`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

محمـّــــد و آمريـــــكا

بررسى برخى حملات تبليغاتى عليه اسلام



عنوان فوق موضوع سخنراني كشيش Max Lucado در يكي از كليساهاي شهر San Antonio تگزاس مي باشد كه حدود يك ماه و نيم پس از واقعه ۱۱ سپتامبر ايراد شده و متن آن بصورت مكتوب توزيع گرديده است. مقدمهء متن ياد شده، پس از اشاره به سلسله حوادث تلخي كه در تاريخ آمريكا رخ داده، و اشاره به ماجراي حمله هوايي به برجهاي تجارتي نيويورك، اين سئوالات را مطرح مي نمايد كه:

۱- چرا ساكنين فعلي (اعراب) سرزميني كه بستر كتاب مقدس (Bible) بوده و سرشار و غني از تاريخ مسيحيت است، (به جاي احترام و تواضع) ما را دشمن خويش مي شمارند؟
۲- چرا آنها از واژه هاي معنوي همچون: جنگ مقدس، شهادت و بهشت استفاده مي كنند و ما را كافر مي شناسند؟
۳- چرا جان خود را در عمليات انتحاري فدا مي كنند و ميليونر مسلماني (بن لادن ) عليه ما و كودكانمان توطئه مي كند؟

آنگاه پس از طرح سئوالات فوق، مي كوشد پاسخ آنها را از خلال كتاب مقدس، با معرفي سه چهره بزرگ ديني، ابراهيم، محمد، و عيسي (عليهم السلام) بيابد. مسلما اگر گوينده در شناخت اين الگوهاي آسماني صادقانه و بي طرفانه عمل مي كرد، پاسخ سئوالات خود را دريافت ميكرد، اما متاسفانه با عينك تيره تعصبات ملي و مذهبي و پيشداوري هاي تنگ نظرانه تاريخي هرگز نمي توان به حقيقت رسيد.

در معرفي حضرت ابراهيم، نويسنده به جاي عنايت به جان كلام و روح تلاشهاي آن پيامبر، كه چيزي جز توحيد و تسليم به خداي يگانه و حق گرايي و دوري از شرك نبود، روي دو مطلب پافشاري كرده و از زندگي آن پدر و پيشواي همه شريعتهاي توحيدي، دو نتيجه تفرقه انگيز و تعصب آلود ذيل را گرفته است:

۱- سرزمين هايي را كه دولت اسراييل تصاحب كرده، و حتي فراتر از آن، خداوند طبق ميثاق و عهد پيماني به حضرت ابراهيم واگذار كرده است و نوادگان و نسل هاي بعد از او نيز(يعني يهوديان معاصر)به طور شرعي و قانوني وارث و مالك آن هستند و اعراب (مسلمانان) كه مدعي هستند سرزمين فلسطين را در قرون گذشته تسخيركرده اند، در برابر اصل "پيمان واگذاري الهي" فاقد حق هستند.

۲- از دو فرزند حضرت ابراهيم (اسماعيل و اسحاق)، دومي اصالت و اهميت بيشتري دارد، چرا كه از همسر اصلي ابراهيم، يعني سارا متولد شده است، درحاليكه اسماعيل، فرزند هاجر كنيز سارا بوده كه در دوران نازايي خود، به خاطر فرزند آوردن براى همسرش، به وى هديه كرده است.

بنابراين تقدير الهي در تشكيل امت بزرگ، با اسحاق تحقق يافته و نسل آن پيامبر، كه نهايتاَ به حضرت عيسي منتهي شده است، از نسل حضرت اسماعيل، كه پيامبر اسلام از نسل او بشمار مي رود، اصالت بيشتري دارد!؟

چنين قضاوتي هر چند با معيارهاي مادي امروزي كه برتري را به برخورداري هاي دنيايي مي دهد درست است، اما با معيارهاي معنوي و مواعظ حضرت عيسي كه حواريون و هوادارانش عمدتاَ از پايينترين طبقات بودند، و با ادعا هاي مبلغين مسيحي در تساوي انسانها و تجليل طبقات محروم مغاير است.

