`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

تفسير سوره ماعون (۱۰۷)

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث امروز ما درباره سوره ماعون، سوره صدوهفتم قرآن کریم است.

بسم الله الرحمن الرحيم. أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. آيا ديده‌اي و توجه‌ كرده‌اي به آن كسي كه: يكذب بالدين؟ دين را تكذيب مي‌كند؟ يكذّب، فعل مضارع است و مضارع افادة استمرار می‌کند. يعني مستمراً دین را نديده مي‌گيرد و تكذيب مي‌كند. فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ. وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ. فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ. الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ. الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ. وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ. نام سوره از آخرين كلمه‌آن گرفته شده است.

خوب، چه كساني دين را تكذيب مي‌كنند؟ برحسب درك و فهمي كه ما از قرآن ترجمه شده به زبان فارسي داريم، دین را به معناي اعتقاد و مذهب و مكتب می‌گیریم. تكذيب را هم تكذيب لفظي و ذهني معنی می‌کنیم. اما چنین نیست و در فهم این آیه اولين سؤالی كه به ذهن خطور مي‌كند، این است که چه كسي واقعاً دين را تكذيب مي‌كند؟ ظاهراً جواب این است که آدم‌هایی كه خدا و پيامبر را قبول ندارند، مثل همين کسانی که در برنامه‌های تلویزیونی لس‌آنجلسي بر ضد اسلام تبلیغ می‌کنند، یا در ردّ مذهب و دین کتاب می‌نویسند. درحالی‌که تکذیب فقط این نیست. چنان‌که گفتیم، اشکال در این است که ما تکذیب و تصدیق دین را امور ذهنی می‌دانیم؛ یعنی فقط کافی است کسی بگوید من دین را قبول ندارم؛ اسلام را قبول ندارم، قرآن را قبول ندارم،مي گوئيم او تكذيب مي كند. یعنی تکذیب و تصدیق را زبانی و ذهنی تلقی می‌کنیم؛ مثل اعتقاد داشتن یا نداشتن که در نظر ما امري ذهنی است. نمی‌خواهم بگویم این تکذیب نیست، ولی تكذيب زباني پله‌ اول آن است.

تصدیق و تکذیب در قرآن عمدتا از مقولة «عمل» است. یعنی اگر من به زبان بگویم مسلمانم و قرآن را قبول دارم، ولی زندگی‌ام این را نشان ندهد، قرآن مرا دروغگو و تکذیب‌کنندة دین می‌شمارد، چون ممکن نیست کسی چیزی را قبول کرده و پذیرفته باشد، ولی آن اعتقاد و پذیرفتن در اعمالش ظهور نکند. هر نوع باوری، ایمانی، اعتقادی که فقط شناسنامه‌ای و ذهنی و زبانی باشد، مادام که به عمل در نیايد ، نوعی نفاق و دورویی است. قرآن کریم، برای کسانی که در راه خدا شهید شده‌اند تعبیر خوبی به‌کار می‌برد، می‌فرماید: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ، از مؤمنان مردانی‌اند که: صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ، بر آن عهدی که با خدا بسته بودند، صداقت ورزیدند: صدقوا. نمی‌گوید راست گفتند، می‌گوید به آن عهدی که بسته بودند، عمل کردند و با عملشان صداقتشان را در عهد و پیان نشان دادند. فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ، بعضی از آنها پیمان خود را گزاردند و به شهادت رسیدند. وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ، و بعضی نیز منتظر نوبت خود برای شهادت یا جهاد در راه خدا هستند. وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.(۱) اینها عهد خدا را با هیچ چیز دیگري عوض نکردند. پس، دربارة کسی که جانش را بر سر دفاع از تعهدش گذاشته، می‌گوید صدقوا؛ نه اینکه راست گفته، بلکه راست کرده است؛ صداقت حرفی را که زده و پیمانی را که بسته و درستی ایمانش را عملاً نشان داده است. این تصدیق است. در مقابل، تکذیب هم همین‌طور است. اینکه آدم به زبان چیزی بگوید ، ولی حداقل‌هایی را که لازمة تصدیق زبانی ایمان و دین است انجام ندهد، این تکذیب دين است. در این سوره از یک چنین تکذیبی سخن گفته می‌شود.

