شرحى
بر سوره سجـــده
(۱)
همانطور كه ميدانيد , در آغاز ۲۹ سوره از سورههاي قرآن ، حروف مقطعه به كار
رفتهاست. سورههايي كه با حروف مقطعه مشترك آغاز ميشوند، مباحث مشتركي را
عنوان ميكنند. حروف مقطعه خلاصه و عصارهاي از محتويات سورهها و به
اصطلاح "كد" آنها و رمزي بين خداوند و رسول محسوب ميشدهاست.
"تنـزيل الكتاب"، تنزيل يعني نازل كردن. تنزيل با انزال يا نزول فرق
دارد. نزول، ناگهاني است ولي تنزيل( در باب تفعيل)، به معني نازل كردن
تدريجي ميباشد. قرآن در طول بيست و سه سال به تدريج نــــازل شده ، امّا
روح مطلب و كليّات آن در شب قدر بر پيامبر القاءگشته است.
"لا رَيْبَ فيه" در آن هيچ ريبي نيست (ريب يعني شك و ترديد). اين
كتاب، قطعي و حقيقتي مسلم است.
چه كسي اين كتاب را فرستادهاست؟ "مِنْ رَبِّ الْعالَمين" . رَب
يعني صاحب اختيار، گرداننده، رئيس، اداره كننده. ذكر نام "الله" ، هنگام
عشق و علاقه و عبادت است و ذكر نام رَب ، يادآور ربّوبيت، سروري و صاحب
اختياري. شما ممكن است معلمتان را از زواياي مختلفي ارزيابي كنيد. از يك
زاويه او را آدمي خوب و دوست داشتني ببينيد، از زاويه ديگر فردي داراي
مسئوليت و اختياري كه دانشآموزان را قبول يا رد ميكند و از بُعد ديگر
ممكن است او را مالك كلاس يا مدرسه هم ببينيد.
شناخت خدا هم از سه بعد است : "قَلْ اَعُوذُ برَبِّ النّاس. مَلِكِ
النّاس. اله النّاس"، از سه زوايه به خداوند ميتوان نگريست؛ ربوبيت ،
مالكيت و الوهيت . "ربُوبيّت" اشاره به بُعد رياست دارد، بُعد قدرت و سروري
است و با "الوهيت" كه جنبة احساسي و قلبي دارد فرق ميكند. بندگان در بعد
"الوهيت" خدا را عبادت ميكنند، دوستش دارند، او را ميپرستند. ولي در بُعد
"ربوبيّت" از او اطاعت و فرمانبري ميكنند. در قرآن بارها جمله "رب
العالمين" تكرار شدهاست. بعضي معتقدند منظور از "رب"، صاحب همة عالمها؛
يعني عالم گياهان، حيوانات، انسانها يا عالم زمين و عالم آسمانها مي باشد،
ولي اشاره قرآن به "رب العالمين" ، دراكثريت مطلق آيات ، رب انسانها مي
باشد . يعني مردم عالم. چون خداوند صاحب اختيار و رئيس و اداره كنندة
انسانها است، ربوبيت او ايجاب ميكند كه هدايتشان نمايد. مثل پدر و مادري
كه موظفند فرزندانشان را رشد داده و تربيت كنند. يعني خدايي كه ربّ همه
عالميان است، براي هدايت انسانها اين كتاب را نازل كردهاست.
امّا مخالفين چه عكسالعملي دارند؟ "اَمْ يَقُولوُنَ افْتريه"، آنها
ميگويند پيغمبر اين مطالب را از خودش بافته است. "افتريه" چيزي از خود در
آوردن است (من درآوري)، يعني اين حرفها ساخته خودش است. "بَلْ هُوَ
الْحَقُّ" در حاليكه اين مطالب حقّ است. باطل و من در آوردي نيست.
از جانب كيست؟ "مِنْ رَبكَ". آن چه بر تو فرستاديم، از جانب
پروردگارت است، از ذهنيات خودت تراوش نكرده است. برخي ميگويند پيغمبر
نابغه اي بودهاست كه در مشكلات و مسائل زمانة خودش مثل: قتل و غارت، جهل،
بدبختي و بيچارگي و در خاك كردن دختران انديشه كرده و براي نجات آنها چنين
كتابي را از خودش بافته است. اما قرآن تأكيد ميكند اين وحي است، الهام
پروردگار است. نه زائيده ذهن نابغة پيامبر!
براي چه؟ هدف اين بوده تا(تو اي پيامبر) مردم را انذار بدهي. انذار يعني
آگاهي دادن، بيم دادن از خطر: "لـِِتُنذِرَ". مثل اعلام وضعيت قرمز
در حملههاي هوايي. پيامبران آمدند تا اعلام خطر كنند و بگويند چنين زندگي،
رفتار، دنياپرستي و تجاوز به حقوق يكديگر خطرناك است.
چه كساني را انذار بدهند؟ "قَوماً" مردمي را كه: "ما اَتيهُم مِن
نَذيرمنْ قَبْلكَ". "ما اَتيهم" يعني نيامده براي ايشان، "مِن نذيــر"،
هيچ نذيري، هيچ انذار دهندهاي، هشدار دهنـدهاي ،"مِنْ قبلكَ" ،
قبل از تو بر آنها نيامدهاست. اين هشدارها براي چيست و به چه هدفي است؟ "لَعَلَّهُمْ
يَهْتَدُونَ" به اين هدف و اميد كه بفهمند و هدايت شوند.
"رَبّ العالَمين" آنكه براي هدايت انسانها اين كتاب را فرستادهاست
كيست؟ "الله الّذي،" همان الله است، مُشركين الله را قبول داشتند، امّا
"ربّ" را نمي پذيرفتند . ستيز نمرود با حضرت ابراهيم و ستيز فرعون با حضرت
موسي، تماماً درباره "ربوبيت" بود نه "الوهيت". همه انبياء آمدند تا "رب"
را ثابت كنند، نه الله را. مردم عموماً الله را بعنوان كسي كه آدميان و
جهان را خلق كرده قبول داشتند، ولي سرسپردة رؤسا و قدرتمندان زمان خود
بودند و از آنها بيم و به آنها اميد داشتند. در مفهوم "رب" ، سروري و سيادت
و رهبري نهفته است كه نفي كننده اربابهاي دنيايي ميباشد. در اين آيه
ميگويد "رب" شما همان الهي است كه "خَلَقَ السَّمواتِ و الْارضَ و
بَينَهُما،" آن كسي كه آسمانها و اين عالم بينهايت و كهكشانها را
آفريده، زمين و هر چيزي را كه ميان زمين و آسمان است آفريده است.
جمله: "خلق السموات و الارض و ما بينهما في سِتَّة اَيّامٍ" ۷ بار
در قرآن تكرار شده كه در هر مورد نتايج مختلفي از آن گرفته شدهاست..
در چه مدّتي خلق كرد؟ "في ستَّة اَيّامٍ". در شش "يوم". منظور از "يوم"،
روز بيست و چهار ساعته نيست، در ۶ دوران و يا ۶ مرحله خلقت مزبور انجام
شدهاست. از نظر زمينشناسي هم اطلاع داريد ادواري كه بر كرة زمين گذشته،
چندين ميليارد سال طول كشيدهاست. درست مثل اينكه از مراحل دبستان،
دبيرستان، دانشگاه سخن بگوئيم . خود دانشگاه هم مراحل مختلفي دارد ؛ مثل
دوره ليسانس ، فوق ليسانس و دكترا. علاوه بر آن ،در اين مراحل
تقسيمبنديهايي (ساليان تحصيلي) نيز وجود دارد كه مراتب تحوّلات كيفي را
نشان ميدهد. در بعضي از سورههاي قرآن به خصوص سورة فصّلت (آيه۱۰) جزئيات
اين مراحل را بيان كرده كه چه تفاوتهايي با يكديگر داشتهاند.
بعد از اينكه خداوند زمين و آسمانها را در شش مرحله آفريد، "ثم استوي
عَلَي الْعَرش،" سپس بر "عَرش" قرار گرفت. "عرش" يك اصطلاح قرآني است،
به ميز بزرگ پايه بلند ، مثل ميز پادشاهان و همچنين ميز مديريتي و فرماندهي
هم عرش ميگويند. به داربست ساختمانهاي بلند نيز عرش ميگويند. اين يك
كنايه و استعاره است. وقتي زمين ساخته شد، خداوند بر عرش قرار گرفت و
آسمانها و زمين به جريان افتاد. گوئي مراحل قبلي مقدمهسازيهايي بوده است
كه جهان به راه بيفتد و به كمال برسد. درست مثل اينكه بگوئيم در يك
كارخانه اتومبيلسازي موتور و اتاق اتومبيل را ميسازند و تجهيزاتش را به
آن نصب ميكنند سپس راننده پشت ماشين مينشيند و آن را به راه مياندازد.
"ما لكم مِن دونه مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيع" براي شما به جز خدا نه
دوستي وجود دارد و نه شفيعي. يعني هر چه هست ولايت خدا است. در اينجا توحيد
و ولايت را نشان ميدهد و تأكيد ميكند كه شفيعي به جز خدا نداريد. اين
باورها مربوط به دورهاي است كه مردم معتقد به شفاعت فرشتگان بودند. مسئله
شفاعت در زمان ما به عنوان نقش واسطگي پيامبر يا امامان در آخرت مطرح
ميشود، در حالي كه آيات شفاعت در قرآن در ارتباط با اعتقادات مردم معاصر
پيامبر مطرح شده است. بايد ديد ديدگاه آن مردم درباره شفاعت چه بودهاست؟
آنها اصلاً باور به آخرت نداشتند كه معتقد به شفاعت در آن روز باشند.
