`  

دريافت نسخه پى‌دى‌اف

`
`

شـــركت سهامى خدا و شركاء (۱)


از اين عنوان حتماً تعجب مى‌كنيد! حق داريد، خدا كه شريك ندارد. از قديم هم گفته‌اند اگر شريك خوب بود، خدا داشت!... پس چرا در قرآن ۴۰ بار (عدد نمادين كامل) از "شريك" و "شركائى" كه مردم به زعم و گمان خود براى خدا قائل مى‌شوند نام برده است!؟ اين شريكان كدامند كه ما مُنكريم، اما خدا در افكار و اعمالمان نشان مى‌دهد؟

در مراسم توحيدى حج نيز، اولين سخنى كه حاجيان پس از اِحرام بستن و واگذاشتن لباس‌هاى منيّت، در ورود به حريم با "لبيك" به زبان مى‌آورند، نفى همين "شركاء" است:

"لبَّيْك اَلّلهُمَّ لبّيْك، لاشَريكَ لَكَ لبّيْك، اَنَّ الْحَمْدَ وَالنّعْمَهَ لَكَ وَالْمُلكْ، لاشَريكَ لَكَ لبّيْك!

پس به نظر مى‌رسد مهم‌ترين كار يك حاجى در مراسم حج، پس دادن سهام شريكان و تبديل شركت سهامى به مؤسسه انحصارى توحيدى با اختيارات نامحدود است!

واژه شناسى در قالب تشبيه و تمثيل

حال كه سخن ازشريك و شركت به ميان آمد، بگذاريد موضوع را بشكافيم و سود و زيان مشاركت را بررسى كنيم؛ از مهم‌ترين واژه‌هاى قرآن درارتباط با خداشناسى توحيدى،"شرك" است كه با مشتقات: شريك، شركاء، شركت، مشرك و ... از نظر آمارى ۱۶۸ بار در قرآن تكرار شده است كه اهميت محورى آن را نشان مى‌دهد.

خوشبختانه اين كلمه توسط فارسى زبان‌ها به همان معناى عربى فهميده مى‌شود و برخلاف بسيارى از واژه‌هاى قرآنى، نيازى به شرح و تفصيل لغوى ندارد. ما وقتى كلمات: "شريك"، "شركت"، "مشاركت"، "تشريك مساعى" و ... را در مكالمات خود به كار مى‌بريم، شنونده نوعى همكارى و تقسيم كار و منافع را دريافت مى‌كند. اگر در شركت سهامى، هركسى سهمى دارد و به نسبت مشاركتش سود مى‌برد، در تشريك مساعى هم كارها و سعى و كوشش‌ها تقسيم مى‌شود و به دوش افراد مختلف مى‌افتد.

همه امور دنيا به هم مربوط است و كار و زندگى همه ما به يكديگر ارتباط دارد و همه "شريك" هم در امور مختلف فردى و اجتماعى يكديگرهستيم، به عنوان مثال: اگر بخواهيد كارخانه‌اى تأسيس كنيد، معمولا از بانك يا سرمايه دارانى وام مى‌گيريد و با آنها "شريك" مى‌شويد، ممكن است خودتان به حد كافى سرمايه داشته و بى‌نياز از وام باشيد، در اين صورت "مالكيت كامل" داريد، اما براى "ساخت" آن مجبورهستيد به طراح، مهندس، مجرى، تكنيسين وكارگران باتجربه تكيه كنيد و "مشاركت" آنان را براى اين پروژه جلب كنيد.
فرض مى‌كنيم شما خودتان چنين توانائى‌هائى داشته باشيد كه يك تنه همه اين كارها را انجام دهيد، دراينصورت "اداره" كارخانه و رسيدگى به امور فنى، مالى، پرسنلى و... آن را چه مى‌كنيد؟ آيا مى‌توانيد در تمامى لحظات بالاى سر عوامل اجرائى بوده و به عملكرد آنان نظارت دائمى و "علم" داشته باشيد؟ توزيع و فروش محصولاتتان را چه كسى انجام مى‌دهد و.... ملاحظه مى‌كنيد ما براى كارهاى كوچك خود مجبور به "مشاركت" با انسان‌هاى ديگر هستيم و هيچ موجودى در دنيا مستقل بالذات و بى‌نياز ازمشاركت بقيه نيست، مگر خدا!

