تفسير
سوره تحريم (۶۶)
بسم الله الرحمن الرحيم
سورهی «تحریم» از سورههایی است که خطاب به پیامبر آغاز میشود. در قرآن
سه سوره چنین است: یکی این سوره، دوم سورهی «طلاق» و سوم سورهی «احزاب».
خطاب هم به «نبی» است. «رسول» دارای رسالت و مأموریت است، ولی «نبی»
آورنده «نَبَأ» است، کسی است که از سوی خداوند خبرهای مهم آورده و حامل
پندها و پیامهایی مهم است. بنابراین«نبوت» یعنی اِخبار از ملکوت آسمان.
پس، وقتی میگوید: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ، میخواهد پیامی بدهد که ارتباط
با نبوت دارد.
در این سوره آیاتی در باب زندگی شخصی پیامبر نازل شده است؛ چنانکه در
سورهی «احزاب» و «نساء» نیز آیاتی مربوط به همسران پیامبر آمده است. در
اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر قرآن برای همهی جوامع و همه
عصرها و نسلهاست، چرا به مسائل خصوصی زندگی پیامبر پرداخته است؟ دانستن
روابط رسول با همسرانش چه فایدهای برای امروز ما دارد؟ آیا این قبیل
آیات، درحالیکه قرآن همواره از ذکر مسائل شخصی و خصوصی و جزئیات
احترازکرده، شخصی کردن نبوت یا بزرگ کردن شخص پیامبر نیست؟
به این پرسش دو پاسخ میتوان داد؛ یکی اینکه زندگی و رفتار پیامبر با
همسرانش الگو و اسوهی مسلمانان است و از این جهت طبیعتاً نوع رفتار
خانوادگی او مورد تبعیت دیگران قرار میگرفته است. برخورد پیامبر با همسران
خود و نحوهی رفتارش در خانه از زبان آنها نقل میشده است، چه در زمان حیات
و چه بعد ازرحلت آن رسول، شما اگر به کتابهای حدیث مراجعه کنید، میبینید
صدها حدیث فقط از عایشه نقل کردهاند و کتابت این نقلها و هزاران مانند
آن، سیره و رویهی پیامبر در قول و عمل، و به اصطلاح «سنت پیامبر»، را به
دست داده است. پیامبر با کسی که فیالمثل رئیسجمهور یک کشور است و فقط به
چشم رئیس قوهی مجریه به او نگاه میکنند فرق داشته است.
مخالفان پیامبر میخواستند بهانهای به دست آورند و موقعیتش را تضعیف کنند.
وانگهی پیامبر یک همسر نداشته است و همان چند همسری قضیه را مهمتر جلوه
میدهد که چهگونه با آنها سلوک میکرده است، به ویژه که مسلمانان، در هر
عصر و نسل، موظفاند از پیامبر الگو بگیرند واز او تبعیت کنند.
و پاسخ دوم اینکه مخالفان و منافقان پیوسته دنبال نقطه ضعفی در زندگی
پیامبر بودند. نمونهاش ماجرایی است که در تاریخ اسلام به نام «افک عایشه»
معروف شده است. همان تهمتی که عدهای منافق به عایشه زدند تا آنکه آیهی
سورهی «نور» نازل شد و از او رفع اتهام کرد. مخالفان پیامبر- چنان که
امروز هم شاهدیم- وقتی میدیدند از شخص او نمیتوانند ایراد بگیرند، درصدد
برمیآمدند که لااقل خانوادهاش را هدف بگیرند و به خیال خود دربارهی آنها
افشاگری کنند و از این راه به پیامبر ضربه بزنند. مصادیق آن هم فراوان است،
حتی همین امروز. این منحصر به پیامبر ما هم نیست؛ حضرت موسی را همآن قدر
آزار دادند که به مردم خود گفت: یا قَومِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد
تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ.(۱)
ای قوم من، چرا اینقدر مرا میآزارید با آنکه میدانید من از سوی خدا به
سوی شما فرستاده شدهام؟ بس که قومش به او زخم زبان میزدند و تهمت
میبستند و از او بدگویی میکردند. همهی پیامبران با اینگونه آزارها و
رنج ها روبهرو بودند و ناچار بودند آن را تحمل کنند. در قرآن از این
مسئله زیاد سخن گفته شده است. بنابراین، ضرورت داشته که جزئیات زندگی
پیامبر برای مردم واضح و شفاف باشد. سلوک و رفتار پیامبر با هر کس، از دور
و نزدیک و دوست و دشمن، بسیار روشن در تاریخ ثبت شده است. با این حال، باز
میبینیم که دشمنان و معاندان هنوز هم از تهمت زدن به او دست بر
نداشتهاند؛ مثلاً میگویند او زن مطلّقهی زید، پسرخواندهای خود را به
ازدواج خودش درآورد، اینان نمیدانند، یا خود را به نادانی میزنند، که
خداوند میخواسته این رسم و قانون دوران جاهلیت را، که ازدواج با همسر
مطلقه پسرخوانده، همچون ازدواج با عردس مطلقه پسر واقعی خود و بنابراین
حرام است، را بشکند و از این روی به پیامبر فرمان میدهد که به رغم نگرانی
او، با بیوهی زید ازدواج کند. این سنتشکنی و برانداختن یک رسم غلط
دیرینه، که به دستور خداوند انجام پذیرفت، مستمسکی شده است برای دشمنان
اسلام که پیامبر را عاشق همسر زید معرفی کنند و بگویند زید را وادار کرد
همسرش را طلاق دهد تا بتواند او را به همسری خود درآورد! از اینگونه
داستانها و افسانهها فراوان است که در کتابهای برخی از غربیان آمده است.
پس، به دلایلی که گفته شد، نباید این مسائل را از جنبهی شخصی نگاه کرد،
بلکه به عنوان موضوعی اجتماعی باید آنها را در نظر گرفت.
اصلاً موضوع تعدد زوجات پیامبر را- که در اینجا البته موضوع بحث من نیست-
اگر کسی بخواهد مطالعه کند، با معیارهای امروزی قابل هضم نیست. امروزه در
غرب به مرد دو زنه هم به چشم بدی نگاه میکنند، چه رسد به چند همسری! امروز
این مسئله بحث برانگیز شده است، اما با مطالعه منصفانه و تحقیق بیطرفانه
در تاریخ اسلام و سیرهی پیامبر، تمام شبهاتی که در این باره کردهاند به
آسانی برطرف میشود. پیامبر در اوج جوانی خود، یعنی در ۲۵ سالگی، با بانویی
چهل ساله ازدواج میکند که پیش از آن دو بار ازدواج کرده بود و از شوهران
قبلی خود فرزندان بزرگ سالی داشت، پیامبر تا پایان عمر خدیجه، که ظاهراً
هفتادوچند سال عمر کرد، فقط با او به سر برد و همسر دیگری اختیار نکرد.
