چــرا
و چگونه عقب افتــاديم !؟
سئوال فوق را ساليان درازي است كه مردم مشرق زمين پس از ايجاد ارتباط و
آشنائي با غربِ متمدن و مترقي از خود كرده و همچنان ميكنند. صدها كتاب و
هزاران مقاله محصول اين معماست كه تا درد آن تشخيص داده نشود درمان اساسي
انجام نميشود.
سادهترين و سطحيترين قضاوتي كه ممكن است به ذهن خطور كند، محكوم كردن
"دين" در عقب نگه داشتن ملتهاي مشرق زمين (عمدتاً مسلمانان) از "دانش" و
از قافله "تمدن" است . امّا نگاهي به واقعيتها بلافاصله آشكار مي سازد كه
كشورهاي پيش افتاده (عمدتاً مسيحي و يهودي) اگر از نظر پايبندي به دين و
مذهب خود جدي تر از مسلمانان نباشند، كمتر از آنها ديندار (به معناي كلي)
نيستند. اين حقيقت را، اگر آمار اماكن مذهبي و تعداد مراجعه كنندگان به
آنها را مورد توجه قرار دهيم، به راحتي ميتوان دريافت.
بيشتر تقصير اصلي را به گردن "اسلام" بطور خاص (نه دين بطور عام) مي
اندازند و اين شريعت را با احكام و آموزشهايش عامل عقب افتادگي پيروان مي
شمارند. اين قضاوت هم اگر سرخوردگان از سياستهاي سلطهگرانه متوليان دين و
آزردگان از تركتازي و تجاوز تعصب ورزان به حريم آزادي ملتها را راضي كند ،
از نظر علمي و واقعيت هاي تاريخي قابل اثبات نيست، چرا كه همين شريعت هنگام
ظهورش از عقب افتادهترين و جاهلترين و فقيرترين نقاط عالم، در مدت كمتر
از پنجاه سال گسترش جهاني يافت و از نظر علم و فرهنگ تا حدود سه قرن پيشتاز
عالم بود. تمدن اسلامي (۱)، به تصريح متفكرين غربي، هر چند تودههاي مسلمان
از آن غافل باشند، در دوران تاريك قرون وسطاي مسيحي اروپا، بر تارك جهان مي
درخشيد.
نه آن اسلام با قرآن راهنمايش كوچكترين تغييري ، از آن زمان تا كنون ، پيدا
كرده و نه مسيحيت و "يهوديت" با انجيل و تورات آنها تحولي يافته اند. پس چه
اتفاقي رخ داده كه وضعيت كاملاً وارونه شده است؟ از آن گذشته، شريعتهاي
ابراهيميِ يهوديت، مسيحيت و اسلام در اصول و كليات مشترك هستند و هر سه
ريشه مشترك دارند و اختلاف در جزئيات نميتواند موجب چنين تمايزات و
تفاوتهاي چشمگير باشد.
چرا راه دور برويم؟ همين ايران خودمان، در كشوري كه امروز صدها هزار
تحصيلكرده و دانشمندش در عكس العمل به عملكرد تنگ نظرانه تماميت طلبان
متعصب جلاي وطن كرده و آوارگي را بر قبول زور و تزوير و خشم و خون و خرابي
ترجيح داده اند، روزگار ديگري در سايه برداشت و تلقي ديگري از همين اسلام
به اوج شكوفائي تاريخي خود رسيد.
منظورم كاخهاي پر ابهت و چشم پر كن هخامنشي و ساساني نيست، فراعنه مصر
نيز، به رغم تفرعن و تكّبر و استبداد پر آوازهشان، آثار معماري عظيمتري
از اهرام آرامگاهشان به جاي گذاشتند. منظورم ملت، يعني همان مردم كوچه
بازار است كه در دوران ساساني حق سوادآموزي و تغيير طبقه اجتماعي نداشتند و
با فروپاشي نظام پوسيده ساساني و سلطه سركوبگرانه سازمان روحانيت موبدان،
در مسير شكوفائي عقل و خرد قرار گرفت.
