تفسير
سوره الرحمن (۵۵)
بسم الله الرحمن الرحيم
به توفیق الهی سوره الرحمن راکه معروف به عروس قرآن است، آغاز می کنیم. چرا
سوره ای را که عروس قرآن است، به جای عروسی، در مراسم عزا می خوانند؟ شاید
علتش این باشد که در آیات ۲۵ و ۲۶ می فرماید: «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا
فَانٍ»، همه چیز فانی می شود و همه می میرند. درست است که این خبر بدی است
ولی می فرماید: «وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»
همین که وجه پروردگار باقی می ماند، خود نعمت بزرگی است. اگر منظور از وجه
پروردگار، خودِ خدا بود، می گفتیم اگر ما می میریم و خدا باقی است، این
برای ما چه نعمتی است؟ ولی وجه پروردگار یعنی آن چیزی که رو به طرف
پروردگار دارد ، ما از خدا ذاتش را نمی شناسیم، ولی وجهش را می شناسیم. وجه
خدا، اسماء اوست. خدا علیم است، علم را می شناسیم. خدا رحیم است، رحمت را
می شناسیم. خدا غفور است، خدا عفوو است، خدا عزیز است، خدا جبار است،خدا
منان است، خدا لطیف است و صدها اسم دیگر خداوند.
همین که به رغم از بین رفتن همه چیز، وجه خداوند باقی می ماند، از رحمانیت
اوست. در مقام مثال، وقتی آخر سال می رسد، مدرسه تعطیل شده و معلم ها و
دانش آموزان به تعطیلات می روند. اما آیا می توان نتیجه گرفت با رسیدن
تعطیلات، همه چیز به پایان رسیده است؟ قطعاً یک چیز باقی می ماند و آن، وجه
مدرسه است. وجه مدرسه یعنی چه؟ یعنی آن چیزی که خوانده ایم. اگر فیزیک
خوانده ایم، شیمی و ریاضی خوانده ایم، اینها باقی می مانند. بالاخره مدرسه
تمام می شود و تا ابد ادامه ندارد اما آنچه که در این مدت در مدرسه یاد
گرفته ایم در وجودمان می ماند و در زندگی از آن استفاده می کنیم.
نه تنها عمر ما به پایان می رسد، بلکه این کره زمین هم با همه عظمتش فانی
می شود «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ»؛ همه موجوداتی که روی کره زمین اند
فانی میشوند اینها فنا پذیرند، ولی در اینجا چیزی حاصل می شودکه در مدرسه
وجودمان، باقی و ماندگار است و این جریان ادامه دارد، پس این چه نعمت بزرگی
است که وجه خدا باقی می ماند. اگر قرار بود که همه چیز پوچ بود و ما به
دنیا می آمدیم و چند صباحی می خوردیم و می خوابیدیم و بعد سرمان را زمین می
گذاشتیم و در نهایت پوسیده و خاک می شدیم، زندگی چقدر پوچ و بی معنا می شد؛
ولی همین که پرونده زندگیمان تمام نمی شود و با مرگمان ادامه دارد و آن
دستاوردهای امروزمان چه خوب چه بد، در حیات دنیا، توشه راه بعدی و ذخیره
ابدیمان است، بنابراین نعمت بزرگی است.
با توجه به نعمتهایی که در این سوره ذکر شده است آنرا در مراسم ترحیم و عزا
نیز می خوانند تا دل صاحب عزا آرام گیرد و بفهمد که از چه نعمتهایی برخودار
است و مهمتر از این نعمت، اینکه عزیز از دنیا رفته اش در حقیقت جایی رفته
که از دستاوردهایش استفاده کند و جریان ادامه دارد... مدرسه ادامه دارد؛ در
واقع این سال تحصیلی تمام شده و وارد دوران دیگری خواهد شد.
" رحمن" تنها نام خداوند است که بر روی یک سوره گذاشته شده و هیچ سوره ای
در قرآن به نام اسامی خدا نیست.
رحمن یعنی چه؟ می گوییم: «بسم الله الرحمن الرحیم» و ترجمه می کنیم «به نام
خداوند بخشنده مهربان»، این ترجمه فارسی است و خیلی هم دقیق نیست. هم رحمن
و هم رحیم از ریشه رحمت می آیند. خدا دو نوع ر رحمت دارد: رحمت عام و رحمت
خاص. رحمن را رحمت عام و رحیم را رحمت خاص می گویند. به طور مثال، گرما و
نور و خورشید به طور یکسان بر همه کره زمین می تابد؛ چه بر آدم های بد، چه
بر آدم های خوب، بر دریا و خشکی و جنگل و … به همه مساوی می تابد و این به
معنای رحمن است و استثناء نیز ندارد. ولی همان طور که می دانید، رنگ های
روشن نور را جذب نمی کنند یا کمتر جذب می کنند ولی رنگ تیره نور را جذب می
کند برای همین است که در تابستان رنگ سفید یا روشن می پوشند که خیلی گرمشان
نشود، پس نور و گرما مساوی است اما اگر رنگ جسم تیره تر باشد، بیشتر جذب می
شود. سنگی که صیقلی باشد نور را بر می گرداند، ولی می بینیم که بسیاری
چیزها مانند اسفنج که آب را به خود می گیرند، گرما و نور را جذب می کنند.
پس در برابر آن نورِ رحمت که به همه جا مساوی می تابد، ما هم نقش داریم و
می توانیم بیشتر و یا کمتر بگیریم. در این شرایط، این صفت رحیم بودن خدا
است. نه تنها مساوی بر همه جا می تابد (صفت رحمن) بلکه هر کسی بیشتر جذب
کند، بیشتر به او عطا می کند(صفت رحیم). یک معلم در کلاس، برای همه دانش
آموزان به طور مساوی درس می دهد ولی وقتی می بیند بعضی شاگردها دقت و توجه
بیشتری می کنند، او نیز به آنها بیشتر توجه می کند. بعد از ساعت درس هم
آنها را راهنمائی کرده و یا سوالات بیشتری به آنها می دهد و به تشنگان و
طالبان علم بیشتر می آموزد چون آنها به درس، تشنه تر و مشتاق تر هستند. این
صفت،رحیم است و از آنجایی که معلم همه دانش آموزان را آموزش می دهد این
صفت، رحمن بودن اوست.
خدا همه ما را هدایت کرده و این "رحمن" بودن خداست ولی به مومنین یک رحمت
ویژه دارد که از "رحیم" بودن اوست. خداوند، رحمان در دنیا و رحیم در آخرت
است. "رحیم" نام خاص خداست. مومنین در آخرت از رحمت ویژه خدا بهره مند می
شوند و آنانی که در دنیا نور جذب نکرده اند، از رحمت خدا محروم اند. در این
سوره از رحمت های عمومی خداوند صحبت می شود و نه از رحمت های خاص او.
شرح آیات
بسم الله الرحمن الرحیم
الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان
این سوره با آیه ای یک کلمه ای شروع می شود: «الرحمن» و بعد آیات دوکلمه
ای: «علم القرآن»، «خلق الانسان»، «علمه البیان» و سپس آیات سه کلمه ای:
«الشمس والقمر بحسبان»، «والنجم والشجر یسجدان» و بعد با آیات چهار کلمه ای
ادامه پیدا می کند و به تدریج تعداد کلمات آیات، بیشتر می شود.
چرا خداوند "الرحمن" است؟ چرا «الرحمن» در این سوره گفته شده است؟ چون این
سوره، نعمت های خدا یا نشانه هایی از آن رحمت عام را به ما نشان می دهد.
اولین نشانه رحمت، "علم القرآن" و بعد، "خلق الانسان" است. علم یعنی تعلیم
دادن؛ چه چیز را تعلیم داد؟ «قرآن» و قرآن یعنی "خواندنی".
بسیاری تصور می کنند قرآن یعنی این کتاب و می گویند خداوند این کتاب را به
پیامبر تعلیم داد اما قرآن رحمت عام خدا نیست بلکه برای مسلمان هاست که
اسلام آورده اند، در حالی که در این سوره، صحبت از انسان است. همچنین قرآن
آخرین کتاب آسمانی است در این صورت، پیروان سایر ادیان الهی و انسانهایی که
دین ندارند، چگونه از این رحمت عام بهره مند می شوند؟ پس قرآن، نشانه رحمت
عام خدا نیست.درست است که نام این کتاب آسمانی، "قرآن" است ولی معنی کلمه
قرآن که در این آیه آمده، یعنی "خواندنی" و به لحاظ دستوری، مصدر است نه
اسم. به نمازی هم که ما می خوانیم، قرآن گفته می شود. خداوند می فرماید:
«ان القرآن الفجر کان مشهودا» و «قرآن الفجر» یعنی نمازی که در طلوع فجر می
خوانیم. می فرماید: «قرآن الفجر» یعنی نماز صبح؛ یعنی آنچه که صبح می
خوانیم. در بسیاری از سوره های قرآن به پیغمبر گفته می شود که نمی خواهم تو
بخوانی «لاتعجل بالقرآن من قبل علی اوضاع الیک وحیه» به خواندن عجله نکن.
«ان علینا جمعه وقرآنه»، قرآنش با ماست. یعنی چه؟ خدا می فرماید ما می
خوانیم. هر وقت ما خواندیم تو مثل ما خواندن را تبعیت کن. پس معنای قرآن
یعنی "خواندن" و خواندن یک اسم عام است، نه این کتاب. این کتاب، اسم خاص
است.
برای روشن شدن مطلب یک مثال می زنیم: اولین نوشابه ای که به ایران آمد،
پپسی کولا بود. بعد چند نوشابه دیگر مثل کوکا و اوسو به بازار آمدند اما
بسیاری از مردم به هر نوشابه ای پپسی می گفتند و از مغازه دار پپسی می
خواستند: چهارتا پپسی بده؛ دو تا کوکا باشد، دو تا کانادا». یعنی خود پپسی
به نوشابه تبدیل شده بود.
نمونه دیگر شرکت زیراکس است یعنی اولین موسسه ای که دستگاه تکثیر را به
ایران آورد. بعدها دستگاه های تکثیر دیگر هم آمدند اما مردم هنوز اصطلاحاً
می گویند "برو دو تا زیراکس بگیر". پس کلمات می توانند دو معنا داشته باشند
و اگر محصولی مانند پپسی یا زیراکس زیاد تبلیغ بشود، به تدریج مردم آن معنا
را درآن کلمه می بینند یعنی آن معنای عام را در کلمه خاص می بینند.کلمه
قرآن هم همینطور است، قرآن یعنی خواندنی و نه لزوماً این کتاب.کتاب قرآن هم
یک خواندنی است.