پیامبر پس از درگذشت خدیجه، هنگام هجرت به مدینه، مردی پنجاه و چند ساله
بود که در این سن و سال معمول نبود مردی با چنان مسئولیتهای گسترده و
اداره یک امت، در پی کاری برود که زنبارگان و شهوترانان در سالهای جوانی
میروند. همسرانی هم که پیامبر در سالهای پس از جوانی گرفت، بعضیشان از
شوهران قبلی خود فرزندانی مُسن داشتند، و بعضی دیگر در جنگ اسیر شده و
شوهران خود را از دست داده بودند. جامعهی قبیلهای عرب مثل امروز نبود که
زن بتواند کار کند و خرج خود را درآورد، گاه پیش میآمد که در یک جنگ بیست
درصد مردان کشته میشدند و همسرانشان بیسرپرست میماندند. نه دولت و
سازمانی وجود داشت که از آنها حمایت کند و نه کسی بود که سرپرستی آنها را
برعهده بگیرد و پناهشان دهد. بنابراین اگر کسی با ازدواج با این زنان
مسئولیت آنها را قبول میکرد، جامعه او را فردی نوعدوست و کریم و بزرگوار
میشناخت. ازدواج با این زنان درمانده به قصد سرپرستی از آنها ربطی به
هوسبازی نداشت، که حالا کسانی که فقط به چشم سکس به این مسائل نگاه کنند و
ایراد بگیرند که چرا پیامبر چند همسر داشته است! این را هم بد نیست یادآور
شوم که در میان زنان پیامبر، تنها یکی از آنها در باکرگی به ازدواج پیامبر
درآمد و چنانکه گفتم بقیه همه قبلاً شوهر کرده و سنی از آنها گذشته بود.
نمیدانم چرا به این مسئله ساده فکر نمیکنند پیامبری که از همسر نخست خود
خدیجه چند دختر داشت، اگر اهل هوسبازی بود، چرا از آن زنان متعدد، به
استثنای یکی که در کودکی از دنیا رفت، فرزند دار نشده است؟ حال آنکه آن
زنان نیز نازا نبوده و بعضا از شوهران قبلی خود فرزند دار شده بودند. کسی
که اهل این روابط باشد، به دنبال دختران جوان و زیبا میرود، نه زنان بیوه
و بعضا سالخورده! کدام حرمسرا شنیده یا دیده اید که از زنان بیوه تشکیل شده
باشد؟
در میان آن زنان چند تن بودند که پیامبر فقط به خاطر ایجاد پیوند و روابط
خویشاوندی و استحکام روابط عشیرهای، و مآلاً برای پیشبرد اسلام و اهداف
الهی، با آنها ازدواج کرده بود، که حالا من نمیخواهم وارد بحث آن شوم.
کسانی که به تحقیق دربارهی این موضوع علاقهمندند میتوانند به کتاب مرحوم
دکتر شریعتی، «زن در چشم و دل محمد»، مراجعه کنند که دربارهی یکایک همسران
پیامبر تحقیق کرده و مفصلاً دربارهی آنها سخن گفته و دلیل ازدواج با آنان
را شرح داده است. در آن کتاب شما میبینید که هیچ کدام از این ازدواجها به
انگیزهی شهوترانی نبوده است، که امروز بعضی از دشمنان اسلام به پیامبر
نسبت میدهند. حتی ازدواج پیامبر با عایشه، دختر ابوبکر، یعنی تنها همسر
جوان و باکرهای که پیامبر با او پیوند زناشویی بست، چنانکه اشاره کردم،
طبق رسوم آنزمان، برای ایجاد و تحکیم رابطهی قبیلگی و طایفهای با ابوبکر
صورت گرفت.
درهرحال، لازم بود قدری این مقدمه را تفصیل دهم تا شبهاتی که دربارهی
همسران پیامبر مطرح میشود و برداشتهای غلطی که در این باره شده است تا
حدی از اذهان به خواست خدا پاک شود. مسائل هر محیطی را باید در همان محیط و
زمان خودش درک کرد، در غیر این صورت فهم درستی از آنها نمیتوان بهدست
آورد. در دنیای شهوتزدهی ما، بعضی خیال کردهاند که پیامبر هم مثل
خودشان، خواستار زنان زیبا و دلفریب بوده است تا از آنها کام بگیرد! در
همان کتاب پیشگفته آمده است که یکی از همان زنان شوهر از دست داده که
پیامبر به همسری خود درآورد، به اندازهای زشت بود که هیچ کس حاضر به
ازدواج با او نمیشد و پیامبر به هر کسی پیشنهاد ازدواج با او را میداد،
از جمله به ابوبکر و عمر و عثمان، نمیپذیرفت، تا عاقبت پیامبر، برای آنکه
زن خانه و کاشانهای پیدا کند، ناچار شد او را به همسری خود درآورد. یا
همسر دیگر او، حفصه، دختر عمر، به حدی تندخو و ناسازگار بود که پدرش به
پیامبر توصیه میکرد که به جای نرمخویی و ملایمت و مدارا، او را با شلاق
ادب کند. در تاریخ نوشتهاند که یک بار پیامبر چندان از دست همسرانش به
ستوه آمد که خانه را ترک گفت و یک ماه در خانهای تنها به سر برد.