كدام منصف اهل مطالعهاي ميتواند منكر شود كه بزرگان علم و ادب ايران زمين
اگر نه تماماً، نزديك به تمام آنها، متعلق به همان چند قرن تمدن اسلامي در
ايران بودهاند. تنها ستارههاي درخشان شعر و ادب همچون سعدي و حافظ و
فردوسي و مولوي در دامن آن تلقي از اسلام پرورش نيافتند، در رشتههاي نجوم،
پزشكي، رياضيات، شيمي، فلسفه، تاريخ، علوم طبيعي و دهها رشته علمي ديگر،
دانشمندان مسلمان ايراني سرآمد دانشمندان جهان بودند و اگر آماري در دست
بود مي ديديم كه نسبت اين انديشمندان به جمعيت، در اوج قله جهاني بود و
كتابهاي دانشگاهي برخي از آنها همچون "ابن سينا" تا همين يكي دو نسل گذشته
در دانشگاههاي غرب تدريس مي شد.
منظورم اين نيست كه اين علوم را اسلام به آنها آموزش داده است، دين نقش
هدايت و آموزش هنر زندگي دارد و هيچ پيامبري براي آموزش علوم ارسال نشده
است، امّا محتواي دين در ظرفهاي زماني و مكاني مختلفي قرار ميگيرد كه
ميتواند در روزگاري پرورش دهنده علم و هنر و جذبكننده انديشمندان و
هنرمندان از سراسر جهان باشد و در روزگاري ديگر فراريدهنده مغزها، هجرت
دهنده هنرمندان و نوميد كننده نسل جوان گردد!
نتيجه آنكه دين، همچون هر قانون ديگر، به خودي خود معجزهاي نمي آفريند.
همانطور كه گفته شد، دين و مذهب محتوائي است كه در ظرف وجودي انسانها قرار
ميگيرد و انسانها ثابت و يكنواخت نيستند. همانطور كه تك تك در تغيير و
تطور دائمي هستيم، ملتها نيز جواني و پيري و مرگ و تولد مجدد دارند،
منحني و نمودار تاريخ ملتها ثابت و يكنواخت نيست، همواره افت و خيز، سقوط
و صعود و انحطاط و ارتقايي دارد. سطحي نگري است اگر در تجزيه تحليل تاريخي
براي تشخيص درد و تجويز درمان، نقش مستقل آدميان را نديده بگيريم و همه
گناهها را با روحيه فرافكني خودخواهانه، متوجه عوامل بيرون از خود، همچون
مذهب، محيط، جغرافيا، حكومت، استعمار و توطئه بيگانگان نمائيم.
ادعاي ديگر اين است كه اعتقادات آسماني، يعني باورمندي به خدا و آخرت و
نبوت و روآوردن به باورهاي معنوي، موجب فقر مادي و كم بها دادن به راحت و
رفاه زندگي و رشد اقتصادي و صنعتي جوامع مسلمان شده است و در مقايسه سه
شريعت: يهوديت، مسيحيت و اسلام، به نسبتي كه كمتر پاداش تلاش خود را حواله
به دنياي ناشناخته پس از مرگ دادهاند، به همان نسبت در كسب علم و دانش و
صنعت و سروري بر ديگران پيش افتادهاند.
اين استدلال هر چند از جهاتي و با تلقي تنگ نظرانهاي از دين وفق ميدهد،
ولي از نظر علمي و بخصوص با ديدي پراگماتيسي از دين و نقش كارسازي كه اخلاق
و معنويات ميتوانند در رشد و بالندگي ماديات ايفا كنند، منطقي و موجه به
نظر نميرسد. اين درست است كه درويشي و زهدگرائي افراطي آفت بزرگي براي
جوامع اسلامي بوده است، امّا اين بيماري بيش و پيش از آنكه زمينه ديني
داشته باشد، زمينه تاريخي و فرهنگي دارد و به خُلق و خُو و روحيات بخشي از
يك ملت ارتباط پيدا ميكند كه بعضاً در مقاطع زماني ويژهاي شدت پيدا كرده
و حتي قدرت سياسي را قبضه ميكند.
