تفسير
سوره تكاثر
نام این سوره، «تکاثر»، از باب تفاعل، و از ریشهی «کثرة» است. در باب تفاعل بر
کاری قائم بهدو طرف دلالت دارد. یعنی يك نوع رقابت را ميرساند؛ مثل «تبادل» نظر.
در تبادل نظر شما نظری داريد و من هم نظری، با هم رد و بدل و رقابت ميكنيم، بحث
ميكنيم، البته بهصورت مسالمتآميز. یا مثلاً در تنازع، دو یا چند نفر با یکديگر
نزاع ميكنند. مثالهای زیادی میشود آورد. مثلاًً «تقابل» یعنی دو نفر یا دو چیز
که در مقابل همدیگر قرار میگیرند؛ یا «تکابر» که برتری طلبیدن بر یکدیگر است و هر
که میخواهد بزرگتر و «کبیر»تر از دیگران باشد. «تکاثر» هم یعنی رقابت میان افراد
بر سر کثیر کردن و زیاد کردن چیزی؛ تلاش کردن به انگیزهی افزونی بخشیدن. پس،
تکاثر امری ذاتی نیست، اکتسابی است و فرقش با «کوثر» در همین استکه کوثر امری ذاتی
و طبیعی است و از دل خودش میجوشد؛ اما «تکاثر» زیاد کردن با تلاش و کوشش است. زیاد
کردن چه چیز؟ هر چیز که افزایشش برای آدمی لذتبخش باشد: مال، ثروت، املاک، حساب
بانکی، جاه و مقام و پست و هر چیز دیگر؛ حتی علم هم، اگر هدف از آن فقط معروفتر
شدن و به مقام دانشگاهی بالاتر ارتقا پیداکردن و مثلاً رئیس دانشگاه شدن یا میان
مردم سرشناس و مشهورشدن باشد؛ حتی هنر؛ خلاصه هر چیزی که افزایشپذیر باشد و در
عرصهی قدرتنمایی آدمی قرار گیرد. حالا به بد و خوبش کاری نداریم. پس، «تکاثر»
تلاشی است توأم با رقابت برای افزودن و کثرت بخشیدن در هر زمینه که امکانپذیر
باشد. نام سوره این است.
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. «اَلها» باب افعال از مادهی «لهو» است، و لهو یعنی کاری
که هدف ندارد. قرآن ميگويد شما زندگی را در پنج دوره طي ميكنيد: لعب، لهو، زینت،
تفاخر و تکاثر. إِنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا زندگي دنيا چیست؟ لَعِبٌ وَلَهْوٌ (۱)
نخست دورانکودکی است که فقط به لعب، یعنی بازی میگذرد؛ کودک باید عضلاتش تقویت
شود و بنابراین نیاز به بازی دارد. پس، اول لعب است، بازی است. قدری که سن بالاتر
میرود، حدود چهارپنج سالگی، که ذهن و شخصیت کودک کمکم شروع میکند به شکل گرفتن،
دیگر بازی او تنها جنبهی فیزیکی ندارد، جنبهی ذهنی و فکری هم دارد؛ بازی باید
فکرش را باز کند. برحسب اینکه اسباببازی چه باشد، عروسک یا ماشین و حالا البته
کامپیوتر، ذهن کودک را مشغول میکند و او کم کم به ذوقیات رو میکند که البته هدفی
در آن نیست و صرفاً ذوقی است. این مراتب را خداوند مقرر کرده است. در سنی از رشد
باید فکر کودک دایماً جولان داشته باشد، این میشود «لهو». لهو انسان را از کارهای
جدی باز میدارد، ولی برای کودک لازم است چون از او نمیتوان کار جدی توقع داشت. پس
در سن معینی لهو کار لازم و خوبی است.
إِنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ پس، لهو امر مرحلهي دوم و پس از
«لعب» است. وَزِينَةٌ مرحلهی سوم زینت و آرایش است. انسان به آستانهي بلوغ كه
ميرسد، توجهاش به سر و رو و اندام و زيباييهاي ظاهری است. از این مرحله که
بالاتر میرود تَفَاخُرٌ مرحلهی فخرفروشیها و پُز دادنهاست. در شغل و زندگی و
خانه و ماشین و خلاصه ثروتی که بههم زده است، چه مردش چه زنش. باز که سن بالاتر
رفت به مرحلهی پنجم میرسد که تکاثر است. وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ
وَالْأَوْلَادِ افزونجویی در اموال و اولاد، که «اولاد» را میتوان کنایه از
«قدرت» گرفت. پس، «لهو»، که یک نوع مشغولیت ذهنی است و هدف ندارد، درست است که برای
کودک بی اشکال و بلکه لازم است، ولی بسیاری از آدمها پس از بلوغ هم در همین مرحله
میمانند، همانطورکه بعضیها در آن «اگو»ی خودشان میمانند. یعنی از دوران خردسالی
نمیگذرند و روحاً و عقلاً به دوران بلوغ نمیرسند. این اشخاص شخصیت «بالغ» پیدا
نمیکنند و شخصیت کودکی در آنها باقی میماند، حالا ممکن است پنجاه سالش هم باشد.
