تفسير
سوره طور (۵۲)
بسم الله الرحمن الرحيم
سوره «طور»، هشت آیهی نخست آن در سال اول بعثت نازل شده است. اشارههایی
که گاه به تاریخ نزول آیات میکنم، از این بابت است که زمانبندی سورههای
قرآن در دوران بیست و سه سالهی رسالت بسیار مهم است. چنانکه میدانیم،
آیات برخی از سورههای قرآن از ابتدا تا انتها پی در پی نازل شده است، ولی
برخی دیگر پراکنده و هر بار یک یا چند آیهی آن بر پیامبر وحی شده است. به
عنوان مثال، سورهی «بقره» در ۲۱ نوبت در طول ۲۰ سال نازل شده است. مکان
آیات در سورهها را هم خود پیامبر مشخص میکردند و هر گروه آیهای که نازل
میشده، به راهنمایی پیامبر، آن را در جای خود در سورهها قرار میدادند.
آیات آغازین این سوره تقریباً دو کلمهایاند. کسانی که به مطالعه بیشتر
دربارهی ترتیب نزول آیات و نحوه تکمیل سورهها علاقهمندند میتوانند به
جدول شمارهی پانزده، کتاب «سیر تحول قرآن» مراجعه کنند که بهطور کامل نظم
نزول آیات قرآن نشان داده شده است.
سوره با پنج قَسَم آغاز میشود: وَالطُّورِ. سوگند به کوه طور. وَكِتَابٍ
مَّسْطُورٍ. و سوگند به کتابی نوشته شده. فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ. در صفحهای
گشوده و گسترش یافته وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ. و سوگند به آن خانهی
آباد.. وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ. و سوگند به آن سقف برافراشته.
«وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ. و سوگند به آن دریای آکنده و افروخته و گداخته.
و سرانجام جواب این پنج سوگند: إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ. که عذاب
پروردگارت قطعاً روی دادنی و واقع شدنی است. «إنّ» و «ل» در لَوَاقِعٌ ، هر
دو از ادات تأکید است. یعنی بیهیچ تردید عذاب پروردگارت خواهد آمد. و مَا
لَهُ مِن دَافِعٍ. و آن را باز دارندهای نیست.
اگر به سال نزول سوره توجه کنیم؛ واقعهی قیامت و عذاب آن هنوز برای
مخاطبان پیامبرتوضیح داده نشده و نمیدانند چهگونه و چیست. در سوره مدثر
که پیش از سوره طور نازل شده میگوید: يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ
فَأَنذِرْ.(۱) ای که خود را در جامه پیچیدهای، برخیز و
انذار کن. در این سوره هم سخن از انذار، یعنی اعلام خطر است. «انذار» آگاهی
دادن از خطری پیش روست که وقوع آن نزدیک باشد. مانند آژیر خطر که در حملهی
هوایی و حوادث و بلایای طبیعی به صدا درمیآید. منظور ترساندن مردم نیست ؛
چنانکه آژیر کشیدن برای نجات دادن است نه ترساندن. آژیر خطر برای این است
تا خود را به پناهگاه برسانی و از حمله و آسیب مصون بمانی. پیامبران هم
منذر بودند و اعلام خطر میکردند.
در «انذار» سورهی «مدثر» هنوز گفته نشده است که پیامبر از چه چیز و برای
چه باید مردم را انذار دهد. اما در سومین نوبت نزول وحی، که دو آیه اول
سورهی «والعصر» نازل شد به عصر، یا زمانه، سوگند یاد شده است که
وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ.(۲) آدمی
در زیانکاری است، مگر آنکه به خود آید و خویش را نجات دهد. و چه زیانی
بالاتر از اینکه هر لحظه از عمر آدمی کاسته میشود، دیگر هیچگاه آن را به
دست نخواهد آورد. به تعبیر حضرت علی: نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى
أَجَلِه.(۳) نَفسهای انسان گامهایی است که به سوی مرگ
برمیدارد. و میگوید: مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَار
فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ إِنْ كَانَ وَاقِفاً.(۴) آدمی که
بر مرکب شب و روز سوار است او را میبرند، هر چند متوقف باشد. باز به گفته
آن حضرت، آنچه آمدنی است نزدیک است و به زودی فرا خواهد رسید.
در سورهی «تکاثر» هم، که ظاهراً در نوبت پنجم نزول وحی آمده است، میگوید
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. رقابت بر سر افزودن مال و دارایی شما را به کاری
لهو سرگرم کرده است. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.(۵)
تا آنگاه که مرگ به سر وقتتان بیاید. میبینیم در همین سورهی کوتاه اوایل
بعثت هم به افراد غافل بیخبر و آلوده به شرک هشدار داده است. پس، کار نخست
رسالت هشدار دادن و بیدار کردن است.
اما در سورهی طور برای نخستین بار از عذاب سخن به میان آمده است، چیزی که
پیشتر ذکری از آن نشده بود و اعراب نمیدانستند چیست. آیات قرآن دربارهی
عذاب دوزخ همه در سالهای بعد نازل شده است. قومی بیخبر و بتپرست باید
آگاه میشدند که چرا اگر بر همین حال و وضعی که دارند باقی بمانند، عذاب
خواهند شد. البته امروز هم برای بسیاری از ما معنی عذاب درست روشن نیست.
عذاب یعنی درد و ناراحتی محرومیت از آنچه نیاز دارید؛ شما اگر غذای بدی
بخورید، دچار ناراحتی میشوید. این یعنی عذاب. نتیجهی طبیعی هر عملِ سوءِ
ناگواری عذاب است. پس، عذاب چیز عجیبی نیست، عذاب دوزخ یعنی نتیجه و آثار
نداشتن مشی صحیح در زندگی و برخلاف مقصود آفرینش رفتار کردن. قرآن خود
چندین بار عذاب را توضیح داده است؛ سورهی «کهف» داستان آن باغدارانی را که
حاصل زحماتشان یکشبه بر باد رفت نقل کرده و در پایان آورده است که:
كَذَلِكَ الْعَذَابُ، عذاب چنین است! وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ
كَانُوا يَعْلَمُونَ.(۶) و عذاب آخرت بزرگتر است اگر
میدانستید؛ چون آن باغداران که بر بدبختی خود تأسف میخوردند، امید داشتند
که سال بعد یا سالهای پس از آن از باغشان محصولی بردارند؛ ولی وقتی انسان
عمر دوباره و قابل تکرار ندارد که به جبران کارهایش بپردازد.
بنابراین، عذاب نتیجهی طبیعی کار خلاف و خطای آدمی است که دامنگیر او
میشود. پس، اگر درست بنگریم، خدا کسی را عذاب نمیکند. بلکه در نظام
آفرینش مقدر است هر که راه خطا بپیماید گرفتار عذاب میشود. چنانکه یکی از
عذابهای آدمی عذاب وجدان است، و دیگر عذاب جسم یعنی سوء تغذیه و مصرف بیش
از حد چربی و قند و... و انواع مشکلات و بیماریهای ناشی از آن.
تا اینجا روشن شد که عذاب قیامت واقع میشود و قطعی است. و هیچ چیز هم
نمیتواند جلو آن را بگیرد؛ سیل و سرطان و صاعقه نیست که بشود از آن
پیشگیری یا از آن رهایی پیدا کرد. «عذاب واقع» علاج و درمانی ندارد و بشر
دفاعی در برابرش ندارد. چرا؟ چون امری ذاتی و درونی است، چنانکه گفتیم،
مکانیزمی وجود ندارد که مانعش شود، جز اینکه در همین دنیا آدمی شیوهی
رفتار خود را تغییر دهد؛ توبه کند و در اصلاح خویش بکوشد. اما اگر عمرش
گذشت و فرصت تغییر را از دست داد، دیگر پشیمانی از کردهی خویش سودی ندارد؛
نتیجهی عملش با اوست، چه بخواهد چه نخواهد.
اما دربارهی سوگند به «طور». چنانکه در کتب تفسیر آمده است، «طور» همان
کوه طور است- جایی که خداوند حضرت موسی را به آنجا فرا خواند و او در
آنمکان به ملاقات پروردگارش رفت. گفته شده طور جایی است مقدس و به همین
جهت خداوند به آن سوگند خورده است. كِتَابٍ مَّسْطُورٍ. را گفتهاند همان
کتاب تورات است که در کوه طور خداوند به موسی داد. فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ را
هم به برگهای تورات تفسیر کردهاند. الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ. هم گفتهاند
مقصود خانهی کعبه است؛ چون مکه خانهای آباد و معمور بود که بسیاری از
مردم ازاطراف و اکناف عالم به آنجا میرفتند. السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ. را
هم بر همین آسمان بالای سر ما حمل کردهاند. البته بعضیها هم گفتهاند
مراد از «سقف» جایی است که فرشتگان بیتالمعمور در آن جای دارند.
وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ هم تفسیر شده است به دریای آتش، که منظور همان
جهنم یا رودهای گداخته و سوزان آن است. اینها سخنانی است که مفسران
گفتهاند و تعبیرات آنهاست.
