مِهـرورزى يا مـرزبندى با عالمان "مُتـُهَتـِّك"!
مىگويند: "در مثل مناقشه نيست"! اما وقتى
حساسيتها حسابى بالا مىرود و بدبينىها بدجورى اوج مىگيرد، مَثل كه
هيچ، كلمات هم كه ظرف زباناند، محل مناقشه، بلكه زمينهساز جنجال و
جَوّسازى و جدائى طلبى مىگردند.
پس از چند روزى دورى از شهر و ديار و بىخبرى، از جو ناخوشايندى كه انتخاب
واژه "متهتك" توسط گزارشگرى ازسايت جرس براى اعلام خبردرگذشت نويسنده
نامدارى پديد آورده بود، مطلع شدم و دريغم آمد اين چند سطر را در ابراز
تأسف از سوء تفاهماتى كه برسر هيچ و پوچ پديد مىآيند مطرح نكنم.
"متهتك" درزبان عربى به كسى مىگويند كه عملا يا به زبان هتك حرمتى كرده و
پرده حدود و حريمى را با بىپروائى پاره كرده باشد. اين واژه در فرهنگ
دينى بيشتر وصف حال است تا دشنام و درشت گوئى عليه شخص يا گروهى، وعمدتاً
براى عالمان دينى به كار برده مىشود كه خلاف ادعايشان عمل مىكنند و از
رسوائى نمىهراسند.
جمله معروفى از امام علىۗ در مذمت دو شخص نقل شده است: "عالم متهتك و جاهل
متـنسك". يعنى دانشورى كه از هتك حرمت نمىهراسد و جاهلى كه به آداب و
تشريفات و مناسك بسنده مىكند. اولى عالم بدون دين است و دومى ديندار
بدون علم! پس اگرعالمى بىپروائى پيشه كرد و پرده حرمتها دريد، يا جاهلى
با تمسك به ظواهر شرعى تعصب ورزيد و تلخى كرد، شايسته مذمت است.
اين قلم را با آنچه در گذشته و حال به نام دين و با اتكاء به احاديث جعلى
عليه دگرانديشان انجام داده و مىدهند كارى نيست، سخن از "آيات سبز"ى است
كه جنبش امروز ملت ما را به تساهل و تسامح با مخالفان توصيه مىكند.
الف) توصيههاى ايجابى
۱- قرآن مسلمانان را از دشنام دادن، حتى به كسانى كه
غير از خدا (بتها) را مىخوانند، و تحريك آنها به مقابله نهى كرده و يادآور شده
است خداوند عمل هر گروهى را براى خودش زيبا جلوه داده است... ( انعام ۱۰۸).
۲- دگرانديشان در جامعه اسلامى بايد از آزادى مطلق در بيان و تبليغ نظرياتشان، حتى
دركفر به آيات خدا و استهزاى آن آزاد باشند و هيچ مؤمنى حق ندارد (جز ترك موقت چنان
مجلسى) كوچكترين تعرضى عليه آنان انجام دهد (نساء ۱۴۰) و هيچ كيفرى دنيائى براى
دگرانديشان در قرآن وجود ندارد.