بنابراین، رو کردن به تکاثر، رو کردن به لهو و به آن مشغول شدن است، چون فزونخواهی
انسان را از یاد خدا مشغول میکند. عامل تکاثر بیرونی است. یعنی، همانطورکه گفتم،
زیادهخواهی مثلاً در مال و ثروت و مقام و موقعیت اجتماعی یا مقام و موقعیت دینی
است. اندیشهی اینکه باید رئیس باشد. یا باید پیشوایی دینی داشته باشد، یا دست
بالاتر را در هنر یا علم داشته باشد. محرک تکاثر درواقع درونی است، این محرک در
سرشت ماست؛ در ذات ماست. هیچ موجودی به جز انسان در پی زیادهخواهی و افزونطلبی
نیست. آیا تاکنون شنیدهاید که حیوانی، مثلاً شیری، پلنگی، حرمسرا درست کند؟ یا
دیدهاید که مثلاً چندین لانه و آشیانه بسازد و مانع شود که حیوان دیگری به آنها
نزدیک شود؟ ولی انسان این کار را میکند. خصلت زیادهخواهی و بینهایت طلبی از
خصایل مختص به انسان است، حالا در هر چیزی که به آن توجه کند. حتی در علم و هنر هم
این خصیصه را دارد. در هیچ چیز حد نگهدار نیست و میخواهد همچنان پیش برود. و همین
جاست که هدف اهمیت پیدا میکند که آیا مثلاً هدف را انگیزههای مادی انسان تعیین
میکند یا نه. انسان میتواند استعدادش را کانالیزه کند؛ بینهایت طلبیاش را در
مسیر خاصی هدایت کند. مثلاً برود در پی خیر رساندن به دیگران و مفید بودن برای
جامعه؛ با بینهایت طلبی آینده و آخرت خود را بسازد؛ در پی معنویات باشد؛ در این
جهات زیاده خواهی نشان دهد و روح و شخصیت الهیاش را گسترش و وسعت بدهد. ولی وقتی
که این هدفها را نداشت، و از طرفی، دو هدف هم در دل او نمیگنجد- مَّا جَعَلَ
اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ (۲) خدا برای هیچ
کسی دو دل در سینهی او ننهاده است- بهسوی مخالف میل میکند. دل آدم یا به سمت
حقایقی برتر رو میکند و بینهایت طلبیاش را به سوی آخرت و آینده متوجه میسازد،
یا در جهت معکوس رو میکند و دنیا طلب میگردد. شما این معنی را در بسیاری از اشعار
عرفانی میبینید. یعنی حالتی در بشر که مثل اینکه در دنیا گمگشته است و از جایی که
وطن مألوف اوست دور افتاده است. مثنوی مولوی با بیان همین معنی آغاز میکند. در
مثنوی انسان، یا دل او، به «نی» تشبیه شده است. نیی که آواز و نفیرش حکایت از
جداییها و دورافتادگیها میکند. مولوی میخواهد آدمی را به موقع و مقام خود واقف
سازد تا او در دنیا احساس غربت و دلتنگی کند. در مقابل این حال و احساس اصیل
انسانی، حال و وضع دیگری است که ربطی به احساس جدایی و دورافتادگی از قرب خدا و
منزلت الهی ندارد، بلکه برعکس، میل و انگیزهی رقابت و درگیر شدن برای برخورداری هر
چه بیشتر از زندگی مادی است و حرص و آز داشتن و مدام در این فکر که هر چه بیشتر از
منافع دنیا به چنگ بیاورد. در سورهی «تکاثر» عمدتاً همین جنبهی منفی زیادهخواهی
است که مردود شمرده شده است.
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. اين عاملِ فزونیجستن، شما را در زندگی مشغول کرده است.
تا کی؟ آیا فقط تا پایان دورهی جوانی؟ یعنی دورانی که انسان وارد زندگی و فعالیت
شده؟ نه. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. بلکه تا وقتی که در دو قدمی مرگ قرار دارد.
به قول سعدی:
«گفت چشم تنگ دنیاداررا
یا قناعت پر کند یا خاک گور»
کسی که تنها هدفش دنیاست، این یا باید سرانجام قانع
شود و یک جا توقف کند، یا اینکه مرگ متوقفش کند. میل و انگیزهی مادی که در انسان
شدت کرد، او را دایم به سوی هر چه بیشتر برخوردار شدن از دنیا میکشاند و دست بردار
نیست. چشم تنگ دنیادار را بالاخره خاک گور باید پر کند. بنابراین، آدمی را
فزونیجستن سرگرم کرده است؛ تا کی؟ تا ابد! تا موقعی که زنده است. تا زمانی که زنده
هستید میل به تکاثر شما را مشغول خواهد کرد.
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. خير! اين خبرها نيست! كَلاّ حرف نفي و رد است؛ یعنی
چنین نیست که میپندارید. از خود نمیپرسید که آیا این کار درست است؟ آیا این شیوة
زندگی شیوهی منطقی است؟ آیا این روش به سود شماست؟ یا نه، زندگیتان را به باد
خواهد داد؟ چنین نیست، و شما به زودی خواهید دانست. به زودی معلوم خواهد شد. جلوتر
که رفتید و بیشتر تجربهی زندگی پیدا کردید و حیات دیگری آغاز کردید، به شما نشان
داده خواهد شد که چنین نیست که پنداشتهاید.