زنان پیامبر متعلق به قبیلههای مختلف بودند، قبایلی که حتی مردان آنها
کمتر بهرهای از فهم و شعور داشتند، چه رسد به زنانشان. این زنان دایم در
حسادت و رقابت با یکدیگر به سر میبردند. حتی امروزه هم، با این همه پیشرفت
مدنی و فرهنگی، اگر مردی دو زن داشته باشد، غالباً گرفتار جنگ و نزاع میان
آن دو است، یا شاهد کینه و دشمنی بین فرزندان. بنابراین میتوان تصور کرد
که در جامعهای جاهلی، که بدترین رفتار را با زنان و دختران داشتند، آنها
با چه خلق و خویی بار میآمدند؛ بهخصوص که همسران پیامبر همه با هم زندگی
میکردند، و پیامبر هم خانه بزرگی نداشت که به هر یک از آنها اتاق
جداگانهای بدهد. همه در حجراتی محقر به سر میبردند، با مشکلات مادی
پیامبر و زندگی تنگ دستانه و آن همه گرفتاری که برای تغییر دادن زندگی و
رفتار مردم و به راه آوردن آنها باید تحمل میکرد، از جمله تحمل توطئهها و
دسیسهها و فتنهانگیزیهای همسرانش بر ضد یکدیگر. همسران پیامبر وقتی
میدیدند که او رهبر جامعه شده و پیروانش فتوحاتی کرده و غنیمتهایی به
دست آوردهاند، آرام نمینشستند و مرتب گله و شکایت میکردند که رؤسا و
سلاطین در کاخها زندگی میکنند و بریز و بپاش دارند، ولی در خانهی ما ماه
میگذرد و دودی از آشپزخانهمان بلند نمیشود و خوراک ما یا نان و دوغ است
یا نان و خرما. به قدری این شکایتها ادامه پیدا کرد که خداوند از پیامبر
خواست که به همسرانش بگوید؛ "اگر شما دنیا و نعمتهای آن را میخواهید،
بیایید بهرهمندتان کنم و به خوبی و خوشی با یکدیگر متارکه کنیم تا آزاد
باشید و به هر که میخواهید شوهر کنید. ولی اگر خدا و پیامبر او و آخرت را
میخواهید، پس بدانید که خداوند برای کسانی از شما که نیکوکار باشند، البته
پاداش بزرگی آماده کرده است.(۲)
پیامبر همهی این کشمکشها و غوغاها و دعواهای میان همسرانش را تحمل میکرد
برای اینکه با این ازدواجها توانسته بود به بسیاری از نزاعهای قبیلهای و
جنگها و خونریزیها پایان دهد. در جاهلیت عرب، اگر دو قبیله فیالمثل بیست
سال با هم جنگ داشتند، به محض اینکه پیوند ازدواجی بینشان صورت میگرفت، با
هم فامیل میشدند و تمام کینهها را فراموش میکردند و دست از جنگ
میکشیدند. جالب است که بدانید پیامبر حتی از دختر ابوسفیان، یعنی دشمن
شماره یک خود، خواستگاری کرد، تا او دست از دشمنی با اسلام بردارد.
ابوسفیان سالها با پیامبر مخالفت و دشمنی داشت و پیامبر میخواست از راه
برقراری پیوند قبیلهای و خویشاوندی با او به این کینه و دشمنی خاتمه دهد.
پیامبر از مدینه برای او پیغام فرستاد که حاضر است برای خواستگاری دخترش
به مکه بیاید و سه روز جشن عروسی بر پا کند. همه میدانستند که پیامبر اهل
جشن گرفتن نیست و این تصمیم را فقط به خاطر مانع شدن از ادامهی جنگ و
خونریزی میان دو گروه در حال ستیز گرفته است.
حاشیه رفتن ما دربارهی یکی از مسائل اساسی این سوره قدری طولانی شد، ولی
لازم بود نکاتی روشن شود و بدانیم که زندگی کسی که اسوهی بشریت است، حتی
در جزئیات زندگی- که البته به ظاهر جزئی است- در درک و فهم اساسی دین و به
خصوص اسلام بسیار اساسی و حایز اهمیت است. حالا برویم سراغ خود سوره؛ شأن
نزول اولین آیه این سوره دقیقاً معلوم نیست، ولی روشن است که دربارهی
ارتباط پیامبر با همسران اوست.
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ. ای
پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بر خود حرام میکنی؟ پیداست که
اتفاقی در خانهی پیامبر افتاده و ایشان میخواسته خود را از چیزی که برای
او و شاید برای هر کسی دیگر روا بوده است محروم کند. چرا؟ تَبْتَغِي
مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. تو با این کار
میخواستی رضایت همسرانت را جلب کنی و البته خداوند بخشنده و آمرزگار و
مهربان است. یعنی چرا کاری را که خدا مباح شمرده، تو آن را بر خود حرام
کردهای؟ میبینید که اصلاً وارد جزئیات نشده که پیامبر چه چیز را بر خود
حرام کرده بود؟
در اینجا مفسران داستانهایی آوردهاند و شأن نزولهای مختلفی نقل
کردهاند. از جمله گفتهاند در میان همسران پیامبر کنیزی بوده است که هر
بار ایشان نزد او میرفته، همسران دیگر اعتراض و جنجال میکردند و پیامبر
هم برای خشنودی آنها از رفتن نزد او خودداری کرده است و داستانهایی مشابه
این، که به نظر ما همهشان بیاساس مینماید. وانگهی اگر دانستن این ماجرا
لازم بود، در قرآن میآمد. بنابراین بیهوده است که ما دنبال داستانش
بگردیم. همین قدر کافی است بدانیم که پیامبر حلالی را برای خشنودی همسرانش
برای خود ترک کرده بود.
ظاهرا نکته مورد تذکرهمین است که چون رفتار پیامبر برای دیگران الگو
میباشد، پس شایسته نیست چیزی را بر خود حرام کند که خدا آن را حلال شمرده
است؟ تاریخ ادیان نیز بعضی از بد فهمیها نسبت به رفتار پیامبران را ثبت
کرده است؛ از جمله بر حسب آیه ۹۳ سوره آل عمران، یعقوب پیامبر خدا، پدر
یوسف نبی و بزرگ بنی اسرائیل، قبل از آنکه تورات و احکام آن نازل شده باشد،
چیزهایی را بر خود حرام کرده بود و ازخوردن برخی چربیها به تشخیص و تمایل
خودش پرهیز میکرد، این تصمیم شخصی که ربطی به شریعت و دین خدا نداشت،
مستمسکی شد برای نسلهای بعد او در بنی اسرائیل که با وجود احکام روشن
تورات، از روی مقدس مآبی آنها را بر خود حرام کنند و قرآن از این جهت آنها
را مذمت کرده است. در مسیحیت نیز کسانی، چون حضرت عیسی مسیح، به هر دلیلی
که جای بحثش اینجا نیست، ازدواج نکرده بود، با بدفهمی، ترک دنیا و دوری
ازدواج را تبعیت از حضرت عیسی شمردند و کار خداپسندانهی همسر گرفتن را، به
گمان خود برای پیروی از پیامبرشان بر خود حرام کردند.
