتِهِ: نشانههاي خدا
را بر مردم بخواند. يَتلوا: يعني تلاوت كند، بخواند، مردم را آگاه كند. به چه
چيزي؟ به آيات خدا. "آيات" يعني نشانهها، نشانهها و علامتهاي خدا را كه در
طبيعت و نفس انسان است، علامتهايي را كه در آفاق و انفس وجود دارد به مردم نشان
بدهد.
اين برنامة اول بود.
۲-و يُزكّيهم: پاكشان كند، تزكيهشان كند. تزكيه با تطهير فرق دارد.
"تطهير" يعني پاك كردن، در حاليكه "تزكيه" يعني عوامل مزاحم رشد را از سر راه
برداشتن. مثل درختي كه به علت سربار و آويزان شدن گياهان ديگر به بدنه آن، رشد
نميكند. آنها را قطع ميكنند تا آن درخت بتواند رشد كند. "تزكيه" يعني امكان
نمو و رشد دادن. "پاك كردني" كه امكان رشد كردن بدهد.
بسياري از واژههاي عربي يكسان ترجمه ميشوند، اما در معني تفاوتهايي دارند.
اينكه ميگويند زكات بدهيد يعني شما با دادن زكات خودتان را پاك ميكنيد، رشد
ميكنيد و اموالتان بيشتر ميشود. پس برنامة دوم آن پيامبر اين بود كه تزكيه
كند، برنامه سومش چيست؟
۳-"يُعَلِّمُهُم الكِتاب": به مردم كتاب را تعليم دهد. منظور از كتاب،
قرآن نيست. كتاب يعني قوانين و نظامات. هر چيزي كه به صورت مكتوب و نوشته
درآمده و جنبه قانون و اصول اساسي و ثابت پيداكرده است.
۴-چهارمين برنامه چيست ؟ حكمت را به آنان تعليم دهد. همانطور كه ملاحظه فرموديد
خداوند چهار صفتش را معرفي كرده و رسولي فرستاده كه اين چهار برنامه را اجرا
كند. اين چهار برنامه از چهار صفت خداوند ناشي ميشود. صفت اول خدا چيست؟
"ملك"، ملك را بايد شناخت. پيامبر آمدهاست تا نشانهها، آيات و علامتهاي آن
ملكي را كه آفريدگار جهان است نشان دهد. هر پادشاهي حدود و ثغور و نام و نشاني
دارد ، پادشاه جهان هستي را نيز بايد به بندگان شناساند.
دوم خداوند "قدوس" است. چون خداوند بينهايت
پاك است. رسول بايد مردم را تزكيه كند. تزكيه هم نتيجة قداست است. قداست يعني پاكي،
تزكيه هم يعني موانع رشد را برداشتن. پاك كردني كه رشد كند. پس صفت قدوس است كه
رسول بايد به مردم منتقل كند. ما كه قدوس نميتوانيم بشويم، فقط خداوند است كه قدوس
است. چون قدوس بينهايت است. ما فقط ميتوانيم پرتوي از نور را بگيريم، پس بايد
تزكيه شويم.
سومين برنامه چيست؟ خداوند "عزيز" است. كسي كه عزت دارد، پادشاه است و قدرت
دارد. او قوانين را ميگذارد. خداست كه در كتـابش ميگويد:
كُتِبَ عليكم الصُيام: روزه بر شما نوشته
شد.
كُتِبَ عَلَيكُم القصاص: قصاص بر شمامقرر شد.
كُتِبَ عليكم الَوصيّه: وصيت بر شما واجب شد.
اينها همه قوانين هستند. پس چون صفت خداوند
عزيز است ، پيامبر هم در رابطه با عزّت خدا بايد به مردم كتاب را آموزش دهد.
چهارم: خدا حكيم است. چون حكيم است، پيامبر بايد به مردم حكمت بياموزد. در
واقع پيامبر آمده است تا صفات خدا را به مردم منعكس
نمايد. چنين نيست كه پيامبر اين كتاب را از خودش بافته باشد، او از طرف خدايي مأمور
شده كه داراي اين صفات است و بايد همان صفات را منتقل كند.