آیا خداوند خواندن را تعلیم داده است؟. مگر در گذشته چند در صد مردم سواد
داشته اند؟ اگر منظور خواندن حروف الفبا باشد، سواد یک پدیده جدید است، پس
چگونه می توانسته جزو نعمتهای خدا باشد؟ می فرماید: "علم القرآن" در حالی
که مردم تازه باسواد شده اند و ۱۴۰۰ سال پیش هم گفته می شود در عربستان
حدود ده نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند. پس این چه تعلیمی است؟ و خدا کجا
قرآن را تعلیم داده است؟ این موضوع نشان می دهد که منظور خداوند، تنها
"خواندن" هم نبوده است.
"قرآن" از "قرا" می آید و " قرا" یعنی اجزای چیزی را به همدیگر پیوند دادن.
در زبان عربی، برای قطرات آب که در حوض جمع می شوند،کلمه "قرائت" و "قرا"
را به کار می برند. قطراتی که جمع شده و به هم می پیوندند و حوض را پر می
کنند، قرا گویند. یا برای افرادی که در دشت و صحرا به صورت چادرنشین
پراکنده اند، زمانیکه در شهری جمع شده و زندگی می کنند، کلمه قرا به کار
برده می شود. می توان مثالهای دیگری نیز به کار برد.
چرا به خواندن مان "قرائت" می گویند ؟ ما یک سلسله علا مت هائی ازحروف
وکلمات در کنار هم گذاشته، تبدیل به جمله کرده و آنها را می خوانیم و
معنایشان را می فهمیم. پس قرائتی که داریم، بدین معناست که از یک سری
علامات اختصاری و قراردادی استفاده کرده و پیام مان را به یکدیگر منتقل می
کنیم. کسی که چیزی را به زبان چینی، ژاپنی، انگلیسی ، ترکی و یا... می
نویسد یعنی می خواهد با استفاده از آن علائم، حقایقی را بیان کند تا دیگران
نیز آن را خوانده و معنی اش را درک کنند. به این پیوند دادن علائم،" قرائت"
گویند.پس خدا این کار را تعلیم داده است؛ نه خواندن و با باسواد شدن
را.خداوند، "خواندن" را تعلیم داد: یعنی انسان بر خلاف سایر موجودات می
تواند از یکسری علامت ها، به حقایقی پی ببرد و معانی ای را در جهان را
تشخیص بدهد.
خداوند در غار حرا به پیغمبر گفت:" بخوان". ولی پیغمبر سواد نداشت و هیچ
وقت هم سواد یاد نگرفته بود. اما مگر خدا متنی را به پیغمبر نشان داده که
می فرماید بخوان؟ کدام متن را بخواند که می فرماید بخوان! بخوان!؟ اقرا!
پیغمبر که بلد نیست بخواند و تا آخر عمرش هیچ وقت چیزی نخواند. امی بود و
بارها در قرآن گفته شده که هرگز نه خط نوشته و نه کتاب خوانده بود ولی
"خواناترین" افراد شد. قرآن به پیامبر می گوید: «سنقراک» به زودی توخوانا
خواهی شد که هرگز فراموش نکنی! پیامبر خیلی خوانا شد، ولی نه خوانای این
علامات اختصاری و نه الفبا. پیامبر چه چیزی را خواند؟ اجزاءجهان را؛ کلماتی
که مثل تمام آیات خداوند، الفبای هستی اند وعلاماتی که یک وحدت را می
رسانند. پیامبر از تک تک آیات فهمید که حقیقتی وجود دارد، خالقی هست و
پروردگاری وجود دارد...پیامبر، جهان را خواند. می گوید «اقرا»! بخوان! چه
چیز را بخوانم؟! اسم را بخوان. اسم چه را؟ اسم رب را. اسم یعنی "ویژگی".
ویژگی های ربوبیت را بخوان. کدام ربوبیت؟! «الذی خلق». خلقت را بخوان! کدام
خلقت را؟ «خلق الانسان من علق» این را بخوان که از یک نطفه، یک انسان خلق
شده است. نه این که پیغمبر سواد پیدا کرده و می تواند یک جمله را بخواند.
پیامبر جهان را خواند. چگونه خواند؟ اجزاء جهان را در یک مجموعه دید، جهان
را دید و کل نگر شد و دید سیستماتیک پیدا کرد. او نظام جهان و اجزایش را
خواند. این است که پیامبر خوانا شد. قرائت به این معناست.
نکته دیگر این است: اگر قرائت به معنای متعارفی که ما فکر می کنیم باشد،
چرا کلمه قرائت جلوتر ازخلقت انسان آمده است؟ چون اول باید انسان آفریده
بشود و بعد خواندن بیاموزد. ولی می گوید: «الرحمن علم القرآن خلق الانسان»؛
اول تعلیم قرآن (خواندن) را آموخت، بعد انسان را خلق کرد. پس معنای قرائت
چه می شود؟ قرائت یعنی اینکه اجزاء به همدیگر بپیوندند و تبدیل به یک معنا
شوند. در ابتدا یک سلول بر روی کره زمین به وجود آمد، تقسیم شد: دو، چهار،
هشت و .... سلول به وجود آمدند، به هم پیوستند و آمیب ها، یاخته ها را
تشکیل دادند و به تدریج موجودات اولیه پدیدار شدند تا این قرائت (به هم
پیوستگی سرانجامش به انسان رسید. خداوند به پیامبر، تمامی آثار حیاتی که
روی کره زمین به وجود آمده است را تعلیم داد. مگر خدا نگفته من هرچه را خلق
کردم هدایتش نیز کرده ام؟ می فرماید:" الذی خلق فسوی" خلق کرد و تسویه اش
کرد. "الذی قدر فهدی" پس مقدار گذاشت و هدایت کرد. یعنی هرچیزی راکه خدا
آفریده تعلیمش هم داده است. پس موقعی که خداوند حیات راآفرید، اجزاء اولیه
اش را تعلیم نیز داد که چگونه با هم ترکیب، جمع و تکمیل شوند و نهایتاً
برسند به:" خلق الانسان". این معنای سوم قرائت است.
پس قرائت (القران) ۳ معنا دارد. اول معنای ظاهری آن است یعنی "علم القرآن"
: خدا قرآن را به ما تعلیم داده است. معنای دوم که یک پله عمیق تر است،
خواندن به معنای خواندن قرآن نیست بلکه به هر نوع خواندنی که از طریق
خواندن کلمات و حروف نباشد گفته می شود یعنی خواندن اجزاءتوطبیعت و دیدن
پیام این کتاب. معنای سوم این است که خود قرائت یعنی تکامل؛ تک تک سلولها .
اجزاء به هم پیوسته و کاملتر می شوند تا به خلقت انسان می رسند.
این معانی را به صورت مختصر توضیح دادم و هدفم این بود که بگویم مفهوم "علم
القرآن" تا چه اندازه وسیع است. نمی خواهم بگویم مفهومش خواندن این کتاب
نیست بلکه اگر تدبر کنیم، مفهوم آن، مرحله به مرحله عمیق تر شده و جزئیات
این واژه برای ما نمایان تر می شود.
"علمه البیان": خدابه انسان بیان راآموخت. "بیان" یعنی چه؟ حرف زدن ما
فرآیند ساده ای به نظر می رسد اما این طور نیست. درواقع هوایی که در ریه
هایمان جمع شده و آن را با فشار خارج می کنیم، به تارهای صوتی مان برخورد
کرده و به آنها حرکت های خاصی می دهند و ما با تکان دادن لب ودهانمان به
این هوا، حالت های مختلف می دهیم. هرکس به نوعی این کار را انجام می دهد
ولی آن چنان ظرافتی در این تارهای صوتی وجودداردکه صدای هر کدام از ما با
دیگری تفاوت دارد. عجیب نیست؟! و ما می توانیم آنچه را که در دلمان هست را
بگوئیم و تمام مکنونات قلبی مان را به زبان آوریم. کدامیک ازحیوانات اهل
بیان هستند؟ سگ، گربه یاحیوانات دیگر، کدامیک می توانند بیش از چهار یا پنج
صدا درآورند؟ اگر گرسنه یا تشنه اند و یا اگر نیاز به جنس مخالفشان دارند،
۴یا۵ نوع صدا و علامت بیشتر ندارند.اگر شما یک سگ را ازامریکا به ایران
ببرید با سگ های ایران حرف می زند. یایک اسبی را ازاین طرف دنیا به آن طرف
دنیا ببرید، می تواند با اسب های دیگر حرف بزند.حیوانات زبان خاصی ندارند
ولی انسان هابا بیش از۳۰۰۰ زبان در دنیا صحبت می کنند. ما آنقدر استعداد
داریم که می توانیم با علائم اختراعی خودمان، مکنونات قلبی مان را به
دیگران منتقل کنیم؛ شاعری مثل حافظ اشعارش را با آن شور خاص بیان می کند و
شاعری مانند مولوی، دیوانی با چنان مفاهیم عمیق می نویسد.
ما با نوشته هایمان دیگران را به خشم و لذت درآورده و به خنده و گریه می
اندازیم. واقعاً انسان تا چه اندازه استعداد داردکه می تواند آنچه را در دل
دارد، بیان کند! هیچ موجودی در دنیا این توانایی را ندارد. این را چه کسی
به ماتعلیم داده است؟ چه کسی در ذرات سلول های مغزمان این استعداد را
گذاشته است که هر چیزی را احساس می کنیم- اوهام، افکار واندیشه هایمان- را
بتوانیم بیان کنیم؟ "بیان" یعنی واضح و آشکار منتقل کردن. پس ازجمله آثار
رحمت خدا یکی این است که ما می توانیم بخوانیم و دیگری این که می توانیم
بیان کنیم.
این کتاب۱۴۰۰ سال پیش نازل شده که جامعه، قبیله ای و بی سواد بوده است.
خداوند وقتی می خواهد خودش را در جامعه بی سواد جاهلیت و نه در آکادمی علوم
یونان باستان! معرفی کند، با چه چیزهایی معرفی می کند؟ با خواندن، با
گفتن....حال آیا این کتاب می تواند محصول ذهن یک انسان باشد؟ جز این است که
این کتاب وحی است؟ عجیب تر این که اولین آیه ای که بر پیامبر نازل می شود
می گوید: اقرا یعنی بخوان. کتاب قرآن با خواندن آغاز شده است: " اقرا باسم
ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقراوربک الاکرم". بخوان که پروردگارت
بسیار کریم است. چرا خداوند کریم است؟ زیرا " الذی علم الانسان بالقلم".در
آن جامعه که قلم نبوده، اولین آیه ای که بر پیامبر نازل شده، درباره قلم
است.به نظرتان عجیب نیست؟ در یک جامعه بی سوادکه اهل نوشتن نبودند از بیان
صبحت می کند! از خواندن! از قلم! وقتی می خواهد کریم بودن رب را نشان بدهد،
می گوید: "علم بالقلم". زیرا قلم را به تو آموخت زیرا " علم الانسان ما لم
یعلم" یعنی به انسان چیزی را تعلیم داد که نمی دانست و ازطریق قلم، علوم
گسترش پیدا کرد و جالب تر این که نه تنها به قلم، بلکه سال بعد خداوند به
دوات و مرکب قسم می خورد: «ن والقلم وما یسطرون». گفته شده که "ن" همان
دوات و مرکب است.سوگند به مرکب! سوگند به قلم! سوگند به هرچه که می نویسند:
کتاب، روزنامه، مجله و ....و مایسطرون، هرچه به سطر می آید. تصور کنید در
یک جامعه بی سواد به چه چیزهایی قسم خورده می شود. ببینید خدا به انسان چه
اسلحه هایی داده است: بخوان و بیان کن. کجا برویم؟ چه چیزی را ببینیم و
بفهمیم؟ می فرماید نگاه کن به:
" الشمس والقمر بحسبان" به خورشید و ماه نگاه کن و ببین چقدر روی حساب اند.