در آغاز سورهی بیستویکم، سورهی «انبیاء»، میگوید: اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ
حِسَابُهُمْ (۳) مردم را هنگام رسیدگی به حسابشان یعنی قیامت،
نزدیک شد. اِقترب در باب افتعال است و یعنی آن روز همچنان دارد نزديك و نزدیکتر
ميشود؛ مانند آنکه انسان در صفی همچنان رو بهجلو برود تا سرانجام نوبتش برسد.
بهتعبیر حضرت علی، نَفَسُ المَرءِ خُطاهُ إِلي أَجَلِهِ.(۴)
نَفَسهاي آدمی هر یک گامهایی است که به سوی اجلش برمیدارد. ما با هر نفس و با هر
تپش قلبمان یک گام به مرگ نزدیکتر میشویم. تا بینهایت که زنده نمیمانیم.
بههرحال، روزی این نفسها تمام خواهد شد. اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ هنگام
رسیدگی به حساب مردم دارد نزدیک میشود و آنها همچنان در غفلتاند. مثل وقتی که در
مدرسه بودیم و میگفتند روز امتحان دارد نزدیک میشود و ما همچنان سرگرم بازی
بودیم. وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ و مردم همچنان غافلاند. این واژهی «غفلت» هم واژهی
خیلی پرمعنایی است. غفلت یعنی ناآگاهی و بیخبری از چیزی مهم و اساسی. اگر از امری
بسیار خطیر آدم غافل و بیخبر بماند، میگویند از آن غفلت کرده است. میفرماید مردم
را هنگام رسیدگی به حسابشان نزدیک شد، وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ. و آنان در
غفلت از روز حساب و بازخواست همچنان رویگرداناند، چون یک وقت هست که آدم از چیزی
غافل است ولی از آن رویگردان نیست و ممکن است باز متوجه آن بشود، اما یک وقت غفلتی
است که روی برگرداندن در آن خودخواسته است؛ به خاطر رو برگرداندن از حقایق ابدی است
که بیخبر از آنهاست، چنان که از رستاخیز بیخبر است. چرا اینگونه است؟ لَاهِيَةً
قُلُوبُهُمْ براي اينكه دلهايشان از حق غافل و به چيزهاي دیگری سرگرم است. وقتي كه
آدم دلش به دنيا چسبيده باشد و به مسائل و منافع آن دل خوش کرده باشد، پس دل او از
دنیا پر شده است و امکان و فرصتی برای او نمانده تا به حق بپردازد. تمام همّ و غمّش
همان چیزهای دنیوی است که سرگرمش کرده است: اینجا را بفروشم، آنجا را بخرم، با سودش
این کار را بکنم، آن کار را بکنم. منافع زودگذر دنیایی همگی دلش را گرفته است. وقتی
که انسان فرصتی نداشته باشد که به غیر اشتغالات دنیا بیندیشد، طبیعتاً اصلاً متوجه
نمیشود که عمر او دارد به لهو میگذرد. اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ
فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ. لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ. دلها بهخاطر اينكه سخت مشغول
دنیاست، از یاد حق غافل و رویگردان است. بارها قرآن این مسئله را متذکر شده که
آیندهی بشر آینده بسیار خطیری است؛ سرنوشت ما به حدی خطیر و مهم است که دل را
میلرزاند. ولی ما دلهایمان چنان مشغول چیزهای عبث و بیهوده و کم ارزش دنیاست که
هیچ به فکر این آینده نیستیم. شما در همین سورههای کوچک پایانی قران دقت کنید،
مثلاً همین سورهی «زلزال»: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. میبینید که
خبر از آينده ميدهد كه چهطور زمين به لرزه در خواهد آمد و آتشفشان خواهد شد و
زمين تمام بارهای درونش را بيرون خواهد ریخت: وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا.
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بعد ميگويد در آن روز انسانها دسته دسته باز
میگردند، لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ. تا اعمالشان را ببينند یا به آنها بنمایند. و
آن روز هر كسي به اندازهي ذرهاي نیکی كرده باشد نتيجهاش را خواهد دید و اگر
ذرهاي بدی كرده باشد به همچنین، يعني اين زميني كه به آن چسبيدهايد و آنچه بر روي
آن است و سرگرمتان ساخته، همه معدوم و نیست خواهد شد. دنبال این سورهی زلزال
سورهی «عادیات» است که به زبان مجاز بیان میکند انسان دارد چهار نعل میتازد
بهسوی منافع خودش! صبح زود، تاریک روشن، حرکت میکند و حمله میبرد به دنیا. جرقه
میزند از سُم اسبهایش در اثر حرکتش و گرد و غبار برمیانگیزد و میشتابد به سوی
جمع و قبیله و طایفهای. برای چه؟ برای اینکه غارت کند و چیزی از دنیا به چنگ آورد.
