تفسير
سوره مُلك (۶۷)
بسم الله الرحمن الرحيم
در قرآن دو سوره با کلمه «تَبَارَكَ» آغاز میشود؛ یکی همین سورهی «ملک»
است، دیگری سورهی «فرقان». منظور از تبارك در اين دو سوره، ذكر بركات
خداوندی است. در سورهی «فرقان» برکات قرآن و پر خیر و نعمت بودن آن را
یادآوری کرده، در این سوره برکت مُلک و پادشاهی خدا را ذكر میکند. بسیار
به ندرت پیش میآید که نظام سیاسی کشوری برای مردمش سراسر خیر و برکت باشد،
اما آثار پربرکت و پرثمر مُلک و سلطنت الهی مطلق و همیشگی است.
تَبَارَكَ الَّذِی بِیدِهِ الْمُلْكُ بزرگوار است آنکه ملك جهان به دست
قدرت اوست. تَبَارَكَ و «مبارک» هر دو از ریشهی «بَرک» گرفته شده است. در
زبان عربی، حالتی را كه شتر سینهاش را بر زمین میگذارد تا سوارش شوند،
«بَرک» میگویند. این کلمه در تمام مشتقاتش نوعی راحتی و خدمترسانی را
میرساند؛ چنانکه خود شتر هم مرکب رام و راحت و حیوان صبور و آرامی است و
بدون این حیوان عرب جاهلی نمیتوانست سفر كند. درهرحال، کلمهی «برکت» با
مفاهیم خیر و خوبی و نیکی و دوام همراه است.
بِیدِهِ الْمُلْكُ، یعنی آن که مُلک و پادشاهی بهدست اوست؛ نیاز بهگفتن
ندارد که منظور از «یَد»، دست ظاهری نیست. «یَد» مجازاً به معنی قدرت است.
یعنی قدرت و ارادهی خداست که جهان را اداره و تدبیر میکند.
وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ. و او بر هر چیزی قدیر است. «قدیر» از
مادهی «قَدْر» است. و «قدر» یعنی اندازه. میگوید خداست که برای هر امری
قدر و اندازهای نهاده است. یعنی دنیا آشفته و بی نظم نیست، بلكه نظاممند و
قانونمند است و هر چیز سر جای خود قرار دارد. در سراسر جهان روابط مقداری
برقرار است. جهان مانند کارخانهای است که فیالمثل اگر ده هزار نفر در آن
کار میکنند، همه روی حساب و برنامهی دقیق مشغول کارند. از جمله آثار و
آیات مُلک الهی، مرگ و زندگی است که هر دو به دست اوست. خداوند صاحب اختیار
و پدیدآورندهی حیات و ممات هر موجودی است:
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ، او کسی است که مرگ و حیات را آفرید.
در این آیه مرگ را مخلوق شمرده است! و این در خور توجه کسانی است که گمان
میکنند با ترک دنیا همه چیز نابود می شود. مرگ حالتی است انتقالی. پیش از
این گفتهام و مثال آوردهام که کرم ابریشم پس از مدتی که به صورت خزنده
زندگی میکند، ظاهراً میمیرد و درون پیلهای که به دور خود میتند، چند
هفتهای را به شكل كپسولی قهوهای رنگ و خشک و بیحرکت که هیچ علایم حیات
در آن به چشم نمیخورد میگذراند. ولی یکباره دگردیسی مییابد و زنده
میشود و به صورت پروانه از پیله بیرون میآید. این نرمتن در تمام مدتی که
مرده و بیحرکت به نظر میرسد، در درونش فعل و انفعالاتی در جریان است که
سرانجام آن را از کرم تبدیل به پروانه میکند. این كرم در پیلهاش، که حکم
گور را برای او دارد، دورانی را طی میکند که از نظر ما ناشناخته است. و
این شبیه است به دوران پس از مرگ انسان که در نشئهای دیگر از نو زنده
میشود.
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى، «نشئه» یعنی انشاء و آفرینش و
پدید آمدن. میگوید شما که این نشئه و آفرینش نخستین، یعنی نشئهی دنیوی،
را دیدهاید، فَلَوْلَا تَذكَّرُون.(۱) پس چرا نشئهی دیگررا باور نمی كنید ؟
هدف خدا از آفرینش زندگی و مرگ چیست؟ لِیبْلُوَكُمْ، برای آنکه شما را
بیازماید. چه آزمایشی؟ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا، اینکه کدام یک از شما
نیکوتر عمل میکنید. نمیگوید که تا معلوم شود کدامتان بیشتر عمل میکنید؛
بلکه کدامتان بهتر عمل می كنید. بنابراین هدف از خلقت، بهتر عمل کردن و
نیکوکارتر بودن است.
قرآن در چند آیه در باب هدف خلقت سخن گفته است. از جمله: وَمَا خَلَقْتُ
الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ.(۲) و من جن (انسانهایی که شما
نمیشناسید یا هنوز به جهان نیامدهاند) و انس (آدم های مانوس شما) را
نیافریدهام، جز آنكه مرا عبادت کنند. قبلا گفته بودیم كه «عبادت» هموار و
رام كردن نفس برای پذیرش ارزشهای الهی است. پس ترجمه «عبادت» به «پرستش»
غلط است. عبادت فلسفهی خلقت را نشان میدهد؛ زندگی در این جهان فرصتی است
تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل میکند؛ چنانکه اگر مراحلی در علم آموزی
نبود، محصل انگیزهی درس خواندن نداشت، ولی وقتی میبیند مراتب دانشاندوزی
بسیار و وقت او محدود است، تلاش میکند تا مرحلهای از دانش را پشت سر
بگذارد و به مرحلهی بالاتر برود. اگر آدمی در دنیا برای ابد زنده بود و
مرگ به سراغش نمیآمد، دیگر از او توقع نمیرفت که به بد و خوب عملش فکر
کند.
در حدیثی از پیامبر آمده است: كسی از شما کردارش «اَحسن»، یعنی زیباتر و
بهتر است که: أَتَمُّكُمْ عَقْلًا، عقلش کاملتر است و خرد را بیشتر بهکار
میبندد. وَ أَشَدُّكُمْ لِلَّهِ خَوْفاً، و بیش از همه از خدا میترسد. وَ
أَحْسَنُكُمْ فِیمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ نَهَى عَنْهُ نَظَراً، و توجهش
به اوامر و نواهی خدا بیشتر از دیگران است، برای او بسیار مهم است که بداند
خدا چه کارهایی را امر یا نهی کرده است، تا به آنچه خدا میپسندد عمل کند و
از آنچه نزد خداوند ناپسند است دوری کند.
