تعصّــب
از جمله اتهاماتي كه در سال هاي اخير عليه مسلمانان عنوان مي شود « تعصب »
است كه در كنار « تروريسم » ، فناتيسم ، بنيادگرائي ، خشونت و افراط گري و
. . . واژگان قضاوت بسياري از غربي ها را نسبت به مسلمانان تشكيل مي دهد.
در فرهنگ عمومي به كسي « متعصب » مي گويند كه در عقايد و رفتارش سخت گير و
غير قابل انعطاف بوده حاضر به شنيدن نظريات ديگران نباشد . چنين وابستگي
فكري و يك دندگي اعتقادي را « تعصب » مي نامند.
امّا كلمه « تعصب » عربي است و براي فهم معناي دقيق تر آن در فرهنگ اسلامي
لازم است به مفهوم لغوي آن توجه كنيم ؛ ريشه كلمه تعصب ، « عصب » است :
كلمات : اعصاب ، عصبانيت ، عُصبه (۱) و . . . با آن هم
خانواده مي باشند . سلسله « اعصاب » به شبكه اي از اندام حسي انسان گفته مي
شود كه همچون گياهان ، تنه و شاخ و برگ هاي اصلي و فرعي دارد .
چنين است شبكه خون رساني بدن و شبكه هاي مشابه آن . همچنانكه عروق ما از
شاهرگ ها ، رگهاي اصلي و فرعي و مويرگ هاي نازك تشكيل شده است ، هر شبكه و
عصبي دلالت بر نوعي « به هم پيوستگي » ، « نظام اصلي فرعي » و سلسله مراتب
مي كند كه تماماً به هم مربوط و متصل مي باشد، به گونه اي كه هيچ جزئي و
هيچ عضوي از آن به طور مستقل نمي تواند عمل كند و عملكرد آن تنها در ارتباط
با مجموعه اصلي ممكن مي باشد . يعني سيستم عمل مي كند نه عضو ( توضيح آنكه
بدن انسان از تعداد زيادي عضو ، همچون : كليه ، كبد ، ريه ، چشم ، گوش و .
. . و تعدادي سيستم ، مثل : سلسله اعصاب ، خون رساني ، سيستم تنفسي ، سيستم
لنفاوي ، سيستم غدد و . . . تشكيل شده است).
معناي تعصب در عقايد و افكار نيز دقيقاً به همين معناست . يعني آدمي
استقلال و آزادي خود را بعنوان يك « انسان » كه شخصاً نزد خدا مسئول و
پاسخگوست ، در فكر كردن ، تصميم گرفتن و عمل كردن از دست بدهد ، خود آگاه
يا ناخود آگاه به جمع بينديشد و از افكار و عملكرد جمع ، هرچند باطل ،
حمايت و دفاع كند.
تعصب گونه هاي متفاوت دارد و بشريت در طول تاريخ خود از تعصب هاي مختلفي به
درد آمده و مجروح شده است :
تعصبات قومي - قبيلگي ، تعصبات نژادي ( نازيسم ،
فاشيسم ، صهيونيسم ) ، تعصبات ناسيوناليستي ( به وجود آورنده جنگهاي گسترده
جهاني و منطقه اي ) ، تعصبات حزبي ( سيستم هاي متمركز مثل كمونيسم ) ، تعصبات
ديني مذهبي ( عامل پيدايش جنگ هاي فرقه اي فراوان در تاريخ ) ، تعصبات ورزشي (
حمايت هاي افراطي خشونت آميز از تيم مورد علاقه ) و ديگر تعصبات.
از نظر قواعد زبان عربي كلمه تعصب در باب تفعّل مي
باشد كه نوعي آمادگي و پذيرش را مي رساند ( مثل : تشكل يعني شكل پذيري ) انسان
ذاتآً تعصب پذير و تعصب گرا مي باشد و اگر با خود آگاهي و استقلال طلبي شخصيت خود
را حفظ نكند ، در اين لغزشگاه هولناك سقوط مي كند و از آنجائي كه در مقايسه اهداف و
آرمان هائي كه بشر در طول تاريخ پي گرفته است ، موضوع دين و مذهب از همه نيرومند تر
و عمومي تر مي باشد ، تعصب در آن نيز ، آثار تلخ و تخريبي بيشتري داشته است.