میگوید چهقدر تند و شتابان و پرتلاش و پرتحرک است انسان در کار دنیا! وَإِنَّهُ
لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ. و چقدر دوست میدارد منافع دنیا را! اين شتاب و یورش
را؛ اين به چنگ آوردن مقصود را. وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ. و حتی خود او هم
شاهد این ناسپاسی است. خودش هم بارها تجربه كرده است و ميداند که نسبت به پروردگار
خود و اوامر ديني و اخلاقي و معنوي او تا چه حد «كَنود» و كُند است؛ اینجا دیگر تيز
و پرشتاب نيست. از اين طرف تيز میرود و شتاب دارد، ولی از آن طرف كندی نشان
میدهد. توجه کنید که سورهي «زلزال» که بعد ميآيد از نتیجهی تلاش انسان خبر
میدهد. آدمی تلاش میکند، بسیار جدی، بسیار پرتحرک، ولی برای چه؟ برای دنیا؛ برای
منافع مادی. و در سورهی بعدی الْقَارِعَةُ. مَا الْقَارِعَةُ. باز یادآوری همان
واقعهي كوبنده، واقعهی رستاخیز. روزي كه انسانها همچون پروانهها، که در آسمان
پراکنده میپرند، پراکنده میشوند. و كوهها متلاشي و غبار میگردند. و باز:
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ. در آن روز، كسي که وزن اعمال و کردارش سنگين
باشد از زندگانی پسندیدهای بهرهمند خواهد شد، و آن که ترازوی کردار و نتيجهي
عملش سبك باشد فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ. نَارٌ حَامِيَةٌ.
ميبينيد که يك در ميان سورهها از آيندهي اين كرهي خاکی و زندگي در آن خبر
ميدهد كه چه سرنوشتی خواهد داشت. این سیارهای که ما ابدیاش میپنداریم چهطور
دستخوش دگرگونی خواهد شد و متلاشی میگردد. این آینده را نشان میدهد و بعد متذکر
میشود که انسان چهقدر از آن بیخبر است. به گفتهی حضرت امیر(ع) شگفتآور است که
انسان را از سرنوشت بهشتی و نجات و رهاییاش با خبر کنند و او غفلت کند، و از زمان
سقوط در دوزخ با خبرش کنند و اعتنا نکند. در دنیا، اگر کوچکترین خطری منافع
انسان را تهدید کند، فوراً به فکر چاره میافتد که آن را رفع کند و در مقابل، حاضر
نیست از کمترین منفعت دنیایی بگذرد و برایش به تلاش میافتد.اما اینکه چرا اینطور
است، در سورهی بعدی، سورهی «تکاثر»، پاسخ آن را میدهد. این را بارها گفتهایم که
سورههای قرآن همه مثل حلقههای زنجیر به هم ارتباط دارند. در یک سوره مطلبی را به
جایی میرساند و نتیجهای از آن میگیرد، و در سورهی پس از آن، همان مطلب را از
دیدگاهی دیگر مطرح میکند و از جهت دیگر بر آن روشنی میافکند. سورهی «تکاثر» به
دنبال «قارعه» و آن در پی «عادیات» و آن هم به دنبال «زلزال» قرار گرفته است و همه
به هم ارتباط دارند. پس، از جهت دیگر همان زلزال و قارعه و برخوردهای کوبنده بود که
مشرکان را و زندگی آنها را، که دخترانشان را زنده در خاک میکردند و دایم در حال
دشمنی با یکدیگر و توحش به سر میبردند، دگرگون و زیر و رو کرد. شاید مثالی این
مطلب را روشنتر کند: تجربه کرده باشید که گاهی که آدم به سینما میرود؛ ذهنش مشغول
و درگیر مسائل کار و اشتغالات هر روزی است و در عالم آن سیر میکند، بعد که یک
مرتبه فیلم شروع میشود، مثلاً با نمایش یک صحنهی انفجار یا حرکت قطاری که به
سرعت رو به تماشاچی جلو میآید و گویی از روی سر او میخواهد رد شود، یکمرتبه
رشتهی خیالات و افکار آدم پاره میشود و فیلم چنان او را به خود جذب میکند که آن
خیالات و افکار بهکلی محو میگردد. قرآن هم در این سورههای کوتاه خود، که عمدتاً
اخبار از واقعهی آینده است، ظرفیتها و خیالات ذهنی ما را درهم میریزد؛ این را که
به دنیا و زندگی چند روزهی آن چسبیدهایم و همهی واقعیتها و اصالتها را در
اینجا میبینیم یکباره تغییر میدهد؛ چشمها را باز میکند؛ پردههای جلوی چشمان را
کنار میزند و نهیب میزند که نگاه کن و آیندهات را ببین و بدان که چهگونه از آن
غافلی و به چه چیزها خود را سرگرم کردهای! درست مثل کسی که در کنار رودخانه خانه
بسازد و به او گفته شود که هر چند سال یک بار اینجا سیل بنیانافکنی میآید و این
سیل تو و خانه و زندگیات را با خود میبرد، و او به این خبر مهم وقعی نگذارد. ما
به خطرهای دنیایی باور داریم، چون با چشم خود آنها را دیدهایم یا از دیگران
شنیدهایم، و مراقب خودمان هستیم، چنانکه اگر کمترین احتمال خطری برای مالمان یا
جانمان یا جان عزیزانمان برود و بهطورکلی برای هر خسارت و خسران احتمالی، فوراً به
فکر چاره میافتیم و تلاش میکنیم که از حادثه پیشگیری کنیم، ولی این آیندهای که
قرآن میگوید چون خیلی دور است و آن را تجربه نکردهایم و کسی از آنجا برنگشته تا
به وقایعی که با چشم خودش دیده شهادت بدهد و تنها باید آن را باور قلبی داشت و با
ایمان آن را پذیرفت، خبر آن را جدی نمیگیریم و لهو و لعب زندگی را رها نمیکنیم.