در حدیث دیگری از امام صادق(ع) آمده است که منظور این نیست که
چه کسی بیشتر به کار خیر میپردازد، چون کمیت عمل ملاک نیست، وَ لَكِنْ
أَصْوَبَكُمْ عَمَلًا، بلکه چه کسی درستتر عمل میکند. و درستتر عمل
کردن، یعنی در هر عملی پروای حق و خشیت خدا داشتن؛ یعنی خداپرستی در عمل و
صدق و پاکی در نیت نشان دادن. پس، اصل در عمل این است که نیت انسان پاک
باشد و فقط خدا را در نظر بگیرد. و باز از پیامبر نقل شده است که فرمود:
الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى یخْلُصَ. پاک نگه داشتن عمل شایسته از
آلودگی، از خودِ عملِ شایسته دشوارتر است. به عبارت دیگر، عمل خوب و نیکو
کردن آسانتر است از حفظ کردن آن از ناخالصیهایی چون ریا و نفعطلبی و
دنیاطلبی و مانند آنها. وَ الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِی لَا تُرِیدُ أَنْ
یحْمَدَكَ عَلَیهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. و نشانهی عمل
خالص آن است که تو در قبال آن توقع نداشته باشی که کسی جز خدا از تو تشکر
کند و این نکتهی بسیار مهمی است. آدمی طبعاً دوست دارد که وقتی کار خوبی
انجام میدهد، از او تشکر و قدردانی شود، یا لااقل از کارش با خبر شوند و
در نظر دیگران آدم خوب و نیکوکاری جلوه کند. من در این مراکز اسلامی ایرانی
که آمریكا وجود دارد، کمتر دیده و شنیدهام که میان اعضای آن اختلاف نباشد.
کار میکنند، تلاش میکنند، ولی وقتی که میبینند چندان تشکری از آنها
نمیشود و چندان دیده نشدهاند، رها میکنند و میروند. این رفتار به خوبی
نشان میدهد که عکسالعمل دیگران برای ما بسیار مهم است و ما سخت نیاز به
تأیید و تحسین آنها داریم. ما بسیار نیازمندِ آن هستیم که دیگران تحویلمان
بگیرند، یا ارزش کارمان را بفهمند و از نظر آنها انسان نیک و ارزشمندی جلوه
کنیم. این نشان می دهد که کار ما خالص برای خدا نیست. اگر کسی کاری برای
خدا کرده، نباید از غیر او انتظار قدردانی داشته باشد. این هم از مواردی
است که معلوم میکند که در این امتحانی که خدا از ما میگیرد، تا چه
اندازهاخلاص داریم.
وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ. و اوست که صاحب عزت و بخشنده و آمرزنده است.
این نکتهی مهمی است؛ معمولاً اشخاصی که قدرتمند و صاحب عزتاند بیشتر اهل
کیفر دادناند تا بخشیدن، ولی خدا هم صاحب قدرت و عزت مطلق است و هم
بخشایشگر و بسیار آمرزنده.
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا، آنکه هفت آسمان را بر روی
یکدیگر پدید آورد. ببینید کلمهی «الذی» مرتب تکرار شده است. پی در پی
میگوید آن کسی که چنان و چنین است، آنکه ملک به دست اوست، آنکه ... همه
تأکید است بر آنکه چشم امید بشر جز به سوی او نباید باشد.
مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ و در آفرینش خداوند
رحمان- که خود آفرینش نیز از آثار رحمانیت اوست- هیچ تفاوتی نمیبینید.
«تفاوت» باب افتعال از مصدر «فوت» است، به معنی از دست رفتن. «تفاوت»
ندارند، یعنی اینها با هم اختلافی ندارند و هماهنگاند.
اما راجع به «هفت آسمان»، که خیلی دربارهی آن بحث و فحص شده است، توضیح
کوتاهی بدهم. بعضی از مفسران گذشته با تصور بطلیموسی، هفت آسمان را هفت
ستاره منظومهی شمسی گرفتهاند. امروز هم کسانی بر این نظریه باستانیاند،
بعضی دیگر گفتهاند آسمانی که بر فراز سَرِ ماست و ستارههایی که در آن
میبینیم، همه آسمان اول به حساب میآیند، چون نزدیکترین آسمان به ما
هستند. اما شش آسمان دیگر وجود دارد که هر یک بر فراز دیگری است. یادم هست
آقای خمینی در یکی از سخنرانیها، گفتند که تمام این کهکشان فقط آسمان اول
جهان را تشکیل میدهند.
در قرآن در ده دوازده آیه به این هفت آسمان اشاره شده است و اگر دقت کنیم،
خواهیم دید هفت آسمانی که قرآن میگوید، همین فیلترها یا طبقات محافظ زمین
است. در بقیهی آیات هم اگر دقت کنیم، همین معنی را در مییابیم.
آسمانهایی که طبقه طبقه بر فراز زمین قرار دارد، مثل لانههای پیاز، هر
کدام نقش حفاظتی برای زمین ما دارد. مثلاً آسمان یا طبقهی ایزوسفر، یعنی
همان لایهی اُزُنی که بسیار رقیق است، مانع رسیدن بخشی از اشعهی
ماوراءبنفش خورشید به زمین میشود که می تواند آثار زیانبخش برای حیات
زمینی داشته باشد. طبقات دیگر هم هر کدام نقشی دارند، که اگر بخواهم به
آنها بپردازم از مقصود خود دور میافتیم.
درهرحال، نکتهی ظریفی که باید به آن توجه کرد این است که ندیدن و نبودن
تفاوت در طبقات هفتگانهی آسمان دلیل است بر رحمانیت خداوند. خداوند برای
آنکه حیات در زمین حفظ شود، بر روی آن طبقات محافظی پدید آورده است و این
از آثار رحمت خداست. بدون این طبقات محافظ حیاتی در زمین بهوجود نمیآمد.
پس، در این آفرینش، «تفاوت»، یعنی عیب و نقص و خللی نمیبینی. جایی درآسمان
نیست که معیوب باشد. «تفاوت» در این آیه دلالت بر خدشه و عدم انسجام و
ناهماهنگی و نقص و کم و کاستی دارد.
فَارْجِعِ الْبَصَرَ پس، بار دیگر بنگر. امروز که چشم انسان مجهز به
دوربینهای نجومی شده است، آیا هیچ نقص و نارسایی در این آسمانها مییابد؟
یا هر چه میبیند و بیشتر و دقیقتر مینگرد، اعجابش بیشتر میشود؟ هَلْ
تَرَى مِن فُطُورٍ. آیا هیچ شکافی و خللی میبینی؟ «فُطور» یعنی پارگی و
شکاف. «فطر» هم که ریشه این کلمه است، به معنی پارگی و شکافتگی است. رمضان
هم با عید «فطر» به پایان میرسد که پیوند این ماه را با ما قطع میکند.
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ، باز هم خیره شو و در آسمان چشم بگردان.
كَرَّتَینِ، چندین و چند بار نظر کن. ینقَلِبْ إِلَیكَ الْبَصَرُ خَاسِأً،
آنقدر تا پلك نگاهت فروافتد. وَهُوَ حَسِیرٌ. درحالیکه توانش طاق شود.
یعنی هر چه میخواهی بنگر، تا چشمت خسته شود؛ هیچ عیبی در این آفرینش
نمیتوانی دید. و این تعبیری مجازی است از ناتوانی آدمی در گرفتن خطا از
صنع الهی.