بدیهی است پیامبراسلام کاری برخلاف رضای خدا انجام نداده و خطایی از او سر
نزده بود، بلکه تنها درجلب خشنودی همسرانش خود را محروم کرده بود و این کار
فینفسه مطلوب و خداپسندانه است و قرآن نیز به خوش رفتاری با همسر و جلب
خشنودی او سفارش کرده است. اما الگو بودن او ایجاب میکرد مانع ازسوء
برداشت پیروان گردد و صد درصد مطابق شریعت عمل کند که چنین هم کرد و آنگاه
که دانست خداوند دوست ندارد او مباح یا حلالی را ترک کند، از تصمیم خود
بازگشت و میان جلب رضایت همسر و جلب خشنودی پروردگار بیدرنگ دومی را
اختیار کرد.
در ضمن این درس بزرگ را هم باید از این آیه و فرمان خداوند به پیامبر گرفت
که از خدا و رسول او نباید جلو زد و مقدس مآبی کرد.
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ همانا خداوند برای شما
گشودن گره سوگندهای ناروای خود را مقرر کرده است. «أَیمان» یعنی سوگندها.
این کلمه جمع «یمین» یعنی دست راست است. در روزگار گذشته وقتی میخواستند
با یکدیگر پیمان ببندند، دست یکدیگر را میفشردند و همان دست دادن با
یکدیگر پایبندی برایشان میآورد و این عمل برخلاف بسیاری از تعهدات و قول و
قرارها و سند امضا کردنهای امروزی، پیمان محکمی به حساب میآمد. بنابراین
«یمین» مجازاً به معنی سوگند بهکار میرفته است. ظاهراً پیامبر برای کاری
که تصمیم داشت انجام دهد، به همسران خود قول داده یا سوگند خورده بود و
خداوند با این آیه او را مجاز شمرده که از تعهد غیراصولی خود بازگردد. و
این آیه نشان میدهد که اگر کسی سوگند خورد کاری را انجام دهد و سپس بر او
معلوم شد که آن کار اشتباه است، باید ازآن منصرف شود. خداوند به لفظ قسم او
کاری ندارد و تعهدش را بر او ایراد نمیگیرد. انسانها اغلب تابع ظواهر و
جنبههای صوریاند؛ ولی خدا نیت قلبی را میبیند و آن را مهم میشمارد.
البته میدانیم سوگند خوردن کفاره دارد. اما این مسئلهاش جداست و به بحث
ما مربوط نمیشود.
وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. و خداوند سرور و مولا
و کارساز شماست. و او علیم و حکیم است. خداوند دانای کل است و همه کارهایش
از روی حکمت میباشد.
وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا. و هنگامی که
پیامبر با یکی از زنان خویش سخنی پنهانی گفت. یعنی مطلبی را بهعنوان راز
با او در میان نهاد و از او خواست که میان خود آنها باشد و کسی از آن آگاه
نشود.
فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ پس چون آن زن آن
راز را فاش کرد و خداوند پیامبر را از کار او مطلع کرد. که البته ممکن است
پیامبر به فراست آن را فهمیده باشد، ولی چون هر چه هست از خداست، آگاه
ساختن پیامبر را به خود نسبت داده است. عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن
بَعْضٍ. پیامبر گوشهای از مطلب را به آن زن گفت و به او فهماند که از کارش
آگاه شده است و از گفتن مطالب دیگر چشم پوشید و به روی او نیاورد. یعنی
درست برخلاف کسانی که وقتی عیب و ایرادی در کسی پیدا میکنند، به اصطلاح
مچگیری میکنند و در سرزنش و ملامت زیاده روی میکنند، همچنانکه در
دعواهای زن و شوهر بعضا پیش میآید، پیامبر اشتباه همسرش را به روی او
نیاورد، فقط به او فهماند که متوجه کارش شده است. ولی هرگز نخواست شخصیت
او را بشکند و تحقیر و ملامتش کند. و اینگونه بزرگواریها از صفات خاص
پیامبر ماست که در زندگی او موارد زیادی هم نقل شده ست. آدمی باید خیلی
کرامت نفس و شرافت داشته باشد که نخواهد کسی از او آزرده شود و نخواهد
بههیچوجه آبروی کسی را بریزد. نقل کردهاند که شبی پیامبر برحسب اتفاق
قدری دیرتر از حد معمول به خانه آمد و دید همسرش- که ظاهراً کنیزی بوده
است- به گمان آنکه پیامبر آن شب نمیآید، منتظر نمانده و غذای او را نیز
خورده بود. پیامبر با آنکه سخت گرسنه بود، هیچ به روی خود نیاورد و از او
نخواست چیزی آماده کند و شب را گرسنه خوابید.
پس، این آیه ، که گوشهای از سیرت و اخلاق بزرگوارنهای پیامبر را نشان
میدهد، درسی است برای ما که اگر اشتباه و لغزشی از کسی دیدیم سعی کنیم از
آن چشم بپوشیم، نه آنکه به رخ بکشیم و سرزنش کنیم.
قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا، آن زن گفت که چه کسی این را به تو خبر داد؟
یعنی میخواست بداند کدام همسر پیامبر این را گفته و خبربه اصطلاح از کجا
درز کرده است. قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ. پیامبر فرمود
خداوند علیم و خبیر مرا آگاه کرد.
آیهی بعدی خطاب به آن دو زن است.
إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا، بجاست که شما دو
زن- که میگویند عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمربودهاند- به درگاه خدا
توبه کنید. یعنی از این توطئهها و رفتارهای خاله زنکبازی دست بردارید.
زیرا دلهای شما به باطل میل کرده است. یعنی دلتان آمادگی و انگیزهی حسادت
و توطئهچینی و بدخواهی برای این و آن پیدا کرده است، و بنابراین شایسته
است که از این کارها دست بردارید.
وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ
وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ، و اگر
هم بخواهید با تبانی یکدیگر بر او چیره شوید، بدانید که خدا یاور و مولای
اوست و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان یار و پشتیبان او هستند. یعنی
شما با کسی در میافتید که خدا و فرشتگان و مؤمنان صالح یاوران او هستند.