ميگفتند بشر نميتواند با خدا ارتباط برقرار كند، چه رسد به آنكه به شفاعت
پيامبر يا امامي اعتقاد داشتهباشند. آنها به شفاعت فرشتگان اعتقاد داشتند،
آن هم شفاعت در اين دنيا نه در آخرت، و تمام حرف قرآن با آنها همين بود كه
آخرتي وجود دارد. منظور آنها از شفاعت در اين دنيا نجات از مشكلات و حوادث
طبيعي بودهاست . مثل: سيل، زلزله، كمبود و خشكسالي، مريضي و انواع گرفتاري
ها. ميگفتند در اين گرفتاريها بايد به فرشتگان متوسل شد. امّا چون آنها
قابل رؤيت نيستند، بُتها را به نام آنها ميساختند. قرآن از زبان مشركين
نقل ميكند: "هوءلاء شُفَعائُنا عِند الله" اين بتها شفيعان ما نزد
الله هستند. پس الله را قبول داشتند و در مورد بت ها ميگفتند "ما
نَعْبُدُهم" ما اينها را عبادت نميكنيم، "الا ليُقرَبُونَها اِلي الله
زلفاً" اينها وسيلة تقرّب ما به سوي الله هستند.
آيات زيادي در نفي اين ارتباط در قرآن آمدهاست. از جمله در چهار سورة
ميگويد اگر از آنها سئوال كني چه كسي آسمان و زمين را خلق كردهاست ؟
حتماً ميگويند: الله! اگر سئوال كني چه كسي شما را خلق كردهاست؟ حتماً
ميگويند: الله (زخرف ۸۷) و يا چه كسي باران حيات بخش را نازل مي كند؟
حتماً ميگويند: الله (عنكبوت ۶۳). اينها در قرآن به تفصيل آمدهاست. قرآن
ميگويد ولايت و شفاعت از آنِ خداست. خداست كه اين قوانين و مقررات را قرار
داده. آياتِ شفاعت اغلب در رابطه با خلقت ميآيد. يعني خدا كمك و ياوري در
خلقت نداشته و همهچيز را خودش آفريده و عوامل ديگر هم در خدمت خودش
بودهاند.
"اَفَلا تَتَذَكَّرُون" آيا نميخواهيد بيدار شويد؟ در برخي آيات
آمدهاست كه "هيچ ولايتي و هيچ شفاعتي نيست مگر به وسيله خدا". يعني اگر
شفاعتي هم براي فرشتگان قرار داده، به اراده خودش است. ميگويد: شفاعت به
اختيار شما نيست. شَفْع به معناي واسطة وقوع (انجام) كاري است. خداوند براي
نزول باران فرشتگان و نيروهايي قرار داده است. اينها شفيع باران هستند. اين
قانون را چه كسي گذاشتهاست؟ چه كسي اين نقش و مأموريت را دادهاست؟
فرشتگان هر كدام مسئوليت كاري را در جهان به عهده دارند. در قرآن آمدهاست:
"مَنْ يَشفَع شفاعه حَسَنَة" يعني هر كسي كار خوبي را شفاعت كند،
بهرهاي از آن نصيب خودش ميشود و بالعكس. شما شفيع شديد يعني چه؟ يعني كمك
كرديد تا كار خيري انجام شود. چون در كار خيري شفيع شدهايد، بخشي از ثواب
آن نيز به شما تعلق ميگيرد و يا برعكس. اگر مانع انجام كار خير شديد، در
اين صورت شفاعت بَد كردهايد. پس شفاعت يعني به يك عمل كمك كردن، كمك مثبت
و يا منفي. در اين جهان فقط خداست كه همهچيز را ميگرداند. اگر عواملي
هستند كه كمك ميكنند، خدا به اِذن خودش آنها را، كه در واقع همان فرشتگان
هستند، قرار دادهاست. در فرهنگ ديني ما به غلط شفاعت انسانها مطرح شدهاست
، در حاليكه اولاً شفاعتي كه در قرآن آمده، شفاعت فرشتگان است ، نه شفاعت
پيامبر و امام. ثانياً مربوط به دنياست نه آخرت. قرآن ميگويد: "كَمْ
مِنْ مَلَكٍ في السموات و الارض لاّ تُغْني شَفاعَتَهُمْ ..." چه بسيار
فرشتگاني در آسمانها و زمين كه شفاعتشان سودي براي شما ندارد، مگر خدا
خواسته باشد، يعني نقشي كه ايفا ميكنند، خدا معين كردهاست. شما
نميتوانيد با دعا و درخواست از فرشتگان مشكلتان را حل كنيد. تنهااگر
خداوند چنين توانايي را در آنها گذاشتهباشد آن كار انجام ميشود. يعني به
اختيار شما و فرشتگان نيست.
"يُدَبِّرُ الْاَمر مِن السَّماءِ اِلَي الاَرض" خدا تدبيـــر
ميكند، اداره ميكند امـــر را، امر يعني ادارة جهان را. "مِنَ
السَّماءِ اِلَي الارض" از آسمان به زمين. منظور اينست كه از آسمان تا
زمين همهچيز را خدا اداره ميكند. اگر معناي "مِن" را آغاز بگيريد، يعني
از بالا است كه افاضة فيض ميشود، يعني خورشيد است كه نور و حرارت
ميتاباند و از بالاست كه امور زمين تدبير ميشود. از مقام بالا كه خدا و
فرشتگان هستند و يا از موقعيت بالا. اينكه ميگويد از بالا به پائين. مثل
مدرسه است كه از سلسله مراتب بالاتر، مدير و معلم به پائين آموزش داده
ميشود.
"ثَمَّ يُعرجُ اِلَيْه" سپس اين امور بر ميگردد به سوي خدا. يعني
آن جرياني كه از بالا اداره ميشود، به خدا بر ميگردد. در قرآن آمدهاست "يَوْم
نَطوي الْسَّماءِ" روزي كه آسمان را در هم ميپيچيم. "كطي السجل
للكتب" همانطور كه طومار كاغذ نوشته را ميپيچند و لوله ميكنند، همچون
طومارهايي كه از طرف پادشاهان در دوران گذشته ابلاغ ميشد. "كَما
بَدَأنا" همانطور كه آغاز كرديم ،دو مرتبه آن را بر ميگردانيم. تئوري
"بيگ بنگ" هم ميگويد: انفجاري بزرگ صورت گرفت و ناگهان جهان پديد آمد.
اتفاقات لحظهاي آن را هم محاسبه كردهاند كه مثلاً در ثانيههاي اوليه
چگونه كهكشانها به وجود آمدند يا در يك دقيقة اوّل، در يك ساعت اوّل، چه
اتفاقاتي افتاد. قرآن هم همينطور ميگويد: ما آغاز كرديم و دو مرتبه جمع
ميكنيم و روز از نو ، روزي از نو.
"يُدَبِّرُ الْاَمر مِن السَّماءِ اِلَي الاَرض" خدا تدبيـــر ميكند،
اداره ميكند امـــر را، امر يعني ادارة جهان را. "مِنَ السَّماءِ اِلَي
الارض" از آسمان به زمين. منظور اينست كه از آسمان تا زمين همهچيز را خدا
اداره ميكند. اگر معناي "مِن" را آغاز بگيريد، يعني از بالا است كه افاضة
فيض ميشود، يعني خورشيد است كه نور و حرارت ميتاباند و از بالاست كه امور
زمين تدبير ميشود. از مقام بالا كه خدا و فرشتگان هستند و يا از موقعيت
بالا. اينكه ميگويد از بالا به پائين. مثل مدرسه است كه از سلسله مراتب
بالاتر، مدير و معلم به پائين آموزش داده ميشود.
"ثَمَّ يُعرجُ اِلَيْه" سپس اين امور بر ميگردد به سوي خدا. يعني آن
جرياني كه از بالا اداره ميشود، به خدا بر ميگردد. در قرآن آمدهاست
"يَوْم نَطوي الْسَّماءِ" روزي كه آسمان را در هم ميپيچيم. "كطي السجل
للكتب" همانطور كه طومار كاغذ نوشته را ميپيچند و لوله ميكنند، همچون
طومارهايي كه از طرف پادشاهان در دوران گذشته ابلاغ ميشد. "كَما بَدَأنا"
همانطور كه آغاز كرديم ،دو مرتبه آن را بر ميگردانيم. تئوري "بيگ بنگ" هم
ميگويد: انفجاري بزرگ صورت گرفت و ناگهان جهان پديد آمد. اتفاقات لحظهاي
آن را هم محاسبه كردهاند كه مثلاً در ثانيههاي اوليه چگونه كهكشانها به
وجود آمدند يا در يك دقيقة اوّل، در يك ساعت اوّل، چه اتفاقاتي افتاد. قرآن
هم همينطور ميگويد: ما آغاز كرديم و دو مرتبه جمع ميكنيم و روز از نو ،
روزي از نو.