اما اگر ما خود را جای مخاطبان سال نخست بعثت بگذاریم و ببینیم آنها از این
سوگندها و اشارات قرآن به «طور» و «رقّ منشور» و «سقف» و «بحر» چه
میفهمیدند، آن وقت تصور دیگری از مطلب خواهیم داشت. چیزی که مسلم است
اینکه برای مردم به چیزی قسم میخورند که برای آنها شناخته شده و مهم و
مقدس است. شما اگر برای مردم امریکا قسم حضرت عباس بخورید که آن شخصیت را
نمیشناسند و نمیتوانید انتظار داشته باشید حرف شما را باور کنند! در
سوگند خوردن شما باید به کسی یا چیزی سوگند یاد کنید که برای مخاطبش قداست
داشته باشد. پس چهگونه خداوند برای مردمی که هنوز موسی و کتابش را به
عنوان پیامبری از جانب خدا نمیشناسند سوگند یاد میکند؟
با توجه به این نکات، میتوان این احتمال را داد که در سه چهار ماه نخست
رسالت، سوگند خوردن خداوند برای مردمی ناآگاه، سوگندهایی به همین مظاهر
طبیعت، یعنی آسمان و کوه و زمین و دریا و خشکی بوده است که همهی مردم با
فطرت طبیعی خود در برابر آنها احساس عظمت و حتی اعجاب دارند. این فقط
احتمالی است که میتوان موجه شمرد، زیرا چندان روشن نیست که دقیقاً مضمون
این سوگندها چیست. درهرحال، هم آنچه ما در این باره گفتهایم و هم آنچه
دیگران گفتهاند، همه حدسیات و احتمالاتی است که به نظر ما میرسد و هیچ
کدام را قطعی نمیتوان تلقی کرد. این نکته را هم باید اضافه کرد که بسیاری
از سوگندهای قرآن بالاتر از حد درک و فهم مردم عصر رسالت بوده است؛ مانند
سوگندهائی که در سورهی «ذاریات» آمده است. سوگند به ابرهای باردار یا
بارانزا که میلیونها تن آب را با خود حمل میکنند و زمین را آبیاری
میکنند، اینها مسائلی است که در صد سال اخیر از نظر علمی برای ما روشن
شده است. پس، بقیهی سوگندها را هم میتوان با همان سوگندها قیاس کرد و گفت
هر چه افقهای علم برای ما گستردهتر شود، معنی و مفهوم این سوگندها نیز
روشنتر میگردد. شما در هیچ کتابی، اعم از کتب تفسیر و جز آن، نمیبینید
که سخنی کاملاً روشن و صریح دربارهی این سوگندها گفته شده باشد.
از سوگندها که بگذریم، به مقصودی که از یاد کردن آنهاست میرسیم که اصل سخن
و پیام خداوند است. و آن همان است که گفتیم: عذاب الهی مسلماً و قطعاً نازل
خواهد شد. در چه وقت؟ يَوْمَ تَمُورُ السَّمَاء مَوْرًا. روزی که آسمان سخت
بجنبد. یعنی به حرکت سریع در آید، چنانکه تمام جوّ زمین و آن طبقات
هفتگانهای که قبلاً گفتیم مانند قشرهای محافظ از زمین مراقبت میکنند، و
نیز کل نظام آسمان را در هم میریزد و فرو میپاشد. روزی که در سورهی
«تکویر» خبر میدهد که خورشید در هم پیچیده تاریک میشود و ستارگان تیره
میگردند و فرو میریزند. و شگفت آنکه این حوادث هر روز در آسمانها رخ
میدهد و قیامت اتفاق میافتد. اختر شناسان و دانشمندان کیهانشناس
میگویند که روزی هزاران خورشید میمیرند. البته واقعهی قیامتی که قرآن از
آن خبر داده ممکن است محدود به منظومهی شمسی یا کهکشان راه شیری ما باشد و
نه کل عالم، ولی چه بسا کل جهانرا در بر بگیرد. این را خدا میداند و بس.
وَتَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْرًا و کوهها روان گردند. آن هم نه روان شدن و
سیری که به تصور ما در آید؛ بلکه سیری مخصوص. در سورهی «قارعه» میگوید
وقتی آن «قارعه»، یعنی کوبنده و منفجر کننده، آسمان و زمین را در هم بکوبد،
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ.(۷)
کوهها، مانند پشم زده شده، در هوا پراکنده میشوند. این واقعهی عظیم چنین
اثر سهمگینی در زمین خواهد داشت.
فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ. پس، وای در آن روز بر تکذیب کنندگان
و دروغ انگاران. یعنی همانها که این سخنان را باور ندارند و میگویند هیچ
کدام از اینها باورپذیر نیست و همهی اینها خرافات است! همآنها که
میگویند با مرگ همه چیز تمام میشود و آخرتی در کار نیست.
الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ. همانهایی که در دنیا فرو رفتهاند
و سخت به آن سرگرماند. همانها که صبح تا شب سرگرم کار و زندگیاند و جز
به همسر و فرزند و تفریحات و مشغولیات زندگیشان بههیچ چیز دیگر فکر
نمیکنند و جز اینها هیچ چیز دیگر برایشان مهم نیست؛ و حتی کسانی که همهی
فکر و ذکر و همّ و غمشان فعالیت و تحقیقات علمی است و هر سخنی به نظرشان
غیر علمی برسد، آن را تکذیب میکنند. خلاصه، همهی کسانی که در چیزی یا
چیزهایی در این دنیا «خوض» کردهاند و چنان به آن سرگرم شدهاند که
پروردگارشان و وظیفهی خود در برابر او را از یاد بردهاند. به خصوص آنها
که فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ. در بازی دنیا فرو رفتهاند؛ همین بازیهای
غافلانهی ما آدمهای بزرگسال که در ماهیت فرقی با بازی بچهها ندارد و
فقط نوعش فرق میکند. همین بازیهای بچگانهی پُست و مقام و رتبهی بالاتر
و پایینتر، که ما بزرگترها به آن سرگرمیم. این تعلقات را از یک دید
بالاتر که نگاه کنیم، در حکم همان بازی کودکان است. چه تفاوتی میکند؟ ما
بچههای سالمندی هستیم که اینها را به جد میگیریم. مثلاً همین بازی فوتبال
را در نظر بگیرید که در سراسر جهان تماشایش میکنند و شیفتهاش هستند. آیا
این یکی از همین بازیها نیست؟ خوض در این لعب به قدری برای مردم با اهمیت
و جدی است که گاه شده مردم یک کشور برای تماشای آن دست از کار و زندگی خود
کشیدهاند و کشور را تعطیل کردهاند. و مگر کم اتفاق افتاده که کسانی با
شکست تیم محبوبشان سکته کردهاند؟ حتی آدم دیندار و مذهبی چنان با شوق
مینشیند پای تماشای این مسابقات که وقتی تیم محبوب او برنده شود اگر
مسلمان است به سجده میافتد و شکر پروردگار را به جا میآورد، و اگر مسیحی
است بر خود صلیب میکشد و پروردگار را شکر میگوید که تیم کشور او مثلا
برندهی جام جهانی شده است. و از همین سرگرمیهاست نشستن پای این سریالهای
تلویزیونی که برای بسیاری از مردم حکم اعتیاد را پیدا کرده است.
يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَى نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا. روزی که آنها را به سختی
به سوی آتش دوزخ برانند. یعنی نه آنکه در آن افکنده شوند. بلکه گویی
جاذبهای است که دوزخی را به سوی دوزخ میکشد؛ چیزی او را به سوی آتش
اعمالش سوق میدهد، به گونهای خاص. دَعًّا نکره است و دلالت بر نیرویی
ناشناخته دارد که تکذیب کنندگان را به پیش میراند، که این هم باز ماهیتش
برای ما روشن نیست.
هَذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ. این است آن آتشی که
دروغش میپنداشتید. چنانکه بارها گفتهام، آتش دوزخ نه آن آتشی است که
انسان تصور میکند؛ چون هیچ کس از ما که در دنیاییم آن را تجربه نکرده و با
آن روبهرو نشدهایم تا بدانیم آیا همین آتشی است که ما در دنیا میشناسیم
یا آتش و سوختنی دیگر.
أَفَسِحْرٌ هَذَا أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ. آیا این سحر است یا شما
نمیبینید؟ آیا اینها همانطورکه میپنداشتی و میگفتی خیالات است و واقعیت
ندارد؟ یا نه، با عین واقع روبهرو شدهای؟ اصْلَوْهَا، به این آتش در
آیید. یعنی نتیجهی اعمالت را ببین. فَاصْبِرُوا أَوْ لَا تَصْبِرُوا، چه
شکیبایی کنید یا نکنید، سَوَاء عَلَيْكُمْ، بر شما یکسان است. در گرفتار
شدن به مصایب این دنیا، ممکن است انسان برای دلداری دادن به خود بگوید که
کاری است که شده و اتفاقی است که افتاده؛ کاری از دست من ساخته نیست و
مجبورم تحمل کنم تا ببینیم بعد چه خواهد شد؛ یا شاید اوضاع به آن بدی که من
تصور میکنم نباشد؛ خلاصه با تلقین به خود و صبر کردن بر واقعهی ناگوار بر
خود مسلط شود و رنج و ناراحتی را راحتتر تحمل کند؛ این خودش دفاعی است که
انسان در برابر مصایب و حوادث ناگوار نشان میدهد؛ آدمی با امیدواری بخشیدن
به خود و یادآوری اینکه هر اوضاعی هر اندازه هم ناگوار باشد بالاخره تغییر
میکند و به قول معروف «مشکلی نیست که آسان نشود/ مرد باید که هراسان نشود»
و با اینگونه تسلی دادنها به خود و جرأت بخشیدنها میتواند در برابر
سختیها و مشکلات زندگی مقاومت کند؛ اما عذاب آخرت مکانیسمی درونی و ذاتی
است. بنابراین دفاعی در برابرش وجود ندارد. فرصتی برای انسان باقی نمانده
است که با یادآوری آن غم و حزن ناشی از آن مصیبت را از خود دور کند. در آن
وضع ناگوار امید به آیندهی بهتر به کلی منقطع شده است. بنابراین، صبر معنی
ندارد. برای چه و به چه امیدی صبر کند؟ در برابر او ابدیت گسترده است که با
سرنوشت دردناک او گره خورده است.
إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. جز این نیست که به آنچه
میکردید پاداش داده میشوید. كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. یعنی آنچه همواره عمل
میکردید، نه یک بار و دو بار و چند بار. ما در همین دنیا بارها شاهد
بودهایم که زندگی کسانی فقط با یک اشتباه بهکلی عوض شده است. پس، میتوان
به روشنی تصور کرد که یک عمر شصت هفتاد سالهی پر از خطا و جرم و گناه چه
عواقبی میتواند در پی داشته باشد. کسی که وجود خود را با گناه و فساد
تکوین بخشیده و رشد داده است، چهگونه میتواند از عواقب سوء آن بر کنار
بماند؟ در همین دنیا قدری بیاحتیاطی در مصرف فلان خوراکی گاه تا آخر عمر
شخص را گرفتار میکند؛ حال قیاس کنید او را با کسی که چندان مرتکب خطا شده
که طبیعت و ماهیت انسانیاش تغییر کرده است.