آيا خداوند پيامبر را فرستاده كه فقط به مردم عربستان ۱۴۰۰ سال پيش اين سخنان را
بگويد؟ خير . آخرينَ مِنهُم: آخرين يعني ديگران. "مِنهم" يعني غير ازآنها. تنها
آنها مورد نظر نبودند. آخرينَ مِنهُم لمّا يَلحَقوا بِهِم لمّا يَلحَقوا بِهِم:
آنهايي كه هنوز ملحق نشدهاند، نسلهاي دوم، سوم، چهارم و الي آخر. ميگويد اين
برنامه و بهروزي براي آيندگان و براي هميشه است.
و هُوَ العَزيزُ الحَكيم: براي اينكه خدا
عزيز و حكيم است. كسي كه عزت دارد و كارش از روي حكمت است، مردم را بايد
راهنمايي كند. همواره نسلهائي پديد ميآيند كه نيازمند اين هدايتند.
ذالك فضل الله: اين فضل خداست. مقام برتري است كه خداوند به فرد
شايستهاي ميدهد. يؤتيه مَن يَشاء: طبق مشيّت خود، به آنكه بخواهد عنايت
ميكند.
والله ذوالفضل العظيم: خداوند صاحب فضل عظيم است.
تا اينجا موضوع بعثت پيامبر و برنامة چهار مادهاي
بود. با توجه به اينكه قبل از مسلمانان كسان ديگري نيز بودند كه ديندار بوده و كتاب
و پيامبر داشتند، ميخواهد اشارةاي تاريخي بكند كه حواستان جمع باشد، ما قبل از شما
هم به كسان ديگري چنين نعمتهايي و چنين فضلي را داديم، شما مواظب باشيد مثل آنها
ناشكري نكنيد. از اين به بعد به قوم بني اسرائيل اشاره ميكند.
مثَلُ الّذينَ حُمِلّوا التَورات: مَثَل
كساني كه تورات را بر دوششان گذاشتيم..
حُمِلّوا: فعل مجهول است. يعني حمل شدن. يعني اين
امانت و آگاهي و امكانات به دوش آنها هم گذاشته شد. ثُم لَم يَحمِلُوها: ولي آنها
حامل راستين تورات نشدند. يعني تورات را عمل نكردند. آنرا نداديم كه روي تاقچه
بگذارند و يا فقط براي تبرك روز عقد و عروسي به كار برند و يا هنگام سوگواري
استفاده كنند. تورات براي عمل بود ولي آنها حامل تورات نشدند و به آن عمل نكردند.
ميگويد ميخواهيد بدانيد مثالشان چيست؟ مثال يعني نمونه قابل فهم و تشبيه. يعني
آدم بفهمد و لمس كند . ميگويد مثال اينها مثل خر است كه كتاب بارش كرده باشند
(چهار پايي بر او كتابي چند). كَمَثَلِ الحمار: مثل خري است كه : يَحمِلُ اَسفاراً،
حمل ميكند اسفاري را . "اسفار" جمع سفر است. "سفر" يعني كتاب، نوشته. خَري كه بارش
كتاب است. منظور معلوم است كه چيست. يعني خري كه فقط كتاب را حمل ميكند و هيچ
ارتباطي با آن كتاب ندارد. پس جامعهاي كه كتاب ديني دارد ولي به آن عمل نميكند،
مثالش در عالم واقع خيلي زشت است. اين مثال تنها مربوط به يهوديان نيست. مربوط به
هر ملتي و يا هر امتي است كه كتابي داشتهباشد، ميخواهد مسيحي باشد و انجيل داشته
باشد،يا مسلمان باشد و قرآن داشته باشد. وقتي آدم دينداري به كتابش عمل نكند، مثالش
در عالم واقعيت يك چنين مثالي است. باري است كه آدم دارد بر دوش ميكشد.
بئس مَثَلُ القُومُ الّذينَ كَذَّبوا بآياتِ الله: چقدر زشت است مثال آن
كساني كه آيات خدا را تكذيب ميكنند. منظور از تكذيب اين نيست كه بگويند دروغ است.
