تفسير
سوره طارق (۸۶)
بسم الله الرحمن الرحيم
وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ
الثَّاقِبُ. آغاز این سوره هم، مثل بسیاری از سورههای کوچک قرآن، با سوگند
است. بسیاری از سورههای قرآن دارای چندین سوگند است- سوگند به پدیدههای
مختلف. در این سوره به دو چیز سوگند خورده شده است: به «آسمان» و «طارق».
اين كه آیا دو را باید یک سوگند به شمار آورد یا دو سوگند، بستگی به این
دارد که بدانیم طارق چیست.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ. تو چه میدانی که طارق چیست؟ طارق
پدیدهای است چنان با عظمت و ناشناخته که حتی به گیرندهی وحی، پیامبر
مكرم، گفته میشود تو چه میدانی که طارق چیست. عبارت وَمَا أَدْرَاكَ كه
چندین بار در قرآن آمده، عمدتاً در مورد پدیدههایی است که به سادگی قابل
درک نیست. مثل: وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الْفَصْلِ.(۱)
تو چه میدانی که یوم فصل و قیامت چیست و چگونه است. یا: وَمَا أَدْرَاكَ
مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ.(۲)
چنان که اگر کودکی از شما بپرسد مثلاً ترانزیستور چیست، چه جوابی به او
خواهید داد؟ میگویید تو چه میدانی که ترانزیستور چیست؟ (ماادريك ما
الترانزيستور!) مقدمات دانش آن را نداری تا من بتوانم برایت توضیح بدهم. در
قرآن هم، وقتی دربارهی پدیدهای بسیار عظیم و صعب سخن به میان میآید، حتی
به پیامبر گفته میشود که تو چه میدانی که آن چیست. حالا شما قیاس کنید که
ما چهگونه باید آن را درک کنیم. اما با این حال اشارهای میکند که طارق
چیست:
النَّجْمُ الثَّاقِبُ. طارق نجم است. نجم یعنی ستاره، ستارهی ثاقِب.
«ثاقِب» را ستارهی درخشان و نافذ ترجمه کردهاند. ولی اگر میخواست به
ستارهای بزرگ و درخشنده سوگند یاد کند، چرا از کلمهای دیگر، که به وضوح
معنی ستارهی درخشان را برساند، استفاده نکرده است؟ ثاقب یعنی شکافنده و
نفوذ کننده؛ بلند و پرتوافکن؛ چیزی که در همهی اشیاء نفوذ میکند.
اما جواب این سوگند: إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ. نفسی
وجود ندارد مگر آنکه بر او حافظی هست. در بحث سورههای قبل، اشاره کردم که
چه ارتباطی بین آسمان و ستارهی طارق با مسئلهی محافظت از انسان وجود
دارد. شناخت طارق البته سخت و دشوار است. در عربی به چکش «مَطرق» میگویند،
چون کوبنده است. بنابراین، در مفهوم طارق نوعي کوبیدن و فشردگی وجود دارد.
پس یک معنایش کوبیدگی است. معنی دوم آن حرکت در شب است. در بعضی ترجمهها
نوشتهاند: سوگند به آسمان و ستارهی شب. آنها از طارق همان مفهوم شب را
گرفتهاند. اما همهی ستارهها در شب ظاهر میشوند و این صفت اختصاص به
طارق ندارد. پس «ستارهی شب» مفهوم رسایی برای کلمهی طارق نیست. اما این
کلمه معنی دیگری هم دارد: صدای پای کسی که در سکوت شب بر زمین گام
میگذارد. پس «طارق» بر چهار معنی دلالت دارد: ستاره؛ ستاره نافذ،
کوبیدگی و تراکم ؛ حركت در شب.
در زمان نزول این آیات مردم عربستان هیچ اطلاعی از علوم کیهانی نداشتند ولی
امروزه با پیشرفتهای علمی، پرتوی بر این مجهولات افکنده شده و بشر از راز
آسمانها تا حدی آگاه شده است. پیش از دو قرن است که دانشمندان پی بردهاند
که در آسمان ستارههای فوق سنگینی وجود دارند. این فرضیه را، اولین بار
لاپلاس، با توجه به فیزیک نیوتونی، مطرح کرد. او گفت که به احتمال قوی در
آسمان ستارههایی وجود دارند که نور هم نمیتواند از جاذبهشان فرار کند.