و اما در قطب مقابل: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ. همانا
اهل تقوا در بوستانها و نعمتهایند. در سورهی قبل هم داشتیم که: إِنَّ
الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. اینجا هم همان را میگوید. اهل تقوا
یعنی صاحبان ارادهی قوی در کنترل نفس ؛ متقیان کسانیاند که نفس خود را در
اختیار دارند و مهارش کردهاند؛ همانها که خشم و شهوت و آز و حرص و طمع
مغلوب آنهاست نه غالب بر آنها. آنها در باغها و نعمتها هستند. میبینیم
که باز «جنات» و «عیون» نکره آمده است. اگر گفته بود «فی الجنات»، یعنی مثل
همین بوستانها، منتها بسیار زیباتر و دلگشاتر. اما چنین نگفته است، چون
بوستانها و نعمتهای اخروی اصولاً برای ما قابل تصور نیست. ما در دنیا
نمیتوانیم درکی از لذات اخروی داشته باشیم. بنابراین، همهی اینها
تمثیلاتی است در خور فهم ما.
فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ به آنچه پروردگارشان داده است
شادماناند. در سورهی قبل هم گفت: آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ.(۸)
دایم از پروردگار اخذ و جذب میکنند. مثل فرض کنید باتریی که دایم آن را
شارژ کنند. اینجا «فاکهین» آورده است، که کلمه «فکاهی» با آن همریشه است و
به معنی نشاطآور است و شادیبخش، میوه را در زبان عربی «فاکهه» میگویند،
چون خوراکی مطبوعی است و آدمی هم از دیدنش و هم از خوردنش نشاط پیدا
میکند. محصولات درختی را هم «فاکهه» میگویند، به همین دلیل که دیدنشان
شادیآور است. «فاکهین» اشاره دارد که بهشت سرشار از خوشی و شادمانی است؛
چون داشتن نعمت و شادمان بودن ضرورتاً ملازم یکدیگر نیست. ممکن است کسی غرق
نعمت باشد ولی خوش نباشد. خیلیها هستند که در بهشت دنیا به سر میبرند و
در نعمت غرقاند ولی لذت نمیبرند و شاد نیستند. ولی در بهشت آخرت علاوه بر
برخورداری از نعمتها، آدمی با تمام وجود خود شاد است و وجودش لبریز از
شادی است. بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ به واسطه آنچه ربّشان به آنها عطا کرده
است.
وَوَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ. و پروردگارشان آنها را از عذاب
دوزخ نگاه داشته است. «وقی» از ریشهی تقواست. یعنی خدا آنها را «نگاه
داشته» از آن که عذاب دامنگیرشان شود. و این نعمتی بزرگ است. چه نعمتی
بالاتر از اینکه انسان در محیطی لذتبخش، که هیچ یک از علل و اسباب منفی و
منافی خوشی و شادی در آن راه نداشته باشد، به سر برد؟
كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. بخورید و
بیاشامید، گواراتان باد به پاداش آنچه میکردید. و باز كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
استمرار در عمل را نشان میدهد.
در اینجا ممکن است کسانی شبهه کنند که این خوشیها و نعمتها که وعدهاش در
بهشت داده شده در همین دنیا هم فراهم است، پس چرا نقد را نگیریم و پی نسیه
برویم؟ این اشکال یا سؤال را کسانی ممکن است مطرح کنند که خوردنیها و
آشامیدنیهای بهشت را از قبیل همین خوراکیهای دنیا تصور کردهاند. اینها
توجه ندارند که قرآن به زبانی از آن نعمتها سخن گفته که برای ما قابل فهم
باشد. توجه نمیکنند که قرآن در جاهای دیگر گفته است که هیچ کس نمیداند که
نعمات بهشت ماهیتش چیست: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن
قُرَّةِ أَعْيُنٍ.(۹) آنچه از روشنی چشمها که برای
بهشتیان نهفته و پنهان شده است بر هیچ کس معلوم نیست. من این مثال را پیش
از این هم آوردهام که این اینترنت واقعاً نعمت بزرگی است. شما در خانهتان
نشستهاید ولی با همهی دنیا ارتباط بر قرار میکنید، ببینید این چه نعمتی
است! جهان امروز با این اختراع شگفت دیگر واقعاً تبدیل به دهکدهی کوچکی
شده است و همهی مردم تا مرز امکان به هم نزدیک شدهاند؛ اما صد سال پیش،
اگر کسی از این اختراع و امکانهای آن خبر میداد، کسی باور نمیکرد یا به
سختی باور میکرد. اما حالا میبینید که بچه مدرسهایها هم میدانند
اینترنت چیست و با آن کار هم میکنند. همین حکم را دارد وقتی مثلاً گفته
میشود مُتَّكِئِينَ عَلَى سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ تکیه زدگان بر تختهای به
صف نهاده، یا صف اندر صف، طبیعی است که جز این درک نکنیم که باغی است و در
آن تختهایی کنار هم نهادهاند و کسانی روی آن نشستهاند و گفتوگو
میکنند؛ مثل حیاطهای قدیم که در آن تخت چوبی میگذاشتند و عصر که میشد،
حیاط را آب میپاشیدند و سماور را آتش میکردند و با قوری چای روی آن
میآوردند روی تخت، که کنار حوض یا کنار باغچه مینهادند و روی آن
مینشستند و چای میخوردند و صحبت میکردند. خوب، آن زمان این چیزها
لذتبخش و مطلوب بود. اما اگر گفته شود که د ر بهشت از این چیزها نیست و
نعماتش با عمل صاحبانش و درجات آنها و نوع آنها ارتباط دارد، باورش که هیچ
تصورش هم دشوار است.
وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ. و حوران سیاهچشم را به همسریشان دهیم. این
ظاهر معانی الفاظ آیه است. و باز همه به صیغهی نکره آمده است. یعنی
ناشناخته و نامشخص است و متناسب با زبان و درک و ذوقیات ما. «حور عین» را
زنان زیباچشم یا درشت چشم معنی کردهاند. گویی روی سخن فقط با مردان است و
نعمتهای بهشت فقط به آنها وعده داده شده است. این مفسران غفلت کردهاند که
در قرآن اصلاً کلمهی «زوجه» و جمع آن «زوجات» نیامده است. «زوج» آمده که
به معنی مطلق همسر است، چه مرد، چه زن. چنانکه هیچ جا در قرآن از زنی به
نام «حوّا» سخن نرفته که حضرت آدم را فریب داد که از میوهی درخت ممنوعه
بخورد. اصلاً در قرآن این حرفها نیست. قرآن هر جا که از این موضوع سخن
گفته است، هر دو، یعنی هم آدم و هم همسرش را همچون یک تن شمرده است؛
چنانکه گویی یک موجودند با دو چهره. هر دو را شیطان فریب داد و هر دو توبه
کردند، و در آن ماجرا یکی مسئولتر و مقصرتر از دیگری نیست. آدم و حوا در
واقع دو چهرهی از بشر است با دو نقش و عملکرد در دنیا.
نکتهی دیگر آنکه «حور» با کلمهی «حواریون» از ریشهی واحد است. «حواریون»
به پیروان و مصاحبان حضرت عیسی گفته میشود، نه کسانی که چشمهایشان درشت و
زیبا بوده! «حواریون» پاک جامگان و پاکدلان بودهاند. در اینجا باز یاد
کنم از روانشاد آقای طالقانی که این واژههای قرآنی و معانی آنها را خیلی
خوب باز کرده و شکافته و نشان داده است که مسئله خیلی بالاتر از این تصورات
خام ماست.
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ
أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ، و کسانی که ایمان آوردند و فرزندان و
کسانشان در ایمان از آنان پیروی کردند- یعنی مانند پدران خود اهل صلاح و
خیر و خدمت بودهاند، نه آنکه جا پای پدرشان میگذاشتهاند و در همه کار
مقلد آنان بودهاند، فرزندانشان را به آنان ملحق میکنیم. یکی از
نگرانیهای همهی ما این است که سرنوشت کسانی که به ما وابستگی دارند، پدر
و مادرمان و همسرمان و فرزندمان، چه خواهد شد. این دغدغه را به هر حال ما
داریم که گیریم ما بهشتی شدیم؛ خوب، در بهشت با دوری همسر و فرزند چه کنیم؟
هر که بهشت میرود شاید اول چیزی که میخواهد این است که عزیزانش هم در
کنارش باشند و در بهشت آنها را دیدار کند. و گرنه این چه بهشتی است که آدم
بداند همسر و فرزندانش جهنمی شدهاند. وانگهی اصلاً در بهشت غم و اندوه
وجود ندارد. بنابراین، گویی این آیه پاسخ به این نیاز فطری ماست که برای
عزیزانمان فرجام نیک آرزو میکنیم. این است که میگوید اگر فرزندانت هم
مانند خود تو پیرو ایمان باشند در کنار تو در بهشت جای خواهند داشت. به این
نکته توجه کنید که «ایمان» هم به صیغهی نکره آمده است، یعنی به هر حال
ایمان باید به حق و حقیقتی تعلق بگیرد، نه به چیزی واهی و من عندی، از قبیل
آرزوها و امانی.
وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ و از پاداش عملشان چیزی
نمیکاهیم. پس ثمرهی عمل هر کس دقیقاً به خود او میرسد. یعنی بنای
نیکبختی و بدبختی ابدی بر پایهی عمل هر کس به تنهایی نهاده میشود.
فرزندان و کسان ما هم فقط مسئول اعمال خود هستند، نه اعمال ما.
كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ. هر کس در گرو کاری است که خود کرده.
پس، گمان نکن که اگر فرزندت راه خلاف و خطا پیش گرفت، تو با دعا و نذر و
نیاز، بیآنکه او به راه راست باز گردد، میتوانی از عذاب آخرت نگهش داری.
