` `
`

تفسير سوره تغابن (۶۴)

بسم الله الرحمن الرحيم

ابتدا لازم می‌دانم درباره اوضاع و احوال و شرایط زمان نزول این سوره، و به اصطلاح شأن نزول آن، توضیحاتی بدهم. مهم است که بدانیم در زمان نزول این آیات، مسلمانان در چه شرایط تاریخی و اجتماعی به سر می‌بردند و با چه مسائل و مشکلاتی روبه‌رو بودند.

درباره‌ی سال نزول این سوره اختلاف نظر وجود دارد. در کتاب «سیر تحول قرآن»، براساس محاسبات آماری و ریاضی، تاریخ نزول آن سال هفتم و هشتم بعثت تخمین زده شده است. پس این سوره در مکه و سال‌هایی که مسلمان‌ها در محاصره‌ی انواع مشکلات و مصیبت‌ها قرار داشتند نازل شده است. سال‌های هفتم و هشتم بعثت مقارن است با محاصره‌ی مسلمان‌ها در شِعب ابی‌طالب. آنهایی که به حج مشرف شده‌اند این شعب یا دره را- که امروز تبدیل به گورستان شده- دیده‌اند. جایی است شبیه به پس‌قلعه یا گلاب دره‌ی تهران. شهر مکه در یک دره تنگ واقع شده که البته در چند دهه اخیر با تونل هایی آنرا به دره های اطراف متصل کرده و شهر را توسعه زیادی داده اند.

باری، در سال هفتم هشتم، قریش و دیگر مشرکان مکه تصمیم می‌گیرند روابط خود با پیامبر و پیروانش را قطع کنند و آنها را در حصر قرار دهند. بنابراین، در یک حمله‌ی سراسری به خانه‌های مسلمان‌ها و غارت آنها، همه‌شان را به دره‌ی ابی‌طالب به حالت اسارت می‌فرستند. شبیه کاری که امریکایی‌ها در جنگ جهانی دوم با ژاپنی‌ها و کره‌ای‌های مقیم امریکا کردند و آنها را دراردوگاه‌هایی تحت مراقبت گرفتند. البته شعب ابی‌طالب اردوگاه نبود، بلکه دره‌ای بود محصور میان دو کوه.

مسلمان‌ها که از خانه و زندگی خود آواره شده بودند و مالی با خود نداشتند، درآن دره تنگ فوق‌العاده به مشقت افتادند و گرسنگی به‌خصوص سال‌خوردگان و کودکان را بسیار رنج می‌داد. نوشته‌اند که بعضی از مسلمان‌های مکه که به دلیل پنهان کردن اعتقاد خود آزاد بودند، گاه مخفیانه در نیمه‌های شب مقداری نان یا خرما برای آنها می‌بردند و گاهی مجبور بودند تا یک هفته با همان مختصرغذا سر کنند. به‌این ترتیب، این گروه به‌کلی از مکه طرد شدند و راه هر نوع فعالیتی هم به رویشان بسته شد. در این مدت، دارایی‌ها و اندوخته‌های خدیجه، همسر پیامبر، و ابوطالب، پدر حضرت علی، از هر راهی که امکان داشت، صرف تأمین حداقلی از خوراک و دیگر مایحتاج محصور شدگان می‌شد، تا بتوانند این شرایط بحرانی و توان‌فرسا را پشت سر بگذارند. داستان این حصر مفصل است و من نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم. بالاخره این دوران سخت گذست و آنها از حصر بیرون آمدند، اما کسانی از آنها که به شدت بیمار و ضعیف شده بودند، اندک زمانی پس از آن از دنیا رفتند؛ چنان‌که به فاصله‌ی دو ماه خدیجه همسر پیامبر- در رمضان سال دهم- و بعد از او ابوطالب، هر دو از بزرگ‌ترین پشتیبانان پیامبر وفات یافتند.

در چنین زمینه و اوضاع و احوال طاقت‌فرسایی است که آیاتی درباره‌ي حفظ ایمان، توکل و انفاق در این سوره نازل می‌شود در چنین شرایطی است که معنی این آیات را می‌توان فهمید که مثلاً «انفاق» چیست و به یاری برادران تنگ‌دست و محروم شتافتن چگونه است ، و «توکل» به چه معنی است و متوکل کیست. کسی که همه چیز خود را از دست داده و عزیزانش در مقابل دیدگان او از گرسنگی می‌میرند، بسیار مشکل است که ایمان و توکل خود را حفظ کند. اما درست در همین مواقع است که توکل معنا پیدا می‌کند. وقتی فشار مشکلات زیاد شود، حفظ اعتقاد و اطاعت از آنچه حکم خدا و رسول است کاری بس دشوار میگردد که فقط از عهده‌ی مؤمنان حقیقی برمی‌آید. از همین است که می‌بینیم در این سوره به دفعات سخن از اطاعت مطرح شده است. در آن حصر و حبس جوان‌هایی بودند که پدر و مادر یا نزدیکانشان به آنها فشار می‌آوردند که اسلام و پیامبر را رها کنند و خود را از عذاب برهانند، می‌گفتند اسلام جز گرفتاری چه خیری برای شما داشته است؟ از آن دست بردارید اگرمی‌خواهید زندگی کنید. بعدها هم که مسئله‌ی مهاجرت از مکه پیش آمد، خیلی از خانواده‌ها و خویشان مهاجران با آنها مخالفت می‌کردند. اگرزنی مسلمان شده بود، شوهر و فرزندانش می‌خواستند مانع هجرت او به مدینه شوند. اگر مرد مسلمانی می‌خواست هجرت کند و همسر و فرزندان و خویشاوندانش می‌کوشیدند به هر وسیله‌ که شده منصرفش کنند و در مکه نگهش دارند. پندش می‌دادند که اولویت‌ در حفظ خانه و زندگی و همسر و فرزند است. اینها همه امتحان‌ آنها بود؛ و نیز امتحان هر مدعی ایمان، در هر مکان و زمان. آری رسیدگی به خانواده‌ از بزرگ‌ترین وظایف هر مسلمانی است، اما یک جاهایی هست که اولویت مهم‌تری مطرح می‌شود که باید بین خود و خدا یکی را انتخاب کرد و این بزرگ‌ترین و مهم‌ترین انتخاب زندگی هرمومنی‌ است. ما که الان داریم این آیات را می‌خوانیم، در یکی از مرفه‌ترین کشورهای دنیا به سر می‌بریم و مشکلات و گرفتاری‌هایمان، هر چه باشد، با مشکلات مسلمانان صدر اسلام اصلاً قابل قیاس نیست. فقط با درک فضای زمانی و مکانی نزول این سوره است که می‌توانیم تا حدودی معنای آیاتش را درک کنیم.

سوره‌ی «تغابن» دارای دو قسمت است. قسمت اول جنبه‌ی ایدئولوژیک دارد؛ درباره توحید و نبوت و معاد. و قسمت دوم درباره‌ی مسائل عملی زندگی است. این تقسیم بندی به روشنی نشان می‌دهد که انسان اول باید از نظر اعتقادات تقویت شود و در مسیر درست قرار بگیرد تا بتواند با مسائل و مشکلات زمانش کنار بیاید و به حل و رفع آنها بپردازد.