در مثال فوق، چهارعامل: ۱- مالكيت ۲- خالقيت (ساخت) ۳- ربوبيت (اداره و سرپرستى) ۴- علم (آگاهى از عملكردها) نقش اساسى دارند. ما در كارهاى كوچك خود نمى‌توانيم اين چهار شرط را به طور مطلق داشته باشيم، اما خداوند اين جهان لايتناهى را در همه زمينه‌هاى فوق "به تنهائى" و بدون اشتراك با هيچ موجودى به طور مطلق همه كاره است. از جمله نگاه كنيد به آيات زيركه همه اين موارد را با هم ذكر كرده است:

حديد۲تا۴- لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يُحْيِى وَيُمِيتُ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .
هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

ملك (پادشاهى) جهان فقط از آن اوست، زنده مى‌كند و مى‌ميراند و او برهركارى تواناست. او ازلى و ابدى است، ظاهر و باطن و داناى به هرچيزى است. اوست كه آسمانها و زمين را طى شش دوران آفريد، آنگاه بر عرش (تدبير) استيلا يافت؛ هرچه در زمين نفوذ يا از آن خارج مى‌شود و هرچه از آسمان فروبارد يا در آن بالا رود، همه را مى‌داند؛ وهركجا كه باشيد، همراه شماست؛ و خدا به آنچه مى‌كنيد بيناست.

دامنه مشاركت‌ها

با مقدمه فوق ، شما اگراز كاركنان چنان كارخانه يا اداره‌اى به وسعت جهان هستى باشيد، آيا سزاوار است كه در انجام كار و وظيفه ادارى خود بيم و اميدتان به دست احدى ازكسانى كه همچون شما حقوق‌بگير و گوش به فرمان مدير كل هستند باشد؟... معناى موثر شناختن ديگران، در امور مخصوص مدير، عملا "شريك" دانستن آنان در بخشى از امور است كه مغاير توحيد (يعنى تمركز همه امور در يك فرد) تلقى و اين كار شرك محسوب مى‌شود.

ممكن است گفته شود كارمندان هر اداره و كارخانه‌اى براى پيشبرد كار با يكديگر"مشاركت" مى‌كنند و به "واسطه" و "همكارى" يكديگر كار را پيش مى‌برند، پس چه مانعى دارد اگر ما براى اداى حاجاتمان "متوسل" به كسانى شويم كه نزد خدا مقامى بالا دارند تا "شفيع" و واسطه شدن آنان، موجب نزديكى ما به خدا و پذيرش حاجتمان گردد!

ربوبيت خدا را با حاكمان دنيائى داورى كردن، قياس به نفس بشرى است، آرى در جهان هستى و در عالم انسان‌ها يكسره "مشاركت" و "توسل" به اعمال و اشخاص و "شفاعت" (پيوستن و تركيب شدن) دائمى در امور خير و شر جريان دارد، ولى همه اين امور به حكم و مشيت الهى است و در نظاماتش مقدر گرديده. ما حق نداريم از جانب خود و خارج از "مشيت" خدا نسبت‌هائى به انسان‌هاى مقدس بدهيم و براى شفاى بيماران، اداى قرض بدهكاران، قبولى درامتحان و ... متوسل به پيشوايان دينى‌مان كه در زمان حياتشان الگوى عملى بندگى خدا و موحدين خالص بودند بشويم و از آنها كه پزشك روح بودند، انتظار درمان جسم داشته باشيم، مربيان وكارگشايان بندگى خدا را كارگشاى مشكلات مالى خود تصور كنيم و به جاى پيروى از اخلاق و ايمان آنان، به خيال خود آنها را به دنبال وصول حاجاتمان بفرستيم!!