نمیخواهم بگویم دعا بیفایده است. میخواهم به نکتهای که در اینجا گوشزد
شده است توجه بدهم که خیال نکنیم میتوانیم میانبُر بزنیم و از راهی جز
راه عمل به مقصود برسیم. همهی ما، بیاستثنا، رهین اعمالمان هستیم. سابق
بر این، در ایران بانکی بود به نام «بانک رهنی» که در ازای رهن یا گرو
خانه، فرش یا هر چیز قیمتی دیگر به اشخاص وام میداد و به اقساط وام را، در
موعد مقرر، پس میگرفت. انسان نیز به همین معنی عمل خویش را گرو و رهن
میگذارد تا روز رستاخیز خود را باز پس بگیرد. اینگونه است که آدمی خویشتن
خویش را به دست میآورد. ما با اعمالی که انجام میدهیم در واقع داریم خود
را میسازیم و به دست میآوریم. به تعبیر دیگر، به تدریج و در ضمن عمل تحقق
پیدا میکنیم. پس، همهی ما الان در گرو کارهایمان هستیم. یعنی هنوز
نشدهایم و با کارهایمان است که آنچه باید بشویم میشویم. ما با آنچه به
عمل میآوریم خود را کشف میکنیم و تحقق میبخشیم. بِمَا كَسَبَ یعنی هر چه
انسان به دست خود کسب میکند؛ آنچه تلاش میکند و به دست میآورد، انسان
«رهین» و در گرو همانهاست. پس، اگر همه خود را یکسان ساختهایم، سرنوشتی
یکسان هم خواهیم داشت. به بیان دیگر، او و سرنوشتش یکساناند.
وَأَمْدَدْنَاهُم بِفَاكِهَةٍ وَلَحْمٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ. و آنها را پی
در پی هر گونه میوه و گوشت که بخواهند خواهیم داد. در اینجا نیز «فاکهه» و
«لحم» هر دو نکره است. یعنی میوه و گوشت و بهطورکلی خوراکیهایی است که بر
ما شناخته نیست. ولی چنانکه میبینیم به زبانی که برای ما خواستنی و
برانگیزنده است بیان شده است. مِّمَّا يَشْتَهُونَ. هر چه اشتها کنند و
دوست داشته باشند. يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا در بهشت جامی خواهند
گرفت و دست به دست خواهند داد. اینها همانهاست که بشر هنوز هم دوست
میدارد و دنبالش است. انسان بدوی هزار و چهارصد سال پیش هم اینها برایش
ایدئالهای زندگی بود. پس او را به همسران زیبا و بوستانهای طربانگیز و
خوراکهای خوش و گوارا و نعمتِ بودن در کنار همسر و فرزندانش مژده داده
است.
لَّا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ. که در برگرفتن آن جام و نوشیدن شراب
آن نه بیهودهگویی باشد و نه گناهکاری. یعنی درست برخلاف این شراب انگوری
که تنها خاصیتش زیان رساندن به جسم و روح آدمی است. چیزی که نه برای جسم
انسان مفید است نه برای روح و روانش. در این جام همه لغو است و گناه، اما
در آن جام همه حیات است و روح. جامی است حیاتبخش و پاک کننده. شاید در
بیش از صد آیه قرآن دربارهی این شرابهای بهشتی و انواع و اقسام آنها سخن
گفته شده است، که البته همه تمثیلی است. بیجهت نیست که در عرفان ما این
همه از شراب و می و میکده سخن گفتهاند. عارفان ما این پیامهای قرآنی را
گرفتهاند. حاجی ملا هادی سبزواری، که هم فیلسوف و حکیم است و هم عارف و هم
فقیه، میگوید:
از میکدهگر دری گشاید
نگشوده ز درس مشکل ما
یا میگوید:
از زهد و تقوا مشکلم نگشود و مشکل می فروش
بستاند و جامی دهد این سبحهی بگسسته را
یا
طرفی ز کتاب چون نبستم
شد رهن شراب دفتر ما
ولی ما امروزه این معنای عمیق عرفانی را فراموش کردهایم و همهی این کلمات
را به مفاهیم ظاهری و مادی آن برمیگردانیم.
وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ و پسرانی که از آنِ آنهاست بر
گِردشان میگردند. به سان مهمانیی که دایم خدمتکارانش در رفت و آمدند و از
مهمانان پذیرایی شایسته میکنند، که باز سخن به قدر زبان و فهم ماست.
كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ. که گویی مرواریدی پوشیدهاند. چندان که
زیبا و آراستهاند گویی دُرّ در صدفاند.
از این آیه به بعد سخن از گفتوگوی بهشتیان با یکدیگر است؛ چنانکه در
سورهی قبل داشتیم که: إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ.(۱۰)
که اشاره داشت به بهشتیانی که در زندگی انسانهای نیکوکاری بودند و شبها
را اندکی میخفتند و بیشتر شب را با یاد پروردگارشان و راز و نیاز با او
سپری میکردند و در یک کلمه «محسن» بودند و نیز وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ
لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.(۱۱) حالا در اینجا از
زاویهای دیگر سخن از بهشتیان و اوصافشان به میان میآورد.
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ. بعضی از آنها پرسشکنان
رو به برخی دیگر میکنند، یعنی بهشتیان از احوال یکدیگر میپرسند که پیش از
این در دنیا چه میکردهاند و در چه کار بودهاند و در چه راههایی تلاش
میکردهاند و چهگونه به بهشت پاداش داده شدهاند. البته این سؤال و
جوابها در سوره نیامده، ولی از پاسخی که از قول بهشتیان نقل میشود
میتوان فهمید که چه از هم میپرسند: قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي
أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ. میگویند ما پیش از این در دنیا در میان کسان خود
بیمناک بودیم، كُنَّا دلالت بر استمرار فعل دارد؛ یعنی از عاقبت خود و اهل
و کسان خود را همواره نگرانی داشتند و «مشفق» بودند. «اشفاق»، که آن را
«ترس» ترجمه میکنند، ترس و وحشت نیست. یک نوع خلجان روحی و نگرانی و حذر
کردن از خطری است که ممکن است در پیش باشد. ما در زبان فارسی کلمهای معادل
آن نداریم. بنابراین شاید بشود با یک مثال معنی آن را توضیح داد. مادری را
در نظر بگیرید که بچهاش در حال بازی در پارک است. و مادر همهاش دل نگران
بچه است که نکند برایش اتفاقی بیفتد؛ مثلاً از بالای پلههای سرسره پایین
بیفتد، یا زمین بخورد و صدمه ببیند، یا هزار فکر و خیال و دلواپسی دیگر. به
این حالت در زبان عربی «اشفاق» گفته میشود، که بیشتر در مادران وجود دارد
و کمتر، در پدران. بهشتیها در دنیا چنین صفتی داشتند و نه تنها دلواپس
خود، که دلواپس همسر و فرزند و خویشان و کسان خود هم بودند که مبادا در
دنیا گرفتار بدبختی و در آخرت دچار سرنوشت بد شوند. اغلب آدمها معمولاً
درد خودشان را دارند و فقط غصهی زندگی خودشان را میخورند. کاری به درد
مردم و مسائل و مشکلات آنها و اینکه چه میکنند و چه بر سرشان میرود
ندارند. پس، یکی از موجبات بهشت رفتن آدمی این است که درد دیگران را احساس
کند؛ غمخوار و همدرد مردم باشد؛ دلش برای دیگران بسوزد؛ نگران آنها باشد.
مشفق آنها باشد. ما باید این شفقت را داشته باشیم که آیا مثلاً همسایهمان
که بچههای یتیم دارد نیازمند کمک هست یا نه. نکند کودکانش شب گرسنه
میخوابند و ما بیخبریم. آیا فلانی که تنگدست و عیالوار است خرج تحصیل
بچههایش را میتواند تأمین کند یا نه؟ و دامنهی این احساس غمخواری تا
آنجا میتواند وسعت پیدا کند که کل بشریت را در بر بگیرد. اما حداقل این
است که انسان به فکر خانوادهی خودش باشد. به فکر خوشبختی همسر و فرزندان
خود باشد، با آنکه این اهل و کسان میتواند شمول بیشتر پیدا کند تا آنجا که
فامیل و حتی همسایگان شخص نیز در سایهی حمایت او قرار گیرند.
آیا اینها درسی برای ما نیست؟ آیا خدا میخواهد صرفاً اطلاعاتی دربارهی
بهشتیها و گفتوگوهاشان به ما بدهد؟ آیا هیچ منظوری غیر از این در کار
نیست؟ آیا این تذکری به ما نیست که اگر آدمی اشفاق در حق خلق نداشته باشد
بهشتی نخواهد شد؟ این راه ورود به بهشت است. شفقت داشتن است که انسان را
بهشتی میکند، نه اینکه بردارد دعاهایی را که معنیاش را هم نمیفهمد صد
بار در روز بخواند و لقلقهی لسانش کند. یا چندین و چند بار حج و عمره
برود، بیآنکه بداند مقصود از این سفر چیست. خوشبختی خود را در دنیا و آخرت
همین بداند که چند بار به سفر حج رفته است، ولی هیچ نخواهد بداند و کار
نداشته باشد که آیا در میان خویشانش کسی هست که احتیاج به کمک او داشته
باشد و آیا او میتواند نیازش را برطرف کند. مکه رفتن چنین آدمی او را
بهشتی نمیکند، چون جزو «مشفقین» نیست. زیارت حج و زیارتهای دیگر مقدمه
است برای اینکه انسان راه انبیاء و اولیاء را برود و انتخاب کند و شفقت از
آنها بیاموزد و اهل شفقت شود. اینهاست که آدم را بهشتی میکند. ولی ما گمان
میکنیم که لزومی ندارد به این تذکرات توجه کنیم؛ همین که وصیت کنیم ما را
در فلان امامزاده دفن کنند ما را به بهشت خواهند برد.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ. پس، خداوند
نعمتی بزرگ بر ما بخشید و ما را از عذاب سوزنده و فراگیرنده نگاه داشت. در
این جا مَنَّ اللَّهُ به معنی خدا بر ما منت نهاد نیست، و آنها که اینگونه
ترجمه کردهاند ترجمهشان درست نیست. دایر مدار این سوره مسئلهی عذاب الهی
است. بنابراین، مراد از عذاب «سَموم» نوعی عذاب است که از درون آدمی سر
برمیزند و در تمام وجودش رخنه میکند. این عذاب بیرونی نیست مثل سم مار که
از بیرون نفوذ کند و بتوان برایش پادزهر جست. این عذاب به سان غمی است که
بر دل نشسته و آن را فرا گرفته است. نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِي
تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.(۱۲) آتش خدایی است که از
مغز و دل انسان شعله میکشد. بنابراین «سَموم» است. در درون ما نفوذ دارد.
بهشتیان نعمتی را بالاتر از این نمیدانند که خدا این آتش را از آنها دور
کرده و به چنین عذابی مبتلاشان نکرده است.
إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ، ما پیش از این او را میخواندیم.