در چهار آیه‌ی نخست این سوره، سخن از توحید است، چون اگر خدا را درست نشناسیم و انگیزه‌ی ایمانی قوی نداشته باشیم، مقاومت در برابر سختی‌ها و ناملایمات دشوار خواهد شد و انگیزه‌ی کافی در خود نخواهیم یافت. بنابراین، خیلی مهم است که اعتقاد و آرمان هر شخص خوب شناخته و پذیرفته شده باشد و بداند که چرا ‌باید فداکاری کند. همه‌ی کسانی که در مبارزات سیاسی گرفتار شده‌ و به زندان افتاده‌اند، این تجربه را کم و بیش دارند. کسانی که به‌خاطرچشم هم چشمی وارد مبارزه می‌شوند، به محض این‌که به زندان می‌افتند و شکنجه می‌شوند، به اصطلاح می‌شکنند و تسلیم می‌شوند؛ چون شرایط چندان سخت است که تحمل آن فقط با نیروی اعتقادی و ایمانی بسیار قوی ممکن است. شوخی نیست که آدم ماه‌ها در یک سلول انفرادی یک متر در دو متر بگذراند و خم به ابرو نیاورد! دو روز که آدم در خانه می‌ماند و بیرون نمی‌رود، می‌خواهد دق کند. در سلول نه رادیو می‌تواند بگیرد، نه تلویزیون تماشا کند، و نه هیچ کار و سرگرمی دیگر دارد، مگر نگاه کردن تمام ساعات شب و روز به در و دیوار سلول. آن وقت است که این سؤال گریبانت را می‌گیرد که برای چه خودت را به دردسر انداخته‌ای؟ برای چه داری خودت را بدبخت می‌کنی؟ در این شرایط، فقط کسی دوام می‌آورد که اعتقاد راسخ به خدا یا درستی راه خود، که فداکاری و ایثار در راه رهایی و آزادی مردم از یوغ بندگی ستمگران است،‌ داشته باشد. او می‌تواند تحمل کند، و حتی خوشحال باشد که به خاطر هدفی بلند و والا و آرمانی الهی و انسانی است که از خودگذشتگی نشان داده و راحتی و آزادی‌اش را فدا کرده است.

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ. يُسَبِّحُ فعل مضارع است؛ یعنی همواره او را تسبیح می‌کنند هر چه در آسمان‌ها و زمین است. «هرچه» گستره تر از «هرکه» می‌باشد، پس تسبیح خدا منحصر به موجود زنده نیست. قرآن می‌گوید: وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ(۱) رعد او را تسبیح می‌کند. یا می‌گوید پرندگان در پروازخود پروردگارشان را تسبیح می‌گویند.

اما چه‌گونه است تسبیح هر آن‌چه در آسمانها و زمین است برای خداوند؟ پاسخ این پرسش را شاید بتوان با مثالی روشن کرد. کارخانه‌ی بزرگی را در نظر بگیرید که مثلاً ده هزار کارگر و کارمند و تکنیسین و مهندس دارد. پیداست که هدف نهایی هر کدام آنها از کار در آنجا، کمک به تولید محصولی است که کارخانه بیرون می‌دهد. بنابراین، از مهندس گرفته تا کارگر و نیز هر بخشی از کارخانه، حتی پزشکانی که در آنجا خدمت می‌کنند و مراقب سلامت و بهداشت کارکنان‌اند، یا کارگران آشپزخانه، که باید برای کارکنان غذا تهیه کنند و همچنین کسانی ‌که به تعمیر دستگاه‌ها و لوازم فنی می‌پردازد و کسانی‌که در بخش‌های اداری و استخدامی به کار مشغول‌اند، خلاصه همه و همه یک کار بیشتر انجام نمی‌دهند، و آن نقش مثبتی است که با طرف کردن معایب و نقائص کار هر کدام در جایگاه خود ایفا می‌کنند. به بیان دیگر، هر یک از آنها دارد مشکلی را حل می‌کند تا هدف کارخانه به بهترین نحو برآورده شود. نام کار یکایک آنها را به زبان دینی می‌توان «تسبیح» نهاد. «تسبیح» همان برطرف ساختن نقص و عیب، یا منزه شمردن کسی یا چیزی از هرگونه کاستی و عیب و علت است و کاری است مثبت.

کارخانه را مثال زدم، چون جهان هم در واقع یک کارخانه و کارگاه بی نهایت است؛ این کارگاه هستی مقصود و هدفی دارد و صانع و پدید آورنده‌اش آن را به بازی نیافریده است. هر که و هر چه در دنیا هست به کاری مشغول است و وظیفه‌ای برعهده دارد. شما به این میلیاردها حشره در سراسر جهان نگاه کنید، یا هزاران انواع و اقسام ماهی‌ها؛ اینها برای چه آفریده شده‌اند؟ چه می‌کنند؟ این موجودات هر کدام جایی برای خود در این جهان دارند که اگر حذفشان کنیم، در چرخه‌ی زیست محیطی، بلکه در چرخه‌ی عالم به‌طور کلی، خلل پدید می‌آید. امروزه دیگر مسائل مهم اکوسیستم برای همه روشن می‌شود. همه کم و بیش می‌دانند که سیستم طبیعت چه‌قدر هماهنگ و حساس کار می‌کند و کوچک‌ترین اجزای این نظام کلان تا چه حد اهمیت دارد.

بنابراین، اگر تو در راه خدا فداکاری و جهاد می‌کنی و برای اطاعت از اوست که مشکلات را تحمل می‌کنی، بدان که او را تسبیح می‌کنی، و در این کار تمامی اجزای جهان با تو همراهی دارند. پس تو تنها نیستی و به حال خود وانهاده نشده‌ای.
لَهُ الْمُلْكُ مالکیت جهان هستی تنها از آنِ اوست. لَهُ (برای او) مقدم آمده است تا انحصار را برساند. سروری فقط مخصوص اوست. این جهان جز او مالک دیگری ندارد:(۲)

وَلَهُ الْحَمْدُ و سپاس و ستایش تنها او را سزاست. آن‌ کارخانه‌ی مثالی ما که تنها یک یا چند محصول بیرون می‌دهد، بسا محصولاتش را برای مرغوبی آن بستایند، اما کارخانه‌ای که محصولاتش فزون از حد شمار و مرغوبیت و امتیازاتش ورای حد تصور است، در ستایش مدیر و گرداننده‌ی آن چه باید گفت! او را چه‌گونه باید سپاس و آفرین گفت؟ پس، هر چه خوبی در جهان است ستایشش به خدا باز می‌گردد. اینکه در نماز می‌گوئیم الحمد للّه، و حمد را با «الف و لام» می‌خوانیم، یعنی تمام حمدها و کل ستایش‌ها از آنِ اوست. درست است که ما در ازای نیکی اشخاص باید از آنها سپاسگزاری کنیم، ولی وقتی درست توجه کنیم می‌بینیم که سپاس ما در نهایت به خدا باز می‌گردد.

مولوی می‌گوید: «ای دوست شکر خوش‌تر یا آن‌که شکر سازد؟» یعنی بیشتر از شکر باید از آن کارخانه‌ی شیرینی‌سازی تشکر کرد که این خوراکی‌های شکرین و شیرین را ساخته است و ذایقه‌ی ما را لذت بخشیده است. «خوبی قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟» همه بر آن‌اند که ماه زیباست. درست است؛ اما ماه زیباتر است یا آفریدگار ماه؟ خوب، پس حمد و سپاس فقط منحصر به اوست. دیگر چه؟

وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. و او بر هر چیز و هر کاری تواناست. پس، خدا هم مالک کارخانه‌ی هستی است و هم سازنده‌ی محصولات آن. چون در کارخانه‌های بشری معمولاً مالک آنها غیر از تولید کنندگان کالاهای آنهاست. ما اگر مثلاً اتومبیل بنز را تحسین می‌کنیم، این تحسین و آفرین به مهندسان و سازندگان این ماشین برمی‌گردد، نه به مالک کارخانه‌ی بنز. وانگهی، همان مهندسان و طراحان هم نمی‌توانند مثلاً مواد غذایی را هم به همان خوبی و مرغوبی تولید کنند؛ یعنی بر هر کاری توانا نیستند. اما پروردگار عالم بر هر چیزی تواناست و همه کار می‌تواند بکند.