پس سوگند خوردن به قلم، برای شعر خواندن و شعر سرودن نیست. نوششتن هجویات
نیز نیست. نگاه کن در جهان هستی ببین" الشمس" این خورشید " والقمر" و ماه
چقدر روی حساب اند ...
"والنجم والشجر یسجدان" .اکثر مفسران، نجم را گیاهان بوته ای و کوتاه می
دانند. کلمه نجم را به چیزی که از زمین سر بزند و خودش را نشان بدهد، می
گویند. به علفی که از زمین سر می زند و بوته ها و درختان کوتاه نیز نجم
گویند. شجر را هم درخت می نامند. در اکثر تفسیرها همین آمده است.ولی حقیقتش
را بخواهید، کلمه نجم در هیج کجای قرآن به معنی بوته، گیاه و روئیدنی
نیامده است و نمی دانم این معنا را از کجا آورده اند. اگر بخواهیم به خود
قرآن مراجعه کنیم، این معنا چندان قابل قبول به نظر نمی رسد و چون صحبت از
شمس و قمر است قاعدتاً در ادامه آیه هم باید از این موضوع صحبت شود.
بنابراین کلمه همان ستاره است. اما چرا برخی مفسران نجم را "بوته کوچک"
گفته اند؟ شاید برای این که خواسته اند با شجر هماهنگ باشد. شجر به چه
معناست؟ به نظر شما خورشید و ماه و ستاره و ...؟ پس شجر همان کهکشان یا
منظومه است. اتفاقا در قرآن عبارت شجره الملعون، یا شجره الخبیثه به همین
معنی آمده است. شجره یعنی اجزایی که مثل درخت به هم پیوند دارند؛ ریشه
دارند، ساقه، تنه اصلی و شاخ و برگ دارند.در قرآن از بنی امیه با شجره
ملعونه یاد شده برای این که در خباثت ها ریشه و مرکزیت دارند؛ مثل یک
تشکیلات، شاخ و برگ و عوامل وعناصری دارند. ستاره ها نیز همین طورند. شما
می دانیدکه مجموعه ستاره ها یک منظومه و هزاران منظومه، یک کهکشان را تشکیل
می دهند. مجموعاً هزاران کهکشان که با هم جمع شوند یک بازوی کهکشانی را به
وجود می آورند و هزاران بازوی کهکشانی یک مجموعه کهکشانی محسوب می شوند.
خود آنها نیز مجموعه های بالاتری دارند درست مثل یک درخت که شما می بینید.
هفت، هشت برگ تبدیل به یک شاخه کوچک می شوند که خودش بخشی از یک شاخه
بزرگتر است و آن شاخه به تنه درخت می پیوندد. این درخت یکی از درختان باغی
از باغات شهری از یک مملکت است که خودش بخشی از هزاران مملکت محسوب می
شود.به این مثال و مانند آن، شجره، شبکه و یا نت ورک (Network) می گویند.
درواقع نت ورک ستارگان از خورشید، ماه، ستارگان و شجر(کهکشان) تشکیل شده
است. اینها چه کار می کنند؟ همه در حال سجده کردن اند:" یسجدان". سجده یعنی
چه؟ یعنی همه درخدمت این سیستم اند. یک بار عرض کردم، کارخانه ای را درنظر
بگیرید که هزاران کارمند و کارگر و مهندس دارد. اینها چه کار می کنند؟
بدیهی است کارهای مختلفی دارند اما همه در خدمت کارخانه اند و هیچکس کار
بیهوده ای انجام نمی دهد.
تمام اجزاء جهان در جهتی که خدا قرار داده است تلاش می کنند و این معنای
سجده است. همه مثل یک ارکستر، سازی که به آنها سپرده شده را می نوازند و
اگر ننوازند، کل ارکستر دچار اشکال می شود. همه هماهنگ اند و در حال نواختن
یک موسیقی زیبا. تمام جهان شامل ماه وخورشید وستارگان در حال سجده هستند
قرآن به ما نیز گفته که سجده کنید و سجده ما آگاهانه است. می گوید همه
موجودات در حال سجده اند به جز انسان که می تواند این کار را انجام بدهد یا
ندهد. جسمش حتماً سجده می کند ولی روح و دلش می تواند سجده بکند یا نکند.
خداوند می فرماید: شما هم سجده کنید یعنی سرمان را به زمین گذاشته و بگوییم
خدایا من نمی خواهم ساز خودم را بزنم بلکه می خواهم در این ارکستر هماهنگ
با بقیه اجزاء هستی عمل بکنم و به این نظام بپیوندم. قطره ای که به اقیانوس
پیوست، معنای اقیانوس را پیدا می کند.همان طور که می گویند: قطره قطره است
اگر تنهاست و قطره دریاست اگر با دریاست.
" والسماءرفعها" ما این آسمانها را خیلی ارتفاع دادیم. خدا ارتفاع آسمان را
آن قدر بالا برده که اگر بخواهید از این کهکشان به کهکشان دیگری سفر کنید،
هزاران سال باید با سرعت نور حرکت کنید.( نوری که فاصله زمین تا خورشید را
در ۸ دقیقه طی می کند) این عالم هستی دائماً مانند انفجار یک بمب در حال
انبساط است.
" والسماءرفعها و وضع المیزان" خداوند بیهوده و عبث عالم را به وجود
نیاورده و آن را رها نکرده بلکه برای آن میزان قرار داده است. "میزان" یعنی
چه؟ یعنی عالم نظم دارد؛ یک نظم حیرت آور. هیچ یک از اجزاء عالم به اندازه
یک میلیونیم درجه هم از مدار خودشان خارج نیستند. خدا این جهان بیکران و
حیرت آور را با نهایت نظم آفریده و هیچگونه بی نظمی ای وجود ندارد.
اصطلاحاً می گوییم :"ساعتت را میزان کردی؟" این جمله یک پیامی دارد. همه
اجزاء جهان، میزان است. حال پرسش اینجاست که این میزان چه ارتباطی با ما
دارد؟به چه دلیل خدا این میزان را به ما می گوید؟
"الا تطغوا فی المیزان" برای این که تو هم از میزان طغیان نکنی. نگاه کن که
همه اجزای دنیا میزان و از روی حساب و کتاب است. تو چرا هر کاری دلت می
خواهد می کنی؟ تو چرا نامیزان هستی؟ مگر دنیا عبث آفریده شده؟ مگر خدا هیچ
حساب و کتاب و نظم وقاعده و یا شریعتی نگذاشته است؟ مگر برای ما کتاب
راهنما نفرستاده است؟ در میزان طغیان نکنید! طغیان یعنی خروج از مرزها،
خروج از ضوابط.مثل رودخانه ای که طغیان می کند و سیل جاری می شود. ای
انسان! سیل جاری نکن و در مسیر خودت باش و در مدار خودت قرار بگیر! دیگر چه
کاری باید انجام دهیم؟
"و اقیموا الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان"
"واقیموا الوزن" وزن رابه پادارید. "وزن" یعنی چه؟ وزن به لحاظ دستوری مصدر
است.یعنی سنجش، عدالت. یعنی قضاوت کردن و با دیگران معامله کردن آن با
دیگران. قسط هم یعنی عدالت؛ عدالت در روابط کمیتی اقتصادی. برای این که
کلاه سر مردم نگذاری! جهان را ببین چقدر منظم است!چرا سر دیگران کلاه می
گذاری؟ اگر دکتری چرا می خواهی با سرعت مریض ببینی که پول بیشتری بگیری؟
اگر مهندسی چرا وقت کم می گذاری؟ یا اگر فروشنده ای چرا کم می فروشی؟ "و لا
تخسروا المیزان". به این میزان خسارت وارد نکنید. برخی به میزان می گویند
ترازو ولی ترازو فقط یکی از میزان هاست. سنجش را خسارت نزنید.
در قرآن سوره ای به نام مطففین است که می گوید" ویلٌ اللمطففین"! وای بر
مطففین! آنها چه کسانی هستند؟ "الذین اذاکتالوا علی الناس یستوفون" کسانی
که وقتی می خواهند از مردم کیل یا حقوقشان را بگیرند، پر و پیمان می گیرند.
گوشه اسکناسشان نباید حتی ساییده شده باشد! حق خودشان را تا آخر می گیرند
ولی وقتی وزن دست خودش است، و می خواهد آن را ارزش گذاری کرده و به مردم
بدهد، "یخسرون" خسارت می زند و کم می دهد. کلاه سرمردم می گذارد! بر مبنای
این که منافعش کدام طرف باشد، حقوق خودش را کامل می گیرد و نباید هیچ
اشکالی به آن وارد باشد ولی در مقابل برای خدمات و سرویسی که می خواهد
بدهد، کم می گذارد.خداوند می گوید این نظمی که درجهان می بینید را ما قرار
داده ایم برای این که شما درس نظم بگیرید و در روابط اقتصادی در مناسبات با
دیگران وزن را میزان را رعایت کنید.
چرا خدا می گوید خواندن و بیان کردن، مهم ترین نعمت های عمومی اویند؟ زیرا
ما باید این حقایق را بخوانیم و بعد بیان کنیم. فرق انسان با حیوانات این
است که می تواند این نعمت ها را بشناسد در حالیکه حیوانات چگونه قادرند نظم
هستی را بخوانند؟ چطور می توانند آثار حیرت آور خلقت خدا را بیان کنند؟.
وقتی چشم ما را بر روی ماه و خورشید و ستارگان و کهکشانها باز می کند، و
ارتفاع بی نهایت عالم را نشان می دهد، برای آگاه ساختن مان به مرز و محدوده
های خودمان است.
