شرحى
بر سوره نوح (۱)
سوره نوح، همچون سوره يوسف، از جمله سورههايي است كه تماماً از ابتدا تا
انتها، يك ماجرا را بيان ميكند. با اين تفاوت كه در سورة يوسف جمعبندي و
نتيجهگيري در انتهاي داستان آمده ، اما در سورة نوح در خلال متن.
قرآن داستان پيامبراني را عمدتاً نقل كردهاست كه در سرفصلهايي از تاريخ
مبعوث شده اند و جايگاه و موقعيت آنها در سرنوشت بشر تعيينكننده بودهاست.
نوح از اين دسته است و در تقسيمبندي پيامبران، از نظر مفسرين، از پيامبران
اولوالعزم محسوب مي شود.
سورة نوح اينگونه آغاز ميشود:
"انا ارسلنا نوحاً الي قومه" "ما نوح را به
سوي قومش فرستاديم".
به چه منظوري فرستاده شد؟
"اَنْ انذَر قَوْمَكَ" براي اينكه قومش را انذار
بدهد.
"انذار" آگاهيبخشيدن است، نه ترساندن. آگاهي از يك
خطر نزديك و مهم. هر چند در آگاهي از خطر عامل ترس نهفته است ،اما هدف از انذار،
ترساندن نيست. انذار دادن مثل آژير قرمز است كه در حملات هوايي، به مردم هشدار
ميدهد خودشان را به پناهگاه برسانند. انذار انبياء به منكران اعلام مي كرده اين
مناسبات ظالمانه و باورهاي مشركانه خطرناك است و جامعه شما را در معرض سقوط قرار
ميدهد. بايد "مِنْ قَبْلَ اَنْ يَأتِيَهُم عَذابٌ اليم". "قبل از اينكه گرفتار
عذاباليم شويد، براي عوض كردن روش زندگي خود فكري كنيد.
يعني شيوهاي كه شما براي زندگي انتخاب كردهايد گرفتارتان ميكند. پس اين خداوند
نيست كه انسان را عذاب ميكند ،نتيجة اعمال خودتان است كه دامنگيرتان خواهد شد. هر
جامعهاي كه به خطا رود به ناچار سقوط خواهد كرد.
به حضرت نوح رسالت انذار داده شد. "قالَ يقَومِ")(۲) نوح گفت: اي
قوم من، "اِنّي لكم نذيرٌ مبين" "من براي شما انذار دهندة آشكاري هستم". "مبين"
يعني واضح و روشن. يعني خطرات را به زبان عاميانه و قابل فهم (نه فلسفي و پيچيده)
براي شما بيان ميكنم. پس "اَنْ اعبدواالله و اتقوه و اطيعون" "الله را عبادت كنيد
و از او پرهيز و پروا داشته باشيد". "تقوا" ، كه از ريشة "وَقَي" به معني ترمز مي
آيد، مفهوم كنترل و مراقبت دارد. تقوا يعني خواست خدا را در زندگي به حساب آوردن و
به خاطر رضايت خداوند، در برابر خشم، شهوت و تجاوز به حقوق ديگران، خويشتنداري و
كنترل داشتن. از كلمه "اتقوه" (۳)، اين مفهوم دريافت ميشود (با
توجه به معيارهاي خدايي)كه خودتان را كنترل كنيد.
نوح در ادامه ميگويد: "و اطيعونِ" يعني "از من اطاعت كنيد". نميگويد مرا رئيس
خودتان قرار دهيد. ميگويد به پيامهايي من گوش فرا دهيد. چرا؟ "يَغْفِر لَكُم مِنْ
ذُنُوبِكُم" تا خداوند از ذنوبتان چشمپوشي كند. "ذَنْب" يعني دنباله. در عربي به
دُم حيوانات ذنب ميگويند. اعمال انسان مانند دم حيوان، هميشه به دنبال اوست.