پیشبینی او شبیه کار مندلیف در شیمی است که با جدول معروف خود وجود
عناصری را در طبیعت پیشبینی کرد که بعد همهی آنها کشف شد. اما تا زمان
ثابت شدن نظر لاپلاس مدتها طول کشید، یعنی تا سال ۱۹۱۵ و حدود ۹۰سال پیش،
که دانشمندی به نام شوبارس چارت، با استفاده از تئوری نسبیت عام اینشتین،
ثابت کرد که چنین ستارگانی در آسمان وجود دارند. ۱۵سال بعد از او،
اپنهایمر، که او را به عنوان پدر بمب اتمی لقب داده اند، از راه محاسبات
ریاضی به همان نتیجهی چارت رسید و وجود چنین ستارههایی را محرز دانست،
بیآنکه کسی تا آن روز آنها را دیده باشد. پس، هم از طریق فیزیک نیوتنی، و
هم از طریق ریاضیات وجود این ستارگان اثبات شد؛ تا اینکه حدود سی سال پیش
اخترشناسان توانستند با تلسکوپهایی که با امواج رادیویی کار میکند، آثار
آنها را شناسایی کنند. در زمان ما، دانشمندی که بیش از دیگران در این باره
تحقیق میکند استیون هاوکینگ، فیزیکدان معروف انگلیسی، است. او از گردن به
پایین فلج است و فقط چند تا از انگشتهای دست چپش کار میکند. هاوکینگ حتی
قادر به سخن گفتن نیست. اما کسی است که تمام دنیا چشمش به او دوخته است تا
ببینند دربارهی جهان ما چه میگوید. این آدم از انسان هاي شگفتآور دنیای
ماست. با همان چند انگشت با کامپیوتر کار میکند و از طریق این دستگاه سخن
میگوید. او صدها شاگرد دارد که بیشترشان از دانشمندان جهان به شمار
میروند. تخصص او در زمینهی همین ستارههاست. این دانشمند نابغه برای جهان
دانش دستاوردهای علمی عظیمی ارمغان آورده که همان کشفیات ژرف و شگرف
دربارهی عالمی است که هزاران سال نوری با ما فاصله دارد. در زمان حاضر او
معروفترین دانشمند نجوم در جهان است.
باری، آنچه اخترشناسان جهان تاکنون به آن رسیدهاند، این است که ستارهها
وقتی به پایان عمر خود میرسند، تغییرات بنیادی میکنند. مثلاً خورشید
زمانی که فعل و انفعالات کنونیاش، یعنی تبدیل دایم هلیوم به هیدروژن، به
پایان رسید، نیروی جاذبهاش به حدی میرسد که از شدت فشردگی یک میلیون
برابر کوچکتر از حجم فعلیاش میگردد و به اندازهی کرهی زمین در میآید،
تقریباً به صورت هالهی سرد و سفید رنگی که به آن اصطلاحاً «گوی سفید»
میگویند. و در عوض، پوستهاش پف میکند و دارای حجم عظیمی میشود. مطابق
محاسباتی که کردهاند، سه حالت ممکن است برای ستارهها پیش بیاید. یک حالت
برای ستارهای است که در حد و اندازهی خورشید ماست. ولی اگر از این خورشید
۱/۳ تا ۳/۲ بزرگتر باشد، یا ۱/۵ تا ۳ برابرخورشید باشد، هنگام به پایان
رسیدن عمرش، به شدت از خورشید در وضع مشابه فشردهتر و دارای چگالی بیشتر
میشود، چون جاذبهاش در آن صورت فوقالعاده بیشتر خواهد شد. تصاویری که از
الکترون و نوترون اتم ارائه شده است نشان میدهد که الکترونها پیوسته جمع
و جمعتر میشوند و به درون هسته میروند. شبیه به اینکه یک کیسه پر از توپ
پینگپنگ را بگذارند زیر پرس و آنقدر بر آن فشار وارد کنند که تبدیل به
مادهای کوچکتر از یک توپ پینگپنگ بشود. این ستاره هم، با آن عظمت که
ممکن است سه برابر خورشید باشد، به قدری کوچک و فشرده میشود که شاید قطرش
به حدود بیست کیلومتر برسد. دراين شرايط جنس این ستاره فقط نوترون است. و
یک سر سوزن از این ستاره یک میلیون تن وزن دارد. به این ستارهها