۳- مشيت الهى به موازات ارسال رُسل و انزال كتب، آزادى بخشيدن به دشمنان راه حق است
تا با تمام توان تبليغاتى عليه تعاليم پيامبران تلاش كنند و زمينهاى فراهم سازند
تا دلهاى ناباوران به آخرت به سخنان فريباى آنها گرايش يابد و آن را بپسندند و هر
چه مىخواهند بكنند. در اين صورت است كه موهبت "اختيار" معنا پيدا مىكند. (انعام
۱۱۲ و ۱۱۳)
۴- دفاع ازحق ِ دشمنان، حتى اگر به ضرر خود، والدين و خويشاوندان هم باشد، دلالت بر
عدالت طلبى و پاسدارى از ارزشهاى الهى مىكند، بنابراين دشمنى با هيچ گروهى نبايد
مانع ازعدالتمحورى يك مسلمان باشد. (مائده۸ ونساء ۱۳۵)
۵- ذكر محاسن مخالفين و دشمنان، دلالت برانصاف وعدالت و سِعِه صدر مىكند و به
مصداق "عيب او جمله بگفتى، هنرش نيز بگو"، قرآن با تجليلهاى فوقالعاده از نيكوئى
برخى يهوديان و مسيحيان، درس آزادگى و انصاف به مسلمانان داده است. (از جمله: آل
عمران آيات ۷۵، ۱۱۳ تا ۱۱۵ و ۱۹۹)
ب) توصيههاى سلبى (نفى و نهى)
آزادىهاى فوق كه در ارتباط "انسان با خدا" و در بُعد
عقيده و ابراز آن (نه در ارتباط آدميان با يكديگر و در بعد عمل وارتكاب ظلم و
تجاوز) به صراحت در قرآن بيان شده است، مانع از اين نيست كه مؤمنين مرزبندى آرمانى
و عقيدتى خود را با كسانى كه زخم زبان، تيغ طعنه و اسلحه انكار و استهزاء را بروى
آنان مىكشند به روشنى و وضوح بيان كنند. نه براى سلب آزادى دگرانديشان و
سانسورافكارشان، بلكه براى شفاف سازى مواضع فكرى خود تا سكوت ناشى از تساهل و
تسامحـشان دليلى بر تأييد نظريات آنها تلقى نشود و مردم در سردرگمى و اغتشاش فكرى
نمانند.
اين مرزبندى و موضعگيرى فكرى را در اصطلاح قرآنى "برائت" مىگويند كه متأسفانه در
ترجمهٔ فارسى به غلط معادل "بيزارى" و انزجار تلقى شده است، كلمه برائت درمشتقات
مختلف خود، تماماً دلالت برفاصله گرفتن و كناره گيرى از چيزى كه ناپسند است مىكند.
مثل "تبرئه" از يك اتهام و "مبرا" شدن ازگناه، يا "برى" شدن از يك بيمارى.
به اين ترتيب اصل "تولى و تبرى" (اعلام موافقت يا موافقت با يك شخص يا انديشه و
آرمان او) نوعى اعلام صريح مواضع فكرى براى شفافسازى باورهاست كه در اساس با
ناسزاگوئى و تحقير و توهين به دگرانديشان بهكلى متفاوت است.
گويا "مد زمانه" در پيروى ازارزشهاى اومانيستى و انسان محورانه دنيائى و اصالت
بخشيدن به عمل انسان، صرفنظر از معيارهاى معنوى، كه ملازمت با انكار اخلاقيات دينى
دارد، موجب فراموشى برخى ديدگاههاى توحيدى و اغتشاش دراعتقادات شده است. ما چه
بپسنديم چه نپسنديم، اين واقعيت را نمىتوان انكار كرد كه درقرآن، به عنوان اساس
باورهاى اسلامى، مسئله اعلام "برائت"، بههمان معناى بركنارى و بيان "برى" بودن خود
از چيزى كه در تعارض با موازين توحيدى است، از زيربناهاى زندگى اجتماعى به شمار
مىرود.