از گذشته دور، مشركين ماه و خورشيد و ستارگان را موثر در سرنوشت خود مى‌دانستند يا به خدايان متعدد؛ جنگ، عشق، غضب، دريا و ...باور داشتند. اما مشركين معاصر پيامبر، برحسب آنچه قرآن بارها نقل كرده است، به: خالقيت، رازقيت، عزت و علم مطلق خدا ايمان داشتند. پس چرا مشرك ناميده شده‌اند؟ آنها به رغم اعتقاد به وجود خدا، براين باور بودند كه ما با توسل به شفاعت فرشتگان (كه آنها را دختران خدا تصور مى‌كردند) مى‌توانيم به او نزديك شويم و حاجاتمان را برآورده سازيم. اين نوع شرك را شرك در "عبادت" و خواندن غير خدا مى‌نامند. نگاه كنيد به نمونه‌هاى زير:

يونس۱۸- وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ ۚ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَلَا فِى الْأَرْضِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ
چيزهائى را به جاى خدا بندگى مى‌كنند كه نه مى‌توانند زيانى به آنها برساند و نه سودى و مى‌گويند اين‌ها شفيعان ما نزد خدا هستند؛ بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مى‌دهيد كه در آسمان و زمين سراغى از آن ندارد؟ خدا منزه و از آنچه شريكش مى‌پنداريد والاتراست.

زمر۳- أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ
آگاه باشيد كه شايسته خدا، ديندارى خالص است؛ و افرادى كه غير خدا را كارساز خود انتخاب كرده‌اند، (ادعاى باطلشان اين است كه) ما فقط اين‌ها را براى تقرب به خدا عبادت مى‌كنيم! خدا در مورد اين اختلافشان بين آنها داورى خواهد كرد، محققاً خدا كسى را كه ادعاى دروغ و ناسپاسى مى‌كند به هدف نخواهد رساند.

برحسب آيات قرآن، هيچ پيامبرى براى اثبات وجود خدا نيامده است! همه پيامبران براى مبارزه با خرافات و انحراف انسان‌ها از توحيد، يعنى مبارزه با شرك و عمدتاً شرك در "ربوبيت" و "عبادت" رسالت يافته بودند. در حديث معروف به "دبيب النمل" (راه رفتن مورچه)! از پيامبر مكرم اسلامۖ آمده است كه شرك در وجود مؤمن، مثل راه رفتن مورچه در شب تاريك روى سنگ سياه ناديدنى است!!

شرك گناهى نابخشودنى و خطرى عظيم!

اين سخن نيز مبناى قرآنى دارد، آنگاه كه تصريح مى‌كند:

يوسف ۱۰۶- وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ

بيشتر مردم ايمان نمى‌آورند، مگراينكه هنوز دربند شرك اسيرند.

آيا مؤمنين نبايد در اين هشدار انديشه كنند و عقايد و اعمال خود را به معيارهاى خداپرستى توحيدى درقرآن عرضه نمايند؟ در قرآن دو بار تاكيد شده است كه خداوند همه گناهان به استثناى شرك را خواهد بخشيد:

نساء ۴۸ – إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا

خداوند قطعا نمى‌بخشد از اين كه به او شرك ورزيده شود ولى غير از آن را براى هركه بخواهد (شايسته بداند) مى‌بخشد؛ و هركه براى خدا شريك قائل شود، گناهى عظيم بربافته است.

در سلسله مراتب گناهان و صغيره وكبيره بودن آنان، آيا به راستى در ميان ما مسلمانان شرك بدترين گناهان شمرده مى‌شود؟

شرك چيست و چگونه است كه حتى به پيامبر اسلامۖ هشدار داده شده است كه "اگر شرك بورزى تمام تلاشت به باد خواهد رفت"! (۲)

زمر۶۵- وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ
شرك چه عامل و انگيزه‌اى است كه خداوند لازم ديده حتى پيامبرعظيم‌الشأنش را هشدارى اين چنين بدهد!؟

قصص۸۷ و۸۸- وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ ۖ وَادْعُ إِلَىٰ رَبِّكَ ۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
مبادا(منكران) تو را از آيات خدا، پس از آنكه بر تو نازل شد، بازدارند: به سوى پروردگارت دعوت كن و هرگز در جرگه مشركان مباش: و در كنار خدا معبود ديگرى را نخوان كه جز او معبودى نيست، همه چيز نابود شدنى است، جز روى و سوى او، داورى در انحصار اوست و همه به سوى او(در مسير كمال) بر مى‌گردند.