اين واقعه چه زماني خواهد بود؟ "في يَوْمٍ" در روزي كه "كانَ مِقداره
الف سَنَةٍ ممّا تعدّون" مقدار آن روز، هزار سال شمارش شماست. يعني آن
روزي كه اين تحوّل انجام ميشود، مثل هزار سال شما است. آيا منظور اينست كه
پديده قيامت هزار سال طول ميكشد؟ يا تا وقوع آن روز هزار سال فاصله است؟
بعضي دنبال اين مسئله رفتهاند تا بفهمند منظور از ۱۰۰۰ سال چيست؟ در
حاليكه معلوم نيست منظور از هزار، الزاماً عدد هزار باشد. همانطور كه
درباره عدد هفت در قرآن آمدهاست: اگر همة جنگلهاي زمين قلم ميشدند و همة
اقيانوسها هم مركب و هفت دريا هم به ياري ميآمدند، كلمات خدا تمام
نميشد. منظور از عدد هفت در اينجا كثرت است . آيا اگر هشت دريا ميشد
مُشكل حل ميگرديد؟! ما در زبان فارسي هم ميگوئيم صد دفعه آمدم نبودي،
منظور اين نيست كه واقعا صد بار آمدهباشيم، چه بسا اينها اصطلاحات قومي
باشد. شايد با عدد هزار ميخواهد عددي بزرگ و بينهايت را نشان دهد. اگر
ميگفت ميليون، بيليون سال، و يا بينهايت، در آن دوران كسي اين اعداد را
نميشناخت. بهائيها به اين عدد استناد كردهاند و گفتهاند منظور از
"اَمر"، مسئله دين و نبوّت است. يعني هر هزار سال ما يك پيامبري ميفرستيم.
حالا كه "علي محمد باب" يا "بهاءالله" آمده اند، دورة محمد(ص) تمام
شدهاست. در حاليكه اگر عُمر علي محمّد باب را هم حساب كنيم ،از موقعي كه
دعوتش را علني كرد، هزار و دويست و هفتاد و خُردهاي سال ميگذرد ! همين
طور دوران پيامبران سابق. فاصلة حضرتابراهيم تا حضرت موسي حدود ۵۰۰ سال
بود. فاصلة حضرت موسي تا حضرت عيسي حدود ۱۶۰۰ سال بودهاست. فاصلة حضرت
عيسي تا پيامبر ما نيز حدود ۶۰۰ سال بوده است. ميبينيد كه با هيچكدام
نميخواند. بُعدِ زماني بُعدِ بسيار پيچيدهاي است. شما با آن دنياي محدود
خودتان قضاوت نكنيد. حالا براي ما دركش كمي سادهتر است. مثلاً اگر عظمت
كهكشانها را در نظر بگيريم و بخواهيم به نزديكترين كهكشان ،آنهم با سرعت
نور سفر كنيم (يعني سيصد هزار كيلومتر در ثانيه) ميليونها سال طول ميكشد
تا از كهكشان راه شيري كه در آن قرار داريم، خارج شويم. فاصله كهكشانها با
يكديگر بعضاً ميليونها سال نوري است. سال نوري كه ۸ دقيقهاش فاصله
خورشيد با زمين است قابل تصوّر براي ما نيست.
"ذلِكَ عالم الغيب وَ الشَّهادة" اينست آن دانايِ آنچه غايب است و
آنچه مشهود است. "الْعَزيزُ الرَّحيم" هم صاحب عزّت است و هم رحيم
است. اين خدايي كه بيكران هستي را اداره ميكند و قدرتمند است ، از
آنجائيكه همة صاحبان عزّت و قدرت معمولاً خشن و سنگدل هستند، ميگويد
خداوند رحيم است، يعني هم صاحب قدرت بي نهايت است و هم رحمت بينهايت .
"اَلَّذي اَحْسَنَ كُلَّ شئ خَلَقَهُ" همان كسي است كه هر آنچه
آفريد، زيبا آفريد. يعني چيزي را ناقص و ناتمام نيافريد. هر چه خلق كرده،
عالي و كامل است. "اَحْسَنَ خَلْقَهُ" خلقش را اَحسـن كرد، به
بهترين وضعيت ممكـن.
انسان را چگونه خلق كرد؟ "وَ بَدَا خْلَقَ الاِنْسانِ مِن طينٍ"
.آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد. عقيده سنّتي اينست كه خداوند مثل
مجسمهسازها گِلي برداشت ، ورز داد ،حالتي به آن بخشيد ،در آن دميد و آدم
شد. ولي اگر به كتاب مرحوم دكتر يدالله سحابي، "خلقت انسان"، كه هم مستند
به آيات قرآن است و هم به علوم زمينشناسي و زيست شناسي ، مراجعه فرمائيد،
متوجه ميشويد كه ايشان بيان قرآن را تأييد كننده قانون تكامل انواع
ميشمارد. ميگويند آغاز آفرينش انسان از گِل بودهاست. يعني حياتي كه در
كرة زمين پديد آمده، مراحل اوليه و مقدمات حيات ما بودهاست. بايد به
گذشتههاي بسيار بسيار دور باز گرديم و ببينيم اين مراحل چگونه طي شده تا
به ما رسيدهاست. به حيات اوّليه خودمان توجّه كنيم، اين نطفهاي كه به
وجود آمد چطور شد كه به اين وضعيت عظيم و پيچيده امروزي رسيد كه در يك گرم
DNA و كروموزومهاي موجود در ژن هاي آن، به اندازه يك بيليون ديسك فشرده
(كامپكت) كامپيوتري اطلاعات جمع شدهاست. در واقع در اين ذرة ناديدني، تمام
اطلاعات جهان موجود است. اين اطلاعات در درون ژن يك مرتبه به وجود
نيامدهاست، سلول اوّليه ، خود يك كُلني بود كه ميليونها موجود زنده در
خود نهفته داشت.
حيات و جرقة اوليه زندگي از كجا به وجود آمد؟ قرآن ميگويد خدا خلقت شما را
از گِل آغاز كرد. دانشمندان طبيعي هم ميگويند در كناره اقيانوسهاي
اوّليه، در تركيبات آلي لجنهاي سواحل درياها، تحت تأثير رعد و برق و
آذرخشهايي كه در دوران اوّليه اتفاق ميافتاد، حيات به صورت ساده اوليه
خود به وجود آمد .البته ميليونها سال گذشت تا تك سلّوليها، ياختهها و
جلبكها در درياها شكل گرفت تا به ماهيها، دوزيستان ها و به مرور زمان به
پرندگان و بالاخره به شاخه پستانداران رسيد. آنهم با صدها شعبه و شاخه. بر
طبق نظريات دكتر سحابي و ديگر محققين، نوع آدم به هر حال ارتباطي به حلقة
حياتي موجودات روي كرة زمين داشته و شاخه و شعبهاي از آن بودهاست .از آن
زمان كه خداوند موهبت "اراده و اختيار" را عنايت كرد تاآدم بتواند راه
مستقلي را طي كند، انسان پديدار شد و گرنه از نظر فيزيكي و جسمي ، ما
روزگاري در عالم حيوانيت بودهايم. حالا هر اسمي ميخواهيد روي آن بگذاريد
جمجمههاي انسانهاي اوّليه گواه نيرومندي بر اين ارتباط است. در اين آية
آغاز آفرينش را ميگويد .
"ثُم جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالةٍ مِنْ ماءِ مَهينٍ" يعني: «سپس
خداوند قرار داد نسل او را (نسل يعني ادامة اين نوع را). "مِنْ سُلالةٍ"
يعني چكيده، كشيدهاي "مِن ماء مهين" از يك آب پست». يعني اين آب پست كه از
يك عصاره پيچيدهاي تشكيل شدهبود، وسيله و عاملي براي انتقال صفات ژنتيكي
شد و نسل انسان را به وجود آورد. در سورههاي مختلف قرآن با تعابير مختلفي
به اين مرحله اشاره شدهاست.
"ثُمَّ سَوّنهُ" بعد خدا آن را تسويه كرد. تسويه يعني به كمال
رساندن، همة روابط را منظم و متعادل كردن. وقتي به مرحلة تسويه كامل رسيد،
"وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوجه" خدا از روح خودش در آن دميد. منظور از
روح ، روح حياتي نيست ، چون اين موجود قبلاً حيات داشتهاست، پس خدا چه
چيزي از خودش را در آن دميدهاست؟ همة موجودات بر طبق غرايز و فرمان ژنتيكي
عمل ميكنند و هيچ اراده و اختياري ندارند، ايرادي هم به آنها در مورد
اعمالشان نيست، ولي انسانها به علت دارا بودن امانت خدايي، كه همان اراده
است، با موجودات ديگر تفاوت بنيادين دارند.
"وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الابْصارَ وَ الاَفئدة" خداوند ابزار
شناخت گوش، چشم و اَفئدة را به شما عطا فرمودهاست. در آياتي از قرآن به
"سَمْع و بَصَر" و در بعضي به"سَمْع و بَصَر و فؤاد" اشاره شدهاست. "فؤاد"
همان قلب يا عقل است كه معناي خاصّي از پختگي و كمال دارد. در مفهوم كلمه
قلب، دگرگوني و تغيير نهفتهاست. اگر دقّت كنيد، ضمائر آيات اوّليه سوره،
به صورت غائب مطرح شدهاست. "جَعَلَ نَسْلَهُ" نسل او را از سلالهاي از آب
قرار داد. "ثُم َسَويهُ" او را تسويه كرد. "هُ" ضمير غائب است. "نَفَخَ
فيه" نيز ضمير غائب است. از" وَ جَعَلَ لَكُم"، مخاطب ميشود: براي شما.
يعني آن سلسله مراتب و مقدمات براي موجودات ديگري بوده كه پيش زمينه آفرينش
شما انسانها شده است. از زماني كه كه خداوند از روحش در اين موجود دميد،
نوع شما (انسان) پديد آمد. پس خداوند اينها را مقدمه آفرينش شما قرار
دادهاست. منظور اينست كه گوش و چشم حيوانات ظاهري است ،ولي در مورد انسان،
به چشمها بصيرت، به گوش حقشنوي و به قلب تجزيه و تحليل و درك و فهم عنايت
كرده است. يعني ما با چشم و گوشمان از محيط خارج اطلاعات دريافت كرده و با
فؤادمان تَعقّل و تجزيه و تحليل كرده و مسير زندگيمان را انتخاب ميكنيم.