قرآن در مورد چهرههاى دوروئى كه در ميان مسلمانان ازهيچ خيانتى در نفاق و نفرت
فروگذارى نمىكردند، براى شفافسازى مناسبات و مواضع فكرى، به پيامبر اسلام توصيه
كرده است:
"هرگز بر هيچ از آنها كه از دنيا مىرود اقامه
نماز نكن و (براى اداى احترام و دعا) بر گورشان مايست، آنها خدا و پيامبرش را
انكار كردند و در حال انحراف جان سپردند". (توبه ۸۴)
نه تنها چنين مرزبندى "ظاهرى" را براى مغشوش نشدن
بنيانهاى فكرى ضرورى مىشناسد، بلكه در"باطن" نيزمؤمنين را ازآمرزش طلبى بىحاصل
براى ظالمان بت پرستى كه در موضع تجاوز قرار دارند نهى كرده است. آخر مگر مىشود
انسان به اصولى باورو عشق و علاقه داشته باشد و در عين حال با دشمنان آن اصول و
باورها نيز مهرورزى و مَوَدت كند (مجادله ۲۲)!؟ خداوند در سينه هيچ كس دو قلب قرار
نداده است (احزاب ۴) تا هم زمان دو انديشه و عمل متضاد را دوست داشته باشد! آيا
كسانى كه چنين انتظارى دارند، خود نسبت به قاتلان "نداها" و سركوبگران ملت مظلوم
مهرورزى و مماشات مىكنند!؟
درقرآن خطاب به پيامبرآمده است كه اگر هفتاد بار هم براى آنها آمرزش طلبى كنى، هرگز
آنان را (كه قابليت پاك شدن را با مظالم خود از دست دادهاند) نخواهد آمرزيد. (توبه
۸۰ و منافقون ۶)
ابراهيمۗ، پيامبرى كه انتساب به او افتخارمورد ادعاى پيروان سه دين فراگير دنياى
امروز است، مدل انسان كاملى است كه ياد و نامش فراوان درقرآن ذكر شده است. از جمله
صفات ممتاز اين ابرمرد خالص و خليل خدا، يكى هم همين اعلام "برائت" صريح او و
مرزبندى آشكارش با مشركين (بت پرستان) معاصرش بود:
"در (شيوه) ابراهيم و همراهانش سرمشق نيكوئى براى
شماست، آنگاه كه به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و بتهائى كه به جاى خدا
بندگى مىكنيد، "برى" و بركناريم؛ (عقايد) شما را انكار مىكنيم و ميان ما و
شما، (در اين تعارض، به طور طبيعى وناگزير) دشمنى و كينه پديد آمده است، مگر آن
كه به خداى واحد ايمان بياوريد....". (ممتحنه ۴)
آخرين سخن اين كه گاه معارضه و دشمنى اشخاص با آنچه
به نام دين و ايمان تبليغ مىشود، نه دشمنى قلبى با خداى مهربان و دين برپادارنده و
زنده كننده انسان، بلكه در واكنش نسبت به ظلم و ستم و با مجموعه خرافات و خيل
متوليانى است كه براى رسيدن به قدرت و ثروت از باور مردم سوء استفاده مىكنند. در
اين صورت مىتوان به آمرزش و رحمت پروردگار بخشنده مهربان اميدوار بود.
در مورد شجاع الدين شفا، صرفنظر از نوشتههاى پيشين، درنامهاى كه با فاصله اندكى
قبل از فوت به رهبر انقلاب نوشت، مىتوان علائم چنين باورى را، كه از ابتدا وجود
داشته، يا در ماههاى آخر حياتش به اعجاز توبه رخ داده، مشاهده كرد. به بخشهائى از
اين نامه نگاه كنيد.
".... تعهدات روشنى را نيز چه در برابر خداوند و
چه در برابر مردم كشور خودتان بر عهده شما مىگذارد. آنچه مربوط به خداوند است
در كتاب آسمانى قرآن، و آنچه مربوط به ملت ايران است در قانون اساسى جمهورى
اسلامى مشخص شده است.
~~~
حكم روشن قرآنى در اين مورد آن است كه «نبايد عداوت شما نسبت به گروهى، شما را
بر آن دارد كه پا از طريق عدالت بيرون گذاريد» (سورهٔ مائده آيه ۸) و «خداوند
به شما امر ميكند كه چون حاكم شويد ميان مردمان به عدالت رفتار كنيد» (سورهٔ
نساء، آيه ۵۸) و «با يكديگر در نكوكارى و تقوى يارى دهيد و نه در دروغ و
ستمگرى» (سورهٔ مائده، آيه ۳).
