ميناكارىهاى ميناچى!
نام دكتر ميناچي با حسينيه ارشاد، و نام ارشاد با شادروان دكتر شريعتي گره خورده
است، اگر شريعتي شريعتي شد، همچون ساير شخصيتهاي تأثيرگزار تاريخ، شرايطي فراهم شد
تا بدرخشد و انديشهاش در دل هزاران جوان جاي گيرد. اما مردم فقط قهرمانان را
ميبينند و ديگراني كه آنها را سردست گرفته و بردوش هنر و همّت و حمايت خود بالا
آوردهاند، معمولا در سايه آن بزرگان گم ميشوند و ناديده گرفته ميشوند. با درگذشت
دكتر ميناچي جا دارد سايهها را هم در اين پازل پر تنوع ببينيم:
اگر سرمايه مرحوم محمد همايون، صنعتگر نيكوكار براي راهاندازي بناي اوليه ارشاد
نبود، اگر سخنرانيهاي نوگرايانه و تحوّل آفرين استاد محمدتقي شريعتي و استاد مرتضي
مطهري و ساير انديشمندان نوگراي ديني در خيمه خيابان شمالي حسينيه ارشاد، كه نطفه
بناي ارشاد در شبهاي محرم و رمضان سالهاي ۴۳ - ۴۵ درآنجا بسته شد، نبود(۱)، اگر
امثال مرحوم كاظم متحدين(۲)، كه به دليل سابقه اداري تند
نويسياش در مجلس، ميتوانست سخنراني هاي دكتر را تندنويسي و تنظيم كرده و پس از
نهائي شدن، همان شب آنرا به چاپخانه زيرزمين ارشاد برساند تا براي روز يا هفته بعد
آماده توزيع شود، نبود، اگر امثال دكتر حبيب جريري((۳)، كه
يكي دو سال بعد، براي اولين بار سيستم ضبط مدرن سخنراني در اطاقك كوچك جنب سن
سخنراني، و تكثير وسيع كاست آن ميان جوانان تشنه را به راه انداخت، نبود، اگر
داوطلباني كه چاپخانه زيرزمين را ميگرداندند، اگر امثال مقدم، مدير داخلي، حاج
مانيان، مهديان، رادنيا و دهها داوطلب ديگر نبود، حسينيه ارشادي ساخته نميشد و
اين همه را زيركي و مديريت دكتر ميناچي سامان داده بود.
حسينيه ارشاد، اما زيرزميني هم داشت كه دور از چشم ساواك به سازماندهي جوانان مساعد
براي فعاليتهاي نوگرايانه فرهنگي ديني سياسي ميپرداخت كه چندين گروه مستقل در
زمينههاي مختلف ادبي، هنري، قرآني، جامعه شناسي و تاريخ، كودكان و... شكل گرفت.
همانجا بود كه ميرحسين موسوي اسير آزاده و همسر انديشمند و فداكارش زهرا رهنورد
جوانان را با آثار ادبي و سياسي مهم ايران و جهان آشنا ميكردند، و دكتر غلامعباس
توسلي به نسل نو جامعه شناسي مدرن ميآموخت. همانجا بود كه جواناني همچون محمدعلي
نجفي زير نظر شريعتي تأتر سربداران را تمرين ميكردند و پس از تيرباران،
پايهگذاران اوليه سازمان مجاهدين آنرا به صحنه آوردند و موجب خشم ساواك وتعطيل
حسينيه شدند.
حسينيه ارشاد از قضاي روزگار! درست مقابل كاخ جوانان ساخته شده بود و اين دو بنا در
نوع خود، اولين محسوب ميشدند؛ ارشاد اولين مركز ديني بود كه سالن مدرني همچون
سينماها داشت و مردم به جاي زمين، روي مبل و صندلي مينشستند و برنامههاي هفتگي آن
با اعلام نام سخنران، موضوع سخنراني و ساعت شروع جلسه، در تابلوي بزرگ اعلانات مركز
مقابل ديدگان عابرين سواره و پياده اعلام ميشد. اين ابتكار البته پس از چندي مورد
تقليد برخي مراكز و مساجد قرار گرفت و همگاني شد، اما درآن روزگار هيچ يك از
روحانيون، نه عنواني براي سخنان خود از قبل اعلام ميكردند و نه حتي بسياري از آنها
و مستمعينشان اصلا ميدانستند درباره چه چيزي ميخواهند سخن بگويند يا بشنوند!
حرفها به تناسب جلسه فيالباهه به زبان ميآمد و مجلس گرم ميشد و طرفين راضي و
خشنود با كسب ثواب! به خانه برميگشتند.