از این آیات به بعد، نعمت های خدا بیان می شود و این ۹ آیه، مقدمه سوره
الرحمن هستند. نعمت های خدا که در این سوره آمده به دو دسته تقسیم می شوند:
۱- نعمت های اخروی (نعمت هایی که در آخرت داده می شوند) و ۲- نعمت های
دنیوی (نعمت هایی که در دنیا به انسان ها داده می شود)
نعمت های دنیوی نیز خود دو دسته هستند: یکی "نعمت های حال" یعنی همین حالا
که ما زنده ایم و دیگری نعمت هایی که در آینده خواهد بود و برای نسل های
بعدی ذخیره شده اند. نعمت های حال هم سه دسته دارند: نعمت های زمینی، نعمت
های آسمانی و نعمت های دریایی. نعمت های زمینی یعنی چه؟ انواع میوه ها و
انواع محصولات زراعی و ....نعمت های آسمانی مثل این که انسان چطور تحت
تأثیر تشعشعات آسمانی و یا حرک وضعی ماه و خورشید و ... قرار می گیرد. نعمت
های دریایی هم مانند وجود دو سیستم آب شور وشیرین، استخراج مروارید از
دریاها، حرکت کشتی ها و .... خداوند سه نوع نعمت را در زمان حال برای ما
بیان کرده است. نعمت های دنیایی که برای آیندگان است را در حین شرح آیات می
خوانیم و توضیح می دهیم. از قبیل این که در آینده این امکان که بتوانیم از
جو زمین خارج شده و به ستاره های دیگر سفر کینم در همین سوره بیان شده است.
نعمت های اخروی را نیز در دو نعمت شرح داده است: اولی بهشت است که آن را
دوقسمت کرده ( بهشت مقربین و بهشت خائفین) که ما آنها را در این سوره
خوانده و وقتی سوره را تجزیه و تحلیل می کنیم و به شکل نمودار در می آوریم،
نظم آن را بهتر می فهمیم.
اکنون اولین نعمت از نعمت های زمینی را شرح می دهیم:
"والارض وضعها للانام". ما این زمین را وضع کردیم و قرار دادیم برای انسان
ها؛ برای موجودات. حالا نعمتش چیست؟
" فیهافاکهه و النخل ذات الاکمام" در این زمین انواع میوه هاست از جمله نخل
که دارای شاخه هایی و میوه های آن آویزان است. میوه های مغزی، داروئی و
شیرین و ... که خدا در این درخت ها قرار داده است. یعنی خداوند یک نمونه از
میوه هایش را برای ما شرح می دهد. از گیاهان دیگر چه نوع محصولاتی به دست
می آوریم؟
"والحب ذوالاصف والریحان" حب یعنی حبوبات. یعنی نه تنها میوه های درختی که
شاخص اش همین نخل بلند است بلکه گیاهان کوتاه هم هستند. و ما می توانیم
گندم، جو، نخود، لوبیا و غیره را از آنها به دست آوریم. «ذوالاصف والریحان»
گیاهانی هم هستند که هم سبزیجات شما را تشکیل می دهند و هم غذاهای شما را
خوش طعم و خوش بو می کنند مانند ادویه ها و ...
"فبای الاءربکماتکذبان" کدام یک از این نعمت ها ی خدا را ندیده می گیرید؟
یعنی می توان اینها را ندیده گرفت؟ این جمله ۳۱ بار در این سوره تکرار شده
است و ۳۱ موضوع را مورد تأکید و تکرار قرار می دهد و به ما تذکر می دهد.
الاء یعنی نعمت ها، ولی کلمه ای است که از نعمت قوی تر، عمیقتر و گسترده تر
است. می فرماید: کدام یک از این الاء پروردگار را می توانید تکذیب کنید؟
"خلق الانسان من صلصال کالفخار"
انسان را از صلصال آفرید. به گل رس، صلصال گفته می شود و کسانی که آجرپزی
یا کارهای سرامیک انجام می دهند، فخار نام دارند. همین طوری که در واقع
آجرپزها، گل را عمل می آورند، خداوند نیز ماده اولیه انسان را از خاک به
وجود می آورد.
"وخلق الجان من مارجٍ من نارٍ"
جان را از "مارج من نار" یعنی از آتش بدون دود و در واقع از انرژی خالص به
وجود آورد. جان در واقع به نیروهایی که بر ما پوشیده است گفته می شود و
انس، موجودی است که با ما مأنوس بوده و لمس اش می کنیم، حس اش می کنیم، می
بنیم و در آغوش می گیریم. ولی "جان" پوشیده هاست؛ چیزهای پنهانی. چیزی که
درک نمی کنیم و خارج از دید ظاهری ماست. یعنی خداوند ما را از ماده آفریده
و از خاکیم ولی چیزهای پوشیده وپنهان را مثل فرشتگان که از یک انرژی خالص
اند را از مارج من نار آفریده است. در واقع فرشتگان هم جزء جان اند.
"فبای الاءربکماتکذبان" کدام یک ازنعمت های خدا را نادیده می گیرید؟
"رب المشرقین ورب المغربین"
همان پروردگار دو مشرق و دو مغرب. یعنی خود حرکت! خود شرق وغرب عالم بر
طلوع وغروب که همان حرکت است دلالت دارد. زمین انواع حرکت مانند وضعی و
انتقالی را دارد. خورشید هم حرکت هایی دارد: هم در منظومه و هم در کهکشان
حرکت می کند. کهکشان هم حرکت می کند. به فرمان خداوند، همه اجزاء عالم در
حرکت اند.
"فبای الاءربکما تکذبان" کدام یک ازنعمت های خدا را نادیده می گیرید؟
"مرج البحرین یلتقیان"
خدا این دو دریا را در هم قاطی کرده است. کدام دو دریا؟ در جهان دو سیستم
آب جاری داریم: یکی آب دریاها که همیشه تلخ و شور است و شما نمی توانید یک
لیوان ازآب دریا را بخورید و دیگری آب رودخانه ها که همیشه شیرین و قابل
خوردن است. میلیونها سال است که آب شیرین رودخانه ها در دریاها ریخته می
شود اما چرا آب دریاها شیرین نمی شود؟ باران از کجا می آید؟ ازآب دریاها.
چرا باران تلخ یا شور نیست؟ بارها در قرآن به این پدیده اشاره شده است. این
دو سیستم دائماً در هم می آمیزند. آب رودخانه ها از باران تولید می شود،
باران هم از ابر و ابر هم از دریا. چرا همیشه این یکی شیرین است و دیگری
تلخ وشور؟ در این موضوع چه حکمتی وجود دارد که خدا این دو را دائماً باهم
جایگزین می کند بدون این که با هم مخلوط شده باشند؟!
"بینهمابرزخ لایبغیان"
بین این ها برزخی وجود داردکه از مخلوط شدن شان جلوگیری می کند. برزخ به
معنای دیوار نیست. برخی گفته اند که منظور، آب های گلف استریم یا همان آب
های شور و شیرینی است که در اقیانوس ها جاری ست. آب رودخانه ها که به دریا
می ریزد، بلافاصله با آن مخلوط نمی شود بلکه ممکن است ۵۰ مایل پایین تر از
رودخانه و به تدریج مخلوط شود.یا ا ین که وسط دریا کشتیها می توانند از آب
شیرین دریایی که آبش شور است، استفاده کنند. آب رودخانه به دلیل غلظتش، با
آب دریا مخلوط نمی شود. یاخود جریان آب شیرین و شور در دریا ها وجود دارد.
آب هایی با سیصد درجه سانتی گراد حرارت در زیر اقیانوس ها جاریست. رودخانه
های آب داغ وجود دارند و آب سیصد درجه آنها که به راحتی با آب اقیانوس
مخلوط نمی شود.رودخانه هایی با مواد مختلف زیر دریاها وجود دارد و اصلاً
غوغائی زیراقیانوس ها برپاست! انواع ماهی های مخصوصی وجود دارد که ۱۰۰ متر
آن طرفتر یافت نمی شوند. می گوید خدا یک حائلی قرار داده که این دوتا ترکیب
نمی شوند. شما در چای تان هم آرام آرام آب جوش بریزید، آب جوش با چای قرمز
قاطی نمی شود. در حالی که ما دیواره ای بین آنها نگذاشته ایم. ولی این حائل
به دلیل غلظت آب و چای به وجود می آید و مانع مخلوط شدن آنها می گردد.
"یخرج منهما اللولوء و المرجان" از هر دوی این جریان های آبی، می توانید
لولوء و مرجان استخراج کنید؛ یک محصول با دو شرایط.ببینید که خداوند چه
نظامی خلق کرده است!
"وله الجوار المنشئات فی البحرکالاعلام"
یعنی برای خدا است؛ او آفریده؛ و جوار یعنی جریان یابنده. یعنی کشتی هایی
که جریان پیدا می کنند. المنشأت یعنی پرچم برافراشته، بادبان برافراشته. فی
البحر= دردریا و علم یعنی کوه. کشتی هایی مثل کوه با بادبان های برافراشته
در دریا. کشتی را که از دور نگاه می کنید، می بینید مثل کوهی است که جریان
دارد.یعنی چه؟ یعنی نیروی باد را نگاه کن! خدا چه نیروئی در باد قرار داده
است! کشتی هایی خواهید دید که از این طرف دنیا به آن طرف دنیا در حرکت اند
و تنها از نیروی باد استفاده می کنند و به هر جهتی که بخواهند می روند.
نگاه کن خداوند چه نظامی در این جهان قرار داده است!
کدام یک ازنعمت های خدا راتکذیب می کنید؟ اینها نعمت نیست ؟!
"کل من علیها فان"
همه آنهایی که در زمین اند فانی می شوند.
"وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ"
یعنی تنهایک چیزی باقی می ماند. چه چیزی؟ : وجه پروردگار.
" وجه" یعنی روی نه صورت، چون خدا جسم نیست که صورت داشته باشد. چیزی نیست
که زیر و رو داشته باشد. محدود نیست که بگوییم پشت خدا، پهلوی خدا و ....
وجه خدا یعنی به سوی خدا، توجه به خدا و آنچه که رنگ خدا ئی دارد. اینها
هستند که باقی می مانند. مثال همان مدرسه را تکرار می کنم: مدرسه تعطیل و
سال تمام می شود ولی هر چه که رنگ مدرسه را داشته باشد، وجه مدرسه باشد،
روی مدرسه باشد، باقی می ماند. آنچه که به سوی مدرسه است یعنی آموزش هایی
که در دوران تحصیل گرفتهایم.
آیا این نعمت کمی است؟ پس
"فبای الاء ربکماتکذبان" کدام یک ازنعمت های پروردگاررا تکذیب می کنید؟
معمولاً در جلسات ختم تا همین جا می خوانند. این جاکه می رسند، حاج آقا
باید برود سخنرانی اش را شروع کند. تا این جای سوره را قرائت کرده و بعد
سکوت می کنند تا آقا سخنرانی کند. تصور می کنند پیام تا همین جاست. در
جلسات ختم می خواهند به کسی که عزیزی را از دست داده دلداری بدهند و صاحب
عزا خوشحال باشد که بالاخره آن عزیزش از دست نرفته فقط به سفر و به سوی
نامه اعمالش رفته. یک تعبیری است در نهج البلاغه که حضرت امیر می فرمایند:
«کسی که می میرد، مردم به بازماندگانش می گویند چه جا گذاشت؟ و فرشتگان می
گویند چه فرستاد؟».