پس، در آغاز سوره خدا را معرفی می‌کند و یادآور می‌شود که مؤمن به او در راه اوست که تلاش و فداکاری می‌کند. بعد، سخن را از عالم بالا به عالم پایین و عالم بشری ‌آورد:

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ. اوست که شما را آفرید. پس برخی از شما کافر و برخی مؤمن‌اید. بنابراین، در نظام الهی هم می‌شود مؤمن بود و هم کافر. و این چه چیز را نشان می‌دهد؟ آیا این سخن جز بر اختیار و آزادی بشر دلالت دارد؟ آری، ایمان بزرگ‌ترین امتیازی است که به بشر داده می‌شود، اما در آن اکراه نیست. در کارگاه هستی، چنین نیست که بگویند تو فقط مسئول این بخش هستی یا فقط باید مثلاً این پیچ را ببندی؛ و اگر کارت را درست انجام ندهی، بیرونت می‌کنیم. این‌طور نیست. اینجا تو آزادی. می‌توانی کار بکنی، می‌توانی نکنی. پس، ببینید آزادی چه موهبت بزرگی است. کارگرهای کارخانه‌ی جهان، هم حقوقشان را می‌گیرند و هم اضافه‌کاری‌شان را، و در عین حال اجباری هم برای کار کردن ندارند. خالق جهان این اندازه به تو احترام کرده است که گفته اگر خودت دوست داری کار کنی، به نفع خودت است؛ چون محصول کار تو به خودت تعلق دارد و برای من نیست. این کارخانه برپا نشده که چیزهایی را برای من بسازد؛ کارخانه تأسیس شده که تو ساخته بشوی. پس، اختیار با تو است.

وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. و خداوند به آنچه می‌کنید بصیر است. نه آن‌که بی‌خبر است که چه کسی کار می‌کند و چه کسی نمی‌کند. نه. او همه چیز را می‌بیند و به همه چیز داناست.

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ خداوند آسمان‌ها و زمین را به حق آفریده است. کارخانه‌ی جهان بی‌جهت ساخته نشده؛ براساس حق بر پا شده است؛ حقیقتی و هدفی از آن منظور است. وَصَوَّرَكُمْ و شما را صورت بخشید. بعضی‌ها گفته‌اند که معنی این آیه این است که چهره‌ی آدمی زیبا آفریده شده است. اما «تصویر» یعنی حالت‌ها و صورت‌های مختلف پدید آوردن. یعنی حیات در بدو پیدایش حالت و مرحله‌ای بسیار ابتدایی داشته است و مثلاً نخستین موجود جاندار تک‌سلولی بوده است؛ اما به‌تدریج چندان تکامل یافته که سرانجام به ظهور پیچیده‌ترین نوع موجودات زنده، یعنی انسان، منتهی شده است. پس، منظور از «صورت»، هم صورت ظاهری است و هم صورت باطنی. هم جسم و هم جان.

فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ پس، این «تصویر» و تغییر حالت به نیکوترین و زیباترین وجه است. شما اگر مثلاً به قلب انسان، مغز، انگشتان، و به هر چه در سراپای وجود آدمی بنگرید، می‌بینید که در کمال حسن و نیکویی نگاشته شده است. در جزء جزء هستی بشر اتقان و کمال صنع حق جلوه‌گر است. و بازگشت همه به سوی اوست. کلمه‌ی «مصیر» با «صیرورت» هم‌ریشه است. «مصیر» سرانجام صیرورت است و بازگشتگاه است. منزل آخر و مصیر این جهان و شدن آن، چون به سوی خدا می‌رود، بازگشت به اوست. و چون خدا کمال بی‌نهایت است، پس جهان به سمت کمال بی‌نهایت می‌رود. همه چیز رو به خدا دارد یعنی جهان متوقف نیست و در جا نمی‌زند. در مدرسه‌ی هستی همه مرحله به مرحله کلاس‌ها را می‌گذرانند و بالا می‌روند. و مصیر به سوی خداوند است.

يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ، او آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌داند. یعنی علم او همه‌ی آنچه در آسمان‌ها و کهکشان‌هاست و آنچه در اعماق زمین است را فرا گرفته است. و آنچه را که در سرّ و پنهان شماست می‌داند. یعنی آنچه در دل و ضمیرتان است. و آنچه را که آشکار می‌کنید و خدا به درون سینه‌ها داناست. یعنی به ما فی‌الضمیر و درون وجودتان آگاه است.

در دنیای امروز، شرکت‌ها و کارخانه‌های تولیدی بزرگ با نصب و تعبیه دوربین‌هایی در نقاط مختلف محیط کار، به رؤسا و مدیران خبر می‌دهند که کارمندها و کارکنان مشغول چه کاری‌اند، اما آنها از آنچه در دل کارکنانش می‌گذرد بی خبرند؛ درحالی‌که خداوند صاحب کارگاه هستی از همه‌ی خفیّات و زوایا و سرّ و علن هر چیز و هر کس به خوبی آگاه است.

در اینجا بحث توحید سوره پایان می‌پذیرد گویی لازم بود به آنها که در آن شرایط سخت به سر می‌بردند پیام داده شود که به علم و قدرت بیکران و مطلق خالق خود از ته دل معتقد باشند و ایمان بیاورند. قرآن جای دیگر نیز یادآور می‌شود که همه‌ی آسمان‌ها و زمین مِلک مطلق خداوند است و هر چه خوب و شایسته‌ی حمد و ستایش است به او متعلق است، و او بر هر چیزی قادر است و هر قدرتی آفریده‌ی اوست و او همه چیز را در عالم غیب و شهادت می‌داند. پس، آن‌که از او رو بر می‌گرداند می‌خواهد به کجا رو کند وبه چه قدرتی پناه ببرد؟

در بخش دوم و سوم سوره، که با هم در آمیخته، سخن درباب نبوت است.

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ. آیا خبر کسانی که پیش از شما، منکر این سخنان شدند به شما نرسیده است؟ یعنی تاریخ گذشتگان را نخوانده‌اید؟ آیا نمی‌دانید که نسل‌های پیش از شما چه کرده‌اند؟ آیا از تجربه‌ی گذشتگان خبر ندارید که چگونه سرانجام کار ناشایست خود را چشیدند؟ خدا آنها را عذاب نکرد، بلکه خودشان نتیجه‌ی کارشان را چشیدند و دیدند. «وبال» با کلمه‌ی «وابِل» ریشه‌ی یکسان دارد. و وابِل به باران تند می‌گویند. مثل این است که آدمی پیوسته زیر بارش اعمال خود قرار دارد. از قدیم هم گفته‌اند هر چه بکاری همان را می‌دروی.

وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. و آن‌ها عذاب‌ دردناکی خواهند داشت. وقتی جهان صاحب و مالکی دارد و همه‌ی خوبی‌ها از او صادر می‌شود و او بر هر کاری قادر است و هر چیز را می‌داند، پس تو اگر به او رو نکنی، به سوی که رو خواهی آورد؟ تو چه بت سنگی و چوبی، یا یکی از مخلوقات او، ولو پیامبرو امام او را بپرستی و قبله‌ی خود بگیری، از او رو بر گردانده‌ای. خوب،‌ ما دراین زمان این همه انحراف از توحید را می‌بینیم ، آیا این‌ها غیر از خارج شدن از نظم و نظام الهی و نادیده گرفتن آن است؟ اما چرا اینها گرفتار شدند؟

ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ. همه‌ی این گرفتاری‌ها به سبب این است که همواره رسولانی با بیّنات و حجت‌های روشن به سوی این‌ها می‌آمدند و کتاب و معجزه و منطق مبین هم بر حقانیت خود داشتند، اما پاسخ آنها چه بود؟

فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا. ‌گفتند آیا بشری مثل خود ما می‌خواهد ما را هدایت کند و به ما راه را نشان دهد؟! خوب، اگر خدا می‌خواست ما را هدایت کند، چرا ملک و فرشته برایمان نفرستاده است؟ این‌که بشری مانند خود ماست و با ما چه فرقی دارد؟ می‌بینیم که این از زمان‌های دور سابقه داشته که انسان‌ها نمی‌توانستند باور کنند که انسانی همچون خود آنها پیام‌آور خدا و حامل امانت الهی باشد. فَكَفَرُوا، در نتیجه منکر و کافر ‌شدند. «ف» اینجا برای نتیجه است. و اعراض می‌کردند. وَتَوَلَّوا، به جای اینکه رو بیاورند و اقبال کنند، پشت می‌کردند و از حق برمی‌گشتند. اما آیا با این کارشان به خدا صدمه‌ای می‌رساندند؟ وَّاسْتَغْنَى اللَّهُ، و خدا بی‌نیاز است. همه‌ی انسان‌ها هم اگر کافر شوند، «بر دامن کبریاش ننشیند گرد». خدا نیازی به انسان و ایمان او ندارد. وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ. و خداوند «غنی» و «حمید» است. «غنی» کسی است که ذاتاً بی‌نیاز است. و «حمید» هم کسی است که ذاتاً حمد شده و نیازی ندارد کسی او را حمد و ستایش کند. «حمید» همان کسی است که همه‌ی شکرها و آفرین‌ها و تحسین‌ها از آنِ اوست، چه آفرین کنندگان بدانند چه ندانند. این هم از بحث نبوت. حال، به بحث قیامت می‌پردازد:

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا، آن‌ها که کافر می‌شدند و حقیقت را ‌پوشاندند- از جمله همان کفار قریش که مسلمانان را در حصر نهادند- ‌پنداشتند که هرگز مبعوث و برانگیخته نمی‌شوند، گمان می‌کنند هر چه هست همین دنیاست، چند صباحی در آن به سر می‌برند و بعد هم می‌میرند و همه چیز تمام می‌شود. فکر نمی‌کنند که فردایی هم هست و «وای اگر از پس امروز بود فردایی»!

قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ. بگو: آری، به پروردگارم سوگند که زنده و برانگیخته خواهید شد. این «لام و نون» لَتُبْعَثُنَّ تأکید دوگانه است. یعنی صد درصد و بدون شک زنده می‌شوید. و آن‌گاه، ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ - بازهم «لام و نون» تأکید است-. بی‌هیچ شک و تردید به آنچه کرده‌اید آگاه‌تان می‌کنند و نتایج تمام اعمال و کردارتان را به شما نشان می‌دهند. آنچه امروز می‌کنید فردا از یاد خواهید برد، ولی روزی که حافظه‌تان دوباره برگردد، آن وقت همه‌ی اعمالتان پیش چشمتان آشکار خواهد شد و حقیقت همه‌ی آنها را خواهید دانست. خواهید دانست که لحظه به لحظه در زندگی چه کرده‌اید! آری، به نظرتان بعید می‌آید، ولی: وَذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ. این بر خدا بس آسان است.

در دنیای امروز می‌توانیم بفهمیم که این گفته تا چه اندازه درست است. وسایل الکترونیِ حفظ و نشر اطلاعات در جهان امروز فهم این مطلب را بر ما آسان کرده است. امروزه در یک حافظه کوچک الکترونیک، مطالب کتابخانه‌ای دارای هزاران کتاب را جای می‌دهند. اصلاً سیستم قبلی بایگانی‌های دنیا دارد جمع می‌شود و جای همه‌ی آنها را میکروفیلم گرفته است. همه چیز در کمترین جای ممکن ضبط و ثبت می‌شود و هر وقت هم که بخواهند در یک لحظه همه‌ی آنها را پیش چشم حاضر می‌کنند. با این واقعیت‌های علمی، آیا بر خدا مشکل است که در قیامت به شما نشان دهد که در دنیا چه می‌کرده‌اید؟ ببینید چه ساده در همین مقدمه خدا را معرفی کرده است.

اکنون قرن‌هاست از این ماجرا، که نقل شد، و ماجراهای مشابه آن در تاریخ اسلام گذشته است و ما کمتر می‌اندیشیم که پیام اسلام با تحمل چه دشواری‌ها و مرارت‌هایی که مسلمانان صدر اسلام داشته‌اند به دست ما رسیده است. شما لحظه‌ای خودتان را جای آنها بگذارید و ببینید این عده‌ی اندک، حدود پنجاه نفر، در آن دره‌ تنگ، بدون هیچ پناهی، با چه تلاشی می‌بایست امید نجات و رهایی را در خودشان زنده نگه می‌داشتند. آیا می‌توانستند باور کنندکه روزی همه‌ی ساکنان شبه‌جزیره‌ی عربستان مسلمان خواهند شد؟ آیا برایشان باورکردنی بود که فقط پنجاه سال بعد، یعنی کمی بیشتر از عمر یک نسل، آیین اسلام تا قلب باختر نفوذ خواهد کرد ، نه با شمشیر و جنگ، که با تعالیم و فرهنگش گسترش خواهد یافت و بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مراکز علمی سراسر دنیا را زیر تأثیر خواهد گرفت. آیا در آن وقت اینها باورکردنی به نظر می‌آمد؟ در آن شرایط سخت چه قدرت ایمانی می‌بایست اینها را ثابت قدم و استوار نگه می‌داشت؟

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. پس، به خدا و پیامبرش و آن نوری که نازل کرده است (قرآن) ایمان بیاورید. و خدا به هر کاری که بکنید خبیر است. نمی‌گوید «علیم» است، «خبیر» یعنی آگاه به جزئیات؛ یک پلک زدن چشمتان، یک لبخند کوچک‌تان و یک نگاه سریع و گذراتان از علم او پنهان نمی‌ماند. اگر انسان بداند که در تمام مدت عمر زیر ذره‌بین است و هزاران دوربین جلویش روشن است و ده‌ها دستگاه ضبط صوت‌ حرف‌هایش را ضبط می‌کنند، آیا نباید مراقب خودش باشد؟

يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ روزی که همه‌تان را برای روز جمع گرد هم می‌آورد. «یوم الجمع» همان روز قیامت است. روزی که همه‌ی ما در آن جمع می‌شویم و آن روز روز «تغابن» است؛ روز «غبن» و زیان و افسوس و ندامت. روزی که معلوم خواهد شد که چه کسی برده و چه کسی باخته و مغبون شده است. «تغابن» مصدر باب تفاعل است. یعنی دو گروه مؤمن و کافر، که در برخوردشان با هم و در مسیری که در زندگی پیش گرفتند، اولی سعادتمند و پیروز می‌شود و دومی می‌بازد.

وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَيَعْمَلْ صَالِحًا. و هرکس به خدا ایمان آورد و کار نیک و شایسته کند، يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ، بدی‌ها و خطایش پاک خواهد شد. وَيُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَار ذَلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ، و در بهشت‌هایی وارد شود که پیوسته منشأ حیات(آب)، از زیر آنها روان است. که قبلا گفتیم این‌ها همه به زبان تمثیل گفته شده است. خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ، که جاودانه در آنجا خواهند زیست و این است آن فوز عظیم؛ که رستگاری و کامیابی بزرگ است در آخرت.

در زبان عربی کویر و بیابان خشک و سوزان و خطرناک را «مفازه» می‌گویند که از همین ریشه‌ی «فوز» است. مفازه برهوتی است که عبور از آن بسیار دشوار و خطرناک است و اگر کسی موفق می‌شد از مفازه عبور کند، می‌گفتند: فازَ. یعنی توانست به سلامت از «مفازه» بگذرد و جانش را به در ببرد. می‌گوید اینها از مفازه‌ی زندگی دنیا و خطرهایی که کفر بر سر راهشان قرار داده بود به سلامت توانستند بگذرند و به فوز عظیم دست پیدا کنند.

و برعکس، وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِينَ فِيهَا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. و آنها که این حقایق را نادیده گرفتند و آیات ما را تکذیب کردند- یعنی نشانه‌های ما را دروغ انگاشتند - اینان دوزخیان‌اند که در آن‌ جاودان خواهند ماند که بد بازگشتگاهی است. اینها خودشان وجود خود را آتشین و دوزخی کرده‌اند؛ و این بدترین صیرورت و شدن برای انسان است! چه‌قدر دردناک است که آدم وجود خود را، به جای گلستان، دوزخی کند. چه‌قدر بد و ناگوار است که کسی به دست خود جسم و جانش را پلید کند!

