`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

روشنفكرى دينى، مسئله تعبّد و عقلانيت

سايت «فرهنگ امروز» گفتگوئى در نقد روشنفكرى دينى در تاريخ ۲۹ بهمن ۱۳۹۲ با «مصطفى ملكيان»، از چهره‌هاى مطرح در محافل روشنفكرى داخل كشور، تحت عنوان: «با پارادكس خود چه مى‌كنند؟» انجام داده كه بازتاب گسترده‌اى را موجب شده است. ملكيان در اين مصاحبه با شرح پروسه گذار خود از اين عرصه به «عقلانيت و معنويت»، روشنفكرى دينى را مفهومى پارادوكسيكال با تناقضى درونى ميان تعبّد به دين و التزام به عقلانيت شمرده است.

ايشان با تعريف «عقلانيت»، به عنوان سنتى اروپائى كه ريشه در فرهنگ يونان و روم باستان دارد، و «تعبّد»، به عنوان سنتى دينى ميان مؤمنان، قوام تديّن را در تعبّد، به معناى بى چون و چرا پذيرفتن گزاره‌هاى دينى، و قوام روشنفكرى را درعقلانيت و التزام كامل به يافته‌هاى علمى دانسته و نتيجه مى‌گيرد: «عقلانيت نافى تعبّد، و تعبّد نافى عقلانيت است و اين دو ذاتاً يكديگر را نفى مى‌كنند، در پروژه روشنفكرى دينى مى‌خواهند اين دو با هم جمع شوند درحاليكه ما نمى‌توانيم هم عقلانى باشيم و هم متديّن».

ملكيان سپس نتيجه مى‌گيرد:«اگر روشن‌فكرى با تديّن ناسازگار است، (درعوض) با معنويت سازگار است و من به جاى روشنفكرى دينى، از (واژه) روشنفكرى معنوى استفاده مى كنم».

اين مصاحبه از آنجائى كه در پاسخ به سئوالات پراكنده و جهت دار مصاحبه كننده عليه برخى چهره‌هاى سرشناس روشنفكرى دينى انجام شده است، به دليل شفاهى بودنش فاقد انسجام و استحكام متون جدى بوده و سوء تفاهماتى را بر‌انگيخته است، تا جائى كه حتى مصاحبه كننده از ظنّ خود يار ملكيان شده و قسمتى از سخنان ايشان را كه مستقل از محور بحث، در انتقاد از بحث عبور از «فقه» آمده ، با ذوق‌زدگى به عنوان سندى عليه روشنفكران دينى تيتر كرده است؟ غافل از آنكه ملكيان در اين مصاحبه به خصوص آنجا كه مى‌گويد: «به هر دين تاريخى و نهادينه‌اى التزام صد درصد داشتن، با عقلانيت ناسازگار است، چون هر دين تاريخى و نهادينه‌اى از من تعبّد مى‌طلبد و مى‌خواهد من سخن كس يا كسانى را بپذيرم»، پنبه فقاهت را مهمترين محصول دين نهادينه شده است زده و تعبد به آن را مغاير عقلانيت شمرده است.

جان كلام در همين جمله: «دين تاريخى و نهادينه شده» است. شريعت‌ها به قول دكتر شريعتى در آغاز «نهضت» بودند و به تدريج به «نهاد» تبديل شدند، نهضت از سرچشمه جارى مى‌شود و نهاد در جريان تاريخى خود رنگ و رسوب بستر را مى‌گيرد. دين تاريخى در واقع تلقى و درك و فهم باورمندان به آن دين در طول هزاره‌ها و قرن‌هاى گذشته است كه نه ثابت است، و نه الزاماً زلال سرچشمه رابه تشنگان مى‌رساند.

