کس نخارد پشت من... !!
دوران دانشجوئی بود و همچون بقیه جوانان سری
پرشور و سینهای پر سوز داشتیم. میگویند آرزو بر جوانان عیب نیست؛ ما هم
برای خود آمال و آرزوهائی داشتیم و دلمان میخواست کاری برای نسل خود در
محیط دانشگاه میکردیم، اما آس و پاس و دست خالی بودیم و ره به جائی
نمیبردیم. رفتیم سراغ تجربه اندوختهای از نسل قبل که چند لباسی بیشتر از
ما پاره کرده بود تا راه میانبُری برای استعانت از سرمایه داران نشانمان
دهد. اندرزی داد که هنوز هم از گوش دلم بیرون نرفته! ...گفت تهیه بودجه
برای برنامههائی که دارید، آسان ترین گامی است که باید بردارید، اگر از
عهده این کار بر نمیآئید، بهتر است بروید پی کارتان! تأمین مالی محکی است
برای شناخت خودتان و زمینههائی که دارید.
امروز هم که کفگیر رسانههای مستقل سبز به تـَه دیگ خورده، ناصحانی که
درحسن نیت و قصد خدمت و دلبستگیشان به آزادی و استقلال تردید نیست،
دیگهای پُر و پیمان همسایه را سراغ میدهند که بیمنـّت مهماننوازی
میکند و برای احسان و انسانیتش تعهدی هم انتظار ندارد.
البته میتوان دهها دلیل برای قانع کردن خود و دیگران در یاری طلبیدن از
همسایگان تراشید و حتی چنین درخواستی را هم حق قانونی خود در جوامع مدنی
امروز تلقی کرد. شاید اگر علیل و ذلیل و زمینگیر بودیم توجیه کردنش آسان
بود، ولی وقتی جوانان برومندی در خانه هستند که میتوان برهنر و همّت و
بازوی پرتوان آنان امید وتکیه داشت، چه دلیل دارد عزت خودکفائی و
استعدادهای بالقوه عظیم ملت خودمان را نادیده بگیریم؟
جمعیت ایرانیان مهاجر را مشائی معاون رئیس جمهورتا چهار میلیون نفر برآورد
کرده بود که علاوه بر درجه تحصیلات، به دلیل پدیده فرار مغزها، از
ثروتمندترین مهاجرین بوده و میانگین درآمد آنان درآمریکا با رقم ۳۶۰۰۰
دلاردر سال ۳۰٪ بیشتر از متوسط درآمد مردم این ابرقدرت و ابرثروت است. با
توجه به این که طبق آمارچند سال قبل، سرمایه ایرانیان مقیم خارج متجاوز ۴۰۰
میلیارد دلاراست، اگرهر ایرانی برای نجات کشورش ازجهل و جور و ظلم و زور،
با چنین امکاناتی فقط روزی یک دلاربپردازد، سیل چنین سرمایهای از سر تمام
سازمانهای سیاسی، حقوق بشری، فرهنگی، هنری و خیریه ما هم سر ریز خواهد کرد
وهمه امورمان سامان خواهد یافت!
میگویند ما ایرانیها عادت به خرج کردن برای امور اجتماعی نداریم!
...نمیدانم تا چه حد این ادعا قابل اثبات است، چرا که برخی هموطنانمان در
خیرات و مبرات دست گشادهای دارند، اما پیروان برخی مذاهب و آئینها در
آمریکا، نه یک دلار در روز، که تا ده در صد درآمد ماهیانهشان را به
تشکیلات مورد باورشان میپردازند و میدانند که چنین پرداختی به اضعاف
مضاعف به خودشان برمیگردد و موقعیت سیاسی و اجتماعیشان را در جامعه متکثر
و دنیای در حال رقابت امروز تثبیت میکند.
کار آزادیخواهان ایران هم از دو حال خارج نیست؛ یا سازمانهائی که برای
خدمت به مردم تشکیل میدهند، خدمتشان خریدار ندارد، که طبیعی است تعطیل
شوند و یا ملت خادمان خود را حمایت نمیکند، که آن هم طبیعی است آسیب
پذیرتر و استبدادزدهتر شود. درغیر اینصورت چه دلیلی دارد که به خرج دیگران
خواسته باشیم خانه خود را آباد کنیم!
از قدیم هم که گفتهاند:"کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من" ...طبق آمار
منتشر شده بیش از ۱۵۰ هزار دکتر و مهندس ایرانی در آمریکا زندگی میکنند که
اگر یک در صد آنها هم با روزی یک دلار از رسانههائی که پیام مظلومیت ملت
را میرسانند حمایت کنند، مشکل بسیاری ازآنها حل خواهد شد.
نقل خاطرهای از یکی از خیرین وطن که به رحمت حق پیوسته دراینجا بیمناسبت
نیست؛ خدایش بیامرزد که هم خودش دست به خیر داشت و هم دیگران را تشویق به
خیرمیکرد وهم متخصص جمع آوری پول برای دیگرمؤسسات و اداره کننده جلسات این
چنینی بود. ساختمان بیمارستان سوم شعبان در خیابان ری و مسجد الغدیر در
خیابان میرداماد و بسیاری دیگر، از جمله آثار تلاشهای ایشان است. پول جمع
کردن از سرمایه داران، پرروئی و اعتماد به نفس میخواهد؛ او از کسی خواهش
نمیکرد، منت هم میگذاشت که امروز آمدهام تا باری از دوشتان بردارم و
بخشی از مسئولیتتان نزد خدا و خلق او را به عهده بگیرم تا سبکبار شوید! با
شرح گرفتاریهای مردم و دردها و رنجهای آنان چنان بیدارشان میکرد که دل
به دریا میزدند و دست در جیب میبردند!
اما امروز به چنین روضه خوانیهائی نیازی نیست تا اشک کسی درآید؛ فاجعه
فساد اقتصادی و اخلاقی و سیاسی و خطر فروپاشی، آنچنان برای همه آشکار شده
که اشک همه را درآورده است. باید آستینهای همت را بالا زد و کاری کرد،
کاری درخورعظمت حادثه و آینده یک ملت.
نکته دیگر این که میگویند آزادی نه گرفتنی و دادنی، بلکه یادگرفتنی است!
آزادی، امنیت، دموکراسی و حقوق بشر هم یادگرفتنی است و با تمرین و به تدریج
حاصل میشود. یعنی تأمین بودجه گام اول آن است و انتظارات زود و زیاد
واعمال زور و ضربتی در تحولات اجتماعی به دور از طبیعت آن و سرانجامی جز
بازگشت به نقطه نخست، بلکه بدتر ازآن، آنچنان که تجربه کرده ایم، ندارد.
اصولا در "مسیر" و"رفتن" است که "مقصد" تحقق مییابد و با میانبُر زدن و
به شتاب رفتن جز به سرآب نمیتوان رسید.
۱۱ آبان ۱۳۹۰
۲ نوامبر۲۰۱۱
|