مفهوم تعصب در ادبيات عرفانى ،
اخلاقى
در ميان عارفان ما ، به نظر مي رسد بهتر از همه مولاي
رومي در مثنوي خود مفهوم و معناي دقيق كلمه تعصب را به تصوير و تجسم ذهنيِ قابل درك
و فهم براي توده هاي مردم كشانده است.
مولوي با استفاده از شيوه تمثيل و تشبيه ، مقايسه اي ميان تعصب آدمي با تعصب ميوه
به درخت و تعصب جنين به رحم ِ مادر كرده كه بسيار گويا و لطيف است . ميوه مادام كه
كال است ، اتصال محكمي به شاخه درخت دارد و آن جدا نمي شود ، به تدريج كه پخته مي
شود ، بند اتصال آن نازك تر و ضعيف تر مي گردد تا سرانجام پس از رسيدن كامل از درخت
مستقل و جدا مي شود.
جنين نيز با بندِ ناف از مادر تغذيه مي كند ، اما پس از گذشت نه ماه و كامل شدن
اعضاء و جوارح خود ، بناي استقلال و آزادي مي گذارد و متولد مي شود . هر دو مثال به
روشني وابستگي و ارتزاق از غير را به بيان ذيل نشان مي دهد:
اين جهان همچون درخت است اي كِرام |
ما بر او چون ميوه هاي نيم خام |
سخت گيرد خام ها مر شاخ را |
زآنكه در خامي نشايد كاخ را |
چون بپخت و گشت شيرين لب گزان |
سست گيرد شاخ ها را بعد از آن |
سخت گيري و تعصب خامي است |
تا جنيني ، كار خون آشامي است |
تشبيه انتهائي به خون آشامي ، تشبيهي بسيار ظريف و
پند آموز است ، هرچند خون آشامي ِ جنين از طريقِ بندِ ناف ، شرط حيات و رشد اوست ،
امّا آدمي مادام كه از نظر عقلي و شخصيتي در مرحله جنيني قراردارد ، كارش خشونت و
خون ريزي از مخالفين است.
« عطار » نيز در « منطق الطير » در مذمت متعصبان شيعه و سني كه در اثبات برتري علي
(ع) يا ابوبكر گرفتار جدال تفرقه آميزي شده بودند مي گويد:
تو تعصب كن كه ايشان مرد وار |
هردو جان كردند بر جانان نثار |
اي گرفتار تعصب مانده اي |
دايماً در بغض و در حب مانده اي |
گر تعصب مي كني از بهرِ دين |
نيست انصافت ، بمير از قهر دين |
همو در « منطق الطير » بار ديگر در نكوهش « تعصب » و
تجليل از امير المؤمنين كه با سر در چاه كردن ، خشم و خروش خويش فرو مي خورد و با
خداي خود درد دل مي كرد مي گويد :
در تعصب مي زند جان توجوش |
مرتضي را جان چنين نبود خموش |
آنك در جانش چنين شوري بود |
در دلش كي كينه موري بود |
جنگ هاي طولاني ميان پادشاهان صفوي ( همان مدعيان
دروغين پيروي از اهل بيت مطهر پيامبر) با تركان متعصب عثماني (كه با خشونت و
خونريزي خو گرفته بودند ) ، حاصل همين تعصبات فرقه اي بود كه با فراموش كردن فرمان
ِ وحدت بخش الهي پيرامون « حبل المتينِ » قرآن ، خون هاي هزاران مسلمان به سود
دشمنانشان به زمين ريخت.
"جامي" هم (در هفت اورنگ) با مقايسه و تشبيه ظريفي ميان قلم و پرگار ، كه اولي مي
نويسد و مي گذرد ولي دومي دايره وار محيطي پيرامون مركزيتي ايجاد مي كند ، «تعصب» و
تأمل را در مقابل هم قرار داده است:
از درون رنگ تعصّب بزداي |
بر خرد راه تأمل بگشاي |
مگذر قطره زنان همچو قلم |
همچو پرگار به جا دار قدم |
سرچشمه تعصب
طبيعتِ تعصب چگونه است و آبشخورهاي سيراب كننده آن
كجاست ؟ اين شجره ِ شرربار ريشه در كدامين زمينه دارد و چرا ما به چيزي وابستگي
تعصب آميز پيدا مي كنيم؟
از نظر تاريخي ، تعصب از كجا وكي آغاز شد و از چه دوره اي بشر تعصب ورزيدن را آغاز
كرد؟. . .