وقتي يك كسي عمل نميكند ميشود تكذيب. بارها اين را توضيح دادهام. يهوديها تورات
را تكذيب زباني نكرده بودند، ولي همينكه عمل نميكردند، تكذيب عملي ميكردند.
ميگويد چقدر زشت است مثال كساني كه نشانههاي خدا را عملاً تكذيب ميكنند.
والله لا يَهدِي القَومَ الظّالمين: خدا مردم ستمگر را هدايت نميكند. منظور
اين نيست كه اينها دارند به كسي ستم ميكنند. مفهوم ستم و ظلم اينست كه كسي نعمتي
دارد و قدرش را نميداند و از آن استفاده نميكند، اين ظلم به خودش، به مردم و به
تودههاي ناآگاه است كه يك امكاناتي، امكانات هدايتي در دسترس آدم باشد و از آن
بهره نگيرد. اصولاً معناي ريشهاي "ظلم" خارج كردن هر چيز از جايگاه طبيعي و منطقي
خودش است. ظلم ضد كلمة "عدالت" ميباشد. عدالت يعني هر چيزي جاي خودش و هر كسي
برخودار از حق و تلاش خودش. خداوند ميفرمايد يك كتابي داديم، اين كتاب براي
راهنمايي است، ولي آن نقش را در جامعه ايفا نميكند، فقط حملش ميكنند.
قُل يا اَيُهَا الّذين هادُوا: پيغمبر بگو اي كساني كه يهودي شديد،
اِن زَعَمتُم: اگر شما گمان ميكنيد. "ظن" يعني پندار، گمان. اَنَّكُم اَولياءُ
الله: اگر شما چنين ميپنداريد كه شماها اولياء خدا، دوستداران خدا، سوگلي خدا و گل
سرسبد جهان هستيد، مِنْ دون النّاس: يعني خيال ميكنيد فقط شمائيد كه بندگان ويژة
خدا هستيد و بقية مردم آدم نيستند، فَتَمَنّوا المَوتَ اِن كُنتم صادقين: اگر راست
ميگوئيد، آرزوي مرگ كنيد. يعني اگر شما قوم محبوب خدا و سوگلي خدا هستيد، طبيعتاً
وقتي پيش خدا برويد پيش معشوقتان رفتهايد. پس چرا اينقدر به دنيا چسبيدهايد و
عاشق دنيا، پول، ثروت، راحتي و رفاه هستيد؟ اين دو كه با هم تناقض دارند. منظور اين
نيست كه خدا بخواهد شما بميريد، اين يك تمثيل است.
منظور اين است كه اگر شما قوم ويژة خدا هستيد و يك چنين رابطه و تعهدّي با خداوند
داريد، كه او تضمين كرده است كه شما را در بهشتش جاي خواهد داد، پس آرزوي مرگ كنيد!
همانطور كه در جاي ديگري قرآن از آنها نقل كرده است كه ميگفتند ما هيچوقت وارد
جهنم نميشويم. اگر هم بشويم دو سه روز بيشتر نخواهد بود.
يا ميگفتند: نَحنُ اَحِبّاءُ الله و اَوليائه: ما اَحبّاي خدائيم. ما
اولياء خداوند هستيم. الآن هم همين ادّعاها را دارند. اين تعصبات نژادي از كجــا
آمدهاست؟ ميگويد اگـــر راست ميگوئيد، پس پيش خداي خودتان برويد. وَ لا
يَتَمَنّونهُ اَبَداً: ولي هرگز تمنّاي مرگ نخواهند كرد (تمنّا يعني آرزو) چرا؟
بِما قَدَمَّت اَيديهم: به خاطر عملكردشان. "قَدَمّت اَيديهم" يعني آنچه دستهايشان
از پيش فرستاده است. در تمام زندگي اسير و وابستة ثروت بودهاند، يك لحظه فكرشان از
حساب دارائيهايشان غافل نميشد. مگر ميتوانند اينهــــا را بگذارند و بروند؟ خير،
بنابراين به خاطر عملكردشان نميتوانند آرزوي رفتن كنند.
بما قدمّت اَيديهم: اعمالشان نميگذارد كه بروند.