بديهي است قرآن، به عنوان كتاب راهنماي عملِِِ مسلمانان، "دنيا" را در
برابر "آخرت"، كه آنرا "حيات جاويد" ناميده، زودگذر و متاع موقت ناميده
است، امّا به تعبير "الدنيا مزرعةالاخرة"، و با مزرعه ناميدن دنيا، آبادي
آخرت را در گرو آبادي و بارور كردن همين مزرعهِ موقت دانسته و كار و كسب و
تلاش معاش را از اهمّ و اجبات شمرده است.
علاوه بر آن، براي هنر، زيبائي و زينت نقش مهمي قائل شده است ، تا جائيكه
براي آراسته و مطلوب جلوه كردن افراد با يكديگر، بخصوص در مكانهاي عبادي
توصيه كرده است:
"اي فرزندان آدم، در هر مسجدي (پرستشگاهي) زيور
خود را برگيريد و (نيز) بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد..." (۲)
آنگاه براي جلوگيري از خشكه مقدس بازي! و
افراطگري ديني با هشداري شديد اللحن تأكيد كرده است:
"بگو چه كسي زينتهاي خدا را كه براي
بندگانش پديد آورده حرام كرده است؟! ..." (۳)
مخالفت شديد قرآن با "رهبانيت" يعني ترك دنيا و
كنارهگيري از لذات مشروع آن و "بدعت" شناختن آن، براي هر محققي روشن است. آنچه
توصيه شده، نه ترك و تحريم، بلكه تمتع متعادل و تبعيت از "راه" خداست (۴). حال اگر
مسلماناني راه زهد و درويشي و اعراض از كار و تلاش و توليد را در پيش گرفته باشند،
به تنبلي و تنپروري خودشان مربوط ميشود و ربطي به آئيني كه ادعاي پيروي از آن را
ميكنند ندارد.
شگفت اينكه در مورد دين و مذهب ما نميخواهيم اين اصل بديهي را بپذيريم كه ميان
ادعا و عمل فرسنگها فاصله است و داشتن شناسنامهِ هيچ ديني شرط تأثير پذيري از آن
نيست.
اين قلم را آشنائي و اطلاعات دقيقي از كشورهاي عربي در دست نيست، امّا در مقوله
مناسبات ميان "ايران و اسلام" شايد بتوانم احساس و استنباط خود را ابراز نمايم.
متأسفانه اينهم يكي از دلائل عقب افتادگي ماست كه هيچگونه آماري از ميزان دينداري
عملي مردم خود در دست نداريم و جز حدس و گمان نميتوانيم مستند و متكي بر مدارك
اظهار نظر نمائيم، با اين حال اگر اجازه داشته باشم احساس خود را از نحوه دينداري
هموطنان مسلمان بيان كنم، آماري در حدود ذيل به نظرم ميرسد:
۱- از هر يك ميليون ايراني داراي شناسنامه
اسلامي، گمان نميكنم بيش از نيمي از آنها نمازخوان باشند! و اين نسبت بر حسب
هشدار مقامات رسمي، در شهرهاي بزرگ و به خصوص در ميان جوانان به مراتب كمتر
است!
۲- از نيم ميليون نمازخوان باقيمانده، احتمالاً فقط ده درصد آنان (پنجاه هزار
نفر) معناي آنچه را كه به زبان عربي ميگويند، كاملاً ميفهمند و ميتوانند
آنرا به فارسي ترجمه كنند.
۳ - از آن پنجاه هزار نفر، شايد پنج هزار نفرشان همت كردهاند يكبار قرآن را از
اول تا آخر (نه بطور پ راكنده و براي كسب ثواب) بخوانند.
۴- از آن پنج هزار نفر، بعيد ميدانم بيش از پنجاه نفر با فرهنگ قرآن آشنا و
اهل تحقيق بوده از ترجمههاي فارسي، كه همچون ترجمه از هر زباني، انحرافاتي به
بار ميآورد، بينياز باشند.
۵- و بالاخره در خوش بينانه ترين وضع، از آن پنجاه نفر، شايد پنج نفر قرآن را
به عنوان كتاب راهنماي عمل خود در زندگي تلقي كرده و به جاي تقليد و پيروي از
نظريات اشخاص و اهواء متوليان، كه به فرض حسن نيت و قصد خدمت، مصون از خطا
نيستند، از متن نازل شده توسط آفريدگار خويش منحصراً تبعيت نمايند.