در حاليكه هيچ حيواني اين كارها را نميكند.
"قَليلاً ما تُشكُرون" خيلي كم است آنچه شما شكّر ميكنيد. منظور از
شُكر، تشكّر لفظي نيست، شُكر يعني بهرهبرداري از نعمت ، يعني اگر خداوند
از روحش در ما دميده و ما را با صفات خود آشنا كرده، اگر استعدادي در نهاد
ما گذاشته تا بتوانيم از فرشتگان برتر آئيم، اگر ما را خليفه زمين ساخته و
فرشتگان را بالقوّه در خدمت ما قرار داده تا صفات خدايي پيدا كرده و پيش
برويم،...ما از اين همه نعمات بهره درست نمي بريم . لذا مي گويد : "قليلاً
ما تُشكُرون" چقدر كم از اين امكانات بهره ميبريد. در جايي خواندم كه
اينشتين چهار درصد از مغزش را استفاده كردهبود! حالا تازه تازه به
پيچيدگيهاي مغز پي برده اند. بعدها ممكن است با پيشرفت بيشتر علم بفهمند
او حتّي چهار در ميليون هم از مغزش استفاده نكرده بوده!!اينقدر مغز ما
پيچيده است. مثل اينست كه شما از آخرين كامپيوتر موجود فقط استفاده چُرتكه
كنيد. در اين آيه ميگويد شما از استعداد عظيمي كه با دميدن روح خدا پيدا
كردهايد، خيلي كم بهرهبرداري ميكنيد و عمرتان را تلف ميكنيد. شما
ميتوانيد به مقامهاي والاتري برسيد.
"وَقالوا ءاِذا ضَلَلْنا في الارْضِ ءَانّا َْلفي خَلقٍ جَديدٍ"
منكران ميگويند آيا وقتي ما در زمين گم شديم، يعني مُرديم، پوسيده و خاك
شديم و باد و سيل روزگار خاك وجودمان را بُرد و هزاران سال از ما گذشت، "
ءَانّاَْلفي خَلقٍ جَديدٍ" مگر ممكن است در يك آفرينش جديد و تازه متولد
شويم؟
"بَلْ هُمْ بِلِقاءِرَبِّهِمْ كافِروُن" واقعيت اينست كه آنها لقاء
پروردگار را قبول ندارند و باور نميكنند كسي كه در آغاز آنها را از عَدَم
آفريده بتواند دوباره بيافريند!
شما وقتي آهنربا را در سطح خاك قرار دهيد، همة ذرّات موجود در خاك راجذب
ميكند. براي خدائي كه امثال اين آهنرباها، ژنرباها، سلولرباها را
آفريده ، دشوار نيست همة آنها را، به هر كجا كه رفتهباشند، با نيرويي يا
فرماني جمع كند. ميگويد اينها كافر و منكر لقاء پروردگار هستند.
"قُلْ يَتَوَفيكُمْ" بگو آن فرشتهاي كه موكل شماست، عملكرد و وظيفه
آن فرشته اين است. مثل جاذبه كه ما را به اين وضعيت روي كره زمين نگه
داشته، نيروي ديگري هم هست كه نگهدارندة حيات ماست و هر وقت ايجاب كند و
عمر ما تمام شود، اين نيرو بازپس گرفته ميشود. "يَتَوَفيكُم". فوت يعني
گرفتن كامل چيزي.
"ثُمَّ اِلَي رَبِّكُمْ تُرجَعُون" سپس برگردانده مي شويد به سوي
ربّتان. اگر ملاحظه بفرمائيد، بسياري از مفسّرين يا مترجمين قرآن براي
اثبات رستاخيز، پاي روح را وسط ميكشند. در حاليكه اينجا صحبت از روح
نميكند. در آية قبل هم كه ميگويد خدا از روحش در شما دميدهاست. منظور از
روح چيزي در مقابل جسم نيست، آن روح از صفات خداست. در اينجا ميگويد خدا
شما را ميگيرد! ما نميدانيم به چه نحوي ميگيرد ؟ در بعضي از آيات به جاي
كلمه روح ميگويد نفس. ولي براي زنده شدن مجدد هيچ جا اسم روح نيامدهاست.
چنين نيست كه كسي تصور كند كه با مردن و خاكشدن به عدم ميرود، نه عدم
نيست. جان ما را خداوند ميگيرد و نيرويي كه آن را دريافت ميكند، "مَلَكُ
المَوْت" ناميده مي شود.
البته در بعضي از آيات قرآن گفته خدا جانتان را ميگيرد و در بعضي ديگر
فرشتگان جانتان را ميگيرند. در بعضي جاها نيز گفته مَلَكُ المَوت. اينها
با هم تناقضي ندارند. ملك الموت هم يكي از فرشتگان است. پس در واقع خدا جان
ما را ميگيرد. بعد به سوي خدا بر ميگرديم، به سوي ربّمان. مثل تآتر و
فيلم، پرده عوض مي شود و صحنة بعد ظاهر ميگردد.
به پيامبر ميگويد: "وَلَوْ تَري اِذِ المُجْرِمُون": كاش ميديدي
موقعي كه مجرمين، ... مجرم از جَرَم ميآيد، يعني انقطاع و بريدگي. مجرم
كسي است كه باسيستم قطع رابطه كرده و از خداوند و مردم زمانه بريده است.
درختي كه براي زنده ماندن بايد از خاك و آب و خورشيد و هوا تغذيه كند، اگر
با يكي از آنها قطع رابطه كند، طبيعتاً خشك خواهد شد. ميگويد: كاش ميديدي
موقعي كه مجرمين، "ناكِسوا رُءُوسِهِمْ": سرافكنده هستند و سرشان را
پائين انداختهاند، عِنْدَ رَبِّهِمْ. نزد پروردگارشان و مي گويند: "رَبَّنا
اَبْصَرنا وسمعنا": پروردگارا بينا شديم و شنيديم. در آيه ديگري
ميگويد كه چشمها در آن روز "حديد" است. يعني تيزبين است و غفلت هائي كه
مثل پرده جلوي چشمها بود كنار رفتهاست. "فَاْرجِعْنا": پروردگارا
ما را به دنيا برگردان. به عمر سابقمان برگردان. "نَعْمَل صالِحاً":
كه اينبار كار صالح و شايسته انجام دهيم. "اِنّا مُوقنون": ما ديگر
يقين آورديم.
در قرآن آمدهاست اين حرفي است كه از دهانشان در ميآيد. مثل دانشآموز
مردودي كه در آخر سال مي گويد مرا به اوّل سال تحصيلي برگردانيد تا درس
بخوانم. چنين چيزي ممكن نيست، عقربة زمان به عقب بر نميگردد.
"وَلَوْشِئنا لا تَينا كُلَّ نَفْسٍ هُديها": اگر ما ميخواستيم،
"شِئنا"، يعني مشيّت ما ايجاب ميكرد، لاتَينا، قطعاً ميداديم، كُلَّ
نَفْسٍ هُديها: به هر انساني هدايتش را.
اينجا نميگويد كه "من" اگر ميخواستم، ميگويد "ما" اگر ميخواستيم. منظور
از "ما"، خدا، فرشتگان و كلّ اين سيستم و نظامي است كه در جهان حاكم است.
خداوند ميفرمايد: مقرّراتي كه من در جهان قرار دادم، كسي را اجبار به
پذيرش هدايت نميكند. همانطور كه دستگاههاي دروني ما مثل قلب، كليه و غيره
به اختيار ما نيستند و هر كدام وظايف خود را بدون اجازه و خواست ما انجام
ميدهند، خدا ميتوانست با ايمان نيز همين كار را انجام دهد و ما خواهي
نخواهي باور كرده و ايمان بياوريم. ولي در مشيّت خداوند، كه همان نظام و
سيستم جهان است، ايمان امري اتوماتيك و اجباري نيست.
"وَ لكِن حَقَّ القَوْل مني"، اما اين گفتار من، يعني هشدار من تحقق
پيدا خواهد كردكه: " لاملان جَهَنَّم مِنَ الجَّنَةِ والنّاس اجمعين"،
كه جهنّم را از جنّ و انّس پر خواهم كرد. نمي گويد من ميخواهم اين كار را
بكنم، مي گويد كاربرد سيستم چنين است. مثل سيستم آموزشي مدارس كه هر كسي
بر اساس كوشش و شايستگي خودش پيشرفت ميكند و خود به خود به كلاس بالاتر
نمي رود.
در مورد: "الجَّنَةِ والنّاس"، بعضي ميگويند "جن" موجودغير بشري
است، "ناس" هم يعني ما. ولي در كلمه جن مفهوم پوشيدگي مورد نظر است. يعني
چيزهايي كه بر شما پوشيده، ناشناس و غريبه هستند. مثل نسلهاي گذشته و آينده
و مردمي كه آنها را نمي شناسيد . انس يا ناس،آنهايي هستند كه با شما مأنوس،
معاصر و همشهري هستندو شما آنها را كاملاً ميشناسيد. همة آنها اگر خودشان
را اصلاح نكنند مشمول اين گرفتاري خواهند بود.