«ستارههای نوترونی» میگویند. یعنی تمام ستاره یکپارچه نوترون است. اینها
اصلاً دیده نمیشوند. فکر میکنم حدود سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ بود که برای
اولینبار آثار ستارگان نوترونی را مشاهده کردند. آنها با سرعت
فوقالعادهای به دور خودشان میچرخند. و بعضی از آنها در هر دقیقه ۶۲۴ بار
به دور خود میگردند. اینها نوری از خود ندارند، ولی اشعههای ایکس و گاما
به زمین ساطع میکنند. امروزه دستگاههایی ساختهاند که این اشعهها را
میگیرد. تا حدود بیست سال پیش تقریباً ۳۰۰ ستاره از این نوع را کشف کرده
بودند؛ تا حالا قاعدتاً باید هزاران کشف شده با شد. تحقیق کردهاند که اگر
حجم ستارهای از سه برابر و نیم خورشید بیشتر باشد، آنقدر چگالی آن زیاد
میشود که حتی همان نوترون را هم در خودش فرو میشکند و فرو میبرد. و این
همان فرایند پدید آمدن «سیاه چاله»(۳) است. سیاهچالهها
بیش از حد تصور سنگیناند. اگر ستارههای نوترونی یک سر سوزنش یک میلیون تن
باشد، سیاهچالهها یک سرسوزنشان یک میلیارد تن وزن دارد. در مقام مقایسه،
کرهی زمینِ ما اگر هموزن آنها شود، آنگاه حجم آن به اندازهی یک نخود،
یعنی حدود هفت میلیمتر، خواهد شد. به عبارت دیگر، وزن یک نخود از
سیاهچاله برابر با وزن کرهی زمین است. «سیاه چاله» هم به این جهت به
آنها گفته میشود که هیچ وقت دیده نمیشوند، چون جاذبهی آنها بهقدری قوی
است که حتی نور هم نمیتواند از آنها بگریزد. چون ما هر چیزی را در صورتی
میبینیم که نور به آن برخورد کند و به چشم ما برگردد، ولی سیاه چاله، نور
را هم در خودش فرو میبرد؛ مثل چاه عمیقی که هر چیزی را ببلعد. آنها را فقط
ازطريق ستارههای همنشین و قرین آنها شناسایی شده اند. و البته خود این
شناسایی هم از نظر علمی بحث مفصلی دارد. این بود خلاصهای از آنچه تا به
امروز در علم ستارهشناسی کشف شده است. بههرحال، آسمانها پُرند از این
ستارههای نوترونی و سیاهچالهها.
پس، تا اینجا ستارهای را شناختیم که به شدت فشرده و کوبیده شده است. این
دو معنی «طارق» بود، از آن چهار معنی که گفتیم: ستاره بودن و فشرده بودن.
مفهوم سوم شب بود. اما نه «ستارهی شب»، چون ستارههایی که وصفشان گذشت هیچ
کدام در شب دیده نمیشوند. با این حال، اینها ستارههاییاند که به یک معنا
زنده نیستند و مرگشان فرا رسیده است. ستارههای نوترونی و سیاهچالهها هر
دو در تاریکیاند و هیچ نوری ندارند.
و معنی چهارم اینکه ثاقباند. یعنی، با وجود آنکه فاقد نورند، نفوذ دارند،
که همان اشعههای ایکس و گاما و جاذبهی فوقالعادهی آنهاست. یک سیاهچاله
با آن که قطرش حداکثر ده کیلومتر است، یک کهکشان را، با میلیونها خورشید
آن، به دور خودش میچرخاند. مثل میخی که به نقطهای کوبیده باشند و یک
کهکشان را به آن بسته باشند. پس، ستارههای نوترونی و سیاهچالهها هر دو
در حقیقت محافظ کهکشانها و جهان هستیاند. بنابراین، هر یک از آن ستارهها
اثرش در میلیونها ستاره «ثاقب» و نافذ است و همهی آنها تحت تأثیر جاذبهی
آن قرار دارند. چنین عظمتی را میگوید: وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ.
تازه، همهی اینها که گفته شد، براساس تئوریهایی است که در آغاز راهاند و
دانشمندان تازه شروع کرده اند به شناخت رابطهی کهکشانها با یکدیگر-
کهکشانهایی که هزاران سال نوری با یکدیگر فاصله دارند.