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. چنین نیست که میپندارید. به زودي خواهيد فهميد. كَلَّا
لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. دراین آیات، ضمناً به
سه مرتبهی علم اشاره شده است: مطلقِ علم، علم الیقین یا علم یقینی و عینالیقین.
مرتبة اول همین اطلاعات و معلوماتی است که ما از جهان داریم. همین دانش فیزیک و
شیمی و ریاضیات و دانشهای دیگر، که دربارهی جهان، شناختی نسبی به ما میدهد؛ به
تعبیر دیگر، نظریات و تئوریها و فرضیاتی که دربارهی عالم مطرح است. اجمالاً همهی
ما، هر یک در رشته یا رشتههایی، کم و بیش از اینگونه دانش بهرهمندیم، که البته
آمیخته با حدس و گمان و تردید و ابهاماتی است. مرتبهی بعدی مرحلهی بالاتری است که
عبارت است از علم یقین. یعنی دانستن چیزی که چنان روشن و آشکار شده است که هیچ
تردیدی دربارهی آن برایمان باقی نمانده است. از این مرحله بالاتر عینالیقین است،
که نه دانستن، بلکه با چشم یقین دیدن است. و آن عالیترین مرتبهی علم بهشمار
میرود.
میگوید كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، اگر شما آن علم بالاتر را
داشتید، که همان علم یقینی است، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. یقیناً دوزخ را میدیدید.
«لام و نونِ» لَتَرَوُنَّ برای تأکید است- «تَرونَ» یعنی میبینید، اما لَتَرَوُنَّ
یعنی صد درصد و بدون شک و تردید خواهید دید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ
الْيَقِينِ. بیهیچ شک روزی آن را با دیدهی یقین خواهید دید. آن چشم یقینتان در
آخرت گشوده خواهد شد. در دنیا، با اندیشیدن به آخرت، میتوان فقط به آن علم، یقین
پیدا کرد، اما وقتی که آخرت تحقق یافت، آنگاه آن را به چشم خواهند دید و به یقین
بالاتری دربارهی آن، که همان عینالیقین است، خواهند رسید. خواهید دید که این نوع
زندگی دنیا که با فراموشی آخرت همراه است عوارض جهنمی داشته است.
حالا دربارهی جهنم هم خیال نکنیم که خدا در جایی آتش به پا کرده و آدمها را به
آنجا میبرند و در آن میاندازند. جهنم نتیجهی طبیعی اعمال ماست. در دنیا هم
میتوان مثال آن را دید: اگر فیالمثل بدنمان را درست بشناسیم و از کار اعضاء و
جوارح آن آگاه باشیم، طبیعی است که بدانیم خوردن فلان غذا ما را مثلاً دچار دلدرد
یا ناراحتی دیگر خواهد کرد. این مثالهای دنیایی است. همه میدانیم که اگر غذای
مسموم بخوریم، نتیجهی طبیعیاش عذاب سختی است که جسم ما گرفتارش خواهد شد، اما
نمیدانیم که راه خلاف و خطا رفتن هم همینطور است و آن هم بازتاب و نتایج خاص
طبیعی خودش را دارد و آخرت چیزی جدا از اعمال ما نیست.
میگوید شما اکنون غافلاید و در این غفلت مُعرضاید؛ یعنی میپندارید که میشود
غافل شد؛ میشود خود را مشغول کرد و به آخرت فکر نکرد. مثل کبک سرتان را در برف فرو
کردهاید و خیال میکنید که چون شما کسی را نمیبینید کسی هم شما را نمیبیند. چنین
نیست. كَلَّا هرگز اینطور نیست. لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. اگر آگاهی و
شناخت عمیق داشتید نتیجهی کارتان را میدیدید.
در نهجالبلاغه خطبهای است (خطبهی ۱۹۳) راجع به متقین. خطبهی فوقالعاده تکان
دهندهای است. در آن صفات متقین را بر میشمرد و از جمله میگوید فَهُم والجَنَّةُ
کَمَن قَد رَآها. بهشت برای متقین چنان است که گویی آن را دیدهاند. فَهُم فیها
مُنَعَّمونَ. و از نعمتهای آن برخوردارند. وَهُم وَالنَّارُ و آتش دوزخ را
چناناندکه انگار در آن بودهاند؛ انگار عذاب آن را چشیدهاند. یعنی اهل تقوا در
دنیا به چنان عمقی از آگاهی و شناخت دربارهی آخرت میرسندکه گویی در آن واقع
شدهاند. یا در جای دیگر میگوید: به خدا سوگند، اگر این پردهها و حجابهای دنیوی
از پیش چشمم کنار رود، چیزی بر علم من اضافه نخواهد شد. یعنی با ایمان قلبی، دنیای
دیگر را باور کردهام و لازم نیست با چشم ببینم تا تصدیقش کنم. انسان با گشودن چشم
قلبی و ایمان میتواند به باور یقینی برسد. لازم نیست همه چیز را آدم ببیند تا باور
کند. فقط دیدن با چشم سر نیست که یقین میبخشد؛ ایمان قلبی و آگاهی و معرفت درونی
هم میتواند ما را به یقین برساند. شما اگر علم یقین داشته باشید، آن وقت با چشم
یقین هم میبینید. آدم در حالت عادی انتظار دارد که برای باور داشتن چیزی حتماً آن
را ببیند. در سورهی «مائده» آمده است که حواریون از حضرت عیسی خواستند که پروردگار
سفرهای از آسمان برای آنها بیاورد، و میپرسیدند که آیا پروردگار تو چنینکاری
میتواند: هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ
السَّمَاء،(۵) آیا ممکن است خدا چیزی از آسمان برایمان
بفرستد که آن را بخوریم و زیر دندان مزهاش را حس کنیم؟ چون آن وقت دیگر ما خود پیش
همه شهادت خواهیم داد و خواهیم گفت که ما واقعاً از مائدهی آسمانی خوردهایم و تو
راست گفتهای و خداوند یقیناً هست. بنیاسرائیل هم به حضرت موسی میگفتند که آیا
میشود ما خدا را ببینیم؟ وقتی که انسان در مراحل پایینتر علم قرار دارد، طبعاً
برای آگاهی پیدا کردن نیاز دارد که لمس کند، بشنود، ببیند؛ ولی در مراحل و مراتب
بالای علم، آگاهی چنان روشن است و یقینی است که نیازمند وساطت حواس نیست.