اينك آيا جا دارد از خود سئوال كنيم، ملت مسلماني كه
از هر يك ميليون نفرشان فقط پنج نفر مطابق دستورالعمل دينش عمل ميكند و اكثريت امت
مقلد اشخاص و آراء فقهي و مشغول به آداب و تشريفات ظاهري هستند، چه انتظاري از
آينده دارد و بيماري كه نسخه طبيب را تهيه و مصرف نميكند، چرا بايد طبيب را توبيخ
نمايد!؟
داوري ديگر اين است كه "استبداد" و "فقدان آزادي" در جوامع شرقي را عامل اين عقب
افتادگي تاريخي بشماريم. هر چند هزاران شاهد از اين حقيقت ميتوان عرضه كرد، امّا
نه جوامع غربي از آفت استبداد و قدرتهاي سلطنتي مصون بودهاند و نه اصولاً دولتها
را ميتوان مستقل از ملتها بحساب آورد؟ چرا كه اگر مؤلفههاي مؤثر در سرنوشت
كشورها را در نظر بگيريم، هر ملتي شايسته همان دولتي است كه دارد و قدتهاي حاكم
عمدتاً نشانگر روحيات متوسط ملتها هستند. صرفنظر از استثناها، كه موقت و مقطعي
هستند، در بلند مدت، دولتها مدل و ماكت ملتهاي خود هستند.
و بالاخره عدهاي هم تغيير نگاه انسان به نظام جهان و طبيعت را عالم اصلي تحول و
تغيير ميشناسند و نقطه عطف پيشرفت و ترقي و تعالي جوامع غربي را از زمان "رنسانس"
و جايگزيني شيوه "مشاهده و تجربه علمي" به جاي ذهنيت گرائيهاي مذهبي قرون وسطائي
مي دانند كه انقلاب علمي، صنعتي و فرهنگي اروپا را موجب گرديد.
در اين مورد نيز باز هم نقش مؤثر مردم و تأثير گذاري مستقل آنها را ميبينيم و
ميتوانيم اين سئوال را مطرح كنيم كه چه شد مسلمانان اين شيوه را، كه خود از پايه
گذاران يا توسعهدهندگان آن در مدت پنج قرن بودند، واگذاشتند و غربيها كه در غرقاب
غفلتهاي قرون وسطائي بودند، قد علم كردند و قدرتهاي بزرگ علمي، صنعتي و اقتصادي
را پديد آوردند؟
علاوه بر عوامل فوق، عدهاي به نقش اساسي استقرار نظم و قانون در جوامع (قانون
سالاري)، حاكميت ملت (مردم سالاري)، ابزار توليد (تكنولوژي)، عدالت اجتماعي (توزيع
عادلانه ثروت و قدرت) و امثالهم اشاره ميكنند، امّا اين موارد نيز تماماً به خود
مردم و روحيات آنان برميگردد و سفارش دادني و وارد كردني نيستند!
نكته بسيار مهّم اين است كه اين امور بايد به اصطلاح امروزي، نهادينه شده و در روح
و جان ملت رسوخ كرده باشد، در غير اينصورت نه داشتن قانون اساسي و مجلس، آزادي و
مردم سالاري را تضمين ميكند، كه ميبينيم نكرده است! و نه وارد كردن صنعت و
تكنولوژي ما را در اين مسابقه به صف سازندگاني كه به سرعت دور ميشوند، نزديك
ميكند!
جامعترين و جالبترين جمعبندي براي رسيدن به علت عقب افتادگي برخي ملتها را
چندي پيش در مقالهاي ، متأسفانه بدون نام نويسنده! ديدم. نگارنده در آغاز با اشاره
به فقر و عقبافتادگي جوامعي مثل مصر و هندوستان كه تاريخ چند هزار ساله دارند و
ارائه كشورهاي پيشرفتهاي همچون كانادا، استراليا، نيوزلند كه ۱۵۰ سال گذشته ذكري
از آنها نبود، نشان ميدهد تاريخ تمدن هيچ ملتي تضمين كننده و تداوم بخش ترقي آنها
نيست.