"فَذُوقُوا بما نَسيتُمْ لِقآءَ يَوْمِكُم": پس بچشيد عذاب را به
خاطر آنكه ملاقات امروز را فراموش كرديد. "يَوْمِكُم هذاً": امروز
را. "اِنّا نَسيناكُم": من هم شما را فراموش كردم. البته خدا فراموش
نميكند. اين فراموشي يعني عدم رغبت و توجه. چون شما در زندگي به تحقق چنين
روزي باور نداشتيد، مثل اينكه به دانشآموز مردودي بگويند كه چون تو در
تمام طول سال تحصيلي به آخر سال فكر نكردي، حالا مورد بيتوجهي قرار
ميگيري و به كلاس بالاتر نميروي. تو در اين سيستم آمادگي نداري كه بالا
بروي.
"وَ ذُوقوا عَذابَ الْخُلْدِ بما كُنْتُم تَعْمَلُون": و گفته
ميشود بچشيد اين عذاب جاويد را در نتيجه آنچه عمل ميكرديد.
البته ممكن است به ذهن كسي خطور كند كه اگر به فرض ما ۷۰ يا ۱۰۰ سال هم عمر
كنيم و يكسره كارهاي خلاف انجام دهيم، چرا بايد به جاي صد سال تا ابد معذّب
شويم؟ من اگر همة عمر با دقّت رانندگي كرده باشم، ممكن است بر اثر يك
بياحتياطي تصادف كرده و بميرم و يا فلج شوم كه سرنوشت مرا به كلّي عوض
كند. بسياري از بياحتياطيها به سرنوشت ما ارتباط دارد. البته اينجا
نميگويد براي يك لحظه، ميگويد: "بِما كُنتم تَعْمَلُون": به خاطر
آنچه مستمراً انجام ميداديد. يعني يك عمر راه خطا و خلاف ميرفتيد.
به طور خلاصه، خدا به ما عمر محدود و مشخصي داده است كه طول آن به هيچ وجه
قابل پيشبيني نيست. ما در اين عمر نامشخص بايد براي ابديت برنامهريزي و
تلاش كنيم. اعمال خوب و بد ما، آثار و عوارض جاويد و سرمدي خواهد داشت. چه
بسا ما با قضاوتها، ديدگاهها، مقايسهها و علايق دنيوي خودمان ترجيح دهيم
كه اصلاً هيچ مشكلي وجود نداشته باشد و همه سعادتمند بوده و به بهشت برويم
،در اين صورت با عقل خودمان براي خدا برنامهريزيكرده ايم . اما نظاماتي كه
در جهان است مطابق خواستهها و دوستداشتنهاي ما نميچرخد! ما بايد تابع
نظامات و قوانين خداوند باشيم ، نه اينكه خدا را هماهنگ با خواستههاي
خودمان كنيم.
كساني هنگام خواندن آيه سجده، به سجده ميروند و در بعضي قرآنها در انتهاي
برخي آيات، كلمة" سجده" واجب آمده است. منظور از سجده كردن تنها به صورت
ظاهري سر به زمين گذاشتن نيست، مهم اينست كه معنا و مفهوم آن را درك كنيم و
باطناً در برابر خدا سجده نمائيم.
"اِنَّما يُؤمِنُ بِايتنِا"، "انَّما" يعني منحصراً، اينست و جز اين
نيست. چه كساني به آيات و نشانههاي ما (خداوند) ايمان ميآورند؟ انتظار
نداشته باشيد همة مردم باور كنند، عدة خاصّي هستند كه سجده ميكنند.
بِايتِنا، آيات يعني نشانهها، ما كه نميتوانيم خدا را ببينيم يا لمس
كنيم، خدايي كه ميليونها كهكشان در محدودة ملك اوست، خدايي كه همهجا هست و
هيچجا نيست، ما چطور ميتوانيم او را ببينيم؟ خدا از قبيل آنچه ما
ميشناسيم نيست كه قابل مشاهده باشد. ما فقط آيات خدا يعني نشانهها،
علامتهاي او را ميبينيم. شما برق يا مغناطيس را ميتوانيد ببينيد؟
نميتوانيد، ولي آثارش را كه مي بينيد. جريان برق چراغ را روشن ميكند، پس
هست. خدا را هم ميشود از نشانههايش فهميد.
چه كساني به نشانههاي او ايمان ميآورند؟ "اَلَّذينَ اِذا ذُكِروّا بها":
كساني كه وقتي به نشانههاي او متذكّر ميشوند، عكسالعملشان در برابر
آيات چيست؟ گاهي اوقات آدم چيزهاي بسيار مهم و بزرگ و با ابهت ميبيند، ولي
فقط آن را بعنوان يك اثر علمي به ذهن ميسپارد و هيچ عكسالعملي بروز
نميدهد. يك وقت در برابر عظمتي قرار ميگيرد و نميتواند بيتفاوت بماند.
مثلاً اگر كسي به ما خوبي يا احساني كرده باشد و يا مشكلي از مشكلات ما را
حل كرده باشد، او را دوست داشته و ميخواهيم به
نحوي از او تشكر كنيم. امّا نسبت به خالق و رازق خودمان، كه هر چه داريم از
اوست، و ميدانيم سر سوزني از آنچه داريم از غير
او نگرفتهايم و نشانههايش را نيز ميشناسيم، چه عكسالعملي داريم؟
ميگويد كساني كه آيات و علامتهاي چنين محبوب و معشوقي را ميبينند، به زمين
سجده ميافتند: خَرّوا سُجِّدَاً، يعني شيفتگي و عشق و علاقه و دلباختگي به
خدا آنها را به زمين سَجده مياندازد. منظور از "سجده"، البته سجده فيزيكي
به تنهائي نيست. در قرآن آمدهاست كه كوه، درخت، خورشيد و بقيه موجودات
همگي خدا را سجده ميكنند، ميگويد: تمامي هستي براي خدا سجده ميكنند.
اصلاً چيزي در دنيا وجود ندارد مگر آنكه خدا را سجده ميكند.
سجده در نماز يك حركت نمادين و سمبليك است وگرنه معني واقعي سجده سر به
زمين گذاشتن ظاهري نيست. سجده براي خدا يعني در خدمت نظام و سيستم
جهانشمول او بودن، خدمتگذار جريان هستي بودن.
كاري كه مهندسين، تكنيسينها و كارگران يك كارخانه براي ساخت محصول
ميكنند، مثال خوبي براي فهم معناي سجده است. همه آنها در خدمت توليد
محصولي مثبت هستند. وقتي ميگويد آنهايي كه هنگام آگاهي يافتن به آيات خدا
به حالت سجده ميافتند، يعني با زبان وجودي و زبان حال اظهار ميدارند ما
تسليم نظام و مشيّت و ارادهاي هستيم كه همه اجزاء جهان را ميگرداند.
"و سَبِّحوُا بِحَمْدِ رَبِّهِم": معناي لغوي تسبيح، كار مثبت و
اصلاحي و پاككننده انجام دادن است. بر طبق مثال قبلي، به عنوان كارمند
كارخانه عظيم هستي، شخص سعي ميكند كارش را خوب و مثبت انجام دهد.
"بِحَمْدِ رَبِّهِم": يعني اين انجام وظيفه ناشي از احساس ستايش نسبت به
خدا است. يك كارمند ممكن است سه حالت داشتهباشد؛ حالت اول توأم با
نارضايتي است. كار ميكند ولي در واقع وقت تلف ميكند. حالت دوم از كارش
راضي است و كار مثبت انجام ميدهد، امّا نسبت به مديريت نارضايتي و انتقاد
دارد. حالت سوم اينست كه كار مثبت انجام ميدهد و واقعاً هم به مديران آنجا
علاقمند است و نسبت به مديريت و عملكرد آنها حالت ستايش دارد. ميگويد:
براي خدا تسبيح ميكنند، تسبيح توأم با حمد و ستايش. يعني در اين سيستم با
احساس عشق و علاقه و ذلباختگي كار مثبت انجام ميدهد و خدمت ميكند.
"بِحَمْدِ رَبِّهِم": به حمد ربّشان و صاحب اختيارشان.
مرحوم آيت الله طالقاني در اين مورد، در تفسير پرتوي از قرآن، به اين مضمون
ميگويد كه: حمد سه گونه است. يك وقت است فقط كلمه "حمد" ميآيد، يك وقت
"تسبيح بحَمد" و يك وقت هم "تسبيح بحمد ربّ". ما در سجود هم ميگوييم:
سُبحانَ رَبّي الاَعلي و بِحَمده: در اين حالت، هم ربّ را تسبيح ميگوييم و
هم تسبيح را به حمد خدا انجام ميدهيم. يعني آن احساس حمد و ستايش در برابر
ربّوبيت اوست كه ما را به تسبيح وا ميدارد ، نه به عنوان اينكه بالاخره ما
بندة خدائيم و بايد اين آداب را انجام دهيم تا ثواب ببريم!
"وَ هُم لا يَستَكبِرُون": اينها تكبّر ندارند. استكبار يعني خود
بزرگ بيني. اينكه انسان حاضر نباشد در برابر خدا اظهار بندگي كند. در اين
دوران عدهاي عقلانيت و تشخيص خود را جاي خدا نشاندهاند. ميگويند انسان
اگر در برابر خدا سجده كند، احساس خود كمبيني به او دست ميدهد.
"تَتَجافي جُنُوبُهُم عَن المَضاجِعِ": تَتَجافي، جوف يعني فاصله
گرفتن، پهلو را جنب ميگويند. معمولاً در حالت استراحت آدم به پهلو
ميخوابد. مَضاجِع يعني رختخواب. ميگويد پهلوهايشان از رختخواب فاصله
ميگيرد. يعني چه؟ يعني يك نيروئي، انگيزهاي آنها را از خواب بيدار ميكند
و پهلوهايشان را از رختخواب دور ميكند. نميگويد نميخوابند، بلكه توجه به
خالق، نظم جهان و حساب و كتاب روز برانگيخته شدن افكار آنها را چنان مشغول
و نگران ميكند كه بيدارشان مي دارد.