گمان نمي كنم تحقيق جامعي تاكنون در اين امر صورت گرفته باشد و نگارنده تا كنون به
نوشته اي در اين باب برخورد نكرده است ، امّا از منظر مذهبي و ريشه يابي ايماني و
عقيدتي ، فرازهائي از سخنان حكيمانه حضرت علي (ع) را رهگشائي بر اين معضل يافته است
. آن فرزانه مسئله تعصب را ريشه دار در داستان استنكاف ابليس از سجده بر آدم ، در
آغاز آفرينش دانسته و احساس خود برتربيني و تكبر او را در مهم تر شمردن اصل و نسب
خويش ( آتش نسبت به خاك ) ، تعصب شمرده است. نگاه كنيد :
« حمّيت بر او ( ابليس ) عارض شد ، در نتيجه به
خاطر خلقت خويش برآدم نازيد و بر او به خاطر اصلِ خويش تعصب ورزيد. پس ( اين )
دشمن خدا رهبر متعصبين و سرسلسله مستكبرين است ، او كسي است كه عصبّيت را بنيان
گذاري كرده است. . . » (۲)
حضرت علي (ع) در فراز فوق ابليس را « امام المتعصبين
» ناميده است . « امام » در زبان عربي به الگو ، پيشوا ، جلودار و رهبر هر قوم گفته
مي شود . همچنين او را بنيانگزار مكتب تعصب ، يعني مؤسس و موجد اين مرام معرفي كرده
است . گوئي در برابر مدرسه توحيد و مكتب و مرام « خداپرستي » ، تعلق پيدا كردن به «
منيّت » را به شكل هاي مختلف فردي ، گروهي مطرح كرده است.
بنده موحد و مخلص خدا ، جز به طاعت پروردگار و جلب رضايت او نمي انديشد ، امّا
ابليس با زيبا جلوه دادن رنگ هاي زندگي ، او را به سوي « خودخواهي » هايش در ابعاد
متنوع سوق مي دهد ، تا در اين مسير ، به جاي تبعيت از حق ، حمايت تعصب آميز از خودي
ها و سوار شدن بر مركب تكبر و جاهليت را در پيش مي گيرد. (۳)
به اين ترتيب مي توان « تعصب » را در برابر « توحيد » ، جامع همه انحرافات قرارداد.
ديكتاتورها و مستبدين ، مجسمه هاى
« تعصب »
به راستي اگر ابليس را به خاطر خود برتربيني نسبت به
آدم ، امام متعصبان ناميده اند ، ديكتاتورهاي ددمنشي همچون هيتلر و موسوليني را در
مكتب تعصب نژادي و امثال لنين و استالين را در مرام تعصب طبقاتي و حزبي و امثال «
صدام » را كه با صدها دام فريب ملت هائي را با تعصبات تكريتي خود به خاك و خون كشيد
چه مي توان ناميد؟
به تعبير قرآن ، فرعون در قله غرور و استكبار خويش ، انتظار داشت بني اسرائيل نه
تنها در اعمال و رفتار ، بلكه در احساس و اعتقاد ، كه اموري قلبي و عاطفي هستند ،
از او اجازه بگيرند!؟ و آنگاه كه ساحرانش به موسي (ع) گرويدند ، گفت:
( قال فرعون آمنتم له قبل ان آذن لكم. . . )
(۴)
« آيا قبل از آنكه من اجازه دهم به او ايمان آورده ايد ؟. . . »
آيا انتظار يكسان سازي سياسي ، فرهنگي ، فكري و
اعتقادي مردم بر اساس الگوهاي من در آوردي و انديشه هاي شخصي از خطرناك ترين نشانه
هاي تعصب در زمام داران نيست؟
آيا خود ، طبقه خود ، صنف خود و خودي هاي مقلد را تافته جدا بافته اي تلقي كردن و
مردم را : عوام ، صغير ، سفيه ، يتيم و نيازمند ولايت و قيوميت شناختن ، علامت عود
كردن بيماري تعصب نيست؟. . .