دوم معنای «دین» است؛ اینکه می‌گوییم دین اسلام یا دین مسیحیت و دین یهودیت، چندان درست نيست. چون «دین» در اصل معناي جزا و پاداش دارد، ولی از آنجا که با پایبندی به قواعد و مقرراتی است که انسان جزا و پاداش می‌گیرد، چه منفی چه مثبت، به آن مقررات هم «دین» اطلاق می‌شود. از این جهت، از قانون اساسی و قواعد و مقررات مملكتي هم می‌توان تعبیر به دین کرد. در داستان حضرت یوسف، در آن زمان كه هنوز برادران يوسف او را نشناخته بودند، می‌فرماید: مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ، (۲) یعنی در دین پادشاه مصر، ممكن نبود که يوسف بتواند بدون هيچ دليلي برادر خود بنيامين را نگه دارد، مگر با همین تدبیری که خدا به او آموخت. خوب، در اینجا «دین مَلِک» یعنی چه؟ جز قوانینی که در آن روزگار لازم الاجراء بوده است؟ پس، «دین» یعنی نظامات و قوانین که مطابق آن بتوان کسانی را تشویق یا تنبیه کرد.

حال، یوم الدّین چیست؟ یوم الدین روزی است که هر کسی پاداش عملش را خواهد گرفت. پس اینکه می‌فرماید: لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.(۳) یعنی تو نتیجة عمل خود را می‌بینی و هم من نتیجة عمل خودم را. نه اینکه دین تو برای خودت و دین من هم برای خودم، چنانکه بعضی گفته‌اند. مثلاً اگردینش بت‌پرستی است، بت‌پرستی‌اش را بکند، من هم که خداپرستم خداپرستی‌ام را مي كنم. بلکه ما کار خود را می‌کنیم و نتیجة عمل خود را مي بينيم و تو هم کار خودت را بکن تا نتيجه آن را ببینی. و البته اجبار و اکراهی هم در کار نیست.

در اینجا هم می‌گوید: أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. آیا دیدی آن کسی را که پیوسته دین را دروغ می‌انگارد؟ او چه کسی است؟ فَذَلِكَ الَّذِي، این آدم، يَدُعُّ الْيَتِيمَ. يتيم را از خود می‌راند. «دَع» يعني راندن. اين آدم دست رد به سينة يتيم مي‌زند، هر کسی ذره‌ای عاطفه و احساس داشته باشد، دلش به حال طفلی که سرپرست ندارد و بی‌پناه است می‌سوزد؛ اما این آدم رحم به حال او نمی‌کند و به او اعتنا ندارد، و با این همه ادعای دین‌داری هم مي كند. حتی حاضر نیست با زبان خوش او را دلگرم کند. این سفارش قرآن است که اگر کسی از شما چیزی خواست که نداشتید، با ادب و احترام از او عذرخواهي كنيد، مثلاً: ان‌شاءالله خدا گشایشی بدهد تا بتوانم در خدمت باشم يا: خیلی شرمنده‌ام که نتوانستم کاری انجام دهم. یعنی لااقل با زبان هم که شده، پاسخ مثبت بدهيد، نه آنکه نیازمند را از خود برانيد و بر خورد منفي نشان دهيد.

وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ. آن تکذیب‌کنندة دین، نه خودش برای طعام دادن و سیر کردن شکم گرسنگان انگیزه دارد، و نه دیگران را برمی‌انگیزد. يَحُضُّ، تحریض یعنی تشویق دیگران به کاری مستمر. سیر کردن گرسنگان که با یک بار و دو بار تمام نمی‌شود. اگر یک شب به مسکین و فقیري غذا داديد، خوب فردایش چه مي شود؟ مقصود قرآن برنامه‌ریزی برای رسیدگی به بی‌نوایان و گرسنگان جامعه است. می‌فرماید تکذیب کنندة دین هیچ انگیزه‌ای برای این کارها ندارد. شما فکر می‌کنید در هر دقیقه چند نفر در دنیا از گرسنگی می‌میرند؟ چند کودک در هر دقیقه؟ چند درصد مردم جهان گرسنه‌اند و حتی آن حداقل غذای مورد نیاز را دارند؟ خوب، چه‌قدر در ما انگیزة سیر کردن گرسنگان وجود دارد؟

فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ. واي بر نمازگزاران! خوب، اين كسي كه دين را تكذيب مي‌كند، چه كسي است؟ نمي گويد واي بر كافران، واي بر مشركان، واي بر بت‌پرستان، می‌فرماید واي بر «مصلين». «صلاة» روی آوردن به خداوند است، به شکلی خاص. قرآن کریم، در همه جا، به استثنای شاید دو سه مورد، از «اقامة» نماز سخن می‌گوید. نماز اقامه کردنی است، نه خواندنی. یک بار هم در قرآن شما نمی‌بینید که گفته باشد نماز «بخوانید». «اقامة صلاة» یعنی روی آوردن به خدا. این موضوعی است که باید آن را جدی گرفت. مثلاً وقتی می‌گویند کسی به ورزش رو آورده است، یعنی ورزش جزو برنامة زندگی‌اش یا تمام زندگی‌اش شده است. یک وقت کسی به ورزش توجه می‌کند و هر وقت فرصت کند تفننی ورزش می‌کند؛ اما یک وقت هست که به‌صورت جدی برایش برنامه‌ریزی مي كند. «اقامة صلاة» هم به همین معنی است. یعنی نماز را به‌پامي دارد. در قرآن تعبیر «اقامة میزان» آمده است؛ یعنی عدالت و میزان را به پا دارید، نه آنکه آن را بخوانید. یا «اقامة قسط» آمده، یعنی قسط و عدالت را بر پا دارید. یا می‌فرماید: وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ (۴) یعنی در هر مسجدی، توجه خود را به‌سوی خدا فرا دارید. برای جهت‌گيريها و هدف‌گيريهايتان برنامه‌ريزي كنيد و آنها را جدي بگيريد، که اقامة نماز هم از جمله آنهاست.

اما، در این سوره، «صلاة» با «اقامه» نیامده و فقط «مصلین» گفته است. و این نشان می‌دهد که بعضی نماز خوانان فقط رویکرد شکلی و ظاهری به نماز دارند؛ یعنی نه معنایش را می‌دانند و نه اصلاً توجه و حضور قلبی در نماز خود دارند. درواقع نماز برایشان یک عادت و سنّت خانوادگی است. می‌فرماید وای بر اینها. وای بر کسانی که روی‌کردشان به خدا، در نماز، روی‌کردی صوری و سطحی و ظاهری است و نمازشان هیچ اثری در وجودشان نگذاشته، چون اگر گذاشته بود، حداقل به یتیم توجه می‌کردند. نماز یعنی روی‌آوردن به خدا و کسی که به خدا روی‌ آورده باشد، بی‌تردید خداوند را رحمان و رحیم و رئوف خواهد یافت؛ او را دارای آن همه صفات بخشنده خواهد دید: خدا وهّاب است، رزّاق است، کریم است؛ پس چه‌طور ممکن است کسی که رو به خدا کرده، اثری از این صفات در او نباشد؟ انسان به هر ارزشی رو کند، عاشق آن می‌شود و آن ارزش در وجودش اثر می‌بخشد. مگر ممکن است که به سوی خدا رفته باشد و واقعاً به او رو آورده باشد و در قلبش آن ارزشها و صفات راه پیدا کرده باشد، ولی به یتیم بی‌اعتنایی کند و او را از خود براند؛ یا گرسنه بودن مردم و این واقعيت که خانواده‌هایی شبها گرسنه سر به بالین می‌گذارند، اصلاًً برایش مهم نباشد. این چه نمازی است؟! پس، معلوم می‌شود که اصلاً نماز نیست، یک صلاة ظاهری و صوری است. وای بر اینها!

کلمة ویل در قرآن چندین جا آمده است؛ مانند: وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ.(۵) واي بر كم فروشان! یا: وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ.(۶) واي بر آنها كه مردم را تحقير مي‌كنند و شخصيت‌ آنها را خرد مي‌كنند و مي‌شكنند! یا: وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.(۷) واي بر خودپرستانی که نسبتهای ناروا به مردم می‌دهند! توجه کنید که این «ویل»ها در قرآن در چه مواردی آمده است. یکی هم «وای بر نمازخوانان»!