اكثريت قريب به اتفاق مردم اينگونه نيستند. البته عوامل زيادي در زندگي
تودههاي مردم آنها را از خوابيدن باز ميدارد؛ مشكلات روزمرة و نگرانيهاي
مربوط به آن و همچنين مسائل احساسي ناشي از عشق يا شكست و افسردگي، خواب
راحت را از چشم دور ميكند و بيخوابي ميآورد. ولي عشق به خداوند كه
بالاترين و عميقترين عشق است و قابل مقايسه با عشقهاي معمولي دنيايي نيست،
كمتر كسي را بيدار نگه ميدارد ! امّا مؤمنين،" يدْعُونَ رَبَهّمُ"،
پروردگارشان را نيمهشبها ميخوانند. يعني با او راز و نياز ميكنند و
سفرة دلشان را نزد او باز ميكنند.
با چه حالتي؟ "خَوفاً و طَمَعاً": با حالت بيم و اميد. يعني هم خوف
و هم طمع. "خوف" يعني نگراني از اعمال ناشايسته و خلافها و خطاها. انسان
كافي نيست فقط شوق داشته باشد، خوف هم لازم است. در سيستم آموزشي نيز هم
تشويق مطرح است و هم تنبيه. اين دو هميشه با هم توأم هستند. البته خدا خوف
آور نيست ، منظور خوف از عواقب رفتار خودمان است كه در نظام خدائي كيفر
دارد. ترس از معلم هم در واقع ترس از تنبلي خود است ، وگرنه معلم مهربان و
دوستدار شاگردان است .
"وَ مِمّا رَزَقناهُمْ يُنْفِقونْ": از آنچه به آنها روزي داديم به
ديگران هم ميدهند.
"فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مآ اُخِفَي لَهُم مِن قَرَّةِ اَعْيُنٍ جَزاءً بِما
كانوا يَعْلَمُون": اين آية كليدي و مهمّي است درباره وعده بهشتي كه
خداوند به بندگانش داده است، هر زمان آيات عذاب و ترس مطرح مي شود، در
مقابل آيات تشويق نيز ميآيد. ميگويد: "فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ": هيچ انساني
نميتواند درك كند، "ماذااخُفِيَ لَهُم": آنچه را كه بر آنها پوشيده و
پنهان است. "مِنْ قَرَّةِ اَعْيُنٍ" از آن چشم روشنيها. يعني آن چيزهايي
كه چشم را روشن ميكند. اين يك اصطلاح است، وقتي آدم از چيزي ذوق ميكند و
خوشش ميآيد، مثل اينكه چشمش روشن ميشود. وقتي عزيزي از سفر برميگردد،
مردم ميگويند چشمت روشن. چشم روشني اصطلاحي است كه در فارسي و نيز در عربي
به كار برده ميشود. در قرآن وعدههاي بهشت را هم چشم روشني ناميدهاست،
يعني نعمتهايي كه خداوند وعده داده موجب چشم روشني انسان ميشود.
ميگويد براي هيچ انساني درك واقعي اين نعمتها ممكن نيست. من بارها اين
مثال را زدهام كه حالت بهشت نسبت به اين دنيا، مانند حالت اين دنيا به
رَحِم مادر است. قرآن ميگويد هيچ انساني نميتواند آن چشمروشنيهايي را
كه خدا قرار داده درك كند. همان گونه كه جنين در رحم مادر نميتواند زيبائي
گل ها، افق درخشان آسمان ، درياي آرام، خانههاي زيبا و جنگل هاي سبز را
درك كند. هيچكدام از آنها براي او قابل درك نيستند. آخرت هم نسبت به اين
دنيا همينطور است و هيچچيزي از آن را نميتوانيم در دنيا درك كنيم. قرآن
به زبان تمثيل و تشبيه از بهشت سخن گفتهاست. ميگويند قرآن از نهرهاي شير
و عسل و يا باغهايي كه از زير آن نهرهايي جاري است سخن گفتهاست. اين
تشبيهات چه توجيهي دارد؟ براي عرب آن زمان كه در سرزمين خشك و بيآب و علف
عربستان زندگي ميكرد، مثالهاي قرآن از باغهاي سرسبز و خرّمي كه از زيرشان
نهرها جاري است، بهترين وعده خرمي و خرسندي بودهاست. البته شايد در مكان و
محيط زندگي ما، در اين زمان، وعده باغ و بوستان آنچنان جذابيتي كه براي
مردم صحّاري داغ و بيآب و علف داشت، نداشته باشد، اينها همه مثال است و به
زبان قابل فهم آن مردم بيان شده است.بايد پيام و منظور آيه را كه سبز و
خرمي زندگي و جاري بودن عامل خرمي آنست فهم كرد .
در سورههاي ديگر قرآن نيز، كه عمدتا مربوط به دوران اوليه نزول قرآن در
مكه ميباشد، مثالهايي از حوري و غلمان و تختهائي با تكيهگاه و لباس حرير
و غيره ذكر شدهاست كه همة آنها حالت تمثيلي دارد . در آيات مدني سال هاي
بعد در دوران هجرت كه مسلمانان با افق هاي عاليتري از معنويات آشنا شده
بودند ، اين مثال هاي مادي بسيار تقليل يافته است . در هر حال درك واقعي
بهشت براي ما، مانند درك جنين از اين دنيا، فوق تصوّر و ميليونها برابر
بزرگتر از آن چيزياست كه ميتوانيم تصور كنيم.
"اَفَمَن كانَ مؤمناً كَمَن كانَ فاسقاً لا يَستُون": آيا كسي كه
مؤمن باشد مثل كسي است كه فاسق باشد؟ فاسق كسي است كه از محدوده و مرزهاي
قوانين بيرون رفته است. در فارسي فاسق به كسي ميگويند كه بيبند و
باريهاي جنسي انجام داده باشد، يعني فسق و فجور كرده باشد. ولي در زبان
عربي "فَسَقَ" به معناي پاره شدن پوستة محافظ هر چيزي است. مثل پوسته ميوه
كه اگر پاره شود باكتري و عوامل گنديدگي از همانجا وارد شده و آن را فاسد
ميكند. پوستة محافظ انسان نيز "حدود الله" و حلال و حرامهاي قوانين شريعت
است كه نقض كردن و ناديده گرفتن آنها را "فسق" و فاعل آن را "فاسق"
مينامند.
در جهت مقابل، "اَمَّا اَلَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ":
اما كساني كه ايمان آوردند و كارهاي صالح انجام دادند، يعني كار مثبتي كه
مشكلي را حل و فسادي را اصلاح كند، "فَلَهُم جَنّاتُ الـمَاوي"،
براي آنها پناهگاههاي بهشتي است. نَزلاً بما كانوا يَعمَلُونً ،
اينها پيشكشي است به خاطر كاري كه در زندگي خود انجام مي دادند. "نزل"
يعني چيزي كه تقديم ميشود. چرا؟ به خاطر اعمالشان، آن بهشتها نتيجه و
بازتاب عمل خودشان است.
"وَ اَمَّا الَْذينَ فَسَقُواً": اما آنهايي كه قوانين را زير پا
گذاشتند و نظامات را نديده گرفتند، فَماويهُم النّارً: مأوا و
پناهگاهشان آتش است. آنها عملاً زندگيشان را آتشي كردهاند.
كُلَّما اَرادُوآ اَنْ يَخرُجُوا مِنها: هر وقت اراده كنند كه از آن
محيط خارج شوند، اُعيدوا فيهاً: دوباره به آنجا برگردانده ميشوند. تصور
كنيد وقتي غمي داريد و ميخواهيد آن را از ذهنتان دور كنيد، اما غم دست
بردار نيست و نمي توانيد خود را خلاص كنيد، گوئي روح شما را محاصره كرده
است.
ميگويد آثار عملكردهاي زشت، قابل خنثي كردن و پاك كردن نيست، بلكه به آنها
بر ميگردد.
"وَ قيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الََّْذي كُنْتُم بِهِ
تُكَذِّبُونَ": به آنها گفته ميشود بچشيد آنچه را كه تكذيب ميكرديد،
اين محروميت و عذاب نتيجة همان انكارها و ناباوريهاست.
"وَلَنُذيَقَنَّهُم مِن العَذابَ الاَدْني دُونَ العَذابَ الَاكبَرِ
لَعَلَّهُم يَرجعونً" به اينها قطعاً عذاب همين دنيا را نيز خواهيم
چشاند، سواي آن گرفتاري ابدي. يعني اين طور نيست كه عذاب فقط در آخرت
دامنگيرشان شود. "اَلعَذابِ الاَدْنيً": "اَدني" يعني نزديكتر. يعني همين
دنياي فعلي، آيا خدا ميخواهد از اينها انتقام بگيرد؟ خير ! "لَعَلَّهُم
يَرجِعُون"،اين گرفتاريها و مشكلات براي همين است كه برگردند و دست
بردارند.
در سيستم آموزشي نيز، معلم به منظور اصلاح شاگردان، و البته به خاطر سعادت
آنها، به نوعي توبيخشان ميكند. مثل نمره كم دادن و درخواست حضور والدين و
غيره.
مي گويد نتيجة اعمالشان را به آنها ميچشانيم بلكه از راه خطا و اشتباه
برگردند. نميگويد "من"، ميگويد "ما" ميچشانيم. منظور از "ما"، نظام جهان
و قوانين موجود در آنست. يعني آدمهايي كه راه خلاف و خطا در پيش ميگيرند،
سرانجام نتيجهاش را در همين دنيا خواهند چشيد. مثل كسي كه قوانين راهنمايي
و رانندگي را رعايت نميكند وپس از بارها تخلْف بالاخره جريمه ميشود.