منابع طبيعي و مواهب خدادادي را نيز شرط كافي نميداند. ژاپن را مثال مي زند كه
هشتاد درصد سرزميناش كوهستاني و فاقد استعداد كشاورزي و دامداري است، با اينحال
دومين اقتصاد دنيا را داراست و با زير صنعت بردن گسترده سرزمين محدود خود، وارد
كننده مواد اوليه و صادركننده بهترين محصولات صنعتي جهان شده است.
آنچه نويسنده نيك نظر و آزاد از حب و بغضهاي سياسي و مذهبي، در پايان مقاله خود به
عنوان علت العلل عقب افتادگي اشاره ميكند، تنها يك چيز است: "Attitude" ، يعني روش
و رفتار مردم كه در طول ساليان دراز با آموزشها و فرهنگ جامعه شكل گرفته است.
آنگاه اصول و معيارهائي را مشخص ميكند كه راز عقب افتادگي و پيشرفت جوامع تابع
ميزان پايبندي و معدل متوسط و درصد مردمي است كه به اين اصول (به شرح ذيل) عمل
ميكنند:
۱ - اخلاق، به عنوان يك نظام پايهاي
۲-راستي و صداقت
۳- مسئوليت پذيري
۴- احترام به قوانين و مقررات
۵- احترام به حقوق ساير شهروندان
۶- عشق به كار
۷- تلاش براي سرمايهگذاري
۸- انگيزه بلند پروازي و كمال طلبي
۹- وقت شناسي و دقت در كار
تجربه عملي زندگي و كاركرد مهاجران مسلمان و غير
مسلمان مشرق زميني در اروپا و آمريكا و درخشش چشمگير آنان، به وضوح نشان ميدهد كه
هيچگونه تفاوت ذهني و عقلي وجود نداشته، رنگ پوست و نژاد نيز عامل مؤثر و مقصر
نبوده اند، همانطور كه گفته شد، شخصيت و" نفسانيات" انسان است كه آينده ساز اوست.
حقيقت فوق، كه از زبان يك تحليلگر ظاهراً غربي تراوش كرده است، حداقل در دو آيه
قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است:
۱- سوره رعدآيه ۱۱- مسلماً خدا وضع هيچ قومي را
تغيير نخواهد داد مگر آنكه خود آنچه را به نفس خودشان مربوط ميشود تغيير دهند.
۲- سوره انفال آيه ۵۳- چنين است كه خدا نعمتي را كه بر قومي ارزاني داشته تغيير
نمي دهد، مگرآنكه خودشان تغيير كنند.
۱- كساني را گمان بر اين است كه
عنوان "تمدن اسلامي" از تعصب مسلمانان ناشي شدهاست! در حالي كه اكثريت قريب به
اتفاق تودههاي مسلمان از اين تمدن بيخبر هستند، آنها هم كه خبر دارند ،
عمدتاً از كتابهاي غربيها بر اين دوران پر افتخار آگاه شدهاند. از قضا همان
محققان غربي بودند كه بر خلاف معمول كه تمدنها را به اقوام و كشورها نسبت
ميدادند، عنوان شايستهتري براي تمدن گستردهاي كه اقوام مختلف از شرق و غرب
عالم (از ايران تا اسپانيا) را فرا گرفت، جز "تمدن اسلامي" نيافتند و اين آئين
را عامل اصلي يافتند. هر چند كساني هم تمدن اسلامي را مرهون علم پروري برخي
خلفاي عباسي همچون مأمون و هارون ميدانند!! اين سخن ممكن است برخي رميدگان از
دين دولتي را راضي كند، ولي آنها كه عميقتر به تحولات تاريخي نگاه ميكنند، در
مورد نقش اشخاص اينقدر غلو نميكنند. اين سخن همانقدر ارزش دارد كه ادعا كنيم
پيشرفت امروز آمريكا را بايد به حساب "بوش" (پدر و پسر) بگذاريم؟!
۲- اعراف ۳۱
۳- اعراف ۳۲
۴- حديد ۲۷
|