شرحى
بر سوره مـُزَّ مـِّلْ
(۱)
سورة مزّمّل از اولين سورههاي نازل شده بر پيامبر است كه در سال چهارم
بعثت در مكّه نازل شده است . به استثناي آخرين آية آن، كه در سال دوازدهم
نازل شده و طول متوسطش به مراتب بلندتر از بقيه سوره ميباشد.
آيات اولية اين سوره دو يا سه كلمهاي است. مثل:
يا ايُّها الـمُزَّمِّل، قُمِ اللَّيلَ اِلاّ قَليلاً.
سبك قرآن اين چنين است، آياتي كه در سالهاي اوّل بر پيامبر نازل شده،
طول متوسطشان كوتاهتر بوده است. پيامبر ، همچون وزنهبرداري كه قرار است
وزنهاي سنگين بردارد ، نياز داشته تمريني را با وزنههاي سبك آغاز كند تا
به تدريج توانايياش را بالا ببرد. وحي نيز بار معنوي سنگيني داشت كه
پيامبر مي بايست به تدريج تحمل پذيرش آن را كسب ميكرد. آن طور كه در
تواريخ نقل كرده اند ، اوّلين بار كه بر پيامبر وحي شد، ايشان احساس
سنگيني و خستگي فوقالعادهاي كردند. شما اسم آنچه را كه بر آنحضرت نازل
ميشد، ميخواهيد وحي بگذاريد يا القاء و الهام و يا انرژي، هر چه بوده،
پيامبر در آغاز، توانايي محدودي براي جذب و درك و تحمل آن داشتهاست.
اوّلين آيهاي كه در غار حراء نازل شد، يك كلمه بوده است : "اِقْرَا". بعد
دو كلمهاي و به تدريج سه كلمهاي شدهاست. هرچه زمان مي گذرد ، طول متوسط
آيهها بيشتر ميشود. اين روندي است كه كتاب" سير تحول قرآن" مرحوم پدر
درباره آن مطالب بسياري دارد.
آخرين آية اين سوره (آية۲۰) هفت خط است. در حاليكه بقيه ۱۹ آيه آن، كه به
طور يكپارچه نائل شده اند ، ثلث خط ، نصف خط و حداكثر يك خط هستند. ۱۹ آيه
داشتن اين گروه آيات ،از نظر آماري جلب توجه ميكند ، سورة "عَلَق" هم كه
اولين گروه آيات نازل شده بر پيامبر است ، درست ۱۹ آيه داشته و جمله
:"بسمالله الرحمن الرحيم" نيز ۱۹ حرف دارد! كه هركلمه آن هم، از نظر تكرار
در قرآن، مضربي است از عدد۱۹!
اين مطلبي است كه در جلسات قبل هم اشاره كرده بودم. عدد ۱۹، طبق حروف
"ابجد" معادل "واحد" است، خدا هم واحد و يكتاست.
در سورة بعدي (مَدَّثر) عدد ۱۹ را توضيح ميدهد كه چيست، عرض كردم كه 1۱۹ آيه
اوّل اين سوره به صورت يكپارچه در سال چهارم نازل شده و آخرين آيه با فاصله
زماني زياد(۸ سال بعد) نازل شده است .با طول متوسط حدود ۱۰، ۱۵ حتي ۲۰
برابر بيشتر از بقيه سوره ، به طوريكه اصلاً با بقيه آيات سوره هماهنگ
نيست.
"بسمالله الرحمن الرحيم" "يا ايها المُزّمّل"
اي مُزمل. مُزمل كسي است كه جامه بر خويش پيچيده. چنين نقل كردهاند كه
وقتي در غار حراء بر پيامبر وحي نازل شد، ايشان احساس وحشت و نگراني كردند.
پيامبر كه سابقه قبلي و يا تجربهاي از وحي نداشت، نميدانست چه اتفاقي
افتادهاست؟ آيا جنزدگي يا ماليخوليايي بر او دست داده يا حالتي طبيعي
است؟
بر حسب آنچه گفتهاند، پيامبر به سرعت از كوه حراء پايين آمد و به خانه
پناه آورد . از همسرش خديجه خواست او را با پتو يا جامهاي بپوشاند. شبيه
آدم تبدار يا گرمازدهاي كه در التهاب است . گويا انرژي سنگيني بر روانش
القا شدهبود.
در چنين حالتي كه در خود فرو رفته بود، مجدداً وحي طنينافكن شد:
"هان !اي كه در خود پيچيدهاي، بلند شو، برخيز".