در روایات زیادی نقل شده کسانی از مسلمانان، از جمله عمربن خطاب، نزد
پیامبر میآمدند و گله میکردند که نرمخویی ایشان با همسرانشان باعث گستاخ
شدن همسران آنها شده است و آنها که پیش از این جرأت نمیکردند روی حرف
شوهرانشان حرف بزنند و مطیع محض بودند، حالا زباندرازی میکنند و دم از حق
و حقوقشان میزنند. شکایت میکردند که حالا طوری شده که اگر به زنمان
بگوییم چرا چنین کردی، میگوید تو مگر همه کارهی من هستی! برو ببین آنکه
پیامبر خداست با همسرانش چهطور رفتار میکند و چهقدر احترامشان را دارد و
مراعاتشان میکند. روایات زیادی داریم که نزد پیامبر گله میکردند که ما
قبل از اسلام این مشکلات و مسائل را با زنانمان نداشتیم.
پیامبر، به خصوص در خانوادهی خود، خیلی به زنان میدان میداد و این برای
مرد عرب، که هیچ شخصیتی برای زن قایل نبود و خود را در برابر زن قدرت برتر
میدانست، بسیار ناگوار میآمد. در همان ماجرایی که قبلاً نقل کردم که
پیامبر به علت ناسازگاریهای همسرانش خانه را یک ماهی ترک گفت، وقتی که خبر
آن به گوش عمر رسید، به قدری برآشفته و خشمگین شد که میخواست دخترش حفصه،
همسر پیامبر، را بکشد.
درهرحال، خداوند در این آیه خواسته است که به زنان پیامبر تذکر دهد که
رفتار خود را با او اصلاح کنند و یادآورشان میشود که نمیتوانند بر کسی که
خداوند یار و پشتیبان اوست مسلط شوند.
عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا
مِّنكُنَّ، ای بسا اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش بهتر از شما را به او
عوض دهد. این در واقع تهدیدی است که خیال نکنید اگر هم جدا شدید، او تنها
میماند و از ترس تنها ماندن شما را تحمل میکند. بلکه چه بسا همسرانی بهتر
از شما نصیب پیامبرش کند. آنگاه شش صفت برای آنها میشمارد: مُسْلِمَاتٍ،
زنانی تسلیم به حق؛ مُّؤْمِنَاتٍ، مؤمن به ایمان قلبی، نه ظاهری؛
قَانِتَاتٍ فرمانبر و مطیع.
در اینجا ذکر این نکته لازم است که منظور اطاعت و فرمانبری از خداست، نه
الزاما شوهر! چون همین صفت را، در آخرین آیهی این سوره، برای حضرت مریم هم
آورده و گفته است او از «قانتین» بود و میدانیم که حضرت مریم شوهر نداشت
تا مطیع و فرمانبر او باشد. صفت «قانتات» به دنبال دو صفت «تسلیم» و
«ایمان» ذکر شده و به این جهت باید آن را در ارتباط میان بنده و پروردگار
دانست. «قنوت» نماز هم علامت تسلیم و تمکین در برابر خدا و ترک تکبر و
طغیان است.
تَائِبَاتٍ کسانی که توبهکنندهاند و این قابلیت را داشته باشند که از
رفتار غلط خویش بازگردند و آن را اصلاح کنند. عَابِدَاتٍ زنان اهل عبادت.
سَائِحَاتٍ. این از صفات شگفتی است که خداوند برای زنان شایسته ذکر کرده
است.«سائِحات» جمع «سائِحِة» است و «سائح» در لغت به سیاحت کننده گفته
میشود. مترجمان و مفسران در ترجمهی این کلمه ماندهاند که منظور چیست؟
بهنظر نمیرسد منظور زنانی باشد که اهل گردش و سیاحتاند! بعضی گفتهاند
مراد زنان روزهداراست. اگر چنین بود گفته میشد «صائمات». اما «سائح»
مانند سیاح و گردشگر دایم در حرکت است و یک جا نمیماند. مانند آب جاری
است، نه آب راکد که میگندد. سائح تحرک و پویایی دارد و جستجوگر است. پس،
ظاهرا باید زنانی مورد نظر باشد که در دیانت اهل تحقیق و تفحص و
علمآموزیاند. در آیه ۱۱۲ سوره توبه نیز که از سائحون (مذکر) ذکر کرده،
آنرا «سیاحتگر» ترجمه و تفسیر کرده و گفتهاند منظور کسی است که فقط به یک
مسجد و مجلس درس و وعظ نمیرود و از مجالسِ مختلفِ تعلیم و موعظه استفاده
میکند. به تعبیر امروز، آدمی است اهل مطالعه و کنجکاو و جویندهی دانش.
بنابراین، به گمان ما، «سائحه» در این آیه، چون به ویژه در کنار صفاتی
مانند عبادت و قنوت و توبه آمده، معرف کسی است که در ایمان خود پرتحرک و
اهل شناخت و تحقیق است و این صفت بسیار پسندیدهای است برای شریک زندگی که
دایماً ایمانش را ژرفتر و بارورتر کند.
در اینجا شایسته است نکتهی مهمی را خاطر نشان کنم و آن اینکه در میان
صفاتی که در آیه برای زنان صالح و نیکو ذکر کرده، هیچ اشارهای به «جوانی»
و «زیبایی» نکرده و نگفته است که خداوند زنانی جوانتر و زیباتر از شما را
نصیب پیامبر خواهد کرد و این نکتهای است که برای دختران و زنان امروز ما
باید بسیار در خور توجه باشد.
ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا. چه شوهر کرده و چه باکره. این دو، صفات
جداگانهای نیست که بر صفات قبلی اضافه شده باشد؛ مراد این است که صفات یاد
شده لزوماً فقط در دوشیزه یا شوهر کرده وجود ندارد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا
وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ
لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. ای
کسانی که ایمان آوردهاید، خود و خانوادهتان را از آتشی که هیمهی آن
مردمان و سنگاند نگاه دارید- آتشی که بر آن فرشتگانی تندخو و سختگیر
نگهباناند و از فرمان خدا سر برنمیتابند و هرچه او فرمان دهد میکنند.
پس، هر مؤمنی وظیفه دارد که، نه تنها خود، بلکه همسر و فرزندانش را نیز از
آتش دوزخ و خسران اخروی و غضب الهی حفظ کند.
