تفسير
سوره معارج (۷۰)
بسم الله الرحمن الرحيم
«معارج» از سورههای مکّی است. معارج یعنی پلکان و نردبان که مجازاً به
مدارج و مراتب علمی و ایمانی هم گفته میشود. این واژه دو بار در قرآن آمده
است؛ آیهی سوم همین سوره و آیهی ۳۳سورهي زخرف:
وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن
يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ
عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ. ( اگر نه آن بود که همهی مردم به دنیا رو
میآوردند و بر دوستی آن متحد میگشتند، یقیناً سقف خانههای کسانی را که
به خدای رحمان کفر میورزند از نقره قرار میدادیم و پلکانهایی که بر آنها
بالا روند).
یعنی خانههایی چند طبقه با اتاقهای متعدد و سقفهایی از نقره و زیورآلات
دیگر. اما گفتیم «معارج» تنها بالا رفتن مکانی نیست، بلکه بر هر نوع ارتقاء
و طی مراحل تعلق میگیرد؛ مثل درجات و سلسله مراتب ارتشی، تحصیلی، علمی،
هنری و غیره. در این سوره از معارج و مراتب عروج فرشتگان و روح سخن میرود،
که نشان میدهد در عالم قدس نیز مقامات و مراحل و سلسله مراتبی وجود دارد.
با این همه، محور اصلی این سوره عذاب آخرت است که از سورههای بسیار تکان
دهندهی قرآن میباشد.
سخن از همان آغاز دربارهی عذاب است: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ.
مقدمهی هر سوره و آیهی اول آن فهرست و در بردارندهی مضمون اصلی سوره
است. آخرین آیه یا آخرین آیات را هم میتوان جمعبندی کل مطالب سوره دانست.
در این سوره، آخرین آیه نیزهشدار و بیمی است از عذاب: ذَلِكَ الْيَوْمُ
الَّذِي كَانُوا يُوعَدُونَ.
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ. پرسندهای از عذابی که یقیناً واقع
میشود سؤال کرده است. در اینجا صفتی که برای عذاب آورده «واقع» است.
سورهای نیز به نام «واقعه» داریم: إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ. لَيْسَ
لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ...(۱). یعنی آن واقعهای که در
وقوع آن هیچ شکی نیست. یا: إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ.(۲)
عذاب پروردگارتو به تحقیق واقع خواهد شد یا: وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ.(۳)
و همانا دین، یعنی جزاء و پاداش و نتیجهی عمل، حتماً واقع میشود و فرا
میرسد.
این هشدارها و تهدیدها مانند تهدیدها و اعلام خطرهای ما نیست که فقط احتمال
وقوع دارد؛ بلکه وقوعش قطعی و صد درصد است. دین و جزای اعمال به قطع و یقین
به وقوع خواهد پیوست و تردیدی در آن نیست. اما عذاب واقع شدنی، با هر کاری
که آدمی در دنیا میکند زمینهاش شکل میگیرد و واقع میشود. با هر خلاف و
خطای ما، در همان لحظه وقوع، نطفهی عذاب بسته میشود و به اعتباری بر ما
واقع میشود. عقاب و ثواب در همان زمان در جهان هستی تحقق پیدا میکند.
إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ.(۴) و خداوند در حساب
سریع است، پس چنین نیست که مثلاً چندین میلیون سال طول بکشد تا عذاب تحقق
پیدا کند.
اما پاسخ آن پرسنده: لِّلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ. برای کافران و
نادیده انگاران حقیقت هیچ باز دارندهای از عذاب نیست. یعنی کافران یقیناً
عذاب خواهند شد. و معنای ضمنی آیه این است که برای غیر کافران راههای خنثی
کننده و بازدارنده عذاب وجود دارد.
عذاب مقابل راحتی و رفاه است. هر نوع محرومیتی خود عذابی به حساب میآید.
مثلاً گرسنگی نوعی عذاب است، یا از دست دادن مال و ثروت، یا بیخانمانی و
بیسرپناهی. بهطورکلی، محرومیت از هر خیر و رحمت و نعمت را میتوان عذاب
شمرد. در واقع عذاب جنبهی عدمی و سلبی دارد؛ یعنی فقدان نعمت و رفاه.
خوب، عذاب از کجا ناشی میشود؟ مِّنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ. از سوی
خدای صاحب
«معارج»، که سلسله مراتبی در جهان قرار داده که به صورت پله پله و درجه به
درجه رخ میدهد.
تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ
خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ، فرشتگان و روح به سوی او عروج میکنند و بالا
میروند ،در روزی که مقدار زمانی آن پنجاه هزار سال است.
این موضوع برای ما نامعلوم و در زمرهی متشابهاتاند! فرشتگان و روح کیستند
یا چیستند؟ به سوی خدا عروج میکنند یعنی چه ؟ پنجاه هزار سال چگونه روزی
است؟ به هیچ یک از این سئوالات پاسخ قطعی نمیتوان داد.
در قرآن ترکیب «ملائکه و روح» در چند سوره آمده است؛ در سورهی «قدر» به فرود
آمدن فرشتگان و روح در شب قدر اشاره میکند: تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ
وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ.(۵)
در آنجا برعکس سوره معارج، از نزول سخن میگوید نه عروج. در سورهی «نبأ»
میگوید: روزی که روح و فرشتگان قیام میکنند: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ
وَالْمَلَائِكَةُ.(۶) در این آیه روح را مقدم بر
فرشتگان ذکر کرده است.
با آنکه فهم آیات متشابه آسان نیست، در عین حال میکوشیم در قالب مثالی تا
جایی که ممکن است به فهم آن نزدیک شویم؛ در آغاز سال تحصیلی دانشجویان با
استادان و کتابها و برنامههایی مواجه میشوند که در اختیار آنها قرار
میگیرند. به تعبیری در آغاز سال این امکانات نازل میگردند. اما در پایان
سال، استادان کلاسها را تعطیل میکنند و تدریس و پرسش و پاسخ پایان
مییابد. گویی همهی آنها بازگشته و عروج کردهاند. به بیان دیگر، همهی
آنها از دسترس دانشجو دور شدهاند. اما پس از یکی دو ماه که نتیجهی
امتحانات اعلام میشود از نو همه چیز برپا میشود و همهی تلاشهایی که
دانشجویان کردهاند در کارنامهی آنها منعکس میگردد.