در قسمت دوم، نويسنده ابتدا به معرفي اجمالي حضرت محمد(ص) مى پردازد و با چشم بستن به روي آثار پربركت بعثت او، هم چون بيوگرافي نويسان مغرض و معاند، به شرح شكلي تاريخ تولد، ازدواج، فرار(هجرت)! بازگشت به مكه و مرگ ...مي پردازد و در همين بخش هدف او را، پس از استقرار در مدينه، تسخير شبه جزيره عربستان از طريق كشتارهاي دسته جمعي، غارت اموال، تصاحب زنان و ترورهاي تحريك يا تصويب شده مي نماياند. ازجمله به كشتار هشت صد نفر از مردان يك قبيله يهودى (۱) و به بردگي گرفتن زنان و كودكان آنان اشاره مي كند (۲).

در همين بخش، نويسنده نگراني عميق خود را از رشد و توسعه جمعيت مسلمانان در آمريكا و جهان آينده با ارائه ارقامي نشان داده است:

اينكه مطابق پيش بيني سازمان ملل در سال ۲۰۵۵ حداقل نيمي از متولدين كره زمين مسلمان خواهند بود اكنون تعداد مسلمانان در آمريكا از پيروان كليساي اسقفي (Episcopalians) بيشتر است و در ده سال آينده اسلام دومين مذهب در آمريكا مي شود. در دهه ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۸ جمعيت مسلمانان در آمريكا رشدي معادل ۲۵ درصد داشته كه تخمين زده مي شود در حال حاضر بين ۴ تا ۷ ميليون مسلمان در آمريكا مقيم باشند. همچنين نگراني از اينكه مسلمانان برنامه هاي تبليغاتي تهاجمي در آمريكا دارند و عربستان سعودي ميليونها دلار براي تاسيس مراكز مطالعات اسلامي در دانشگاههاي هاروارد و آركانزاس سرمايه گذاري كرده است.

آنچه در يك برنامه جامعه شناسانه و تحقيق علمي، براي كشف ريشه هاي يك معضل اجتماعي ضرورت دارد، پرهيز از پيشداوري هاي شتاب زده و احتراز از دخالت دادن تمايلات و تعصبات تنگ است. متاسفانه نويسنده نتوانسته است در متن ارائه شده بر چنين عواطف و احساساتي غلبه كند.

پس از مقدمات فوق، در بخش مربوط به حضرت محمد(اسلام)، نويسنده سه ايراد اساسي را به زعم خود به اين شريعت، به شرح ذيل وارد ساخته است:


۱- عدم تضمين نجات (Salvation)

با استناد به اين عقيده زيربنايي مسيحيت كه حضرت عيسي جان خود را براي بازخريد گناهان پيروانش قرباني كرد و صليب دستگيره نجات پيروان و عشق به عيسي و بارو كردن نقش او به عنوان پسر پدر آسماني تضمين كننده نجات است، نويسنده شريعت اسلام را بدليل فاقد بودن چنين تضميني و تكيه انحصاري روي اعمال نيك و كردارهاي شايسته انسان ناقص مي شمارد و تصريح مي كند كه حتي بزرگترين شخصيت مسلمانان هم هرگز تا پايان عمر خويش مطمئن از دخول در بهشت و سعادت ابدي نيست و سرنوشت او را تنها كارنامه عملش، كه توسط فرشتگان ثبت و ضبط و در محكمه عدل الهي عرضه مي شود رقم مي زند. مي گويد:

"ما با يك مذهب بدون مسيح و بدون صليب مواجه هستيم. آنها هرگز خداي عشق را نشناخته اند. آنها هرگز طعم شيرين نجات (Salvation) را نچشيده اند، تنها اميد نجات آنها كارهاي نيك و شهادت در راه خداست...مسيح صليب را كه برآن جان داده به عنوان معياري براي ما باقي گذاشته است تا وسيلهء بخشش گناهان و نجاتمان باشد... مسيحيان مي توانند به عيسي نگاه كنند و به وجد و شادي برسند درحاليكه مسلمانان هيچ تضميني براي نجات ندارند. تضادي كه بين عيسي و محمد وجود دارد در همين احساس طراوت و تازگي است"