به یاد داشته باشید که این آیات در هزاروچهارصد سال پیش در جامعهی بسته و
عقبافتادهی قبیلگی، که بویی از علم نبرده بودند، نازل شده است. به مسائلی
توجه داده شده که برای آن مردم کاملاً بیگانه بوده است. پس، اگر پیامبر آدم
فرصتطلبی بود که میخواست به قدرت برسد، باید چیزهایی میگفت که مردم
میفهمیدند و میپسندیدند، نه چیزهایی که از آن سر درنمیآوردند. کسی که به
دنبال قدرت است، هر اندازه هم مطالب علمی مطرح کند، کسی جذب او نمیشود. پس
این آیات به خوبی نشان میدهد که قرآن وحی آسمانی است، نه بافته شده مردم و
زمانهی خود، در آن مسائلی مطرح شده که مربوط به آیندگان است، یعنی هر چه
بشر بیشتر در علم پیشرفت کند، این کتاب را بیشتر و بهتر میفهمد.
وَلَقَدْ زَینَّا السَّمَاء الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ، و همانا آسمان پایین
را به چراغهایی آذین بستهایم. در اینجا «دنیا» به معنای کرهی زمین نیست،
چون نمیگوید آسمان أرض. دنیا در اینجا صفت است برای السَّمَاء. یعنی آسمان
پایین. پیش از این سخن ازهفت آسمان بود و در اینجا به نزدیک ترین آن به ما
اشاره میکند- آسمانی که: زَینَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ.(۳) آن را برای بینندگان
زینت دادهایم و زیبا ساختهایم. با چه چیز؟ با چراغهایی («مصابیح»).
فضا نوردانی که از پروازشان در فضاهای بیکران گزارش دادهاند، گفتهاند که
آسمان فقط از سطح زمین برای ساكنانش زیباست، وگرنه بالاتر از جو زمین،
آسمان مثل زغال سیاه است. این رنگ آبی یا لاجوردی زیبای آسمان، به سبب غلظت
اکسیژن و هیدروژن و ازتی است که در جوّ زمین وجود دارد. شفق سرخ كه هنگام
سپیده دم یا غروب در آسمان پیدا دیده میشود یا تلؤلؤ زیبای ستارگان در شب،
همه برای این است که هوا غلظت دارد و نور در عبور از آن می شكند و این
رنگهای چشمنواز و زیباییهای شگفتآور را پدید میآورد، والاّ آسمان، به
تعبیر یکی از همین فضانوردان، مانند تخته سیاهی است که یک مشت گچ روی آن
پاشیده باشند. قرآن بارها یادآورد شده است که آسمان از این پایین که شما به
آن مینگرید زیباست: زَینَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ. «ناظران» یعنی کسانی که از
زمین آسمان را تماشا میکنند.
در اینجا بد نیست اشاره کنم به کتاب علمی و ارزشمند «هفت آسمان»، که در آن
هم آیات قرآن را در باره هفت آسمان مطرح کرده و هم مسائل علمی مربوط به فضا
را. به گفتهی نویسنده، طبقهی ایزوسفر نور خورشید را در خود جذب میکند و
در شب پس میدهد یا باز میتاباند؛ مثل تسبیحهای شبنما که نور چراغ را در
خود جذب میکند و در تاریکی آن را بازتاب میدهد. بنابراین، آسمان هیچ وقت
تاریکِ مطلق نیست و همیشه تا حدّی نور دارد؛ درحالیکه طبقات بالاتر اصلاً
چنین نیست.
وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّیاطِینِ. ضمیر «ها» در جَعَلْنَاهَا، به
هفت آسمان باز میگردد. و ما این آسمانها را تیرهای راندن شیاطین ساختیم.
«رُجوم» جمع رجم است که «سنگباران» ترجمه میشود، چنانکه گفتیم، برخورد
ذرات در طبقهی ایزوسفر با بعضی از پرتوهای زیانبار خورشیدی، که گویی
نیزههاییهستند که به سوی زمین پرتاب میشوند، در اینجا به زبان تمثیلی
یاد شده است. وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ. و برای آنها عذاب
سوزان آماده کردهایم.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که شیاطین چه ربطی به آسمان دارند؟
نقش شیطان که در آسمان نیست؟ مگر شیطانی که قرآن از او سخن میگوید موجود
وسوسهکننده و دعوتکنندهی انسان به ارتکاب معاصی نیست؟ آیا واقعاً در
آسمان تیراندازانی کمین کردهاند تا شیطانها را با تیر بزنند؟ آیا در
آسمان انسانهای شیطانصفت رفت و آمد دارند و کسی از آن بالا به سوی آنها
تیراندازی میکند؟ شما اگر تفاسیر را ببینید، دربارهی این موضوع حرفهای
عجیب و غریبی در آنها پیدا میکنید. مثلاً گفتهاند شیطانها در آسمان کمین
میکردند تا آنچه را كه خدا به پیامبران وحی می كرده استراق سمع کنند، اما
با نزول قرآن، دیگر آنها نتوانستند به کمین كردن و پنهانی گوش دادن وحی
بایستند، چون با تیرهایی که به سویشان پرتاب میشد، از کمینگاهشان رانده
میشدند. و از این قبیل سخنان.
اما در قرآن، كلمه «شیطان» صفت است. موجودی که ما او را «شیطان» میخوانیم،
چون از رحمت خدا دور شد، یعنی از مدار وجودیاش خارج شد، به او «شیطان»
گفته میشود. یعنی صفت «شیطنت» به او نسبت داده میشود. بهطورکلی، هر چیزی
که از مدار وجودی خود بیرون رود، زیان به بار میآورد و مرتكب شیطنت می
گردد. اصلاً تعبیر «شیاطینِ اِنس» به روشنی دلالت دارد بر اینکه انسانهایی
هستند که از جنس شیطاناند. یعنی شیطان صفتاند. آنها مطابق نظامات اخلاقی
عمل نمیکنند. در حدیث آمده است که ناخنهایتان را تمیز نگاه دارید، چون
زیر آن محل تجمع شیاطین است. یا آب آلوده نخورید، چون در آن شیاطین سکونت
دارند. پس، معلوم میشود که به هر چیز مضر، که درواقع از مدار حق، یعنی حق
و مرتبهی وجودی خود، تجاوز کرده باشد «شیطان» گفته میشود.
درهرحال، شهاب سنگهای سرگردان آسمان، که گفته میشود در هر شب چند میلیون
از آنها با جوّ زمین برخورد میکنند و میسوزند، همه «شیطان» نام دارند.
اجرام دیگر همه در مدار خود و بر طبق نظمی در حرکت و گردشاند. اما آنها که
خارج از نظاماند شیاطین شمرده میشوند. پس، چه انسان و چه غیر آن، از
جمله جرم آسمانی، میتواند به صفت «شیطنت» و «شیطان» متصف شود.
پس هفت آسمان دو نقش دارد؛ یکی زیبا ساختن و آراستن فضای زمین برای ناظران
است، دیگر محافظت کردن از آن. گفتیم که جوّ زمین غلیظ است، ولی هوای اطراف
آن هر چه دورتر میرود رقیقتر و مولکولیتر میشود؛ بنابراین وقتی که جرمی
با جو نزدیک زمین، که فشردهتر است، برخورد میکند، در اثر اصطکاک با
اکسیژن و هیدروژن و ازت و گازهای دیگر، چندان دمایش بالا میرود که آتش
میگیرد و میسوزد. و این است معنی رُجُومًا لِّلشَّیاطِینِ، یعنی جوّ زمین
است که آنها را میسوزاند. وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ.