در پایان جهان هستی نیز آموزگاران و مددرسانان بشر، یعنی همان فرشتگان و
روح، اصطلاحا به صف میایستند: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ
صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ، در آنروز کسی حق سخن گفتن ندارد، إِلَّا مَنْ
أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ(۷) مگر خدای رحمان اجازه دهد.
یعنی نوعی ارزیابی است. هم معلمان حضور دارند و هم کتابها و چگونگی تدریس
آنها معلوم است. در آنروز معلوم میشود هر کسی چه آموخته است. دروغ هم
نمیتوان گفت، چون همه چیز آشکار است و زبان جز حقیقت نمیگوید. در واقع ما
از همان زمان که به دنیا میآییم، در دبستان هستی ثبتنام کردهایم و همهی
امکانات در اختیار ما قرار گرفته است. روزی هم مدرسه دنیا تعطیل میشود و
زمان به محصول رسیدن عمل فرا میرسد.
«ملائکه» همان کارگزاران جهاناند، آنها را میتوان با معلمان مدرسه قیاس
کرد که هر یک تعلیمی برعهده داشتهاند. اما فرشتگان انواع و اقسام دارند،هر
کدام نقش و تأثیری متفاوت در جهان دارند که اکنون از شناخت علمی ما
خارجاند.
اما «روح» چیست؟ «روح» چنانکه در قرآن آمده، بهکلی با آنچه مردم از آن
تصور میکنند فرق دارد. برخلاف تصور همگان، «روح» به معنای عامل حیاتی یا
سبب حیات، حتی یک بار هم در قرآن نیامده است. اینکه گفته میشود جسم ما
قالب روح است و چون مادی و خاکی است پس از مرگ پوسیده میشود و از بین
میرود، اما روح چون لطیف و از جنس دیگر است باقی میماند و به عالم دیگر
میرود، همه خیالات و تصورات ماست و هیچ ربطی به آنچه در قرآن و آموزههای
اصیل اسلامی آمده ندارد. اینها از اندیشههای فلسفی و عرفانی هند و یونان و
جاهای دیگر گرفته شده و با روح قرآن بیگانه است.
در قرآن هیچگاه شما نمیبینید که تجدید حیات آدمی را موکول به بازگشت روح به
کالبد جسم انسان کرده باشد. در قرآن «روح» به معانی مختلفی آمده است؛ یکی
همان روح خدایی است که در وجود آدمی دمیده شده است: وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن
رُّوحِي. این نفخهی الهی روح حیاتبخش نیست، چون پیش از دمیده شدن آن،
قرآن از آدمی بهعنوان موجودی زنده و تکامل یافته یاد کرده است. این نفخهی
الهی در حقیقت همان اختیار و ارادهی آزاد انسانی است که امتیاز آدمی
برسایرحیوانات بهشمار میرود، پس از دمیده شدن این روح است که خداوند به
فرشتگان میگوید برای او سجده کنید، یعنی در اختیاررشد و کمال او باشید:
فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ.(۸) در واقع، آدمی از دو نیرو
در جهان بهرهمند میشود؛ یکی نیروهای بیرونی که «فرشتگان»شمرده میشوند. و
دیگری ذات خود او. یعنی استعدادهایی که در او نهفته است. از این استعداد
میتوان به نبوغ، هوش، ذوق، قوهی تخیل و نامهای دیگر تعبیر کرد. نیروهایی
که بیرون از وجود بشر است به مدد او میآیند؛ مثلاً وحی میآورند، از رحمت
خدا او را برخوردار میسازند. اما آنکه در درون بشر است، گاه به تأییدات و
امدادهای الهی تقویت میشود. قرآن دربارهی حضرت عیسی گفته است:
وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ(۹) او را با روح پاکی
نیرومند ساختیم. یعنی استعداد پاکی درونی او را بسیار افزونی بخشیدیم. یا
در مورد حضرت مریم میگوید: وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي
أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا.(۱۰)
و مریم، دختر عمران، که عفت و پاکدامنی ورزید ،یعنی تقوا نشان داد، و ما
(درنتیجه این رشد و کمال) از روح خود در او دمیدیم. یعنی پاکیزگی روح مریم
موجب انقلابی در درون او شد و جهش و تحولی پدید آورد که بدون نیاز به همسر
باردار شد.
قرآن دربارهی "حزب الله" واقعی گفته است: وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ(۱۱)
یعنی آنان را به روحی از خویش مؤیّد ساختیم. زیرا مؤمن واقعی جز عشق خدا و
پیامبرکه با روح الهی تقویت شده در دلش نیست.
برخلاف کسانی که دم از ایمان به خدا و رسول میزنند و دلشان در گرو
محبتهای دیگر است، کسی که به خدا و رسول او مهر میورزد، با دشمنان آنها
دوستی نمیکند. در قلب انسان دو مهر و محبت متضاد جای نمیگیرد، و کسی که
دلش در گرو محبت اوست جز او را اگر دوست بدارد، در طول دوستی خداست، نه در
عرض و به موازات او، میخواهد پدرش باشد یا برادرش یا همسر یا خویشاوندش،
نمیشود آدمی هم عاشق خدا و رسول و حق باشد و هم عاشق دنیا. یا دوستی اول
دروغ است یا دومی. قرآن میگوید آنها که محبّ خدا و در راه حق و حقیقتاند
صفبندی دوست و دشمن برایشان روشن است. آنها بهواقع «حزبالله» هستند، در
مقابل حزب شیطان.
پس، اگر اهل ایمان و در آن ثابت قدم باشیم،«روح»، دایم در ما تقویت میشود.
چندین و چند بار در قرآن آمده است که پیامبران به مدد روحی از جانب خدا
نیرومند شدند. به پیامبر ما هم میگوید: وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ
رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا.(۱۲) ما روحی از امر خود را به
سوی تو فرستادیم. در جای دیگر میگوید فرشتگان را به واسطه روحی از امر
خویش بر پیامبران میفرستد. گویی فرشتگان انرژی و نیرویی لازم دارند تا
نازل شوند. یا يُنَزِّلُ الْمَلآئِكَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ(۱۳)
فرشتگان را با روح فرو میفرستد.