اين استنباط و تشخيص نويسنده صد در صد صحيح و قابل پذيرش مسلمانان است. دهها آيه قرآن صريح و آشكار بر اين امر تاكيد دارند كه: انسان در گرو عمل خويش است، براي انسان هيچ چيز جز عملش وجود ندارد و بهشت و جهنم نتيجه طبيعي و محصول اعمال آدمي است.
قرآن پسر نوح را به دليل آنكه "عمل غير صالح "بود، از غرق شدگان شمرده و همسران دو پيامبر (نوح و لوط) را كه خيانتكار بودند، مشمول عذاب معرفي كرده است. در جهت مخالف نيز، همسر فرعون، بزرگترين مستكبر و مستبد تاريخ را كه رفتاري نيكو داشت، از بزرگترين زنان عالم شناخته است.

استدلال نويسنده، از نقطه نظر آمال و آرزوها و انتظارت بشري كاملا قابل فهم است. به هر انساني اگر تضمين نجات و رهايي بدهيد و كار چنداني به عملكرد او نداشته باشيد، از شما استقبال ميكند. كما آنكه اگر امتحان و امكان مردود شدن را از كلاس حذف كنيم و قبولى را براى همه تضمين نماييم، همگان راضي و خشنود ميشوند و به چنان مدرسه و دانشگاهى هجوم مى آورند!... اما جداى از دل خواه و درك بشرى ما، به راستي كداميك از دو راه با عقل و منطق و مدلهاى تجربه شده بشرى موافق تراست؟

چگونه ممكن است فداكارى و ايثار يك انسان، جايگزين و جبران كننده جنايتهاي احتمالي ميليونها انسان بعدي گردد؟ از آن گذشته، بسياري از پيروان مسيح و انسانهاي بيشماري قبل و بعد از آن پيامبر بزرگ، به صورت فجيع تري جان خود را قرباني ايمانشان كردند. چگونه است كه فقط اين ايثار اثر نجات بخش دارد؟

آرى در اسلام: "صيرورت" يعني رشد و كمال و خدا گونگي او، تنها با تلاش خودش تحقق مييابد.

 

۲- روحيه محمّد:

دومين نكته اي كه نويسنده در انتقاد به اسلام مطرح ميكند، و به تعبير او در اين مذهب ناديده گرفته شده است، "روحيه محمد" و فقدان عاطفه و اخلاقيات در آن پيامبر مي باشد. به نظر ايشان محمد (ص) شخصيت بسيار خشني بوده است كه در سايه شمشير شريعت خود را توسعه داده و در اين راه از غارت كاروانهاي تجارتي و ترور منتقدين خويش فروگذاري نكرده است. نويسنده براي اثبات اين مدعا، به آياتي استناد نموده و اظهار كرده است كه تضمين نجاتي كه در مسيحيت با ايثار حضرت عيسي امضاء شده است، در اسلام از طريق جهاد و جنگ مقدس حاصل مي شود. مي گويد:

"اسلام هيچ چيز قابل عرضه از اخلاق محمد ندارد. درحاليكه ما خلوص (Purity) را در عيسي مي يابيم. او هيچ كس را نكشت، به هيچ كاروان تجاري حمله نكرد، زنان را ناديده نگرفت، بلكه آنها را ستايش كرد. مهمتر از همه اينكه او از مرگ عروج كرد."

در مورد اين قسمت از بيانات ايشان نكات ذيل را ميتوان عنوان نمود:

۱- درست است كه در قرآن آيات فراواني درباره جنگ و جهاد وجود دارد، و مجاهدين با جان و مال در راه خدا با فضيلت ترين مومنين معرفي شده اند، و بهشت جاويد به آنان وعده داده شده است، اما تمامي اين آيات جنبه دفاعي داشته موكدا در چارچوب سبيل الله (نه توسعه اسلام و كشور گشايي)، منحصرا با كساني كه متجاوز هستند و فقط تا حد دفع تجاوز و برگرداندن دشمن در مرز و محدوده خود مي باشد، هر چند مسلمانان هم همچون پيروان ساير مذاهب در طول تاريخ جنگهاى توسعه طلبانه كرده اند، اما در كتاب الهي كه ملا ك قضاوت درباره يك مكتب ديني مي باشد، مطلقا جنگ عقيدتي مجاز شمرده نشده است.