«سَعیر» یعنی آتش. پس، این اجرام سرگردان اینگونه از میان میروند.
وَلِلَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ.
و به همین ترتیب و با همین مكانیسم آنها که به پروردگارشان کافر میشوند،
به عذاب دوزخ دچار خواهند شد كه بد بازگشتگاهی است. یعنی همانطورکه در
طبیعت چیزی اگر از مدار خود بیرون رود، دچار برخورد و اصطکاک می شود، و این
سنت و نظامی است در عالم طبیعت، در عالم بشری هم چنین است و همان قانون بر
او حاکم است. جهان با یک نظام واحد اداره میشود و قوانین خدا در همه جا
یکسان است. بنابراین انسان هم در مسیر و مداری باید حرکت کند که خداوند
متناسب با ساختار روحی روانی او تعیین کرده است.
این پنج آیه آغاز سوره دربارهی طبیعت بود و مُلک خدا و آسمانهای هفتگانه
و نقش دو گانهی زیبایی و حفاظت آنها برای حیات کرهی ارض.
إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقًا وَهِی تَفُورُ. آنگاه که
کافران در آتش افکنده شوند، آوازی جان گداز از آن بشنوند. «شهیق» همان صدای
گر گرفتن یکباره آتش است وقتی که مثلاً نفت در آن میریزند. و این تشبیهی
است برای تقریب به ذهن. وَهِی تَفُورُ. ناگهان و یکباره آتش شعله میکشد و
شدت میگیرد. باز هم تکرار میکنم که آیات مربوط به بهشت و دوزخ را باید از
آیات متشابهات شمرد و صورت سمبلیک آن را در نظر گرفت. این حوادث در عالمی
غیر دنیائی رخ می دهد و به ناچار با مثالهای دنیایی از آن سخن گفته شده
است. غرض آن است که بفهماند موضوع بسیار جدی است و انسان باید از چنین
سرنوشتی بیمناک باشد.
تَكَادُ تَمَیزُ مِنَ الْغَیظِ، انگار نزدیک است آن آتش پاره پاره شود.
«غیظ»، بر شدت گرما و سوزندگی آن آتش دلالت دارد. كُلَّمَا أُلْقِی فِیهَا
فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یأْتِكُمْ نَذِیرٌ. هرگاه که گروهی
در آن افکنده شوند، از آنها میپرسند که آیا کسی شما را از چنین روزی بیم
نداده بود؟ «نذیر» یعنی انذار کننده و بیم دهنده. آیا کسی نیامد که شما را
از چنین خطر بزرگی بیم دهد؟ قَالُوا بَلَى. میگویند چرا. قَدْ جَاءنَا
نَذِیرٌ، بیمکننده و هشداردهنده آمد. فَكَذَّبْنَا ولی ما او را تکذیب
کردیم و دروغگو پنداشتیم. وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللهُ مِن شَیءٍ و گفتیم
خدا چیزی نفرستاده و نبوت و کتب آسمانی همه دروغ و ساختگی است. إِنْ
أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ كَبِیرٍ. و گفتیم شما (پیامبران و پیروانتان)
جز در گمراهی بزرگی نیستید. ضلال در اینجا به معنای خوش باوری و سادهلوحی
است. ما میگفتیم فقط آدمهای ابله و سادهلوح به این چیزها باور دارند،
خیال میکنند که از آسمان به پیامبران وحی میشده و بهشت و جهنمی وجود دارد
كه آدمها در آنجا میسوزند یا به آنها حور و قصور میدهند. این معتقدات را
ما مسخره می كردیم و مضحک میشمردیم.
و مگر امروز کسانی همین حرفها را نمیزنند؟ شما در این تلویزیون ها
میبینید که با صد زبان همین حرفها را میزنند و دین و ایمان را به
مسخره میگیرند. امروز هم درست همین را میگویند که قرآن نقل کرده: چیزی از
سوی خدا نیامده و همهی آنهایی که ادعای رسالت و پیامبری کردهاند دروغگو
بودهاند و مشتی مردم نادان و فریب خورده هم حرفهای آنها را باور
کردهاند.
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِی أَصْحَابِ
السَّعِیرِ. در آنجا اعتراف خواهند کرد که لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ، اگر ما
گوش شنوا داشتیم، أَوْ نَعْقِلُ، یا لااقل عقل خود را کار میبستیم، مَا
كُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ. اکنون در زمرهی اصحاب سعیر نبودیم و به
چنین سرنوشتی دچار نمیشدیم. «سمع» همان نقل است؛ یعنی آنچه نقل میشود و
به سمع انسان میرسد. «سمع» اصطلاحاً به هر آنچه خدا و پیامبر و خردمندان
عالم گفتهاند اطلاق میشود، که حضرت امیر(ع) آن را «عقل مسموع»
گفته است، در مقابل «عقل مطبوع» که در طبع و سرشت انسان است، یعنی همان عقل
فطری آدمی که او را از جانوران دیگر متمایز میسازد. بنابراین، انسان گاه
از راه سمع و نقل پی به حقیقت میبرد و گاه از راه به کار بستن عقل و خرد.
فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ پس، به گناه و خطایشان اعتراف میکنند.
فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ. پس، دوری از رحمت حق باد اهل این آتش
را! «سُحق» یعنی دوری از رحمت. و این بدترین دوری است و سرنوشت بسیار بدی
است برای بشر. فلاکتی بزرگتر از آن نیست که انسان چنین سرنوشتی پیدا کند.
إِنَّ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیبِ اما آنها که در نهان از
پروردگارشان میترسند. نه آنها که برای رو دربایستی از مردم خیلی کارها را
نمیکنند، بلکه آنها که پلیس درونی دارند و در کارهای خود وجدان را در نظر
میگیرند و نیاز به مراقب بیرونی ندارند و در پنهان از خدایشان بیم دارند.
دیدهاید که مثلاً در ترافیک، وقتی سر و كله پلیس دور باشد، آدم وقتی
میبیند خیلی دارد معطل میشود، از خط ممنوع عبور میکند و قوانین راهنمایی
را زیرپا میگذارد. ولی آدم با ایمان بدون ترس از جریمه و مجازات از خداوند
بیم میکند و نسبت به او خشیت دارد. لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِیرٌ.
برای آنها آمرزش و مغفرت و اجر بزرگی است.
وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ و گفتههایتان را چه پنهان کنید، أَوِاجْهَرُوا
بِهِ، و چه آن را آشکار بگویید، خداوند هر دو را میداند و برای او تفاوت
نمیکند. چرا؟ چون إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ. برای اینکه خداوند
به آنچه در سینههاست داناست. سینهی آدمی درواقع صندوقچهی اسرار اوست.