شخص متعصب به دليل خود خواهي ذاتي ، از موضع خدائي (۵)، همه را
زير سئوال مي برد و خود را پاسخگوي به هيچ مقامي نمي داند . او شخص غير مسئول است
كه فوق قانون و مصوبات مجلس قرار مي گيرد . حكم او بر افكار عمومي غلبه دارد ، سخن
او « فصل الخطاب » و خفه كننده و خاتمه دهنده هر ندائي است و تنفيذ امرش مشروعيت
بخش بر مقامات و مصوبات مردمي است !. . .
آيا « ولايت مطلقه » قائل شدن بر مردم ، و در مطلقِ امور ، يك فرد يا يك طبقه را در
تشخيص مصلحت و تعيين ولايت صاحب حق ويژه شناختن ، در چارچوب تعريفي كه امام اول
مكتب تشيع اميرالمؤمنين از « تعصب » ارائه داده است مي گنجد؟. . .
تكليف مردم نسبت به تكبر طبقاتي و تعصب صنفي اين ولايت مداران چيست؟. . . پاسخ را
پيشواي پرهيزكاران اين چنين داده است:
«آگاه باشيد ، پس حذر كنيد ، حذر كنيد از فرمان
بري سادات ( رؤسا و زمامداران) و بزرگانتان كه بر حَسَب خويش تكبر ورزيدند (
برتري هاي خود را به حساب و شمارش آوردند ) و خود را بالاتر از نَسَب خويش
قراردادند و چنين ادعاي زشتي را به پروردگارشان مستند كردند ( توجيه ديني براي
تعصب خويش تراشيدند). . . آنها زير بناي شالوده عصبيت و ستون هاي اركان بناي
فتنه و ( تحريك كننده ) شمشير هاي برتري طلبانه جاهليت هستند».
(۶)
سخن فوق دقيقاً مضمون آيه ۶۷ سوره احزاب است كه به
نظر مي رسد امير مؤمنان سخن حكمت آميز خويش را از آيه مذكور اقتباس كرده باشند. در
آن آيه نيز پيروي از سردمداران سياسي و ديني ( مغاير فرامين خدا و رسول ) به شدت
محكوم و مردود شمرده شده است.
تعصب و تئورى توطئه
از آنجائي كه شخص يا جامعه متعصب ديگران را منحرف مي
داند ، به زودي به درون گرائي و انزوا كشيده مي شود ، روابط خود را به حد اقل مي
رساند و درهاي تبادل فرهنگي را به روي خود مي بندد . جوامع بسته همه دنيا را در حال
توطئه عليه خود مي بينند و براي همه مرگ خواهي مي كنند . در نتيجه به افراط و خشونت
روي مي آورند و دشمن ساز مي شوند . رهبران چنين جوامعي بيشترين بهره برداري را از
بزرگ كردن دشمن و تبليغ تئوري توطئه داخلي و خارجي براي بقاي خود مي برند و از اين
حربه به عنوان چماقي براي سركوب منتقدين و توجيه سياست هاي سلطه گرانه خود استفاده
مي كنند . اصولاً هويت آنها با حضور دشمن معنا پيدا مي كند.
هرچند قانون تنازع بقاء در جوامع انساني هم حاكم است و قدرت هاي جهاني لحظه اي از
فكر غارت كشورهاي ضعيف غافل نيستند ، با اين حال همچنان كه در عالم حيوانات ،
ضعيفان نيز توانسته اند بقاي خود را حفظ كنند ، ملت هاي مظلوم هم با اتكاء به
نيروهاي خدا داد و تقويت مستمر خود ، به جاي دشنام دادن به بيگانگان و تحريك آنها ،
نشان دادهاند كه مي توانند نه تنها باقي بمانند ، بلكه در صحنه رقابت هاي علمي ،
فرهنگي ، صنعتي و . . . بر اشغال كنندگان برتري يابند .
ژاپن و آلمان دو كشور اشغال شده فاقد ارتش ، به عنوان شكست خوردگان جنگ جهاني دوم ،
نمونه هاي قابل توجهي هستند.
از آفت هاي ديگر تعصب ، «ترس از غير خودى» و نگراني از تلاش هاي سياسي ، فرهنگي و
مذهبي او و اصولاً هر فعاليتي است كه به تثبيت و تقويت غير خودي بينجامد . آدم
متعصب چون توان روياروئي منطقي با مخالفين را ندارد و در اين زمينه فاقد دانش و
تجربه كافي است ، به «حذف» مخالف مي پردازد ؛ حذف فيزيكي ، يا حذف حزب و گروه و
تشكيلات و توليدات فكري آنها ، از طريق تعطيل ، تنبيه ، تبليغات منفي رسانه اي و
اتهامات مختلف سياسي ! و چنين است كه تعصب در مواردي به «ترور» هم كشيده مي شود.
