` `
`

تفسير سوره ذاريات (۵۱)

بسم الله الرحمن الرحيم

سوره‌ی «ذاریات» در مجموعه سوره‌هایی قرار دارد که موضوع محوری‌ آنها قیامت است. در سوره‌ی «ق»، که قبل از آن قرار دارد، سخن از اثبات  قیامت بود و اینکه چگونه اعمال و رفتار انسان در دنیا ضبط و ثبت می‌شود. اما در این سوره از زاویه‌ای دیگر به مسئله‌ی قیامت پرداخته شده و سخن از این است که چه‌گونه آدمی نتیجه‌ی عملش را، چه بد چه خوب، در رستاخیر خواهد دید و میوه و محصول اعمالش را به دست خواهد آورد. این مطلب را با سوگندی در آغاز سوره به مکانیسم نزول باران در کره زمین، که مثال و مدلی از عمل و محصول عمل در طبیعت و یادآور شعر معروف سعدی است که:"ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری"، برای ما قابل فهم کرده است.
 
وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا. سوگند به ‌پراکنده کننده‌ها(بادهای افشاننده ابرها) به شکل و ترتیب خاص.
نتیجه‌ی این سوگند، یا نتیجه پراکنده کردن ابرها، سه کاراست که با «فاء» تفریع آمده است:
۱- فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا. پس، حمل کنندگان بار سنگین (ابرهای متراکم).
۲-  فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا. پس، جریان دهندگان بارسنگین (آن) به آسانی.
۳- فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا. پس، تقسیم کنندگان امر خدا (ریزش باران در زمین).

. این چهار آیه را چهار سوگند شمرده‌اند؛ ولی در واقع یک سوگند است و سه آیه بعدی فرع بر آن می‌باشد.

اما چرا خدا سوگند خورده است؟ معمولاً به چیزی قسم یاد می‌شود که قدر و اهمیت فراوان دارد. خدا نیز برای آنکه اهمیت و عظمت آفریده‌ای را نشان دهد، به آن سوگند می‌خورد. «ذاریات» به بادهایی گفته می‌شود که بر سطح اقیانوس می‌وزد و ذرات رطوبت و بخارات آب را پراکنده می‌کند و به آسمان می‌برد. «ذاریات» در واقع همان ذرات ریزی است که در فضا پراکنده می‌شوند. در زبان عربی، این کلمه بیشتر به معنی طوفان و بادی که ذرات خاک را به هوا بلند می‌کند به کار می‌رود. با این همه، مجموعه‌ی این آیات نشان می‌دهد که «ذاریات» ارتباطی با خاک ندارد و مقصودهمان ذرات رطوبت است.

همانطور که می‌دانید، بارانی که سالانه در سراسر زمین می‌بارد، به سبب برخورد  بادهای گرم مناطق استوایی به سطح دریاها و اقیانوس‌هاست که موجب تبخیر آب و پراکندگی آن در آسمان می‌شود. هوای باردار از ذرات آب به سبب سبکی اوج می‌گیرد و بالا می‌رود و سوار بر مرکب سریع السیر"باد" چندین هزار کیلومتر مسافت را طی می‌کند و رزق و روزی سرزمین‌های مختلف را به صورت باران فرو می‌بارد. ابرهای باران‌زا، اغلب میلیون‌ها تن آب را با خود حمل و سراسر زمین را آبیاری می‌کنند. این «ذاریات»، که تولید «ذره» می‌کنند، نامشان در علم هواشناسی بادهای «الیزه» است یا بادهای مهاجری است که در سطح زمین دایم در حرکت‌اند و به هر سو می‌وزند.

فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا. «حامِلات» همان نیروهای حامل «وِقر» یعنی بار سنگین است؛. شخص سنگین و متین را هم «موقر» و با «وقار» می‌گویند. پس، ابتدا از ذرات آغاز می‌شود، و چون به حرکت در‌آید، در مقیاس کره‌ی زمین، بار فوق‌العاده سنگینی را برمی‌دارد.

فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا. سخن از آسان روان شدن باری به سنگینی میلیون‌ها تن است، ؛ در حالی که نه موتوری آن را به حرکت درمی‌آورد؛ نه نیروی برق و نه نیروی اتم. تنها نیروی باد است، که هر چیزی را در سبکی و سستی به باد تشبیه می‌کنند! به نیروی وزش باد است که میلیون‌ها تُن آب، به اندازه‌ی وزن تمام رودخانه‌های زمین، حمل می‌شوند و به سراسر زمین سفر می‌کنند.

فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا. اشاره به نیروهایی است که مأمورند امر خدا را تقسیم کنند. امر خدا همان فرمان تکوینی توزیع رزق موجودات و انسان‌ها روی قاعده و مشیتی حساب شده است. مثلاً نزولات جوی در ایران سالانه حدود ۲۵۰ میلی‌متر است و درجنوب کالیفرنیا مثلاً ۳۵۰ میلی‌متر، یا در دامنه‌ی هیمالیا حدود دو هزار میلی‌متر گزارش شده است. مواردی هم که سیل و طوفان‌های سهمگین درمی گیرد، مثل طوفان کاترینا، آنهم مثل آتش سوزی جنگلها، برای خود قاعده و قانونی در نظامی فراتر دارد که برای ما بی خبران پوشیده است.

در مورد بادهای مهاجر، که مدام جریان دارد، لازم است بدانیم که در زبان عربی به هر چیزی که در حرکت است و جریان دارد «جاریه» (جمع آن: «جاریات») گفته می‌شود. مثلاً به کشتی، چون در دریا روان است، یا به دختران نوجوان، که تحرک و جنب و جوش بیشتری از پسران دارند، «جاریه» گفته می‌شود.