بارها گفتهام که دیدن و درک کردن، در حقیقت روند و جریانی است که بسیار
سریع به وقوع میپیوندد. دهها فعل و انفعال در ما صورت میگیرد تا
نتیجهاش مثلاً در فعل دیدن ما ظاهر شود و چیزی را ببینیم و تشخیص بدهیم که
چیست. یا وقتی صدایی میشنویم، دهها و بلکه صدها فعل و انفعالات فیزیکی و
شیمیایی روی میدهد تا ما درک کنیم که چه شنیدهایم و آنچه شنیدهایم
مفهومش چیست. اما تمام این فعل و انفعالات در مثلاً یک دهم ثانیه اتفاق
میافتد و خداوند به تمام این فعل و انفعالات واسطه در دیدن و شنیدن و
فهمیدن انسان علم دارد، برای آنکه خود او آنها را آفریده است. ما فقط
نتیجهی این روند را میفهمیم: اینکه مثلاً چه کسی را دیدهایم، یا چه
صدایی را شنیدهایم. ما از احساسات درونی خود وقتی آگاه میشویم که سلول
های مغز كارخود را كرده باشند و خداوند به همهی اینها آگاه است.
أَلَا یعْلَمُ، چگونه ممکن است نداند، مَنْ خَلَقَ، آنکه خودش اینها را
آفریده است؟ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ. درحالیکه او لطیف و خبیر است.
در زبان فارسی کلمهی «لطیف» به معنایی غیر از معنای قرآنی آن به کار
میرود. ما به آدمی که خیلی مهربان و با لطف و محبت باشد یا احساسات رقیقی
داشته باشد، میگوییم آدم لطیفی است. در عبارت «از لطف شما متشکرم» هم همان
معنای اول منظور است. ولی در زبان عربی «لطیف» به این معنا نیست و به معنی
دقیق و موشکاف و باریکبین و تیزنگر است. روایتی است از امام صادق(ع)؛ کسی
از ایشان سؤال میکند که خدا «لطیف» است یعنی چه؟ و ایشان پاسخ میدهند که
خداوند به همان اندازه که به انسان و نیازهای او توجه و عنایت دارد، به
موجوداتی هم که از فرط خردی به چشم نمیآیند نیز توجه و عنایت دارد و مراقب
آنهاست و روزی آنها را نیز میرساند. در آن زمان کسی نه میکروب و باکتری و
آمیب میشناخت و نه از موجودات میکروسکپی دیگر خبر داشت.
اما «خبیر» به عالِمی میگویند که از جزئیات آگاه است و خبر دارد. فرقش با
«علیم» این است که «علیم» صاحب علم کلی هست. کلمهی «خُبره» هم- که بعضیها
آن را به غلط «خِبره» تلفظ میکنند- به همین معنی است. مثلاً «فلانی
خُبرهی فرش است»، یعنی از تمام مسائل مربوط به فرش به خوبی اطلاع دارد.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا و باز ضمیر «الذی» تکرار
شده است. او کسی است که زمین را برای شما رام کرده است. امروزه میدانیم که
تنها بخش جامد زمین پوستهی آن است و به همین سبب ما میتوانیم بر روی آن
به راحتی حرکت کنیم. این پوسته اگر پوشیده از خاکستر بود، چنانکه در کرهی
ماه چنین است، راه رفتن بر روی آن دشواری زیادی داشت. یا اگر سنگی و سخت
بود، رویش گیاه در آن ممکن نمیشد. یا اگر چین و چروکهای آن قدری بیشتر
بود و مثلاً قلههای بلند کوهها از هفت هشت هزار متر تجاوز میکرد و مثلاً
بیست هزار متر میشد، ارتباط انسانها میسر نبود و فرهنگ و تمدنها در یک
جا محدود و محصور میماندند و شاید اصلاً بهوجود نمیآمدند. ولی اکنون
زمین رام انسان شده است و او را به همهی مکانهای خود راه میدهد. «ذَلول»
یعنی رام، یعنی زمین اکنون رام انسان شده است، چنان که میتوانید از آن
استخراج کنید، راه در آن احداث کنید، حفرش کنید و... یعنی کاملاً در اختیار
بشر و مطیع اوست.
فَامْشُوا فِی مَنَاكِبِهَا پس در اطراف زمین و کنارهای آن راه بروید.
«مناکب» یعنی شانهها. یعنی گویی زمین شما را بر شانههای خود گرفته است و
شما بر گردهی او سوارید. پس، هر جا دلتان میخواهد بر روی آن بروید.
وَكُلُوا مِن رِّزْقِهِ و از روزی او بخورید. یعنی از آنچه زمین به شما
ارزانی کرده است- این انواع و اقسام خوراکیها و محصولات، که امکان داشت
بسیاری از آنها نباشد. وَإِلَیهِ النُّشُورُ. و بدانید که روزی به سوی او
باز خواهید گشت. «نُشور» یعنی منتشر شدن. خداوند انسان را آفریده و مدتی
معلوم و مقرر در زمین به او نعمت و امکانات بخشیده است و سرانجام نیز او را
به سوی خود برمیانگیزد.
پس تا اینجا خواندیم که خداوند زمین را برای انسان مهیا و مسخر کرد، تا در
آن به هر جا که بخواهد برود و انواع روزیها را از آن به دست آورد و
سرانجام به سوی پروردگارش بازگردد. سپس، در مقام تذکر، میپرسد: آیا از کسی
که آسمان و زمین به دست اوست ایمن شدهاید؟ آیا نمیبینید که اگر زمین دایم
در لرزش بود زندگی بر روی آن برای شما غیر ممکن میشد؟ آیا نمیاندیشید که
این امنیت را چه کسی به شما بخشیده است؟ اگر کوهها دایماً در حال آتشفشان
بود و گدازههای آتشفشانی بر سرتان میریخت، یا بادهای سخت که با خود شن و
خاك میآورد پیوسته در هر نقطهی زمین میوزید، آیا می توانستید به زندگی
ادامه دهید؟ و بعد پرنده را مثال میزند که چگونه در بین زمین و آسمان به
پرواز درمیآید و بال میگشاید و به هم میآورد. و میپرسد: چه کسی به او
بال بخشیده و استخوانهایش را سبک و غضروفی ساخته است تا توانایی پرواز در
آسمان را پیدا کند؟ آیا جز خداوند رحمان؟ در اینجا باز همچنان سخن
از«رحمان» و «رحمانیت» است ، نه «الله» یا حتی «ربّ». این صفت بیانگر محبت
و شفقت و عنایت عام پروردگار نسبت به جهان هستی است. در این سوره چهار بار
نام «رحمان» آمده است. و هر بار وجه و شأنی از رحمانیت را معرفی کرده است.
نخستین آن در آیهی سوم این سوره است که از نشانهها و دلایل رحمانیت او
آفرینش زمین و حفظ آن و خلق هفت طبقه آسمان بر فراز آن را یاد کرد. دومین
آن، همین آیه است که: مَا یمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ. یعنی تنها خدای
رحمان است که پرندگان را در آسمان نگاه میدارد، که باد نه آنها را چندان
بالا میبرد که از مسیر پروازشان خارج کند و نه چندان پایینشان میآورد که
بر زمین بیفتند. بلکه در یک حد معین آنها را به پرواز در میآورد؛ و گاه
بیآنکه حتی بال هم بزنند، سوار بر امواج هوا، به هر سو پرواز میکنند. این
استعداد و توانایی و این نظم و تعادل را، به اراده و قدرت چه کسی میتوان
نسبت داد جز پروردگار؟ و مگر انسان نیز به همین گونه در زمین به سر
نمیبرد؟ مگر او نیز میان زمین و آسمان معلق نیست؟ صدها قانون فیزیکی حاکم
بر زمین، که یکی از آنها قانون جاذبه است، همه دست به دست هم داده تا زندگی
بشر بر روی این کره خاكی حفظ شود و استمرار یابد. چه کسی ما را همچون
پرندگان در میان زمین و آسمان حفظ میکند؟ ِلَّا الرَّحْمَنُ؟ پس، از دیگر
نشانهها و آیات رحمانیت خدا نگهداشت انسان در چنین نحوهی زیست و
زیستنگاهی است.
أَمَّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ جُندٌ لَّكُمْ ینصُرُكُم مِّن دُونِ
الرَّحْمَنِ. کیست آنکه سپاه و پشتیبان شما باشد و شما را یاری کند، جز
خدای رحمان؟ آیا میپندارید كسانی كه به آنها تکیه میکنید و آنها را
پشتیبان خود میدانید، توانایی یاری کردن شما را دارند؟ بشر، به جای آنکه
فقط به خدا تکیه کند، همیشه توانگران و قدرتمندان را تکیهگاه خود میگیرد.
نگاه آدمی همواره به قدرت است. در انسان دو انگیزهی دفع ضرر و جلب منفعت
همواره در کار است؛ اگر زمانی بت میپرستید، یا میخواست از خشم طبیعت و
خدایان، که آن را در طوفان و سیل و زلزله و بیماری و خشکسالی و دیگر بلایای
طبیعی تصورمیكرد، در امان بماند، چنان که گاه حتی فرزندان خود را قربانی
بتهایش میکرد، و یا برای جلب منفعت بود و رضایت بتها را میجست تا به
زندگیاش رونق ببخشند و رزق و روزیاش را وسعت دهند.
امروز هم بشر به همین دو انگیزه به دستگاههای قدرت تقرب میجوید. امروز
مردم تمام تلاش بیشتر مردم این است که هر چه بیشتر به قدرت نزدیک شوند- هر
قدرتی در هر نظام و سیستم حکومتی. تصورشان این است که اگر ثروت یا حکومت،
که هر دو سبب قدرتاند، حامی و پشتیبانشان باشد، راحت و آسوده زندگی خواهند
کرد. و این آیه ناظر به همین گمان باطل انسان است که آیا قدرتی که به آن
تکیه كردهاید و آن را مایهی نیرومندی خود میدانید، ینصُرُكُم مِّن
دُونِ الرَّحْمَنِ، آیا می تواند شما را، به جای خدای رحمان، پشتیبانی و
حمایت کند؟ آیا می تواند تکیهگاهتان در زندگی باشد؟
إِنِ الْكَافِرُونَ إِلاَّ فِی غُرُورٍ. این کافر نعمتان و مردمان ناسپاس
در غرورند. «غرور» یعنی فریب و اشتباه، «مغرور» یعنی فریب خورده و کافر
یعنی کسی است که حقیقت را ندیده میگیرد و به حساب نمیآورد؛ یعنی خدا را،
که ولینعمت اوست، نمیشناسد. فهم نمیکند که پشتیبان هر کس و هر چیزیی
خداست؛ تکیهگاه اصلی انسان اوست. همهی نیروهای طبیعت در دست او و به
فرمان اوست. هر که صاحب قدرت است آفریدهی اوست و زمام اراده و قدرتش در
دست اوست. و این سومینبار است که در این سوره ذکر «رحمان» شده و «نصرت» و
یاری خداوند را یاد کرده است.
أَمَّنْ هَذَا الَّذِی یرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ، کیست جز
خداوند، که اگر امساک کند و روزی را از شما باز گیرد، شما را روزی دهد؟ ما
گمان میکنیم که رزقمان به دست کسی است که ما را استخدام کرده و به ما حقوق
میدهد؟ تکیهگاهمان در زندگی به اوست. در آیهی قبل به انگیزهی دفع مضرت
آدمی اشاره شده است که میخواهد با پناه بردن به دستگاه قدرت زیان را از
خود دور کند. و در این آیه انگیزهی جلب منفعت او را یادآور میشود که
منافع خود را، که با کلمهی «رزق» به آن اشاره شده، نزد غیرخدا میجوید.
«رزق» یا «روزی» شامل هر نوع بهرهمندی و برخورداری است. چنانکه علم از
جملهی «روزی» بهشمار میرود. یا «شهادت» یا اطاعت و عبادت خداوند. همهی
اینها «رزق» هایی است که به انسان میرسد. پس، چشم امید آدمی نباید جز به
دست خداوند «رزّاق» و روزی رسان باشد. خداوندی که اگر اراده کند، در سالی
باران کم ببارد یا اصلاً نبارد، سرچشمهی همهی روزیها خشک خواهد شد. اوست
که اگر اراده کند گرما یا سرما بیشتر شود یا آفتی بیاید، محصولات زمین همه
از میان خواهد رفت. آب و خاک و باد و آتش و «ابر و باد و مه و خورشید و
فلک» همه به فرمان اوست که در خدمت بشر قرار گرفته است.
بَل لَّجُّوا فِی عُتُوٍّ وَنُفُورٍ. بلکه اینان در بیزاری و سرکشی هر دم
دورتر شدهاند. اینان آگاهی ندارند، بلکه سرکشاند و از این دعوت بیزاری
میجویند و در این دوری و بیزاری هر بار بیشتر فرو میروند. یعنی دایماً در
حال دور شدن و فاصله گرفتن از حقیقتاند. بنابراین، به رغم آنکه تنها پناه
انسان در زندگی خداوند است و رزق آدمی به دست اوست، باز غرور می ورزد و
سرکشی میکند و از پروردگار رحمان دوری میجوید.
أَفَمَن یمْشِی مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى آیا کسی که سر به پایین
راه میرود هدایت یافتهتر است و درست مسیر را میپیماید، یا آن كه: أَمَّن
یمْشِی سَوِیا سرش بالاست و مقابلش را میبیند، آن هم، عَلَى صِرَاطٍ
مُّسْتَقِیمٍ. در راهی راست و مستقیم؟ کدامین راه درست را طی میکند؟ آن که
به رو درافتاده، یا چهار دست و پا، یا سینهخیز راه میرود و نگونسار و
سربه پائین است و مقابلش را نمیبیند، یا دومی که سر خود به بالا گرفته و
افق روبهرویش را میبیند؟
این مثال ساده و روشن میفهماند انسانها دو گونهاند: کسانی که
آیندهنگرند و افقی پیش روی خود دارند و آخرت بیناند؛ و کسانی که رویشان
به زمین است و چسبیدهاند به منافع مادی و شهواتشان، نگاهشان فقط به خودشان
است و مطامعشان. فقط پایین را میبینند و لذا مسیر را درست تشخیص
نمیدهند. این گروه متوقفاند. تنها هدایت یافتگاناند که نظارهگر افق پیش
روی خود هستند و در مسیر درست گام برمیدارند. آنكس كه فقط از خالق خود
میترسد و چشم امیدش نیز فقط به اوست، روی پای خود ایستاده و چشم به ابدیت
دارد. اما آم کس که دریوزهگر طاغوتها و قدرتمندان و ارباب زر و زور و
تزویر است، انگار سینهخیز راه میرود. وانگهی، همین قوهی فهم و تشخیص را،
که به انسان راه نشان میدهد و رهبریاش میکند، چه کسی به او بخشیده است؟
آیهی بعد توضیح میدهد.