بر حسب شأن نزولي كه براي اين واقعه ذكر كردهاند (واقٍعي يا وهمي)،
گفتهاند پيامبر همچون كسي كه در خودش فرو رفته ، بايد از خود بيرون مي
آمد، به ميدان روانه مي شد و خودش را آشكار مي كرد. مثل گلي كه هنوز غنچه
است و بايد شكوفا شود تا خود را نشان دهد. گوئي آدمي استعدادهايي بالقوه در
نهاد و درونش دارد كه بايد آنها را به فعليت و ظهور و بروز برساند و آشكار
سازد .
در هر حال، نميگويد: "ياايهاالرسول". نميگويد: "ياايهاالنبي".
"ياايهاالرجل..." يا هر عنوان ديگر، اسم هم نميبرد كه: "يا محمد"، بلكه
مي گويد: اي كسي كه در خود پيچيده اي .يعني استعدادهايت را بسته اي، درونت
را بازكن، شكوفان شو، پيامت را آشكار و علني ساز.
"قُمْ". يعني برخير. اصطلاح "برخاستن" در فارسي هم به كار مي رود،
يك نوع آغاز به كار و عمل و وارد ميدان زندگي شدن است.
"قُمِ اللَّيلَ اِلاّ قَليلاً"، شب را به پا خيز، جز مختصري از آن
را. "نِصفَة" .نصف شب را بيدار باش. "اَوِ انقصُ مِنهُ قَليلاً"
مختصري از آن را كم كن. "اَوْزد عَلَيه"، يابرآن بيفزاي . براي چه؟
"وَرَتِّلِ القُرآنَ تَرتيلاً". از بستر خود برخيز تا قرآن را ترتيل
كُني. "ترتيل"، خواندن قرآن توأم با تأنّي و تدبّر است، نه مانند
كسانيكه سعي دارند ، مثلاً در ماه رمضان ، قرآن را براي ثوابش چند بار با
سرعت ختم كنند!! بدون هيچ تدبّر و تأمّلي. روايات زيادي داريم كه قرآن را
سعي نكنيد تمام كنيد، تند تند بخوانيد و بگذريد ، تأثير خواندن يك آيه با
تأمل و تدبّر، به مراتب بيشتر از خواندن ده سوره بدون تدبّر است. با تفكّر
است كه ميتوان با هر آيهاي ،كه در آن وعدة سعادت، رستگاري و بشارت بهشت
دادهشده، در درون خود اين انگيزه را تقويت كرد و يا آياتي كه جنبة هشدار
و انذار دارد ،احساس نگراني را ايجاد نمود.
بعضي ميگويند: منظور اين است كه بلند شو نماز شب بخوان. اما آيه ميگويد:
"رتل القرآن ترتيلا". نگفته نماز بخوان، گفته قرآن بخوان. ما عادت
كردهايم الفاظ نماز را تكرار كنيم . تصور ميكنيم قرآن يك چيز است و نماز
چيزي ديگر ! در آن زمان قرآن را همه كم و بيش حفظ بودند. در هر حال، اين
توصيه به پيامبر در اوان رسالت است، مي گويد نصف شب را، كمي كمتر و يا كمي
بيشتر، حدود نيمي از شب را بلند شو و اين خودسازي را انجام بده و خودت را
با مكتب الهي آشناتر كن. حالا چرا شب؟ چرا بايد اين زمان انجام دهد؟
"اِنّا سَنُلقي عَلَيك قولاً ثقيلاً". يعني ما به زودي گفتار سنگيني
بر تو القاء ميكنيم. همانطور كه عرض كردم، وحي بر پيامبر با دو يا سه كلمه
آغاز شده بود. پيامبر بايد آرام آرام آماده ميشد تا گروههاي مفصل تري از
وحي را تحويل بگيرد. خدا ميگويد ما به زودي بر تو قول سنگيني را القاء
خواهيم كرد، بايد خودت را بسازي. بايد روح تو ساخته شود تا بتواند تحمل
پذيرش قول سنگين را داشته باشد.