ملكيان پس از اشاره به تعبّد سخت بودائيان نسبت به آئين خود به رغم اين سخن بودا كه: «به سخن من تعبّد نورزيد، سخن من را آزمون كنيد، اگر با آزمون درست درآمد بپذيريد وگرنه وا بزنيد»، تغييرمشى خود را به وضوح بيان مى‌كند:

«من از روشنفكرى دينى گذر مى‌كنم و به روشن فكرى معنوى مى‌رسم، چون در عين معنويت تعبّد نيست و از اين نظر عقلانيت با معنويت قابل جمع هستند... اگر عقلانيت را پاس مى‌دارى، چاره‌اى ندارى جز آنكه معنوى هم باشى... و اگر كسى گفت من فقط معنويت را پاس مى‌دارم و فقط دغدغه‌ى معنويت دارم، من با استدلال مى‌گويم چاره‌اى ندارى جز اينكه عقلانى هم باشى»

 به اين ترتيب معلوم مى‌شود كه ملكيان با فاصله گرفتن از تعبّد به دين تاريخى، به «معنويت و عقلانيت» كه همان سرچشمه‌اى خالص و زلال دين است، رويكرد تازه خود را سامان مى‌دهد. اما اين كه چرا چنين سخنانى در جامعه سنتى و به شدت فقه محوردينى ما واكنش‌هاى منفى به بار مى‌آورد، بى‌خبرى اكثريت باورمندان دينى از «سرچشمه اصلى» دين، و يكى شمردن «كتاب و سنّت» با دين نهادينه شده تاريخى عرضه شده توسط فقيهان است كه چه بسا فرسنگ‌ها با كتاب و سنّت فاصله داشته و با شاخ و برگ‌هاى شرك آميزش سنخيتى ديگر يافته باشد. به همين دليل هم رسالت هرپيامبرى پيراستن تعاليم توحيدى به شرك آلوده شده پيامبر پيشين بوده است؟

به نظر اين قلم جنگ زرگرى تفرقه برانگيزى كه برخى رسانه‌ها و روزنامه نگاران ميان دو نحله «روشنفكرى دينى» و «عقلانيت و معنويت»
(به مصداق: فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ- مؤمنون ۵۳) راه انداخته‌اند، جز جنگ الفاظ و عناوين نيست و واقعيتى در عالم خارج ندارد و اگر نيك بنگريم، تفاوت چندانى در ديدگاه‌هاى دو طرف نيست؛ نه روشنفكران دينى اهل تعبد به دين تاريخى و منكر عقلانيت هستند، و نه ملكيان و موافقانش پشت كرده به ايمان دينى و شريعت‌اند. مشكل اصلى، همانطور كه گفته شد، يكى شمردن دين تاريخى فقاهتى با پيام خالص پيامبر و كتابى است كه عرضه كرده است.

امت اسلام در هر دو شعبه شيعه و سنى، قرن‌هاست كه قرآن را در حوزه‌هاى علميه خود فرو نهاده و فقه را محوريت بخشيده است، به قول علامه طباطبائى مفسر بزرگ شيعه در تفسير الميزان:

«علوم حوزوى به گونه‌اى تنظيم شده‌اند كه به هيچ وجه به قرآن احتياج ندارند، به طورى كه شخص متعلم مى‌تواند تمام اين علوم را از صرف، نحو، بيان، لغت، حديث، رجال، درايه، فقه و اصول فرا گرفته به آخر برسد، و آن گاه متخصص در آن‌ها بشود و ماهر شده در آن‌ها اجتهاد كند، ولى اساساً قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند! در حقيقت براى قرآن چيزى جز تلاوت كردنش براى كسب ثواب و يا بازوبندى فرزندان، كه از حوادث روزگار حفظشان كند، چيزى نمانده، اگر اهل عبرتى، عبرت بگير»! (الميزان ۴۰ جلدى، ج۱۰، ص۱۱۷)

آقاى خمينى نيزدر همين زمينه چنين گفته است:

«...اينجانب از روى جدّ، نه تعارف معمولى مى‌گويم: از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم، و شما اى فرزندان برومند اسلام، حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسيار مختلف آن بيدار كنيد، تدريس قرآن در هر رشته‌اى از آن را نظراعلاى خود قرار دهيد، مبادا خداى ناخواسته در آخر عمر كه ضعف پيرى بر شما هجوم كرد، از كرده‌ها پشيمان و تأسف بر ايام جوانى بخوريد، همچون نويسنده (صحيفه نور، ج۲۰، ص۲۰، س۲۶).