روح در قرآن به این معانی است که گفته شد. بنابراین آنچه از قول فلاسفه و
دیگران دربارهی روح نقل میکنند به این روح ربطی ندارد. روح قرآنی روحی
است که هر کدام از ما میتوانیم دایماً تقویتش کنیم. البته آن روحی که بر
پیامبران فرو فرستاده شده درک حقیقتش شاید برای ما ممکن نباشد، قرآن در
پاسخ به چیستی روح میگوید: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي.(۱۴)
پیامبر بگو، روح از پروردگار من است. مِنْ أَمْرِ رَبِّي، یعنی ماهیتش
«امر» است. و خداست که امر میکند موجودات باشند. همین که او اراده کند
چیزی موجود شود، موجود خواهد شد. پس، میتوان گفت روح از جنس امر و اراده
است- اراده و امری از امرهای خدا. کلمات «ریح» و «ریاح»، به معنی نسیم و
باد، با «روح» ریشهی یکسان دارند. در سورهی «انفال» به مسلمانان میگوید
با یکدیگر کشمکش و منازعه مکنید که روح و نفخهی قدرت خود را از دست خواهید
داد: تَذْهَبَ رِيحُكُمْ.(۱۵) پیداست که آنچه در آدمی همچون نسیم نرم و لطیف و
در عین حال بس نیرومند است چیست.
درهرحال، آنچه در پایان دنیا اتفاق خواهد افتاد، این است که استعدادها و
نیروی ارادهی ما، که میتوانستیم با آنها در دنیا خدا را عبادت کنیم، از
ما سلب میشود و ما را به عالم دیگری و نشئهی دیگری خواهند فرستاد.
فرشتگان نیز، که در دنیا به خدمت انسان درآمدهاند، عروج خواهند کرد. این
واقعه در زمانی اتفاق میافتد که مدت آن پنجاه هزار سال است. یعنی ناگهان
قیامت بر پا نمیشود. اما اینکه آیا پنجاه هزار سال به مقیاس زمان شناخته
شده برای ما گفته شده یا نه، گمان نمیکنم بر کسی روشن باشد، هر چند پنجاه
هزار سال چیزی نیست که به مقیاس ابدیت اصلاً بتوان آن را به حساب آورد. عمر
همین کرهی زمین را در حدود پنج میلیارد سال تخمین زدهاند؛ پس، پنجاه هزار
سال میشود یکصد هزارم عمر زمین. و اگر مقایسه کنیم با عمر متوسط بشر و آن
را صد سال هم فرض کنیم، این صد سال در قیاس با پنجاه هزار سال، چیزی کمتر
از یک ساعت خواهد شد.
در سورهی «سجده»، آیهی ۵ میگوید: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاء
إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ. كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ
مِّمَّا تَعُدُّونَ.(۱۶) یعنی خداوند کار جهان را از
آسمان به سوی زمین تدبیر میکند. سپس در روزی که مدتش هزار سال است از آنچه
شما میشمرید به سوی او بالا میرود.
دانشمندی مصری این هزار سال را محاسبه و اظهار کرده است که دقیقاً مطابق
سرعت نور است که ذکر محاسبات او متناسب با این جلسه نیست. البته مسائل
فیزیک و نجوم هم در تخصص من نیست و نمیخواهم وارد آن شوم. چه بسا در آینده
معلوم شود که مراد از این پنجاه هزار سال چیست و آیا مقصود از پنجاه برابر
سرعت نور است، یا اشاره به چیز دیگری دارد؟
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا. پس، صبر و تحمل کن، تحملی زیبا و نیکو،
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا. آنها آن عذاب را دور میبینند. وَنَرَاهُ
قَرِيبًا. درحالیکه ما آن را نزدیک میبینیم. آدمی در زمان محبوس و محصور
است و آن را درک نمیکند. عظمت زمان و مکان از قدرت درک ما بیرون است.
کافی است توجه کنیم که فاصلهی هر کهکشان با دیگری هزاران سال نوری است.
یعنی اگر فضاپیمایی حتی با سرعت نور بخواهد این فاصله را طی کند، به هزاران
سال زمان نیاز دارد. اما همین زمان عظیم در قیاس با ابدیت یک لحظه است. و
آدمی در این زمان بیکران واقع شده و از آغاز و انجامش بیخبر است. به قول
شاعر:
«در بهاران زاد و مرگش در دی است پشه کی داند که این باغ از کی است»
پشه که در بهار به دنیا میآید و در پاییز از دنیا میرود و عمرش دو سه ماه
بیشتر نیست چگونه میتواند بفهمد که باغی که در آن سر از تخم درآورده از کی
بنا شده است.
آنها که از قیامت میپرسند و میگویند کی خواهد آمد و اصلاً ازکجا معلوم
که قیامتی درکار باشد، آن را خیلی دور میبینند، وَنَرَاهُ قَرِيبًا. در
حالیکه ما آن را نزدیک میبینیم. پنجاه هزار سال که هیچ، میلیاردها سال هم
در حساب خدا یک لحظه است. در ایران کتابی ترجمه و منتشر شده بود به نام
«صبوری در سپهر لاجوردی». موضوع کتاب این است که باید مقیاسهای کیهانی را
در نظر آورد و در برابر زمان شکیبایی نشان داد. نباید خواست که همه چیز در
این زمانِ به شدت گذرا و عمر دو روزهی ما صورتپذیرد. تجربهی ما از زمان
بسیار ناچیز است، و باید در برابر آن شکیبایی بورزیم. منظور نویسنده از
شکیبایی نشان دادن در برابر زمان، یافتن نگرش دیگری نسبت به آن است.
بهعبارت دیگر، کنار نهادن بینش «عاجله»، به گفتهی قرآن، و به دست آوردن
بینش تازه از جهان و صبر و تحمل نشان دادن در برابر زمان.
قرآن دنیا را «عاجِله» نام داده است: كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ
وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ.(۱۷) یعنی نه چنان است، بلکه شما
این جهان شتابان و زودگذر را دوست میدارید و آخرت را رها میکنید و آخرت
را که ابدیت است و زمانش بینهایت است فرو میگذارید و به این لحظات
زودگذر دل میبندید. آنها که آمدن عذاب برایشان باور نکردنی است، از این
است که در پیلهی دنیایی خود محبوس و اسیرند و بیرون از آن را نمیتوانند
ببینند، درحالیکه آنچه بر آنها آمدنی است بسیار نزدیک است.
يَوْمَ تَكُونُ السَّمَاء كَالْمُهْلِ. روزی که آسمان چون «مُهل» شود.