باز ببينيد كه صفت ظالم تكرار ميشود. در زبان فارسي ظلم را ستمكاري به ديگران تلقي
ميكنند. ظلم انواع دارد. يكي ظلم به ديگران است و ديگري ظلمي كه آدم به خودش
ميكند.
قل اِنَّ المَوتَ الّذي تَفِّرونَ مِنه: پيغمبر به ايشان بگو اين مرگي كه
داريد از آن فرار ميكنيد، فَاِنَّهُ مُلقيكُم: بالاخره شما را ملاقات ميكند،
ميرسد. تو داري از مرگ فرار ميكني. فَاِنَّه: اين حرف تأكيد هم هست. اين مرگ
بالاخره به تو خواهد رسيد. "مُلاقي" از تلاقي ميآيد، رسيدن دو چيز به هم. ثَمَّ
تُرَدّون: پس به سوي چه كسي برگردانده ميشويد؟
اِلي عالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهاده: سوي آن خدايي كه داناي پنهان و آشكار
است. كجا ميرويد؟ پيش كسي ميرويد كه ميداند، همه چيزتان را ميداند. از زير و
بم و پنهان و آشكارتان آگاه است. فَيُنَبّئُكُم: پس خداوند شما را آگاه ميكند.
"نبأ" يعني خبر دادن، آگاه كردن. به چه چيزي شما را آگاه ميكند؟ بما كَنتُم
تَعلَمُون: به آن كارهايي كه عمل ميكرديد. كنتم تعلمون: بوديد، عمل ميكرديد. اين
يك اصطلاح در عربي است. استمراري است. در واقع كارهايي كه يك عمر در حال انجامش
بودهاند. اگر ميگفت "بما تعلَموُن": كاري كه شما كرديد. اين يك كار است ولي
"كُنتُم تَعلمون" استمرار يك عمل و رفتاري را نشان ميدهد.
اين سه آيه، يك عطف تاريخي است. پس اين سوره يك مقدّمهاي دارد، بعثت پيامبر، نزول
كتاب از جانب آن خدايي كه آن صفات را داراست. اين را توضيح داد و حالا ميگويد يك
نگاهي به گذشته بكنيد. ببينيد تجربة پيشينيان شما چگونه بود؟ حواستان باشد كه شما
جا پاي آنها نگذاريد. خطاهاي آنها را تكرار نكنيد وگرنه خداوند كه نميخواهد از
بندگان خودش بدگويي كند. خداوند كه با بندههاي خودش دشمني ندارد كه بخواهد
يهوديها، مسيحيها و اهل كتاب را پيش ما خوار كند. اين مطالب را براي اين ميگويد
كه ما حواسمان را جمع كرده و آن كارها را نكنيم. حالا باز به خود مسلمانها بر
ميگردد.
يا اَيُّها الّذين امَنُوآ: اي كساني كه ايمان آوردهايد، يعني مقدّمات سوره
را باور كرده و تسليم آئيننامه جديد شدهايد. اِذا نودِيَ لِلصَّلاة: وقتي كه ندا
داده ميشود، لِلصَّلاة، صلاة. براي نماز ، مِن يَومِ الـجُمُعَةِ: نماز جمعه، روز
جمعه. فَاسْعَوْا اِلي ذِكْرِ الله: بشتابيد. "سعي" يعني تلاش، دويدن. ميگويد هر
كاري كه داريد كنار بگذاريد، عجله و شتاب كنيد. به سوي چه چيزي شتاب كنيد؟ ذكر خدا.
"ذكر" يعني ياد. بشتابيد بسوي ياد خدا، توجه به خدا. وقتي كه صداي نماز جمعه يعني
اذان بلند ميشود، اي كساني كه ايمان آوردهايد، بشتابيد. اِلي ذكر الله و ذَرُوا
البَيعَ: "بَيع" يعني خريد و فروش. حالا چون اين آيات در مكّه نازل شده است و تنها
مشغلة جدّي مردم مكّه، نه صنعت، نه كشاورزي و نه دامداري ، بلكه فقط تجارت بود، به
تناسب اين اشتغال سخن ميگويد. منظور اينست كه در ساعت نماز جمعه همه تجارت را كنار
بگذاريد و هر كس هر كاري را كه دارد كنار گذاشته و به سمت ذكر خدا بشتاند. يعني اين
آهنگ، صدا و دعوت، نسبت به پيامهاي دعوت كننده ديگر اولويت دارد. ذلِكُم خيرٌ
لَكُم: اين به نفع خودتان است. اِن كُنتُم تَعلمون: اگر علم داشتيد.