چرا شب ؟ "اِنَّ ناشئَةَ اللّيل". واژة "ناشئة" از "نشأت" ميآيد،
انشاء هم از همين ريشه درباب اِفعال است. انشاء كردن يعني چيزي را پديد
آوردن. وقتي آدم از خودش چيزي مينويسد،در حقيقت انشاء ميكند. پس "نشئة"
يعني پديد آمدن. "ناشئة" هم اسم فاعل و هم مصدر ميتواند باشد، به معني آنچه
كه در شب پديد ميآيد. "هِيَ اَشدُّ وَطاً" آن گام شديدتري است، گام
محكمتري است. "وَ اَقومُ قيلاً" گفتارت را هم قائمتر و پابرجاتر
خواهد كرد. در روز، امكان تمركزكم است. دنبالش ميگويد: "اِنَّ لَكَ في
النَّهارِ سَبْحاً طويلاً" در روز براي تو شناوريِ طولاني است. "سَبْح"
يعني تحرك، آدم در روز خيلي مشغول و گرفتار زندگي روزانهاست. همه بيدارند،
در حال كار و تلاشند، سر و صداي زيادي است. ولي شب همه خوابند و سكوت
همهجا را فرا گرفتهاست. شخص چند ساعتي را خوابيده و خستگياش رفع
شدهاست. خوابيدن مانند خوردن، امري عادتي است. ما عادت كردهايم سر وعده
غذا بخوريم، ميتوانيم آن را كمتر و خودسازي كنيم. لااقل براي پيامبر يا
مؤمنين اين امر سادهاي بوده كه توانسته بودند اين كار را انجام دهند.
"ناشئة اليل" يعني آن چه در شب پديد ميآيد، آن خودسازي، توجه، تمركز
و اتصال با خدا، گام تو را محكمتر ميكند. البته اينها اصطلاح است.
منظــور اينست كه فـــردا ميتواني محكمتر گام برداري، شخصيت و گام
گذاريت؟ (انتخابت) را محكم تر ميكند. "اَشدُّ" يعني شديدتر، يعني آدم
پابرجا، با اراده، مصمَّم، آدمي كه با توكّل تصميم ميگيرد، در زندگي به
آنچه كه حق است ميرسد. اين آدم سنجيدهتر سخن ميگويد و شناخت و هدف درست
پيدا ميكند. پس تو (اي پيامبر) بايد در شب ساخته شوي تا به زودي به تو
گفتار سنگيني القاء كنيم. يعني آرام آرام بار سنگيني به دوش تو گذاشته
خواهد شد.
چنين نبوده كه شخصيت پيامبر از ابتداء همچون انتها بوده باشد. خداوند به او
فرموده اين كارها را بكن تا ساخته شوي. قرآن ابتدا پيامبر را ساخته تا او
هم ديگران را بسازد. در قرآن ميفرمايد: تو قبلاً نميدانستي كه ايمان چيست
و كتاب چيست؟ "ما تدري ما الكتاب و لا الايـمان" پيامبر اصلاً
اطلاعي از تورات و انجيل نداشتهاست. ايمان را هم نميشناختهاست. اين
مطالب را قرآن ميگويد. اگر ما بگوئيم، ميگويند كفر ميگويد! اما قرآن است
كه ميگويد تو (اي پيامبر) اصلاً ايمان را نميشناختي.
پيامبر به صورت فطري ، انساني به غايت پاك، منزّه، امين و شريف و خالص
بودهاست. قرآن ميگويد تو اُمّي بودي. اُمّي يعني دست نخورده و آماده براي
تربيت پذيري. خداوند به اين ترتيب پيامبر را ميسازد. شب هنگام بر ميخيزي،
قرآن را ترتيل ميكني. با كتاب هدايت پله پله آشنا ميشوي تا آهسته آهسته
ساخته شوي و آمادة پذيرش اين گفتار سنگين گردي.
با تلاوت قرآن با مفهوم ربوبيت آشناتر مي شوي .؟ "واذكر اسْمِ رَبِكَ".
ذكر يعني بيداري، به ياد آوردن، مقابل نسيان است. "نسيان" يعني فراموشي. چه
چيز را پيامبر به ياد بياورد؟ "اِسْمَ رَبّ" را. نميگويد الله را.
اينجا "رب" مطرح است نه الله. ربُوبيت همان سروري و رياست است. كسي ممكن
است خدا (الله) را قبول داشته باشد، باور داشته باشد كه جهان خالقي به نام
"الله"دارد، ولي زندگي خودش رابكند. اكثريت مردم الله را قبول دارند، اما
در مورد "ربوبيت" و التزامات آن كه طرد اربابهاي دنيائي و اميد انحصاري به
اوست، مسئله دارند.
فرعون ادّعاي ربُوبيّت ميكرد و ميگفت: "اَنَا رَبُّكُم الا علي".
آيا ادعا ميكرد من شما را خلق كردهام؟ همه مردم ميدانستند كه فرعون به
اعتقادات ديني زمان خودش پايبند بودهاست و ادعاي خدائي نداشته است. "اَنَا
رَبُّكُم الا علي" ، يعني من، اوامر من فقط مطرح است. من رئيس كُل و صاحب
اختيار شما هستم. آيا بدون اجازه من به موسي ايمان آوردهايد؟! يعني آب
خوردنتان هم بايد با اجازه من باشد. ايمان كه امريست قلبي، بايد با اجازه
فرعون باشد، اين را ربوبيّت ميگويند. نمرود هم ادعاي ربوبيّت ميكرد. بحث
او با ابراهيم درباره ربوبّيت بود نه الوهيّت. ربّ هر كس صاحب اختيار و
رئيس اوست .چشم اميدش به اوست و هم از او نگران است.
