`   `
`

تفسير سوره نصر


إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وقتي نصرت خدا فرا رسد. «اذا» که در اینجا آمده «اذا»ی شرط است. خوب، چرا هميشه نصرت خدا نمي‌آيد؟ خدا پيامبرانش را فرستاده و آنان آن همه آزار و اذيت دیدند، خود پيامبر ما سيزده سالی را كه در مكه بودند چه رنجی کشیدند و بعد هم در آن غزوات و جنگ‌ها که سرشان شكست، دندانشان شكست و آن همه یاران مؤمن و مسلمان که زير شكنجه كشته شدند، آزار ديدند، از خانه و زندگيشان رانده شدند و بعد هم كه همه چيزشان را گذاشتند و هجرت کردند؛ خوب، چرا از اول خدا به آنها كمك نکرد؟ پيغمبري فرستاده و كتابي نازل کرده و می‌توانست اصلاً اجازه ندهد كه به پيامبرانش بگويند بالاي چشمتان ابروست. چرا خدا اين كار را نكرد؟ مگر نمي‌خواسته رسولانش موفق شوند؟ حالا، اين سؤال را جور ديگر هم مطرح مي‌كنند. امروز اتفاقاً صبح با يكي صحبت مي‌كردم، مي‌گفت اين اوضاع و احوال روزگار را كه مي‌بينم، از خودم می‌پرسم اصلاً خدا كجاست؟ چه خدايي؟ اگر بود كه اين‌طور، به نام او، این همه خلاف و خطا مرتکب نمی‌شدند. این عده تصور مي‌كنند كه خدا بالا سر ما ايستاده كه هيچ گناه و خطايي از ما سر نزند و هیچ اشتباهي نشود و مؤمنان را، مثل پدر اين بچه‌هاي لوس و ننر، مواظبشان باشد که هيچ آسيبي به آنها نرسد! خدا كجا يك همچنين وعده‌اي داده؟ منکران می‌پرسند آنچه خدا وعده داده کی خواهد آمد! هرگاه وقتش فرا رسد: إذا جاء نصرالله والفتح. وقتی آن پیروزی آمد، وعده‌ی الهی عملی خواهد شد.

حالا راجع به این «اذا»ها و شرايطي كه در قرآن با اين «اذا»ها بیان شده فقط تيترهايش را خدمتتان مي‌گويم. يكي اينكه نصرت خدا موقعي مي‌آيد كه شما خدا را نصرت کنيد. مي‌فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اي مؤمنان، إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ (۱). اگر شما خدا را مددكنيد، خدا هم شما را مدد مي‌كند. خوب، خدا كه احتياجي به‌كمك ما ندارد؛ پس، نصرت خدا يعني نصرت بندگان خدا. شما وقتي كه تنبل و تن‌پرور و ترسو هستيد و محفاظه‌كاريد، كسي را نصرت نمی‌رسانید تا به شما هم نصرت داده شود. يا در جاي ديگر مي‌فرماید: وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ(۲) خدا به‌كسي كه یاریگر خدا باشد یاری می‌رساند. پس، اولاً رابطه‌ دو طرفه است: كسي كه در راه حق فداكاري كند، ايثار بكند، بازتاب نصرت الهي شاملش خواهد شد. اين يك نکته.

حالا ما چطور مي‌توانيم خدا را نصرت بدهيم؟ مي‌گويد نصرت من نصرت رسولان و مؤمنين است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ (۳) ای مؤمنان، ياران خدا باشيد؛ چنان که عيس‌بن مريم(ع) به حواریان گفت: چه كسي ياران من به سوي خدایند؟ و حواریان گفتند: ماییم یاران خدا. پس، نصرت‌دادنِ خدا يعني حمايت كردن و تقويت كردن رسولان و مؤمنين. این هم نکته‌ی دوم.
سوم، شرط نصرت الهي آماده شدن براي دفاع و قتال و جهاد در راه اوست. خداوند مي‌فرماید دشمناني كه به شما حمله مي‌كنند و شما را مي‌كشند، قَاتِلُوهُمْ (۴) با آنها بجنگيد، يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ (۵) خدا با دست شما بايد آنها را شكست بدهد، يعني درواقع دست قدرت خدا از آستين مؤمنان بايد بیرون بيايد. خدا به ذات خودش كه دخالت نمي‌كند اين هم نکته‌ی سوم.