~~~
.... متأسفانه هم شما و هم آيتالله احمد خاتمى و هم ديگر آيتاللههاى گوش به
فرمان شما، اصل پنجاه و ششم قانون اساسى جمهورى اسلامى را فراموش كرده يا
تعمداً ناديده گرفتهايد كه: «حاكميت مطلق بر جهان از آن خداوند است و هم اوست
كه انسانها را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است، و هيچكس نميتواند اين
حق را در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد.»
~~~
.... از جمله واقعيتهاى قرآنى، كه از جانب دستگاه شما و رئيس جمهورى منصوب شده
شما ناديده گرفته شدهاند، اين است كه قرآن در همه سورههاى خود از خداوند
بصورت رحمان و رحيم ياد كرده است و مفهوم اين امر طبعاً اين است كه خواست
خداوند ناميده شدن به همين صورت است، در صورتى كه "اسلام ناب محمدى" شما، از
نخستين روزى كه به نام انقلاب اسلامى پا به ميدان گذاشته است تا به امروز، اين
خدا را جز به صورت قهار و جبار نشناسانده و حتى يك بار نشانى از عطوفت و بخشش
در او نداده است.
از جمله ديگر واقعيتها اين است كه بيست سال تمام است شما در مقام رهبر مذهبى
تنها كشور شيعه اثنى عشرى جهان، خود را مجرى تعاليم دينى و فرامین حكومتى
علىابن ابيطالب امام اول شيعيان شمردهايد و مىدانيم كه اين تعاليم به بهترين
صورت در نهجالبلاغه اين امام منعكس شدهاند، يكى از بليغترين فصول اين
نهجالبلاغه رهنمودهايى است كه حضرت على، در آستانه عزيمت مالك اشتر نخعى به
سرزمين مصر براى تصدى حكومت اين كشور، به وى نوشته است؛ و مهمترين اين رهنمودها
اين هشدار بزرگ است كه: «اى مالك، بترس از خونهاى به ناحق ريخته شده، كه در
پيشگاه خداوند گناهى بزرگتر از آن نيست!»
~~~
و شما اين هشدار پرشكوه را شنيدهايد و همچنان به آدمكشان بسيجى خود دستور
كشتار بيگناهان را دادهايد، و براى افزون كردن حجم خونهاى به ناحق ريخته شده،
سپاه پاسداران خود را نيز وارد همين ميدان كردهايد.
در همين نامه حضرت على به مالك اشتر، آمده است كه: «اجراي مهمات امور را به كسى
از رعاياى خودت واگذار كه ستيزهجو و لجوج نباشد و در لغزش پايدارى نكند، و اگر
به خطاى خود آگاه شود، شهامت بازگشت به راه درست را داشته باشد». و شما اين
مأموريت را به دست دستنشاندهاى به نام محمود احمدىنژاد دادهايد كه هم
ستيزهجو است و هم لجوج، و در لغزشهايش پايدار است، و حاضر به قبول خطاى خود
نيست و شهامت بازگشت به راه درست را نيز ندارد.
~~~
۱۳۳۰ سال پيش، حسينابنعلى، بزرگمردى از تبار پيامبر اسلام، به علت اينكه حاضر
به بيعت با خليفهاى فاسق و جبار بنام يزيدابنمعاويه نبود، در يك روز گرم
تابستاني مانند روزهاى كنونى ما، در جنگي بسيار نابرابر با قواى چند هزار نفرى
يزيد جنگيد و مردانه جان باخت. و به ظاهر كار اين سركشى، با همه شكوهمندى آن به
پايان رسيد، ولي همين شكست بزرگترين حماسه جهان اسلام را بدنبال آورد، حماسهاى
كه از جمله پيامدهاى آن برقرارى تشيع در ايران بود.
۹ ارديبهشت ماه ۱۳۸۹
|