منظور از "رَبُّالسماواتِوالاَرض" الوهيّت نيست. "رَبّ" نيروي
ادارهكننده و تربيتكننده جهان است. پس (اي پيامبر) براي اينكه اربابت را
بشناسي و بداني كه رَبّ كُل جهان كيست، شب كه براي نماز بلند ميشوي به او
توجه كن. "وَ تَبَتَّلْ اِلَيه" به سوي او تََبَّتَل بكن. "تَبتل"
يعني انقطاع، بريدن. ارتباط خالص با خدا و بريدن از غير او. به حضرت
مريم(ع) و حضرت فاطمه (ع) هم "بتول" ميگفتند. چون به خدا پيوسته و از غير
خدا بريده بودند. "تَبَتَّل اِلَيْه تبتيلاً" يعني صددرصد به خداوند
به پيوند و هيچ نوع ناخالصي و شرك نداشته باش. به چنين فردي "بتول"
ميگويند. يعني كسي كه دنبال خودخواهي ها و وابستگيهاي خودش نباشد. اين
خيلي مهم است كه در زندگي چه كسي براي ما اولويت دارد. نه اينكه با ديگران
كاري نداشتهباشيم، انسان ميتواند زندگي خانوادگي و روابط اجتماعي اش را
بطور كامل داشتهباشد، اين وابستگي نيست. "بتول" كسي است كه در زندگيش فقط
خدا مطرح است، خداپرست خالص است. قرآن خطاب به پيامبر ميفرمايد: هميشه به
ياد او باش كه او ربّ العالمين است، رَبُّ السماوات و الارض است.
از همه بِبُر و به او بپيوند. "تَبَتَّل اِلَيه تبتيلاً". "تبتيلا"
به صورت نكره آمده است . يعني انقطاع و بريدني از همه كس و همهچيز و به
او (رَبّ) پيوستن.
"رَبَّ الْمَشرق و الْمَغرب"، همان رَبّ مشرق و مغرب . يعني جهتدار
و قومي و قبيلگي و مختص ملت خاصي نيست، همهجا هست. از جايي كه خورشيد
ميتابد تا جايي كه غروب ميكند. رَبّ همهجا. رَبّ وجود، رَبّ تمام جهان.
"لا الهَ اِلاّ هُوَ" به جز او الهي نيست. اول ميگويد رَبّ ، حالا
ميگويد: الهي جز او نيست. "اِله" يعني معبود، چيزي كه عاشق او باشي. "فَاتْخذِهُ
وَكيلاً" اين" ف"، فاء تفريع است. حالا كه او رَبّ تمام عالم است و به
جز او هم رب ديگري وجود ندارد، پس غير از او، به كجا ميتواني تكيه كني؟
خدا را وكيل خودت بگير و به او تكيه و اعتماد كن و كارت را به او بسپار و
ديگر نترس.
پس بلند شدن شب، آمادهشدن، خودسازي و ساخته شدن است. براي اينكه پيامبر
گامهايش در زندگي محكمتر و سخنانش خداييتر شود، فقط به او به پيوندد و او
را وكيل بگيرد.
ديگر چه؟ "وَاصْبِر عَلي ما يَقولون" وقتي انسان به خدا توكل كند،
ديگر از چيزي نگران نيست و عجلهاي هم ندارد. خدا هم كارش را خوب بلد است.
به خدا بسپار و تحمّل كن. چهچيز را تحمل كن؟ هر شرك و انكار و عناد و
مخالفتي را. "وَاصْبِر عَلي ما يَقولون" بر آنچه ميگويند شكيبا باش
. "وَاهجرهم هجرا جميلا". "هجر" يعني دوري. منظور از دوري اين نيست
كه پيامبر مردم را به حال خود رها سازد؛ اگر چنين كند، ديگر چه رسالتي در
قبال آنها دارد؟ پيامبر كه با كسي قهر نميكند! منظور از دور شدن، درگير
نشدن است. بالاخره مردم حرفشان را ميزنند و تو هم (اي پيامبر) حرفت را
ميزني. تو راه خودت را برو!