آیه‌ی بعد ظاهرا به نظر می‌آید که ربطی به آیات پیشین ندارد، اما اگر دقت کنید، با آن سابقه‌ی تاریخی که اشاره شد، می‌بینید که کاملاً به آیات پیش از خود مرتبط است:

مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. هیچ مصیبتی به شما نمی‌رسد مگر به خواست خدا، و هر کس به خدا ایمان آورد، قلبش را رهبری می‌کند و خدا به هر چیزی داناست.

باز‌گردیم به آن تصویر و گزارش تاریخی، که خداوند پیامبری فرستاده و کتابی نازل کرده و کسانی ایمان آورده‌ و کسانی نیز به آن کافر شده‌اند. مسلمانان گرفتارشده در آن دره تنگ،‌ آیین کسی را پذیرفته بودند که ظاهراً قدرتی نداشت، ولی باور داشتند که خدایی که بالاترین قدرت‌هاست با او و پشتیبان اوست. و می‌دانیم که مردم معمولاً سعی می‌کنند به قدرتمندان نزدیک شوند و از قِبَلِ تقرب به آنها منافعی ‌ببرند و با حمایت آن‌ها امنیت یابند. این طبیعت کلی بشر است که میل به قدرت و صاحبان قدرت دارد. بنابراین طبیعی بود که آن اندک ایمان آورندگان پیش خود فکر کنند که ما به کسی رو آورده‌ایم که همه به او پشت کرده‌اند و در برابرش ایستاده‌اند، این هم روزگار ماست؛ به وضعی افتاده‌ایم که خانه و زندگی‌مان تاراج شده و از زن و فرزند دور مانده‌ایم، گرسنه‌ و بیمار و درمانده و بدبخت، با فردایی نامعلوم. پس این خدایی که ما دعوتش را پذیرفته‌ایم، کِی می‌خواهد به فریاد ما برسد؟ انسان، به خصوص در گرفتاری‌های سخت، این سؤال را از خود می‌کند که خدایی که می‌تواند جلو هر مصیبتی را بگیرد، چرا این کار را نمی‌کند؟ بعضی از مسلمان‌ها، در جنگ‌هایی که پیش می‌آمد، وقتی می‌دیدند برادران مسلمانشان کشته یا گرفتار سختی و مصیبت‌ می‌شوند، با خود می‌اندیشیدند که نکند خدا ایمان ما را قبول نکرده و دست رد به سینه‌ی ما زده است؛ وگرنه چرا حمایتمان نمی‌کند و از این سختی‌ها نجاتمان نمی‌دهد؟

قبلاً هم به این مسئله‌ی مهم اشاره کرده‌ بودم؛ در جنگ احد، که سال سوم هجرت رخ داد، حدود هفتاد تن از مسلمان‌ها کشته ‌شدند. در همین جنگ، همزه سیدالشهداء، عموی گرامی پیامبر، که فرماندهی لشکر را به عهده داشت، به شهادت ‌رسید، و هند، زن ابوسفیان، سینه‌ی او را ‌شکافت و جگرش را بیرون ‌آورد و درآن دندان ‌فشرد. خود پیامبر هم زخم برداشت و در چاله‌ای ‌لغزید و دندان و سرش ‌شکست که حضرت امیر و تعدادی دیگر دور پیامبر را گرفتند و از مهلکه نجاتش دادند. در این جنگ مسلمان‌ها تار و مار ‌شدند. ولی همین واقعه باعث ‌شد که از خود بپرسند چرا دچار این بلایا شدیم و چرا خدا حمایتش را از ما دریغ کرده است. این است که در سوره‌ی «نساء» می‌گوید که اگر بدی و مصیبتی به آنها برسد به حساب تو می‌گذارند؛ به آنها بگوهمه‌ی این‌ها- از خوب و بد- از سوی خداست. چرا این گروه نمی‌فهمند؟

ببینید، اگر مدیر مؤسسه‌ یا آموزشگاهی بگوید که رد و قبول کردن تعلیم گیرندگان با من است و من هستم که آن‌ها را می‌پذیرم یا رد می‌کنم، درست گفته است و می‌توان رد و قبول افراد را به حساب او گذاشت. ولی اگر بگوید که من جز قبولی برای هیچ کدام از شما نمی‌خواهم، و اگر کسانی قبول و کسانی رد شدند، خودشان چنین کرده‌اند و نشان داده‌اند که صلاحیت احراز قبولی داشته یا نداشته‌اند، و بنابراین ردی‌ها مسئولیت مردود شدنشان به گردن خودشان است، باز هم درست گفته است و این دو سخن تناقضی با هم ندارد. یعنی در واقع بسته به این است که از چه زاویه‌ای نگاه کنیم. هیچ مدرسه و آموزشگاهی باز نشده تا کسی یا کسانی را مردود کند. مدرسه تأسیس شده که به همه‌ی شاگردانش آموزش بدهد و به همه‌ی آنها هم بی‌استثنا نمره‌ی قبولی بدهد. پس، اگر کسی در امتحان شکست می‌خورد و رد می‌شود، این شکست و رد شدن از ناحیه‌ی خود اوست، نه از ناحیه‌ی مدرسه.

تردید نیست که هر مصیبت و گرفتاری و ناملایمی از خداست، چون فاعل جهان تنها اوست و نظام جهان را او مقرر کرده است؛ اما در عین حال انسان آزاد است که این نظام را نادیده بگیرد یا نگیرد. مثلاً خود را از ارتفاع به پایین انداختن خطر مرگ در پی دارد. چرا؟ برای اینکه قانون جاذبه‌ای که خداوند نهاده است بدن ما را از ارتفاع بر زمین می‌کوبد و استخوانمان را خرد می‌کند. یا اگر سم بخوریم هلاک می‌شویم، چون خاصیت و اثری که خدا در سم نهاده کشنده است. اما همه‌ی اینها فقط حاکی از حکومت قانون است و هیچ کدام نافی اختیار و آزادی بشر نیست.

بنابراین، روشن می‌شود که چرا در این آیات صحبت از مصیبت از جانب خدا می‌کند. چون در هر شرایط سخت، باید به اهل ایمان یادآوری ‌شود که خدا از حال آنها آگاه است،‌ و این رنج‌ها و مصیبت‌ها نباید برایشان دور از انتظار باشد. در این آیه یادآور می‌شود که درست است که در شرایطی ناگوار به سر می‌برید و رنج می‌کشید، و همه‌ی اینها هم به اذن خداست، ولی همین سختی‌هاست که شما را می‌سازد و از بوته‌ی آزمایش الهی سر بلند بیرون می‌آورد. همین سختی‌ها و مصیبت‌هاست که سرانجام پیروزی را رقم می‌زند. این‌ ناملایمات و دشواری‌ها در ذات هستی آدمی، بلکه به‌طورکلی در ذات هستی است. آدمی در سختی‌هاست که پرورش می‌يابد و رشد می‌کند. اگر خداوند به انسان آزادی بخشیده ، این آزادی که فقط متعلق به اهل ایمان نیست؛ کافران هم آزادند. ولی آنها از این آزادی سوءاستفاده می‌کنند و فتنه می‌انگیزند. اما همه‌ی این‌ها در نظام الهی مقرر شده است و چیزی غیر مشیت خدایی در آن نیست. تو امیدوار بوده‌ای که پیروز خواهی شد، ولی عواملی پیش آمد که باعث شد شکست بخوری، یا پیروزی‌ات به تأخیر بیفتد. اما چه پیروز شوی و چه شکست بخوری، همه به خواست خداست. این است که می‌گوید هر که خدا را شناخته باشد و به او ایمان آورده باشد دلش روشنایی می‌یابد: يَهْدِ قَلْبَهُ. یعنی درمی‌يابد که هدایت و حمایت خدا به این معنی نیست که چون او مسلمان شده است دیگر باید دنیا به کام او بگردد. بلکه می‌فهمد که دنیا طبیعتش همین است که تلخی و شیرینی و نوش نیش را با هم دارد. وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. و خدا بر هر چیزی داناست.