توجه به واقعيت هاي تاريخي نيز ما را به حقيقت مطلب نزديكتر ميكند، مطرح كردن تك خدايي (توحيد)، در شبه جزيره عربستان و دوران جاهليت فراگيري كه بت پرستي و در گوركردن دختران فرهنگ حاكم بود، توسط جوان يتيمي از قريش، مسلما نميتوانست بدون عكس العمل و برانگيختن تعصبات قومي و مذهبي باشد.

به گواهي تاريخ، مخالفين محمد (ص) از قريش گرفته تا قبايل بدوي و يهوديان اطراف مدينه از هيچ كوششي براي قلع و قمع و نابودى مطلق اين انديشه و پيروان آن فروگذاري نكردند.
آري پيامبر اسلام جنگهاي متعددي فرماندهي كرده است ولي تمامي اين نبردها براي دفاع از موجوديت، جان و مال و ناموس اقليتي بوده است كه تنها گناهشان پرستش خداوند يگانه (بجاي بتها) بوده است، كدام منصف و محقق مطلعي ميتواند آزارها، شكنجه ها و اعدامهايي را كه منجر به مهاجرت مومنين و ترك ديار آنها گرديد و توطئه هاي مستمر و تهاجمات فراوان عليه مسلمانان را انكار نمايد؟

اينك در آغاز هزاره سوم و قرن بيست و يكم و در دوران رشد و آگاهي افكار عمومي، در پيشرفته ترين تمدن مدعي علم و آزادي مي بينيم تحمل اين فكر براي بسياري از دگرانديشان دشوار است، اين چه انتظاري است كه پيامبر اسلام و اصولا هيچ پيامبري نبايد دست به شمشير برده باشد؟ اگر عيسي بن مريم نجنگيد، به اين دليل بود كه در جواني از دنيا رفت و هرگز فرصت نكرد امتي را در زمان خود تاسيس و رهبري سياسي كند كه براي حفظ آن ناچار به مقابله نظامي باشد، مگر حضرت موسي و پيامبران پس از او تا دوران داود و سليمان جنگهاي گسترده اي براي حفظ امت ايماني نكردند؟ و مگر پيروان مسيح، جنگهاي دفاعي براي حفظ ايمان، بلكه جنگ هاي جهاني و منطقه اي را برپا نكردند؟

۲- در مورد حمله به كاروانهاى تجارتى، كه به موارد نادرى در نخستين سالهاي مهاجرت مسلمانان از مكه به مدينه در تاريخ اشاره شده است، بايد به اين واقعيت با چشم انصاف و عدالت نگاه كرد. مسلماناني كه اموال و دارايي هاي آنها قبلا در قضيه بايكوت اجتماعي و اسارت در دره تنگي اطراف مكه (شعب ابي طالب)، مصادره شده بود، با شدت گرفتن فشارها و شكنجه ها، مجبور شدند براي حفظ جان خود شبانه از مكه بگريزند و مختصر اموال باقيمانده را نيز به غارت قريش بسپارند.

آيا اگر مردم آواره اي كه از همسر و فرزند و اموال خود، از ترس جان جدا شده اند، در سرزمين ديگري به كارواني برخورد نمايند كه حامل اموالي از همان ستمگران غارتگر(ابوسفيانها) باشد، حق ندارند كه بخشي از حقوق خويش را استيفا نمايند؟

اينكار دزدي سرگردنه است يا گرفتن حق خود؟ آيا ميدانيد كه جنگ "بدر"، اولين نبرد مسلمانان در مسير يكي از همين برنامه ها اتفاق افتاد و پيامبر اسلام فقط مهاجرين مكه را (كه اموال خود را از دست داده بودند) اجازه پيوستن به سپاه داد و انصار مدينه را، در شرايطي كه به نيروي كمكي بسيار نيازمند بود، رخصت شركت در جنگ نداد؟