ببینید، نمیگوید که اولیایش را میخواندیم، انبیایش را میخواندیم.
میگوید او را میخواندیم، یعنی ما یکتاپرست و موحدیم. ما در دنیا جز خدا،
هیچ کس و هیچ چیز دیگر و هیچ قدرت دیگر را به یاری نمیخواندیم و به آنها
متوسل نمیشدیم. إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ. که اوست نیکوکار و
مهربان. کلمه «بَرّ» با «بَر» هم ریشه است. «بَر» یعنی دشت و صحرا. تناسب
این کلمه در این است که شما در صحرا چیزی مانع دیدتان نمیشود و چشمتان تا
دور دست را میبیند. ولی در کوهستان دیدتان به مانع برخورد میکند. تپهها
و ناهمواریهای دیگر زمین و درخت و بیشه مانع میشود که پهنهی
چشماندازتان را کامل ببینید. و «برّ» هم به کسی گفته میشود که خوبی او
کران ندارد و منقطع نمیشود و ادامهدار است. بعضیها خوب هستند، ولی فقط
با همسرشان. کسانی هم خیرشان فقط به خانوادهی خودشان میرسد و مثلاً خواهر
و برادرشان از آن محروماند. بعضی دیگر به آنها هم نیکویی میکنند، ولی از
آنها به بعد دیگر خبری نیست؛ یعنی فامیل او از خیر و نیکوییاش بیبهره
است. و این درجات به همین سان میتواند بالاتر رود؛ چنانکه بعضی به
هممحلههاشان و بعضی به همشهریهایشان، و بعضی به هموطنانشان، و بعضی هم
به همنوعشان میخواهند خیر برسانند و کمک کنند. اما انسان، چون موجودی
محدود است، خیر وجودی او نیز با محدودیت همراه است. و خداوند چون مطلق است،
خوبیاش نیز بیحدّ و حصر است. خداوند مطلق خیر و نیکی است و «رحیم» است
یعنی دارای رحمت ویژه است. پس، بهشتی کسی است که خیرش به مردم میرسد و در
حق همهی مردم نیکوکار و اهل احسان است و مرتبط و متصل به سرچشمهی رحمت
ویژهی الهی. پس، طبیعی است که سرانجام او بهشت باشد.
ما باید پناه ببریم به خدا از شر عذاب اعمالمان و آرزو کنیم خداوند، که از
صفاتش بَرّ و رحیم است، به ما شفقت به خلق عنایت فرماید. قرآن به ما
میآموزد که خداوند را فقط با اسم «الله» نخوانیم، چون خداوند را اسماء
نیکوی است، مانند همین «برّ» و «رحیم»، که میتوان به این نامهای حُسنی
نیز او را خواند. نامهای او، مانند «قریب»، «مُجیب»، «لطیف»، هر کدام در
بندگان اثری متفاوت با دیگری دارد. انسان با خواندن و یاد کرد نامهای
حسنای خداوند، اگر به معانی آنها درست توجه کند، چشمش به روی جهانی تازه
باز میشود و راه به عوالم دیگری میبرد.
باری، این درسی است که از این سوره میتوان گرفت. خداوند دوست گرامی ما،
دکتر عبدالکریم سروش را توفیق بیشتر دهد و حفظ کند که همیشه در دعاهای آخر
سخنرانیاش میگوید: خداوندا به ما شفقت بر خلق عنایت فرما. چون یکی از
مجاهدتهای دشوار این است که انسان بتواند از خود بیرون بیاید و تنها به
فکر خویش نباشد و مهر و شفقت به دیگران بورزد.
آیهی بعد خطاب به پیامبر است و سفارش این که تذکر بدهد. ذکر و تذکر، در
مقابل نسیان، یعنی به یاد آوردن. خیلی چیزهاست که ما میدانیم، اما به آنها
تذکر نمیگویند. تذکر یا ذکر، توجه کردن به چیزی است که میدانیم ولی از آن
غافل شدهایم و از یادش بردهایم. معمولاً زندگی و مسائل و مشکلات آن چندان
ما را به خود مشغول میسازد که حق و حقیقت، و از جمله حقیقت خودمان و حقیقت
زندگیمان را فراموش میکنیم.
فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ. پس،
یادآوری کن و پند ده که تو به نعمت پروردگارت نه کاهنی و نه دیوانه. نعمت
هدایتی که پروردگار به تو عطا کرده، و این کتابی که بر تو نازل کرده، دلیل
این است که تو کاهن و مجنون نیستی. چون به پیامبر، علاوه بر شاعری و جنون،
نسبت کاهنی هم میدادند. کاهِن در گذشته به کسانی میگفتند که ادعا
میکردند با عوالم غیب ارتباط دارند. در زمان پیامبرنیز کسانی ادعا داشتند
که با جنیان ارتباط دارند و مردم عوام هم حرفشان را باور میکردند. در هر
عصر و زمانی اکثریت مردم عواماند. همین که ببینند کسی از آنها علم و
اطلاع و تجربهاش بیشتر است، دیگر هر چه در هر موردی بگوید میپذیرند.
امروز هم همینطور است و تودهی مردم بسیار زود فریب میخورند. میبینید که
در دنیای ما چه حرفهای عجیب و غریبی میزنند و چه ادعاهایی میکنند و با
این حال تودهی عوام به دنبالشان راه میافتند. حرفها و ادعاهایی که اصلاً
آدم حیرت میکند که چهطور ممکن است در قرن بیستویکم چنین چیزهایی بر زبان
آورد و ادعا کرد! ولی مردم زیادی آنها را باور میکنند. حالا در نظر بگیرید
مردمی در هزار و چهارصد سال پیش که در نظامی بدوی و قبیلگی زندگی میکردند
و از هیچ چیز خبر نداشتند و در جهالت مطلق به سر میبردند، چه اندازه طبیعی
است که کسانی پیدا شوند و از مردم سواری بگیرند و بار خود را بار کنند.
به خاطر دارم کسی میگفت که شخصی از مرحوم آیتالله کاشانی، یار سابق مرحوم
مصدق، پرسیده بود که آیا جنابعالی با امام زمان ارتباط دارید. آیتالله هم
که غافلگیر شده و مانده بود در جواب چه بگوید؟ اگر پاسخ منفی میداد،
میگفتند آیتاللهی که با امام زمان ارتباط ندارد، چرا مرجعیت و رهبریت
سیاسی او را بپذیریم و اگر پاسخ مثبت میداد، دروغ بود، ناچاربا جوابی
زیرکانه گفته بود: آخر همه چیز را که نمیشود برای همه گفت!
باری، کاهنان همیشه بودهاند، و نه تنها در عربستان، که در یونان قدیم و
مصر و جاهای دیگر هم تاریخ از کارهاشان گزارش داده است. مردم همیشه تصوراتی
غلوآمیز دربارهی صاحبان قدرت و رهبران مذهبی خود دارند و دوست دارند
دربارهشان خیالپردازی کنند. در هر صورت، پیامبر را به کِهانت منتسب
میکردند یا میگفتند دیوانه است. میگفتند این سخنان که پیامبر ادعا دارد
به او وحی میشود، همه دلیل بر جنون اوست. البته این دو نسبت و اتهام با هم
تناقض دارد. یعنی کسانی میگفتند که این حرفها از عوالمی که او با آن
ارتباط دارد میرسد و بنابراین آدم عادی نیست و کاهن است. و بعضی دیگر
برخلاف آن معتقد بودند که او جن زده شده و این حرفها را از روی جنون
میزند.
یادآوری میکنم که آیاتی که به پیامبر، به خصوص در دو سه سال اول بعثت، وحی
میشد همه راجع به قیامت است. سورههای کوچک قرآن که در این سالها نازل
شده، مانند «زلزله» و «قارعه» و «تکاثر»، محور همهی آنها و عمدهی مطلب
آنها قیامت و حشر است. تا سه سال اول آغاز رسالت، حدود پنجاه درصد آیاتی که
بر پیامبر نازل شده مربوط به رستاخیز است؛ در حالی که قوم پیامبر هیچ درکی
از قیام مردگان و روز رستاخیز نداشت. بنابراین، تا حدی طبیعی بود که این
گفتهها به نظرشان عجیب و باور نکردنی بیاید.
أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ، بلکه میگویند شاعری است. امروزه در زمانِ ما
شاعری خیلی مُد نیست و شاعران چندان زیاد نیستند، حتی به قول بعضیها شعر
مرده است. ولی در زمان نزول قرآن و در میان عربهای جاهلی یکی از مهمترین
کارها و شئون شعر گفتن بود. پیش از نزول قرآن، دیوارهای کعبه پوشیده از
پردههایی بود که بر روی آنها شعر نوشته شده بود. در میان عربها، شاعری
بسیار قدر و منزلت داشت. برخلاف زمان ما که بیشتر مردم تحصیل کرده و
دانشگاه رفتهاند و در رشتههای مختلف تخصص دیدهاند، شاعری اهمیت سابق خود
را از دست داده است. در هر صورت، در روزگار گذشته شاعر همه کاره به حساب
میآمده و در واقع ایدئولوگ به شمار میرفته و شخصیت ممتاز و متمایز داشته
و از مردم دیگر یک سر و گردن بالاتر بوده است. پیش از نزول قرآن شعرای خیلی
معروفی در میان عرب بود که امروزه از شاعران برجستهی دوران جاهلیت به شمار
میروند. درهرحال، کسانی هم پیامبر را در ردیف شاعران جای میدادند.
نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ. و میگفتند او شاعری است که باید
منتظر باشیم و ببینیم سرانجام کارش چه میشود. یعنی حالا اینقدر هم لازم
نیست نگران باشیم؛ او شاعری است و شعرا هم مدتی جلوه میکنند و بعد هم
دورهشان سپری میشود و طومار عمرشان در هم میپیچد و میروند پی کارشان.
این یکی از اعتقاداتی بود که دربارهی پیامبر داشتند تا دعوت و پیام او را
بیاهمیت جلوه بدهند.