تعصب مثبت
هرچند تعصب در طول تاريخ عمدتاً تفرقه افكن و تخريبي
بوده و خشم و خشونت و خون ريزي هاي بزرگي را موجب شده است ، امّا به نظر مي رسد
مهار كردن سيل مخّرب آن پشت سدهاي تقوا و تسلط بر نفس ، ممكن و مقدور باشد . گاهي
اوقات نيز ، همچون دوران اشغال ميهن توسط نيروي بيگانه و استعمار و استثمار خارجي ،
غيرت ورزيدن نسبت به استقلال مملكت و تعصب داشتن نسبت به منافع ملي ، يك ارزش
اخلاقي به شمار مي رود .
در ادامه فراز حكيمانه اي كه از حضرت علي نقل شد ، از جمله به اين استثناء اشاره مي
كند كه چه بسا بتوان جريان نيرومند تعصب را در كانال هاي كنترل شده مثبتي هدايت
نمود. نگاه كنيد:
«پس اگر چاره اي جز تعصب ورزيدن نداريد ، تعصبتان
به خصال والا ، رفتارهاي ستوده و امور نيكوئي كه بزرگواران و دلير مردان از
خاندانهاي عرب و سروران و مهتران به آن خصال و صفات بر يكديگر برتري مي جستند
باشد. چون نيك خوئي و خردمندي ِ فراوان و توانائي در كارهاي بزرگ و رفتارهاي
پسنديده . پس تعصب شما بايد در خصال پسنديده باشد ، چون پناه دادن ، وفاي به
عهد ، اطاعت از نيكان ، نافرماني نسبت به متكبران ، گزيدن فضائل ، دوري از
زياده طلبي متجاوزانه ، گناه بزرگ شمردن قتل ، رفتار منصفانه داشتن با مردم ،
فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمين».
تعصب در قرآن
حضرت موسي ( ع ) در دوران جواني ، آن گاه كه در كاخ
فرعون زندگي مي كرد ، يكبار بي خبر و ناشناس وارد شهر شد و در اثناي گردش ( و چه
بسا سركشي مخفيانه به خانواده يا هم فكرانش از بني اسرائيل ) ، دو تن را ديد كه زد
و خرد مي كردند ؛ يكي از آنها از پيروان و ديگري از دشمنان ( مصري ) بود ؛ آنكه
طرفدارش بود از موسي عليه دشمن خود ياري خواست و موسي در حمايت از دوست مشت محكمي
بر دشمن نواخت و اورا نقش بر زمين كرد ! امّا همينكه ديد نا خواسته او را به قتل
رسانده است ، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا من بر خود ستم كرده ام ، مرا ببخش
، و خدا هم او را بخشيد ، كه او آمرزگار مهربان است.
متن فوق كه مضمون آيات ۱۴ تا ۱۷ سوره قصص است ، نكته بسيار مهمي را در ارتباط با
مفهوم « تعصب » و خطر و خسران عظيم آن آشكار مي سازد:
۱- تعصب منحصر به منحرفان نيست و تنها در حمايت
نا حق از ستمگران حادث نمي شود ، مؤمنين نيز ممكن است در حمايت بر حق از
مظلومان مرتكب تندروي و شدت عمل شوند ( همه درگيري هاي مظلومان با ظالمان
الزاماً بر سر حق نيست و چه بسا امري شخصي باشد ) .
۲- وقتي انسان جليل القدري همچون موساي كليم الله كه از پيامبران اولوا العزم
بود ، در حين انجام وظيفه و دفاع از برده اي بني اسرائيلي در برابر قدرتمند
قبطي ( احتمالاً يك نظامي فرعوني ) در معرض امتحان و ابتلائي سخت قرار مي گيرد
و مرتكب خطا مي شود ، تكليف بقيه روشن است !
۳- اِعمال خشونت در مسير حق ، مادام كه راه هاي مسالمت آميز را نيازموده ايم ،
مجاز نيست.