چهارم، نصرت الهي همواره پس از مراحل سخت و دشوار فرا مي‌رسد. اين‌طور نيست كه تا يك ملتي در راه حق خواستند قیام کنند، فوراً خدا کمکشان کند. همان تا چیزی نشده بگویند ما برای خدا شروع كرديم، اقدام كرديم، پس مدد خدا چه شد؟ يك روز است، دو روز است، يك هفته و دو هفته است كه برای حق به‌پا خواسته‌ایم و هنوز از نصرت خدا خبری نیست. نه، اين‌طوري‌ها نيست. زمان مي‌برد؛ يعني مستلزم تحمل سختي‌هاست؛ يعني نصرت الهی چيزی جدا از وجود شما نيست. نصرت حق بايد از درونتان بجوشد. نصرت خدا از درون خودتان سر برمی‌زند، امر بيروني نيست.

پنجم، نصرت الهي قانوني قطعي و هميشگي است. يعني اين چنین نيست كه زمان پيامبر فقط نصرت خدا می‌آمده: إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (۶) يا وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ.(۷) می‌فرماید اين وظيفه‌ی ماست كه مؤمنين را نصرت بدهيم. اين قانون را ما بر خودمان نوشته‌ايم. پس هميشه مؤمنين یاری خواهند شد. اما نه فقط به صرف اینکه اسم مؤمن روی خودشان گذاشته باشند و مؤمنِ شناسنامه‌اي باشند. این تداوم نصرت بارها در قرآن یادآور شده و مي‌توانيد ببينيد.

ششم، خدا چگونه نصرت مي‌دهد؟ آيا عده‌اي از آسمان مي‌آيند، مثلاً فرشتگان، و مي‌جنگند و به مؤمنان كمك مي‌كنند؟ گفتیم که نصرت خدا در وجود خود ماست. می‌فرماید خداوند روحيه‌‌تان را تقويت خواهد کرد: هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ (۸) و اوست که آرامش را بر دل‌های مؤمنان فرو فرستاد. يعني آن آرامش هم از درون خودتان است. آيات زيادي هست راجع به جنگ بدر و احد که مي‌گويد اين نصرتي كه ما داديم، بشارتي بود که با آن دل‌هاتان قوت گرفت: وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ (۹) بنابراین، كسي یا فرشته‌اي از آسمان نيامدند كه با کفار بجنگند. نصرت الهي در وجود خودماست؛ يعني هر چه هست از خود انسان است. آدمی وقتي به سوی خدا برود، نصرت از درونش مي‌جوشد؛ استعدادهاي درونش كه بالقوه است به فعليت درمي‌آيد. قبلاً از اینکه حتی یک سیلی بخورد مي‌ترسيد، ولی حالا راحت سينه سپر مي‌كند و به جنگ صد نفر مي‌رود و از هيچ چيز نمي‌ترسد. اين از كجا در دل او آمده؟ اينها نيروهايي است كه در درون آدم کم کم رشد مي‌كند. نصرت خدا اين چنين است. بحث البته مفصل است. مثلاً اين كدام نصرت خداست كه مي‌گويد زمانی فرا خواهد رسید؟ آنچه درباره‌ی این آیه اجماع دارند این است که وعده‌ی الهی همان فتح مكه است. می‌دانید که كانون اصلي شبه‌جزيره‌ی عربستان مکه بوده و كعبه هم برای مسلمانان بسیار مهم بوده است. در همان سه چهار سال پیش از رحلت پيامبر، مكه فتح شد. مي‌فرمايد وقتي اين نصر و پيروزي فرا رسید، وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. و دیدی که مردم فوج فوج وارد دين خدا می‌شوند، آنگاه فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حال، تسبيح‌كن حمد پروردگارت را وَاسْتَغْفِرْهُ و از ا و طلب بخشش‌كن. إِنَّهُ‌كَانَ تَوَّابًا. که خدا توبه‌پذير است.