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ
لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ
النَّعِيمِ. در آن روز لَتُسْأَلُنَّ از نعمتها پرسیده خواهد شد. لام و نونِ
لَتُسْأَلُنَّ هم مثل لَتَرَوُنَّ، هر دو برای تأکید است. «تَسألُ» یعنی پرسیده
میشوید- فعل مجهول است- لَتُسْأَلُنَّ یعنی صد درصد و بدون تردید از شما پرسیده
خواهد شد. از چه پرسیده میشویم؟ عَنِ النَّعِيمِ. «نعیم» نعمت ذاتی و خدادادی است.
یعنی از تمام امکاناتی که خداوند به انسان بخشیده است سؤال خواهد شد. خداوند سه
وسیلهی شناخت به آدمی داده است- و قرآن بارها بر این تأکید کرده: «سمع» و «بصر» و
«فؤاد» (قلب). ابزار شناخت ما در دنیا اینهاست. چنانکه ابزار شناخت بعضی از
جانوران مثلاً شاخکهای آنهاست. میگوید گوش دادهام تا بشنوید، چشم دادهام تا
ببینید و فؤاد، یعنی عقل، دادهام تا تأمل کنید و بفهمید و در کار و بار خود
بیندیشید. اینها نعمتهای ذاتی آدمی است. آگاهی به ما داده شده، کتاب و وجدان و عقل
به ما ارزانی شده. به این حجتهاست که روز قیامت بازخواست خواهیم شد که با اینها چه
کردهایم؟ چگونه تو با وجود همه اینها غافل بودهای؟ در دنیا چه میکردهای؟ اگر
علمی که به درد امروزت بخورد پیدا نکردهای، پس چه کردهای و چه حاصلی از عمرت
بردهای؟ عمر را در چه کار گذراندی؟ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ
النَّعِيمِ.
این سورهی کوتاه، به دنبال و در ارتباط با سورههای قبل خود، هشدار و تذکری است که
این اتفاقات در آینده خواهد افتاد و این زمینی که این همه به آن دل بستهاید جای
جاوید شما نیست؛ در اینجا ایمنی ندارید و روزی حیات دنیوی و همهی آنچه بر روی زمین
است معدوم خواهد شد و آیندهای خواهد آمد که در آن نظام فیزیکی کنونی جهان دستخوش
تغییرات بنیادین خواهد شد و انسان حیات مجددی خواهد یافت. باید خودتان را برای آن
موقع آماده کنید. در سورهی «عادیات» از بیتوجهی انسان به این آینده و کُند سِیر
بودنش در راه خدا سخن گفته شده است و در این سوره از مشغول شدن انسان به فزونطلبی،
که گفتیم میتواند در هر چیزی باشد، حتی افزونخواهی و برتریجویی در علم و هنر.
اگر هدف هدف خدایی نباشد و هدف از علم مثلاً این باشد که کتابهای بیشتری بنویسد تا
معروفتر شود و نمیدانم به مراتب و مقامات علمی بالاتر ارتقا و ریاست پیدا کند و
امثال آنها، مصداق همان سرگرم شدن به دنیاست. همهی اینها به شرطی خوب است که هدف
از آنها الهی باشد. ولی اگر هدف از زیاد کردنها نه خدمت به مردم است و نه برای
انجام دادن کارهای مثبت، قطعاً همین چیزهای مفید ضرر خواهد رساند. دربارهی اولاد
هم میگوید: لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ
(۶) مبادا اموالتان و اولادتان شما را از یاد خدا سرگرم کند. لَا
تُلْهِكُمْ یعنی به لهو نپردازید و دنیا مشغولتان نکند که خدا را از یاد ببرید.
انسان مثل بقیهی جانداران نیست که فقط زاد و ولد کند. انسان در زاد و ولد خود چیزی
بیشتر از یک عمل طبیعی و تولید مثل حیوانی انجام میدهد و حتی از آن انتظاری دیگر
دارد. چه مرد چه زن فرق نمیکند. این برای زن کافی نیست که فقط باردار شود و بچه
بیاورد و او را بزرگ کند؛ یا برای مرد که بخواهد تعداد بیشتری فرزند داشته باشد.