برای هرکسی جز عملش، چیزی باقی نمی ماند. وقتی ما به مراسم خاکسپاری
عزیزانمان می رویم، در واقع او را به اعمالش می سپاریم. می گویند مراسم
خاکسپاری اما خاک که چیزی را تحویل نمی گیرد. حضرت علی می گویند" هرکسی را
به عملش می سپارند" او را به عملش سپردند. زن و بچه، مادر و پدر همه خدا
حافظی می کنند. بعد از ده دقیقه همه می روند هیچ کس دیگر با شخص نیست جز
عملش. اگر عمل ما عمل خدائی باشد، وجه خدا باشد، قطعاً باقی می ماند. قرآن
می گوید: همه کارهائی که شما می کنید همه مثل گرد هوا می رود فقط آن چیزی
که رنگ خدائی داشته باشد باقی می ماند. در دوران تحصیل همه بگو بخندها، همه
بازی ها و سرگرمی ها می رود و هیچ چیزی باقی نمی ماند.اما چه چیزی به درد
می خورد؟ آن جدیت هایی که شخص انجام داده و درس هایی که خوانده است؛ آنها
برایش باقی می ماند. خداوند به همه ماتوفیق بدهد به این مدرسه وجود در آن
ایام مختصری که باقی مانده( به تعبیرحضرت علی می گویند لیوانی است که آبش
را خورده ایم و تهش چند قطره ای مانده). به خدا، بازگشت صاف تری بکنیم و
بتوانیم با دستاورد سنگین تری، با توشه غنی تری درمحضر او حاضر بشویم.
آیاتی که تا اینجا خواندیم آیات مربوط این دو نیاز در زمان حاضر بود. آیات
بعدی نعمت های این دنیا برای نسل های بعدی را بیان می کند و بعد هم آیات
مربوط به آخرت ذکر می شود
آیات قبل پیش در باره این مطلب بود که کل من علیهافان ذوالوَيَبْقَى وَجْهُ
رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ یعنی هر موجود زنده ای که در روی
کره زمین است همه فانی می شوند و از دنیا می روند ولی وجه پروردگار که
ذوالجلال والاکرام باقی می ماند وجه هم عرض کردم آن چیزی که به سمت خدا روی
دارد مثالی هم زدم اگر ازخاطر نبرده باشید گفتم مدرسه و کلاس سال تحصیلی
تمام می شود ولی هر چیزی که به سمت کلاس مدرسه باشد یعنی در آن راستا باشد؛
یعنی آموزش هایی که دانش آموزان و دانشجویان در طول سال دیدند اینها باقی
می ماند کلاس تعطیل می شود ولی تلاش هایی که شده همه به نتیجه رسیده است
دیگر همه اینها رفته تو ذهن دانش آموزها آنچه که از فیزیک و شیمی و ریاضیات
و جغرافیا خواندند اینها در واقع وجه مدرسه است. دنیا هم تمام می شود ولی
آن چیزهایی که رنگ خدائی دارد کارهای خدایی که شده به سوی خداست در واقع در
راستای اهداف الهی است آنها باقی می ماند یعنی هر کار مثبتی بکنیم، کارهای
مثبت می ماند کارهای مثبت هم کاریست که کار خدایی باشد کارهای شیطانی
کارهای منفی است کارهای منفی یا اصلا جهت ندارد ارزش ندارد؛ بخور و بخواب
وقت تلف کردن است. قرآن می گوید مشغولیت ها و اینها حذف می شود چیزی باقی
نمی ماند. تنها چیزهای مثبت می ماند حالا بعد آن که می گوید.
یسئله من فی السموات والارض یسئله مضارع سوال به معنای درخواست نیاز در
واقع من فی السموات والارض همه موجوداتی که در آسمان ها، در کرات درکهکشان
هستند، و هم چنین در کره زمین همه دارند از او سوال می کنند نه اینکه مسئله
بپرسند یعنی نیاز یعنی همه نیازشان به سمت خداست ما اگر یک لحظه اکسیژن
نباشد می میریم یعنی حیاتی نیست که خدا یک موقعی ما را خلق کرده و رها کرده
باشد هر ثانیه اش در واقع لطف خداست مراقبت خداست عنایت خداست یک لحظه
اکسیژن نرسد یک لحظه یکی از این سلول های مغزمون از کار بیفتد قلبمان
بایستد.
اصلا تمام سلول های ما دائما دارند عوض می شود سلول های پوستمان چقدر هر یک
هفته ای همه سلول های بدن دارند دائما متولد می شوند می میرند مداوم در حال
آفرینش هستیم در واقع همه نیازمندند ما به نور خورشید نیاز داریم به گرمای
خورشید به اکسیژنی که تنفس می کنیم غذائی که می خوریم ما تمام وجودمان نیاز
است. در قرآن هست که انتم الفقراء الی الله همه تان فقیرید فقیر نه به
معنای گدا فقر یعنی نیاز هیچ کسی بی نیاز نیست همه ما نیاز داریم انتم
الفقراء همه شما فقیرانید الی الله به سوی خدا یعنی درحرکت تکاملی به سوی
خدا، شما همه نیاز دارید مثل ماشینی که بنزین نرسه می ماند. داریم ما حرکت
می کنیم یک سوختی نیاز داریم به سمت خدا والله هوالغنی؛ فقط و فقط خداست که
بی نیاز مطلق هیچ موجودی نیست که بی نیاز باشد همه دائما درحال نیازاند
اینجا می گوید خداوند تمام موجوداتی که درآسمانها و زمین اند از او دائما
دارند می خوان دائما دست نیاز به سوی او دارند کل یوم هوفی شان کل یوم هر
روز فی منظور از روز در برابر شب نیست منظور از روز ۲۴ ساعت نیست یوم یعنی
لحظه زمان حالا ممکن این زمان میلیونها سال طول بکشه ممکن یک هزارم ثانیه
هم باشد خدا دائما در حال کار شان یعنی در یک موقعیتی یعنی خداوند دائما
دارد می آفریند دائما دارد میلیونها ستاره و کهکشان دارد ایجاد می شود
دائما دارد در جهان حرکت می کند خدا که بیکار نیست دائما دارد جهان ایجاد
می شود. ما هم کارهامان مختلف غم و شادی انسان دائما دارد عوض می شود. فقر
و ثروت دائما عوض می شود. یک عده ای به قدرت می رسند یک عده ای از قدرت می
افتند.
یولج اللیل والنهار دائما شب خدا داریم می گویم تو روز می بری روز تو شب می
بینی جهان دارد می گرده
تخرج الحی من المیت دائما از ذرات مرده تو خاک حیات جدید به وجود می آید
دائما زنده ها دو مرتبه می روند تو خاک یعنی یک چرخه ای دائما در جهان است
دائما آفرینش دائما پدید آمدن، دائما حرکت شب و روز دائما فقر و بیزاری
حکومتها می رود می آید همه اینها در واقع نشانه اینکه جهان در حال حرکت
جهان حالت ایستا ندارد حالت داینامیک دارد. وکی دارد می گرداند این را این
هم به آدم امید می دهد که اگر در یک وضعیت بدی که هست فقرگرفتاری غم و غصه
است اندوه هست دائما در حال حرکت جهان چون ثابت نیست اتفاقا وقتی ابوذر
غفاری را تبعید می کردند در زمان عثمان، حضرت علی و امام حسن و امام حسین
آمدند او را بدرقه اش کردند و دلداریش می دادند گفتند نگران نباش صبر داشته
باش خدا دائما در شانی است یعنی امیدواری این که جهان به یک شکل نمی ماند
تو جریانات مختلف تاریخی می بینیم بزرگان دائما به این آیه استناد می
کردند. هم امیدواری می دهد و هم آنهایی که مغرور هستند باید بدانندکه همیشه
اینطوری نیست جهان در حال گردش است؛ ثابت نیست. می خواهد بگوید جهان دائما
دارد تحول پیدا می کند و این تحول دارد دائما از خدا انرژی می گیره دائما
آن چیزی که انرژی تزریق می کند و به جهان بی نیاز می کند جهان را فقط خداست
یسئله مضارع است.
فبای الاءربکماتکذبان این نعمتی نیست نعمتی نیست که جهان صاحب نعمتی دارد
دائما دارد تغذیه می کند دائما دارد شارژ می کند همه موجودات جهان را چه
نعمت بزرگی است.
سنفرغ لکم ایه الثقلان» س یعنی به زودی نفرغ یعنی فارغ می شوند به شما می
پردازند لکم برای شما ایه الثقلان دو سنگین بار. ثقل یعنی سنگینی دیگر تو
این سوره همش دارد دو تا دو تا صحبت می شود ظاهرا جن و انس. حالا به هر
معنایی نمی خواهم وارد بشوم انس آنهایی که مانوسند برای ما می شناسند هم
جنس ما هم نوع ما هستندجن تمام پدیده های پوشیده و پنهان جن چیزی به نام جن
نیست این یک حالت یک صفت همان طور که بارها عرض کردم مثل زیبایی زیبایی
چیزی نیست ولی زیبا وجود دارد زشتی چیزی نیست زشتی وصف چیزهای زشت وجود
دارد جن هم یک وصف است. حالتی است از خیلی چیزها باشد انسانها می توانند جن
باشند فرشتگان می توانند جن باشند موجودات فرض کنید ستارگان یا هر موجود
دیگر تمام چیزهایی که بر ما پوشیده و پنهان نمی شناسیم در عالم جن قرار
دارند اینجا ظاهرا خطاب به هر دو است آن چیزهایی که هستند مانوسند می
شناسیم می بینید لمس می کنید دست می دید باهشان مانوسند، یا نه آنهایی که
در مرحله ناشناخته هستند حالا وقتی که ما مشغول یک کاری هستیم باید فارغ
بشیم تا به یک کار دیگر برسم، ولی خدا که این طور نیست که به کارهایی مشغول
ذهنش متوجه دیگران نباشد که مثلا خدا باید فارغ بشود که برسد این یک تمثیل
یعنی به نظر می آید که دارد ازآینده ای صحبت می کند که این انسان که در
واقع مسلط به طبیعت می شود آن کسی که به کمال می رسد. ببینید روی کره زمین
نسل خیلی حیوانات دارد منقرض می شود. صد میلیون سال که دایناسورها از بین
رفتند ماموتها از بین رفتند همین طور نقش موجودات مختلف دارد تمام می شود
می خوانیم دائما در روز نامه ها که بسیاری از این موجودات فقط توی باغ وحش
ها هستند دارند پنج تاده تاش نگه می دارند به نظر می رسه در آینده انسان که
با سلطه که بر طبیعت پیدا می کند در واقع زمین قلمرو او خواهد شد و موجودات
باز ناشناخته حالا انرژی ها فرشتگان هر چه و هر چه اندکه در قالب جن می
گنجد ایه الثقلا ن این دو نیرو مادی و انرژتیک در واقع نیروهای مادی
وغیرمادی.