و از این همه شگفتی نتیجه مي گيرد: إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا
حَافِظٌ. براي هر نفسی نگهبانی است. پس، همانطور که بر جهان هستی نگهبانی
گماشته شده و این میلیاردها ستاره و خورشید بدون نگهبان و بدون نظام در
آسمان پراکنده نشدهاند بلكه با هم هماهنگاند و رشتهای آنها را به هم
متصل کرده که حافظ آنهاست، پس، همه چیز و همه کس در جهان هستی تحت حفاظت
قرار دارد. آیاتي در قرآن هست که میگوید از پشت و مقابل انسان نیروهایی بر
او گمارده شده اند که او را حفظ میکنند (رعد ۱۱). چنین نیست که خداوند ما
را خلق کرده و سپس رهایمان کرده باشد. هم حیات ما پیوسته محافظت میشود و
هم اعمال ما. همه چیزدراین دنیا براساس حساب و کتاب و محافظت است. جهان
مدیر و مدبّری دارد که همهی جزئیات کار جهان را زیر نظر او انجام میگیرد
و باید گفت که دوربینهایی در جهان همه چیز را ضبط میکنند. حال، از عظمت
کیهان، از آن بینهایت بزرگ، پایین میآید و به انسان خاکی میپردازد:
فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ. از بینهایت بزرگ باز میگردد به
بینهایت کوچک. این «فاء» در فَلْيَنظُرِ برای نتیجه است. میخواهد انسان
اول نگاهی به عظمتهای جهان بیکران بیفکند و سپس به خودش بازگردد. مِمَّ
خُلِقَ. تو از چه آفریده شدهای؟ خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ. از آبی جهنده.
درست همانطورکه در نظام عالم «ثاقب» را ذکر کرد، اینجا «دافق» را آورده
است. همانطورکه ثاقب نفود کننده و رو به جلو رونده است، نطفهای هم که
انسان از آن آفریده شده «دافق» و شتابنده و پیش رونده است. میلیونها
اِسپرم نیز، درست مثل آنکه با یکدیگر در حال مسابقه اند، به سرعت رو به
جلو میشتابند تا یکی بتواند وارد هسته بشود و وقتی وارد شد، بلافاصله هسته
بسته میشود. اینها همه حالت «دافق» دارند. همه در حرکت و شتاباند.
انگار۲۵۰ میلیون سرباز برای گرفتن قلعهای درحال حملهاند.
در این آیه هم کسانی به ظاهر توجه کردهاند و حالت جهندگی ظاهری را منظور
گرفتهاند. ولی از نظر فیزیولوژیک، کار اسپرم دقیقاً مثل آن است که
میخواهد به جایی نفوذ کند و وظیفهای را انجام بدهد. درهرحال، آنچه مهم
است این است که بدانیم این حرکت و استعداد درون اسپرمهای کوچک، که هر کدام
برای خود عالمیاند، از کجاست؟ به تعبیر حضرت علی: اَتَزْعَمُ اَنَّكَ
جِرْمٌ صَغيرُ؟ تو گمان میبری جرم ناچیزی هستی. وَ فيكَ انْطَوَي
الْعَالَمُ الاَكْبَرُ. درحالی که عالمی عظیمتر از عالم بیرون دردرون تو
است.
يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ. «صُلب» یعنی سخت و محکم، و
«تَرائب»، جمع «تریبه»، به معنی نرم است. بسیاری از مفسران گفته اند آن آب
جهنده از پشت و سینه خارج میشود. درحالیکه میدانیم چنین نیست و اسپرم از
پشت انسان خارج نمیشود. بعضیها گفتهاند که منظور از «ترائب» سینهی زن
است. ولی این گفته هم اساس علمی ندارد و نطفهای که تولید میشود ربطی به
پشت و سینهی انسان ندارد. به نظر مي رسد اين آیه به مواد سخت و نرم تولید
شونده در اندام اشاره کرده است و از «ترائب» هم میتوان مفهوم مقابل «صلب»
را در نظر آورد. در مجموع، نطفه فرایندی را طی کرده و از مجموعهای از مواد
سخت و نرم پرورده شده است. فراوردهای است هم از استخوان و هم از گوشت و
عضله. چنان که در مورد شیری هم که از پستان برخی چارپایان خارج میشود
همین را میگوید: يَخرُجُ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا
سَآئِغًا لِلشَّارِبِينَ.(۴) شیر از میان خون و «فرث»،
یعنی غذای هضم شده در رودهی حیوان بیرون میآید که نوشيدني پاکیزه و گوارا
و لذتبخشي است. غذایی که جاندار میخورد، پس از هضم شدن و به صورت شیره
درآمدن، موادش جذب خون میشود و سپس مویرگهای اطراف معده آنها را منتقل
میکند به غدد پستانی و در آنجا تبدیل به شیر میشود. یعنی شیر فرایندی است
از غذاهای هضم شده و خون. در مورد نطفه هم جریانی مشابه در کار است و از
میان مواد و اعضای سخت و نرم بدن تولید میشود، که در هر بار آمیزش زن و
مرد حدود ۲۵۰ ميليون از آنها تولید میشود که هر کدام تمام خصوصیات ژنتیک و
پروندهی مرد و زن و حتی نسلهای قبلی آنها را همراه خودشان دارند. يعني در
D.N.A هر یک از مرد و زن خلاصهی وجودشان نهفته است، درست همانطورکه در
عالم کهکشانها هم، در یک سر سوزن از ستاره هاي نوترونی، با میلیاردها تن
وزن، همه چیز آن جمع و خلاصه شده است.
إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ. و نتیجهی همه آنچه گفته شد اين است كه
خداوند بر بازگرداندن آدمی قادر است. پروردگاری که از ذرهای به این خردی
شما را آفریده است، چرا در قدرت او شک مي کنید که آیا پس از مرگ حیات را به
شما باز خواهد گرداند یا نه؟ قرآن بارها این گفتهی کافران را که چهگونه
ممکن است انسان پس از مرگ و خاک شدن دوباره زنده شود، نقل کرده و در جواب
آنها همین سخن را تکرار کرده است که آیا نمینگرید که از چه آفریده
شدهاید؟
يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ. روزی که نهانها آشکار شود، آن روز تمام
اسراری که امروز بر شما پنهان است، یا شما سعی در پنهان کردن آن دارید، فاش
خواهد شد. در سورههای دیگر قرآن میگوید که در آن روز انسان از کار
آفرینش و دستگاه شگفتآور خلقت سخت به حیرت خواهد افتاد که هیچ کوچک و
بزرگی از کردار او را از قلم نینداخته و همه را ثبت کرده است. یک لبخند
کوچک، یک اخم، یک پشت چشم نازک کردن، همه را در خود ضبط کرده است. میبیند
که هیچ چیز فراموش نشده و تمام وجود او بر آنها گواهی میدهد. پوست بدن،
دست، پا، همهی اعضا بر آنچه کردهاند شهادت میدهند و بنابراین هیچ چیز در
آن روز پنهان نخواهد ماند.
آنگاه به انسان گفته میشود: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (۵)
امروز چشمت تیزبین است. اکنون با چشم خود میبینی که آنچه به تو گفته شده
بود راست بوده است. امروز حقایق برایت روشن شده است و به حقیقت این گفته
رسیدهای که: مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ.(۶)
سخن بر زبان نمیآورید مگر آنکه نیروهایی مراقب و حاضر و آماده آن را
بهسرعت میگیرند: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ
وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ.(۷) دو نیرو از جانب چپ و از
جانب راست بر شما گمارده شده، که اعمال نیک و بدتان را ضبط و ثبت میکنند.
بعضی از مفسران گفتهاند منظور دو فرشته است که بر شانههای چپ و راست
انسان نشستهاند. به همین جهت است که اهل تسنن پس از نماز، سر را اول به
طرف راست و بعد به طرف چپ برمیگردانند و به آن دو فرشته سلام میکنند.
اما قرآن اسمی از شانه و دوش نبرده و فقط گفته جانب راست و جانب چپ.
بنابراین چه بسا منظور اعمال چپ و اعمال راست انسان باشد، چنان که از
«اصحاب الیمین» و «اصحاب الشمال» هم سخن گفته است و یعنی کسانی که نیک و
شایسته و خجسته اند (اصحاب یمین) و کسانی که گرفتار و تیره روزند (اصحاب
شمال). این تعابیر همه تمثیلی است برای افادة این مراد که کارهای بد و خوب
ما هیچ کدام از میان نمیرود. در آن روز فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَلَا
نَاصِرٍ. آدمی را نه نیرویی است و نه یار و یاوری. نه خودش نیرویی دارد و
نه کسی میتواند کمکش کند.