همچنين:

يونس ۱۰۵- وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
و (به من فرمان داده شده كه) روى خويش به سوى دين حق گرايانه هدفگيرى كن و هرگز از مشركين مباش.

شستشوى كامل شرك!

خداند در وصف ابراهيم(ع) كه الگوى انسان كامل قرآن است، ۷ بار (۱) در قرآن تأكيد كرده است كه او"حنيف و مسلم بود و هرگز از مشركين نبود" (حنيفاً مسلماً و ماكان من المشركين). در اين كه او نه بت‌پرست، كه بت شكن بود، مگر كسى ترديدى داشته كه قرآن بر مشرك نبودن او چنين تأكيدى كرده است؟ هرگزشرك نداشتن او در هيچ كارى چه پيامى براى پيروان او در امروز دارد؟

در قرآن سوره‌اى به نام و افتخار "لقمان حكيم" نازل شده است. در اين سوره (از آيات ۱۳ تا ۱۹) ۱۰ پند ازآن فرزانه حكيم خطاب به فرزندش نقل شده است كه اولين آن دورى ازشرك و تأكيد بر آن است كه شرك، ظلم عظيمى است:

لقمان ۱۳- وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ
به يادآور آنگاه را كه لقمان در مقام اندرز پسرش را گفت: اى پسرم به خدا شرك نورز كه شرك ظلم عظيمى است!

كلمه ظلم كه مقابل عدل است، نوعى بى‌تعادلى و نابسامانى روحى، رفتارى و عقلى را نشان مى‌دهد كه نتيجه‌اش محدوديت ذهن و سطحى‌نگرى درباره هستى است.

اين جمله كه "هركس به خدا شرك بورزد" (ومن يشرك بالله) با ذكرنتيجه آن، ۴ بار در قرآن تكرار شده است:

نساء  ۴۸- ومن يشرك بالله فقد افترى اثما كبيرا (هركس به خدا شرك بورزد، حرف بسيار تنگ نظرانه‌اى از خود بافته است)

نساء۱۱۶- ومن يشرك بالله فقد ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا (هركس به خدا شرك بورزد، گمراه شده ، آن هم چه گمراهى دورى!)

مائده ۷۲- ومن يشرك بالله فقد حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ (هركس به خدا شرك بورزد، از بهشت محروم و جهنمى مى‌گردد)

حج  ۳۱- ومن يشرك بالله فقد فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ  (هركس به خدا شرك بورزد، گوئى از آسمان بلند (خداپرستى خالص) سقوط كرده، دراينصورت يا لاشخورها او را در هوا خواهند ربود و يا باد او را مكانى بسيار دور پرتاب خواهد كرد!!)

تشبيه بسيار بيداركننده و تكان دهنده‌اى است؛ خدا را در مدارى بسيار بالا به تصوير ذهنى مى‌كشد؛ كسى كه از چنان مدارى سقوط كند، يا گرفتار ايسم‌ها و ايدئولوژى‌هاى بشرى، كه بالاخره در مدارى بالاتر از آب و نان ومنافع فردى قرار دارند، مى‌شود، يا آنچنان در خود خواهى‌ها غرق مى‌شود كه در پست‌ترين دره‌ها سقوط مى‌كند!

تجربيات تاريخى از كسانى كه از مدار ايمان و اخلاق سقوط كرده‌اند اين تمثيل را به عينه نشان مى‌دهد. اشكال كار از اينجا ناشى مى‌شود كه بى‌نهايت بودن خدا و "قدرت" و تدبير او درآفرينش و اداره جهان را، آنچنان كه سزاوار اوست نمى‌شناسند، در حالى كه همه هستى در مشت مشيت و قدرت اوست. نگاه كنيد:

زمر۶۷- وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ

خدا را چنانچه سزاوار اوست، ارج ننهادند؛ درحالى كه زمين روز در رستاخيز يكسره در قبضه قدرت اوست و آسمانها به دست قدرت او درهم پيچيده خواهد شد؛ و خدا منزه و والاتراست از آنچه با او شريك مى‌پندارند.