به یاد دارم چندی پیش مقاله‌ای می‌خواندم که نگاه تازه‌ای به اقیانوس‌ها کرده و نشان می‌داد که بادهای مختلفی که در سطح زمین می‌وزد چه جریان‌هایی را در آب اقیانوس‌ها پدید می‌آورد. نویسنده برحسب درجه‌ی دمای قاره‌ها و کاهش و افزایش آنها، آب‌های سطح زمین را بررسی و تقسیم‌بندی کرده و آب‌های بسیار گرم مناطق استوایی و جریان و پیشرویشان به سوی مناطق سردسیر و نیز آب‌های بسیار سرد نزدیک دو قطب زمین را، همراه با تصاویری، مشخص کرده و پدیده‌ی بسیار جالب و شگفت‌انگیز آب‌های اقیانوس‌ها را موضوع بحثی علمی ساخته بود. برحسب تحقیق نویسنده‌ی مقاله، اقیانوس‌های جهان دایم در حال زیر و رو شدن‌اند و در واقع دریاهایی‌اند که در درون خود هم جریان دارند. در عمق دریاها نیز رودخانه‌هایی روان است، ‌با آب‌هایی با دمای دویست تا سیصد درجه‌ی سانتی گراد. خلاصه اقیانوس‌ها و دریاها هر گوشه‌اش برای خود دنیایی است. همچنان که در سطح خشکی نیز می‌بینیم که باد دایم در وزش است، گاه ملایم و گاه تند و طوفانی، و خلاصه هیچ‌گاه هوا آرام نیست، در سطح و عمق دریاها هم همواره جریاناتی مشابه وجود دارد.

این آیه اشاره‌ای است به جریان‌هایی که در خشکی و دریا و نیز آسمان که موجب پیدایش پدیده‌های بزرگ در سطح زمین می‌شود. اما از نظر دور نباید داشت که خداوند در هر سوگند، نظر به نتیجه‌ای دارد که از آن سوگند می‌گیرد و آیه بعدی در ارتباط با سوگند این سوره است:

 إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ. جز این نیست که آنچه به آن وعده داده می‌شوید راست است.

 حرف «انّما» و «ل»، در "لَصَادِقٌ" هر دو برای تأکید آمده است. یعنی این وعده‌ها درباره‌ی وقوع قیامت، کمترین دروغی در آن نیست. اما این نتیجه چه ربطی به آن سوگند دارد؟

وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ. و همانا،‌جزا و پاداش، یعنی نتیجه‌ی عمل انسان، بی‌هیچ تردید واقع شدنی است. معنای اصلی و لغوی «دین»، جزا و کیفر است. «یوم الدین» یعنی روزی که انسان به بازتاب و نتیجه عمل نیک و بد خود می‌رسد. مثل آخر سال تحصیلی که هرکس کارنامه عمل خود را دریافت می‌کند.

 پس، اگر تابش خورشید و باد داغ استوایی برسطح اقیانوس‌ها، پدید آورنده‌ی موج‌ها و جریاناتی است که میلیون‌ها میلیون ذرات نادیدنی آب را به آسمان می‌برد و تشکیل ابر می‌دهد و بادها، در اثر اختلاف درجه‌ی دمای سطح زمین، آن ابرها را با خود حمل می‌کند و در مسافت‌های بسیار طولانی به اطراف زمین می‌برد و فرو می‌باراند، و آن ذرات نیز سرانجام یا تبدیل به برکت و نعمت و مایه‌ی حیات آدمی می‌شود، یا بدل به طوفان‌های سهمناک می‌گردد که ویرانی‌های بزرگ به بار می‌آورد، همه‌ی این‌ها و هزاران هزار فعل و انفعالات دیگر، همچون قیامتی است که از ذره ذره اعمال انسان بر پا می‌گردد. شما انسان‌ها نیز در مدت عمر خود صدها هزار کار، از خوب و بد، انجام می‌دهید، که، مانند همان میلیون‌ها میلیون ذره‌های بی‌نهایت کوچک‌ آب، همه گرد می‌آید و روزی به خود شما باز می‌گردد، یا به صورت هلاکت و ویرانی و یا به صورت برکت و فایده رسانی.

 می‌گوید پهنه‌ی اقیانوس‌ها را بنگرید که هزاران گردش و جنبش در سطح و عمق آن جریان دارد و نیز تحولاتی که در آسمان رخ می‌دهد، همه و همه یک مجموعه را تشکیل می‌دهد و نتیجه‌ی همه آنها به زمین باز می‌گردد و گویی رفتار و اعمال زمین، به معنی کلی وسیع آن، به خود او پاداش داده می‌شود. و این در واقع یک سیکل است که ما همواره شاهد آن هستیم.

 در سوره‌ی «طه» می‌گوید: شما را از خاک آفریدیم و سرانجام به خاک مباز می‌گردید و بار دیگر ازهمان خاک خارج می‌شوید(۱) وقتٔی ‌گوییم: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ.(۲) یعنی ما متعلق به او هستیم و به سوی همو باز می‌گردیم. درست مثل همین سیکلی که در طبیعت می‌بینیم: ذراتی از اقیانوس برمی‌آیند و دوباره به آن باز می‌گردند، به قول مولوی: آنچه از دریا به دریا می‌رود، از همانجا کامد آنجا می‌رود. همه در یک سلسله فعل و انفعالات و روندی که مسیری مشخص را طی می‌کند.

 پس، می‌گوید سوگند به همین پدیده‌هایی که در طبیعت می‌نگرید، قیامتی که به شما وعده داده شده نیز راست است. به عبارت دیگر، رفتار طبیعت پیرامون ما بهترین مدل است برای فهمیدن قیامت. «دین» نتیجه و محصول همان فعل و انفعالات است. همه‌ی آن تأثیر و تأثرات که گفتیم برای آن است که زمین آبیاری شود و حیات ادامه یابد و همین «دین» طبیعت است. نتیجه‌ی عمل انسان نیز روزی عیناً به همین صورت که در طبیعت رخ داده  به او باز خواهد گشت.

وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ. و سوگند به آسمانی که ماهیتش استوار و زیباست است. کلمه «حُبُک» جز در اینجا در هیچ سوره‌ی دیگر قرآن نیامده است تا برای فهم دقیق آن زمینه‌ی مقایسه‌ای به دست دهد. این کلمه در کتاب‌های لغت بر چیزی که هم اشیایی را با هم ببندد و محکم کند و هم زیبا باشد اطلاق می‌شود. مثل کمربندی تزیینی که هم لباس را به تن محکم و راست می‌کند و هم زینت‌بخش آن است و به قامت شخص زیبایی و برازندگی می‌دهد. در سوره‌های دیگر قرآن برای فیلتر یا آتمسفر زمین، دو کارکرد یا دو نقش یا «حُبک»، برمی‌شمرد: یکی زیبایی بخشیدن به زمین و دیگری محافظت از آن. می‌گوید: إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ و حِفظا....(۳) یعنی ما آسمان دنیا را به زینت کواکب آراستیم و نیز حفاظتی از هرآنچه مضر است. آسمان زیباست، به ویژه در سپیده‌دم و شامگاهان، تلؤلؤ ستارگان در شب نیز بس دلرباست. در حالی که بیرون از جوّ زمین، آسمان یکپارچه سیاه است. پس این چتر حفاظت که بر فراز کره‌ی زمین باز شده، با تمام فعل و انفعالات آن، دو نقش ایفا می‌کند: زیبایی بخشیدن به زمین و حفظ حیات بر روی آن. هم مانع می‌شود اکسیژن و کربن و گازهای مفید دیگر از زمین خارج شود و حرارت کره‌ی زمین را محفوظ می‌دارد، و هم مانع نفوذ اشعه‌ی ماوراءبنفش و اصابت شهاب‌سنگ‌ها به زمین می‌شود. امروزه معلوم شده است که روزی چند میلیون جرم آسمانی ریز و درشت در برخورد با جوّ زمین می‌سوزند و از میان می‌روند. پس، زمین به سبب «حُبُک» بودن آن است که هم استواری و ثبات و هم زیور یافته است.