اعمالي كه ما انجام ميدهيم ، براي هميشه در جهان باقي مي ماند و آثاري در صحنة
هستي به جاي ميگذارد. اگر از شرّ به سوي خير گام بردارد، قوانين خداوند آثار اعمال
بد را خنثي ميكند و از بين ميبرد "و يُوخِرُكُم اِلي اَجَلِ مُسَمَّي" "و شما را
تا زمان معين به تأخير مي اندازد ، يعني اگر اعمال و رفتارتان شما را تا آستانة
عذاب و گرفتاري و جنگ داخلي و كشت و كشتار كشانده است، از زماني كه تغيير مسير داده
و اقدام به اصلاح كنيد، اجل (انقضاي مدت حيات) شما به عقب ميافتد. "اَجَلٍ
مُسَمَّي" يعني تا موقعي كه مقتضيات تاريخي ايجاب ميكند، جامعه ادامه مييابد. هر
جامعهاي منقرض ميشود و قوم شايسته تري تري جاي گذشتگان را ميگيرد. "اِنَّ
اَجَلَ اللهِ اذا جاءَ" "وقتي اجل خدا فرا رسد؛ "لا يُؤخَر" تأخير ندارد". "لَوْ
ْكُنْتُم تَعْلَمون" "اگر واقعاً علم داشتهباشيد". ظاهراً قوم نوح به پيامهاي او
اعتنايي نكردند در نتيجه حضرت نوح به خدا پناه آورد.
گفت: "پروردگارا". "اني دَعَوْتُ قَومي ليلاً و نهاراً" "من قومم را شب و روز دعوت
كردم". منظور از شب و روز يعني پيوسته.! من پيوسته قومم را دعوت كردم". "فَلَمْ
يَزِدْهُمْ دُعاءِي اِلاّ فِراراً" "(اما) نتيجة دعوتهاي من، جز گريز و فرارحاصلي
نداشت. يعني نه تنها آنها را جذب نكرد، بلكه بيشتر منزجر و متنفر شدند".
"اِني كُلَّما دَعَوْتُهُمْ" . كَلَّما يعني هر وقت، هر زمان (كنايه از زياد). "من
آنها را بيش از حدّ دعوت كردم". "لِتَغْفِرْ لَهُمْ" "تا تو آنها را پاك كني". يعني
هر وقت آنها را به مغفرت تو (پروردگارشان) دعوت كردم. "جَعَلُوّا اَصَبِعَهُمْ في
ءَاذانِهِمْ" (اًصْبَع يعني انگشت – اًصابِع جمع است يعني انگشتان) "انگشتانشان را
در گوشهايشان كردند چون نميخواستند بشنوند". اصلا آمادگي شنيدن نداشتند.
"واستغشوا ثيابكم" "پيراهنهايشان را هم روي سرشان انداختند". يعني نهميخواهيم تو
را ببينيم و نه حوصله داريم حرفهاي تو را بشنويم! "وَ اَصّروا" "اصرار ورزيدند"
(اصرار بر ادامة آن زندگي و اصرار بر شيوة گمراهانه) "وَاستَكْبُرُوا" "و استكبار
ورزيدند". استكبار؛ ضد تقواست. يعني خودشان را بالاتر از اين ميديدند كه تابع
مقرراتي باشند و نظاماتي را بپذيرند.
بشر هميشه مايل است آنچه دوست دارد انجام دهد و قوانين خدا را نيز تا زمانيكه
منفعتي شخصي در آن باشد ميپذيرد. اما اگر تكاليفي مطرح شود كه خلاف تمايلات اوست،
استكبار ميورزد ."واستكبروا اِستكباراً" "استكبار ميورزد آن هم چه استكباري"! به
گفته قرآن، حضرت نوح ۹۵۰ سال در بين قومش تبليغ كرد كه بازدة آن تعداد كمي بودند كه
سوار آن كشتي شدند.