فبای الاءربکماتکذبانبه کدام یک از نعمت های خداوند تکذیب می کنید ندیده می
گیرید در آینده زمین در واقع قلمرو رشد و تعالی انسان هست شما ببینید حالا
می گوند هر ده سال تمام معلومات بشر تکرار می شود یعنی ده سال گذشته علم و
پیشرفتی که بشر کرده از تمام طول تاریخش بیشتر بوده حالا می گویند پنج سال
آینده یعنی تو پنج سال آینده دانشی که بشر پیدا می کند از طول تاریخ بیشتر
خواهد بود همین طور ممکن است جلوتر بره این منحنی اش را اگر بکشید ببینید
بشر به چه شتابی دارد سلطه پیدا می کند با طبیعت دیگر می شود مثل میدان
تاخت وتاز انسان دیگر این قدر دارد نسبت به بقیه موجودات دارد پرواز می کند
دیگر همه به گردش هم نمی رسند نتیجه اش چه می شود
یامعشرالجن والانس این یک خطاب خطاب خداست به جن و انس. جن یعنی همان پدیده
ها و هر چیز ناشناخته شد انرژیها همه اینرا یک بار صحبت کردم یا معشر؛ معشر
از عشر می آید عشر یعنی ده چون ده یک عدد تمام معشر یعنی جمعیت زیاد گروه
زیاد خیل انسان ها انسان های ناشناخته و شناخته اینور دنیاست آنور دنیاست
سفید، زرد، سیاه، معاصرین، آیندگان، گذشتگان؛ اینها یادند یا مانوس ما یا
برای ما مانوس نیستند یا معشر الجن والانس. جن اگر در واقع آن طایفه انسان
بگیریم انسان های معاصر یا آیندگان ان استطعتم اگر استطاعت پیدا کردید
استطاعت می شود چی؟ توانی یعنی توانایی؛ اگر توانستید و قدرت پیدا کردید،
قدرت علمی، قدرت تکنولوژی که چه کار کنید ان تنفذوا نفوذ بکنید، حرکت بکنید
من اقطارسموات والارض از تمام اقطار آسمان ها و زمین تنفذوا یعنی اگر یک
روزی رسید این قدر قدرت پیدا کردید. سفینه های فضایی ساختید توانستید ازجو
زمین خارج بشوید حالا ما حداکثر تا ماه رفتیم ماه که چسبیده به خودمان
دورتر که خیلی نرفتیم ولی می گوید از تمام اقطار آسمان ها و زمین هم زمین
را همه جاش را و هم اصلا از کره زمین برید بیرون، از منظومه شمسی برید
بیرون، از کهکشان راه شیری خودتون توانستید برید؛ ولی بدونید لا تنفذون نمی
توانید برید، نمی توانید نفوذ پیدا کنید الابه سلطان مگر با تسلط. سلطان می
شود هم به چیز علمی می گویند سلطان استدلالی که آدم می کند دلیل و برهان
قرآن می گوید سلطان چون وقتی که استدلال می کنی بحث می کنید دلیل علمی
دارید مسلط می شویم بر دیگری غلبه می کنیم. هم به وسائلی که باعث سلطه
انسان می شود یعنی نمی توانید جزء با سلطه، سلطه علمی، سلطه به اصطلاح
صنعتی تکنولوژی
فبای الاءربکماتکذبان این نعمتی نیست که انسان می تواند با پرواز بکند از
زمین می تواند بره قلمرو آسمانها و زمین، و خود این آیه معجزه ای نیست که
۱۴۰۰ سال پیش آمده که از شهر مکه و مدینه برن بیرون. اصلا نمی دونستند
دنیایی اطرافشان هست هر کسی تو شهر خودش متولد می شد می مرده می گوید از
این آسمان ها و زمین اگر می خواهی برید، برید ولی جزء با وسیله نمی توانید
برید. چرا بدون وسیله نمی توانیم بریم؟ یرسل علیکماشواظ من نارونحاس
فلاتنتصران؛ برای اینکه بر شما ارسال شده علیکما برخورد می کند با شما. با
چه چیز؟ می گوید با دو چیز. شواظ من نار شواظ من نار؛ نار یعنی آتش شواظ
یعنی در واقع شعله بی دود آتش وقتی می روید بالا دو چیز هست یکی شعله بی
دود آتش یکی هم نحاس. نحاس وقتی یک آهنی داغ می کنند این حدیده کارها می
کوبند یا مس جرقه هایی ازش می پره. دیدین تو آهنگری ها آهن را سرخ می کنند
و چکش می زنند آنارا جرقه هارا می گویند، نحاس. فلا تنتصران؛ آن وقت نصرت
نمی بینید آن بالا چیزی نیست که به دادتان برسد. اتفاقا عجیب از نظر مسائل
جو شناسی؛ پدیده های جوی هم دو چیز هستش که این سفینه هایی که حرکت می کنند
خطر اصلی هم دو چیز هستش یکی اشعه های الکترومغناطیس، خورشید که دارد تشعشع
می کند در داخل خورشید پانزده میلیون درجه سانتی گراد حرارت هست در اث راین
حرارت شدید هیدروژن تبدیل به هلیم می شود و انرژی که تولید می کند بخشی از
آن به صورت تشعشع که اندازه آن شش دهم درصد است بصورت تشعشع بیرون می آید
اینها همه اش اشعه است این اشعه ها را اگر از بالا حساب کنیم اشعه گاما است
که مرگبار است و اگر به زمین بیاد اصلا حیاتی باقی نمی گذارد. بعد اشعه
ایکس، بعد اشعه ماوراء بنفش، بعد می آید نور مرئی. در نور مرئی یک چیز کمی
از آن که رنگ سبز تا زرد را ما می بینیم بعد از آن اشعه مادون قرمز و ... و
بعد امواج رادیوئی در واقع یعنی اگر طیف خورشید به این پهنا باشد ما فقط
این قدرش را می بینیم اگر زیر آن یا بالای آن باشد اینها در واقع برای حیات
ما مضر است. فقط اشعه خورشید یک مقدار بسیار بسیار کمی از آن سراغ ما می
آید بقیه اش را این طبقاتی که روی زمین است مثل طیف زمین، مگنتس، ایزوسفر،
اینها همه بر می گردونند. ولی وقتی از این فیلترزمین می بیرون رویم سپری
نیست سپر زمین که نمی گذارد این اشعه های مرگبار بیایند همه آنها سرطانزاست
همه آنها تجزیه می کند در واقع ارگان های فیزیولوژیک ما را انسان را از بین
می برند.. می گوید وقتی می روید بیرون دیگر محافظی نیست یک پس اشعه
الکترومغناطیس دومی حدود صد سال که ۱۹۱۱ یا ۱۹۱۴ بود که تشخیص دادند با آن
بالن ها را می فرستادن بالا دیدن علاوه بر اشعه الکترومغناطیس یک پروتون با
ذرات سنگین از پرتو هایی هم خورشید هم از کهکشان دارد به ما می دهد یعنی
این شعله هایی که روی خورشید می زندکه به آنها لحیف های خورشیدی می گویند.
مثلا امسال هوا سرد شده، گرم شده، اینها تحت تاثیر شعله های روی خورشید
انداره شعله های روی خورشید
آیا می خواهید تصوری از اندازه شعله های روی خورشید داشته باشید؟ در نظر
بگیرید آتش هیزمی روشن کرده اید و پشه ای از کنار آن رد می شود. در این
مقیاس، آن آتش خورشید و آن پشه، زمین است.
ذرات سنگین که هسته اتم هیدروژن هستند، دائماً به سمت زمین ارسال می شوند.
این پروتون های سنگین به ذرات موجود در جو زمین بر خورد می کنند.به دلیل
این که انفجارات هسته ای دائماً درون خورشید رخ می دهند، این ذرات به صورت
پیوسته به سمت زمین در فضا پرتاب می شوند و در نتیجه علاوه بر اینکه اشعه
الکترومغناطیس حاصل از تشعشعات وجود دارد، ذرات سنگینی هم از خورشید و هم
از سایر کهکشان ها به سمت زمین و فضا گسیل می شود. بنابراین بالاتر از جو
زمین، خطرات فراوانی وجود دارد
ما برای گرفتن تنها یک عکس رادیولوژی که ناچار به استفاده از دستگاه
تولیدکننده اشعه ایکس هستیم، برای این که خطرات پرتوهای اشعه را به حداقل
برسانیم، ناچاریم از انواع لباس و سپر سربی استفاده کنیم. پس برای بیرون
رفتن از جو زمین به لباس سربی با ضخامت دو متر نیاز است جلوی این تشعشعات
را بگیرد.
بنابراین به طور کلی ۳ خطر وجود دارد: ۱- اشعه الکترومغناطیس، ۲- ذرات
باردار خورشیدی یا کیهانی، ۳- سنگ های سرگردان و اجرام آسمانی. ولی از
سومین خطر در این سوره و هیچ کجای قرآن صحبتی نشده چرا که این سنگ ها در جو
زمین خطرناکند چون جاذبه زمین به آنها شتاب می دهد ولی بالای جو در واقع
دیگر شتابی ندارند و دیگر خطری محسوب نمی شوند.در ضمن آنقدر در مقایسه با
فضا، تعدادشان کم است که احتمال برخوردشان با سفینه های فضایی صفر است.
قرآن در این سوره دو پدیده را به عنوان خطرات اصلی بیان کرده و عجیب این که
لغاتی که بکار برده دقیقاً همان چیزیست که از نظر علمی روشن شده.: "شواظ من
نار" به معنای آتش بدون دود یعنی انرژی خالص یا همان انرژی اشعه های
خورشیدکه هیچ ناخالصی و دود ندارد و "نحاس" هم همان جرقه ای است که مثل
آنچه که در آهنگری به وجود می آید این ذرات پروتون های سنگین ئیدروژنه در
تمام فضا پرتاب می شوند.
این عجیب است که در آن دوران از چه چیزهایی سخن گفته می شود که وقتی از جو
خارج می شویم، چه خطراتی برای بشر وجود دارد.. این کتابی است که می گویند
محمد از خودش نوشته! فردی در ۱۴۰۰ سال پیش که سواد خواندن و نوشتن هم
نداشته، این سخنان را توانسته به مردم بگوید!
"فبای الاء ربکما تکذبان"
"فاذانشقت السماء فکانت وردهً کالدهان" وقتی که آسمان جدا و شقه شده و
قیامت فرا رسد، آسمان و نظم خورشید به هم می خورد. در سوره قبل داشتیم که
«اقتربت الساعه وانشق القمر" یعنی قمر از آن رابطه جاذبه خودش جدای می شود.