 اما مراد از السَّمَاء، چون با الف و لام آمده، ظاهرا همین آسمان بالای زمین یعنی طبقات هفتگانه جو است که هر کدام ماهیت و نقشی شگفت آور دارند. از طبقه ایزوسفر گرفته که نزدیکتر است،  تا مگنوتسفر، که دورترین است و به نیروی مغناطیسی امواج کیهانی و ذرات مضر برای حیات را ازنفوذ به حریم حیات زمینی دور می‌سازد.

إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ. مسلما شما هم در گفتار گونه‌گون هستید. یعنی شما انسان‌ها نیز، درست مثل آسمان که ناهمگون است، با هم متفاوت‌اید و هر کدام گفتار جداگانه دارید.

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ. از آن گردانیده می‌شود آن کس که گردانیده شده است. یعنی در برابر این حقیقت که قیامتی در پیش است و آدمی به نتیجه‌ی عمل خویش خواهد رسید، شما پشت می‌کنید و موضع مخالف می‌گیرید و باور ندارید. اصلاً بر خلاف آن عمل می‌کنید. به جای آنکه به آخرت بیندیشید و آینده‌ی ابدی‌تان را بسازید، به دنیا چسبیده‌اید. این می‌شود «إفک». ولی چه کسی درباره‌ی آخرت گمان منفی و واژگونه دارد؟

مَنْ أُفِكَ. کسی که خود واژگونه است. کسانی این سخنان را عوضی می‌دانند که خود عوضی‌اند و وارونه می‌اندیشند. یا کسانی که شخصیتشان با آن‌چه خدا خواسته یا ساخته تفاوت دارد و این آیات آفاقی و انفسی خدا را منکر می‌شوند.

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ. خرّاص‌ها به هلاکت افتادند! «خَرّاص» کسی است که سخن به حدس و گمان می‌گوید و بدون دانش و اتکاء به اصل و مبنایی عقلی یا نقلی اظهارنظر می‌کند. خیلی‌ها هستند که همین‌طوری هر چه دلشان خواست می‌گویند. این شعار تعبیری است رایج در زبان مردم عرب که قرآن به کار برده است. یعنی اینان روح و روان خود را به هلاکت و کشتن می‌دهند، چون با انکار حقایق خود را از رحمت خدا دور می‌کنند. اینها در واقع مطرود نظام آفرینش‌اند. کسی که طالب حقیقت نیست و از روی ظن و گمان حرف می‌زند، هم گمراه است و هم دیگران را گمراه می‌سازد. اما این‌ها اوصافی دیگر نیز دارند:

الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ. کسانی که غرق در گمراهی‌ و بسیار غافل و بی‌خبراند. «غمره» به چیزی گفته می‌شود که می‌پوشاند و فرا می‌گیرد، مثل آبی که از سر گذشته و شخص را غرق کرده باشد. می‌خواهد بگوید اینان غرق در گمراهی‌اند و در غرایز خود فرو رفته‌اند. یک وقت هست که از روی اشتباه عمل خطایی از آدم سر می‌زند؛ ولی یک وقت سرا پا غرق در گمراهی است. فرق است میان کسی که گاهی قمار می‌کند، با آن‌کس که قمار تمام زندگی اوست و در زندگی به چیزی جز آن فکر نمی‌کند. یا کسی که معتاد به می‌گساری است و در آن غرق است؛ یا غرق دنیاپرستی است. اینها دچار «غمره» شده‌اند، یعنی غریق در مادیت‌ و هلاک‌ شده در آن و محروم مانده از هوا و فضای معنویت و ایمان به ارزشهای متعالی اخلاقی.

و «ساهون»اند. «ساهون» جمع «ساهی» به آدم لاابالی گفته می‌شود، آدمی که به هیچ چیز توجه جدی نمی‌کند و اهمیت نمی‌دهد. قرآن درباره‌ی بعضی از نمازخوانان می‌گوید: الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.(۴) آنان که از نمازشان غافل‌اند. یعنی فقط دو لا و راست می‌شوند و حواسشان جای دیگر است؛ هیچ اعتنایی به نمازشان و ندارند. فقط چند دقیقه‌ای به سرعت خم و راست می‌شوند و اذکاری را بی اطلاع از معنا و مقصود آن بر زبان می‌آورند و خلاص! این نماز ساهی است، یعنی نماز بی‌حضور دل و توأم با بی‌توجهی. ساهیان در نماز هم در «غمره» هستند، چون اصلاً اهمیتی برای اعتقاد به خدا و آخرت و دین و ایمان قایل نیستند.

يَسْأَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ. می‌پرسند روز جزا کی خواهد بود؟ از روی تمسخر می‌پرسند حالا این روز قیامتی که می‌گویید کی خواهد آمد؟! اما در این خبرسرنوشت ساز «کی» اصلاً معنی ندارد! اگر به شخص غافلی یادآور شوند که پایان زندگی هر انسانی مرگ است، این گفته باید او را به این فکر بیندازد که چگونه در عمر باقیمانده باید جبران مافات کند، نه آنکه بپرسد حالا من کی می‌میرم؟ کی ندارد، مسلما روزی می‌میری، همین که آدم این واقعیت را بپذیرد که یک روز از دنیا خواهد رفت، همین برای بیداری کافی است. محصلی که امروز و فردا می‌کند و می‌گوید حالا کو تا روز امتحان!؟ همین وضع را دارد.