این یادآوری وظیفهی اهل ایمان در مراقبت از اخلاق و رفتار خانوادهی
آنهاست. قرآن گاه از توجه پیامبران به رفتار و گفتار خانوادهی خود و اینکه
در حفظ دیانت آنها اهتمام داشتهاند سخن به میان میآورد. در سورهی «طور»،
از قول بهشتیان، در پاسخ کسی که از آنها میپرسد چهگونه اهل بهشت شدهاید؟
نقل میکند که: إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ.(۳)
ما در دنیا ترسان و نگران سرنوشت اهل خود بودیم. یعنی دلسوز و مراقب حال
آنها بودیم. درحالیکه بسیاری از ما فقط در مورد زندگی دنیایی همسر و
فرزندانمان توجه و مراقبت نشان میدهیم و نگرانیم که در فراهم کردن وسایل
خوشبختی آنها چیزی کم نگذاریم. اما اگر واقعاً خود را دلسوز آنها میدانیم،
باید نگران سرنوشت ابدی آنها هم باشیم و خوشبختی دنیا و آخرت، هر دو را،
برای آنها بخواهیم.
وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ، منظور از اینکه آتش دوزخ هیمهاش
«مردم و سنگ» است چیست؟ امروزه که اتم و اجزاء آن و انرژی بالقوهای که در
اجسام وجود دارد تا حدی شناخته شده، شاید فهم این مطلب چندان دشوار نباشد.
فرضا یک دانهی گندم اگر انرژی درونش آزاد شود، به اندازهی چند صدهزار
کالری از آن حاصل میشود. لذا میتوان گفت که هر چیزی در این جهان آتشی در
دل خود پنهان دارد! شناخته شدهترین آنها نیروی هسته اتم است که قدرت
تخریبی آن بسیار است. به همین سان، انسانهایی که با اعمالشان آتش به پا
میکنند، خود در آخرت در آن خواهند سوخت. ماهیت و کیفیت این آتش البته بر
ما معلوم نیست و تنها در جهان آخرت است که پی به ماهیت آن خواهیم برد. اما
قرآن اشارهوار از آن سخن گفته است: نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ.الَّتِي
تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.(۴) آتش برافروخته
خدایی است که بر دلها طلوع میکند و آشکار میشود. ما نمیدانیم آتشی که
بر دلها طلوع میکند چهگونه آتشی است، ولی همینقدر میتوان فهمید که
پدید آورندهی این آتش خود انسانها هستند، پس نه آتشی است معمولی و شناخته
شده، که برای فهم ما ازآتش بهگونه مجازی مثال آورده است.
اما فرشتگان موکل بر دوزخ از آن رو درشتخو و سختگیرند که طبیعت عذاب
اقتضای آن را دارد؛ چنانکه مراقبت و دلسوزی طبیعت کار معلمی و مربیگری است
یا فداکاری و ایثار اقتضای طبیعت مادری است. نگهبانان دوزخ که نمیتوانند و
نباید با دوزخیان ملایمت و ملاطفت نشان دهند، آنجا جای هیچگونه گذشت و
مسامحه و سهلگیری نیست و فرشتگان به آنچه فرمان داده شدهاند عمل خواهند
کرد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا
تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. ای کسانی که کفر ورزیدید، امروز عذر
نیاورید. شما کیفر آنچه میکردهاید میبینید. باز یادآوری میکنم که کافر
کسی است که حقایق را نادیده میگیرد. که یکی از مصادیق آن بيتوجهی و
بیاعتنایی به اعمال و اعتقاد خانواده و همسر و فرزند است؛ نادیده گرفتن
این حقیقت است که هر کس، چه مرد و چه زن، مسئولیت و وظیفهی ارشاد و هدایت
خانوادهی خود را به عهده دارد، پس، جز این نیست که کافر آن روز سزای عمل
خود را میبیند و همان را که کاشته است درو میکند. یعنی عذاب به این معنا
نیست که خدا شما را در آتش دوزخ بیندازد؛ بلکه هر عذابی که کافر میچشد
تنها ثمرهی تلخ عمل خود اوست.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا.
ای کسانی که ایمان آوردهاید، به سوی خدا باز گردید، بازگشتی نصوح، یعنی به
راستی نه زبانی. در جای دیگر میگوید: تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا(۵)
همگی به سوی خدا باز گردید. پس همهی ما در معرض این لغزشها هستیم. هر کس
اگر به خودش نگاه کند میبیند کوتاهیهای زیادی در زندگی کرده است، چه در
حق همسر، فرزندان، خویشان، بیگانگان، و حتی در حق خودش.
در اینجا لازم است توضیح کوتاهی هم دربارهی کلمهی «نصوح» بدهم. این کلمه
با «نصیحت» از یک ماده است. «نصیحت» یعنی خیرخواهی خالص. کسی که به دیگری
پند میدهد، اگر در موعظه کردن او صد درصد خیر او را بخواهد و هیچ
انگیزهای جز آن نداشته باشد، کار او را «نصیحت» و خود او را «ناصح»
مینامند. در عربی به عسلی که هیچ ناخالصی در آن نباشد «نصح» میگویند. این
که آدم به زبان بگوید خدایا توبه کردم، مرا ببخش، ولی به مجرد وسوسهی
شیطان دوباره به کاری که از آن توبه کرده بازگردد، این توبه نیست. توبهکار
کسی است که با تمام وجود از کردهاش پشیمان است و تصمیم جدی گرفته برای
همیشه آنرا ترک کند ، بلکه جبران هم بکند. یعنی با تمام توان درصدد اصلاح و
جبران خطای خود برآید. این است که گفتهاند توبهی نصوح شرایطی دارد و شرط
اول آن است که نیت توبه کننده پاک و خالص باشد.
عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ، امید است که خداوند
بدیهایتان را پاک کند. وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا
الْأَنْهَارُ و شما را در بهشتهایی درآورد که زیر آنها نهرها روان است.
یعنی منشأ سبز و خرمی آن پیوسته جاری است.
يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ
نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ، روزی که خداوند
پیامبر و ایمان آورندگان را خوار نخواهد ساخت. یعنی بهای تلاشهایشان را به
تمام و کمال خواهد پرداخت. نور اعمال آنها پیش روی و از سوی راستشان
میتابد. نور مقابل انسان را روشن میکند و انسان نورانی هر چه جلوتر
میرود، نورهدایت او همچنان پیش پایش را روشن میدارد. به عبارت دیگر، نور
اهل ایمان آیندهی آنها را تضمین میکند. تعبیر بِأَيْمَانِهِمْ، از سوی
راست، نیز استعارهای است از اعمال مثبت و خجسته آنها که راه آیندهشان را
گشاده و هموار میکند.
يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ
عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.میگویند پروردگارا، نور ما را تمام و کامل
ساز، ما را بیامرز که تو بر هر کاری و هر چیزی توانایی.