بسیار خوب، حالا اينجا چند سؤال مطرح است؛ یکی اینكه چطور شد که مردم فوج فوج و گروه گروه به دین خدا درآمدند؟ بعد، در این هنگام که چنين پيروزي درخشاني حاصل ‌شده، چرا پیامبر باید استغفار کند؟ معمولاً به كسي که دورانی سخت را پشت سر گذاشته است و مثلاً فرض کنید درس خوانده و لیسانس و فوق‌لیسانس و دکتری گرفته، گفته نمی‌شود حالا برو استغفار کن؛ بلکه انتظار این است که به او احسنت و آفرین بگویند؛ خدا بگوید بسیار خوب، آفرین، بارک‌الله، خیلی زحمت کشیده‌ای، دستت درد نکند، اما این‌طور نمی‌فرماید. برای چه؟ حالا توضیح خواهم داد.

ببینید در ابتدای رسالت پیامبر، شرایط خیلی سخت بود و راندمان از نظر کمیت پایین بود، هر چند از نظر کیفیت بالا بود، تعداد مسلمان‌ها زیاد نبود، آنهایی که هجرت کردند فکر نمی‌کنم بیشتر از شصت هفتاد نفر بودند، یا حداکثر صد نفر، اما چه سال‌های دشواری بر آنها گذشت، چه شرایط سختی را گذراندند؛ شما که انقلاب خودمان یادتان هست. نوبت پیش فکر می‌کنم اشاره کردم که کل آنهایی که در طول سال‌های قبل از انقلاب دستی از دور بر آتش داشتند و شاید هم بعضی‌شان یکی دو ماهی هم به زندان افتادند از سه هزار نفر در کلِ ایران تجاوز نمی‌کرد. کل آنهایی که در اصل سیاسی بودند و تمام کسانی که در درگیری‌ها کشته شدند و تیرباران شدند، در طول آن سال‌ها، چه در جنگل‌های سیاهکل و جنگ‌های پارتیزانی و در وقایع ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، مجموع اینها سیصدوسی چهل نفر بیشتر نبودند. لیستشان را هم بعدها درآوردند. اما چطور شد که یک مرتبه با خیزش و اوج‌گرفتن انقلاب میلون‌ها نفر در آن شرکت کردند؟ شما آمارش را بگیرید ببینید چطور شد در آن ابتدا که در کل ایران حداکثر حدود سه هزار نفر بودند که کار سیاسی می‌کردند چطور شد که یک مرتبه در راه‌پیمایی‌ها دو سه میلیون نفر شرکت کردند؟ تمام آن رقم‌ها واقعی بود. از میدان آزادی- که آن موقع می‌گفتند «شهیاد»- تا میدان امام‌حسین مملو از جمعیت بود. واقعاً همین‌طور جمعیت به هم پیوسته بود، حالا منهای کوچه‌های فرعی. پس، می‌بینید که نهضت گاهی به یک مرحله‌ای می‌رسد که یک مرتبه تعیین‌کننده می‌شود؛ یک مرتبه‌ کفه‌ی قدرت به سرعت تغییر می‌کند. آن جریانی هم که در صدر اسلام بود همین حالت را داشت. یک مرتبه کفه ترازو بالا رفت. دیگر مردم دسته دسته می‌آمدند. توجه کنید که آن موقع آدم‌ها خیلی اهل مطالعه و تحقیق نبودند و نظامات قبیلگی در عربستان حاکم بود و رئیس قبیله وقتی اعلام جنگ می‌کرد، همه بسیج می‌شدند و می‌جنگیدند و اگر رئیس قبیله صلح می‌کرد، همه افراد صلح می‌کردند؛ یعنی در آن نظام همه‌ی افراد تابع نظر رئیس قبیله بودند. پس از فتح مکه هم همین اتفاق افتاد؛ یعنی رؤسای قبایل می‌آمدند و مسلمان می‌شدند. یک مرتبه قبیله‌ای که مثلاً ده هزار نفر بودند هر ده هزار نفرش مسلمان می‌شدند. البته اینها هنوز آموزش اسلامی ندیده بودند، ولی حالا مسلمان شده بودند و دیگر با مسلمانان نمی‌جنگیدند، آن وقت بود که آیه نازل شد که بسیار خوب، حالا که دیدی فوج فوج دارند به دین خدا درمی‌آیند، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ.