قُلْ هُوَ الَّذِی أَنشَأَكُمْ بگو خداست که شما را آفرید. «انشاء» و «خلق»
هر دو به معنی آفرینش است. اما «انشاء» آفرینش و ایجاد بیسابقه و مسبوق به
عدم است، و «خلق» آفرینش مسبوق به سابقه و غیرمسبوق به عدم. هنرمند که
آفرینشگر است «خالق» است، نه «انشا کننده». آنچه نقاش بر روی تابلو
میآورد، یا تصویری است از طبیعت و یا الهامی است از آن. اما «انشاء» پدید
آوردن چیزی از عدم است، بیآنکه چیزی سابق بر آن وجود داشته باشد.
وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ و برای شما گوش
و دیدهها و دلها پدید آورد. خداوند به انسان برای شناخت دنیای خارج این
سه قوه را عطا کرده است. این مطلب در آیات زیادی مطرح شده است که از نعمات
بزرگ خداوند سمع و بَصَر و قلب یا دل است، که در بعضی آیات از آن به لفظ
«قلب» و در بعضی دیگر به لفظ «فُؤاد» تعبیر کرده است. و البته «قلب» هم نه
این عضو صنوبری است که خون به بدن میرساند. ما ظاهراً آن را مترادف ذهن و
مغز میگیریم، یعنی مرکز اندیشه و تعقل. ولی قرآن هیچ جا نگفته مغز یا ذهن،
بلکه همه جا قلب و فؤاد را مرکز ادراک نامیده است. مثلاً میگوید دلهای
كسانی کور شده است و حقایق را نمیتوانند درک کنند. آنچه ظاهراً بر ما روشن
است، قلب نه مرکز یا قوهی شناخت بلكه مرکز خونرسانی به بدن است. پس،
قاعدتاً منظور قرآن از «قلب» باید قوهی درّاکهی انسان باشد، هر چند که
نمیدانیم جایگاهش کجاست. درهرحال، نفس یا روح یا عقل، هر چه اسمش را
بگذاریم، قرآن میگوید نعمت آگاهی و شناختی که از طریق ابزار چشم و گوش و
دل به شما داده شده، بههیچ موجود دیگری داده نشده است. هیچ موجود دیگری در
دنیا قوهی اندیشه و تأمل و تدبر و تفقه ندارد. تنها انسان است که از
اطلاعات و شناخت جزئی میتواند به نتایج کلی برسد. البته برخی حیوانات هم
تجربه و نتیجهگیری میکنند؛ ولی این قوه در آنها بسیار ضعیف است. آنها از
میزان بسیار اندکی از فهم برخوردارند. حیوانات تربیت شده هم درواقع «شرطی»
شدهاند، نه آنکه عقلی به کارش برده باشند. مثلاً هر بار که دلفین از درون
حلقه میپرد، به او یک ماهی میدهند. و او به انگیزه خوردن ماهی این کار را
تکرار میکند.
به دنبال نعمتِ شناخت و هدایت، سپاس از بخشندهی نعمت را یادآوری كرده است.
چون غالباً آدمی به عمل خود مغرور میشود، مثلاً اگر نمازی میخواند و دعا
و راز و نیازی میکند یا خیری به کسی میرساند و کار صوابی میکند، از خدا
طلبکار می شود! و از یاد میبرد که این توفیقات را هم خدا به او داده است.
اساساً توفیق هر عبادتی از خداست. اینکه ما انفاق میکنیم، توانایی این فهم
و تشخیص را چه کسی به ما بخشیده است؟ آن قوه که در نفس ما تصمیم میگیرد که
کار خوب بکند، آن اختیار و آزادی که ما را به طرف کار خیر سوق میدهد،
اینها از سوی چه کسی به ما عطا شده است؟ در این آیه همین نکته یادآوری شده
که اندیشه و تأمل و تدبر شما که به راه درست رهنموتان میشود از قلبی نشئت
گرفته که خدا به شما ارزانی کرده است.
قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَكُمْ فِی الْأَرْضِ وَإِلَیهِ تُحْشَرُونَ. بگو
اوست که شما را در زمین آفرید، نه دیگر معبودان، و روزی به سوی او محشور
میشوید و باید حساب پس بدهید. این فرمان «بگو» در واقع تأکید بر اهمیت
تعلیماتی است که داده میشود. کسی که ذَرَأَكُمْ فِی الْأَرْضِ، شما را در
زمین پراکنده ساخت، همچون بذری که دهقان بر روی زمین میپاشد. به عبارت
دیگر، آفرینندهای که شما را بر روی زمین پدید آورد، بدانید که وَإِلَیهِ
تُحْشَرُونَ. روزی بهسوی او محشور خواهید شد. بذر وجود آدمی در زمین
پرورده خواهد شد و رشد خواهد کرد تا محصول آن در دنیای دیگر به او داده
شود.
وَیقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ. و میگویند اگر
شما (انبیاء و پیروانتان) راست میگویید، این وعدهی قیامت کی است؟ در
اینجا مسیر بحث به تُحْشَرُونَ و حشر انسانها تغییر جهت میدهد. پیش از
این، سخن از توحید بود، ولی از این آیه به بعد سخن از آخرت میرود.
میپرسند- البته از سر انکار- که قیامتی که میگویید کی خواهد آمد؟ این
شبهه از قدیم هم مطرح بوده و میگفتند وقتی انسان مُرد و خاک شد، چگونه
ممکن است دوباره زنده شود. این شبهه گاهی به طعن و با این پرسش مطرح میشود
که اگر واقعاً قیامتی در کار است، چرا زمانش معلوم نیست؟
قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللهِ. بگو علم آن تنها نزد خداست.
وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ. و من فقط منذر وهشداردهندهی آشکار
آنم. آیات قرآن، علم به زمان وقوع قیامت را از پیامبر نفی کرده است.
میگوید اصلاً تو در چه مقامی هستی که بدانی زمان قیامت کی خواهد بود، چون
جز خداوند هیچ کس علم آن را نمیداند. اگر انسان میدانست که قیامت مثلاً
هزار سال بعد خواهد آمد، خیالش راحت میشد و لازم نمیدید به فکر آن باشد.
یا اگر برعکس میدانست که مثلاً دو ماه دیگر واقع خواهد شد، از ترس آن از
همین امروز درصدد جبران خطاهایش برمیآمد. اما همین مجهول و نامشخص بودن
زمان وقوع قیامت، امتحان و ابتلایی است برای کسانی که آن را باور دارند.
فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً پس، همین که قیامت را نزدیک ببینند؛ سِیئَتْ
وُجُوهُ الَّذِینَ كَفَرُوا، روی کسانی که آن را انکار کردهاند تیره شود.