اين هشدار هراس‌آور در قرآن به همه بندگان داده شده است كه روزى تك و تنها در محضر او حاضر خواهيم شد و اثرى از هيچيك از شفيعانى كه فكر مى‌كرديم در سرنوشت ما مؤثرند نخواهد بود و رشته اين گمان‌ها و خوش خيالى‌ها پاره خواهد گشت:

انعام۹۴- وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ۚ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
شما تك و تنها، همانطور كه درآغاز شما را آفريدم، نزد ما باز آمده‌ايد و هرآنچه ارزانى‌تان داده بودم پشت سرنهاده‌ايد. (پس چرا) شفيعانى كه آنها را مؤثر در سرنوشت خود تصور مى‌كرديد، همراهتان نمى‌بينم (اينك) پيوندها ميان شما گسسته و آنچه تصور مى‌كرديد باد هوا شده است!

تنفر توده هاى متعصب از توحيد گرائى و تمايلشان به شرك

اگرنه همه خداپرستان، لااقل همه مسلمانان به يكتائى خدا باور دارند و هيچكس ادعاى شرك نمى‌كند. در ظاهر كه همه ادعاى موحد بودن داريم، پس اين همه هشدارهاى قرآن براى كيست؟ به نظر مى‌رسد اشكال در عمل است و ناخالصى‌هاى خداپرستى، وگرنه مشركين معاصر پيامبر هم خدا را در تئورى يكتا مى‌دانستند، ولى عملا در زندگى خود به شفاعت فرشتگان دل مى‌سپردند.

نگاه كنيد به آيات زير كه دشمنى و تنفر آنها را از كسانى كه فقط خدا را مؤثر مى‌شمردند بيان مى‌كند. آيا در روزگار ما غير از اين است؟

جن ۱۸ تا ۲۰- وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا. وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا. قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا.
همه مساجد(و عبادات) ويژه خداست؛ پس در كنار خدا هيچ كس را نخوانيد. چون بنده خدا به عبادت (انحصارى) او قيام كرد، نزديك بود همه براو بشورند! بگو من منحصراً پروردگار خويش را مى‌خوانم و هيچكس را با او شريك نمى‌كنم.

غافر۱۲- ذَٰلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ ۖ وَإِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا ۚ فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ
اين (سرنوشت) از آن جهت است كه وقتى خدا به يكتائى ياد مى‌شد، انكار مى‌كرديد و چون به او شرك آورده مى‌شد، باور مى‌داشتيد؛ اينك داورى با خداى والا و بزرگ است.

زمر۴۵- وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.
هنگامى كه خدا به يكتائى ياد مى‌شود، دلهاى كسانى كه به آخرت باور ندارند مى‌رَمد (مشمئز مى‌شود) و چون از معبودهاى غيرخدا ياد شود، بناگاه شاد مى‌گردند.

سرچشمه مشاركت منفى!

در مشاركت‌هاى دنيائى، معمولا هرچه تعداد شركاء و سهام‌داران بيشتر باشد، سود حاصله بيشتر مى‌گردد. اما مشاركت دادن ديگران در امورى كه به خدا ارتباط پيدا مى‌كند، جز ضرر و زيان حاصلى ندارد. در ديندارى، سود و سعادت فقط درعبادت انحصارى خدا حاصل مى‌شود و هرمشاركتى حاصلى منفى خواهد داشت. منشاء اين نوع مشاركت‌ها نيروئى است كه درزبان قرآن "شيطان" ناميده شده است.