اما اینها چه کسانی‌اند؟ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.» آنها که از نمازشان غافل و در آن سهل‌انگارند. نمازشان سهل‌انگارانه است؛ یعنی فقط عادت و آدابی به جا می‌آورند. الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ. اینها فقط می‌خواهند صورت ظاهری را نمایش دهند؛ ریاکارند. وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ. «ماعون» ثروت عمومی و متعلق به همه است. اما این ریاکاران همه چیز را می‌خواهند به خودشان اختصاص بدهند. چیزی را که متعلق به همة مردم است و همه باید از آن نفع ببرند، انفال و ثروتهای عمومی، را از نیازمندانش دریغ می‌کنند. «ماعون» معنایی شبیه به «کوثر» دارد. «کوثر» چیزی است که دارای خیر بسیار است. قرآن در جای دیگر می‌گوید ثروت را پیش خودتان نگه ندارید، بگذارید بین مردم جریان پیدا کند، كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاء مِنكُمْ .(۸) پول فقط میان ثروتمندان نباید بگردد. بلکه باید در میان همه مردم گردش داشته باشد. ثروت متعلق به همه است. مي‌گويد دارایی و ثروت چيزي است كه خدا آن را وسیلة قوام زندگی شما قرار داده است: جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاما.(۹) مال و سرمايه وسيلة قوام جامعه است؛ رشد جامعه به آن وابسته است. مي‌گويد اما اينها اموال را تصاحب می‌کنند و مانع برخورداری دیگران می‌شوند.

اما سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که سورة ماعون در همان سالهای اول و دوم بعثت نازل شده و در سال دوم هنوز نمازگزارانی به آن معنا نبودند و دین هم هنوز نان و آبي نداشته که کسی بخواهد منافقانه به رنگ دین‌ درآيد؛ البته بعدها که مسلمانها به قدرت رسیدند، یعنی در دوران مدینه، دین‌داری مزد و مقام پيدا كرد؛ اما این سخن در دوران مكه و دوران سختی است. در آن ایام معنی نداشت کسی بخواهد نمایش دین‌داری بدهد، یا بخواهد ماعون و ثروت را از نیازمندان دریغ بدارد. مسلمانهاي آن دوره نان شب نداشتند بخورند، تا چه رسد به اینکه بخواهند ماعون را از دیگران منع کنند. در نمازشان هم اغلب سهل‌انگاری نمی‌کردند، بلکه نمونة مسلمانی به‌شمار می‌رفتند. کسانی که در آن سالهای مکه ایمان آوردند، زیر فشار و سخت‌ترین شرایط به سر می‌بردند؛ اینها از پیش‌تازان اسلام ‌بودند. پس این حرفها به آنها نمی‌چسبد؛ بنابراین باید بگوییم که یا این آیات ناظر به آیندگان و دوران برخورداری و خوشه‌چینی در اسلام است ، یا اینکه منظور از «مصلّین» کسانی دیگرند.

واقعیت امر این است که منظور از این آیات مسلمانها نیستند، مسئله این است که ما چون صلاة را «نماز» ترجمه کرده‌ایم، فکر می‌کنیم این سخنان باید دربارة نمازگزاران مسلمان باشد. درحالی‌که مشرکان هم نماز می‌خواندند و صلاة داشتند. قرآن می‌فرماید: وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً. (۱۰) صلاة اینها چگونه‌ بود؟ هیچ، دور کعبه جمع می‌شدند و سوت می‌کشیدند و کف می‌زدند و هلهله می‌کردند! این فریضة دینی‌شان بوده است! الان هم بسياري از کسانی که در سالگردهاي مولوي می‌روند قونیه بر مزار مولانا، آن عارف بزرگوار و جليل القدر، مگر چه می‌کنند؟ جز آنكه «سماع» می‌کنند؟ و مي چرخند و حركاتي ديگر و مي گويند این ها فلان مفهوم را دارد. من واقعا مطمئن نيستم كه مولانا مرتبا در چنين حالتي از بی‌خودی دور خودش چرخ مي زده است، مگر در مواردي خاص. اما امروز می‌بینیم که دوست داشتن مولانا و پیروی از او، براي بعضي ها صورت رقص سماع پیداكرده و از كتاب عظيم مثنوي به سماع بسنده مي كنند!