ظاهراً داستان این بوده است که در محلی به نام دار النُدوه، که محل مشورت و
تصمیمگیریهای مهم عرب بود، دور هم جمع میشوند و با هم به رایزنی
میپردازند که با پیامبر چه کنند و چهگونه خطر او را از خود دور کنند. در
همین جلسهی مشورت کسانی گفتند که او شاعر است و نباید به حرفهایش اهمیت
داد؛ بلکه باید منتظر ماند تا حوادث آینده تکلیف او را معلوم کند و مردم را
از گردش بپراکند. یعنی در انتظار «رَیب» یا تزلزل روزگار پیامبر بودند و
گمان می کردند چون جایگاه محکمی در میان مردم ندارد، به زودی آنها فراموشش
خواهند کرد. «مَنون»، هم به روزگار گفته میشود و هم به هلاکت. خلاصه این
که روزگار به زودی او را و یاد او را از میان خواهد برد و تاریخ او را به
دست فراموشی خواهد سپرد. من بیش از این وارد بحث این واژهها نمیشوم، چون
ما را از مقصودمان دور خواهد کرد.
قُلْ تَرَبَّصُوا، پیامبر بگو منتظر بمانید، فَإِنِّي مَعَكُم مِّنَ
الْمُتَرَبِّصِينَ. من هم با شما منتظر خواهم ماند. شما منتظرید که بالاخره
قضیهی او خاتمه پیدا کند. او هم منتظر است که دیر یا زود شما پی به
اشتباهتان ببرید و بفهمید که تا چه اندازه نادان بودهاید. پس با هم دعوا
نداریم. منتظر میمانیم تا ببینیم آینده چه خواهد شد.
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بِهَذَا یا مگر خِرَدشان این را به آنها
فرمان میدهد؟ جالب است که در این سوره ۱۵ بار حرف «أم» تکرار شده است.
«احلام» نیز جمع «حِلم»، به معنی عقل و خرد است که با تسلط بر نفس یکی است.
حلم بالاترین صفت انسان است. برترین خصیصه و فضیلت آدمی این است که بتواند
نفس خود را در اختیار بگیرد. کسی که میتواند شهواتش را مهار کند و بر نفس
خود غلبه دارد به مقام آدمیت رسیده است. کلمهی حِلم با «علم» هم خانواده
است. به نسبتی که انسان علم دارد، میتواند حلم بورزد. به عبارت دیر، صاحب
حلم کسی است که خِرد راهنمای اوست، نه آنکه احساسات بر او حاکم باشد و
احساساتی عمل کند. مرد «حلیم» مصلحت بین و دوراندیش و خویشتندار است؛ پس
عنان عواطف و احساساتش رها نیست که تسلیم آن باشد و خود را به دست آن
بسپارد و به فرمان عقلش اعتنا نکند. سن بلوغ را هم از این جهت «حِلم»
میگویند، که در این سن قاعدتاً انسان از عقلش فرمان میبرد یا باید ببرد.
در مباحث بعد، اگر مجالی پیش آمد، بیشتر دربارهی ریشهی این کلمه توضیح
خواهم داد. به هر حال، میگوید آیا اینها واقعاً عقلشان تا همین حد است که
گویندهی این سخنان را کاهن یا دیوانه بخوانند؟!
أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ. یا نه، اینان مردمی سرکش و طغیانگرند؟ چون طاغی
و سرکشاند نمیخواهند تسلیم حق شوند، نه اینکه واقعاً از روی تأمل و تعقل
به این نتیجه رسیده باشند که پیامبر کاهن یا دیوانه است.
أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ یا اینکه میگویند این سخنان را از خودش بافته
است. اینها وحی نیست و خدا نگفته است. بَل لَّا يُؤْمِنُونَ. بلکه ایمان
نمیآورند. و مسئله همین است. مسئله این است که نمیخواهند ایمان بیاورند.
وقتی کسی چیزی را نخواهد باور کند، هزار دلیل هم برایش بیاورند فایده
ندارد. قرآن به همین نکته توجه میدهد که مشکل همین عناد و لجاج با حق و
حقیقت است و اینها با سخن حق جدل میکنند و نمیخواهند باور کنند، پس
میگردند ببینند چه برچسبی میتوانند به پیامبر و قرآن بزنند.
فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ. پس، سخنی مانند
این بیاورند اگر راستگو هستند. در اینجا نیز، چنانکه بارها، قرآن خود را
«حدیث» خوانده است. یعنی سخن نو و شنیده نشده. میگوید اگر به این سخن
ایمان نمیآورند، پس به چه سخنی میخواهند ایمان بیاورند. وانگهی، اگر این
حدیث را باور ندارند، یک حدیث مانند آن و در مرتبهی عمق و بلاغت آن
بیاورند. آنها میگفتند- و البته امروز هم کسانی میگویند- که این حرفها
کهنه شده است. این عقاید دربارهی خدا و آخرت و ایمان و دینداری همه کهنه
است و متعلق به گذشتهی بشر. «سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر». ولی
خداوند تذکر میدهد که این سخنان نو و پیام تازهای است، نه کهنه شده و
متعلق به قدیم.
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ، آیا اینها از هیچ آفریده شدهاند؟ أَمْ
هُمُ الْخَالِقُونَ. یا خود آفرینندهی خویشاند؟ و این دو استدلال متفاوت
است. تو که این حرفها را قبول نداری، بگو ببینم از کجا آفریده شدهای؟
آیا انسان از چیزی آفریده شده است یا از هیچ چیز؟ اصلاً هیچ چیز یعنی چه؟
ما همه از خاک آفریده شدهایم. مواد سازندهی نطفهی انسانی از خوراکیهایی
است که خاک به انسان داده است. ما از خاک ساخته شدهایم و ترکیبی هستیم از
عناصر مختلف. حال، آیا کسی میتواند ادعا کند از هیچ چیزی ساخته نشده است؟
پس این عناصر را چه کسی به صورت موجود انسانی درآورده است؟ و آیا کسی
میتواند مدعی شود که خودش سازنده و خالق خودش است؟ میبینیم که استدلال
اول در برابر کسانی است که اساساً مسئلهی آفرینش را انکار می کنند، و
استدلال دوم در ردّ ادعای کسانی که قایل به آفرینش خود به خودیاند.
أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ، یا مگر آسمانها و زمین را آنها
آفریدهاند؟ حالا انسان به کنار، آیا این زمین و آسمان و میلیاردها
کهکشان را انسان آفریده است؟ آیا او اصلاً توانایی آفرینش دارد؟ آیا آدمی
میتواند از هیچ چیزی بهوجود آورد؟
بَل لَّا يُوقِنُونَ. بلکه اهل یقین نیستند. پس، مشکل این است که
نمیخواهند یقین پیدا کنند. مشکل این نیست که یقین ندارند؛ این است که در
پی رسیدن به یقین نیستند. ببینید اینها دلایل فلسفی یا کلامی نیست؛ بلکه
رجوع دادن آدمی به فطرت اوست و تذکر به این که درستتر به خود و جهان
پیرامون خود بنگرد.
أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ یا مگر گنجینههای پروردگارت نزد آنهاست؟
و این باز دلیل دیگری است. منظور از «گنجینه» چیست؟ آیا این نور و گرمای
خورشید، که بدون آنها زندگی بر روی زمین غیر ممکن است، از گنجینهها و
خزاین پروردگار نیست؟ آیا اینها به فرمان بشر است؟ بارانی که بر زمین
میبارد خزانهاش کجاست؟ از کجا میآید؟ معادنی که در زمین هست، هوایی که
استنشاق میکنی، اینها و هزارها مانند اینها را چه کسی در اختیار تو نهاده
است؟ قرآن میگوید: وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ(۱۳)
هیچ چیز نیست مگر آنکه خزاینش نزد ماست. اصل و مرکز و معدن هر چیزی که در
عالم وجود دارد نزد خداست. این نعمات از جایی فراتر از قلمرو قدرت بشر ناشی
و روان میشود. این همه انرژی و مواد از کجاست؟ استدلال سوم مبنی بر
مالکیت است، نه آفرینش. یعنی نه تنها بشر این جهان و نعمتهای آن را
نیافریده و در فرمان خود نیز ندارد، بلکه مالک و صاحب آنها هم نیست. جهان و
هر چه در آن است متعلق به آفریدگار آن و مالک حقیقی آن است. این جهان متعلق
به بشر نیست و اختیار خزاین آن هم در دست او نیست.
أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ. یا آنکه بر آن چیرهاند؟ و این استدلال چهارم
است- استدلالی بر پایهی مدیریت جهان. «مصیطر» یعنی مسلط. این کلمه از
«سطر» به معنی خط و نوشته است. در نوشتن، شما کلمات را ردیف و منظم
میکنید. این سیطره و تسلطی است در نظم برقرار کردن و سامان بخشی. میپرسد
آیا شما هستید که جهان را مدیریت میکنید و سامان میدهید و نظم در آن
برقرار میکنید؟ آیا شما هستید که جای و اندازهی هر چیز را در جهان معلوم
و معین میکنید؟ توجه کنید که چهگونه در اقامهی این دلایل چهارگانه نظمی
برقرار شده است، چون هر یک از ساختن و مالکیت و مدیریت جهان میتواند از هم
جدا باشد و سه نیرو عهدهدار آن باشند؛ اما خداوند که جهان را آفریده است،
هم طبعاً و قهراً مالک آن هم هست و هم یقیناً بهتر از هر کس میتواند آن
را مدیریت کند.
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُم
بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. یا مگر آنها را نردبانی است که با آن از آسمان خبر
میشنوند. اگر چنین است، پس باید که شنوندهاش حجتی روشن و آشکار بیاورد.
آیا عجیب نیست که شنیدن را به نردبان ا رتباط داده است؟ میگوید آیا
نردبانی دارند که با آن بالا بروند و خبر بشنوند؟ مگر با نردبان میتوان
شنید؟ نردبان برای رفتن به بلندی است. در آن روزگار هم کسی نردبان
نمیگذاشته تا ازآن بالا برود و چیزی بشنود. ولی امروز چهطور؟ این دکلهای
مخابراتی نردبان نیست؟ همه به شکل نردبان است. با این دکلها و نردبانهای
مخابراتی است که اخبار جهان را میگیرند و میشنوند. «مهبانگ» یا «بیگ بنگ»
را به وسیلهی همین نردبانها کشف کردهاند. نردبان لازم نیست که حتماً شکل
خاصی داشته باشد. چیزی که پله پله و درجه به درجه ساخته شده در اساس خود
نردبان است. بههرحال، برای من بسیار عجیب است که چهطور یک چنین سخنی در
آن روزگار گفته شده است.