آيا همين ديدگاه، انگيزه چنين تهاجماتي را توجيه نمي كند؟ ترور منتقدين عقيدتي و سياسي هم وصله ناچسبي است كه مخالفين پيامبر اسلام به ايشان وارد كرده اند. آري در موارد نادري چنين دستورى گزارش تاريخي شده است اما هيچ كدام صرفا به دليل انتقاد و مخالفت سياسي و ديني نبوده است، معروف ترين مورد آن مربوط به شخصي است كه از اعتماد پيامبر در گماردن او به كار كمك در نگهدارىِ شتران بيت المال (اموال عمومي ملت) سوء استفاده كرده، پس از كشتن سر پرست شتران و به يغما بردن و فروختن شتران در مكه و با پناه بردن به دشمنان اسلام پايگاهي را عليه پيامبر اسلام تشكيل داده بود. آيا قصاص يك جنايت و تعقيب قانوني يك قاتل را در دنياي امروز مي توان نفي كرد؟ چرا آنرا به حساب ترور منتقدين سياسي مي گذاريد و از اين حق عمومي غافل مي شويد. از اينگونه موارد تنها سه چهار موردي در قضيه فتح مكه گزارش شده است كه اتفاقا با وجود توصيه پيامبر براي قصاص آنها قبل از فتح مكه، تماما (شايد به استثناي يك نفر، حتي قاتل حمزه عموي پيامبر) مورد عفو قرار گرفتند (۳).

و بالاخره در مورد خشن و فاقد اخلاق بودن! پيامبري كه به تصريح قرآن، رحمتي براي مردم عالم، بشدت رئوف و مهربان و نرم خو بود و براى تكميل مكارم اخلاقي مبعوث شده بود، همين قدر نويسنده محترم را به مطالعه بيشتر متوني كه حتي توسط نويسندگان بي طرف مسيحي نوشته شده است توصيه مي كنيم.

 

۳- پيروزى از گورستان

نويسنده در اين بخش آورده است:

"محمد مرده است و مسلمانان از يك مرده پيروي مي كنند، در حاليكه هسته و مغز مسيحيت قيام و احياي مجدد مسيح است. آرامگاه خالي او اين ادعاى مسيحيان را تاييد مي كند و به آنان الهام مي بخشد. .بيش از پانصد نفر بر نظريه زنده شدن مسيح استدلال كرده اند در حاليكه زنده شدن محمد نياز به اثبات دارد."

اين سخن نويسنده، همچون موضوع وابستگي كامل نجات انسان به عملكرد نيك و كردار شايسته او از ديدگاه اسلام كاملا درست است، آري قرآن "محمد" (ص) را تنها رسولي معرفي كرده كه امانت دار و رساننده پيام الهي به بندگان بوده است، در جنگ "اُحد" گروهى از مسلمانان كه با تصور كشته شدن پيامبر روحيه خود را باخته و به تزلزل و تسليم نزديك شده بودند، مخاطب اين هشدار مذمت آميز خداوند قرار گرفتند كه:

"محمد جز فرستاده اي نيست، آيا اگر بميرد يا كشته شود شما انقلاب ارتجاعي (بازگشت به جاهليت) مي كنيد؟ و هر كس عقب گرد كند هرگز ضرري به خدا نمي زند... "

قرآن اصرار فراوان روي مسئله :توحيد" يعني يكتا پرستي و احتراز از غلو و زياده روي روي شخصيت هاي ديني دارد، به همين دليل هم عاليترين صفت محمد (ص) را عبدالله (بنده خدا بودن) او شمرده است. به كرات در قرآن تكرار شده است كه تو وكيل، حفيظ (نگهبان ايمان مردم)، جبار(تحميل كننده دين)، مصيطر(ديكتاتور) نيستي، تنها نقش تو ابلاغ پيام الهي و بشير و نذير بودن (بشارت دهنده به شايستگان و اعلام خطر كننده به منحرفان) ميباشد.