زمان آن می رسد که ماه جدا شود و نظمش به هم بخورد. نظم ماه که جابجا بشود،
نظام جذر و مد که از تاثیرات ماه روی زمین است نیز به هم می خورد.ولی در
این جا می گوید آسمان. آسمان یعنی هر چه که بالای سر ماست. "السماء" یعنی
بالای سر ما. نظام بالای سرمان به هم می خورد. اگر درجهان نظام جاذبه به هم
بخورد، نتیجه اش چه می شود؟
" فکانت ورده کالدهان" آسمان مثل گل سرخ می شود. " ورده" به معنای گل سرخ
است و به رگ های بدن ما که خون از آنها برگشت می کند نیز ورید می گویند.
اگر به ترجمه های قرآن مراجعه کنید می بینید که این آیه را چگونه ترجمه
کرده اند: آسمان مثل گل سرخ می شود. "دهان" در واقع به معنی روغن سوخته است
یعنی روغن در ابتدا بی رنگ است اما اگر سوخته باشد، به رنگ قهوه ای در می
آید. بدین معنا که وقتی موقع اش فرا رسد و خورشید به مرحله پایانی نزدیک
شود، مثل گل رز به رنگ سرخ خواهد شد..
عکسی از مشابه این وضعیت وجود دارد که در ۳۱ اکتبر ۱۹۹۹ از ستاره ای گرفته
شده و پیش بینی می شود که برای خورشید ما نیز مشابه آن رخ خواهد داد. حالت
پرهای گل سرخ آن ستاره به خوبی در تصویر معلوم است. این واقعه در حدود ۳۰۰۰
سال پیش رخ داده و نورش در سال ۱۹۹۹ به زمین رسیده است. این پدیده نیاز به
توضیحات بیشتری دارد. ورده در کتاب های لغت عربی به انگلیسی a roze ترجمه
شده و لغت نامه های عربی نیز همین معنارا بیان کرده اند. تشبیه ورده به
دهان یا روغن سوخته احتمالاً اشاره ای به شباهت تحولات پایانی عمریک ستاره
با حرارت روغن داغ وسوخته وتمام شدن عمر موثر روغن.
چگونه خورشید تمام می شود؟ چون سوختش تمام شده است. شود سوخت خورشید
ئیدروژن است و وقتی ئیدروژن تمام شده و تبدیل به هلیم شود، تحولی درون
خورشید پدیدار می شود. روغن هم وقتی بسوزد، آن حالت به اصطلاح روغنی اش
تبدیل می شود به ماده ای قرمز رنگ. علتش این است که وقتی این خورشید زنده و
در حال حرکت و تابش است، نور سفید و روشن دارد. ولی وقتی ئیدروژن تمام می
شود حرارتش کم شده و طیف نوری آن از رنگ سفید میل می کند به مادون قرمز.
درست مثل رنگ رنگین کمان، که چطور از بنفش شروع می شود آخرش به قرمز می
رسد. در پایان عمرش مانند همان گل سرخ می شود. البته خورشید وجود دارد و
درست مثل یک تخم گل باقی می ماند. در واقع می گوید وقتی که آسمان به آن
مرحله انشقاق برسد، مثل یک رز می شود که رنگ قرمز تیره خواهد داشت. خوب دقت
کنید این جملات کی و کجا گفته می شود: در جامعه ای قبیله ای و ۱۴۰۰ سال
پیش! ۱۴۰۰ سال پیش این حرف ها گفته می شود و به تازگی توسط تجهیزات مدرن،
این کشفیات رخ می دهد و دانشمندان می بینند که پایان عمر یک ستاره چگونه
مانند گل سرخ است.
"فبای الاءربکماتکذبان"
"فیومئذ لایسأل ان ذنبه انس ولاجانٌ" در آنروز از هیچ انسانی - چه آشنا و
چه غریبه- و چه آن موجوداتی که با ما مأنوس اند و چه به معنای مادی و انرژی
و ... ازکسی درباره گناهانش سوال نمی شود. یعنی لازم نیست که بپرسند چرا
چنین و چنان کردی؟ همه چیز آشکار است و لازم نیست چیزی از کسی پرسیده شود.
"فبای الاءربکماتکذبان"
"یعرف المجرمون بسیماهم فیوخذ بالنواصی والاقدام"
هر کسی با علامتش شناخته می شود. علامت نه به این معنا که مانند زندانی ها
یک ضربدر یا شماره ای رو سینه آدم زده باشند.سیما یعنی علائم زندگی انسان.
رفتار انسان در چهره و ذرات وجودش معلوم است. درست مثل این که چیزی را زیر
میکروسکوپ بگذارند و بسیاری چیزها را تشخیص بدهند. ولی خدا که احتیاج به
میکروسکوپ ندارد! از نوع نگاه و چهره هر کسی -به اصطلاح ظاهرش- بیان می شود
که این شخص کیست و در طول زندگی اش چه کارهایی انجام داده است.
امروزه بشر قادر است با ابزارهایی که ساخته، رازهای بسیاری را تشخیص
دهد.حتی هر سنگی را زیر دستگاه بگذاریم، تمام تاریخچه اش را می فهمیم. خدا
که در همه چیز حضور دارد،پس همه چیز را بهتر از ما می داند و لازم نیست
ازکسی سوال بشود: "یعرف المجرمون بسیماهم"
"فیوخذبالنواصی والاقدام" مجرمان چگونه گرفتار می شند؟ نواصی به موی پیشانی
گفته می شود. اقدام هم جمع قدم است یعنی حالتی که می خواهند کسی را به زور
از موی پیشانی اش و در نهایت ذلت بکشند.نمی گوید وقتی پای کسی را می کشند.
به نظر می آید این هم یک تمثیل باشد. انسان با پیشانیش سجده می کند. می
بینند که این فرد در دنیا به چه کسی سجده کرده؟ چه کسی برایش مهم بوده است؟
سجده یعنی در خدمت چیزی در آمدن و پیشانی به صورت سمبلیک نشان دهنده چیزی
است که انسان در خدمت آن آنست. آن کسی یا چیزی که باعث جرم و انحرافش شده،
سجده گاهش در زندگی بوده است. نوکر چه کسی بودی؟ سنگ چه کسی را به سینه می
زدی؟ اربابت چه کسانی بوده اند؟ند همانها بدبختش کرده اند! به خاطر همان
سجده کردن ها به پول، قدرت، شهوت و شهرت..... به خاطر آن چیزهایی که دنبالش
بود و به خاطر آن چیزهایی که درآن مسیر گام گذاشت این علائم را در وجودش
پدیدار شده است.
"فبای الاء تکذبان" در این سوره، این آیه۳۱ بار تکرار شده و نوعی ترجیع بند
محسوب می شود.
"هذه جهنم التی یکذب بها المجرمون" این همان جهنمی است که مجرمین قبول
نداشتند. مجرم هم کسی است که قطع رابطه کرده و بریده است. او دیگر هیچ
اتصالی به نظام هستی ندارد.
"یطوفون بینها وبین حمیمٍ آنٍ" در آن جهنم دائماً در حال گردش اند. طواف
یعنی گردش. "بینها" در آن جهنم و" بین حمیمٍ آنٍ" بین آب جوش.
از این به بعد موارد زیادی در رابطه با جهنم و بهشت گفته می شود. تمثیل
هایی آمده که قابل فهم و درک مان نیست ولی برای کمک به ما به صورت تشبیه با
موارد دنیوی ذکر شده اند.اند. در قرآن بارها گفته شده که جهنم و بهشت برای
شما قابل تصور نیست.
مثالی برایتان می زنم. در این روزگار، هرکسی اهل کار و تلاش است، یک لپ تاب
دارد و اگر همراهش نباشد، مثل آدمی که بدون عینک نمی تواند ببیند یا بدون
سمعک نمی تواند بشنود، است. ممکن است تا ده سال دیگر یک نفر بدون لپ تابش
نتواند از خانه بیرون برود، چون همه اطلاعاتش در آن است و همه کارها را با
آن انجام می دهد. حالا تصور کنید اگر می خواستند ۵۰ سال پیش چنین چیزی را
توضیح بدهند و بگویند همچین دستگاهی می آید، چه می خواستند بگویند. می
گفتند فرض کنید مثل ماشین حساب، مثل چرتکه است. ولی آیا واقعاً
کامپیوترچرتکه است؟ خیر! اینها تمثیل هستند. وقتی می خواهند برای انسان
۱۴۰۰ سال پیش یک مکان واقعاً ناراحت کننده را توضیح دهند، می گویند آب جوش!
در شرایطی مثل رفت و آمد در میان آتش و آب جوش. چرا؟ چون سخت تر از آن چیزی
نمی توانیم بفهمیم. ولی آیا چنین چیزی هست؟ اینها همه به صورت نکره در قرآن
گفته شده است: حمیم. نکره یعنی نامشخص. هر چیزی که معرفه است و ما می
شناسیم، با (ال)می آید. اما همه صفاتی که راجع به بهشت و جهنم آمده همه
نکره و ناشناخته است ولی برای فهم ما دارد مثال می زند.همان طور که اگر شما
بخواهید با بچه هایتان درباره موضوعی صحبت کنید، از مسائلی برایش مثال می
زنید که آنرا بفهمدو درک کند.
"ولمن خاف مقام ربه جنتان" برای کسی که از مقام پروردگارش خوف داشته باشد،
دو بهشت وجود دارد. "مقام ربه" اول نمی گوید " الله" بلکه می گوید "رب"
یعنی همان سینیور. یعنی لرد (lord)، صاحب اختیار، (boss) . ببینید دارد نقش
خدا را بیان می کندو نه ذات خدا را. اگر می گفت "الله" یعنی الوهیت، یعنی
عبادت، یعنی عشق، یعنی دوست داشتن.
یک بار این مثال را زدم که تا وقتی شما این جا نشسته اید، به هیچ وجه از
پلیس راهنمایی نمی ترسید. پلیس راهنمایی بر رانندگی نظارت می کند و شما هم
که در حال رانندگی نیستید. اگر پلیس با یونیفرم و در ماشینش هم باشد، نمی
ترسید! اگر شما در ماشینتان باشید که پارک شده است، بازهم نمی ترسید. اما
اگر در حال رانندگی باشید، می ترسید! از خود پلیس نمی ترسید (مثلاً اگر
پلیس در پیاده رو یا با لباس شخصی باشد که ترس ندارد!)، از پلیس موقعی می
ترسید که هم شما و هم او در ماشین باشید. پس از "مقام" پلیس می ترسید. ولی
در واقع اگر حقیقتش بخواهید شما از مقام پلیس هم نمی ترسید بلکه از "عمل
خودتان" می ترسید! از این که ممکن است چراغ قرمز را ردکرده یا با سرعت زیاد
حرکت کرده باشید. ما در زندگی چقدر چراغ قرمز ها را رد کرده و چقدر افراط
وتفریط کرده ایم؛ درواقع از عمل خودمان می تر سیم. برای این که آن مقام
پلیس ایجاب می کند که جریمه بکند. واگر نه پلیس آدم خیلی خوب و مهربانی هم
هست و رفتار خوبی هم دارد.آدم از خودآنها نمی ترسد بلکه از مقامشان ترس
دارد.