"ثُمَّ اِنّي دَعَوْتُهُم جهاراً" باز هم آنها را با صداي رسا دعوت كردم. "ثُمَّ
اِنّي اَعْلَنْتُ لَهُمْ" "آنگاه آشكاراو به صورت علني دعوت كردم " و "اَسْرَرْتُ
لَهُم" (سر يعني پنهاني) سپس پنهاني را دعوت كردم". يعني به هر شيوهاي و در هر
زمان و موقعيتي آنها را دعوت كردم. "و فَقُلْتُ اَسْتَغْفِروا رَبُكُمْ" "به آنها
گفتم از پروردگارتان استغفار كنيد". منظور از استغفار، استغفار لفظي نيست. استغفار
يعني تمايل و طلب به پاك شدن. مشكل بزرگ انسان اين است كه هميشه فكر ميكند بهترين
كار را انجام ميدهد. اما اگر متوجه خبط و خلاف خويش شود و درصدد اصلاح بر آيد،
استغفار كرده است. ذكر "استغفر الله" گفتن و تسبيح گرداندن استغفار نيست. "استغفروا
ربكم اِنَّهُ كانَ غفاراً". خداوند غفار است، يعني پاككننده است. اگر، با توجه به
ارزشهاي خدايي، خودتان را اصلاح كنيد، در نتيجه آن : "يَرْسِلِ السَّماءَ عليكم
مِدْراراً". از آسمان براي شما ابر و باران را ميفرستد. واژة "مِدرار" براي ريزش
باران به كار ميرود (اين آيه از آياتي است كه بيان كنندة رابطة نظام طبيعت بر پاية
عملكرد ماست. به اين معني كه عملكرد انسان بر روي طبيعت تأثير ميگذارد، چه مثبت و
چه منفي. از نظر علمي براي ما چنين ارتباطي مشخص نيست. اما آنچه مسلم است، خدايي كه
انسانها را آفريده باخدايي كه طبيعت را آفريده است دو تا نيستند. اگر اعمال انسان
با نظام طبيعت هماهنگ باشد، نزولات جوي افزون ميشود) و "يُمْدِدكم بامـوالٍ و
بنين" و خداوند شما را با اموال و فرزندانتان امداد (ياري) ميكند و "يَجْعَل لكم
جَنّتٍ" "و براي شما باغهايي قرار ميدهد" "و يَجْعَل لَكُم انهاراً" "و براي شما
نهرهايي قرار ميدهد". برخي از مفسرين گفته اند شكرانة نعمتهاي خدادادي مشروط است
به انجام اعمال شايسته توسط انسان. در واقع رابطه اي شرطي بين نزول نعمات خداوند و
اعمال انسان مطرح كرده اند.
"ما لكم لا ترجون لله وقاراً" "چرا براي خداوند قدر و اندازهاي قائل نيستيد"؟ (و
او را در ملاحظاتتان به حساب نميآوريد؟) "وقار" به معني سنگيني است. "و قَدْ
خَلَقَكُمْ اطواراً" در حاليكه خداوند شما را به صورت "اطوار" آفريدهاست، "اطوار"
جمع "طور" است. "طور" يعني چگونگي. يعني به طورهاي مختلف شما را آفريدهاست. زماني
نطفه، عَلَقه، مُضقه، و ... بوديد و سپس انسان كامل شديد. يعني "چرا براي خدايي كه
شما را در مراحل مختلف آفريدهاست "وقاري" قائل نيستيد؟"
اجزاء بدن انسان و مراحل ساخته شدن آن، اعم از ژنها، نطفه، هسته اوليه و ... داراي
عظمت شگرفي است.
حال اگر به اين مراحل توجه نداريد و عظمت اين ناديدني ها را نمي بينيد، به آسمان
بالاي سر خود نگاه كنيد:
"اَلَمْ تَرَوا كَيْفَ خَلَقَ الله سَمَعَ سموات
طباقاً" "آيا نمينگريد كه خداوند چگونه هفت طبقة آسمان را خلق كرد؟"
اينكه قوم نوح از هفت طبقة آسمان چه درك و برداشتي
داشتند، بر ما پوشيدهاست .اما در حال حاضر مي فهميم منظور از "هفت طبقة آسمان" ،
با توجه به آيات ديگر قرآن، اتمسفر زميني است كه نقش حمايتي و حفاظتي حيات راايفا
مي كند. اتمسفر شامل هفت لايه است كه هر يك همچون طبقهاي بر روي طبقة ديگر قرار
دارد.