«مُهل» در لغت به معنی رنگ سرخ مایل به قهوهای است. یا رنگ فلزگداخته.
وقتی روغنی را سرخ میکنند، آن لِرد یا دُردی که تهش میماند و قهوهای رنگ
است، رنگ آنها را به عربی «مُهل» میگویند. چند وقت پیش، یکی از مراکز
تحقیقات نجومی در آمریکا عکسی از یک خورشید که عمرش به پایان رسیده بود،
منتشر کرد و شگفت آنکه نام «گل سرخ» را هم به آن داده بود، در زبان عربی
نیز یکی از معانی «مُهل» گل سرخ است. همانطور که میدانید، ستارههای
درخشان وقتی سوخت درونیشان، که حاصل فعل و انفعالات تبدیل ئیدروژن به هلیوم
است، تمام میشود، حیات ستاره به پایان میرسد و در اثر انقباض ناشی از
غلبه نیروی جاذبه بر نیروی هستهای گریز از مرکز، پوسته بیرونی عکس العمل
نشان میدهد و حجم ستاره چند برابر میشود و به اصطلاح پُف میکند. در این
حالت چون نور ستاره نمیتواند از آن حجم فوق العاده بیرون بتابد، به رنگ
سرخ که پائین ترین بخش طیف نوری است میل میکند و سرانجام چیزی که از ستاره
دیده میشود، حجمی به رنگ سرخ متمایل به قهوهای است که این تحول «سوپر
نُوا»نامیده میشود.
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ. و کوهها همچون پشم رنگین زده شده گردد.
اگر دیده باشید، وقتی که حلاّج یا لحافدوز پنبهی لحاف را میزند، ذرات
پنبه در هوا پخش میشود. سوپرنواها هم وقتی منفجر میشوند، با آن حجم و
ابعاد باور نکردنیشان به صورت غبار در فضا پراکنده میشوند. میگویند
خورشید منظومه شمسی ما نیز در زمان مرگش چنین سرنوشتی خواهد داشت. در
سورههای کوچک قرآن- شاید حدود سی سوره- که آثار و علایم فرا رسیدن قیامت
را بیان میکند- و مجموعهی آنها را ما در کتاب نظم قرآن آوردهایم- از
همهی این تغییرات و تحولات عظیم و دهشتناک سخن رفته است.
وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا. و هیچ دوستی سراغ دوستش را نمیگیرد و از
او نمیپرسد. و این طبیعی است. بارها دیدهایم که اگر در جایی حتی زلزلهی
خفیفی اتفاق بیفتد، هر کسی فقط به فکر این میافتد که چهطور خود را از
مهلکه نجات دهد، در این حوادث آدم فرصت فکر کردن به خود نمیدهد، بلکه فقط
میخواهد از خطر بگریزد و جان خود را از مهلکه به در ببرد.
يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ
يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ. وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ. وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي
تُؤْويهِ. وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ. آنگاه آنها را
بصیر و آگاه میکنند، یا چنانکه بعضیها گفتهاند، به آنها سرنوشت دیگران
را مینمایانند. در سورهی «ق» میگوید: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.(۱۸)
و امروز چشمت تیزبین است. یعنی در دنیا گویی پردهای در برابر چشمتان کشیده
شده بود که حقایق رانمیدیدی. اما وقتی این پرده کنار رود، آنگاه به شگفتی
و عظمت جهان هستی و روابط و نظاماتی که در آن هست پی خواهید برد.
آن روز، يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ
بِبَنِيهِ ، روزی که مجرم آرزو میکند ایکاش میتوانست فرزندش را، که
عزیزترین کس اوست، برای نجات خود از عذاب فدیه دهد. وَصَاحِبَتِهِ، و همسرش
را ،وَأَخِيهِ. و برادرش را. وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويهِ. و عشیره و
خویشاوندانش را که او را نزد خود جای میدادند، وَمَن فِي الْأَرْضِ
جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ، بلکه میخواهد همهی مردم زمین را یکجا عوض
بدهدتا از عذاب نجات یابد. این تعبیرات برای این است که درست توجه کنیم که
چه خطر بزرگی ما را تهدید میکند. مسئلهی سادهای نیست که خیال کنیم با یک
عذرخواهی تمام میشود.
در جایی آزمایش جالبی را خواندم؛ میمونی را با بچهاش در قفسی گذاشتند و کف
قفس را به تدریج حرارت دادند. میمون مرتب جست و خیز میکرد و راه نجاتی
میجست، تا اینکه حرارت را به قدری بالا بردند که حیوان دیگر نمیتوانست
پایش را زمین بگذارد و چندان بیطاقت شد که بچهاش را گرفت و گذاشت زیرش و
روی او نشست! یعنی وقتی احساس کرد که نزدیک است بسوزد، بچهاش را فدای خودش
کرد.
همه این هشدارها در مورد "مجرم" است. قبلا گفتیم که «مجرم» از «جَرم» به
معنی انقطاع و بریدن است. مجرم کسی است که از خدا و خلق بریده و تنها خودش
را میبیند و خودش را میخواهد. ارتباط و اتصالی با کسی و چیزی ندارد، مگر
آنکه نفعی برای خود در آن ببیند. بهعنوان مثال، گیاه در صورتی میتواند
رشد کند و به بار بنشیند که ریشهاش در آب باشد و مواد آلی از خاک و اکسیژن
از هوا بگیرد؛ یعنی با طبیعت ارتباط داشته باشد. اگر هر کدام از این
شاخههای ارتباطیاش قطع شود آسیب میبیند، و خشک میشود. و مجرم چنین کسی
است. او روابط طبیعی را که خداوند مقرر کرده است قطع میکند. این همه که
دربارهی صلهی رحم توصیه شده، به همین جهت است. «صلهی رحم» یعنی متصل شدن
و ارتباط و پیوند برقرار کردن با پدر و مادر، خواهر و برادر، دوست، همسایه،
هموطن، همنوع.
امثال این هشدارها بارها در قرآن تکرار شده است، از جمله: يَوْمًا يَجْعَلُ
الْوِلْدَانَ شِيبًا.(۱۹) روزی که کودکان را پیر میکند.
میخواهد بیدارمان کند که حادثهی عظیمی در راه است و از آن باید سخت هراس
داشت. یا در سورهی «حج» میگوید: وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى در آن روز
مردم را چنان میبینی که انگار مستاند. وَمَا هُم بِسُكَارَى، حال آنکه
مست نیستند. وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ.(۲۰) بلکه عذاب خدا شدید است.