خیلی ها می گویند چرا در اسلام( قرآن) می گویند باید از خدا ترسید؟ چرا ما
را این قدر می ترسانند؟ خدا که ترس ندارد! تو از مقام خدا باید بترسی چون
خدا عادل است، چون جهان نظم دارد. پس آدم از عدالت هم نمی ترسد، چون عدالت
عملم با عدالت نخوانده است، خلاف وخطاکرده ام و عالم حساب دارد، پس در واقع
از عملم می ترسم. وگرنه هیچ وقت از خدا نباید ترسید و آن ترسی که از خدا می
گویند بارها در قرآن تکرار شده "ولمن خاف مقام ربه" کسی از مقام ربش بترسد
و "نهی النفس الی الهوی" و نفسش از هوی وهوس و تجاوز به دیگران نهی بکند،
یعنی خوف خدا باعث می شود که من مراقب خودم باشم، و بتوانم خودم را کنترل
کنم، عصبانی نشوم، فحش ندهم، به اموال و نوامیس مردم توجه نکنم و ... این
می شود معنای خوف داشتن از عمل خود. در این آیه گفته شده که دو بهشت وجود
دارد.
"ذواتا أفنانٍ"
افنان یعنی شاخه های تازه درخت. انسان همیشه شاخه های زنده و جوان درختان
را دوست دارد نه زرد ها و پلاسیده ها را. اینها همه به صورت نکره بیان شده
و برای فهم مردمان ۱۴۰۰ سال پیش است. هنوز هم بشر دوست دارد به مکان های
سبز و خرم برود. ولی آیا واقعاً منظورش درخت است؟ می گوید این کره زمین از
بین می رود و دیگر نخواهد بود و می گوید بهشت شما همه ی آسمان ها و زمین
است! دیگر چه درختی؟! ولی این برای فهم ماست.
"فبای الاء ربکماتکذبان" باز کدام نعمت پروردگاررا تکذیب می کنید؟
"فیهاعینان تجریان" درآنجا چشمه ها جاری هستند. دو چشمه جاری است.
"فبای الاء ربکماتکذبان" باز کدام نعمت پروردگاررا تکذیب می کنید؟
"فیهم من کل فاکهه زوجان" در آنجا از هر میوه ای دو زوج هست. زوج به اصطلاح
میوه نر و ماده است. شاید هم این دو زوجی که می گوید، دو تا دو تا، منظورش
انسان ها و زن و مرد است. نمی دانم! خیلی پیچیده است!
"فبای الاء ربکما تکذبان" باز کدام نعمت خدا را تکذیب می کنید؟
"متکئین علی فرشٍ بطائنها من استبرقٍ و جنی الجنتین دانٍ" آنجا بر فرش هایی
تکیه کرده اند. "بطائنها من استبرقٍ" بطائن یعنی پود فرش. فرش دارای یک
آستری و تار و پودی است که طرح هایی را روی آن با نخ ابریشم پیاده می کنند.
کت و شلوار هم که می خرید، آسترش را معمولاً پارچه های درجه دو یا سه می
گذارند چون داخل کت معلوم نمی شود. بطائنها در واقع بطنش است. در واقع بطن
یعنی آن چه در زیرش وجود دارد که در این جا می گوید از ابریشم است و تمثیلی
برای ماست. خداوند بهتر می داند ما قسمت هایی از لباس را که از دید پنهان
است، از جنس نامرغوب استفاده می کنیم و هیچوقت ابریشم را برای تار و پود به
کار نمی بریم. ولی نعمت های آنجا، فرش های آنجا، لباس ها و ...، تار و
پودش، ذاتش از ابریشم است!. این یک تمثیل است و پیامی را بیان می کند.
"وجنی الجنتین دان" جنی یعنی میوه های رسیده. میوه های رسیده آن دو باغ،
خیلی نزدیک اند. یعنی چنین نیست که کسی بالای درخت برود! این هم باز یک
تمثیل برای نزدیک بودن است. الان اگر بخواهید چیزی بخرید در اینترنت به
صورت آن لاین خرید می کنید . مثل این است که همه چیز نزدیک است. می توانید
از این طرف دنیا چیزی را از آن طرف دنی بخرید.حالا این راه را جلوتر ببرید؛
صد سال دیگر، هزار سال دیگر... آن موقع با یک اشاره هر چه بخواهید در
اختیارتان است! یعنی زمان همه چیز را برای ما کوتاه کرده و در دسترس قرار
داده است. در واقع محصولات چیده شده جنی، نعمت ها در دسترس شماست. در
آینده، اراده شما به تنهایی کفایت می کن.د باز کدام نعمت های بهشتی را
تکذیب می کنید؟
"فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لاجان"
طرف یعنی پلک چشم. درواقع این یک تمثیل است و منظورش افرادی است که چشمشمان
کوتاه است. مثلاً شخصی خودش همسر و فرزند دارد اما دائماً به دیگری نگاه می
کند.اما کسی که نگاهش کوتاه است یعنی به دیگران بی توجه است و اصطلاحاً چشم
و دل پاک است.
"لم یطمثهن انس قبلهم ولاجان" که هیچ جن و انسی قبلاً با آن تماس نداشته
است. البته ترجمه ها و تفسیرها، این را به معنای زن یا حوریان بهشتی گرفته
اند. چنین وعده هایی هیچ کجا نیست؛ نه در ادبیات و نه در نثر اعراب . همیشه
این مرد است که دنبال زن می رفته وخواستگاری می کرده و وعده از طرف زنان
معمول نبوده است چون امری ناپسند در آن فرهنگ محسوب می شده. در حالی که
ممکن است در فرهنگی دیگر، این کار اصلاً ناپسند نباشد.آنهایی که این را به
جنبه مونث قضیه گرفتند، عبارت زوج را از جنبه مونث آن دیده اند. ولی "زوج "
در قرآن به هردو معناست و هیچگاه کلمات زوجه یا زوجات به کار نرفته است. در
واقع نیازهای غریزی انسان، نیازهای جنسی او، با آن همسری که مختص اوست پاسخ
داده می شود و توجهش به سوی کس دیگری نیست.
ما که در این دنیا زندگی می کنیم، قاعدتاً باید به ما وعده هایی داده شود
که آن وعده ها با نیازهایمان انطباق و با آن چیزهایی که دنبالشان هستیم،
همخوانی داشته باشند.ممکن به نظر عده ای خیلی مسخره بیاید که قرآن از باغ و
تخت و همسر و خوردنی ها وعده بدهد اما انسان ها دنبال چه هستند؟ اگر به
تلویزیون و نشریات غربی و میزان استفاده از اینترنت مراجعه کنید می بینید
تقریباً ۷۰ درصدش به همین موضوعات مربوط می شود. تشنگی، گرسنگی و دیگر
غرایض این ها نیازی است که خدا در وجود انسان گذاشته است. اگر چیز دیگری می
گفت که ما الان تمایلی به آن نداریم، قطعاً علاقه مان تحریک نمی شد.اگر به
بچه کوچکتان بگویید برایت کامپیوتر می خرم می گوید می خواهم که ۷۰ سال
نخری؛ کامپیوترمی خواهم چه کار؟! او اسباب بازی می خواهد! بنابراین به
انسان چیزی گفته می شود که دوست دارد نه این که دروغ گفته شده باشد. وقتی
بهشت تمام جهان هستی است، تو همین غرایز را دوست داری و خوب، همین هم به تو
داده می شود ولی این غرایز در برابر چیزهای بی نهایتی که می گوید هیچ
انسانی نمی تواند درکشان بکند، آن چشم روشنی هایی که خدا برایش قرار داده،
هیچ ارزشی ندارند. بنابراین توجه کنید که چون خیلی از افراد این آیات را در
تلویزیون می خوانندو می گویند ببینید وعده های قرآن اینجا که هست! بروید
کنار ساحل و برایتان مهیاست! یادمان باشد این مثال ها در چه رابطه ای گفته
شده است.
"کانهن الیاقوت والمرجان" اینها مثل یاقوت و مرجان اند. یاقوت یک سنگ قرمز
قیمتی و مرجان گوهر سفید رنگی است که از دریا می گیرند و به رنگ های مختلف
دیگری هم دیده می شود. این برای فهم ماست که گفته شده اینها مثل یاقوت و
مرجان اند.
"فبای الاء ربکماتکذبان" و کدام یک از نعمت های خدا را تکذیب می کنید؟
"هل جزاءالاحسان الا الاحسان" آیا جزای احسان جز احسان است؟. نمی گوید آیا
جزای مسلمان بودن، نماز خواندن غیر این است؟ یعنی هر کسی کار خوبی انجام
دهد، احسان کرده است. احسان یعنی کار نیکو، کار زیبا.هر کسی کار زیبا کرده
باشد، این هم نتیجه زیبایش است. آیا ممکن است کسی احسان کرده باشد و خدایی
که محسن است، به او احسان نکند؟ در واقع معنای احسان، مبادله هم نیست که هر
کسی کاری کرده باشد همان مقدار جزا ببیند.احسان یک چیزی بیشتر از آن کار
است. جزای احسان، قطعاً احسان است.
آیات بعد، سراغ دسته ای دیگر از بهشتیان می رود.ظاهراً این نعمت های بهشتی
که توصیف شد، متعلق به آدم های خوب است و آن بهشت مقربین است. در آیات بعدی
بهشت دیگری معرفی می شود.
"و من دونهما جنتان" در یک سطح پایین تر، باز دو بهشت دیگر وجود دارد.
"مدهامتان" یعنی سبز تیره. در توضیح ویژگی این بهشت می گوید جنگل خیلی سبز
و خرمی دارند.
" فیهماعینان نضاختان" درآن جادوچشمه هست که می جوشند. در توصیف بهشت قبلی
می گفت" عینان تجریان" یعنی چشمه های آن جریان دارد، مثل ین است که آب آن
چشمه های مقربین بیشتر است. کسانی که مبتکر فکری بودند؛ مانند پیامبران که
فکرهایشان همچنان جاری است. ۱۴۰۰ سال پیش پیامبر ما و ۲۰۰۰ سال پیش حضرت
عیسی آمده است ولی هم چنان تعالیم آنها جریان دارد.می گوید: دو چشمه جوشان
یعنی به تدریج و قطره قطره نیست بلکه کاملاً فراوان در اختیار همه است.
چشمه هم معانی بسیار عمیقی دارد و لزوماً تنها چشمه آب نیست.
فیها فاکهه ونخل ورمان درآنجا میوه هایی هست و بازهم به صورت نکره آمده
است.
صدق الله العليّ العظيم.
|