خوب، اگر خبری برخلاف آنچه در این کتاب گفته میشود شنیدهاند، اکنون وقت
آن است که اطلاعاتشان را رو کنند. و این چه چیزی را میرساند؟ این پرسش در
واقع دلالت بر انحصار علم نزد خدا دارد. پس اول به خلقت استدلال شد، دوم به
مالکیت، سوم به مدیریت و چهارم به علم. در مثل کسی که خانهای را به دست
خود و برای خود ساخته بدیهی است که مالک آن هم جز خود او نباشد. و همچنین
خود او نیز بهترین اداره کنندهی آن است، چون بیشتر از هر کس دیگر به آن
خانه و چگونگی بنای آن علم دارد؛ مدیریت یا مالکیت لزوماً با صلاحیت برای
مدیریت ملازمت ندارد. ممکن است کسی جایی را بدون علم اداره کند و نیاز
داشته باشد که علم مدیریت آنجا را آموزش بگیرد. پس، میگوید در واقع علم هم
از آن خداست. یک به یک گفته که بشر نه آفرینندهی جهان است، نه مالک آن،
نه مدیر آن و نه بر آن سیطره دارد. اگر از خود علم دارد، نردبان بگذارد
برود در کهکشانها ببیند چه خبری میتواند بیاورد. استدلالها در واقع
بسیار روشن و در خور فهم همه است.
أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ. یا مگر خدای را دختران است و
شما را پسران؟ چون معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند. و این قولی
است که قرآن بارها از آنان نقل کرده است. برای آنها درک اینکه فرشتگان
جنسیت ندارند بسیار مشکل بود. با این وصف جالب آن است که خودشان به قدری از
نوزاد دختر بدشان میآمد که، به قول قرآن، اگر مردی خبر مییافت که همسرش
دختر زاییده است رنگش از خشم و ناراحتی سیاه میشد و نمیدانست که این ننگ
را چهگونه بر خود هموار کند. و برای آنکه این لکهی ننگ را از زندگی خود
پاک کند، نوزادش را زنده در خاک میکرد! پس، به زبان آنها میگوید که شما
تا این حد خودخواه و نادانید که، با همان مقیاسهای جاهلانهتان، چیزی را
که بر خود عار میشمارید، همان را به پروردگارتان نسبت میدهید. یعنی حرف
سر این نیست که دختر خوب است یا پسر، بلکه از فهم و ادراک قومی جاهل انتقاد
میکند که تا این اندازه ناداناند که هم برای خدا قایل به فرزندند، و هم
فرزندان خدا را دختر میدانند، و هم معتقدند دختر داشتن ننگ است!
البته این اعتقاد ریشهی تاریخی دارد. جامعههای قبیلگی، چون غالباً در حال
جنگ و ستیزه با قبایل دیگر و همواره در معرض هجوم بودند، به نیروی جنگی،
یعنی مردان، بسیار نیاز داشتند. از آن گذشته، وقتی که دخترانشان اسیر
میشدند، اغلب مورد تجاوز قرار میگرفتند و این برای خانواده و قبیلهشان
ننگ بزرگی محسوب میشد. از این جهت و جهات دیگر، در طول تاریخ تقریباً
همهی اقوام نظر منفی نسبت به زن داشتند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا، یا مگر از آنان مزدی میخواهی؟ فَهُم مِّن
مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ. که از تاوان آن گرانبارند؟ از منکران میپرسد مگر
پیامبر از شما مزدی درخواست کرده است که اینقدر برایتان سنگین است سخن او
را بپذیرید؟ آیا گمان میکنید غرامت و تاوان بزرگی بر ذمهتان نهاده شده؟
یعنی در برابر این هدایتها پیامبر چیزی از کسی نخواسته است، این نعمتها
رایگان و یک طرفه است. پذیرفتن این حقایق که برای تو هزینهای ندارد. پس،
چرا نمیخواهی به آن توجه کنی. چرا پذیرفتن دین اینقدر برایت سنگین است؟
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ. یا مگر علمی نهان نزدشان هست
که از آن مینویسند؟ آیا اینها اطلاعات پنهانی دارند که از عوالمی که با آن
مرتبطاند به دست میآورند؟ آیا از همان منابع است که اینها فهمیدهاند که
حرفهای پیامبر همه دروغ و واهی است. با آموختن آن علم دانستهاند که این
سخنان من درآوردی و ساختگی است؟ تو از کجا مطمئنی که با این قاطعیت حکم
میکنی که این مطالب باطل است و جهان خالقی ندارد و آخرت و معاد و این
حرفها حقیقت ندارد؟
«أَمْ يُرِيدُونَ كَيْدًا. یا نیرنگی اراده کردهاند؟ انگار نقشه و ترفندی
در کار است؟ این مخالفتها و تکذیبها را که نمیتوان معقول و منطقی شمرد؛
پس لابد قصد و غرضی در کار است؛ مصالح و منافعی به خطر افتاده است.
میبینند اگرتودههای مردم پیرو قرآن و پیامبر شوند، آن وقت منافع و
موقعیتهایی که نصیب ابوسفیانها و ابوجهلها و ابولهبها و مغیرة بن
شعبهها شده به خطر خواهد افتاد و از دست خواهد رفت؛ دیگر مردم به آنها
سواری نخواهند داد. قضیه این است.
فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ. ولی کافران خود گرفتار
نیرنگاند. بارها گفتهام و تکرار میکنم که «کفر» یعنی پوشاندن حقیقت و
نادیده گرفتن آن. پس، آنها که این حقایق را به روی خود نمیآورند و
نشنیدهاش میگیرند نتیجهی این کید و خدعه دامن خودشان را خواهد گرفت و
دود آن به چشم خودشان خواهد رفت. این چاهی است که برای سرنگون شدن خودشان
دارند میکنند. در نظام الهی، کار خلاف و خطا و توطئهچینی کاری است که
چوبش را خود توطئهچین میخورد.
أَمْ لَهُمْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ، یا مگر آنها را خدایی جز خدای یگانه
است؟ اینکه اینها اینقدر تَهِ دلشان قرص است و به دعوت پیامبر بیاعتنایی
میکنند، لابد اله و معبودی جز خداوند یکتا دارند که دلشان متوجه آن است و
به آن پشتگرماند؟ «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ. پاک و منزه است
خدا از آنچه با او شریک میگیرند. یعنی مگر کمترین بینظمی و ناهماهنگی و
آشفتگی در جهان دیده میشود که کسانی خیال کنند که جهان از تحت اداره و
مدیریت پروردگار یگانه بیرون است. جهان تماما متعلق به اوست. نگفته
پروردگاری جز من نیست؛ بلکه میگوید خدا منزه است از چنین پنداشت
ابلهانهای که دربارهی او و نظام او دارند.
وَإِن يَرَوْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاء سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ
مَّرْكُومٌ. اگر توده ابر عذابی ببینند، باز هم ایمان نمیآورند و میگویند
این ابری است متراکم، یعنی بشارت باران دارد. گدازههای آتشفشانی از دور
همچون تودهی ابر سیاهی شبیه قارچ یا چتر به نظر میآید که گاه تا شعاعی
حدود صد مایل، و حتی بیشتر را فرا میگیرد و وقتی بر زمین میریزد همه چیز
را زیر لایهی بسیار پر ضخامت خود مدفون میکند. حرارت این گدازهها به حدی
است که همه چیز را میسوزاند و نابود میکند. اینجا اشاره به همین است که
اگر اینها آن ابر آتشفشانی را، که عذاب الهی است، ببینند، میگویند لابد
ابر متراکمی است که باران میباراند! چون معمولاً ابرهای سیاه بارانزاست.
اما این تمثیل چه معنا دارد؟ یعنی وقتی خطر بیخ گوششان هم هست باور
نمیکنند! اینها منتظر چه هستند؟ آیا نمیخواهند از کردهی خود باز گردند؟
این همان غفلتی است که بشر دارد؛ چنانکه اگر ابر سیاه عذاب را بالای سر
خود ببیند، باز هم نمیپذیرد، سهل است، که آن را به نفع خود میپندارد!
البته در زمان ما مثال ابر منتفی است، ولی میتوان مثالهای دیگر آورد که
با وضع امروز ما منطبق باشد. بشر امروز پنداری منتظر است که حتماً عذاب
سختی به سراغش بیاید تا دین خدا را باور کنند. گویی با عقل و منطق
نمیخواهد زیر بار برود؛ تجربه نمیآموزد و عبرت از سرنوشت گذشتگان
نمیگیرد. گویی بزرگترین خطرهم او را از خواب غفلت بیدار نمیکند و به
باور نمیرساند.
فَذَرْهُمْ پس، آنها را به حال خود واگذار، حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ
الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ. تا آن روزشان را ببینند که در آن به بیهوشی مرگ
میافتند. يُصْعَقُونَ. و «صاعقه» از یک ریشه است. و عذاب نیز نوعی صاعقه
است که ناگهان بر انسان فرود میآید. میگوید بگذار تا وقتشان برسد، آن وقت
خواهند دید که این تکذیب و انکار چه به روزگارشان خواهد آورد.
يَوْمَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ.
روزی که این نیرنگ و ترفندشان هیچ به دردشان نخورد و کسی به دادشان نرسد و
نصرتشان نکند.
وَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَابًا دُونَ ذَلِكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ
لَا يَعْلَمُونَ. و همانا کسانی را که ستم کردند عذابی است غیر از این، ولی
بیشترشان نمیدانند. عذاب خدا یا آخرت، همان نتیجهی عمل آدمی است، چیزی
است که خود آن را بهوجود میآورد. این مثال را بارها آوردهام که اگر کسی
غذای بد و فاسدی بخورد، قهراً به «عذاب» آن گرفتار میشود؛ دلش درد میگیرد
یا دچار عوارض دیگر میگردد. در هر حال، عواقب تغذیهی سوء دامنگیرش
میشود. در مقیاس بالاتر هم مسئله دقیقاً همینطور است. ما نتایج اعمال
دنیوی خود را میبینیم. پس، گمان نکنیم اگر برخلاف قوانینی که خدا نهاده
رفتار کنیم، خطری تهدیدمان نمیکند و اتفاقی هم نخواهد افتاد. چنین تصوری
باطل است. نتایج خطا و ظلم در دنیا نیز دامن ما را خواهد گرفت و مشکلاتی به
بار خواهد آورد.
وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. ولیکن اکثر آنها به این حقیقت علم
ندارند. آری، این شناخت و معرفت را همه ندارند که درک کنند سرنوشت فرداشان
را کارهای امروزشان رقم میزند. ما همه قبول داریم که اشتباه و قصور تقصیر
در هر کاری خسران و زیان، و گاه زیانهایی بزرگ، در پی دارد؛ ولی ظاهراً در
مورد انکار خدا و دین خدا این را باور نداریم. این است که میگوید بیشترشان
علم ندارند.
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ، خطاب به پیامبر میگوید: برای فرمان پروردگارت
تحمل کن و شکیبا باش. و این دستور کلی قرآن است که در کار دین زور و اجبار
و اکراهی در کار نیست. دین تحمیلی نیست. میگوید اگر انکارت میکنند، اگر
میگویند مجنون هستی، کاهن هستی،هر چه میگویند، تو شکیبایی بورز، تا زمان
حکم پروردگارت فرا رسد. و حکم پروردگار یعنی اجرای قانون او.
فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا. تو تحت نظر ما هستی و ما بر تو ناظریم. خدا البته
«عین» ندارد. اینها همه کاربردهای استعاری کلمات است. یعنی خداوند مراقب تو
است. مهم همین است که انسان بداند خدا ناظر و مراقب اوست. بشر غفلت دارد از
اینکه کارهای او، چه خوب چه بد، زیر نظارت خداوند است. ما خیلی کارها را
برای این انجام نمیدهیم که میترسیم مبادا کسی آن را ببیند و به آن آگاه
شود؛ یعنی از نگاه دیگران ملاحظه میکنیم و میخواهیم کاری را که میدانیم
خطاست دور از چشم دیگران انجام دهیم؛ ولی در مورد خدا این ملاحظه را
نداریم. گویی این سخن را که خدا ناظر کارهای ماست چندان باور نداریم. البته
اگر از ما بپرسند که آیا باور داری که خدا اعمال تو را میبیند، می گوییم
مسلما خدا همهی آنها را میداند و میبیند، ولی در درونمان، آن چنانکه
باید و سزاوار است این اعتقاد را نپذیرفتهایم و از ته دل آن را باور
نداریم.
پس، دستور اول به پیامبر این است که رهایشان کن و به حال خود واگذارشان. و
دوم این است شکیبایی نشان بده. و سوم اینکه وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ
حِينَ تَقُومُ. و پروردگارت را، آنگاه که از خواب برمیخیزی، همراه سپاس و
ستایش به پاکی یاد کن. یعنی صبح که سر از خواب برمیداری یا نیمه شب که
برای نماز از بستر برمیخیزی، و بهطور کلی در هر کاری که قیام میکنی و به
پا میخیزی، خداوند را تسبیح بگوی. این گویی پاسخی است به این سؤال یا
خلجان ذهنی برخی مردم که چرا کسانی که خدا را باور ندارند و کفر میورزند و
در حق خود و دیگران ستم میکنند، خدا کاری به کارشان ندارد و عذابشان
نمیکند. ما در دنیا میبینیم که در هیچ نظامی به کسی اجازهی تخطی و تخلف
از قوانین و مقرارت نمیدهند و هر اندازه جامعهای پیشرفتهتر و قدرتمندتر
باشد قانون مداری هم در آن بیشتر است؛ ولی در نظام خداوند بسیاری تخلفها
صورت میگیرد و قانون خدا زیر پا نهاده میشود، ولی متخلفان نه تنها جریمه
نمیشوند و تاوان نمیپردازند، بلکه با خاطری آسوده و راحت به زندگیشان
ادامه میدهند. این به نظر کسانی یک عیب بزرگ در دستگاه آفرینش است.
پاسخ این است که این عیب و نقص از نگاه تو است؛ چه اگر تو اهل تسبیح باشی،
و به خصوص «تسیبح به حمد»، که یک درجه بالاتر است، و به چشم تحسین به جهان
بنگری، خواهی دید که در آفرینش خداوند نقصان و فتوری نیست؛ خواهی دانست که
خداوند بندگانش را آن اندازه کرامت داده است که حتی به کافر و مشرک آنها هم
مهلت و فرصت میدهد تا خود را اصلاح کند، آزادش گذاشته تا آنچه میخواهد
عمل کند و نتیجهی انتخاب آزادانهی خود را ببیند. او حتی از هدایت کسی که
در انکار او لجاج میورزد هم دریغ نکرده است. پروردگار هم به طغیانگران و
دنیاپرستان کمک میکند و هم به مطیعان و آخرتطلبان. وَمَا كَانَ عَطَاء
رَبِّكَ مَحْظُورًا.(۱۴) و بخشش و دهش پروردگار از کسی
بازداشته نیست. رحمت خداوند به همه میرسد، همچون پرتو خورشید که بر پاک و
پلید یکسان میتابد. او همه را امداد میکند: مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ،
آن را که در گمراهی است، فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا، خدای رحمان
به او هم مدد میرساند، حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا
الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ(۱۵) تا آنگاه که آنچه
را به آنان وعده داده م ببینند؛ یعنی عذاب این جهان یا عذاب قیامت را. پس،
به تصریح قرآن، طاغی در طغیان خود و خاطی و نافرمان در خطا و نافرمانیاش
از خدا کمک میگیرد. اما آیا این نظام شگفتی نیست که تا این اندازه در آن
آزادی و اختیار به انسان داده شده است؟
در سورهی «طه» خداوند به پیامبرش همین را میگوید که اگر اندوهگینی که چرا
این مردم هدایت نمیشوند، پروردگارت را تسبیح کن و با او راز و نیاز کن،
لَعَلَّكَ تَرْضَى.(۱۶) باشد که خشنود و راضی گردی. از
منظر و افق بالاتر که نگاه کنی، در شگفت میمانی که چه لطف و کرامت عظیمی
خداوند در حق انسان روا داشته و تا چه حد منزلت او را بالا برده است و به
او اجازه و توانایی را بخشیده که حتی با خالق خود مخالفت بورزد. و تازه،
مگر این همان نعمت آزادی و اختیار نیست که بشر آن را بزرگترین حق و امتیاز
و کرامت خود میشمارد؟ نقل کرده اند که ولتر به مخالف خود گفته بود من
حاضرم جانم را فدا کنم تا تو بتوانی حرفت را بزنی- البته سردبیر روزنامهی
«کیهان» هم نوشته بود من حاضرم جانم را فدا کنم تا تو نتوانی حرفت را بزنی-
بعضیها آنقدر تنگنظر و کم تحملاند که حاضرند حتی جانشان را بدهند تا
آزادی ابراز عقیده را از مخالفین بگیرند.
بارها خداوند پیامبرش را به صبر و شکیبایی و تحمل سخن مخالفان دعوت کرده
است: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ(۱۷) پس، بر آنچه
میگویند شکیبا باش. حتی گاه پیامبر را ملامت میکند که نباید چندان از سخن
منکران دل تنگ و آزرده شوی که بعضی از آنچه به تو وحی میشود- یعنی
سفارشهایی را که کردهایم- فرو گذاری: فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا
يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ. گویی سینهات از آنچه کافران
میگویند تنگ میشود. إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ. از یاد مبر که تو تنها هشدار
دهندهای. وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.(۱۸)
خداوند است که بر هر چیزی نگاهبان است. و فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ
وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ.(۱۹) جز این نیست که بر تو
رساندن پیام است و بر ما حسابرسی. ابلاغ با توست و حساب با ما. تو نه
وکیلی، نه حفیظی، نه بر مردم سیطره داری، نه جباری. تو فقط پیام رسانی. این
نظام الهی نبوت است.
وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ پاسی از شب او را تسبیح کن. و همچنین
وَإِدْبَارَ النُّجُومِ. و آنگاه که ستارگان فرو میروند و ناپیدا
میگردند. بعضی از مفسران وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ را اشاره به وقت
نماز شب و إِدْبَارَ النُّجُومِ را اشاره به هنگام ادای دو رکعت نماز
مستحبی پیش از نماز صبح، که هنوز فجر طلوع نکرده ولی ستارگان در حال پنهان
شدناند، تفسیر کردهاند. در واقع این اوقات مختلف تسبیح و یاد کرد
پروردگار است که هر کدام با روح و جان انسان معنایی و ارتباطی جداگانه
دارد. وقتی ستارگان در کار غروباند، آدمی یاد از ستارهی عمر یا ستارهی
اقبال خود میکند که سرانجام روزی غروب و افول خواهد کرد. این هماهنگی بشر
با طبیعت است. حافظ میگوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
این همان هماهنگی است. نیمه شب از خواب برمیخیزی و تحولات جهان را
میبینی. همزمان با نهان شدن ستارگان طلوع فجر را نظاره میکنی و
درمییابی که حق و باطل نیز چنین است. تیرگی و ظلمت باطل پایدار نیست؛ صبح
صادق خواهد آمد و باطل افول خواهد کرد. پس، برخیز و پروردگارت را به پاکی
یاد کن.
صدق الله العليّ العظيم.....
۱) مدثر(۷۴) / ۱ و ۲
۲) عصر(۱۰۳) / ۱ و ۲
۳) نهجالبلاغة، «کلمات قصار»، کلمهی ۷۴
۴) نهجالبلاغة
۵) تکاثر(۱۰۲) / ۱ و ۲
۶) قلم(۶۸) / ۳۳
۷) قارعه(۱۰۱) / ۵
۸) ذاریات(۵۱) / ۱۵ و ۱۶
۹) سجده(۳۲) / ۱۷
۱۰) ذاریات(۵۱) / ۱۶
۱۱) ذاریات(۵۱) / ۱۹
۱۲) همزه(۱۰۴) / ۶ و ۷
۱۳) حجر(۱۵) / ۲۱
۱۴) اسراء(۱۷) / ۲۰
۱۵) مریم(۱۹) / ۷۵
۱۶) طه(۲۰) / ۱۳۰
۱۷) طه(۲۰) / ۱۳۰
۱۸) هود(۱۱) / ۱۲
۱۹) رعد(۱۳) / ۴۰
|