شما این تهدیدات را در برابر یک عمر ظلم و ستم و خلاف و خطا و خیانت کسی
بسنجید، آن وقت میبینید که تا چه اندازه باید آنها را مهم و جدی گرفت.
عذاب هم نتیجهی عمل خود انسان است؛ کردار ناشایست آدمی است که دامنگیرش
میشود. در همین دنیا گاهی مختصری بیاحتیاطی و رعایت نکردن در خورد و
خوراک و خواب مشکلاتی برای انسان بهوجود میآورد که یک عمر گرفتارش
میکند. یک بیاحتیاطی کوچک ممکن است شخص را دچار سکته مغزی و برای تمام
عمر فلج کند. تازه، اینها اتفاقات عادی دنیاست. حالا حساب کنید که در نظام
جاویدان ابدیت این اتفاقات چه ابعاد و آثارعظیمی خواهد داشت.
كَلَّا إِنَّهَا لَظَى. هرگز چنین نیست! یعنی چنین نیست که بشود فدیه و عوض
داد. آن آتشی است خالص ( نتیجه عمل خود انسان). نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى. بر
کنندهی پوست تن. مثل طوفان شدیدی که برگ درختها را از آنها بر کند و
ببرد.
تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى. کسی را که به این سخنان پشت کرده و روی
بر تافته باشد میخواند. مثل آتش که بنزین را میطلبد و میجوید. پس،
رابطهی جذب و اِنجذاب است.
وَجَمَعَ فَأَوْعَى. و آنکه مال اندوخت و در زندگی در پی جمع کردن ثروت
رفت. أَوْعَى، یعنی ظرف وجودش را با گردآوردن مال و ثروت پُر کرده است.
حواس و همتش بالا بردن حساب بانکی است، وِ ظرف وجودیاش از دنیا پر شده؛
شکمش، جیبش بانکیاش،سراپای وجودش پر شده از عشق به مال و ثروت.
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا. همانا انسان ناشکیبا آفریده شده است.
آیهی بعد توضیح میدهد چرا؟: «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا. چون شرّی
به او برسد، یعنی بیمار یا ورشکست شود، گرفتار رنج و مصیبتی شود، بیتابی و
جزع و فزع میکند. انسان در هر حادثهی ناگوار معمولاً زود کنترل خود را از
دست میدهد و اعصابش به هم میریزد. دیگر آرامش ندارد؛ شب خوابش نمیبرد؛
بیتاب است. و برعکس: وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا. و هرگاه نعمت و
راحتی و خیری به او برسد، مانع میشود که آن خیر و راحتی به دیگران نیز
برسد. یعنی بخل میورزد. انسان موجود کم ظرفیتی است و به قول معروف با یک
مویز گرمیاش میکند و با یک غوره سردیش. و معمولاً در وقت راحتی و رفاه،
دیگران و گرفتاریهایشان را از یاد میبرد.
إِلَّا الْمُصَلِّينَ. مگر مصلین. «مصلین» مقابل مجرمین اند. «مجرم» پیوند
گسیخته است و «مُصلِّی» رو آورنده و پیوند دهنده. «صلات» یعنی به سوی خدا
رفتن و با او پیوند برقرار کردن. حالا ویژگیهایی برای «مصلین» ذکر میکند
که درست نقطهی مقابل اوصاف مجرمان است. اوصافی که در این سوره برای«مصلین»
آمده، در دو سورهی دیگر هم برای «مؤمنین» آمده است؛ سورهی «مؤمنین»، از
آغاز تا شش آیه، شش خصوصیت برای مؤمنان بر شمرده است. در سورهی «فرقان»
هم، از آیهی ۶۳ به بعد، صفات اهل ایمان را بیان کرده است. از جمله اینکه
آنها عبادالرحماناند. یعنی بندگانی که رحمانیت خدا هویتشان را شکل بخشیده
است. آنها صفت «رحمانیت» خدا را در خود تحقق بخشیدهاند. درهرحال، اگر این
سه سوره را با هم مقایسه کنیم، نکات بسیار مهمی دربارهی ایمان و اهل آن
برای ما روشن خواهد شد. در کتاب «کلماتی از قرآن» ، با قرار دادن این سه
سوره در جدولی مقایسهای، موارد انطباق و تفاوتهای آنها را نشان دادهایم.
اولین صفت اهل ایمان: الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ. آنهایی
که در اتصال و ارتباط و رویکرد به خدا دایم و پایدارند. نه اینکه صبح تا
شب نماز میخوانند. بلکه در پیوند با خدا و نگهداشت عهد او مداومت دارند.
چنین نیست که گاهی به سوی خدا بروند و بیشتر اوقات را به سوی خواستههای
خود. نه، ارتباطشان دایمی است. آنکه با خداست، با خدا زندگی میکند؛ شغلش،
فعالیتش، ازدواجش، خشمش، رضایتش، همه برای خداست. تنها ملاک و معیار برای
او خداست. بنابراین، در رویکردش به خدا پشتکار دارد و مداومت به خرج
میدهد.
دوم: وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ. و آنهایی که در
مالهایشان برای تهیدستان حقی است معلوم. آیا ممکن است کسی به خدا رو
میکند و خدا را کریم و بخشنده و «وهّاب» میشناسد، خسیس و مال دوست و بخیل
باشد؟ اگر آشنایی انسان با پروردگار صادقانه و واقعی باشد، نه صوری و ظاهری
و تشریفاتی، یقیناً صفات الهی در وجودش ظاهر و جلوهگر و متخلق به اخلاق
الهی میگردد، در اینصورت سخی و بخشنده میشود و از اموال خود برای
درخواست کنندگان و محرومان حق و حقوقی در نظر میگیرد.
لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ، «سائِل» نیازش را آشکار میکند. ولی درمانده
و محروم را باید از دیگران پرسوجو کرد و از وضعش با خبر شد. نمیگوید مؤمن
اگر خمس و زکاتش را پرداخت، هر کاری خواست میتواند با پول خود بکند، بلکه
کسی است که با خودش قرار گذاشته درصدی از درآمدش را، ده درصد، بیست درصد،
سی درصد، کمتر، بیشتر، برای محرومان کنار بگذارد و اگر بینوا و درماندهای
دید کمکش کند. میگوید: وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ.(۲۱)
«حق» مسکین و بینوا را بده. صحبت حق است، نه بخشش و صدقه. یا: وَفِي
أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.(۲۲) در اموالشان حقی برای
درخواست کننده و محروم وجود دارد. در قرآن همواره رویکرد به خدا و پرداخت
مال، یا «صلات» و «زکات»، با هم آمده است: الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ
وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ.