باری، مشرکان هم در زمان خود صلاتی داشتند. اولاً باید بدانیم که آنها منکر خدا نبودند. می‌گفتند خداوند با آن عظمت، آدم فقیر و یتیمی مثل محمّد(ص) نمی‌تواند نماینده‌اش باشد. می‌گفتند: اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ، خدایا، اگر اين فقير قريش بخواهد رسول تو باشد، فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء،(۱۱) پس، سنگ از آسمان بر ما ببار! مگر ممکن است تو با این مقام بزرگ، نماینده‌ات یک چنین آدم فقیر و بی‌کس و کاری باشد؟ وای بر ما اگر این‌طور باشد! زمین دهن باز کند و ما را ببلعد! اگر این حقیقت داشته باشد. پس، می‌بینیم که خدا را قبول داشتند. قرآن می‌گوید: وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ، اگر از آنها بپرسی چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است؟ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ. (۱۲) حتماً خواهند گفت الله. یا اگر از آنها بپرسی كه چه كسي شما را روزی مي‌دهد؟ حتماً مي‌گويند: الله. بارها در قرآن اعتقادات مشرکان مطرح و تاكيد شده است كه اينها منكر الله نبودند، بلكه مي‌گفتند كه الله شأنش اجل است از آنكه با ما آدمیان سر و كاري داشته باشد. حالا که ما دستمان به او نمي‌رسد، پس به اين بتها- که آنها را سمبل فرشتگان و فرشتگان را نيز دختران خدا می‌دانستند- متوسل می‌شویم که ادارة جهان را خدا به دست آنها سپرده است. و اینها چون فرشتگان را نمی‌دیدند، بتهایی را به نام و نماد آنها می‌ساختند و به آنها رو می‌آورند. به‌هرحال، مشرکان نماز داشتند، که گفتیم چه‌گونه بود؟ مثل آداب و مراسمی که در بعضی قبایل آفریقایی می‌بینیم؛ نوعي رقص و حرکاتی که با یک ریتم مخصوص مرتباً تکرار می‌شود. شبیه این حرکات را مشرکان هم داشتند. قرآن نقل می‌کند که صلاتشان این چنین بود: إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً، صداهايي از خود درمی‌آوردند، با يك ريتم و حرکاتی رقص‌مانند. پس، خطاب به اینها می‌فرماید که این کارها آدم را اصلاح نمی‌کند. این «صلاة» فقط نمایش است: يَراَؤوُن. یعنی نمایش می‌دهند. یعنی همین رقصهایی که عرض کردم. رقصهای عرفانی هم باید گفت نوعی نمایش است و كسي را برای برقراری عدالت و به داد مردم رسيدن تشويق نمي كند. صلاتی که تأثیر تربیتی روی کسی ندارد. چنين حرکات صوری و ساختگی، هیچ آثار اجتماعی مثبتی بر آن مترتب نیست. چرا راه دور برویم؟ دريافت و برداشت ما از نهضت عظيم حسيني چقدر است؟ آیا همين آداب و تشريفاتي که ما در ماه محرم و امثال آن انجام می‌دهیم، همان است كه بايد دريافت كنيم؟ این سینه‌زدن‌ها و زنجير زدنها و قمه‌زدنها، که سالی چند روز ادامه پيدا مي كند، آیا اثر تربیتی دارد که بگوییم توجه به یتیمان و گرسنگان جامعه را افزون مي سازد و نابساماني هاي جامعه را حل مي كند؟ یااحساسات و موجی است که می‌آید و عده‌ای را می‌گیرد و به سر و سینة خودشان می‌زنند، چنانکه می‌بینیم که گاهی کار را به جایی می‌رسانند که (لابد در اینترنت دیده اید) که کودکان خردسال را، کودک یکی دو ساله را، قمه می‌زنند و بعد پدر و مادرش با افتخار طفل را، که خون از چشم و دهان و سرو گردنش جاری است، در بغل می‌گیرند و شادی می‌کنند که چه صوابی نصیبشان شده است كه این بچه را از اين سن با سیدالشهداء آشنا کرده‌اند و این خونی که از این طفل می‌رود مثل خونی است که در کربلا از امام حسین ریخته است و با این کار بهشت را برای او ضمانت کرده‌اند. خوب، این چه آموزشی دارد؟ این چه تأثیری می‌گذارد؟ به جای اینکه آن سالار شهیدان را بشناسند، پیام او را بگیرند و به آن عمل كنند، به جای پیام، پلوي روزعاشورا بركت پيدا مي كند، ما به جای برداشتن زنجیرهای اسارت و بندگی از پای خود و رها شدن از خودخواهیها و خودپرستیها، به بدن خود زنجیر می‌زنیم. به جای باز کردن سینه‌مان و انشراح صدر براي فهم روح نهضت حسيني، به سر و سینه‌مان می‌کوبیم. همه چیز مبدل به شکل و صورت و نمایش شده است. این است که می‌گوید: وای بر نمازگزاران! صلاة یعنی رویکرد به خدا؛ یعنی به سوی خدا رفتن؛ ولی توده‌های سنتی ما اسم چنین کارهایی را صلاة می‌گذارند. خیال می‌کنند با این کارها دارند کار دینی انجام می‌دهند و رو به سوی خدا مي آورند. آيا خدا راضی است از این‌که بنده اش خودآزاري كند؟ نمی‌دانم عزاداری پاکستانیها را دیده‌اید یا نه؟ آنها سر زنجیرهایشان را مثل خنجر تیز و برنده می‌کنند، به‌طوری‌که وقتی آن را به پشتشان می‌زنند گوشت بدنشان از هم می‌شکافد. عکس‌هایی که از آنها گرفته‌اند، واقعاً هولناک است. ولی او تصورش این است که دارد کار خدایی و فداکاری می‌کند و جزا وً جایش در بهشت است.