۴- عواقب خشونت ، قابل پيش بيني نيست . يك ضربه مشت ممكن است مرگ آور باشد.
(۷)
تجربه بسيار آموزنده ديگري را در اين زمينه در سوره
نساء ( آيات ۱۰۴ تا ۱۱۴ ) مي يابيم ، آنچه به طور خلاصه از مضمون آيات مذكور ، شأن
نزول و نظر برخي مفسرين استنباط مي شود ، ظاهراً تعدادي از مسلمانان در حمايت از
جوان مسلماني متعلق به قبيله آنان كه در مظان اتهام سرقتي از عموي خود قرار داشته ،
عليه شخص يهودي ، كه سرقت را به گردن او انداخته بودند ، نزد پيامبر اسلام گواهي مي
دهند ، به طور طبيعي وقتي يك جمع مسلمان در حمايت از هم كيش خود عليه فردي يهودي كه
سابقه دشمني ديرينه آنان مسلمانان آشكار بوده گواهي مي دهند ، ترازوي قضاوت به نفع
فرد مسلمان تمايل مي كند ، گويا دردل پيامبر ( ص ) نيز چنين گرايشي در شرف وقوع
بوده است كه طنين وحي ناگهان او را متوجه خيانت گمراه كننده آن جمع و صدور رأي به
نفع يهودي مورد بهتان مي كند.
لحن آيات مذكور عليه آن جمع بسيار شديد و كوبنده است ، آنان در اين آيات به دليل
تعصبات قبيلگي و حمايت نا حق از عضوي از قبيله خود ، چندين بار « خائن » ناميده شده
اند! و به خاطر بهتان نا جوانمردانه شان و تلاش براي فريب پيامبر در صدور رأي عليه
شخص يهودي به سختي محكوم شده اند ، هرچند مدعي مسلماني هم بوده اند!
هشدار آيات به پيامبر نيز عبرت آموز و تكان دهنده است. وقتي رسول عظيم الشأني اين
چنين به استغفار فرا خوانده مي شود ، ديگران بايد تكليف خود را بدانند !
هرچند مشتقات واژه «تعصب» به شكل «عُصبِه» و «عَصيب» در قرآن چندين بار بكار رفته
است ، ولي خود كلمه تعصب به معنائي كه ما امروز مي فهميم در اين كتاب وجود ندارد .
با اينحال صرف نظر از اصل كلمه ، مفهوم آن كه حمايت تعصب آميز از وابستگان به خود (
هم فكران ، هم دينان ، هم وطنان و . . . ) بي توجه به حق يا باطل بودن مواضع آنان
باشد ، همچون دو مورد ذكر شده ، در قرآن فراوان يافت مي شود. (۸)
خداوند بارها ما را به رعايت «قسط» و «عدالت» در مورد بيگانه و آشنا فرمان داده و
از تعصب ورزى و طرفدارى از وابستگان ، در شرايطي كه صاحب حق نيستند ، حتي اگر
والدين و خويشاوندانِ شخصي باشند ، بر حذر داشته است . ملاحظه كنيد:
« اي كساني كه ايمان آورده ايد ، همواره
ايستادگان به عدالت و گواهان ( شاهد ها يا الگو و نمونه هاي قابل مشاهده ) براي
خدا باشيد ، هرچند به زيان خود ، والدين و خويشاوندانتان باشد. خواه فقير يا
غني باشند ( در هر حال ) خدا نسبت به آنها سزاوارتر است . پس از تكيه بر تمايل
و تشخيص فردي ( به جاي عدالت ) پيروي نكنيد كه از عدالت باز مي مانيد . . . »
(۹)
آيه فوق حمايت تعصب آميز نا حق از وابستگان نزديك را
نهي مي كند و در آيه مشابهي( از بعد مقابل) ، محروم كردن دشمنان از عدالت را !!
يعني عكس العملي و انتقامي رفتار كردن را آشكارا نفي مي كند::
اي كساني كه ايمان آورده ايد ، همواره براي خدا
ايستاده و شاهداني براي عدالت باشيد و مبادا دشمني با گروهي ( از مردم ) به بي
عدالتي وادارتان كند ، عدالت كنيد كه به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا كنيد
كه او به آنچه مي كنيد آگاه است.