سوم: «وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ. و آنان که روز پاداش را
تصدیق میکنند. يُصَدِّقُونَ فعل مضارع است، نه اینکه فیالجمله قبول دارند
که قیامتی هست. اولاً «يَوْمِ الدِّينِ» میگوید، نه «یَوْمِ الآخرة» یا
«یَوْمِ القِیَامَة». روز دین یعنی روز جزا و پاداش. تصدیق هم، چنانکه
بارها گفتهام، منحصر به تصدیق لفظی نیست، که اگر از آدم بپرسند تو باور
داری که روزی جزای عملت را خواهی دید، بگوید بله و به زبان تصدیق کند.
تصدیق زبانی مرحلهی اول و ظاهر تصدیق است. قبل از آن تصدیق قلبی است. و
بعد از آن تصدیق عملی که مرحلهی بالاتری است.
قرآن میگوید آنها که بر سر پیمانشان با خدا به شهادت رسیدند و جانشان را
بر سر پیمانشان نهادند، آنها راست گفتهاند: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ
صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ از میان مؤمنان کسانی هستند که
"صَدَقُوا" نه اینکه راست گفتند، بلکه راست عمل کردند و تا پای جان بر سر
عهدشان با خدا ماندند. فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ، پس عدهای از آنان
پیمان خود را گزاردند. یعنی شهید شدند. وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ، و عدهای
هم در انتظار و در صف شهادتاند. وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.(۲۳)
و پیمان خدا را با هیچ چیزی تبدیل نکردند.
پس، «تصدیق» واقعی در عمل است، نه فقط در زبان. کسانی حقیقتاً تصدیقکننده
و باوردارندهی آخرتاند که عملاً باور دارند یک روز نتیجهی اعمالشان را
خواهند دید. کسی که ادعا میکند به روز آخرت باور دارد و حاضر است هزار تا
قسم هم بخورد ولی هیچ ابایی از ستم کردن ندارد، باطناً و قلباً به آخرت
بیایمان است و دروغ میگوید. کسانی که پیوسته با عملشان نشان میدهند روز
پاداش را باور دارند، آنها تصدیق کنندهی راستین قیامتاند.
چهارم: وَالَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ. و آنها که از
عذاب پروردگارشان بیم دارند. «مشفقون» را غالباً «ترسان» یا «ترسنده» ترجمه
میکنند. در حدود پانزده واژهی قرآنی است که معمولا همه را «ترس» ترجمه
میکنند، درحالیکه هر کدام معنای خاص خود را دارند و نمایانگرحالت یا نوعی
ویژهای از ترس هستند. مثل همین «مُشفق» که از ریشهی «شَفَق» است. و
«شَفَق»، هم بیم است و هم مهربانی و دوست داشتن. پس اشفاق از دوست داشتن
ناشی میشود. مثل «شفقت به خلق»، یعنی نگران مردم بودن و دغدغهی آنها را
داشتن. این که مادر نسبت به بچهاش شفقت دارد، یعنی دایم نگران حال اوست؛
«میترسد» زمین بخورد، «میترسد» گرسنه بماند؛ «میترسد» تنها بماند. این
«ترس» باعث میشود دایم مراقب کودکش باشد. به بیان دیگر، عشق و علاقهی
شدید او به فرزندش موجب ترس او میشود. شفقت مؤمن نسبت به قیامت هم از
دوستی ربّ سرچشمه میگیرد که نمیخواهد از خداوند خود بیمهری ببیند. مثل
کسی که از رنجاندن دوستی که به او سخت علاقهمند است پروا و ترس دارد. مؤمن
هم بیم دارد که خدا را از دست بدهد و در پی آن سعادت ابدی خویش را.
إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ. و محققاً عذاب پروردگارشان چیزی
نیست که انسان بتواند از آن احساس ایمنی کند. پس، مؤمن نمیگوید ای بابا،
خدا ارحم الراحمین است و انشاءالله همهی ما را به بهشت میبرد! همین حرفی
که خیلیها میزنند و در واقع کلاه سر خودشان و دیگران میگذارند. درست مثل
اینکه بگویند فلانی معلم خوبی است، خیالتان راحت باشد، به همه نمرهی بیست
میدهد. بهقدری مهربان است که دلش نمیآید شاگردی را رد کند! خوب، پس
معلمیاش کجا رفته؟ اینکه خیانت است که درسخوان و غیر درسخوان را نمرهی
قبولی بدهد و بالا ببرد. بله، خدا ارحم الراحمین است، ولی «حکیم» هم هست.
خودش گفته گمان نکنید آنها که فساد و سرکشی میکنند سرنوشتی همچون کسانی که
اهل ایمان و عمل صالحاند خواهند داشت. آیا گمان کردهاید که ما سرنوشت
تسلیم شدگان به حق را با جدا شدگان از حق یکسان و برابر میسازیم؟ مَا
لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.(۲۴) چرا این گونه قضاوت
میکنید؟ چرا فکر میکنید دنیا بیحساب و کتاب است؟
پنجم: وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. و آنها که شرمگاه خود را
محافظت میکنند و عفت میورزند. کسانی که خود را پاسداری میکنند، چه مرد،
چه زن. إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ
فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ. مگر از همسرانشان، یا کنیزهایی که در
تملکشان است که دراینصورت ملامت نشوند. توجه کنید که مَلَكَتْ به صیغهی
ماضی آمده. نگفته است تملک ایمانهم، سخن ناظر به اوضاع آن روز جامعهی
قبیلگی عرب است. قرآن ازدواج هم زمان با دو خواهر را هم نهی کرده است، اما
نگفته یکی از دو خواهری را که پیش از این فرمان به عقد خود درآوردهاید
طلاق دهید. قانون عطف به ما سبق نکرده است. در جامعهی جاهلی آن روز و در
مناسبات قبیلگی، کنیز گرفتن و بردهداری امری طبیعی و عادی تلقی میشده
است. اما درهمان شرایط و محیط نیز، اسلام اجازهی هرگونه رابطهای با
کنیزان را نداده است بلکه فرمان داده که با آنها با اجازه اهلشان و با
پرداخت مهریه ازدواج کنید، ولی با شرایط سهلتری نسبت به ازدواج با زنان
آزاده.