"وَ جَعَلَ القمر فيهن نوراً و جَعَلَ الشمس سراجاً" . اين آيه از جمله آياتي است
كه برخي مفسرين آنرا از شگفتي هاي علمي قرآن تلقي كردهاند. در اين آيه قمر (ماه)
را نور و شمس (خورشيد) را سراج ناميده است. ، سراج خاصيت تشعشع دارد و از خودش نور
ميتاباند. سراج يك چراغ است، اما ماه همچون آينه نور را منعكس ميكند. در قرون
اخير سرد بودن ماه و تشعشع داشتن خورشيد كشف شدهاست. البته خداوند قصد تدريس نجوم
نداشته است ، اما بيان وضعيت ماه و خورشيد در قرآن دقيقاً مطابق است با آنچه در
قرون بعدي كشف شدهاست.
نكته ديگر اين است كه ميگويد: "وَجَعَلَ القمر فيهن" يعني خداوند ماه (و نه
خورشيد) را در اين هفت طبقه آسمان قرار داد. از نظر علم نجوم دقيقاً همينگونه است
ماه در فيلتر و اتمسفر زمين قرار دارد اما خورشيد در چنين وضعيتي قرار ندارد. هفت
لايه اطراف زمين را فرا گرفتهاست كه عبارتند از يونوسفر، ايزوسفر و ...
ماگنوتوسفر، كه آخرين لايه اطراف زمين است. ماه در آخرين لايه جو زمين قرار دارد.
اين لايه فضاي مغناطيسي زمين است. خورشيد خارج از اين طيف مغناطيسي است كه چنين
موضوعي در زمان ما ثابت شده است.
"وَاللهُ انبَتَكُم مِنَ الارضَ نَباتاً" "خداوند شما را مثل نبات (گياهان) از زمين
رويانده است". يعني شما هم مثل گياهان هستيد، همانطور كه دانه در دل خاك رويش پيدا
ميكند، بالنده ميشود و برگ و بار ميدهد، شما نيز محصول زمين هستيد و از خاك به
وجود آمدهايد. قرآن در مورد حضرت مريم هم ميگويد: "وَانْبَتَهَا رَبَّها نباتاً
حسناً" "خداوند مريم را همچون گياه نيكويي رويانيد" (پرورش داد). اين آيه در واقع
شبيه آيهاي است كه ميگويد: "منها خَلَقْناكُم" ما شما را از خاك خلق كرديم. "و
فيها نَعيدُكُم" و شما را در همين خاك ميبريم. "ثُمَّ نخرجُكُم تارةً اُخري" سپس
از همين خاك خارجتان ميكنيم.
علت اشاره به سير مرگ و حيات اين است كه بدانيم رستاخيز انسان رستاخيزي مادي و از
درون خاك است. بيشتر مسلمانان تصور ميكنند جسم و انسان پوسيده مي شود و به خاك
ميرود اما روح چون لطيف است، به آسمانها رفته نزد پروردگار باقي ميماند و در روز
رستاخيز به قالب خاك بر ميگردد. اما در قرآن هرگز چنين استدلالي به كار نرفته است.
سراسر قرآن سخن از رستاخيز مادي است. مانند دانة گياهي كه در دل خاك رفته و از طريق
كُدهايي كه در درون DNA و ژن آن موجود است دوباره همان گياه توليد ميشود. سلولهاي
ما پس از مرگ ،حتي پس از هزاران سال از بين نميروند بلكه در دل خاك باقي ميمانند.
حتي اگر هزاران بار جذب گياهان و حيوانات شوند، با يك فرمان بازتوليد ميشوند.
"ثم يُعيديكم فيها" سپس شما را به خاك بر ميگردانيم. "و يَخْرِجُكُم اِخراجاً" و
باز خارجتان ميكنيم. چگونه؟ اِخْراجاً نكره است، معرفه نيست. براي ما مشخص نيست،
يعني از خاك اخراجتان ميكند به گونهاي كه فعلا شما نميدانيد.
"والله جَعَلَ لَكُم الارضَ بساطً" "خدا زمين را براي شما بساط قرار دادهاست".
"بسط" يعني گسترش. زمين سالها آرامش نداشت و فقط آب بود. خداوند خشكيها را از زير
درياها بيرون آورد و بسط داد. آنگاه زمين آرامش پيدا كرد و مهد (گهواره) انسان شد و
شرايط زيست انسان در آن فراهم شد.
"لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبلاً فِجاجاً" "تا بتوانيد در آن سلوك و حركت كنيد و يكجا
متوقف نشويد. چگونه بايد حركت نمود؟" از راههاي "فجاج" يعني راههاي شكافته شده.
قشر جامد زمين به گونهاي است كه سير و سلوك و حركت انسان را امكانپذير كردهاست.
اگر سطح كره زمين مانند سطح ماه بود، زيستن در آن امكان نداشت. اگر چين و چروكهاي
سطح زمين كمي بلندتر بود و همهجا مانند قله هيماليا يا بلندتر از آن بود، انسانها
در محدودة زندگي خودشان حبس و زنداني ميشدند و نميتوانستند از اين ديوارهاي بلند
انباشته از برف و يخ عبور كنند. خداوند با ايجاد شكافها و درهها، راههاي خروج
انسان را فراهم كردهاست و قشر جامد زمين را به گونهاي آفريدهاست كه تحرك بشر را
روي زمين امكانپذير سازد. حضرت نوح براي اثبات يكتائي خداوند سخنان فلسفي نميگويد
و راجع به ماهيت و ذات خداوند صحبت نميكند، بلكه از آيات خدا در طبيعت سخن
ميگويد. خداشناسي در تاريخ تمدن اسلامي فرسنگها با سبك خداشناسي در قرآن فاصله
دارد. دنياي غرب زماني زنده شد كه پس از رنسانس و بعد از انقلاب كبير فرانسه شيوه
آزمايش و تجربه را در طبيعت پيش گرفت و خود را از افكار و انديشههاي كلاسيك رهائي
بخشيد. آنها نيز گرفتار مسائل فقهي خود بودند ولي زماني كه با طبيعت آشنا شدند و
آشتي كردند، رشد كردند.
نوح خداوند را خطاب ميكند: "قال نوح رَبِ اِنَّهُم عَصَوْني" "پروردگارا مردم به
حرفهاي من گوش نميكنند" عصيان مي كنند. "واتَّبِعُوا مَنْ لَمْ يَزِدهُ مالُهُ وَ
وَلَدُهُ اِلاّ خِساراً" . از كسي پيروي ميكنند كه مالش و فرزندانش جز خسارت براي
او نتيجهاي نداشته است. يعني مردم از يك آدم قلدر و قدرت طلب ثروتمند تبعيت كردند.
در زمان حضرت نوح هنوز سلطانهايي مثل فرعون سلطهگر پيدا نشدهبودند، اما اشخاص
قدرت طلب و مسلط به جامعه وجود داشتند. در آن دوران كه هنوز قدرت دولتي به وجود
نيامدهبود، داشتن فرزندان ذكور يعني پسران بيشتر، پشتوانه بيشتري براي خانواده
محسوب مي شد. هركس پسر بيشتري داشت قدرتمندتر بود. براي همين است كه قرآن ميگويد
"بنين" يعني "پسران".
"و مَكَرُوا مَكْراً كِباراً" اين ها نقشه كشيدند، چه نقشههاي كبيري (بزرگي)!
"مكر" يعني تدبير، نقشه و توطئهاي كه هر كسي عليه دشمن خود طراحي ميكند. عليه
حضرت نوح هم توطئههايي چيدند. در جاي ديگري از قرآن داستان ساختن كشتي توسط نوح را
بيان ميكند كه چگونه نوح را به خاطر ساختن كشتي در خشكي، آزار و مسخره ميكردند و
نقشة قتل او و پيروانش را در سر ميپروراندند.