انسان فرزند را برای چه میخواهد؟ اگر هدف تربیت او و رشددادن به اوست، آری در راه
خیر است و نیت درستی است؛ وگرنه خانواده و همسر و فرزند هم میتواند خدا را از یاد
انسان ببرد. همهی اینها، در عین آن که مطلوب و پسندیده و ضروری است، میتواند سد و
مانع راه انسان هم باشد.
در قرآن، تا آنجا که من بررسی کردهام، موجبات سرگرم شدن به دنیا و غفلت از یاد خدا
بسیار است که من حالا چند تایی را ذکر میکنم. یکی از آنها بیع و تجارت است:
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ.(۷)
این در سورهي «نور» است. در این سوره بیان کرده که نور خدا را در کدام خانهها
باید جست: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ
فِيهَا مِصْبَاحٌ (۸) اين نور در كجاست؟ كدام خانهها نوراني
است؟ ميگويد خانههاي مردان و زناني كه تجارت و داد و ستد و کار و شغل آنها را از
یاد خدا و برپا داشتن نماز سرگرم نکند. نمیگوید دنبال کسب و تجارت نمیروند،
برعکس، بسیار هم تشویق کرده است، ولی میگوید کسب و خرید و فروش آنها را از یاد خدا
غافل نمیکند؛ چنین نیست که تمام فکر و ذکرشان، کارشان و میزان درآمدشان باشد. حالا
شما ببینید چند درصد مردم اینطورند؟ چند درصد ما از کار و شغلمان آزادیم؟ از صبح
که بیدار میشویم تا شب دنبال کاریم. در شبانهروز چهقدر به چیزی غیر از کارِ معاش
فکر میکنیم؟ به نظرمان میآید که کار بدی نمیکنیم. بله، کار و تلاش و پول حلال
درآوردن بسیار خوب و پسندیده است، ولی تا آن حد که تماماً مشغول آن نشوی. کار را که
خودش هدف نیست، حالا هر کاری که باشد. بهترین کار هم که فرض کنی، باز خود آن هدف
نیست و نباید آن را هدف تلقی کرد. حضرت علی میگوید که من دربارهی شما از دو چیز
بیشتر میترسم: إِنَّ اَخوَفَ ما اَخافَ عَلَيكُمَ اثنَتانِ: اتِّباعُ الهَوي وَ
طولُ الأَمَلِ. يكي اينكه دنبال دلتان برويد و هر چه خواست پیرویاش کنید. و يكي هم
اینکه آرزوهاي دور و دراز بپرورانید. فَأمَا اتِّباعُ الهَوی فَیَصُدُّ عَنِ
الحَقِّ. شما اگر دنبال خواهش دل برويد، پس حق چه ميشود؟ تو اگر هر چه دلت
ميخواهد بكني و از خواهش نفس پیروی کنی، حق و حقیقت را چه خواهی کرد؟ حق برای خودش
ضوابط و معیارهایی دارد که با خواهش نفس سازگار نیست. فَأمَا طولُ الأَمَلِ
فَیُنسِی الآخِرَةَ. (۹) اما آرزوهای دراز، آخرت را از یادت
میبرد و وقتی متوجه میشوی که عمرت تمام شده است. گفت:
«ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی»
یا «تو چراغی نهاده بر ره باد». آن موقعها که برق
نبود، شبها فانوس روشن میکردند که تا یک باد به آن میخورد خاموش میشد. کار دنیا
ساختن و فراموش کردن آخرت مثل در مَمر سیلاب خانه ساختن است که هر لحظه ممکن است
سیل آن را ببرد. پس باید جد و جهدی کرد، تلاش کرد، که چند روزی بیشتر از عمر نمانده
و وقت تنگ است. «هر کسی چند روزهای نوبت اوست». پروین اعتصامی در شعری که برای
سنگِ گورش گفته و یکی از اشعار بسیار زیبای اوست میگوید:
«آن که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است»
کسی که روزی ستارهی آسمان ادب ایران بود حالا سر به
بالین خاک نهاده است.
«صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است»
آری، کسانی که تیزبیناند در زمان حیات چنین روزی را
میبینند و پیش از آنکه دیر شود برای خود کاری میکنند. به قول سعدی:
«ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»
و باز به گفتهی او:
«عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز»
فردوسی میگوید:
«پرستیدن دادگر پیشه کن
به روز گذر کردن اندیشه کن»
این را هم نباید ناگفته گذاشت که تنها دنیا نیست که
غفلت میآورد، بلکه حتی خود دین هم ممکن است انسان را از یاد خدا مشغول کند،
چنانکه میگوید الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا (۱۰)
كسانياند كه دين برايشان بازي و مشغوليت است، وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا
و زندگی این جهان آنها را فریفته است. هدفشان دنياست و دین را دکان کردهاند.