اما این‌ها در واقع سَرِ بهانه‌جویی و ایرادگیری دارند که می‌پرسند قیامت کی خواهد بود. نمی‌دانند که خداوند زمان رستاخیز را پنهان و مکتوم نگاه داشته است تا انسان‌ها را بیازماید.

يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ. قیامت روزی است که به آتش فتنه می‌افتند. معمولاً سنگ طلا یا نقره را حرارت می‌دهند تا از ناخالصی‌ پاک شود و گوهر نابش باقی بماند. انسان نیز در بوته‌ی آزمون نهایی گوهر و حقیقت وجودش آشکار خواهد شد..
ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ، این آزمون سختتان را بچشید. هَذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ. این همان است که به شتاب می‌خواستید. این همان عذابی است که برای رسیدنش عجله داشتید و به حالت انکار می‌گفتید پس چرا فرا نمی‌رسد؟

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. مسلما پرواپیشگان در بوستان‌ها و چشمه‌ساران‌اند. جَنَّاتٍ و عُيُونٍ که به صورت نکره آمده است، نشان می‌دهد چگونگی این باغ‌ها و چشمه‌ها از درک و فهم انسان بیرون است. فهم بشر توان آنچه ورای دنیای مادی است ندارد. ما چیزی را که ندیده‌ایم و تجربه نکرده‌ایم به هر زبانی که وصف کنند نمی‌فهمیم. مثلاً قرآن می‌گوید؛ به سوی پاک شدن خدایی و بهشتی بشتابید که  فراخنای آن همه‌ی جهان هستی است: ...عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ(۵) همه‌ی آسمان‌ها و زمین، با همه‌ی کهکشان‌هایش در قلمرو بهشت است. خوب، ما چه تصوری از این بهشت می‌توانیم داشته باشیم، در حالی که هنوز همین زمین خودمان را درست نمی‌شناسیم. بنابراین کلی می‌گوید که بوستان‌ها و چشمه‌سارانی در بهشت است که متقیان درآنها آسایش خواهند یافت. ضمناً «جنات» دلالت بر سبزی و خرمی دارد، و «چشمه» هم اشاره به آب یعنی مایه‌ی حیات آدمی است. پس، باید به مفهوم عمیق تر این دو کلمه توجه کرد. چون کلمات در هر زبانی برای مصارف توده‌های عادی مردم پدید آمده  و برای امور بالاتر از سطح عوام، معمولا از مجاز و استعاره و تمثیل و تشبیه استفاده می‌کنند.

آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ، اهل تقوا گیرنده‌اند آنچه را که پروردگارشان به آنها می‌دهد.. آنان درمَثَل همچون باطری مدام شارژ می‌شوند و در بهشت پیوسته از آنچه ربّشان عطا می‌کند برخوردار می‌شوند. اما دلیل این برخورداری سعادت‌بخش چیست؟

إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ. آنها پیش از این، یعنی در دنیا، اهل احسان بوده‌اند. «محسن» در زبان قرآن کسی است که کار زیبا و نیکو انجام می‌دهد. یعنی هم نشانی است از زیبایی ذاتی شخصیت خودش و هم نشانی از نیکی‌اش به دیگران.

چنانکه پیش از این هم گفته‌ام، سه صفت است که انسان با اتصاف به آنها به کمال خود می‌رسد. اولی  در نسبت با خداست، دومی در نسبت با خلق خدا و سومی در ارتباط با خود او. ما در ارتباط با خدا بهترین صفتی که می‌توانیم کسب کنیم «ایمان» است، در رابطه‌ی با خلق خدا «احسان»، و در ارتباط با نفس خود و آنچه به خویشتن و شخصیتمان مربوط می‌شود، بالاترین صفت «تقوا»ست. تقوا، چنان‌که بارها گفته‌ام، ترمز و مهار نفس سرکش است از تعرض به حقوق مردم و حدود و مرزهای الهی. یعنی خویشتنداری و پروای از ارتکاب خلاف.

پس، این که می‌گوید اینها در دنیا اهل احسان بودند، یعنی خیرشان به دیگران می‌رسید. «احسان» شامل انفاق هم هست و به‌طورکلی هر نوع نیکویی در حق دیگران را می‌توان مشمول و مصداق «احسان» دانست.

كَانُوا قَلِيلًا مِّنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ.  اینان کمتر شبی بود که غافلانه بخوابند. و این سخن درباره‌ی «ایمان» اهل تقوا، پس از «احسان» آنهاست. بعضی‌ها گفته‌اند منظور این است که اندکی از شب را می‌خفتند، ولی آنچه درست‌تر به نظر می‌رسد، این است که شب‌هایی که یکسره در خواب می‌گذراندند اندک بوده است. رسم مؤمنان نیز چنین است. پیامبرمکرم اسلام دو ثلث شب را بیدار می‌ماندند و به عبادت می‌پرداختند. نه تنها ایشان، بلکه مؤمنان دیگر ساعاتی طولانی از شب را به عبادت و راز و نیاز با خدا و خواندن دعا و قرآن می‌گذراندند. مؤمنان نخستین این‌گونه بودند. این خطاب قرآن به پیامبراست که: وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا.(۶)  و پاره‌ای از شب را به عنوان عبادتی داوطلبانه و اضافی برای خویش، به عبادت بیدار باش، بسا که پروردگارت تو را به مقامی ستوده برانگیخته و شکوفان سازد.

. «تهجد» در اصل مقابله‌ با غلبه خواب است. توصیه می‌کند خود را بیدار نگاه دار، اما نه به مثابه فریضه واجب، بلکه داوطلبانه به سود خویش. بیدار شدن در نیمه‌های شب، که در همه جا سکوت حکم‌فرماست و شخص چند ساعتی خوابیده و به استراحت پرداخته و آرامشی پیدا کرده، بهترین زمان برای تمرکز در نماز و عبادت است. هنگام روز هرگاه به نماز می‌ایستیم، به دلیل اشتغالات قبلی، به دشواری می‌توانیم تمرکز پیدا ‌کنیم و همین  است که در اثنای نماز مدام افکار مختلف به ذهنمان هجوم می‌آورد. ولی در شب، پس از چند ساعت خواب، قوه‌ی خیال نسبتاً آرام می‌گیرد و ذهن از افکار خالی می‌شود و انسان با دل فارغ می‌تواند با پروردگارش راز و نیاز کند. البته تهجد و پاسی از شب را به عبادت پرداختن، همانطور که گفته شد، واجب شرعی نیست، اما در قرآن و سخنان پیامبر و بزرگان دین بسیار سفارش شده است.

وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. و سحرگاهان نیز آمرزش می‌خواستند، «اسحار» جمع «سَحر» است که با  "سِحر» به معنای جادو از یک ریشه است. «سِحر» یعنی پوشاندن حقیقت و «ساحر» کسی است که واقعیت را می‌پوشاند. در مفهوم «سَحَر» نیز نوعی پوشیدگی مضمر است؛ در سحرگاه که سکوت بر همه چیز و همه کس حکم‌فرماست و غوغای روز فرو نشسته، گویی عالم از چشم روز پوشیده و پنهان شده است، در چنین هنگامی، وجدان بیدار به خدای خویش روی می‌آورد و از او پاک شدن ‌طلب می‌کند. او در دل شب بیدار می‌ماند و قرآن می‌خواند و نماز می‌گذارد و در گذشته و اکنون و آینده‌اش تأمل می‌کند. می‌اندیشد که در فرصت اندکی که برایش مانده، چه باید بکند. دیر یا زود دنیا را ترک خواهد کرد و به عالم دیگر خواهد شتافت. اما به کجا خواهد رفت و چه آینده‌ای خواهد داشت؟ آیا برای سفر در پیش توشه‌ای فراهم کرده است؟ این آیات متذکر همین معانی است. آیا آن «ذاریاتِ»، یعنی بی نهایت کوچک‌های اعمال روزانه عمرش که از وجود او برخاسته و توده‌ای متراکم شده است، همچون باران رحمتی بر او خواهد بارید، یا همچون بلایی بر سرش فرود خواهد آمد؟

از دعای حضرت علی است که: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ و بُعْدِ السَّفَرِ و عَظِيمِ الْمَوْرِد(۷) آه از توشه‌ی اندک! و راه طولانی! و دوری منزل! و عظمت جایی که بر آن وارد می‌شوند! آدمی غافل است که به سوی ابدیت و بی‌نهایت رهسپار است. عظمت چنین جایی در تصور او نمی‌گنجد. برای چنین سفری سرنوشت‌‌ساز و درآمدن‌گاهی خطیر چه توشه‌ای باید با خود بردارد؟ ما برای سفری چند روزه کلی توشه راه با خود برمی‌داریم، آیا برای سفر ابدیت هم زاد و برگ و توشه راهی متناسب با آن فراهم کرده‌ایم؟ زاد راهی که به تعبیر قرآن: خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى(۸) بهترین توشه تقواست، هرچه از این توشه، که همان تسلط بر نفس و مهار منیت‌هاست، بیشتر آماده کنیم، سفر راحت‌تری خواهیم داشت.

وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ(۹) و در مال‌هاشان برای هر درخواست کننده و محرومی حقی و سهمی کنار گذاشته شده است. در سوره‌ی «معارج» نیز همین معنی تکرار شده است. اهل تقوا مال‌هایشان را فقط متعلق به خود و وابستگان به خود نمی‌دانند، در اموال آنها حقوقی است معلوم و مشخص برای محرومان. یعنی با خود قرار نهاده‌اند که فی‌المثل ده درصد، یا بیست درصد یا پنجاه درصد درآمدشان را برای نیازمندان جامعه کنار بگذارند. این را برای خود معلوم و فرض کرده‌اند. توجه داشته باشید که این آیات وقتی نازل شده که هنوز دستور زکات نیامده بود. بعداً که پرداخت زکات واجب شد، حدّی هم برای آن معین گشت. بنابراین این آیه راجع به زکات نیست. مفسران هم گفته‌اند که زکات حداقل کمک مالی هر فرد مسلمان به نیازمندان است و این مالیاتی شرعی است که دولت اسلامی برای خدماتی که باید بکند، می‌گیرد. پس مقبول نیست که مسلمانی تصور کند چون زکاتش را داده، دیگر آزاد است هر اسرافی و ریخت و پاشی هم بکند‌ و با محرومیت مردم، زندگی اشرافی داشته باشد. این روش زندگی با نظام قرآنی و اسلامی نمی‌خواند. زندگی مسلمان باید در همان حدّ متعارفی باشد که سطح زندگی عمومی جامعه است. کمک مالی شما به آنها طبق صریح این آیه، «حق» آنها است. به بیان دیگر، محرومان طلبکارند و نیازمندان حقوقی در اموال بی‌نیازان دارند. پیامبر فرمود که در مال مسلمان، به جز زکات، حقوق دیگری نیز وجود دارد: ان فی‌المال حق سوی‌الزکوه. این نیز آیه صریح قرآن است که: وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ(۱۰). «حقِ» مستمند و مسکین و ابن‌سبیل رابده. نه آنکه صدقه سری خواسته باشی بدهی و منت بگذاری! این‌که به او می‌پردازی، در اصل سهم خود اوست در دارایی تو. پس، بنابر حکم این آیه، بخشی از اموال هر فرد متمکن مسلمان، از آنِ مسلمانان تنگدست جامعه است که باید به آنها پرداخت شود.

اما آیه دو گروه را مشخص کرده است: «سائل» و «محروم». «سائل» کسی است که درخواست کمک می‌کند. می‌گوید گرفتارم؛ مشکل دارم؛ بدهی دارم؛ نان همسر و فرزندم را ندارم بدهم. اما «محروم» اظهار حاجت نمی‌کند؛ شرم می‌کند. شخصیتش به او اجازه نمی‌دهد که نیاز خود را آشکار کند. بنابراین، وظیفه‌ی جامعه‌ی اسلامی، یا تک تک مسلمان‌هاست که محرومان را بشناسند و نیازشان را برآورند. قرآن می‌گوید: تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا(۱۱) این نیازمندان را به سیمایشان باید شناخت. از تکیدگی تن و پریدگی رنگ چهره‌شان که فقر و نداری باعث شده است باید پی به نیازشان برد. آنها را باید از همین نشان چهره و وضع زندگی‌شان شناخت، وگرنه آنها از مردم چیزی درخواست نمی‌کنند. به قول معروف،  صورتشان را با سیلی سرخ می‌کنند. يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ(۱۲) اشخاص بی‌خبر و بی‌اطلاع، به سبب عفاف و خویشتنداری آنها، آنها را توانگر می‌پندارند. اما آنها چشم امیدشان به خداست و نمی‌خواهند پیش بندگان او گردن کج کنند و دریوزگی نمایند.