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ. پس هر که از
این حدود درگذرد، یعنی خارج از ناموس و همسر خود قصد تصاحب زنی را داشته
باشد، متجاوز است.
ششم : وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ. و آنها که
امانات و عهد و پیمانشان را مراعات میکنند. ملاحظه کنید که پله پله پایین
آمده است: از خدا شروع کرد، بعد آمد به کمک مالی به بندگان، سپس به ارتباط
همسران با یکدیگر ، و سرانجام نظام کلی امانات و عهد و پیمانهای اجتماعی
را به صورت گسترده مطرح میسازد.
هفتم : وَالَّذِينَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ. و آنها که پای
شهادتهایشان ایستادهاند. «قائماند» یعنی استوارند؛ یعنی اگر به نفع کسی
شهادت دادند، بعد جا نمیزنند و نمیترسند، بلکه همواره خود را متعهد به
ادای حق و حقوق دیگران میدانند. آنها در اعتقاد خود محکم و استوار چون کوه
پا برجا هستند.
هشتمین و آخرین ویژگی اهل ایمان در این سوره باز محافظت بر «صلاة»
است،اولش را با «صلاة» شروع کرد و آخرش را هم به «صلاة» ختم میکند:
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ. و آنها که بر صلاة خود
پاسدار و نگهدارند. ما در زبان فارسی تعبیری معادل «حفظ صلاة» که در قرآن
بسیار تکرار شده است نداریم. به دلیل اینکه صلاة را نماز و محافظت بر صلاة
را حفظ نماز تصور میکنیم، نماز ترجمه ناقصی به زبان فارسی از صلات است،
نماز در ادبیات ما ادای احترام و تعظیم و تکریمی بوده که در مقابل شاه یا
بزرگان بهجا میآوردند، ولی اگر از صلاة معنای رویکرد و توجه به خدا را
مراد کنیم، حفظ کردن آن به این معنی است که این رابطه و توجه را باید همیشه
حفظ کرد. ما به کسی که به او نیاز دایم داریم توجه دایم هم به او داریم.
همیشه سعی میکنیم رابطهمان را با او تا جایی که ممکن است بیشتر و بهتر
کنیم. خیلی مراقبیم که از احترامات فایقه نسبت به او هیچ کم نگذاریم. و
برعکس، اگر برای کسی اهمیت قایل نباشیم، به نوع ارتباطمان با او، بلکه
اساساً به ارتباط داشتن با او اهمیت نمیدهیم. پس، حفظ رابطهی ما با کسی
تابع این است که چهقدر به او نیاز داریم یا برای او احترام قایلیم.
ما به عالِم و دانشمند هم احترام میگزاریم، بیآنکه نیازی مادی موجب آن
شده باشد، ولی احساس غرور میکنیم که با آنها ارتباط داشته باشیم. که البته
این را هم باز میتوان بر نوعی نیاز حمل کرد، اما ارتباطمان با خدا چهطور؟
آیا درست است که هر از گاهی به یاد خدا بیفتیم؟ آن هم هرگاه به مشکلی
برخوردیم؛ اگر مثلاً بدهی داشتیم، یا دچار بیماری شدیم، آن موقع برویم سراغ
خدا. همه میدانیم که رابطهی ما با خدا معمولاً اینطوری است، یعنی خدا
رزرو است برای روز مبادا! وگرنه اوقات دیگر که کاری با او نداریم. وقتی از
همه جا ناامید شدیم، تازه به یاد خدا میافتیم، و عجیب است که وقتی
همشکلمان حل شد، دوباره او را فراموش میکنیم و حتی بازشدنِ گره کارمان را
به حساب کسی دیگر یا تلاش خودمان میگذاریم.
أُوْلَئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ. اینان هستند که با کرامت و بزرگواری
و احترام در بهشتهایی جای میگیرند.
در اینجا مطلب نخست سوره به پایان میرسد. پس از این، سخن دربارهی منکران
است که دربارهی آنها مطالبی خطاب به پیامبر بیان میکند.
فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ. پس، اینان که به این
حقایق کافرند و آن را ندیده میگیرند چه میشود که به سوی تو میشتابند و
چشم به تو دوختهاند؟ «مُهطِع» کنایه از کسی است که سَرک میکشد و سر و
گوشی آب میدهد تا بفهمد اوضاع از چه قرار و چه خبر است. فقط میخواهد از
قضیه سر در آورد. میآید سراغ پیامبر تا ببیند چه میگوید و قضیهی این
کتاب و وحی و نبوت چیست. مسئله را خیلی جدی نمیگیرد تا ببیند حق با کیست
تا طرف او را بگیرد. میخواهد فقط در جریان باشد. خیلی از آدمها
اینطوریاند. در قرآن در مورد کسانی که هیچ تمایلی به وارد شدن در جنگ و
جبههی نبرد حق علیه باطل ندارند، ولی دوست دارند از بیرون و از دور خبرها
را بشنوند و بدانند چه کسی برد و چه کسی باخت و کی کشته شد و کی کشته نشد.
میخواهند اطلاعات داشته باشند. دربارهی این نوع آدمهاست که میگوید چیست
اینها را که مرتب میآیند و پرس و جو میکنند و میخواهند از قضایا با خبر
باشند؟
عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِينَ. از چپ و راست گروه گروه
میآیند و میروند و مدام سبک سنگین و ارزیابی میکنند.
أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ. آیا
اینها طمع دارند که وارد بهشت پر نعمت شوند؟ در اینجا منظور منکران و
مشرکان نیستند که به بهشت و جهنم اعتقاد نداشتند.، چه بسا میخواهد بگوید
از میان همین کسانی که به ظاهر مسلمان شدهاند، بعضی گمان میکنند بدون کار
و تلاش و پیکار در راه حق میتوانند وارد بهشت شوند. چنین گمانی ندیده
گرفتن حقایق است و کفر به اینکه جهان قانونمند است و نظام دارد. مگر در
دنیا چیزی به کسی مفت میدهند که در آخرت چنین کنند؟ در همین دنیا برای
رسیدن به نعمات آن باید کلی رنج برد و تلاش کرد. هیچ چیزی را در اینجا به
چه کسی مجانی نمیدهند، با این حال، کسانی طمع دارند که در آخرت بهشت مجانی
نصیبشان شود.