بارها در كتاب آسماني مسلمانان تاكيد شده است هدايت منحصرا بدست خداست و پيامبر هر چقدر هم حريص و مشتاق هدايت بندگان باشد كاري نميتواند بكند.

مسيحيان تولد حضرت عيسي را، كه امري شخصي است جشن ميگيرند و مسلمانان عيد فطر را كه پس از يك ماه روزه داري واقع شده و عيد قربان را كه پس از مناسك عمومي حج و انجام قرباني مي باشد جشن مي گيرند.

مبدا تاريخ مسيحيان ميلاد حضرت مسيح است و مبدا تاريخ مسلمانان هجرت مؤمنين از مكه به مدينه، كه امري مربوط به جامعه اسلامي است نه شخص پيامبر.

اتفاقا مسيحي كه در قرآن معرفي شده، الگو و اسوه ى بندگي خالص خدا و پاك از پيرايه هايي بوده كه توسط پيروانش در قرون بعدي به حضرتش بسته شده است
بارها اين سخن در قرآن از زبان حضرت عيسي تكرارش شده كه: "پروردگار من و پروردگار شما همان خداي يكتاست پس او را عبادت كنيد(نه مرا)"

"حواريون" كه اولين پيروان پاك باخته و موحد حضرت عيسي بودند، دقيقاً مرز شرك و توحيد را درك و رعايت مي كردند. به نقل از قرآن وقتي حضرت عيسي آنان را به ياري مي طلبد و مي گويد: "چه كسى مرا در راه خدا ياري مي كند(من انصاري الي الله)؟ حواريون به جاى آنكه بگويند ما تو را ياري ميكنيم (كه اندكي بوى شرك مي دهد)، مي گويند ما ياران خداييم (نحن انصارالله )! و اضافه مي نمايند؛ ما ايمان آورديم، شاهد باش كه ما تسليم شدگان (به خدا)هستيم.

تنها خدا را حي و قيوم (زنده جاويد و كارساز بندگان)، سميع و بصير(شنوا و بينا)، شاهد و ناظر و مراقب دانستن مختص و منحصر به مسلمانها نبوده، هم پيروان اوليه حضرت عيسي وهم مسيحيان موحد و مخلص امروزي براين عقيده بوده و هستند. حال اگر كساني بجاي عبادت توحيدي و خالص خدا بندگان ويژه او را در غم و شادي ها مي خوانند و در مشكلات از آنها ياري ميطلبند، خود مي دانند و خدايشان. نه مقبره خالي داشتن براي يك امت فضيلت است و نه مقبره پر داشتن نشانه مرده پرستي است. آنكه هرگز نمي ميرد، و مرگ و حيات به دست اوست و شب و روز، ماه و خورشيد و ستارگان را آفريده است، شايسته پرستش و نيايش و نجات بخشي است و اين جوهر كلام همه پيامبران، بخصوص حضرت عيسي بن مريم (درود خدا بر او و بر همه پيامبران باد) ميباشد.

در پايان مقاله نويسنده به عنوان جمع بندي و نتيجه گيري از نوشته خود ميگويد:

"محمد و عيسي، متفاوت هستند، اسلام و مسيحيت نيز متفاوتند، آنها دو راه نيستند كه به يك مقصد منتهي شوند. اسلام ارتودوكس و مسيحيت تاريخي نمي توانند هر دو درست باشند. گفتن چنين حرفي مانند اين است كه وارد راههاي بين ايالتي شويد و بگوييد بزرگراه ۱۱۰ غربي و ۱۱۰شرقي هر دو به هيوستون مي روند، چنين نيست، نمي توانند، محال است كه هر دوي مسيحيت و اسلام درست باشند، آنها دو جهت مختلف ميروند"

آري شرك و توحيد، پيغمبر پرستي و خداپرستي، راه پيامبران و راه متوليان رسمي مذاهب، دو راه مخالف هستند، اما مطابق تعاليم قرآن، پيامبران معلمان مختلف يك مدرسه هستند و پيام آنان يكي بيش نيست، پيروان پيامبران نيز همچون محصلين يك مدرسه يك برنامه را پيگيري مي كنند و با هم خويشاوندند.