مرحوم آقای طالقانی می‌گوید «تسبیح» دارای سه یا چهار مرحله است. در خیلی از آیات قرآن کریم گفته شده تسبیح کند. «تسبیح» یعنی بی‌عیب و نقص شمردن خدا؛ منزه شمردن خدا. یعنی کار مثبت کردن و دید مثبت داشتن. یعنی اگر پیش از این می‌گفتم بابا چه خدایی! اگر خدا وجود داشت که نمی‌گذاشت این‌طوری مؤمنین کشته بشوند و شکنجه ببینند، حالا اقرار می‌کنم که خدا منزه است از آن که گمان عیب و نقص در مشیّت او برود. مگر حالا بعضی‌ها نمی‌‌گویند این چه دنیایی است و چرا این همه آدم بدبخت و بیچاره در دنیاست! یکی فلج به دنیا می‌آید، آن یکی کور به دنیا می‌آید. آخر چرا؟ چه عدالتی! در این دنیا یک عده‌ میلیاردرند و عده‌ای دیگر بدبختِ فلک زده. ابرقدرت‌ها دارند پدر مردم دنیا را درمی‌آورند؛ در این جنگ‌‌ها ببینید چه تعداد انسان‌ها از بین می‌روند. بله، کسانی این ظواهر را می‌بینند و نتیجه‌ می‌گیرند که پس خدایی در کار نیست، چون اگر بود، مانع این شرور و بی‌عدالتی‌ها می‌شد. چشمشان به ظاهر است و می‌پرسند این چه عدالتی است؟ چه عدالتی است که یکی زشت است یکی زیبا، یکی پولدار است یکی فقیر؟ چرا مثلاً یکی از همان بدو تولد بیمار به دنیا می‌آید؟ اینها چه گناهی کرده‌اند؟ پس عدالتی در دنیا نیست.

اما در اینجا می‌گوید وقتی دیدی که سرانجام کار به کجا رسید، فَسَبِّحْ. این یکی از همان مراحل تسبیح است. دوم می‌فرماید تسبیح بِحَمْدِ کن. «حمد» یعنی ستایش. شما ممکن است مثلاً از مدیری که اتفاقاً خیلی هم خوب کار می‌کند خوشتان نیاید و نسبت به او حالت ستایش نداشته باشید؛ قبول داشته باشید که کارش بی‌عیب و نقص است، ولی دوستش نداشته باشید؛ «تسبیح به حمد» حمدِ همراه با ستایش است؛ یعنی واقعاً خدا را می‌ستائید؛ به او علاقه پیدا می‌‌کنید. پس، اول تسبیح است و بعد تسبیحِ به ربّ و بعد تسبیح به حمدِ ربّ، حمدِ آن کسی که ارباب است، و مرحله‌ی چهارم تسبیح به حمدِ ربِّ اعلی، یا ربّ عظیم است. وقتی می‌گوئیم سُبحانَ رَبِّیَ الأَعلَی وَ بِحَمدِهِ یا سُبحانَ رَبِّیَ العَظیمِ و بِحَمدِه، اینها مراحل مختلف بی‌عیب و نقص شمردن نظام خداست. یعنی به زبان روشن و ساده می‌گوئیم خداوند و نظام آفرینش بی‌عیب است. و بعد حالت ستایش و حیرت نسبت به او پیدا می‌کنیم؛ عظمت و متعالی بودنش را می‌فهمیم.