(۱۰)
مشركين قريش وقتي قدرت داشتند ، مانع مسلمانان ِ
مهاجر به مدينه از زيارت كعبه مي شدند و آنها را به مكه راه نمي دادند . پس از فتح
مكه توسط مسلمانان ، از آن جائيكه اصولاً آدمي انتقام جو و اهل كينه و تلافي است ،
كساني در معرض اين انحراف بودند ، اما به فرمان وحي از اين كار برحذر شدند.
« . . . مبادا دشمني قومي كه شما را از مسجد
الحرام باز داشتند ،شما را به تعّدي بكشاند ، شما بر نيكو كاري و پرهيز كاري
يكديگر را ياري كنيد ، نه بر گناه و تجاوز . پرواي الهي داشته باشيد كه خداوند
سخت كيفر است.»
(۱۱)
اكثريت قريب به اتفاق مردم در مسائل مربوط به حق و
باطل و قضاوت كردن نسبت به اشخاص ، امور را سپيد و سياه مي بينند . گوئي در اين وسط
رنگ ديگري نيست ! در حالي كه مردم از نظر عقايد و اعمال در طيف گسترده اي قرار
دارند . چه بسا در صف دشمن نيز عناصر خوشدل و با حسن نيتي وجود داشته باشند و بر
عكس ميان خودي ها عناصر خود خواه و فرصت طلبي باشند. بسياري از حمايت هاي جاهلانه و
تعصب ورزي هاي متجاوزانه از فقدان انصاف و آرامش نفساني آدمي عارض مي شود. (آيات
شماره ۲۵ و ۲۶ سوره فتح مصداقي تاريخي از اين دو خصلت را نشان مي دهد).
۱ - « عصبه » كه در زبان قرآن
به تعدادي مرد متشكل نيرومند گفته مي شد ، مصداق امروزي آن Band , Gang هاي
معمولاً تبه كار است كه با يكديگر همدست هستند . واژه عصبه در قرآن يكبار به
برادران بد رفتار و خشن يوسف اطلاق شده است ( يوسف ۸ و ۱۲ ) ، يك بار به گروه
نيرومند حمل كننده كليدهاي گنجينه هاي قارون ( قصص ۷۶ ) و يك بار هم به توطئه
گران عليه پيامبر در قضيه افك عايشه ( نور ۱۱)
۲ - نهج البلاغه خطبه ۱۹۲ ( معروف به قاصعه ) . . . اعترضته
الحميه فافتخر علي آدم بخلقه و تعصّب عليه لاصله ، فعدوالله امام المتعصبين و
سلف المستكبرين ، الذّي وضع اساس العصبيه و . . .
۳ - دنباله خطبه : صدّقه به ابناء الحميه و اخوان العصبيه و
فرسان الكبر و الجاهليه
۴ - اعراف ۱۲۳ ، طه ۷۱ ، شعراء ۴۹
۵ - قرآن در وصف خداوند آورده است كه : لايسئل عمّا يفعل و هم
يسألون . يعني او از آنچه مي كند مورد سئوال قرار نمي گيرد در حاليكه بقيه
پاسخگو هستند. (انبياء ۲۳)
۶ - الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتكم و كبرائكم الذين تكبروا
علي حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم والقوا الهجينه علي ربهم . . . فانهم قواعد اساس
العصبيه و دعائم اركان الفتنه و سيوف اعتزاء الجاهليه.
۷ - حضرت علي ( ع ) هنگاميكه مالك اشتر را براي زعامت سرزمين
پهناور مصر اعزام مي كنند ، از جمله سفارشات ارزنده اي كه در متن ( معروف به
عهد نامه مالك اشتر ) ذكر كرده اند ، اين است كه اي مالك مواظب شمشير و تازيانه
ات باش چرا كه در ضربه مشت هم امكان قتل وجود دارد چه رسد به سخت تر از آن ! .
. . و در چنين كاري قصاص وجود دارد ( نامه ۵۳ نهج البلاغه )
۸ -« قسط » معمولاً به رعايت منصفانه حق در « كميت ها » ( مثل
روابط اقتصادي ) گفته مي شود ولي عدالت هم در كمّيت و هم در كيفيّت ( مثل رفتار
و مناسبات شايسته ) به كار برده مي شود.
۹ - نساء ۱۳۵
۱۰ - مائده ۸
۱۱ - مائده ۲
|