آیه‌ی بعدی اهل ایمان را راهنمایی می‌کند که در هنگام مصیبت‌ها باید چه کنند. این نکته را باید دانست که در هر سختی و شدتی معمولاً اختلاف و پراکندگی و تفرقه پیش می‌آید و عده‌ای می‌خواهند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند. بنابراین دستور می‌دهد:

وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ و از خدا و پیامبر فرمان ببرید. یعنی در هیچ شرایطی اطاعتتان را نسبت به خدا و پیامبر از دست ندهید. درست در همین شرایط ناگوار است که باید دربست مطیع خدا باشید. انسان وقتی که راحت و رفاه و برخورداری دارد و مشکلی در زندگی ندارد، امتحانش زیاد سخت نیست. امتحان موقعی سخت است که گرفتار مصیبت شود. در گرفتاری‌هاست که اگر از خدا و رسولش اطاعت کرد هنر کرده است و ایمان خود را به اثبات رسانده است. دقت کنید که دراین فرمان به اطاعت از مقام رسالت فرمان داده است. یعنی فرمان بردن از خدا، فرمان بردن از پیامبری است که تعالیم خدا را آورده است؛ پس اطاعت از پیامبر همان اطاعت از کتاب خداست.

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ، پس اگر نخواهید اطاعت کنید و روی بگردانید و بگویید بس است دیگر، خسته شده‌ایم و می‌خواهیم به همان زندگی سابقمان برگردیم، فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ. تنها وظیفه پیامبر ما رساندن آشکار پیام ماست، حال اگر می‌خواهید او را رها کنید، آزادید. او مانعتان نمی‌شود؛ دشنامتان نمی‌دهد، تهدیدتان نمی‌کند، آزادید. ما فقط از او فقط خواسته‌ایم که پیام ما را آشکار و به زبان روشن برایتان بیان کند. وظیفه‌ی او فقط همین است و بس.

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. الله، که الهی جز او نیست- «الله» الف و لام دارد و معرفه است، یعنی جز او خدایی نیست- پس اهل ایمان باید بر او توکل کنند و بس. پیام این است که انسان پناهی جز خداوند ندارد. اگر نمی‌خواهید بر دشواری صبر کنید و می‌خواهید بگریزید و به خدا و رسول پشت کنید، به کجا می‌خواهید روی بیاورید؟ بدانید جز خدای یکتا خدایی نیست. پس اگر مؤمن هستید، فقط باید بر او توکل کنید. توجه کنید که عَلَى اللَّهِ را بر فَلْيَتَوَكَّلِ مقدم آورده تا بر انحصار توکل بر خدا دلالت کند. یعنی تو تکیه‌گاه دیگری نداری. مگر انسان می‌تواند از جهان هستی بگریزد؟! «توکل» هم یعنی سپردن کارها به خداوند. شما وقتی وکیل می‌گیرید، کار را به او می‌سپارید، چون می‌دانید و مطمئن‌اید که او روش طرح دعوا و دفاع از حقوق شما را بهتر از شما می‌داند. پس، وقتی که کار را به او وا گذاشتید، دیگر خیالتان راحت است و دغدغه ندارید که چه می‌شود. وکیل گرفته‌اید و وکیل هم کارش را بلد است و می‌داند چه باید کند. می‌گوید خدا را وکیل خود بگیر و کارهایت را به او بسپار، دیگر هر چه می‌خواهد بشود، چون او بهتر از تو مصلحت تو را می‌داند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ، ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، چه بسا برخی از همسران و فرزندانتان دشمن شما باشند. همان‌طورکه قبلاً اشاره کردم، خانواده‌ی این گروه نزد آنها می‌آمدند و به اصرار از آنها می‌خواستند که به خانه و کاشانه‌ی خود بازگردند و پیامبر را رها کنند. می‌گفتند از کجا معلوم که او پیامبر باشد. اگر خدا او را فرستاده بود که این‌طور تنهایش نمی‌گذاشت و در این دره رهایش نمی‌کرد. شما آینده‌ی خودتان را دارید به خطر می‌اندازید. برگردید و این حرف‌ها را کنار بگذارید. اینها دروغ است؛ گول این حرف‌ها را نخورید. این‌گونه مصلحت‌بینی‌ها و غمخواری‌ها در طول تاریخ همیشه بوده و این نصایح را همیشه «مصلحت‌اندیشان دنیا طلب» تکرار کرده‌اند. این یکی از ابتلاهای انسان است. از یک طرف پیامبر خداست که آنها را به سوی او می‌خواند، و از طرف دیگر خانواده‌ دست بردار نیستند و مدام آنها را وسوسه می‌کنند که دست از اعتقادشان بردارند. این است که هشدار می‌دهد که نگذارید همسرانتان، زن یا مرد، فرق نمی‌کند، چون اتفاق می‌افتاد که زن مسلمان می‌شد و شوهر بی‌ایمانش می‌خواست او را منصرف کند یا برعکس. البته منظور از دشمنی هم نه این است که با شما دشمنی داشته باشند؛ بلکه نادانسته می‌خواهند شما را به سوی کفر بکشانند و این کارشان درواقع عداوت آشکار است.

فَاحْذَرُوهُمْ، پس، از آنها حذر کنید. نگفته است از آنها دوری کنید؛ گفته حذرکنید. یعنی مراقب خودتان باشید و بدانید در معرض امتحان هستید، پس مبادا عاطفه و احساسات شما را از خدا دور کند. وقتی پای چنین انتخابی در میان باشد که یک طرف خداست و طرف دیگر خانواده و زن و فرزند، نباید زن و فرزند را برگزید و خدا را فدای آنان کرد. تو آینده‌ات را با این انتخاب اشتباه، که راه ایمان را رها کنی و به بت‌پرستی برگردی، تباه می‌کنی. اینجاست که باید مراقب و برحذر باشی. پس، خداوند نگفته که اگر کسی اهل ایمان است باید خانواده‌اش را، اگر ایمان نیاورده‌اند، پلید و کافر و مشرک بخواند و با آنها تندی و خشونت و قهر نشان دهد و آنها را از خود براند. بلکه می‌گوید:

وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. و اگر از آنها درگذرید و چشم بپوشید و ببخشایید، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است. پس، خداوند خواسته که مؤمنان آنها را عفو کنند و در مخالفتشان معذورشان بدارند. درست است که مخالف تو است و اعتقادات و آرمانت را رد می‌کند، اما تو آن را ندیده بگیر و چشم‌پوشی کن. نه تنها عفو کن، بلکه «صفح» کن، که یک پله‌ی بالاتر از عفو است. یعنی اصلاً نگذار در صفحه‌ی دلت یا صفحه‌ی رخسارت چیزی و حالتی که نشانه‌ی بد آمدن از آنهاست آشکار شود. ممکن است آدم کسی را عفو بکند، ولی اخمی به او بکند و اگر به روی خود نیاورده، در دلش کینه او را نگه دارد. سوم: تَغْفِرُوا است. «غُفران» یعنی پاک کردن. یعنی به رغم هر بدی که در حقت کرده و هر دشمنی و توطئه‌ای که نشان داده، تو پاکش کن. «غفران» در اصل یعنی بدی را با خوبی جبران کردن، پاک کردن بدی با رنگ خوبی. پس، نخست فرمان می‌دهد که عفو کن و در گذر. دوم اینکه اصلاً به روی خود نیاور. و سوم اینکه در عوض این بدی به آنها خوبی کن.