بالاخره هر کس یک جوری باید زندگی کند و عدهای هم از راه دینداری و دکانِ دین
بازکردن نان میخورند. کسانی که به همان ظواهر و آداب و تشریفات ظاهری دین دل خوش
کردهاند. دین یک حقیقتی دارد، یک پیام و جان و جوهری دارد، و البته ظواهر و آدابی
هم دارد. این نیست که بنده دلخوش باشم که هر سال حج و عمره و کربلا و نجف و
نمیدانم مشهد میروم و فکر کنم که خوب خداپرستی همین است دیگر؛ هر سال در دستجات
سینهزنی شرکت کنم و یا به آیینهکاری و طلاکاری جاهایی بپردازم و خود را به یک
سلسله کارهایی از این قبیل سرگرم کنم و زیارت جمکران بروم، و خیال کنم که چه گلی
دارم به سر دین میزنم. البته همهی اینها میتواند خوب باشد و مقدمهی اقدامات
مفید قرار بگیرد، ولی اگر صرفاً ما را به خود مشغول کند، غفلت آور است. میگوید این
کسانی را که دینشان تبدیل شده به لهو و لعب و تشریفات و آداب و تظاهرات دینی و
مشغول شدن به جلوههای بیرونی دین، و شرک و خرافات پرستی و شاخ و برگدادن به دین،
این کسان را به حال خود واگذار. پس، یعنی دین هم میتواند عامل از یاد بردن خدا
باشد، که البته نگفته پیداست که خود دین چنین نیست، بلکه تلقی غلط از آن چنین اثر
سوئی دارد. مرحوم پدرم کتابی نوشتهاند به نام مزایا و مضار دین. در آن کتاب
گفتهاند که دین هم مزایایی دارد و هم زیانهایی. بستگی دارد که شما چگونه دینداری
کنید. دین ممکن است بسیار مضر هم باشد اگر آن را درست نفهمند و درست به آن عمل
نکنند، به قول مولوی:
«زانکـه از قرآن بسی گـمره شدند
زین رسن قومی درون چَه شدند»
خیلیها با همین قرآن گمراه شدند؛ درون چاه رفتند به
جای اینکه با آن از چاه بالا بیایند:
«مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چـون تـو را سودای سر بالا نبود»
قرآن «حبل متین» و رشتهی محکم است، با آن هم میشود
از چاه بالا رفت، هم میشود در چاه رفت. تو که سودای بالا رفتن نداری و نمیخواهی
از چاهِ نفسپرستی بیرون بیایی، گناه را بر قرآن و دین مگذار. هر کسی میتواند از
هر راه درستی سقوط کند، حتی از راه دین. اگر نیت ما درست نباشد؛ دین به جای سود
رساندن، به ما زیان خواهد رساند. قرآن داستان آن عالم دینی بنیاسرائیل، بلعم
باعورا، را بازگو کرده که وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا
(۱۱) میگوید او را بسیار آگاه ساخته بودیم، چنانکه با آن شناخت
و آگاهی میتوانست به جایگاهی بلند برسد: وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا
وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ، ولیکن او ميل به جاويدان ماندن در زمين پيدا
كرد و به آن چسبید. يعني با آن همه اطلاعات دينياش و تفقهاش باز دنیا را به جای
دین اختیار کرد. بلعم باعورا بزرگترين عالِم ديني بنياسرائيل بود و آيتالله
العظمايِ آنها بهشمار میرفت، ولی چسبید به دنیا، به جاه و مال و ریاست، به مقام
آیتاللّهی، به اینکه به مردم فخر کند. و بعد آن سرنوشت بد را پیدا کرد. مخصوصاً
میگوید که داستان او را برایشان بخوان: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ. آگاه کن اینها را از
سرنوشت آن که بزرگترین عالم دین بود و آن همه نسبت به دین شناخت داشت، ولی به جای
اینکه آن علم و آگاهی حریمی برای او ایجاد کند و حلال و حرام را بفهمد و تواضع و
فروتنیاش بیشتر شود، استعلا و استکبار ورزید و از راه دین به انحراف گرایید. پس،
هر چیزی، ولو بسیار درست و مقدس، میتواند عامل انحراف انسان قرار گیرد.
خلاصه، همانطورکه عرض کردم، بیداری فقط با علم ممکن است و فقط انذار علم است که
میتواند ما را از خواب غفلت بیدار کند. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ
الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. وقت گذشته است و بعضي از آيات ديگر قرآن هست
كه اين مسئله را بيشتر توضيح ميدهد، ولی فرصت پرداختن به آنها نیست و بنابراین به
همين جا ختم ميكنم. پناه ميبريم به خدا از مشغول شدن به چيزي كه ما را از مسير حق
منحرف کند و برخلاف رضای او باشد؛ پناه میبریم به او از غافل شدن از فرجام کارمان
و آن خسران ابدی که به دنبال خواهد داشت. از خدا میخواهیم که ما را به راه حق
هدایت کند و همت و قدرتِ پیمودن راه خود را، که راه عبودیت است، به ما عنایت
فرماید.
.
صدق الله
العليّ العظيم.
۱) حديد(۵۷) / ۲۰
۲) احزاب(۳۳) / ۴
۳) انبياء(۲۱) / ۱
۴) نهجالبلاغه، کلمات قصار: ۷۴
۵) مائده(۵) / ۱۱۲
۶) منافقون(۶۳) / ۹
۷) نور(۲۴) / ۳۷
۸) نور(۲۴) / ۳۵
۹) نهجالبلاغه، خطبة ۴۲
۱۰) انعام(۶) / ۷۰
۱۱) اعراف(۷) / ۱۷۵
|