حالا چرا به پیامبرۖ می‌فرماید استغفار کن؟ تنها اینجا هم نیست، خیلی جاها در قرآن به پیامبران، از جمله چهار بار به پیامبر خود ما، فرموده که استغفار کند. ببینید، فقط خداست که مطلق است؛ جز او هیچ موجودی مطلق نیست؛ ولی رابطه‌ی خدا با بندگان ویژه‌اش با بقیه فرق دارد. شما فرزند کوچکتان در خانه هر کاری بکند هیچ انتظاری از او ندارید، دعوایش نمی‌کنید؛ کودکان هر کاری در خانه بکنند پدر و مادر از آنها چندان انتظاری ندارند، می‌گویند عقل آنها نمی‌رسد؛ ولی به نستبی که سنش بالا ‌رود و رشد پیدا کند، انتظار پدر و مادر خیلی ببیشتر می‌شود. چنانکه وقتی فرزندشان بزرگ شده و مثلاً دانشگاه رفته باشد لازم نیست کار بدی بکند تا از او گله کنند، بلکه فقط همین که مثلاً کمتر تلفن کند یا خبر از پدر و مادرش نگیرد، از او گله‌مند می‌شوند. ظاهراً کار بدی هم نکرده؛ اگر هر روز مثلاً زنگ می‌زد، حالا یک روز فاصله افتاده، از او گله می‌کنند. یا مثلاً اگر دست خالی پیش پدر و مادر آمده، ممکن است ناراحت شوند. خوب، انتظار دارند حالا مثلاً با یک گلی، کادویی، چیزی پیش پدر و مادرش بیاید. ببینید، هر چه شعور انسان بالاتر برود، بلوغش بیشتر شود، انتظار هم از او بیشتر می‌شود، چون دیگر می‌فهمد و می‌داند. پیامبران هم رشدیافتگان و عاقلان و بالغان جامعه‌ی بشریت هستند؛ از اینها خدا خیلی بیشتر از بقیه انتظار دارد؛ بنابراین، ایرادی که به آنها می‌گیرد ایرادی نیست که از دیگران گرفته می‌شود. گفته‌اند حَسَناتُ الأَبرارِ سَيِّئاتُ المُقَرَّبينَ (۱۰) یعنی كارهايي كه براي اَبرار (نيكان، آدم‌هاي بسیار خوب) خوب شمرده می‌شود برای مقرّبین بد به حساب می‌آید. چرا؟ چون از آنها انتظار بیشتر است. عمل آن آدم‌های بسیار خوب برای مقرّبان جزء سیئات به‌شمار می‌رود. در قرآن، یک جا- در یکی از جنگ‌ها، ظاهراً جنگ حنین- به پیامبر می‌فرماید آن قدر شرایط سخت شد که حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ ، که حتي رسول و مؤمنين گفتند: پس چه وقت اين نصرت خدا مي‌خواهد بيايد؟ يعني آنچنان شرايط سخت شد که كارد به استخوانشان رسيد و حتي از خاطر رسول هم گذشت که پس نصرت خدا كي قرار است برسد؟ وقتی آدم می‌‌بیند که جلوی چشمش همه‌ي يارانش كشته مي‌شوند، گردن یکی با شمشير زده شده، دست آن دیگری قطع شده، خونِ همه‌شان دارد ريخته مي‌شود، خوب، طبیعی است که درخواست کند که خدایا، پس كي مي‌خواهي كمك كني؟ این است که می‌فرماید حالا وقتي ديدي فوج فوج دارند داخل دین خدا مي‌شوند، برو استغفار كن. چون خداوند انتظار ندارد که پيامبرش حتی يك لحظه هم به ذهنش گذشته باشد كه كِي؟ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ. (۱۱) آرام باشید که نصرت خدا نزديك است. وقتي که می‌پرسیم خدايا پس كِي؟ مثل اين است كه خدا العیاذ بالله عقلش نمي‌رسد و ما داريم او را ترغیب و تحریض مي‌كنيم! خدايا زود باش ديگر! يك كمي زودتر، ما داريم همه از بين مي‌رويم. مثل اينكه ما مصلحت را بهتر از او مي‌دانيم! اين‌طور نيست؟ از این نوع دخالت‌ها را در هر جایی می‌شود دید.

حضرت علی(ع) می‌فرماید: اگر از مشیت خدا خیلی ناراضی هستی، برو ربّ دیگری برای خودت انتخاب کن! اگر از این ارباب راضی نیستی، برو سراغ یک ارباب دیگر. اگر خیال می‌کنی که خدا عقلش نمی‌رسد یا سخت‌گیر و خشن است، یا بی‌رحم است و آن‌طورکه تو می‌خواهی و انتظار داری به تو نمی‌رسد، بسیار خوب، برو یک ربّ دیگر اختیار کن؛ اصلاً از بندگی او استعفا بده! چون همه‌ی این گِله‌ها و نارضایی‌ها معنایش این است که ما عقلمان از خدا بیشتر می‌رسد! مولوی می‌گوید:

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ

ای عجب من عاشق این هر دو ضد

هم عاشق لطفش هستم و هم عاشق قهرش. آدم به جایی می‌رسد که می‌بیند خداوند هر کاری بکند زیباست. اذعان می‌کند که من مصلحتم را درست تشخیص نمی‌دهم و او مصلحت مرا بهتر از خودم می‌داند. رشد من در گرو چیزهایی است که عقل من به آنها نمی‌رسد. شما در مثنوی مولوی صدها از این تشبیهات و تمثیل‌ها پیدا می‌کنید. جاهای دیگر هم هست. در قرآن کریم، در مورد پیامبران دیگر هم بارها گفته شده و شاید چهار پنج بار هم درباره‌ی پیامبر ما آمده است؛ بارها به پیامبر فرمان داده شده که: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ بر حکم پروردگارت صبر كن. وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ (۱۲) ، مانند يونس صاحب حُوت نباش، إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ. که خشمگین شد و گذاشت رفت و تحمل نکرد. به پیامبر(ص) می‌فرماید که می‌دانم که دلت خیلی می‌گیرد و ناراحت است از حرف‌های شرک‌آمیزی که اینها می‌زنند؛ خیلی تو را می‌رنجان: وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ؛ (۱۳) مي‌دانم كه تحمل این حرف‌ها بر تو دشوار است و بر دلت خيلي گران می‌آید؛ اما می‌فرماید که اینها بندگان ما هستند و ما به آنها اختیار و آزادی در قبول و رد دین داده‌ایم؛ حالا اگر تحمل اینها خیلی برایت سخت است، برو چاهی در زمین بکن یا أَوْ سُلَّمًا فِي السَّمَاء فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ يا نردباني بگذار و به آسمان برو ببينم مي‌تواني معجزه‌اي بياوري!؟ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ.(۱۴)  پس، از جاهلان مباش. ما اگر مي‌خواستيم مي‌توانستيم كاري كنيم كه به اجبار همه‌شان ايمان بياورند. اصلاً به‌شيطان مرخصي مي‌داديم چند صباحي برود جاي ديگر و همه چيز تمام شود. بعد می‌فرماید اینها همه برای خودش مشیّتی دارد. اقتضای نظامات و قوانین الهی است که انسان‌ها خودشان راه را انتخاب کنند. هم بتوانند به «اسفل سافلین» سقوط کنند، و هم بتوانند «به اعلی علّیّین» صعود کنند. این دو نباشد کمالی حاصل نمی‌شود. انتخاب با خودشان است و با اختیار هم توأم است. خوب، می‌گوید استغفار کن که إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا.

بنابراین با نیروی تقوا می‌شود بالا رفت و با ایمان و عمل صالح به «اَعلَی عِلّییِّن» رسید. خداوند می‌گوید من به شما دو استعداد داده‌ام، یعنی دو آگاهی: هم تقوا و هم فجور. با کفر و تکذیب به «اَسفَلُ سَّافِلِین» می‌رسیم. این طرف توحید است و آن طرف شرک.

خوب، این سوره هم در اینجا تمام شد، وقت ما هم تمام شد و عمر ما هم روزی تمام خواهد شد؛ ان‌شاءالله خداوند توفیق بدهد که از پیام‌هایش هر چه بیشتر استفاده کنیم و خودمان را بیشتر با آنها و با تعالیم او و نظاماتی که مقرر فرموده است منطبق کنیم. صَدَقَ اللهُ العَلِيُّ العَظِيمُ.


۱) محمد (۴۷) / ۷

۲) حج (۲۲) / ۴۰

۳) صفّ (۶۱) / ۱۴

۴) توبه (۹) / ۱۴

۵) توبه (۹) / ۱۴

۶) غافر (۴۰) / ۵۱

۷) روم (۳۰) / ۴۷

۸) فتح (۴۸) / ۴

۹) آل عمران (۳) / ۱۲۶

۱۰) حديث

۱۱) بقره (۲) / ۲۱۴

۱۲) قلم (۶۸) / ۴۸

۱۳) هود (۱۱) / ۱۲

۱۴) انعام (۶) / ۳۵
 

`