وَقِیلَ هَذَا الَّذِی كُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ. و به آنها گفته شود که این
است آنچه یكسره طلب می كردید و به تمسخر میگفتید کی خواهد آمد. انسان
غالباً وقتی به شدت احساس ناراحتی کند، رنگ چهرهاش تغییر میکند و تیره
میشود، همچنان كه شادی ها چهره را باز و روشن می كند.
قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِی اللَّهُ وَمَن مَّعِی أَوْ رَحِمَنَا
فَمَن یجِیرُ الْكَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ. بگو آیا هیچ
اندیشیدهاید اگر خدا مرا و همهی کسانی را که با مناند، یعنی مؤمنان را،
هلاک کند یا مشمول رحمت خود قرار دهد، کافران را چه کسی از عذاب الیم پناه
خواهد داد؟ یعنی ما به رحمت خدا امید داریم و میدانیم که هلاکت و نجات ما
به ارادهی اوست، شما به چه كسی امید بستهاید؟ شما که قیامت را باور
ندارید، در آن روز چه خواهید کرد؟
قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ، بگو او خدای رحمان است. در اینجا هم باز سخن از
نجات انسان است و از رحمانیت خداوند یاد شده، چون نجات و رستگاری انسان از
نشانهها و آثار رحمانیت اوست. در این سوره، همانطور كه گفته شد، سخن بر سر
الوهیت و ربوبیت نیست، بر سر «رحمانیت» خداوند است. و این مضمون چند سورهی
قرآن است. در این سوره، این چهارمین بار است که ذکر رحمانیت خداوند به میان
آمده تا نشان دهد تنها رحمن نجات دهندهی آدمی از عذاب است.
آمَنَّا بِهِ، تنها به او ایمان آوردهایم، وَعَلَیهِ تَوَكَّلْنَا، و تنها
به او توکل کردهایم. تکیهگاهمان در زندگی فقط به اوست. فَسَتَعْلَمُونَ
مَنْ هُوَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ. پس، بهزودی خواهید دانست که چه کسی در
گمراهی آشکاربوده است. زور و اجبار و فشاری در کار نیست، زمان معلوم خواهد
كرد كه چه کسی در گمراهی آشکار بوده است.
آخرین آیه این سوره، جمعبندی سوره است. با یک آیهی ساده و روشن که برای
همه، از عالم و عامی قابل فهم است سخنش را به پایان میرساند: قُلْ
أَرَأَیتُمْ، بگو آیا اندیشه کردهاید که: إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ
غَوْرًا، اگر آب شما، یعنی همین آب چاه و چشمه و رودخانه، و بهطورکلی هر
آبی که شما از آن بهره میبرید، در زمین فرو رود، یعنی در عمق پایینتری
قرار بگیرد، فَمَن یأْتِیكُم بِمَاء مَّعِینٍ. چه کسی آب روان را بر شما
خواهد آورد؟
یادآور میشوم که پوستهی جامد زمین، یعنی همین خاک، وضع شگفتی دارد. آب تا
عمقی از زمین به تدریج نفوذ میکند و در طبقات غیر قابل نفوذ متوقف می شود
و سفرههای زیرزمینی آب را تشکیل میدهد. یکی از همین مخازن زیرزمینی آب و
نمونه قابل مشاهدهاش، غار «علیصدر» درهمدان است که توریست ها به تماشای
آن می روند. حال، اگر زمین از جنس دیگری بود و مثلاً همهی پوستهی آن را
سنگهای آذرین تشکیل میداد، آب ابداً در زمین فرو نمیرفت و باران که
میآمد، به سرعت در زمین روان میشد و به رودخانه و دریا میپیوست یا بخار
میشد. یا برعکس، اگر جنس پوستهی زمین تماماً خاک نرم بود، در آن صورت آب
تا عمق دو سه هزار متری زمین پایین میرفت و درگرمای شدید آن به سرعت به
بخار تبدیل می شد و هدر می رفت. اما در زمین فعلی، آب تا عمق معینی پایین
میرود و در همان جا ذخیره میشود. خوب، خود این یکی از شگفتیهای خلقت است
که ما اصلاً به آن توجه نداریم.
سفره ها و مخازن زیر زمینی آب بعضا در طول دهها، بلكه صدها سال انباشته و
ذخیره شده اند، به گونه ای كه اگرسالیانی هم باران نبارد، می توان با حفر
چاه عمیق از آب های ذخیره شده در طول صده ها استفاده كرد، البته بدا به حال
مردمانی كه بی خیال از نسل های بعد، این ذخیره ها را مصرف بی رویه می كنند.
اما بسیاری از این سفره ها سطحی و محدود است. نمیدانم دقت کردهاید که
معمولاً آخرهای تابستان، آب رودخانهها و قناتها و چشمهها تقریباً به
آخر میرسد. یعنی مقدار آب ذخیره شدهی زیرزمینی تقریباً برای همان سه ماه
تابستان است. در ایران که چنین است. شما آخرهای تابستان اگر به درهها و
کوههای اطراف تهران بروید، فقط آب باریکههایی كف رودخانه ها میبینید.
یعنی ظرفیت زمین برای ذخیرهی آب کاملاً حساب شده است. برفی که آب میشود و
مخازن یا سفرههای زیرزمینی آب را تشکیل میدهد درست به اندازه است و نه کم
است و نه زیاد: كُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ.(۴) و هر چیزی نزد او به
مقدار و اندازه است.
امروزه در کشورهای پیشرفته سطح آبهای زیرزمینی را بالا میآورند. این کار
را در ایران هم- از جمله در دشت قزوین- پیش از انقلاب با مشاور خارجی-
کردند. آب شاهرود را انداختند در دشت قزوین و سطح سفرههای زیرزمینی را
بالا آوردند، نتیجه این شد که از کرج تا قزوین دشت ها تبدیل به مزارع
كشاورزی شد. پیش از آن باید مثلاً صد متر چاه حفر میکردند تا به آب برسند،
ولی بعد با ده پانزده متر به آب دسترسی پیدا میکردند. امروز که جمعیت کرج
بسیار افزایش پیدا کرده، باید هر یک یا دو سال عمق چاه را بیشتر كنند. چون
پشت سر هم چاه زدهاند و سطح آب پایین و پایینتررفته است. اگر به همین
منوال ادامه پیدا کند، در آیندهی نزدیک همهی باغات آن نواحی بدل به زمین
خشک خواهد شد. غرض اینکه طبیعت، کاملاً حساب شده، آب را در همه زمین توزیع
و خاک را تغذیه و بارآور کرده است.
سوره در آغاز، از آسمان و طبقات آن و در پایان از زمین و آبهای ذخیرهی آن
سخن راند، که همه نشان از رحمانیت خداوند دارد، زیرا آب منشأ حیات آدمی و
موجودات دیگر است. بنابراین آیهی پایانی این سوره را میتوان از روشنترین
آیات رحمانیت پروردگار شمرد..
صدق الله
العليّ العظيم.
۱) واقعه(۵۶) / ۶۲
۲) ذاریات(۵۱) / ۵۶
۳) حجر(۱۵) / ۱۶
۴) رعد(۱۳) / ۸
|