و بار دیگر سخن از آسمان به میان میآورد و به آن سوگند میخورد:
وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ. سوگند به آسمان باز گردنده. یعنی چه
«بازگردنده»؟ ذَاتِ الرَّجْعِ عمدتاً تفسیر شده به تکرار سال. یعنی تکرار
چهار فصل در هر سال، گفتهاند این معنی رجوع دایمی است. و در مورد آیهی
بعدی، وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ. (سوگند به زمین شکاف دارنده) هم باز
همین را میگویند که چون زمین شکاف برمیدارد، یعنی در زمستان ترک میخورد
و در شکافهایش دانههای گیاهان میرویند و این انبساط و انقباض زمین در
زمستان و بهار دایماً تکرار میشود، به این جهت به آن ذَاتِ الصَّدْعِ گفته
است. بیشتر مفسران به این معنا گرفتهاند. یعنی بهطورکلی تجدید حیات
طبیعت. ولی به نظر مي رسد مسئله بالاتر از این است. مطالعات اخير نشان داده
است كه طبقات جو زمين هركدام به نحوي نقش بازگشت دهندگي ايفا مي كنند؛ برخي
از اين لايه ها مثل لايه اُزُن امواج مضرو مرگبار كيهاني مثل اشعه ي
فرابنفش را به فضا بر مي گرداند همچنين لايه مگنوتسفر كه ذرات مضر رايو
اكتيو خورشيدي و كيهاني را پيش از آنكه به زمين برسند، به فضا بر مي
گردانند و برخي لايه ها بر عكس عمل مي كنند؛ يعني آنچه را مربوط به زمين
است به آن بر مي گردانند و مانع فرارش مي شوند. مثل لايه تروپوسفر كه بخار
آب ساطع شده از زمين را به صورت باران بر مي گردند يا لايه يونسفر كه امواج
راديوئي فرستاده شده از مراكز پخش را به نقاط ديگر زمين منعكس مي كند و
مردم مي توانند برنامه هاي مختلف راديوئي و تلويزيوني را در نقاط ديگر زمين
دريافت كنند.
از زاويه كلي و جامع تري از آسمان زمين نيز مي توان به موضوع رجعت نگاه
كرد؛ باید دانست که آسمان دایم در حال رجوع است و تنها منحصر به این موارد
نیست. هر روز در آسمان هزاران ستاره متولد میشود و هزاران ستاره میمیرد.
و ما از این رویدادهای عظیم کیهانی غافلیم، مگر آنها که با تلسکوپهای
رادیویی به رصد ستارگان میپردازند. در روی زمین هم همین ماجراست. در زمین
هم هر روز و هر دقیقه صدها هزار انسان متولد میشوند و میمیرند. و این
رویداد دایماً دارد در زمین تکرار میشود. در آسمانها، برخي ستارهها
انرژیشان تمام میشود و از باقی ماندههای آنها و گازهای منبسطشان از نو
ستارههایی متولد میشود. تکرار در هر دو نظام است و جهان در حد ذات چنین
است. گفتنی است که «صَدع» به معنای جدا شدن هم هست. یعنی زمین روزی، مثل
سیبی رسیده که از درخت جدا میشود، از مدار خود کنده و جدا خواهد شد. تمام
ستارهها اینطورند. آنها به جایی میخکوب نشدهاند که همیشه در آنجا
بمانند. درهرحال، نکتهی مهم در این سوره، که باید به آن درست توجه کرد،
این است که انسان باور کند که روزی باز میگردد. در آیهی یازدهم گفت:
وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ. و در آیهی هشتم گفت: إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ
لَقَادِرٌ. پس، اصلاً محور سوره مسئلهی رجعت و باور داشتن به آن است. جهان
فی نفسه دارای رجعت است. هیچ موجودی از میان نمیرود و نیست و نابود
نمیشود. اصلاً نیست و نابودن شدن معنی و تصور ندارد. همه چیز هست و باز
میگردد و تکرار میشود. منتها تکرار در مرحلهی واحد نیست و از مرحلهای
به مرحلهی دیگر متفاوت میشود. آفریدهی خدا باد هوا نخواهد شد و آفرینش
عبث نیست. ما پس از مرگ به عالم دیگری منتقل میشویم که اعمال امروز ما آن