يعني خداوند نيازي به اينكه تو اي انسان، كارهايت را كنار بگذاري و پيش او بروي
ندارد. تو اگر علم داشتي ميفهميدي مصحلت شخصي و اجتماعي خودت در اينست كه اين
موضوع را جدّي بگيري. نيم ساعت تا سه ربع ساعت همه يكجا جمع شوند، اين برنامه را
انجام دهند و سپس به سر كارشان برگردند. فَاذا قًضيتِ الصّلوة: وقتي كه نماز تمام
شد، "قُضَيْت" از ريشة قضا است ، يعني گذشتن. يعني نماز كه گذشت و تمام شد و همه
خواندند، فَانتَشِروا فِي الارض: منتشر شويد روي زمين. انتشار يعني پخش شدن. يعني
حالا كه نماز خوانديد، وقتتان را با حرفهاي بيهوده و گپ زدنهاي بعد از نماز با
يكديگر تلف نكنيد، دنبال كار و زندگيتان برويد.
وَابتَغوا مِن فَضلِ الله: برويد دنبال فضل خدا. فضل خداوند يعني اين
امكاناتي كه او داده است. هر كسي يك شغلي دارد. شغل ما هم اينست كه داريم از تمام
نعمتهاي خداوند، از طبيعت استفاده ميكنيم.
اِبتغا: يعني جستجو، پيگيري كردن. وَاذكُروُا الله كَثيراً: به ياد خدا باشيد
فراوان. لَعَلَّكُم تُفلُحون: باشد تا رستگار شويد. "فلاح" در دنياست. برخلاف "فوز"
كه در آخرت است. "فلاح" يعني شكوفا شدن. خيليها فكر ميكنند رستگاري در آخرت است،
ولي "فلاح" يعني شكفته شدن و پرورش پيدا كردن. يعني وقتي به ياد خدا باشيد خودتان
را ميسازيد. پرورش پيدا ميكنيد، مثل غنچهاي كه به گل مينشيند، باز ميشويد. يا
دانهاي كه از درون زمين بيرون ميآيد، سبز ميشويد، رشد ميكنيد، شاخه ميدهيد و
درخت تناوري ميشويد.
اين توصيه به نظر ميرسد داراي پيام تشويقي براي كار باشد كه فكر نكنيد هر چه طول
نمازتان را بيشتر كنيد، سه چهار ساعت هم دنبالش بنشينيد، مهم است. بعد از تمام شدن
نماز بلافاصله منتشر شويد و دنبال كار و زندگيتان برويد.
آية آخر باز انتقادي از آنهايي كه در زمان پيامبر بودند ميكند.
اذا راووا تجاره اَو لَهواً: "لَهو" سرگرمي و مشغوليتي است كه در آن هدفي با
ارزش نباشد. داستاني را به عنوان شأن نزول اين آيه نقل ميكنند كه اصحاب پيامبر پشت
سر ايشان مشغول نماز جمعه بودندكه ناگهان يك كاروان تجارتي با ساز و دهل وارد مكه
ميشود. در آن موقع شهر مكه سه چهار هزار نفر جمعيت بيشتر نداشته است. حدوداً هر
ماه دو بار هم يك كاروان تجارتي از شام يا شهرهاي ديگر به مكه ميآمدند. كاروانها
وقتي وارد مكه ميشدند ساز و دهل ميزدند تا مردم خبردار شوند ، خيلي ها هم
ميخواستند هجوم ببرند كه زودتر جنس دست اول بخرند. اين كاروان موقعي با ساز و دهل
وارد ميشود كه همه در حال نماز بودند، با شنيدن صدا، پشت سريهاي پيغمبر نماز را
رها كرده و و به سوي كاروان مي شتابند!! اين آيه ميگويد عدهاي، وقتي تجارتي
ميبينيد يا لَهوي. اَنفًضوُا اِليها: "اَنفضوا" يعني با تمام وجود، "فيض" يعني
جريان پيدا كردن. يعني يك مرتبه صحنه را خالي كرده همه به سمت آن كاروان هجوم مي
برند. و تَرَكوكَ قائماً: تو را سرپا نگه داشتند. يعني تو را ايستاده رها كردند.