كَلَّا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ. هرگز چنین نیست! همانا ما
آنها را از چیزی که خود میدانند آفریدهایم. یعنی اینها باید نگاه کنند
منشأ پیدایششان چیست. انسان از نطفهای ناچیز خلق شده است. پس، باید به
منشاء خویش پی ببرد و بداند که از چه خلق شده و بهشت را باید با چه بهایی
به دست آورد.
فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ.
سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما تواناییم. بر چه؟ عَلَى أَن
نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. که دیگران را
جایگزین اینها کنیم. برای خدا آسان است که نسلی را از میان ببرد و عصر و
نسلی دیگر بیاورد بهتر از عصر و نسل گذشته. وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. و
کسی بر ما نمیتواند پیشی بگیرد و قوانین ما را نقض کند؛ یعنی ما را واپس
بزند و کاری را که میخواهد بکند.
اما چرا به «رب المشارق و المغارب» سوگند میخورد؟ چون زمین و خورشید هر دو
میگردند و مشرق و مغرب هر روز تغییر میکند و بنابراین یک مشرق و یک مغرب
وجود ندارد. خورشید هر روز که میدمد با روز قبلش فرق میکند و از همان
نقطه دیروزین نیست که طلوع میکند، و غروبش نیز همچنین. جهان در تحول و
تطور و تکامل مدام است. آفرینش بر یک منوال ثابت نیست و همواره در تغییر و
دگرگونی است. آفرینش انسان نیز مشمول همین قانون است. پس، به مشرقها و
مغربها سوگند میخورد. فَلَا أُقْسِمُ، سوگند مؤکد است و آن «لا» لای
تأکید است. البته مردم آن روزگار مشارق و مغارب را نمیشناختند و از تنوع و
پیچیدگی حیرتآور جهان هستی آگاهی نداشتند- چنانکه امروز هم ندارند
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا. پس، رهاشان کن و واگذارشان تا در
دنیاشان فرو روند و همچنان به بازی سرگرم باشند. خوض کنند در همین زندگی و
کار و بار هر روزی و سرگرمیهاشان. آنها زندگی در این جهان را بازی
پنداشتهاند و از سرنوشت ابدی خود غافلاند.
حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ. تا روزی را ملاقات کنند
که به آنها هشدار و از آن بیم داده شدهاند.
يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا، روزی که از گورها شتابان
بیرون آیند. میدانیم که گور در طول زمان از میان میرود؛ اما سلولهای
اندام ما، هرچند تجزیه و جذب خاک میشوند، اما اطلاعات آنها در دل خاک یا
جای دیگر که گور واقعی آنهاست، باقی میماند تا روزی که آشکار شود. چرا که
چیزی در جهان به عدم و نیستی نمیرود و هیچ خبری در عالم هستی نزد خدا
پنهان نمیماند.
كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ. گویی به سوی نشانهای میروند. یعنی
گویی علامت و نشانهای مشخص نصب شده است که انسان تا از گور برمیخیزد به
سوی آن میشتابد. اگر لاک پشتهایی که در ماسههای ساحلی سر از تخم بر
میدارند، میدانند چگونه خود را به دل دریا برسانند و به سوی مقصدی نا
شناخته حرکت کنند، اگر ماهیهای سمن که در مناطق سردسیر آلاسکا سر از تخم
برمیدارند، میدانند چگونه چند هزار مایل را به سوی هدفی مشخص طی کنند،
اگر پروانه ها، اگر پرندگان مهاجر و هزاران اگر دیگر، آدمیان نیز هنگام
خروج از گور به نیرویی ناشناس به سوی سرنوشت خود روان میگردند.
در سورهی «قارعه» میگوید در آن روز مردمان همچون پروانگان پراکنده
میشوند. يُوفِضُونَ یعنی به صورت جریانی سیلوار، مثل جوشش چشمه.
چگونه میروند: خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ. چشمهاشان از ترس فرو افتاده.
همانها که در دنیا با تکبر و گردنکشی و استکبار رفتار میکردند، اینک
نگاه خود را از ترس پایین انداختهاند. تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ، وجودشان را
ذلت و خواری فرو گرفته است و دیگر از آن فخرفروشیها خبری نیست. نتیجهی
ظلم و ستم به مردمان را اکنون به چشم میبینند. «ذَلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي
كَانُوا يُوعَدُونَ.» این است همان روزی که از آن بیم داده شده بودند.
به خداوند رحمان پناه میبریم از شرّ نفسمان و به درگاهش دعا میکنیم که
پروردگارا، از عذاب تو جز به مشیت و لطف تو ایمنی نداریم. پروردگارا، ما را
توفیق ده که از عذابت بیم داشته باشیم و تواناییمان ببخش که با اعمال خالص
خود نشان دهیم «يَوْمِ الدِّينِ» را باورداریم.
صدق الله العليّ العظيم.....
۱) واقعه(۵۶) / ۱ تا ۳
۲) طور(۵۲) / ۷
۳) ذاریات(۵۱) / ۶
۴) آلعمران(۳) / ۱۹۹، مائده(۵) / ۴، ابراهیم(۱۴) / ۵۱ و غافر(۴۰) / ۱۷
۵) قدر(۹۷) / ۴
۶) نباء(۷۸) / ۳۸
۷) نباء(۷۸) / ۳۸
۸) حجر(۱۵) / ۲۹ و ص(۳۸) / ۷۲
۹) بقره(۲) / ۸۷ و ۲۵۳
۱۰) تحریم(۶۶) / ۱۲
۱۱) مجادله(۵۸) / ۲۲
۱۲) شوری(۴۲) / ۵۲
۱۳) نحل(۱۶) / ۲
۱۴) اسراء(۱۷) / ۸۵
۱۵) انفال(۸) / ۴۶
۱۶) سجده(۳۲) / ۵
۱۷) قیامت(۷۵) / ۲۰ تا ۲۲
۱۸) ق(۵۰) / ۲۲
۱۹) مزمل(۷۳) / ۱۷
۲۰) حج(۲۲) / ۲
۲۱) اسراء(۱۷) / ۲۶
۲۲) ذاریات(۵۱) / ۱۹
۲۳) احزاب(۳۳) / ۲۳
۲۴) قلم(۶۸) / ۳۵ و ۳۶
|