سخن سركردگان قوم نوح به مردم چه بود ؟
"و قالوا لا تذرون الـهتكم" ("ذر" يعني چيزي را رها كردن) "خدايان خود را رها
نكنيد". قرآن هميشه به دو گروه اجتماعي در برابر انبياءاشاره ميكند:
۱- مَلَأ
۲- مترفين
ثروتمندان جامعه وقتي منافعشان به خطر ميافتد مردم
را عليه بيدارگران تحريك ميكنند. در داستان حضرت نوح نيز اين عده با مشاهدة گرايش
مردم به حضرت نوح، مردم را تحريك ميكنند كه مبادا خدايان خود را رها كنيد. اين آيه
نشان ميدهد كه مذهب در آن دوره وجود داشته و بيخدا نبوده اند. به قول دكتر
شريعتي در تاريخ هميشه جنگ مذهب عليه مذهب بودهاست. وي ميگويد در تاريخ هيچ
پيامبري نيامده به مردم بگويد دين و مذهب داشته باشيد، هميشه مذهب وجود داشته است ،
اما ارتجاعي و آلوده به شرك و خرافات بودهاست. قبل از نوح نيز حضرت آدم با خدا
ارتباط داشتهاست. از زمان حضرت آدم به بعد انسانهايي آمدهاند و راههاي خداشناسي
را به جامعة خود نشان دادهاند و در جهت رشد انسانها جاده را هموار كردهاند. هر
پيامبري كه مبعوث ميشد، حقايقي را به مردم ميآموخت، كه البته تعداد قليلي آنها را
ميپذيرفتند .كم كم همان آموزه ها به رنگ آداب و رسوم و انديشههاي توده مردم در
ميآمد تا پيامبر بعدي كه مبعوث ميشد.در اين دوره آداب و رسوم مذهبي كه اينك به
رنگ فرهنگ مردم در آمده، مانعي در برابر پيامبر جديد مي گردد و مردم نيز به تحريك
كساني كه منافعشان با پيام هاي توحيدي به خطر افتاده ،به دفاع از مذهب موجود كه
ساخته و پرداختة ذهنيات خودشان بود، بر ميخواستند و در برابر پيامبر جديد
جبههگيري ميكردند و او را آزار و اذيت ميكردند و حتي به قتل ميرساندند. يعني به
مرور زمان مذهب، به آفات خرافي و ارتجاعي آلوده ميشد و با مذهب جديد مقابله
ميكرد.
آب وقتي از سرچشمه جاري مي گردد ، ابتدا خالص است . اما پس از طي مسافتي، رنگ
رسوبات مسير را به خود گرفته و آلوده ميشود. در طول تاريخ نيز هميشه مذهب در معرض
خطر آلودگيهاي بستر خود بودهاست
"وَ لا تَذَرُونَّ وَدَّاً و لا سُواعاً و
لا يَغُوث و يَعُوقَّ و نَسْراً". "ود"، "سواع"، "يَغوث"، "يَعُوقَ" و "نسر"
نام پنج بت زمان حضرت نوح است. صاحبان زور و زر به مردم ميگويند كه "پرستش اين
پنج بت را رها نكنيد".
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان به اين مضمون
ميگويند كه اين اسامي نام پنج تن از موحدين بزرگ بودهاست كه قبل از نوح
آمدهبودند. خداوند در فاصله زماني حضرت آدم تا حضرت نوح پنج پرچمدار توحيد براي
دعوت مردم به خداپرستي فرستاد. وقتي اين افراد از دنيا رفتند ، نسل اول به اين تصور
كه انسانهاي بزرگي همچون اين افراد را نبايد در قبرستان عمومي به خاك سپرد، در محل
ديگري آنها را دفن كردند و سنگ بناي خاصي براي آنها در نظر گرفتند. نسل بعد براي
جلوگيري از خراب شدن اين قبرها توسط باد و باران، گنبد و بارگاهي بر روي آنها
ساختند. نسل سوم كلاً فراموش كردند كه اين افراد مانند خود آنها انسان بودند. كم كم
پيرايههايي به آنجا بستند و قبر آنها را به زيارتگاه و بتكده تبديل كردند و براي
برآورده شدن حوائجشان به آنها متوسل شدند.
ايشان (آقاي طباطبايي) اين موضوع را به زمان كنوني بسط ندادهاند ،اما در واقع در
زمان خود ما نيز مقبرة بزرگان موحدي كه در زمان خود بزرگترين مُبلغين خداپرستي
بودند، محلي براي حاجت خواهي مردم شدهاست و زيارت اين اماكن ،اغلب به جاي پيروي
از پيام آنها، تبديل به پارتيتراشي براي حاجات مادي دنيايي شدهاست. فاجعه آنگاه
آغاز ميشود كه اين اماكن مورد سوء استفاده سردمداران زر و زور قرارگرفته و در جهت
بهرهبرداري از علايق ديني مردم به كار برده شود. به همين دليل است كه در سوره نوح
نيز صاحبان قدرت و ثروت به مردم ميگويند اين بتها را رها نكنيد.