چه جور دور شدني؟ "هجرا جميلا"، دورشدني به زيبايي. شما يك وقت با
خشم و عصبانيت با كسي بحث و جدل ميكنيد و با خشم و غضب از هم دور ميشويد
، يك وقت هم با ادب، متانت و مهرباني با يكديگر بحث كرده و از هم جدا
ميشويد و هيچ كدورتي هم پيش نميآيد. اگر قرار است از كسي دور شويم ، بهتر
است به زيبايي دور شويم. اختلافات باعث ميشود كه حتي روابط خانوادگي هم به
هم بخورد (يا از هم بپاشد). بعد از انقلاب بارها شاهد بوديم كه چگونه
اختلافات سياسي موجب از هم پاشيدگي و ايجاد دشمني ميان افراد يك خانواده
ميشد و چقدر تلخي و تندي و تيرگي به وجود مي آمد.
به پيامبر همين را ميگويد. ميفرمايد با مخالفين به زيبائي رفتار كن. "وَاهجرهم
هجرا جميلا". "و ذَرَني" به من بسپار. "ذر" يعني چيزي را آزاد گذاشتن.
"ذرني" يعني من را آزاد بگذار، دخالت در كار من نكن. منظور اينست كه در كار
خدا دخالت نكن. "و ذرني و الـمكذبين اُولي النعمه" آن مكذبين ، يعني
آنهايي كه تو را قبول ندارند، قرآن را دروغ ميدانند و ثروتمند هستند را به
من بسپار. اينها اينقدر تكبّر و خودبزرگ بيني دارند كه نميخواهند با
آدمهاي طبقات پائينتر نشست و برخاست كنند. بنابراين حرفهايت را قبول
ندارند. اينها را به من بسپار و كاري به كارشان نداشتهباش. "وَ
مَهِّلْهُم قليلاً" به اينها مهلت بده. "قليل" صفت دنياست. در اين دنيا
آزادشان بگذار.
"اِنَّ لدينا اَنكالاً و جحيما"، "انكال" يعني بندها يا غل و
زنجيرها. غُل و زنجير استعارهاست، نه اينكه خدا واقعا غُل و زنجير به
گردنشان مياندازد. غل و زنجير چيزي است كه آدم را اسير ميكند. "لَدَينا"
يعني نزد ما. نميگويد نزد من. "ما" يعني سيستم و نظام هستي، قوانيني كه
وجود دارد. آدمي كه از خدا دور ميشود، دست و بال خودش را مي بندد. به خيلي
چيزهاي ديگر وابسته ميشود. در واقع غل و زنجيرهاي وابستگي به دست و بالشمي
پيچد.
در آيه هشتم سوره "يس" ميفرمايد: ما در گردنهاي اينها غل و زنجيرهايي
گذاشتهايم. "انا جَعَلنا فِي اعناقهم اغلاً فهي اِلي الا ذقان".
اين گردنبندها تا زير چانههايشان را گرفته است ، بطوريكه نميتوانند
جلويشان را ببينند. سرهايشان كاملاً بالاست. "فَهِيَ آِلَي الاَذقان
فَهُم مقمحون". يعني اين وابستگيها به قدري گردنشان را بسته است كه
قادر به ديدن چپ و راست و جلوي پايشان هم نيستند. اينها استعارهاست،
ميفرمايد: به اين شكل گرفتار و دچار "جهنم" يعني عذاب وجداني ميشوند و
اعمالشان در دنيا و آخرت گريبانگيرشان ميشود.
"و طَعاماً ذا غُصةٍ و عذاباً اليماً" يعني اين طعامي است گلوگير،
به مشكلاتي گرفتار خواهند شد كه برايشان دردسرآفرين خواهدبود. "غصه" يعني
گلوگيري، اينها در دنيا دنبال لذّت و خوراكيهاي لذيذ و نوشيدنيهاي گوارا
بودهاند. اما در آخرت لقمه راحت از گلويشان پائين نخواهد رفت. اولين تأثير
غم و غصه در دستگاه گوارش، اختلال آن است.
"وَ عذاباً اليماً" اين مسير خلاف و خطايي كه رفتهاند، راحت و بي
دردسر و بدون مشكل نخواهد بود و آنها را گرفتار خواهد كرد. حالا كي خواهد
بود؟ "يَومَ تَرْجُفُ الارض و الجبال و كانت الجبالُ كثيباً مَهيلاً".