این کمک‌ها و یاری رساندن‌ها همان ذرات و «ذاریاتی» است که سرانجام باران‌های حیات‌بخش را در بهار روزگار آینده‌ات، زندگی آخرتت، می‌باراند و زمین مرده‌ی وجودت را زنده می‌گرداند. قرآن بارها به زنده شدن زمین پس از مرگ زمستانی آن تمثل جسته و گفته است: كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ.(۱۳) شما را نیز بدین‌سان زنده می‌گردانیم و پس از مرگ حیات دوباره می‌بخشیم.

وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَفِي أَنفُسِكُمْ. و در زمین اهل‌ یقین را نشانه‌هاست و نیز در وجود خودتان.

 در همین  زمین آیاتی است که برای آنکه بخواهد از تأمل در آنها به باور یقینی برسد. از جمله‌ی این آیات دریاها و هزاران هزار نوع ماهیان و آبزیان آنهاست، که واقعاً تماشای آنها کافی است که انسان را غرق در حیرت کند. یا دنیای پرندگان و حشرات و گیاهان. و خلاصه به هر گوشه‌ی این زمین اگر با دیده‌ی عبرت بنگری  آیات الهی را خواهی دید.. کافی است آدمی در خود بنگرد، تا عجایبی ببیند که تصورش را هم نمی‌کرده. از جمله اینکه تن انسان متشکل از ده میلیون میلیارد سلول است؛ یعنی دو میلیون برابر جمعیت کره‌ی زمین که هر کدام آنها به قدر یک شهر بزرگ پیچیدگی و عظمت دارد. تحقیق کرده‌اند که اگر بخواهند دستگاهی بسازند که کار یک سلول را انجام دهد، می‌باید هزاران هکتار زمین برای بنا کردن آن اختصاص دهند. اما در بدن ما، هر سلول در یک پانزده میلیونیم میلی‌متر جا گرفته است- جهانی در دل یک ذره. در سال ۲۰۰۵ میلادی، دو دانشمند امریکایی، یکی پروفسور لیندا باک(۱۴)، از مرکز تحقیقاتی سیاتل، و دیگری محققی از دانشگاه کلمبیای نیویورک، پس از پانزده سال پژوهش و تحقیق به کشفی حیرت‌انگیز دست یافتند، که به پاس آن جایزه نوبل در رشته‌ی پزشکی به آنها تعلق گرفت. آنها موفق به کشف یک هزار ژن در بدن آدمی شدند که کارکردشان تشخیص و حفظ و به یاد آوردن بیش از ده هزار نوع رایحه است. ثابت کرده‌اند که نوزاد انسان، یک ساعت پس از تولد، می‌تواند از طریق حس بویایی بوی سینه‌ی مادر را تشخیص دهد و سر را برای مکیدن به سوی آن بچرخاند. تحقیقات این دو دانشمند نشان داده است که هر بو و رایحه‌ای که به مشام آدمی می‌رسد متشکل از موادی شیمیایی است که به آنها مواد بودار گفته می‌شود. هر کدام از این مواد از هزاران ملکول تشکیل شده‌ است که تنها با تغییری جزیی در ساختار شیمیایی آنها، بوی آنها به کلی تغییر می‌یابد. فرایندی که ما را قادر به تشخیص بوهای گوناگون از یکدیگر می‌کند از ۳۵۰ گیرنده‌ی کوچک، در یک مجموعه‌ی سلولی حسگر واقع در بالای سوراخ بینی، آغاز می‌گردد که حجم کل این مجموعه‌ چندین هزار برابر از سر سوزن کوچک‌تر است. این گیرنده‌های فوق‌العاده‌ ریز ذرات مختلف را، که هر یک جداگانه به بینی می‌رسند، جذب می‌کنند و احساس بوهای گوناگون را برای انسان ممکن می‌سازند.

حال سؤال این است که چه‌گونه این حسگرها قادرند که میلیون‌ها ملکولی را، که بیش از هزار ماده‌ی شیمیایی بودار با خود حمل می‌کند، از یکدیگر جدا کنند و امکان تشخیص کامل و بدون نقص این همه بوهای مختلف را برای انسان فراهم کنند. حتی معلوم شده که هر یک از این ۳۵۰ گیرنده وظیفه‌ای خاص خود را دارد و بخشی از هر بو را شناسایی می‌کند. به این ترتیب، همکاری مجموع گیرنده‌ها لازم است تا هر رایحه به صورت یک واحد مشخص شناسایی شود. در این تحقیق مفصل توضیح داده شده است که مثلاً چه‌گونه بوی نم و رطوبت خاک باران خورده یا آسفالت یا کاهگل خیس برای بینی ما قابل تشخیص است و هر کدام با دیگری فرق می‌کند.

أَفَلَا تُبْصِرُونَ. آیا نمی‌نگرید؟ یعنی آیا دیده بصیرت نمی‌گشایید؟ در قدیم که پیشرفت‌های علمی امروزی حاصل نشده‌ بود، شاید توجیهی برای نادانی و بی‌بصیرتی قابل تراشیدن بود؛ ولی امروز که هزاران هزار کتاب و مقاله‌ی علمی و فیلم و اسلاید در سراسر جهان منتشر می‌شود، دیگر توجیهی را برای غفلت نمی‌توان موجه شمرد. ‌آیا انسان بصیرت ندارد که بداند در درون او چه غوغایی است؟ تازه، این‌ها که گفته شد، فقط درباره‌ی یک سلول بود، حالا قیاس کنید که مغز آدمی با آن میلیاردها سلول چه شگفتی‌هایی در خود دارد- عضوی که چه بسا بشر هیچ‌گاه نتواند آن را چنان‌که هست بشناسد.

وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ. و روزی شما و آنچه وعده‌ داده می‌شوید، در آسمان است.

 آن باران رحمت که یاد شد، و همه‌ی تحولاتی که روی خواهد داد، ناشی از عالمی برتر از این عالم است. «آسمان» همان است که بر فراز سر ماست و در واقع نظامات و ترتیباتی است که حاکم بر جهان ماست. فی‌المثل بارش باران و تابش پرتو آفتاب، که بی‌ آنها حیات در زمین امکان‌پذیر نیست، از سوی آسمان است.

فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ، پس سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این سخن راست است، درست همان‌طور که خودتان‌ دارید سخن می‌گویید.