ميگويد "ما" او را عذاب ميكنيم چون خداوند فاعل همهامور است، همة نظامات
و قوانين از طرف اوست، ما اگر احتياط نكنيم و از پشت بام بيفتيم خداوند
ميتواند بگويد "ما" او را كشتيم. زيرا جاذبه قانون خداوند است. ميگويد هم
در اين دنيا نتيجه خطاهايشان را خواهند چشيد و هم نتايج بلند مدت ابدياش
را در آخرت.
"وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِرَ باياتِ رَبّه ثُمَّ اَعْرضَ عَنْها":
چه كسي ستمگرتر است از آن كه وقتي نشانههاي خدا را به او يادآور ميشوند،
روي بر ميگرداند. يعني انگيزه و تمايلي براي شنيدن حرف حق ندارد. در آيات
قبل صحبت از كساني بود كه هنگام شنيدن آيات خدا به سجده ميافتند، يعني
برعكس اين گروه تمايل به پذيرش حرف حق و سخن منطقي را دارند.
"اِنّا مِنَ المُجْرمينَ مُنتَقِمون" ما هم از مجرمين انتقام
ميگيريم. در اينجا هم ميگويد "ما"! يعني نظام و سيستمي كه خدا قرار داده
است. اما مجرم چه كسي است؟ جرم از ريشه "جَرَمَ" معناي بريدگي و جدا شدن
دارد. مجرم كسي است كه با قوانين و مقررات جهان و شريعت قطع رابطه كرده و
نيازي به اتصال و ارتباط با نظامات الهي احساس نميكند.انتقام يعني چه؟ آيا
به راستي خدا هم مانند ما اهل خشم و غضب است و انتقام ميگيرد؟ انتقام كه
صفت بدي است! اگر خوب بود، چرا قرآن ما را از انتقام برحذر داشتهاست؟ آيا
خداوند همانند انسانها گرفتار حالات نفساني خشم و غضب و تأثيرپذيري از
مخلوقات مي شود؟ او كه مطلق و مستقل از مخلوقات است، چگونه ممكن است حالت
انفعالي پيدا كند؟ خداوند كه از بيرون خودش تأثيرپذير نيست. يا اينكه اين
تشبيهات براي فهم ماست؟
نَقَمَ در زبان عربي يعني دفع كردن، طرد كردن. مثل سيستم گوارشي انسان كه
اگر غذايي با آن سازگار نباشد، آن را دفع ميكند. شما اگر ميوه يا غذايي بر
ميگيريد، اگر با چشمتان به فاسد بودن آن پي برديد آنرا نميخوريد. پس پليس
اوّل چشم است، اگر چشمتان متوجه نشد، از بويش به فاسد بودن آن پي ميبريد و
آن را پس ميزنيد. حسّ بويايي شما پاسبان دوّم است. اگر باز متوجه نشويد و
آن را به دهانتان نزديك كرديد، از مزّهاش ميفهميد كه غذا ترشيدهاست و آن
را از دهان خارج ميكنيد پس پاسبان سوّم زبان و دهان شماست. اگر از مزّهاش
هم متوجه فاسد بودن آن نشديد و آن را فرو برديد، دچار دلپيچگي ميشويد و
سيستم گوارشيتان آن را نميپذيرد. اينهم پاسبان چهارم. پس خداوند نظاماتي
براي ما گذاشته تا غذايي كه ميخوريم با بدن ما هماهنگ باشد، پس براي هر
نوع ناهماهنگي خدا يك پليس گذاشته است. از چشم و بيني و سيستم گوارشي گرفته
تا روده و معده، همة اينها همكاري ميكنند تا آن لقمه نامطلوب را دفع
نمايند. در مورد سيستم گردش خون نيز ما هر كدام گروه خوني ويژهاي داريم،
كه اگر خون ديگري به ما تزريق شود، دچار شوك خواهيم شد، يا اگر پيوند عضوي
انجام دهيم، مثل پيوند كليه، قلب و غيره، بايد جراح تدابيري براي هماهنگ
ساختن عضو جديد با بدن بينديشد. بدن فقط چيزي را كه هماهنگ با خودش باشد
ميپذيرد. براي اين كار گلبولهاي سفيد خون را به حداقل ميرسانند تا بدن
متوجه پيوند جسم خارجي نشود. در واقع بدن را فريب ميدهند. اين سيستم
"انتقام" است كه خدا در بدن ما نهادهاست. يعني دفع كردن چيزي كه با آن
هماهنگ نيست
وقتي خداوند براي بدن ما چنين نظاماتي قرار داده، آيا براي كلّ جهان قرار
ندادهاست؟ يعني جهان هيچ نظام حفاظتي ندارد؟ ميشود كسي كه تمام وجودش شرّ
است و هرگز كار مثبتي انجام نداده به بهشت برود و بهشت او را طرد و دفع
نكند؟ هر سيستمي مثل خودش را ميپذيرد، هر كلي جزئي را ميپذيرد كه با آن
هماهنگ باشد. قرآن ميگويد:
"اَفَمَن كانَ مُسْلِماً كَمَنْ كانَ فاسقاً لا يَستَوون": يعني آيا
كسي كه تسليم نظامات الهي است، با كسي كه فاسق است، يعني از دائره مقررات
خارج ميشود، مساوي هستند؟ اين دو مساوي نيستند و در يك سيستم جا
نميگيرند.
اينست معناي "اِنّا مِنَ الـمجرمينَ مُنتَقمون". آنهايي كه از معناي
ريشهاي اين كلمه بيخبرند، ميگويند خداي قرآن چقدر انتقام گيرنده و جلاد
است! بي جهت نيست بعضي مسلمانان به خشونت روي مي آورند ! ولي اگر واژهها
را درست بشناسيم و مفهومش را بازشناسي كنيم، متوجه ميشويم كه تماماً اشاره
به قوانيني است كه در جهان جريان دارد.
تا اينجا كليّات بود، حالا يك مثال تاريخي ميزند:
"وَ لَقَدْ اتَينا مُوسَي الكِتابَ": ما به موسي هم كتاب داديم.
تورات را داديم براي هدايت بنياسرائيل. "فَلا تَكُن في مِرْيَةٍ مِن
لِقآئهِ": تو نيز ترديدي در لقاء خدا يا در لقاء كتاب نداشته باش. ضمير
"ه" در لقائهِ را، اگر به هر كدام از مراجع: خدا، قرآن، موسي و ...
برگردانيم، معني متفاوتي پيدا ميكند. به پيغمبر ميگويد: تو اوّلين
پيامبري نيستي كه كتاب و مأموريت ميگيري، قبل از تو هم پيامبراني آمدند.
از جمله ما به موسي هم كتاب و قانون داديم. يعني مشابه اين نظاماتي كه براي
شما نازل شده، در تورات حضرت موسي هم بودهاست.
"وَجَعَلناهُ هُديً لِبني اِسراءيلَ": ما آن تورات را وسيله هدايت
بني اسرائيل قرار داديم.
"وَجَعَلْنا مِنْهُم اَئِمَّةً يَهْدونَ بِاَمْرِنا" ما از بين بني
اسرائيل امامان، يعني پيشواياني برگزيديم كه مردم را به امر ما دعوت
ميكردند. يعني به اين حقايق و نظامات آشنا ميكردند.
برخي از مردم معتقدند يهوديان تماماً دنياپرست و زورگو و ظالم هستند و هيچ
نقطه روشني در تاريخ آنها به چشم نمي خورد! ولي توجه ندارند كه بيشترين
پيامبران، مانند اسحق، يعقوب، يوسف و غيره ... كه در بستر تاريخ ظهور
كردهاند، از بنياسرائيل برخاسته و در دامن همين امت پرورش يافتهاند.
ميگويد ما از بين اينها اماماني قرار داديم. امام يعني پيشوا، الگو و
رهبر، البته در اينجا منظور همان پيامبران بنياسرائيل است (نه امامي كه ما
در شيعه ميشناسيم) آنها مردم را به امر خدا هدايت ميكردند.
ممكن است براي كسي اين سئوال مطرح شود كه آنها چگونه توانستند رهبر و امام
شوند؟ "لمّاصَبَروُا"، آنگاه كه صبر كردند. يعني انسانهاي صابر و
شكيبائي در برابر سختيها در امت بنياسرائيل پديد آمدند كه به مقام امامت
رسيدند. "صبر" يعني مقاومت و پايداري. انسانهايي كه در برابر تحريكات شيطان
و وسوسههاي نفس شكيبا و در مقابل سختيهاي روزگار مقاوم باشند، ميتوانند
پيشواي جامعه شوند. در روزگار ما انسانهاي مبارزي كه در زندانهاي ظلم و ستم
مقاومت مي كنند و به رغم فشار و تهديدات گوناگون، حرفهايي ميزنند كه بقيه
مردم، با داشتن همة امكانات، جرأت نميكنند به زبان بياورند، آنها هستند كه
به تدريج نقش رهبري جامعه را به دست ميآورند.
امّا چگونه يك انسان چنين مقاومتي پيدا ميكند؟
رهبر كسي است كه به ديگران خط ميدهد و شخصيت او تأثير عميقي در جامعه
ميگذارد. رهبري چيزي نيست كه به شخصي با يك برگه رسمي داده شود و بگويند
شما از امروز رهبريد، ايفاي نقش است كه او را به اين مقام ميرساند.