"تَرجُف" از رَجف ميآيد كه به لرزش و زلزله شديد ميگويند. يك وقت زلزله
با ۵، ۶ و ۷ ريشتر ميآيد، يك وقت پوستة زمين را به شدت به لرزه در
ميآورد. و "كانت الجبال" يعني كوهها، "كثيباً مَهيلاً"، مثل توده شن سُست
ميشوند. كوهها را جاذبه نگه داشتهاست . وقتي نظام جهان فعلي تغيير كند،
كوهها از هم گسيخته مي شوند. در فيلمهائي كه از تمرينات فضانوردان
ميگيرند، ديدهايد كه چگونه در جوّ خارج زمين معلّق ميشوند. در قيامت نيز
وقتي شرايط عوض شود و جاذبه جهت ديگري بگيرد ، اجزاء مادي جهان دستخوش
تحولات بنيادي ميشوند. همانطور كه در قرآن آمدهاست ؛ ماه و خورشيد و
ستارگان منفجر ميشوند و كوهها به شدت لرزيده و مثل پشم حلاجي شده، پودر
ميشوند. ديگر نيروئي نيست كه اينها را نگه دارد. ميخواهد بگويد اين عظمتي
كه كوهها دارند و به نظر شما محكمترين اشياء مي آيد، در قيامت مثل پنبه به
هوا خواهد رفت. پس شما به چه چيزي چسبيدهايد؟ به دنيايي كه پودر ميشود؟
"اِنّا ارسلنا اِليكم رَسولاً" ما رسولي براي شما فرستاديم. "شاهداً
عليكم" اين رسول شاهد بر شماست. شاهد كيست؟ بعضي ميگويند مراقب است.
مثل معلم يا مربي كه مراقب شاگردان است. البته در مواردي در قرآن شاهد به
اين معنا آمدهاست، ولي فكر ميكنم معناي اصلي آن مُدل قابل مشاهده است.
كسي كه الگو و براي ديگران نمونه است. پس رسولي فرستاديم كه عملش براي شما
الگو است. "كما ارسلنا اِلي فرعون رسولاً" همانطور كه به سوي فرعون
رسولي فرستاديم. "فعصي فرعونَ الرسول" ولي فرعون عصيان كرد بر رسول.
"عصي" يعني نافرماني كرد. "فَاَخْذناه" ما هم گرفتيم او را. باز هم
ميگويد "ما" نميگويد "من". از ابتداي سوره، اگر دقت كردهباشيد، همواره
صحبت از "ما" است ، نه من. دست اندركاري خدا، فرشتگان و نظام حاكم بر جهان
هستي را بيان ميكند.
"اخذاً وبيلاً". "وَبيل" باران تُند است. باران سخت را "وابل"
ميگويند، مثل رگبار. اين "اخذ" به گونهاي نبوده كه بتوانند از كنترل آن
خارج شوند. "فكيف تتقون اِن كفرتم" حالا شما چطور ميتوانيد از
خطرات آن، خودتان را حفظ كنيد؟ تتقون، از تقوا ميآيد، يعني ترمز و
خويشتنداري. "ان كَفَرتُم" شما اگر كافر باشيد (منظور از كفر،
نديده گرفتن حقايق است). اگر شما اين حقايق را نديده بگيريد و جهان را
بيحساب و كتاب بدانيد، چطور ميتوانيد از خطرات آن روز خودتان را حفظ
كنيد؟ "يوماًٌ يَجعَلُ الولدان شيباً" روزي كه بچهها پير ميشوند.
ديدهايد كه بعضي وقتها با رسيدن مصيبتي ممكن است كسي در زماني كوتاه
موهايش سفيد شود؟ ميخواهد بگويد اين مسئله ساده و پيش پا افتادهاي نيست
؛اين اتفاقات مربوط به بينهايت عمر آيندهتان است، سرنوشت ابديت است، شوخي
نيست . وقتي كسي متوجه ميشود كه خطا و يا خلافي كرده و راه بازگشت و
جبراني نيست. مثلاً محصلي كه آخر سال مردود شده و ميداند كه زمان بر
نميگردد، چه احساسي به او دست ميدهد؟ با خود ميگويد با تمام زحماتي كه
كشيدم يك سال عمرم به هدر رفت. يكسال راميشود جبران كرد. ولي اينجا صحبت
يك سال نيست ؛ صحبت از ابديت است!! در اين حالت ،حسرت، غم و احساس باختن
همة وجود انسان را فرا ميگيرد . به اين دليل است كه ميپرسد: چطور
ميتوانيد اين مصيبت عظيم را تحمّل كنيد؟!