خداوند به پيامبر اسلام توصيه مي كند اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) را براي وحدت حول سه محور كه مورد قبول طرفين است دعوت كن:

۱- جز "الله" را نپرستيم
۲- چيزي را شريك او نگيريم
۳- يكديگر را بجز خدا ارباب نگيريم.

ملاحظه مي فرماييد مطالبات اسلام از اهل كتاب چيزي جز پايبندي به جوهر شريعت خودشان نبوده و نيست. در قرآن دو بار مسلمانان فرمان يافته اند كه هرگز تمايزي ميان هيچيك از پيامبران قائل نشوند و به لغزش گاه تعصبات نژادي و قومي كه بني اسراييل را گرفتار كرد، سقوط نكنند بلكه همواره بر تسليم خود به رب العالمين به رغم تعصبات آنها و تفرقه و اختلافشان پافشاري كنند.

قرآن به مسلمانان فرمان مي دهد بجاي دامن زدن به اختلافات با يهود و مسيحيان، روى مشتركات با آنها تاكيد كنند و بر وحدت همه پيامبران به ترتيب ذيل تاكيد نمايند.

"بگو ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده (قرآن) و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسي و عيسي و (ساير) پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده ايمان داريم و تفاوت و تمايز ميان هيچيك از آنان قايل نيستيم. ما تنها تسليم او(نه تمايلات فردي و گروهي خود) هستيم." (آل عمران.۸۴)

همچنين:

"هرگز با اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) مجادله نكنيد، مگر با بهترين شيوه، به استثناي ظالمان آنها، (براى ايجاد وحدت و دوستي با آنان) بگوييد ما به آنچه بر خودمان نازل شده و آنچه بر شما نازل شده ايمان آورده ايم، خداي ما و خداي شما يكي است و ما فقط تسليم اوهستيم." (عنكبوت ۴۶)

قرآن به مسلمانان مياموزد كه همه شريعتها شعبه هاي يك دين واحد، يعني دين تسليم به خدا، هستند و مشيت خدا نه در يكسان ساختن امتها، بلكه در گوناگوني آنها براي ايجاد تنوع و رقابت براي كمال است.

"براي هريك از شما (پيروان پيامبران) شريعت و راه روشني قرارداديم. اگر خدا ميخواست حتما همه شما را امت واحدي قرار ميداد. (اما اين اختلاف براي اين است) تا شما را در امكانات گوناگوني كه عنايت كرده بيازمايد. پس (بجاى مجادله و رقابت) در نيكي ها از يكديگر سبقت بگيريد. بازگشت همه شما به سوي خداست و او در آخرت شما را به آنچه در آن اختلاف ميكرديد آگاه خواهد ساخت (وقتتان را در دنيا در مجادله هاي بي حاصل تلف نكنيد، اين اختلافات را به خدا حواله دهيد)." (سوره مائده آيه ۴۸)

تجليلي كه در قرآن از نيكان اهل كتاب شده، بيشتر از مومنين به اسلام است. اين سعه صدر، بزرگ منشي و كرامت را مقايسه كنيد با تنگ نظري و تعصبات فرقه اي گروهي كه رحمت جهانشمول خدا را محدود به مذهب و ملت خود مي كنند.

در اين مورد شواهد بسيارى است كه به عنوان نمونه در خاتمه مقاله به چند مورد آن اشاره مي گردد:

در دل كساني كه از او(عيسي) پيروي كردند رحمت و رأفت قرار داديم.(حديد ۲۷)

مسلماً نزديك ترين آنها(اهل كتاب) را از نظر دوستي نسبت به مومنين، كساني خواهي يافت كه مي گويند ما نصارا (ياوران مسيح) هستيم. اين (اخلاق ) به اين دليل است كه درميان ايشان كشيشها و راهباني هستند و آنها تكبر نمي ورزند. (مائده۸۲)