كلمه شيطان از ريشه "شَطَنَ"، به معناى "دور شدن"، مشتق شده است. اين كلمه، برخلاف تصور بيشتر مردم وصف است، نه اسم خاص. بنابراين به هركسى يا هر چيزى كه از رحمت خدا و فرمان او يا مسير و مدارى كه خدا براى او تعيين كرده خارج و موجب شرّ گردد، شيطان مى‌گويند. اعم از فرشته، انسان يا اشياء. در مشاركت نيز كارى كه به "دور" از قوانين تجارت (دنيائى يا اخروى) و مصالح آن باشد، آثار مضر و منفى ببار مى‌آورد.

لازمه رشد و كمال آدمى، قرار گرفتن ميان دو دو قطب منفى و مثبتِ آهن‌ربا و تلاش در دوراهى انتخاب ميان خير و شرّ و "رحمن" و "شيطان"است. رحمن به يكتائى فرا مى‌خواند و شيطان به شرك و شريك شدنش با انسان! اين حقيقت در قرآن آمده است كه خداوند به شيطان امكان مشاركت در اموال و اولاد آدمى را داده است، اما مشاركتى كه با دعوت و پيشنهاد او آغاز مى‌گردد. آدمى مى‌تواند آن را بپذيرد يا رد كند:

اسراء ۶۴ و۶۵- وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَاي َعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا . إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا
(خطاب به شيطان) هركه از آنها را كه بتوانى، با آواى خويش تحريك كن و به يارى سواران و پيادگانت بر آنها نهيب بزن و در (نحوه خرج و تربيت) اموال و اولاد با آنان مشاركت كن و با وعده هاى خود سرگرمشان ساز. و شيطان جز فريب و دروغ به آنان وعده نمى‌دهد. (اما تو) بر بندگان (واقعى) من سلطه‌اى نخواهى داشت و خدا براى كارگزارى (توكل) بندگان كافى است.

نحل۹۹ و۱۰۰- إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ. إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ
البته شيطان تسلطى بركسانى كه ايمان دارند و به پروردگارشان توكل مى‌كنند ندارد، تسلط او تنها بركسانى است كه او را به دوستى سلطه‌آورخود مى‌گيرند و نيز بركسانى كه او را به شراكت (در عبادت خدا) مى‌گيرند!

سخن آخر و جمع بندى

نگاه كنيد به دو آيه انتهاى سوره كهف كه حرف آخر را به گوش‌هاى شنوا ابلاغ مى‌كند:

كهف۱۰۹و۱۱۰- قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ؛ قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَى أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا

بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات (آثار) پروردگارم مركب شود، قبل از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد، دريا پايان پذيرد؛ هرچند كه (دريائى ديگر) مانند آن مى‌افزوديم. بگو "من فقط بشرى مثل شما هستم كه به من وحى مى‌شود" معبود شما معبودى يگانه است؛ هركه اميد لقاى پروردگار خويش دارد، بايد به اعمال شايسته دست زند و در بندگى پروردگارش احدى را كنار او قرار ندهد.

سخن را با اين توصيه توحيدى پروردگار به رسولش، كه عالى‌ترين آموزش خداپرستى است، به انتها مى‌رسانيم:

انعام ۱۶۱ تا ۱۶۳- قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۚ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. لَا شَرِيكَ لَهُ ۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ

بگو: پروردگارم مرا به راهى راست هدايت كرده است؛ به دينى برپادارنده (رشد دهنده) كه همان آئين ابراهيم حقگراست كه هرگز انگيزه‌اى شرك‌آلود نداشت.
بگو: همانا نيايش من، عبادت من، زندگى من و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانيان است كه هيچ شريكى ندارد و من به چنين اخلاصى فرمان داده شده‌ام و پيشگام تسليم شدگان هستم.
 


۱- بقره ۱۳۵، آل‌عمران ۶۷ و ۹۷، انعام ۷۹ و ۱۶۱، نحل ۱۲۰ و ۱۲۳

۲ - در سوره انعام از آيات ۸۲ به بعد، ضمن تجليلى از ۱۸ تن از پيامبران(ع)، در پايان اضافه مى‌كند: اين هدايت خدائى است كه طبق مشيتش كسانى را هدايت مى‌كند و اگر شرك مى‌ورزيدند، تمامى آنچه كردند به باد مى‌رفت! (انعام- ۸۸- ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)
 

`>`