حقيقت آنست كه وقتى دين از نهضت به نهاد تبديل شد و طبقه‌اى به عنوان متولى پديد آمد، تكليف و «تعبد» جاى «اختيار» و «عقلانيت» مى‌نشيند و با كنار رفتن تدريجى «كتاب الهى» و جايگزينى توليدات فقهى متوليان، معانى «تعبد و تعقل» نيز، همچون بسيارى از كليد واژه‌هاى قرآنى، به كلى مسخ و از معناى قرآنى خود منحرف مى‌گردند.

اما مصطفى ملكيان كه دانش آموخته حوزه علميه قم و شاگرد فقيهانى همچون: جوادى آملى، مصباح يزدى و حسن زاده آملى است و با دغدغه «فلسفه و كلام»، سال‌ها در «دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم» و «مؤسسه امام خمينى» تحصيل و تدريس كرده، اينك كه خلأ «معنويات وعقلانيت» را در آموزه‌هاى حوزه‌هاى با تمام وجود حس مى‌كند، با آزاد كردن خود از برزخ ميان تعبّد به آنچه در حوزه‌هاى علميه آموخته و فطرت خرد پذير خداجوى خود، پله پله مراحل پنجگانه حيات فكرى خود (به تعبير رسانه فرهنگ امروز) را از بنياد گرائى اسلامى، سنت گرائى اسلامى، روشنفكرى دينى ، اگزيستانسياليزم الهى و عقلانيت معنوى تعالى مى‌بخشد و بيش از گذشته به هدف اصلى بعثت كه به تمام و كمال رساندن «اخلاق» است و به معنويت و عقلانيت مى‌پردازد.

ملكيان دراين سيرو صيرورت، به تفاوت فرهنگ قرآنى با آموزه‌هاى عرفان و كلام و فقه پى مى‌برد و شجاعانه آن را به زبان مى‌آورد، ايكاش چنين حوزويانى فرهيخته، فرصت كنند يكدهم عمرى را كه تاكنون در آموختن فرعياتى همچون فقه و اصول و فلسفه و كلام صرف كرده‌اند، حداقل به توصيه‌اى كه از علامه طباطبائى و آقاى خمينى نقل شد، اختصاص دهند. اين طليعه و نگرش تازه را در مصاحبه ملكيان آشكارا مى‌بينيم، آنگاه كه صريحاً مى‌گويد:

«متكلمان ما، فلاسفه و عارفان ما از فرهنگ‌هاى ديگرى مفاهيم و نظريات و آموزه‌هائى را گرفته‌اند و آنها را بر قرآن و روايات تحميل كرده‌اند (در حاليكه) قرآن و روايات ما هرگز حاكى از اين مفاهيم، آموزه‌ها و نظريات نيستند... آنچه قرآن و احاديث نبوى القاء مى‌كنند، هرگز سخنى نيست كه فيلسوفان اسلامى و عرفاى اسلامى و متكلمان اسلامى گفته‌اند. من سخنم را خيلى واضح و صريح گفتم».

تعارض دين نهادينه شده تاريخى در بسيارى از موارد با عقلانيت قابل انكار نيست، اما اين قلم بر اين باور است كه در «كتاب و سنت مطابق با آن»، كه پايه و اساس اسلام است، اصلا نه تعبدى به معناى مصطلح موجود است و نه عملى كه «عقلانى» نباشد مورد قبول شارع است! دراينصورت نه «تعبّد»ى كه (حتى در امور سياسى نسبت به رهبرى) در جامعه سنتى ما معمول شده است، مطلقاً جايگاه دينى دارد و نه عقلانيتى كه برخى فقيهان آنرا رقيبى براى ايمان مى‌شمرند، خلاف دين است. اين مختصر را مجال پرداختن تفصيلى به اين مدعا نيست، به ناچار به شواهدى نمونه‌وار در زمينه تعبد و عقلانيت اشاره مى‌كند:

۱- از نصايح حكيمانه لقمان كه در قرآن نقل شده، يكى هم اين است: «از چيزى كه به آن علم ندارى، پيروى مكن، زيرا چشم و گوش و دل، هر يك در مورد آن مسئول است (اسراء ۳۶). اگر كسب علم با ابزار سه گانه شناخت، تنها شرط پيروى از هر دين و آئين و هر شخص و شعارى شمرده شده است، در اينصورت چگونه تعبد و تقليد كوركورانه مى‌تواند مورد قبول خدا باشد؟

۲- در مذمّت چنين پيروى‌هاى كوركورانه‌اى است كه قرآن از زبان پيروان به دوزخ درآمده مى‌گويد: «پروردگارا، ما از سادات و بزرگان‌مان (رؤساى دينى و سياسى خود) پيروى كرديم و آنها ما را از راه راست گمراه كردند، پس عذابشان مضاعف كن واز رحمت خويش دورشان ساز (احزاب۶۷).

۳- از ويژگى‌هاى دهگانه‌اى كه قرآن از «عبادالرحمن» برشمرده است، يكى هم اين است كه با آيات خدا كر و كور برخورد نمى كنند (وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا - فرقان ۷۳)، شگفتا كه خدا تعبّد مقلدوار از خود را نمى‌پسندد و به بندگان توصيه مى‌كند با آگاهى و شناخت علمى با آيات او آشنا شوند!

۴- خدا به پيامبرش فرمان داده به مردم اعلام كند: «اين است راه من، با بصيرت (نه تقليد و تعبّد)، مردم را به سوى خدا دعوت مى‌كنم. هم من و هم هر كس از من تبعيت مى‌كند (بايد چنين كند- يوسف ۱۰۸). آيا حوزه‌هاى علميه ما از اين فرمان تبعيت مى‌كنند؟

۵- مشتقات كلمه «عبادت» جمعاً ۲۷۵ بار در قرآن آمده است كه از اين تعداد كثير، فقط يكبار به «تعبّد» (در باب تفعّل) اشاره شده است، آنهم با نفى ونهى تعبد! اين فرعون بود كه مردم را به «تعبد» از خود مجبور مى‌كرد و موسى(ع) برچنين رفتارش اعتراض داشت (شعراء ۲۲). خدا از بندگان «عبادت» خواسته است كه امرى آگاهانه و عاشقانه است، نه تعبد كه تظاهرى از بندگى است (همچنانكه ميان صنعت با تصنّع، كبرياء با تكبّر و شكل با تشكّل فرق است).

۶- در قرآن آمده است كه در روز قيامت، خدا از تكذيب كنندگان مى‌پرسد: «آيا آيات مرا دروغ شمرديد و به آن احاطه علمى پيدا نكرديد، پس چه مى‌كرديد؟ (نمل ۸۸)، گوئى ما نه براى انجام تكاليف و تقليد و تبعيت، كه براى احاطه علمى به آيات خدا و شناخت موحدانه او به جهان آمده‌ايم!
آرى مومنان به: خدا، فرشتگان، كتابهاى الهى، رسولان و آخرت، كه مشتمل بر امورى غيبى هستند، ايمان دارند (بقره ۲۸۵ و نساء۱۳۶)، اما «ايمان» كه امرى قلبى و انتخابى است، با تعبّد و تكلّف تفاوت فراوان دارد و در هيچ آيه قرآن نيامده است به اين امور تعبد داشته باشيد، و از قضا در تقسيم بندى قرآن به دو بخش: «محكمات» و «متشابهات»، راسخون در علم، كه عاقل‌ترين مردم (اولواالالباب، به تعبير قرآنى) محسوب مى‌شوند، هرچند اعتراف به عجزخود در فهم تأويل متشابهات مى‌كنند، با اينحال به اتكاى معيارهاى اساسى كه از محكمات يافته‌اند، به هر دو بخش ايمان مى‌آورند (آل‌عمران ۲). ايمان قلبى به امور غيبى كجا و تعبّد به احكام روشن شرعى كجا؟