"و قَدْ اَضَلُّوا كثيراً" و بسياري از مردم را گمراه كردند. "و لا تَزِدِ الظلمينَ
الاّ ضَلَلا" "و (اين) ظالمين (به مردم) به جز گمراهي چيزي اضافه نكردند". يعني نه
تنها باعث هدايت مردم نشدند، بلكه به گمراهي آنها افزودند.
"مِما خَطِيئتِهِمْ أغْرِقُوا" به خاطر همين خطاهايشان غرق شدند. نميگويد كه ما
آنها را غرق كرديم."اُغْرِقُوا" فعل مجهول است. يعني غرق شدند. يعني بازتاب طبيعي
اعمالشان دامنشان را گرفت.
"فَاُدخِلُوا ناراً" "داخل آتش شدند". در اين آيه تضاد آب و آتش توجه برانگيزاست.
آنها در آب غرق شدند، نه در آتش. امّا ميگويد داخل آتش شدند. "فَلَمْ يَجِدُوا
لَهُم مِنْ دُونِ الله اَنصاراً" "در مقابل خداوند ياري دهنده اي نيافتيد". يعني
اين نظام خدايي را نميتوانيد در عكس العمل نسبت به كردارتان بلا اثر كنيد.
قرآن در بعضي از داستانها ابتدا نتيجه و سرنوشت نهايي را بيان ميكند، سپس به شرح
داستان ميپــردازد. نتيجة مخالفت با نوح، غرق شدن آن مردم بود و اما چگونه اين
اتفاق افتاد:
"و قالَ نُوحٌ" نوح گفت "رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الارض مِنَ الكافرينَ دياراً"
"خدايا از اين كافرين بر روي زمين جنبنده اي باقي نگذار". "ديّار" به معني جنبنده
است. چرا؟ "اِنَّكَ اِن تَذَرْهُم" چون اگر آنها را آزاد بگذاري، "يُضِلُّوا
عِبادَكَ" "بندگانت را گمراه ميكنند" "و لا يَلِدُّوا اِلاّ فاجِراً كفاراً" "و جز
فاجر و كفار نميزايند". منظور از زايش، توليد مثل نيست، بلكه توليد فكري است. يعني
اين جامعه به جائي رسيده كه ديگر از آن خيري حاصل نميشود و به طور ريشهاي فاسد
شدهاند. نوح دعا ميكند:
"رب اغفرلي ولولدي و لـمن دخل بيتي مؤمنا و
للمومنين و المؤمنات و لا تزد الظلمين الاّ تباراً".
خدايا مرا ببخش (پاك كن) .او هم معتقد بود معصوم و بيعيب نيست! و والدين مرا
نيز ببخش و هر كسي را كه وارد بيت من ميشود ببخش.
منظور اين نيست كه هر كس به هر دليل وارد منزل من
ميشود او را ببخش، منظور از خانة نوح پايگاه ايمان بودهاست، خانة نوح پايگاه
مؤمنين بودهاست. يعني هر كس كه اين جهت را انتخاب ميكند، چه زن و چه مرد همه را
خدايا پاك كن و ظالمين را جز تباهي نيفزاي (تبار يعني نابودي).
در واقع اين دعا يك دعاي دو طرفه است. يعني خدايا، آنهايي كه در جهت خير هستند
تأييدشان كن و بالا ببر و آنهايي كه در راه باطلند از سر راه دورشان ساز.
۱- متن سخنان عبدالعلي بازرگان در
شرح سوره نوح كه از نوار پياده و مختصري ويراستاري شده است.
۲- توضيح: كسرهاي كه در آخر كلمه "قومِ" آمده است به جاي "ي"
در عربي و به معني "مَن" است. عربها هم آن را
يا قَوْمي ميخوانند.
۳- توضيح: ضمير "ه" به جاي اسم "الله" آمدهاست. يعني در واقع
اتقواالله بوده است.
|