"السَّماءُ منفطر" به آسمان در اثر آن انفجار متلاشي مي شود! در
واقعه قيامت، كل نظام بهم ميخورد، پس تو (اي انسان) چه گونه ميتواني ، به
اصطلاح، در معرض تركش انفجار عظيم جهاني نباشي و خودت را در مكاني امن حفظ
كني ؟
"كان وَعُدهٌ مفعولاً" وعده خدا مفعول است. "مفعول" يعني شدني "اِنَّ
هذِهِ تذكرة" اين حرفها تذكرات است. اجباري و زوري در كار نيست. "اِنَّ
هذِه" يعني قرآن، اين سوره، اين حرفها تذكّر است. "فَمَن شاءَ"
هر كسي كه دلش ميخواهد. "شآءَ"، مشيت است. "فَمَنْ شآءَ اتَّخَذَ اِلي
رَبه سَبيلاً" هر كسي ميخواهد راهي را اتخاذ كند، "اِلي رَبِّه" به
سوي پروردگارش. راهها هم كه يك جور نيستند، هر كس استعداد و امكاناتي
دارد. يكي ميتواند مجاهد في سبيل الله شود، ديگري اموالش را ببخشد، يكي
ممكن است كار علمي كند، فردي ديگر به خانوادهاش برسد. هر كسي بايد ببيند
چه امكاناتي دارد. چه كاري از دستش بر ميآيد. با خداي خودش صادق باشد ،
نخواهد سادهتر را انتخاب كند.
تا اينجا موضوع تمام ميشود. اين آيات همان سال چهارم بعثت نازل شده است .
آية آخر ساليان بعد ظاهراً حدود ۸ سال بعد نازل شدهاست. در كتاب سير تحول
قرآن، جدول شمارة ۱۵ را مشاهده كنيد. سال نزول قطعات وحي را مشخص كردهاست.
"انَّ رَبَّكَ يعْلَم". رَبّ تو ميداند. چه چيزي (موضوعي) را
ميداند؟... "انَّكَ تَقُومُ" كه تو براي نماز شب بلند ميشوي، قيام
ميكني. "اَدْني مِنْ ثُلثي الّيل" كمي كمتر از دو سوم شب را، "و
نِصْفَهُ" و نصفش را،" و ثُلْثُهُ"، يا يك سومش را. نه تنها
پيامبر؛ بلكه "طائِفَةٌ مِنَ اَلَّذينَ مَعَك"، گروهي از مؤمنين كه
با تو هستند. "طائِفَة" از همان طوف و طواف ميآيد. "طواف" يعني گردش. يعني
يك گروه و حلقهاي از اصحاب تو. گروه اصحاب بدر و اُحُد تربيت شدههاي
اوليه، مثل حضرت عيسي كه گروه حواريون را داشت ، يا ياران حضرت موسي. آنها
كه دست پروردههاي اول پيامبر بودند. "تو و عدهاي اين كار را ميكنيد".دو
ثلث از شب را، نصف شب را كمي بيشتر يا كمتر، خدا آگاه است كه شما اين كار
را ميكنيد.
"والله يُقَدِّرُْ اليل و النَّهار" خدا شب و روز را تقدير كرده،
اندازه گذاشته. قدر يعني اندازه. "عَلَمِ اَنْ لَنْ تُحصُوهُ" خدا
ميداند كه شما هرگز نميتوانيد تمام شب را بلند شويد، بالاخره بشر احتياج
دارد استراحت كند. "فَتابَ عَلَيْكُم" خدا بر شما گذشت كرده. يعني
صرفنظر كرده و سخت نگرفتهاست .
ميفرمايد. "فَاْقُروا مَاَ تيسَّرمنَ القرآن"، تا جايي كه براي شما
ميسّر است، مقدور است، قرآن بخوانيد. حالا چرا تخفيف دادهاست؟ براي اينكه
خدا ميداند. "عَلم اَنْ سَيكُونُ مِنْكُمْ مَرضْي" از شما كساني
مريض خواهند شد، مريض نياز به استراحت دارد و نميتواند دو ثلث شب را بيدار
بماند. يك عدهاي هم؛ "يضربون في الارض"، در زمين گام ميگذارند.
منظور اينست كه مسافر هستند. مسافر نيز نميتواند شب را بلند شود. يعني كار
و زندگي مانع اين كار ميشود، ولي بالاخره نيم ساعت كه ميشود بيدار شد و
اين كار را انجام داد. ميگويد: خدا ميداند كه عدّهاي به دنبال فضل خدا
يعني تجارت در زمين در حركت هستند و سفر گرفتاريها دارد. "وَ اخَرُونَ
يَقاتِلُونَ في سبيل الله" عدّهاي هم در جنگ هستند. در جنگ هم آرامش
نيست. "فَاْقَرُوا ما تيسّر مِنه". پس تا آنجايي كه برايتان امكان
دارد قرآن بخوانيد. ببينيد دو بار تكرار ميشود. خدا ميداند كه
محدوديتهاي شما چيست. ميگويد هر انساني با توجه به موارد ذكر شده و
محدوديتهايي كه دارد،تا آنجائيكه ميتواند تلاوت كند . بنابراين نگاه كن،
ببين چقدر وقت داري، چقدر امكان داري؟ تا آنجايي كه برايت ميسّر است قرآن
را بخوانيد.