 «ربّ» یعنی سرور و گرداننده و نظام دهنده‌ی عالم. به مدبری سوگند یاد می‌کند که زمین را، با همه‌ی عظمتش، و آسمان را، با همه‌ی شگفتی‌هایش، در تدبیر خود دارد..  حروف«إنَّ» و لامِ، در: انه لَحَقٌّ، هر دو برای تأکید است. قرآن به گرداننده و تدبیر کننده آسمان و زمین سوگند یاد می‌کند که آنچه درباره‌ی قیامت می‌گوید حق است؛ یعنی تحقق یافتنی است. مثل همین سخنی که بر زبان می‌آورید.

بعضی‌ گفته‌اند یعنی این خبر که قیامتی خواهد بود همان قدر بدیهی است که سخن گفتن خودتان. انسان هنگام حرف زدن، تردیدی نمی‌کند که سخن گفتنش واقعیت دارد، ممکن است در دیدن خود شک کند و آن را خطای باصره بداند، یا در شنیدنش به اشتباه سخنی را بشنود، ولی در سخن گفتنش تردید و شک نمی‌کند که آیا آن را گفته است یا نه!

خدایش رحمت کند، مهندس تاج را، که قرآن‌شناسی دقیق و در دولت موقت انقلاب وزیر آب و برق بود. ایشان در این آیه به نکته‌ی ظریفی متفطن شده بود و می‌گفت انسان وقتی اراده‌ی حرف زدن می‌کند، مغز فوراً به سراغ آرشیو اطلاعاتش می‌رود و به سرعت برق همه‌ی آنچه را که لازم است گفته شود آماده می‌کند. بعد به عضلات زبان و دو لب فرمان می‌دهد تا ارتعاشاتی را که حنجره با کمک تارهای صوتی ایجاد کرده با حرکات و حالات متنوع خود، مثل نفسی که در فلوت می‌دمیم، خارج نماید و مراد گوینده را بیان کند!

 اگر ما انسان‌ها این توانایی را داریم  که همه دیده‌ها و شنیده‌ها و دانسته‌هایی را که در ذهن بایگانی کرده‌ایم، در یک آن به اراده‌ی خود عرضه کنیم، آیا برای قادر مطلق این توانایی وجود ندارد که همه‌ی آنچه را بنده‌ای انجام داده، در بایگانی بزرگتر از مغزی که خودش ابداع کرده  در یک آن بر او ظاهر و عرضه کند؟ به سخن دیگر، پروردگار قادر است جهانی را به افشای آنچه بر او گذشته وا دارد و تمام اتفاقاتی را که از سر گذرانده بازگو کند. خلاصه، جهان در آخرت چنان سخن می‌گوید که ما امروز سخن می‌گوییم.

باری، از این آیه به بعد سخن درباره‌ی کسانی است که برای قوم خود به منزله‌ی باران رحمت بر سرزمین خشک و تفتیده بودند، اما مردمان معاصرشان از آن رحمت سود نجستندو شکر نعمت نگذاشتند. از جمله‌ی آن کسان، که همان پیامبران الهی‌اند، حضرت ابراهیم، الگوی قرآنی انسان کامل است که داستان او در ۲۵ سوره‌ی قرآن، به تناسب محور سوره‌ها، آمده است.

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ. آیا داستان مهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟ منظور از «حدیث» معنی اصطلاحی آن، یعنی روایت و سخن نقل شده از پیامبر و امامان نیست. بعضی‌ها از آیه: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ.(۱۵) (پس، به کدامین حدیث بعد از قرآن ایمان خواهند آورد؟) نتیجه می‌گیرند که فقط قرآن را باید میزان شناخت حقایق اسلام و عمل به احکام آن قرار داد و احادیث و روایات را باید کنار نهاد. آنها کلمه‌ی «حدیث» را دراین آیه به معنی اصطلاحی آن حمل می کنند، در حالی که «حدیث» به هر سخن یا اتفاق تازه. گفته می‌شود. واژه‌ی «حادثه» و "حوادث"، به معنی رخداد و اتفاق هم  از همین ریشه است. «حدیث» در قران به معنی سخن و داستان تازه است.

دقت بفرمایید که قرآن کتاب هدایت است و داستان‌های آن برای عبرت ما نقل شده است. بنابراین باید تأمل کنیم که این مسئله‌ی ضیافت ابراهیم چه پیامی برای ما دارد. به خصوص که در این آیات از جزئیاتی سخن به میان آمده که با دید ظاهری ما ظاهراً گفتن یا دانستنش ضروری به نظر نمی‌رسد، ولی چه بسا حامل پیامی تربیتی و بسیار مهم است. کسانی که بر حضرت ابراهیم وارد شدند، مهمانان گرامی او بودند.

 إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ.... آن‌گاه که بر او درآمدند و سلامی گفتند، ابراهیم هم، به آنان که مردمی ناشناس بودند، سلامی گفت. خوب، این یعنی چه؟ معلوم است که وقتی دو یا چند نفر به هم می‌رسند به یکدیگر سلام می‌کنند. این چه پیامی برای ما می‌تواند داشته باشد؟ اما به تفاوت کلمه‌ی «سلام» در این آیه توجه کنید: سلام مهمانان را "سَلَامًا"  و سلام ابراهیم "سَلَامٌ" ذکر کرده است. جمله‌ی اول فعلیه و جمله‌ی دوم اسمیه است. در زبان عربی، وقتی جمله‌ی فعلیه به کار برده می‌شود، فقط بر انجام یافتن و تحقق فعل دلالت می‌کند. اما وقتی جمله‌ی اسمیه به کار می‌برند، دلالت بر ثبوت و دوام فعل می‌کند. مهمانان ابراهیم فقط سلام گفتند، اما حضرت در جوابشان سلامی سرشارتر داد.. مثلاً به زبان ما ایرانی‌ها گفت: خوش آمدید، صفا آوردید، قدم سر چشم ما گذاشتید. بنابراین قرآن در اینجا تلویحاً به مسلمانان سفارش کرده است که هر کس به شما سلام کرد و درود فرستاد، بهتر از آن را در پاسخش بگویید یا همان را باز گویید: وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا(۱۶) مثلاً ‌اگر کسی به شما سلام کرد، شما علاوه بر جواب سلام، یک احوالپرسی هم بکنید.