اگر آنها (به راستي) تورات و انجيل و آنچه را كه از جانب پروردگارشان براي آنها نازل شده (قرآن ) بپا مي داشتند، مسلما از بالاي سر و زير پايشان (زمين و آسمان) بهره مي گرفتند...البته درميان آنها گروه همفكر متعادلي وجود دارند ولي بسياري از آنها بد عمل مي كنند ... بگو اي اهل كتاب شما بر چيزي نيستيد (فاقد ارزش ايد) مگر آنكه تورات و انجيل و آنچه را از جانب پروردگارتان به سوي شما نازل شده بپا داريد...(مائده ۶۶ تا ۶۹)

هرگز اهل كتاب يكسان نيستند؛ امتي (گروهي هدف دار) از آنان بپا خواسته آيات خدا را در نيمه هاي شب تلاوت مي كنند و به خاك سجده مي افتند. آنها به خدا و آخرت ايمان دارند، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و در كارهاي خير از يكديگر سبقت مي گيرند و همين ها از شايستگانند. بدون ترديد كارهاي نيكوي اينها ناديده گرفته نمي شود، چرا كه دانا به احوال پرهيزكاران است. (آل عمران۱۱۳-۱۱۵)

اگر به تعبير نويسنده، اسلام ارتودوكس و مسيحيت تاريخي دو راه كاملا جداگانه مي روند، مسيح و محمد(عليهما السلام)، عهدين (تورات و انجيل) و قرآن، مسلمانان راستين و اهل كتاب راستين، كاملا در يك مسير و به سوي يك مقصد واحد، يعني رب العالمين رهسپارند، هرچند كساني را خوش نيايد.
 



۱- نويسنده با آنكه خود مسيحي است و مسيحيان قرن ها زير شكنجه و كشتار حاكمان تحت نفوذ يهوديان بوده اند و بيشترين مخالفت عليه حضرت مسيح از ناحيه كاتبان و فريسيان يهودي انجام ميشده، همواره از دعاوي آنها عليه مسلمانان جانب داري مي كند و حق را به آنان ميدهد.

۲- مطالب به گونه اي عنوان شده كه گويا اين قبيله بدليل عدم پذيرش اسلام و فقط به دلايل عقيدتي كشته شده اند!؟
نه سخني از جنگ به ميان آمده است و نه از خيانت مستمر آنان و همكاري توطئه آميز شان با ائتلاف مهاجمان به مدينه (در جنگ احزاب) كه در طول چندين ماه محاصره شهر، مسلمانها را تا لبه قتل عام و نابودي مطلق بردند! نه از خنجر زدنشان به پشت با وجود پيمان صلح با مسلمانان و نه از محكوم شدنشان در دادگاهي كه قاضي آنرا (مسلمان يهودي زاد ه اي كه مورد احترام و قبول طرفين بود) خودشان تعيين كرده بودند!
در روزگار ما كه سازمان ملل، شوري امنيت، و صليب سرخ و نگهبانان حقوق بشر تاسيس شده است، البته ساز و كارهاي قانوني راه حل هاي ساده تري وضع شده است. اما مقايسه كردن پديده اي تاريخي مربوط به مناسبات قبيلگي در روزگاري كه نهادهاي قانوني امروزي وجود ندا شته، و مسائل به گونه ساده تري حل و فصل ميشد شيوه اي غيرعلمى و آناكرونيستي است. از آن گذشته، مگر خود يهوديان جنايتكاران جنگي و عوامل موثر در كوره هاي آدم سوزي را تعقيب و مجازات نكردند؟ در دنياي امروز كدام خيانت ملي مورد اغماض قرار مي گيرد كه انتظار آنرا از جامعه بدوي عربستان دارند. صرفنظر از آنكه آمار و ارقام ارائه شده، با توجه به جمعيت قليل قبايل آن روز مورد شك و ترديد است.

۳- در اين مورد مي توانيد به كتاب "خيانت در گزارش تاريخ"، نوشته آقاى مصطفي حسيني طباطبايي مراجعه نماييد.
 

`