"وَاَقيموا الصَّلوة وَ اتُواالزكوة". صلاة را اقامه كنيد. هرگز در
قران نگفته نماز بخوانيد. يكبار هم نگفته. همهجا گفتهاست اقامه كنيد.
اقامه يعني برپا داشتن. صلاة هم يعني خداجويي و رو كردن به خدا، اقبال به
خدا را زنده كنيد، بلندش كنيد. "وَاتُواالزكوة" و زكات بپردازيد.
زكات از تزكيه نفس است. يعني شما با دادن مال خودتان را پاك ميكنيد. مثل
گل سرخ كه شاخههاي اضافياش را قيچي ميكنيد و به او امكان ميدهيد با
انرژي بيشتر صاحب گلهاي تازه و جديدتري شود.
"واَقْرِضُوا اللهَ قرضاً حسناً" به خدا قرض نيكو بدهيد. خدا
همهچيز را به ما دادهاست. چقدر شايسته است از آنچه او به ما داده به
بندگانش بدهيم. هر آنچه ما داريم از اوست، با اين حال ميگويد: از آن چيزي
كه من به شما دادم به من قرض دهيد. چه كسي هست كه به خدا قرض بدهد؟ "من
ذا الذي يقًرض الله قَرضاً حَسَناً"، ميدانيد معناي قرض چيست؟ قيچي
كردن پشم گوسفند را "قرض" ميگويند! "مقراض" يعني قيچي. يعني قدري از
مالتان را قيچي كنيد. زياديهايش را بزنيد،
"و ما تُقَدِّموُا لانفسكُم مِنْ خَيْر" هر چه تقديم كنيد، "تقديم"
يعني از قبل پيش فرستادن. "مِن خير" هر چيزي كه قبلاً در زمان حياتتان
انجام دادهايد، "تجدُوهُ عِنْدالله"، نزد خداوندآنرا مي يابيد.
يعني جاي دوري نميرود، براي خودتان ذخيره كردهايد. يعني هر كاري كه در
راه حق بكنيد، نزد خداوند نگهداري ميشود. در سيستم خدا، در حساب الهي حفظ
ميشود. "هُوَ خيراً" آن بهتر است. از چه بهتر است؟ از تمام چيزهايي
كه دنبالش هستيد، از خانه و زندگي، جاه و مقام و غيره. آن بهتر است. "هُوَ
خيراً وَ اَعْظم اَجراً" از نظر اجر هم عظيمترين است. اگر چشم به دست
ديگران داري و فكر ميكني با تقرب به اربابهاي دنيائي به جايي خواهي رسيد،
بدان كه اجر خداوند عظيمترين است. آخر سوره هم ميگويد: "وَاستَغْفُروااللهَ"
از خدا استغفار كنيد. "استغفار" در باب استفعال است. "غَفَر" يعني پاك شدن.
"استغفار" يعني ميل به پاك شدن. يك وقت است كه آدم تكبّر دارد، فكر ميكند
كامل است و هيچ عيب و نقصي ندارد. هر گاه احساس كند ناقص است، عيب و ايراد
دارد و شخصيتش كامل نيست، در اين حالت از خدا ميخواهد او را كمك كند و
بالايش ببرد. اين معني استغفار است. استغفار فقط لفظ نيست، كه با تسبيح ۷۰
بار استغفرالله بگوئيم. اگر يك مرتبه هم بگوئيم ولي بفهميم كه چه ميگوئيم،
حتي اگر به زبان هم نياوريم! بهتر است. البته به زبان آوردن، به احساس
دروني كمك ميكند. در اين صورت "استغفار" يعني ميل به پاك شدن و ميل به
كمال پيدا كردن. گفتهاند چون انتهاي اين سوره با استغفار خاتمه يافته است
،اين را ميرساند كه (اي انسان) فكر نكن كه همة اين كارها را كردي، نماز شب
هم خواندي. حالا از خدا طلبكار هستي! هميشه حالت استغفار داشته باش. خيلي
خودت را بالا نگير. هر چه هست از لطف خداست. در واقع اگر انسان خدمتي
ميكند، اين توفيق را هم خدا به او دادهاست. عنايت اوست كه ما را به كار
خوب ميكشاند. "وَاسْتَغفروا اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رحيمٌ". از
خدا طلب پاكي بكنيد، كه خداوند غفور و رحيم است
۱- متن از نوار پياده و مختصري
ويراستاري شده، توضيحات عبدالعلي بازرگان در كلاس آشنايي با قرآن.
|