را ساخته است. ما امروز داریم عالم فردایمان را میسازیم.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ. این نتیجه و جواب دو سوگند قبلی است: این سخن،
سخن «فصل» است. «فصل» یعنی حاجز و ما نع و جدا کننده حق و باطل. اینکه
میگویند فلاني قولش «قول فصل »است، یعنی سخنش میان حق و باطل جدایی
میافکند و حق را آشکار میکند. به تقسيمات چهارگانه سال هم «فصل» گفته
میشود چون هر یک از دیگری جداست. در قرآن روز رستاخیز را هم «یوم الفصل»
نامیده، چون روز جدایی میان عالم دنیا و عالم آخرت است. میگوید سخن قرآن
سخن فصل است، چون حق را از باطل جدا میکند. وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ، سخن
بیهوده و باطلي نیست. بعضي از مردم این سخنان را حداکثر یک سلسله اطلاعات
علمی تلقی میکنند که به زندگی امروز آدمها ارتباط ندارد؛ اما اگر کسی در
این حقيقت تأمل کند که آیندهاش را و آخرتش را همین زندگی حداکثر صد سالهی
امروزش میسازد، سراپای وجودش به لرزه خواهد افتاد. شما فکر میکنید چرا
پیامبر یا حضرت امیر پاسی از شب را بیدار میماندند و بهعبادت و دعا
میپرداختند؟ چرا در دل شب بیتابی میکردند و میگریستند؟ آیا جزعظمت
حقیقتی بود که تاب روبرو شدن با آن را در خود نمیدیدند؟ اگر همین فردا
قرار باشد برای ما اتفاق مهمی بیفتد، سخت فکرمان را مشغول خواهد کرد و شاید
شب خوابمان نبرد؛ اما اگر بدانیم که مثلاً یک ماه بعد اتفاق خواهد افتاد،
دیگر به آن شدت به آن فکر نمیکنیم. و اگر بدانیم که سال آینده اتفاق
میافتد، سعی میکنیم فراموشش کنیم و به خود دلداری بدهیم که حالا تا سال
آینده خدا بزرگ است. اگر آن اتفاق قرار باشد ده سال بعد بیفتد، شاید اصلاً
فکر آن را هم نکنیم. از همین روست که برخي خود را فریب میدهند که چه کسی
از آن دنیا برگشته و خبر آورده که بشود به آن اعتماد كرد؟ آنها خود را قانع
کردهاند که به این چیزها فکر نکنیم بهتر است. ولی خداوند هشدار میدهد که
این سخنان برای تو گفته شده؛ اینها هزل و شوخی نیست. خدا با تو شوخی ندارد
و هزل نگفته است. بلکه قول او قول فصل میان حق و باطل است. حقیقت آن است که
شما روزی نزد او باز خواهید گشت و پنهاني هاي وجودتان آشکار خواهد شد.
انسانها در آن روز کارنامهی عملشان را خواهند گرفت. پس، آگاه باشید که
زندگی بعدیتان تابع اعمال امروزتان است.
إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا. اینان برای زندگی امروز خود چارهاندیشی
میکنند و ترفند میاندیشند و اعتنایی به این انذارها ندارند. روز و شب در
فکر حیله و نیرنگ برای رسیدن به مقاصد دنیوی خویشاند. وَأَكِيدُ كَيْدًا.
و من نیز کِید میکنم. مثل معلمي که خبر دارد كدام دانشجويان سرکلاسها
حاضر نمیشوند. مي گوید اینها سرشان گرم کارهای خودشان است و حساب کتاب
کارهای دنيائي شان را دارند، اما نمیدانند ما هم برای خودمان حساب و کتابی
داریم، هرچند حالا کاری به آنها نداریم، ولی وقتی که آخر ترم شد، آن وقت
میبینند که ضرر کردهاند و از عهدهی امتحانات برنمي آیند. ورقهی امتحان
را که مقابلشان گذاشتند، آن وقت میفهمند که چه اشتباه بزرگی کردهاند.
در پایان سوره سخن از آزادی است. به پیامبر میگوید رهایشان کن و کاری به
کارشان نداشته باش. پیامبر باید چه کند؟ باید به آنها مهلت بدهد: فَمَهِّلِ
الْكَافِرِينَ. کافران را مهلت بده. نزاعی در کار نیست. آنها آزادند. بگذار
به كار و کیدشان ادامه دهند. چهگونه مهلت دهد ؟ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا.