پهلوانان را مردم انتخاب نميكنند، همينكه كسي در زمينهاي نيرومندتر از
بقيه باشد، به طور طبيعي در مقام بالاتري قرار ميگيرد. ميگويد چنين
انسانهايي از بنياسرائيل بودند كه به خاطر مقاومتهايشان روي بقيه تأثير
گذاشته و پيشوا شدند، به دو دليل؛ اوّل : لمّا صَبَروا ، دوّم : و كانُوا
بِآياتنا يوقنون. يعني هم در مقابل سختي مقاوم بوده و هم از نظر بصيرت و
شناخت، عميق و دقيق و اهل يقين بودند. پس رهبري دو شرط دارد ؛ يكي بُعد
شناخت و يقين ، ديگري بُعد صبر و تحمّل.
اِنَّ رَبِّكَ هُوَ يَفصِلُ بينَهُم يَومَ القيمَة فيما كانوا فيه
يَختَلِفون: پروردگارت، اوست كه در روز قيامت انسانها را بر حسب نيك و
بد رفتارشان در موضوعات مورد اختلاف و تفاوت عملكردشان در برابر حق، متمايز
خواهد كرد. "فصل" يعني جدايي. اين آدم خوبي است و آن يكي بد. خدا خودش
قضاوت خواهد كرد و نمرة هر كسي را در قيامت خواهد داد. خداوند در روز قيامت
بين اينها حكم كرده و جدايي خواهد افكند.
"فيما كانُوا فيه يَختَلِفون": در اين اختلافاتي كه يكسره داشتند.
اَوَلَم يَهد لَهُمْ: آيا اينها هدايت نمي شوند؟ اين حقايق به حد
كافي برايشان روشنگر نيست كه:
"كَمْ اَهْلَـكنا من قَبلِهِم مِنَ القُرون": كه چه بسيار قبل از
اينها نسلها و نظامات منحطي منقرض شدند. ميگويد اينها تاريخ نخواندهاند
تا برايشان روشن شود. يعني آنها از تاريخ گذشتگان عبرت نگرفته و آگاه
نشدهاند كه اقوام گذشته با پيش گرفتن راههاي خلاف و خطا به كجا رسيدند.
آيا گذشته براي آنها چراغ راه آينده نبود؟ چرا از گذشته درس نميگيريد؟
"يَمشُونَ فيمَساكِنِهِمْ": آنها از مساكن گذشتگان ميگذرند،
طاقكسري، تختجمشيد، كاخ هاي نياوران و سعدآباد و همة آثار باستاني را
ميبينند، ميبينند آثار نسلهايي كه در همين مساكن زندگي ميكردند و بسيار
هم از آنها قدرتمندتر بودند، آيا نميبينند آنها كجا رفتند و چه بلائي بر
سرشان آمد؟
"اِنَّ في ذلِكَ لَآيت": در همين تاريخ و تحولات آن بس نشانههاست.
ما فكر ميكنيم آيات خدا فقط در قرآن است، اما در قرآن آمدهاست: محبّت بين
زن و شوهر، عشق و علاقه مادري، آسمانها، ماه و خورشيد، همه آيات خدا هستند.
تاريخ هم از آيات خداست. يعني چه؟ يعني قوانين تاريخي وجود خدائي را نشان
ميدهد. فلسفة تاريخ نظمي را نشان ميدهد كه چه جرياناتي در جوامع بشري
گذشته است. ميگويد خيلي آيه هست ولي آيا : "اَفَلا يَسمَعُون"، به
تاريخ گوش نميكنند.
يك هشدار ديگر ميدهد، ميگويد: "اَوَلَم يَرَوا اَنّا نَسوقُ المآءَ
اِلَي الاَرضِ الجُرُز": آيا نميبينند كه ما آب را سوق ميدهيم به سوي
سرزمين خشك. فَنُخرِجُ به زَرعاً : در نتيجه از دل اين خاك خشك، زراعت و
سبزه در ميآوريم؟
"تَأكُلُ مِنْهُ اَنغانُهُم": كه هم چهارپايان آنها از اين مراتع
ميخورند، "وَ اَنْفُسُهُم": هم خودشان. يعني از انواع درختها و
مزارع بهرهمند ميشوند. "اَفلا يُبصِرُون": آيا نميبينند؟ آيا اين همه
آيات چشم بصيرتشان را باز نميكند؟ اگر سطح زمين فاقد شيب لازم بود، آب
راكد ميماند. يا اگر جنس خاك به گونهاي بود كه باران را به تمامه در خود
جذب ميكرد، آب اصلاً جريان پيدا نميكرد و ما چشمه و رودخانهاي نداشتيم.
بخشي از زمين همواره سبز و خرم بود و بخشي ديگر هميشه خشك. ولي خداوند
وضعيت پوستة زمين را به گونهاي قرار داده كه داراي شيبي است كه آب را به
سوي سرزمينهاي ديگر هدايت ميكند.
ميگويد: "انا نَسُوقُ الـمآء": ما آب را سوق ميدهيم. يعني تحت
تأثير عواملي مثل انرژي، شيب زمين و قوة جاذبه، آب جريان پيدا كرده و
زمينهاي پست را آبياري ميكند و تقسيماتي مثل چشمهها، قناتها و سفرههاي
زيرزميني را به وجود ميآورد كه باعث سبز شدن سرزمينهاي خشك شده و
چهارپايان و انسانها از آن بهره ميبرند.
ميگويد آياچشمشان نميبيند و فكر ميكنند كرة زمين خود به خود آبياري
ميشود و هيچ نظامي، ارادهاي و مشيّتي در كار نيست؟
در آيات قبل توجّه انسانها را به تاريخ گذشتگان و در اين آيات به طبيعت جلب
ميكند.
"وَ يَقَُولُونَ مَتي هَذا الفَتْحُ اِن كُنْتُم صادِقين": (منكران)
مي گويند اگر راست ميگوئيد، اين قيامت كي خواهد بود؟ براي بعضيها هر قدر
هم استدلال كنيد، يكسره انكار ميكنند و چون پاسخي ندارند، نهايتاً با
لجبازي ميگويند حالا زمان قيامت چه وقتي است؟ اگر راست ميگوئيد، كي قرار
است اين اتفاق بيفتد؟!
ميگويد "يَوْمَ الفَتْح": روز فتح. منظور از فتح گشودن است، وقتي
اين مشكلات عيان ميشود كي خواهد بود؟
"قل يَوْمَ الفَتْحِ لا يَنفَعُ الَّذين كَفَرُوا ايمانُهُمْ و لا هُمْ
يُنظَرُون": بگو در روز فتح ايمان آوردن كسي كه در دنيا كافر بوده به
دردش نميخورد.
"وَلاهُم يُنْظَرون": مهلتي هم براي جبران گذشته به آنها نميدهند.
ميگويند: قيامت چه وقت است؟ نميگويد به آنها بگو مثلاً صد سال يا صد هزار
سال ديگر! زمان آن چه فرقي ميكند؟ ما كه در آن موقع در اين دنيا نيستيم.
پس زمان چه اهميتي دارد؟ ميگويد همه اين را بدانيد كه آن روز كساني كه در
زمان حياتشان حقايق را نديده گرفتند، ايمان آوردنشان در آن روز براي آنها
فايدهاي ندارد. "كفر" يعني نديده گرفتن، به حساب نياوردن، اعتنا نكردن.
مثل تازه شاگردي كه چون امتحان آخر سال را تجربه نكرده دائماً ميپرسد روز
امتحان كي است؟ به او ميگويند تو درست را بخوان، كاري به وقت امتحان
نداشته باش. همينقدر بدان كه آن روز اگر درس نخوانده باشي به تو نمرهاي
نميدهند. مهلت برگشتن به سال تحصيلي قبلي را هم نداري.
"فَاَعْرض عَنهُم وَ انْتظِر اِنَّهُمْ منتَظِرون": اعراض با حرف
اضافة "عن" معنايش در عرض كسي قرار نگرفتن است. يعني درگير آنها نشو. يعني
كاري به كارشان نداشته باش ،كه مثلاً چرا نماز نميخوانند و يا روزه
نميگيرند و يا آخرت را قبول ندارند.
"وَانْتَظِر": منتظر باش. " اِنَّهُمْ منتَظِرون": آنها هم
منتظر هستند كه تو كي بساطت را جمع ميكني! منتظر باش، يعني به آنها زمان
بده. خدا يك عمر به آنها فرصت داده است. هر كس هر چه بكارد درو مي كند، پس
با آنها درگير نشو.
البته در آياتي از قرآن موكدا توصيه شده است مقابل كفار بايستيد و با آنها
جهاد و قتال كنيد. اين زماني است كه عملاً مسلمانها مورد حمله و هجوم
دشمنان واقع شده باشند. در آنجا ميگويد بيتفاوت و ترسو نباشيد و دفاع
كنيد ولي در بُعد عقيده و ايمان و باورها، آزادي انسان در انتخاب عقيده و
ايمان مطلق است.
به پيامبر ميگويد: حتي اگر خدا و آخرت را هم قبول ندارند، درگير با آنها
نشو و فقط منتظر باش كه آنها هم منتظرند. سرانجام تكليف هر كس نزد خالقش
معلوم ميشود. هيچكس هم از مُلك خداوند نميتواند فرار كند. ما در سيستم و
نظام خداونديم و هر كسي نمرة خود را خواهد گرفت. زور، فشار و اجباري نيز در
اين سيستم وجود ندارد.
۱- اين نوشته، متن از نوار پياده شده و تا
حدودي ويراستاري گشته از كلاس آشنائي با قرآن ميباشد.
|