آن‌گاه این دو نام نیکوی خداوند را متذکر می‌شود؛ «غفور» و «رحیم»، آمرزگار و مهربان. یعنی مگر تو نمی‌خواهی به خدا نزدیک شوی؟ پس به یاد خود بیاور که خداوند غفور است. مگر تو خود کم گناه و اشتباه کرده‌ای؟ ولی با این حال باز خواسته‌ای که خدا غفران خود را از تو دریغ ندارد، و بارها هم دیده‌ای که خدا با تو غفور بوده است. خداوند رحیم است، «رحیم» یعنی دلسوز و مهربان. پس، علاوه بر غفران و درگذشتن از گناهان‌شان، با آنها مهربان و رحم دل باش. پس، شد چهار صفت: عفو، صَفح، غَفر، رحم. و این چهار صفت چهاربال‌ اخلاق است. پایین‌ترین و ساده‌ترینش عفو است؛ پله بالاتر صفح است؛ یک پله بالاتر غفر است؛ و بالاترین پله رحم است. نه تنها باید از گناه و خطاشان بگذری، باید در حقشان خوبی هم بکنی و به آنها مهر بورزی. باید دلت به حالشان بسوزد که به تو موهبت ایمان ارزانی شده و بالا رفته‌ای و تعالی پیدا کرده‌ای و آنها همچنان در ورطه‌ی گمراهی و چاه دنیا فرو مانده‌اند. تو باید به آنها به چشم بیمار نگاه کنی. آیا پزشک از بیمار، به دلیل بیماری‌اش، کینه به دل می‌گیرد؟ یا از دیدن بیمار دلش به رحم می‌آید و سعی می‌کند او را درمان کند؟ پس، حتی اگر کار به اینجا کشید که نزدیکانتان، همسر و فرزندانتان، سدّ راه خدا شدند، شما در موضع‌گیری و برخورد و مناسبات با آنها نباید موازین دین و اخلاق را زیر پا بگذارید. بلکه باید رفتارتان با آنها کاملاً اخلاقی و توأم با عفو و صفح و غفران و رحم و مهرورزی باشد. تو درهرحال باید راه درست را اختیار کنی. چه بسا همین شیوه‌ی سلوک و رفتار مهرورزانه و شفقت‌آمیز، آنها را به راه بیاورد. و برعکس، اگر تندی و قهر و خشم و خشونت نشان دهی، آنها را از اعتقادت دورترخواهی کرد. خواهند گفت که تا دیروز تو پسر ما، برادر ما، پدر ما، دوست ما بودی و کنار هم بودیم، اما امروز همین باورها تو را دشمن ما کرده است؛ پس پیداست که این آیین جز کینه و دشمنی و نفرت به بار نمی‌آورد. دیدید که در جامعه‌ی ما وقتی اختلافات سیاسی پیش ‌آمد، پدران و فرزندان و خواهران و برادران در مقابل هم قرار گرفتند و دشمنِ هم ‌شدند. فلانی مجاهد است، آن یکی حزب‌اللهی است، آن یکی لیبرال است، آن یکی... همه دشمن یکدیگر. اما خداوند فرمان می‌دهد که حتی اگر با دین من مخالفت کردند و آن را نپذیرفتند، تو با آنها با مدارا و مهربانی رفتار کن.

إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ، جز این نیست که اموال شما و اولاد شما امتحان شما هستند. «فتنه» در زبان فارسی به معنی منفی به کار می‌رود و به آشوب و غوغا و فساد و بدعملی گفته می‌شود؛ ولی در زبان عربی فتنه یعنی آزمون. حضرت علی(ع) می‌گوید مبادا از فتنه به خدا پناه ببرید. انسان مادام که در دنیاست در معرض فتنه است. مگر خداوند نگفته که اموال و اولادتان برای شما فتنه‌اند؟ پس، همه‌ی ما در معرض فتنه‌ایم، یعنی در معرض امتحانیم. می‌فرماید شما باید از «مَضلّات‌الفِتَن» به خدا پناه ‌برد. یعنی از فتنه‌های گمراه‌کننده و لغزاننده. اگر فی‌المثل محصلی دعا کند که خدایا چنان کن که در پایان سال از من امتحان نگیرند، درواقع از خدا خواسته بی‌سواد بزرگ شود. انسان هر روز در معرض امتحان است و باید بداند که با مال و همسر و فرزندش او را امتحان می‌کنند. آزمون می‌گذراند که آیا پیرو پیامبر و در پی حقیقت است، یا در پی بت‌پرستی است. آیا تو چسبیده‌ای به اینها و عاطفه و علاقه به خانواده و زن و فرزند متوقف و اسیرت کرده، یا نه، آزادی از اینها؟

البته نباید فراموش کرد که خدا نگفته با زیر فشار گذاشتن آنها وادارشان کن که دین تو را بپذیرند و به زور آنها را به سوی خودت بکشان. بلکه باید با زبان مهر و مدارا و مروت با آنها سخن بگویی، و البته کردارت هم باید گواه گفتارت باشد. ولی وقتی می‌بینی نمی‌پذیرند، تو هم نباید از آرمان‌های الهی و توحیدی خودت صرف‌نظر کنی. نباید به خاطر آنکه آنها را دوست داری، هر اعتقاد و عمل و فکر و نظر و راه و روشی که داشته باشند تأییدشان کنی. می‌گوید تو داری امتحان پس می‌دهی. پس، یادت باشد که عشق و عاطفه و مهر و دوستی اسیرت نکند و به وضع جاهلیت برنگرداندت.

وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ. و اجر عظیم نزد خداوند است. یعنی بدان که اگر تو امروز از وابستگی‌ها و دلبستگی‌هایت می‌گذری و پا روی علایقت می‌گذاری، این از خودگذشتگی فردا نتایج بزرگ در پی دارد.

فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، پس، هر چه می‌توانید تقوای الهی پیشه کنید. اینجا چهار توصیه می‌کند. «فاء» برای نتیجه‌گیری است. چه نتیجه‌ای؟ اگر ما هر روز با مال و فرزند و همسر داریم امتحان می‌دهیم، پس باید اول: فَاتَّقُوا اللَّهَ. خدا را در نظر بگیر. «تقوا» یعنی ترمز. یعنی آنجا که خدا فرمان داده خود را مهار کنی، نفست را برای اطاعت از فرمان او مهار کنی. مَا اسْتَطَعْتُمْ، یعنی تا آنجا که استطاعت داری. یعنی با تمام وجود و توانایی‌ نفس خود را در اختیار بگیر. دوم: وَاسْمَعُوا، بشنوید. نه شنیدن با گوش؛ بلکه فهمیدن. سوم، وَأَطِيعُوا، فرمان ببرید. در همه حال باید اطاعت خدا و رسول را پیشه‌ی خود کنی و ملازم آن باشی. پس، دنیاطلبی و خودخواهی را کنار بگذار و مراقب باش که خواهش‌های نفسانی انضباط و اختیار را از تو نگیرد. از جمله وظایف مسلمان حفظ انضباط تشکیلاتی در جمع برادران مسلمان است. چهارم، وَأَنفِقُوا خَيْرًا لِّأَنفُسِكُمْ،. و انفاق کنید، یعنی حتی در آن شرایط دشوار هم سعی کن که به دیگران کمک کنی. اینها برای خودتان بهتر است. یعنی بدان که این کارها را داری برای خودت می‌کنی. خودت را داری می‌سازی و خیر آن به خودت برمی‌گردد.

وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و هرکه بتواند بر بخل و آزش مهار بزند و خود را از آن نگاه دارد همین کسان‌اند که «مُفلح»‌اند. «فَلح» یعنی شکفتن و شکوفا شدن یعنی این مؤمنان‌اند که غنچه‌ی وجودشان شکفته و گل داده است. تکرار می‌کنم، بسیار کار مهمی است که آدم بتواند خود را از اسارت مال خارج کند.