در این سوره سخن از این ماجراها و این‌گونه صحنه‌هاست. وای بر کسانی که اين گونه به خدا روي مي آورند. چه حاصلي جز نمايش ديني از اينكارها حاصل مي شود؟ فقط نمایش. یَرَاؤُون، آخر چه فایده دارد که ما دلمان را خوش کنیم که در ماه محرم در نیویورک و واشينگتن و لندن و... دستة چند هزارنفری سینه‌زنی راه انداخته ایم؟ احساس افتخار کنیم از این‌که به آمریکاییها نشان می‌دهیم که ما برای مذهبمان سینه می‌زنیم. آخر این قبيل كارها درجامعة آمریکا چه تأثیری مي گزارد؟ آیا واقعاً اسلام را معرفی می‌کند؟ آیا بهتر نیست به جای این كارها، پیام امام حسین(ع) و آن ارزشها و اخلاقیات الهی را به آنها منتقل کنیم؟ مثلاً سی‌دی و دی‌وی‌دی تهیه کنیم و فیلم بسازیم و خلاصه کارهایی که زمینة پذیرش آن در فرهنگ غربی وجود داشته باشد انجام دهيم؟ اینها همه‌ حاکی از این است که ما از یک امر واقعی دور شده‌ایم و به چیزی صوری و سطحی دل‌خوش شده‌ایم. اگر مفهوم صلاة را گسترده بگیریم و به زمان گذشته ببریم، می‌بینیم که این سوره دارد همین نوع نمایش دینداری را تقبیح می‌کند. قرآن راجع به صلاة واقعی می‌گوید: إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ. (۱۳) صلاة چه مي‌كند؟ صلاة واقعي، تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ، از كارهاي زشت و ناشایست باز مي‌دارد، و یاد خدا از همة اینها بالا‌تر و مهم‌تر است. خوب، حالا اگر ببینیم مردمی نماز می‌خوانند ولی از ‌کار زشت و ناشایست پرهیز نمی‌کنند، درباره‌شان چه باید گفت؟ برای این نماز چه فایده‌ای می‌توان تصور کرد؟