این دعا نشان میدهد که زندگی اهل ایمان در بهشت تنها خوش گذرانی نیست؛
آنجا نیز پیوسته پیش رفت در ایمان و برخورداری مدام از نور حقیقت است. برای
ایمان آورندگان، در دنیا و آخرت، همواره راه به سوی پیشرفت و کمال و رشد
باز است.
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ
عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. ای پیامبر، با
کافران و منافقان کارزار کن و با درشتی و سختگیری با آنها رفتار نما، که
جایگاه آنها دوزخ است که بد سرنوشتی است. این آیه دربارهی منافقان و کفار
چه ارتباطی با آیات قبل و بعد دارد و چرا در اینجا بیمقدمه سخن از آنها به
میان آمده است؟ همانطورکه در مقدمه عرض کردم، مسئلهی خانواده و روابط
پیامبر با اهل بیتش، هم برای مؤمنان، از جهت الگو بودن، بسیار اهمیت داشته،
و هم برای منافقان و کافران که دایم درصدد خدشه وارد کردن به حرمت و اعتبار
پیامبر بودند. آیات زیادی در این مورد هست که فرصت نیست به آنها بپردازم که
قرآن تا چه اندازه به همسران پیامبر سفارش کرده است که میرساند خطاها و
اشتباههای آنها گاه زمینهای برای توطئهی منافقان و کافران فراهم میکرده
است. از این جهت است که به پیامبر فرمان میدهد با کفار و منافقان جهاد کن.
والبته منظور از «جهاد»، اقدام مسلحانه و جنگ نیست. تاریخ گواهی میدهد که
پیامبر هرگز با هیچ منافقی نجنگیده است و هیچ منافقی در زمان پیامبر کشته
نشده است. بلکه برعکس، در این مورد سیاست پیامبر مدارای با آنها بوده است.
در تاریخ آمده است که برخی از مسلمانان تندرو به پیامبر توصیه میکردند
عبدالله بن اُبی رئیس منافقان را از میان بردارد و پیامبر نمیپذیرفت. و
بعدها که مشت این منافق باز شد و مسلمانان چهرهی واقعیاش را شناختند و او
را از خود راندند، تا آنجا که حتی قبیلهاش او را طرد کردند، پیامبر به آن
خشونت طلبان گفت: یادتان میآید که شما میخواستید او را از میان بردارم
ولی من مخالفت میکردم؟ اگرآنروزها او را کشته بودم، میگفتند پیامبر تحمل
حرف مخالف ندارد و دست به کشتن مخالفان خودمیزند، اما حالا ببینید که با
گذشت زمان خود مردم از او فاصله گرفتهاند و امروز کسی بهدنبالش نیست.
مرحوم علامه طباطبایی هم در تفسیرالمیزان دربارهی این آیه نوشته که چون
جملهی: وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ پس از جَاهِدِ الْكُفَّارَ آمده، نمیتوان
معنای «جهاد» متداول را از آن گرفت، زیرا منطقاً درست نیست که اول فرمان
داده شود با کافران و منافقان جهاد کن و بعد گفته شود با آنها سختگیری کن!
وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ یعنی همواره در برابرشان محکم بایست و به آنها میدان
نده. «جهاد» در لغت بهمعنای تلاش پیگیرانه است. به تعبیر دیگر، پرداختن
بسیار جدی به کار و کسب آمادگی برای تحمل هر نوع محرومیت و دشواری است.
منافقان چون مدام در اندیشهی توطئه بودند، لازم بود پیامبر در برابرشان
آماده و مراقب باشد. بنابراین هشدار میدهد که مبادا کار کفر و نفاق را سهل
بگیرد.
در سه آیهی بعدی دو مثال برای زنان مؤمن و دو مثال برای زنان کافر است:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ
وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ، خداوند برای کافران مثالی زده است یعنی نمونهای مطرح
کرده است؛ نمونه و مثال زن نوح و زن لوط.
چون در آیات قبلی سخن از زنان پیامبردر میان بود، گویی میخواهد به آنان
بفهماند به که با پیامبر زندگی کردن شما را از خطا و لغزش مصون نمیدارد و
گمان نکنید که چون همسر پیامبرید جایتان در بهشت است و برای نمونه از
همسران منحرف دو پیامبر مثال میزند.
كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا.
که هر دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان شایسته و صالح ما- دو پیامبر خدا-
بودند. با اینحال به آنها خیانت کردند. منظور از «خیانت» در اینجا البته
به این معنا نیست که مثلا با مرد دیگری ارتباط داشتند. خیانت در اصل یعنی
دغلکاری. منظور این است که ایمان ثابتی نداشتند و با دشمنان آنها ارتباط
داشتند، نه آنکه الزاما در پی فسق و فجور بوده باشند.
فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا
النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ و آن دو بندهی شایسته کمترین سودی در پیشگاه
خدا برای آن زنان نداشتند و به آن دو زن گفته شد که همراه دیگر دوزخیان به
دوزخ درآیید! یعنی عمل صالح آن دو بندهی شایستهی خدا، همسرانشان را معاف
از انجام کردار نیکو و شایسته نکرد، بلکه آنها خود نیازمند عمل صالح بودند.
بنابراین، هر کس در گرو عمل خویش است و نسبت داشتن با پیامبر فایدهای برای
کسی ندارد. چنانکه پسر نوح با وجود نصایح فراوان پدرش از سوار شدن در کشتی
نجات امتناع کرد و در امواج سیلاب غرق شد.
به گمان ما آنها که به شفاعت متعارف، به معنایی که خودشان تصور کردهاند،
معتقدند، بهتر است در این آیه به نظر عبرت بنگرند. از پیامبرمکرم ما نقل
شده است که به دخت گرامی خود فرمود: «فاطمه جان کار کن که من فردای قیامت
برای تو هیچ کاری نمیتوانم بکنم». به راستی تعجب آور است که چگونه عدهای
بر این باورند که هر خطایی از آنها سرزده باشد، چون پیامبر در قیامت از
آنها شفاعت خواهد کرد، آمرزیده خواهند شد! اخیراً رسالهای دیدم که در آن
نوشته بود خداوند به پیامبر حق بخشیدن گناهان صغیره که هیچ، بلکه کبیره را
هم- با شفاعت او- تفویض کرده است!
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ
قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ
و خداوند برای مؤمنان نیزنمونه و مثال آورده است؛ زن فرعون که گفت:
بارالها، برای من نزد خود در بهشت خانهای بنا کن.