اما كاخ جوانان بناي مدرن و بزرگي با استخر و سالنهاي متعدد موسيقي و سرگرميهاي
ديگر بود كه طبق طرح و برنامه سياست گزاران آن نظام، قرار بود توجه دختران و پسران
جوان، به خصوص دانشجويان را، از سياست و مبارزه به خود جلب كند. مشابه اين بنا، در
مراكز برخي استانها نيز ساخته شد و قرار بود در همه شهرها گسترش پيدا كند. عجيب
اين كه شايد يك دهم استقبالي كه جوانان از حسينيه ارشاد كردند، ازآن كاخ، كه
ميتوانست مفيد و سازنده هم واقع شود، نكردند و به ندرت ازدحامي مقابل ورودي آن
ديده ميشد. و اين تجربه عبرتآموزي براي زورمداران حاكم است كه با همه امكانات
موجود، نه تنها يكصدم توفيقات پايهگزاران دست خالي ارشاد را به دست نياوردند، بلكه
داشتن چنان كاخهائي را براي فرار از دين دولتي و سياستزدگي، به رويائي براي
بسياري از جوانان امروز تبديل كردهاند.
ميناچي و نقش او را نسل امروز نميشناسند، اما تقدير الهي عمر او را تا سن ۸۲ سالگي
تداوم بخشيد تا با تلخكامي از آنچه پس از انقلاب روي داد، آزمون صبر و شكيبائي و
پايمردياش را بگذراند و بر كوله بار عمل صالحش بيفزايد، اما دكتر شريعتي كه
درآستانه انقلاب، پس از گريز از چنگال ساواك، از غم آنچه گذشته بود و ميگذشت،
درغربت جان داد، چه بسا اگر زنده مانده بود، از اولين كساني به شمار مي رفت كه به
جرم انتقاداتش از دكانداران دين در اوين اعدام ميشد. مطهري و مفتّح درابتداي
انقلاب ترور شدند، كانون فرهنگي دكتر شريعتي در خيابان زمرد با حضور استاد محمد
تقي، پدر دكتر شريعتي، مورد هجوم لباس شخصيهاي مأمور قرار گرفت و به تخريب و آتش
كشيده شد، متحدين، سه فرزند و دامادش را در راه آزادي از دست داد، دكتر جريري جانش
را در اسارت عراق به جانان تقديم كرد و بسياري از شاگردان و تربيت شدگان حسينيه
ارشاد نيز در مبارزات قبل يا بعد از انقلاب، يا جان باختند يا به اسارت گرفتار
آمدند.
به تعبير قرآن:
«آنها مردمان هدفداري بودند كه صحنه حيات را
خالي كردند، دستاورد نيك و بد آنان متعلق به خودشان و دستاورد شما متعلق به
خودتان است، شما از آنچه آنها كردند، بازخواست نميشويد ( شما پاسخگوي ايفاي
نقش امروز خودتان هستيد).
بقره ۱۳۴- تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا
كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ
عبدالعلي بازرگان
پنجم بهمن ۱۳۹۲
۱ - اين خيمه كه در ايام محرم و
شبهاي قدر ماه رمضان برپا مي شد، كانون روشنفكران ديني بود و از همينجا بود كه
به دليل استقبال فوقالعاده مردم ، فكر تأسيس مركز بزرگتري در آن نزديك مطرح
گرديد و با خريد زمين سرِ خيابان، كلنگ ارشاد در آنجا زده شد. پس از ساختن
حسينيه ارشاد، بعدها درمحل اين خيمه مسجدي به نام «قبا»، كه پايگاهي براي
سخنرانيهاي سياسي مذهبي در آستانه انقلاب شد، توسط جمعي ديگر از بازاريان
نيكوكارساخته شد كه نام آن خيابان نيز به «قبا» تغيير يافت.
۲ - كاظم متحدين از همكاران سابق استاد شريعتي در «كانون نشر
حقايق اسلامي» در مشهد و پدر «محبوبه» بود كه با همسرش «حسن آلادپوش» در سال
۱۳۵۵ در جريان مبارزات مسلحانه شهيد شدند و دكتر شريعتي مقاله «حسن و محبوبه»
را به ياد آنان نوشت. كاظم متحدين همچنين پدرسعيد و مسعود بود كه بعد از انقلاب
توسط لاجوردي به جوخه اعدام سپرده شدند و ساليان آخر عمرش از شدت اين مصيبتها
حافظهاش را از دست داده بود.
۳ - حبيب جريري دكتر داروسازي مسلط به زبانهاي انگليسي،
فرانسه، عربي و روسي بود كه اطلاعات فني قابل ملاحظهاي نيز داشت و توانست به
تناسب آنروز (حدود ۵۵ سال قبل) براي نخستين بار در حسينيه ارشاد سيستم ضبط و
تكثير سخنرانيها را به راه اندازد. جريري به جرم همكاري در انتشار كتابهاي
دكتر شريعتي و مبارزات علني، به پنج سال زندان محكوم و سرانجام با انقلاب آزاد
شد و سپس به استانداري سيستان و بلوچستان و استانداري تهران رسيد و در همان
نخستين روزهاي جنگ ايران و عراق، هنگامي كه با گروهي از پزشكان و وزراي نفت و
شهرسازي و مسكن و...عازم جبهه بود، در ۱۴ مهرماه سال ۱۳۵۹ توسط نيروهاي عراقي
اسير شد ولي به رغم انتظارخانواده و دوستان، تا آخرين روز بازگشت آزادگان، هرگز
به وطن بازنگشت و هيچكس نشاني از او ندارد.
|