چند وقت پیش- شاید شما هم داستانش را خوانده‌ باشید- قتلی در اصفهان اتفاق افتاد، پدری دختر هفده‌ ساله‌اش را به‌دست خودش کشته بود، که چرا مثلاً با پسری رفت و آمد کرده است، که تازه آن هم درست معلوم نبود. این مرد در دادگاه می‌گفت که من هفتة پیش از این واقعه رفته بودم مشهد براي زیارت و داشت برای قاضی از دین و ایمانش حرف می‌زد. شما ببینید اين چه نوع دین‌داری است که شخص فرزند خودش را به قتل برساند، آنهم برای جرمی که ثابت نشده و بعد مدعی مسلمانی و دین‌داری هم باشد! آخر کجاي قرآن فرموده که قصاص چنان کاری قتل است؟ فقط براي قتل می‌شود قصاص کرد. ماجرای این قتل در نشریة پیام آشنا مفصلاً گزارش شده و من هم مقاله‌ای دربارة آن نوشته‌ام که شاید دیده باشید. این‌گونه رخدادها نشان می‌‌دهد که این زیارت رفتن ها و دین‌داری های ظاهری که آدم دلش را خوش کند که مثلاً رفته جمکران، مصداق يراؤُونَ است که عملاً هیچ تأثیری ندارد.

خلاصه، در این سوره سخن از چنین تعارضی میان ظاهر و باطن ایمان است. حالا فرصت نیست که مطلبی که دربارة نمازگزاران واقعی در سورة «معارج» آمده توضیح بدهم و لذا فقط اشارة کوتاهی به آن می‌کنم. در سورة معارج، در آیات ۱۹ تا ۳۴، «مصلّین» واقعی را معرفی کرده است. من این آیات را قرائت می‌کنم و شما به معانی آنها خوب توجه کنید.

می‌فرماید: إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا. انسان «هَلُوع» آفريده شده است. «هَلوع» يعني چه؟ يعني اينکه: إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا. وقتي يك مشكلي و سختیي در زندگي به او مي‌رسد، زود خودش را مي‌بازد و جَزَع و فَزَع مي‌كند؛ می‌نالد که چراچنين اتفاقي افتاده؟ شخصیت ناپایدار و ناتوان دارد. با کمترین ناملایمی بی‌تابی می‌کند. به‌قول معروف، با یک غوره سردی‌اش می‌شود و با یک کشمش گرمی‌اش. می‌فرماید انسان این‌طوری است.

وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا. وقتي هم که خيري به او مي‌رسد، ديگر خدا را بنده نيست! «مَنوع» يعني مانع از خير. حتی دیگران هم اگر بخواهند خیري به كسي برسانند،مي خواهد آنها رامنصرف كند. هرگاه دنیا به او رو ‌کند، خودش را گم می‌کند، و هرگاه به او پشت ‌کند، خود را می‌بازد، يعني ثبات قدم و استواری ندارد.

إِلَّا الْمُصَلِّينَ. مگر نمازگزاران. حالا به «مصلّين» توجه كنيد. اينجا سخن از مصلّين واقعي است. اینها چه كساني‌اند؟

الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ. کسانی‌ كه در صلاتشان، يعني رويكردشان به خدا، مداومت دارند و پایدارند. در جهت مقابل، در سورة «ماعون» خواندیم که: الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ. نمازگزاراني كه در نمازشان سهل‌انگار و بي‌توجه‌اند. يعني در کارهای خدایی‌شان و در رویکردشان به خدا، حالا چه مطالعه باشد، چه عزاداری، چه دعا و چه نماز، هر چه باشد، که همة اینها در حقیقت «صلاة» محسوب می‌شود، سهل‌انگار و لاابالی‌اند و مداومت ندارند.
وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ. نمازگزاران حقیقی، کسانی‌اند که از اموالشان، حقوق معلوم و مشخصی کنار گذاشته شده اند؛ برای چه کسانی؟ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ. براي نيازمندان و محرومان. اما در سورة «ماعون» در باره نماز گزاراني بود كه یتیم را از خود می‌رانند و برای سیر کردن گرسنگان انگیزه اي ندارند.

وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ. آنهایی که روز پاداش و جزا را عملا باور دارند. در سورة «ماعون» فرمود: أرأيت الّذي يكذّب بالدين. ولی در اینجا می‌فرماید يصدّقون بيوم الدّين.

وَالَّذِينَ هُم مِّنْ‌ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ. آنهایی‌که از عذاب ربّشان بیمناک‌اند. توجه کنید که اینجا هم فرموده «رب»، نه الله. یعنی باز یادآور اين حقيقت مي شود که دنیا اربابی دارد و قانون و نظاماتی در آن حكمفرماست كه از آن بیم باید داشت، همان‌طور که در جوامع مدني اگر خلاف و خطایی بکنیم، از پلیس و مامور اخذ مالیات و غیره می‌ترسیم، باید از قانون خداوند نیز بیمناک باشیم. تصور نکنیم‌ که دنیا بی‌حساب و کتاب است و ارباب و صاحب اختیاري ندارد و هرکس هرکاری کرد مي گذرد. مشفقون. انسان باید بیم و پروا داشته باشد و از بابت خطاهایش نگران باشد. إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ. عذاب الهی ایمنی ندارد،از آن فرار نمي توان كرد. مثل پلیس و نیروی انتظامي نیست که ممکن است متوجه نشود و رادارش نگیرد.

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. آنهايي كه حفظ مي‌‌كنند اندام جنسي خود را؛ يعني عفیف‌اند و دامن خود را پاک نگه می‌دارند.

إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ. مگر با ازواجشان و همسرانشان، یا با کنیزشان، که در جوامع گذشته کنیز داشتن امری عادی به‌شمار می‌رفت. فعل "ملكت"هم ماضی است، نه مضارع كه معناي ادامه داشته باشد. يعني آنچه از رسومات دوران جاهليت باقي مانده و بايد به تدريج برچيده شود.

فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ. و هركس از این حد پا را فراتر گذارد، تعدی کرده است.

وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ. و آنهايي كه به‌امانتهاشان و عهدشان پای بندند.

وَالَّذِينَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ. آنها كه اگر شهادتي دادند، پاي آن مي‌ايستند. اگر تهديدشان هم بكنند، پس نمي‌زنند. اگر شاهد واقعه‌ای بوده‌اند، یا از آن آگاهی درست دارند، کتمان حقیقت نمی‌کنند، حالا چه شهادت به نفع ذی‌حق باشد و چه شهادت به معناي حضور در ميدان آزادی و عدالت و حقوق محرومان.

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ. و سرانجام، کسانی که ارتباط با خدا «صلاة» را حفظ می‌کنند. رابطه‌شان را با خدا تنگاتنگ نگه می‌دارند. نه اينكه هر وقت حالش را داشتیم يا حاجتي داشتيم سراغ خدا مي رويم!. ما در ارتباط با كساني كه به آنها نیاز داریم، مثلا رئيس مان، سعی می‌کنیم رابطه‌مان را به خوبي و با جديت حفظ كنيم، ولی نوبت به خدا که می‌رسد،اولويت هاي ديگر پيش مي آيد! اما مصلّین واقعی، رابطه خود با خدا را خیلی جدی و محکم می‌گیرند و حافظ و نگاهدار اين پيوند مي باشند. و در انتها می‌فرماید: اینها در بهشتهای گرامي جای مي گيرند و به سعادت مي رسند.

این اوصاف مصلّین واقعی بود، در برابر مصلّین نمایشی که سورة «ماعون» از آنها یاد شد.

صدق الله العليّ العظيم.


۱) احزاب(۳۳) / ۲۳

۲) يوسف(۱۲) / ۷۶

۳) كافرون(۱۰۹) / ۶

۴)  اعراف(۷) / ۲۹

۵) مطففين(۸۳) / ۱

۶) همزه(۱۰۴) / ۱

۷) جاثيه(۴۵) / ۷

۸) حشر(۵۹) / ۷

۹) نساء(۴) / ۵

۱۰)  انفال(۸) / ۳۵

۱۱)  انفال(۸) / ۳۲

۱۲) عنكبوت(۲۹) / ۶۱

۱۳) عنكبوت(۲۹) / ۴۵
 

`