این جمله دو بار در قرآن آمده؛ یک بار در سورهی «مزّمّل»: وَمَهِّلْهُمْ
قَلِيلًا.(۸) (و اندکی مهلتشان بده). و یک بار هم در
همین آیه. پس، اصلاً مهم نیست که این مهلت چهقدر طول بکشد؛ صد سال هم که
باشد، باز در برابر عمر ابدي حتی به اندازهی یک میلیونیم ثانیه هم نیست؛
اصلاً به حساب نمیآید
اما مهلتي که در آخرین آیه اين سوره آمده، به این معنی نیست که پیامبر باید
از آن پس از کافران فاصله بگیرد و بگوید که دیگر کاری به کارشان نخواهم
داشت، چون این مهلت مهلت «مراوده» است. مهلت دفع نیست، مهلت جذب است. مهلتی
است خیرخواهانه و مهربانانه و مداراجویانه. مهلتی که مخالف را جذب کند. این
بود که پیامبر هیچگاه با کسی رفتار دشمنانه و کینهجویانه نداشت. البته
اگر میخواستند با جنگ مانع تحقق اسلام شوند، در مقابلشان میایستاد، ولی
در مورد اعتقادات، هم پیامبر و هم امامان، بنای کارشان بر جذب مخالف بوده
است، نه دفع او. سیرهی آنها این بود که بدی را با نیکی پاسخ دهند. و این
رفتار مردم را جذب و شیفتهی آنها میکرد. و این شیوه را خود قرآن هم سفارش
کرده است: وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.(۹)
وقتی که نادانان بندگان خداوند را مخاطب سخنی ناروا قرار میدهند، پاسخ
آنها مسالمتآمیز است. مؤمنان هیچ وقت عکسالعملی رفتار نمیکنند و زشتی را
با زشتی جواب نمیدهند.
پس، به طور خلاصه، سورهی «طارق» اول انسان را متوجه عظمت بیکران عالم
هستی میکند. سپس از کلان به ذرهی سلولی میپردازد. آنگاه مسئلهی رجعت
و بازگشتی که برای همهی عالم هست مطرح میسازد؛ و سرانجام به پیامبر متذکر
میشود که اگر باز هم نمیخواهند ایمان بیاورند، کاری به کارشان نداشته باش
و رهایشان کن تا هر کیدی که میخواهند به کار ببرند، چون قوانین دنیا نیز
با آنها کید خواهد کرد. اما در عین حال تو موظفی که دلشان را به دست
بیاوری. تو همتش را داری، جذبشان کن. و پیامبر هم نشان داد که همتش تا چه
اندازه بلند است و توانست همهی آنها را به سوی خود جذب کند و به راه اسلام
هدایشتان کند. از این روست که خداوند در شأن او گفته: وَإِنَّكَ لَعَلى
خُلُقٍ عَظِيمٍ.(۱۰) به راستی که تو را اخلاق بزرگ و
والایی است. فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ. به خاطررحمت خاص
خدا بر تو است که با اینان تا این حد مهربان و نرم خو شدي. وَلَوْ كُنتَ
فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ (۱۱)
و اگر خشن و درشتخو و سختدل بودی، از پیرامونت پراکنده میشدند. روشنی
شمع وجود گرامی پیامبر بود که سرانجام همهی اقوام عرب را به دور او گرد
آورد. در تاریخ آمده است که در اوایل بعثت، یکی از فرستادگان قریش برای
گفتگو با پیامبر، پس از آنکه رفتار نو مسلمانان را با او میبیند، به قریش
میگوید که شما هیچ امیدی به موفقیت خود نداشته باشید، چون در دنیا هیچ
سلطانی پیش مردمش این اندازه عزیز نیست و محال است که این مردم دست از او و
مکتب او بردارند. پیامبر با رفتار و طبیعت و سرشت خود، که با توصیههای
الهی هدایت میشد، به بهترین وجه توانست به تألیف قلوب بپردازد و مردمان
را بهسوی اسلام جذب کند.
صدق الله العليّ العظيم.
۱) مرسلات(۷۷) / ۱۴
۲) قدر(۹۷) / ۲
۳) Black Hole
۴) نحل(۱۶) / ۶۶
۵) ق(۵۰) / ۲۲
۶) ق(۵۰) / ۱۸
۷) ق(۵۰) / ۱۷
۸) مزمل(۷۳) / ۱۱
۹) فرقان(۲۵) / ۶۳
۱۰) قلم(۶۸) / ۴
۱۱) آلعمران(۳) / ۱۵۹
|