این دعا و نیایش همسر یکی از تبهکارترین مردان تاریخ است- کسی که بنی
اسرائیل را به بندگی خود گرفته بود. این دعای همسراوست، آن هم در دورانی که
زن در جامعه محلی از اِعراب نداشته است. وقتی مردان جامعهای آزادی و
اختیار نداشتند و گرفتار استبداد عریان بودند، تکلیف زنان معلوم است. دعای
همسر فرعون درس بزرگی است برای ما، میگوید: خدایا برای من نزد خویش در
بهشت خانهای بساز. یعنی زندگی در کاخ فرعون و آن زرق و برق و لباسها و
مهمانیها و شکوه و جلال دربار فرعون کمترین جاذبهای برای او نداشته است.
میگوید: وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ
الظَّالِمِينَ خدایا، مرا از فرعون- و نه تنها از شخصیت فرعون- که از رفتار
و کردار او نیز، نجات بده، همچنین از این مردم ستمکار.
این آیه نشان میدهد که همسر فرعون هرگز دلش با او نبوده، ولی نمیتوانسته
از شرّش نجات پیدا کند. یعنی مسئلهای شخصی نبوده که از دست شوهرش ناراضی
باشد و از بدرفتاری او به تنگ آمده باشد، بلکه از شخصیت و عملکرد او بیزار
بوده است. پس، میشود کسی در کاخ هم زندگی کند و همسر شریرترین آدمها هم
باشد، با اینحال دلش با خدا باشد. و این نکتهی بسیار مهمی است. این دعا
روشن میکند که جبر محیط توجیه کننده رفتار انسان نیست و اراده انسان
میتواند بر فوق اوضاع و احوال و شرایط غلبه کند. در قیامت نمیتوان عذر
آورد که من از خودم اختیاری نداشتم، اختیارم دست همسر بیدینم بود و اگر
میخواستم نماز بخوانم مسخرهام میکرد و مانعم میشد و اگر برخلاف میل او
رفتار میکردم طلاقم میداد و از این قبیل عذر آوردنها. همسر فرعون در
بدترین و سختترین شرایطی که برای زن مؤمن میتوان تصور کرد بهسر میبرد،
ولی با این حال ایمانش را از دست نداد. او میتوانست عذر بیاورد که مثلاً
من همهی نشست و برخاستم با امرا و درباریان بود و اصلاً روابط و مناسبات
زندگی درباری اجازهی پایبندی به احکام و آداب شریعت و ارتباط با مومنان را
نمیداد. باید به میهمانیهای دربار میرفتم و مشروب میخوردم و با مردان
نامحرم میرقصیدم و به الزامات آن زندگی تن میدادم.
در دعای همسر فرعون نکتهی بس مهم دیگری هم وجود دارد و آن داوری درباره
خانواده و خویشان کسانی است که وابسته به ستمگرانند. در دوران انقلاب، مردم
معمولاً زنی را که شوهرش مثلاً ساواکی بوده، هم قماش شوهرش میپنداشتند.
درحالی که این قضاوت درستی نیست، چه بسا همسر مردی بدکار، بسیار خداشناس و
مؤمن باشد و برعکس.
دومین زنی که مثال آورده شده، مریم دختر عمران است که عفت خویش نگاه داشت و
خدا از روح خویش در او دمید و او به کلمات و کتابهای پروردگارش صادقانه
عمل کرد و از فرمانبردان بود:
وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا
فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ
وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ
منظور از «کلمات» را میتوان حضرت عیسی یا فضایل اخلاقی گرفت. تصدیق حضرت
مریم هم فقط زبانی نبود، بلکه عملاً وجود او نمایانگر فضایل معنوی و
ارزشهای الهی در کتاب مقدس بود. مریم مجسمهی اخلاقیات الهی بود؛ مجسمه
عفت، تقوا، حُسن رفتار، گذشت، صبر و دیگر سجایای انسانی و تصدیق کنندهی
کتابهای آسمانیِ پروردگارش. یعنی قوانین و احکام و ارزشهای آن کتابها در
وجود او تجلی یافته بود و از «قانتین» یعنی فرمانبرداران بود.
سوره تحریم با کلمه قانتین تمام میشود. معمولاً واژههای آخرهر سوره بسیار
پرمعناست. «قانت» یعنی فروتن و فرمانبردار. تسلیم در برابر خدا و فرمان
گذار او. پس همسر فرعون، با آنکه صد درصد تحت سلطهی او بود، ایمان خود به
خداوند را حفظ کرده بود و از کفر و ظلم شوهرش تبرّی میجست.
مثال دوم زنی است که هیچ مردی بر او سرپرستی نداشته است؛ پدر حضرت مریم پیش
از به دنیا آمدن او از دنیا رفته بود، برادر یا شوهرهم نداشته. یعنی مطلقاً
سایهی مردی در زندگیاش نبوده است. پس. زن، چه تنهای تنها و بر کنار از هر
نوع تأثیرپذیری از مرد، یا کاملاً در تسلط و کنترل او، اعم از پدر، شوهر یا
برادر، در شرایط مردسالاری مطلق، در هر دو حال میتواند مستقل باشد. این
آیات استقلال زن را در فهم و درک و نظر نشان میدهد. زن خودش است؛ نه زن
پیامبر بودن چیزی بر او اضافه میکند، و نه همسر فرعون بودن، یا اصلاً همسر
نداشتن چیزی از او کم میکند. هر چه هست خود اوست. و این نکتهای است که ۱۴
قرن پیش گفته شده و به آنها یادآوری شده که ارزش زن در وابستگی به
شوهرنیست.
در این دو مثال خداوند به اصطلاح به در گفته تا دیوار بشنود! ظاهراً سخن
دربارهی همسران پیامبر است، البته چنین است، اما درضمن خطاب متوجه همهی
زنان است تا بدانند همسران آنها امتیاز منفی یا مثبتی برای آنها محسوب
نمیشوند و عیب و حسن شوهران، به حساب آنان گذاشته نمیشود. آنها نزد خدا
حساب خود را دارند و انسانی مستقل بهشمار میروند.
صدق الله
العليّ العظيم..
۱) صف(۶۱) / ۵
۲) احزاب(۳۳) / ۲۸
۳) طور(۵۲) / ۲۶
۴) همزه(۱۰۴) / ۶ و۷
۵) نور(۲۴) / ۳۱
|