بگو ما عند الله: آنچه كه نزد خداست. خَيرٌ مِن اللهوِ و مِنَ التجارةُ: از
لهو و از تجارت بهتر است. "عندالله" يعني چه؟ آيا خدا داراي مكان خاصي است؟ ميگويد
آنچه كه نزد خداست. منظور از "نزد خدا" يعني آن چيزهايي كه در حساب خدايي جنبة
معنوي دارد. مكان، مورد نظر نيست. حالا بعضيها گفتند منظور بهشت است. خير، بهشت هم
كه عندالله نيست. يعني تو شيفتة مسائل دنيا هستي، داري با خدا راز و نياز ميكني،
پشت سر رسول خدا هستي، براي اينكه مبادا يك كالايي را از دست بدهي، همة اينها را
رها ميكني ميروي؟ در حاليكه آن چيزي كه خدائيست، مربوط به سرنوشت ابدي خودت است،
بينهايت است و به نفع خود توست رها ميكني! والله خيرَ الرازقين: خدا بهترين روزي
دهندگان است.
ما وقتي اينها را ميخوانيم، فكر ميكنيم كه قرآن دارد براي ما قصه ميگويد. در
زمان رسول خدا اتفاقي به اين شكل افتاده و آنها چه آدمهاي بدي بودهاند و ما هم
مثلاً يك اطلاعات تاريخي پيدا ميكنيم. ولي وقتي به زمان خودمان بر ميگرديم،
ميبينيم عملاً فرقي نكرده است. پشت سر رسول نيستيم ولي اگر كنسرتي باشد ده هزار
نفر ميروند و بليط آن را هر چند هم گران باشد ميخرند. كاري ندارم كه كنسرت بد است
يا خوب، ميخواهم نسبتش را بگويم. اينجا هم نگفته دنبال تجارت نرويد. ميگويد چرا
نماز جمعه را براي خريدن وسائل دنيوي ترك ميكنيد. نميگويد خريدرا ترك كنيد،
بالاخره مردم دنبال خريد و فروش هستند. بحث اينست كه براي چه كاري بيشتر مايه
ميگذاريد؟ ما ايرانيها، مسلمانها كه ده هزار نفري به اين كنسرتهادر هر جاي آمريكا
يا اروپا و دور و نزديك باشد ميرويم و سر و دست هم ميشكنيم، اگر بگويند جلسهاي
براي كمك به يتيمها تشكيل شده يا زلزلهاي و يا سيلي در ايران يا هر جاي ديگر دنيا
آمدهاست، آيا حاضر هستيم همانقدر شيفتگي و علاقه نشان دهيم؟
قرآن يك واقعيت را بحث ميكند، نه يك قصه تاريخي را، تا انسان از خودش بپرسد كه در
ارتباط با اين دو كالا، رزق خدا و زرق و برق دنيا، براي كدام بيشتر مايه ميگذارد و
وقت و حوصله و سرمايه صرف ميكند؟
انشاالله كه خداوند اين توفيق را به همة ما بدهد كه از آثار اين چهار صفت پر بركت
خدا يعني: "ملك"، "قدوس"، "عزيز" و "حكيم" هر چه بيشتر استفاده كنيم. آيات قدرت او
را بهتر بشناسيم و بتوانيم تزكيه پيدا كنيم. با قوانين و كتاب و علومي كه خداوند
نازل كرده بيشتر آشنا شويم و حكمت بيابيم
۱- اين نوشته متن از نوار پياده و
تا حدودي ويراستاري شده كلاس آشنائي با قرآن ميباشد.
|