. يُوقَ فعل مجهول از مصدر «وقایه» است و با کلمه‌ی «تقوا» از یک ریشه است. در شرایط و روزگاری که مردم در فقر و محرومیت به سر می‌برند، مانند شرایط آن دوران اولیه، باید آن را خرج مردم نیازمند کرد. ولی البته نفس نمی‌گذارد و وسوسه می‌کند که مالت را نگه دار. فکر روز مبادا باش که اگر یک روز خودت گرفتار شوی ، آن وقت کسی نیست که کمکت کند. ولی خدا می‌گوید درست در همین جاست که باید ترمز کنی و جلوی این وسوسه را بگیری! اینجاست که باید نفست را مهار کنی و نگذاری آز و بخل و خست بر تو غلبه کند. پس اینان رستگاران‌اند. چون خیلی مهم است که آدم بتواند مال‌دوستی و خودخواهی‌اش را کنترل کند. بنابراین این آیه‌ی ماقبل آخر را به‌خصوص باید با توجه به زمان خودش معنی و فهم کرد. البته برای امروز ما هم هست، ولی دقت کنید که این امر از کسانی خواسته شده که سخت زیر فشار بوده‌اند:

إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ، اگر به خداوند وام دهید، وامی نیکو، او آن را برایتان افزون خواهد کرد. در زبان عربی به قیچی «مِقراض» می‌گویند، مقراض ابزاری است برای جدا کردن. «قرض» هم به همین معنی است. یعنی قدری از مال را جدا کردن و برای محرومان کنار گذاشتن. البته این هم ممکن است که انسان مقداری از مالش را کنار بگذارد تا به مصرف کارهای شر برساند. اما قرآن می‌گوید تعاون در کار خیر کنید؛ وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ(۳) و در گناه‌کاری و ستم و تجاوز به حقوق دیگران با یکدیگر معاونت نکنید و کمک‌کار یکدیگر نباشید. چون انسان ممکن است مثلاً از مالش هزینه کند برای توطئه‌چینی، و مگر کم در این راه خرج می‌کنند؟ خیلی‌ها هزینه می‌‌کنند، ولی آیا همه‌ی این خرج‌ها و هزینه‌ها در راه خیر است؟

«قرض‌الحسنه» دادن، که آن را از اهل ایمان و مسلمانان خواسته است، قیچی کردن و بریدن بخشی از مال و اختصاص دادن آن به کار خیر است- کاری خدایی و خداپسندانه. بعد وعده‌ می‌دهد که اگر مال خود را در کار خیر هزینه کنی و وام دهی، خدا چندین برابرش را به تو باز می‌گرداند. يُضَاعِفْهُ را خیلی‌ها «دو برابر» یا «دو چندان» ترجمه می‌کنند، درحالی‌که بیش از این است. قرآن در آیه‌ی ۲۶۱سوره‌ی بقره به زبان مجاز گفته که خداوند هفتصد برابر به نیکوکار عوض می‌دهد. پس دو برابر نیست، چند برابر است، بلکه صد چندین برابر.

وَيَغْفِرْ لَكُمْ، و خداوند شما را می‌پوشاند و اصلاح می‌کند. وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ. و خداوند سپاسدار است و تشکر می‌کند. «شکور» معنای خاصی دارد؛ شکر آدمی، صرف کردن نعمت خدا در راهی است که او خواسته، و شکر خداوند، افزایش بخشیدن نعمت به بنده است. در زبان عربی، عَیناً شکراً، به چشمه‌ای گفته می‌شود که جوشان است. یا برای‌ شتری که زیاد شیر می‌دهد، یا ابری که پرباران است، کلمه‌ی «شکر» را به کار می‌برند. درواقع «شکر» یعنی افزایش- افزایشی که یکی را بدل به‌چندین برابر کند.

اما چه تعبیر جالب و شگفت‌آورى! می‌گوید به خدا وام بده. نمی‌گوید به مؤمنان و برادران مسلمانت وام بده. می‌گوید خدا از تو وام می‌خواهد، تو این قرض را داری به من می‌دهی. خدا مالی را خواسته به او وام بدهی که خودش به تو بخشیده است. و تازه، تعهد می‌کند که چندین برابر آن را به تو برمی‌گرداند و اشتباهاتت را هم جبران می‌کند و خطاهایت را هم می‌پوشاند. و باز بالاتر، «حلیم» و بردبار هم هست. ببینید این چه زبانی است! مانند پدری که برای کودکش اسباب‌بازی خریده و از او می‌خواهد مثلاً چند دقیقه آن را به خواهر کوچکترش بدهد تا با آن بازی کند و به او قول می‌دهد که اگر این کار را بکنی، من فردا ده تا اسباب‌بازی دیگر برایت می‌خرم و هر وقت هم کار اشتباهی کردی ندیده می‌گیرم. خوب، این وعده و ترغیب کودک فقط برای این است که به بخشندگی و سخاوت عادت کند و از همان خردسالی با این صفت پسندیده بار بیاید، تمرین کند که به آنچه دارد نچسبد. باید بدانیم که مال این دنیا هم همان اسباب‌بازی است برای کودکان بزرگ‌سالی که به آن چسبیده‌اند. ما انسان‌های بالغ هنوز هم در همان عوالم کودکی هستیم و به اسباب‌بازی‌های دنیا مشغول و دل بسته‌ایم. غافلیم که این‌ها را خدا برای بهره بردن در اختیار ما گذاشته است و اگر او، که هر چه داریم از اوست، از ما می‌خواهد قدری از آنچه داریم در اختیار دیگر بندگانش بگذاریم، این کار نباید تردید کنیم. ولی باز نفس ما حاضر نیست.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. خداوند داننده‌ی نهان و آشکار است و توانای یکتا و با حکمت و عالم به غیب و شهادت است. این دو، دو جلوه‌ی هستی است. چیزهایی که با چشم خود می‌بینیم و مشهود ماست، همان عالم «شهادت» است. اما چیزهایی که نمی‌بینیم و بر ما غایب است، آن عالم «غیب» ماست، ما اتم را نمی‌بینیم، یا کهکشان‌های بسیار دور را، یا فرشتگان را، اینها همه برای ما غیب است و قرآن آن را «عالم غیب» می‌نامد.

خداوند «عزیز» است. یعنی دارای عزت و قدرت و برتری مطلق است. و چون معمولاً قدرتمندان دیکتاتور ستمگر و دروغگو و فاسدند، صفت «حکیم» را نیز اضافه کرده است. یعنی هر چه می‌کند، براساس حکمت است، نه استبداد و خودکامگی؛ او عزت و قدرتش را با حکمت به‌کار می‌برد.

در پایان سخن یادآوری‌ می‌کنم که ما به این آیات براساس شأن نزول و زمان و مکان آنها پرداختیم؛ ولی به این معنی نیست که این معانی منحصر به همان دوران و شأن نزولشان باشد و امروز دیگر این سخنان کاربردی نداشته باشد. باید بدانیم تا زمانی که انسان هست، این معضلات هم وجود دارد، تازه معلوم نیست که وضع مسلمان‌ها در جوامع امروزین بهتر از وضع گذشته باشد. پس، همچنان این آزمون به قوت خود باقی است و همچنان این «قرض‌الحسنه»ها از ما خواسته می‌شود و نیز همچنان توکل ضرورت دارد؛ اطاعت ضرورت دارد؛ اعتقاد به توحید و آخرت و نبوت، همه‌ی اینها همچنان برای ما بایسته و ضروری است. تا قرآن کریم زنده است، همه‌ی اینها هم زنده است.

طه حسین- نویسنده‌ی نابینایی که زمانی هم وزیر فرهنگ مصر شد- نقل کرده است که پدرم همیشه به من می‌گفت که هر وقت قصص قرآن را می‌خوانی، گمان مکن که تاریخ گذشتگان می‌خوانی! بدان که این قصص و داستان‌ها همه درباره‌ی مسائل امروز تو است و خدا با تو حرف می‌زند و تو مخاطب او هستی. اگر می‌خواهی از آن بهره‌مند شوی، خود را مخاطب قرآن بدان. ان‌شاءالله ما هم در این روزهای آغاز ماه رمضان که انشاءالله هر روز قرآن میخوانیم، خود را مخاطب این کتاب آسمانی بدانیم و هر روز از آن درس زندگی بگیریم.

صدق الله العليّ العظيم....


۱)  رعد(۱۳) / ۱۳

۲) اسراء(۱۷) / ۱۱۱

۳) مائده(۵) / ۲

``