۷- در دين تاريخى و فقاهت برآمده از آن، به زير سئوال بردن فلسفه احكام و پرسش از چگونگى و چرائى اصول دين خلاف تعبّد و تسليم به حق به شمار مى‌رود، اما ابراهيم خليل(ع) كه در قرآن نماد تسليم و توحيد معرفى شده است، هم رستاخيز و زنده شدن مردگان در قيامت را زير سئوال مى‌برد و صادقانه از پروردگارش مى‌خواهد چگونگى آن را به او نشان دهد، كه درخواست آزادمنشانه‌اش با حسن قبول مورد اجابت قرار مى‌گيرد (بقره ۲۶۰)، و هم در مورد عذاب قوم همجنس‌گراى قوم لوط، وقتى با خدا مجادله مى‌كند، نه تنها مؤاخذه نمى‌شود، بلكه به خاطرچنين مهر و محبتى كه شامل چنان مردمى هم مى‌شود، مورد تجليل هم قرار مى‌گيرد. (...يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ- هود ۷۴ و ۷۵)

۸- پيروان پيشتاز پيامبران و پرورش يافتگان مستقيم آنان نيز براى رسيدن به اطمينان و آرامش قلبى، بعضاً از خدا دليل و سندى تمنا مى‌كردند! و مگر «مائده»اى كه پنجمين سوره قرآن نام آن گرفته است، غير از اجابت درخواست حواريون از طريق عيسى بن مريم(ع) است تا هم دلشان آرام گيرد و هم شاهدى بر آن باشند؟ وقتى بنده‌اى در حكمى به يقين و آرامش قلبى نرسيده، آيا نفاق و دو روئى و خلاف صداقت نيست كه در ظاهر به تعبّد بپردازد و از خدا چيزى را مخفى كند كه بر آن خبير است!؟ زير سئوال بردن رستاخيز را نيز قرآن از زبان يكى از بندگان نقل كرده است كه با حُسن اجابت الهى و تجربه‌اى عملى پاسخ داده شده است (بقره ۲۵۹).

۹- نه تنها انبياء و اولياء، بلكه فرشتگان نيز كه نماد تسليم و تبعيت مطلق هستند، چيزى را كه نمى‌دانند از خدا مى‌پرسند تا چشم و گوش بسته عمل نكرده باشند، همچنانكه وقتى خداوند به آنان خبر داد كه دست اندر كار آفرينش جانشينى جديد (موجودى مختار) در زمين است، فرشتگان گفتند: «آيا كسى را قرار مى‌دهى كه فساد مى‌كند و خون مى‌ريزد»؟ (بقره ۳۰) آرى در نظام الهى تعبّد به معناى تعطيل عقل و تقليد كوركورانه وجود ندارد.

۱۰- جايگاه تعقل و علم را از بعضى اشارات قرآن بهتر مى‌توان فهميد. از جمله: جز دانشمندان در مثال‌هاى قرآن تعقل نمى‌كنند (عنكبوت ۲۳)، جز با تعقل نمى‌توان به ايمان رسيد (يونس۹۹ و ۱۰۰)، جز نشنيدن حقايق و تعقل نكردن در آن دليلى بر دوزخى شدن نيست (ملك ۱۰)، بدترين جنبندگان! در نظرخدا كسانى هستند كه تعقل نمى‌كنند (انفال ۲۲)، جهانگردى كنيد تا دلى پيدا كنيد كه با آن تعقل كنيد (حج ۴۶) و...

۱۱ اسفند  ماه  ۱۳۹۲
۲ مارچ ۲۰۱۴


 

`