 اما در جمله قوم منکرون" بس نکته‌ها نهفته است؛ ابراهیم با مهمانان خود، با آنکه گروهی ناشناخته بودند خیلی گرم و صمیمی برخورد کرده است. شما اگر در خانه‌تان را باز کنید وبا برادر یا خواهر یا خویشانتان مواهه شوید مسلما با روی گشاده از آنها استقبال می‌کنید؛ ولی اگر آدم غریبه‌ای را پشت در ببینید، واکنش طبیعیتان برخورد سرد و خشک است و مثلاً می‌پرسید: چه فرمایشی بود؟ کاری داشتید؟ کسی با بیگانه‌ای که در خانه‌اش را زده احوال‌پرسی و خوش و بش نمی‌کند. اما حضرت ابراهیم با کسانی که با او غریبه و ناشناس بودند، به قول ما، حسابی چاق‌سلامتی می‌کند و به اصطلاح تحویلشان می‌گیرد و خیلی گرم و خودمانی برخورد می‌کند. پس، قرآن بی‌دلیل نگفته: قَوْمٌ مُّنكَرُونَ. همین اشاره‌های کوتاه قرآن درس‌های بزرگی برای ما دارد.

فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ. سپس ابراهیم پنهانی نزد خانواده‌ی خود رفت و گوساله‌ی فربهی آورد.

 فعل «راغَ» در آیه‌ی سوره‌ی «صافات» نیز به همین معنی «پنهانی رفتن» آمده است: فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ(۱۷). اما چرا پنهانی؟ چون نمی‌خواست مهمانانش بفهمند که قصد تدارک پذیرایی و سفره گستردن برای آنها دارد، تا مانع او شوند.

اما پیام تربیتی" گوساله فربه" فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ، چیست؟ ابراهیم می‌توانست نان و خورشتی ساده که از خوراک خود و خانواده‌اش باقی مانده بود بیاورد اما گوساله جوان برای آنان ذبح کرد. در روزگار قدیم، گاو برای اقوام مختلف بسیار مهم بوده است. بی‌جهت نیست که بعضی از مردم هنوز هم آن را می‌پرستند. در هر حال، می‌توانید تصور کنید که پذیرایی با گوساله‌ی فربه بریان، با آن قدر و قیمتش نزد مردم قدیم که زندگیشان وابسته به این دام بوده است، تا چه اندازه حرمت نهادن به مهمان و گرامی شمردن مقدم او به شمار می‌آمده است، آن هم مهمان ناشناخته؛ یعنی بی‌آنکه میزبان توقع و چشمداشت پذیرایی و جبرانی برای خود داشته باشد.

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ سپس آن غذا را نزد آنان گذاشت. به این ظرایف آداب پذیرایی از مهمان توجه کنید؛ نمی‌گوید غذا را بر سر سفره نهاد؛ می‌گوید فَقَرَّبَهُ، نزدیک آنها نهاد، تا به ما بفهماند که غذای سر سفره نباید دور از دسترس مهمان باشد که او شرم کند دست به سوی آن ببرد. غذا را نزدیک مهمان نهادن نشان محبت و توجه میزبان در حق مهمان و تمایل او برای مصرف غذا است. این یک نمونه است از شیوه سخن گفتن قرآن، که هیچ کلمه،  ولو یک حرف، در آن زاید نیست، البته اگر در آن تدبرکنیم.

قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ. و گفت: چرا میل نمی‌فرمایید؟ تعارف و اصرار می‌کند که مهمانان حتماً از غذا صرف کنند. چون ممکن است بعضی‌ها ترجیح بدهند مهمان چیزی نخورد، یا کمتر بخورد، تا برای مهمان‌های بعدی یا خودشان باقی ماند! چیزی نمی‌ماند.

با این‌حال مهمانان ابراهیم دست به غذا نمی‌زنند، چون نمی‌توانستند! مهمانان او در واقع فرشتگانی بودند که به هیئت انسانی بر ابراهیم ظاهر شده بودند. در میان مردم قدیم رسم بر این بود که مهمان حتماً از غذایی که میزبان برای او می‌آورد بخورد. از این رو، اگر مهمان از غذای صاحب‌خانه نمی‌خورد، اهانت به میزبان شمرده می‌شد. امروز هم درمیان عشایر ما همین رسم جاری است و کسی که مهمان می‌شود، اگر از غذا و در واقع نان و نمکشان نخورد، به این معنی است که نمی‌خواهد با آنان دوستی کند. باری، ابراهیم که می‌بیند آنها دست به سفره نمی‌برند، قدری نگران و بیمناک می‌شود:

فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً. پس، از آنها بیمی به دل گرفت، یعنی یک احساس نگرانی مبهم به او دست داد، بی‌آنکه آن را در چهره‌اش آشکار کند. گویی گمان برد که نکند آنها قصد سویی دارند.

قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ.  مهمانان گفتند: مترس! و او را به پسری دانا بشارت دادند. ابراهیم عمری درآرزوی فرند بود و اینک این بشارت می‌رسد! به او مژده دادند که خداوند فرزندی«علیم» یعنی بسیار دانا به او خواهد بخشید.

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ. پس  زن او- که ظاهراً از لای در مهمانان ناشناس را می‌نگریست که هستند و برای چه آمده‌اند- ناگاه جیغ‌زنان پیش آمد و بر روی خود زد و گفت من! پیرزنی عقیم! چه گونه باردار خواهم شد؟ در تورات آمده است که همسر ابراهیم در آن هنگام نود سال ، و خود ابراهیم هم حدود صد و ده سال داشت. بنابراین، ظاهراً بر گونه خود زدن همسر ابراهیم هم نشان از شرم داشت و هم در ذوق زدگی و شادمانی او را می‌رساند.

 قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ. آنها گفتند: پروردگار تو چنین گفته است که او مسلما حکیم و علیم است. یعنی کارهای خداوند همه از روی حکمت و دانش است و در هر خواسته‌اش حکمتی است.

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ. ابراهیم گفت: پس کار مهم شما، ای فرستادگان چیست؟ ابراهیم با فروتنی و خلوص بندگی خود می‌پنداشت این فرشتگان تنها برای مژده‌ی فرزند به او، که امری شخصی است، نباید فرستاده شده‌ باشند، پس حتما برای کار مهمی خدا آنها را فرستاده است. «خَطب» به کار مهم و امر خطیر گفته می‌شود.

قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ. گفتند: ما به سوی مردمانی مجرم فرستاده شده‌ایم. چنان‌که بارها گفته‌ام، «جُرم» یعنی انقطاع و بریدن. «مجرم» کسی است که با خدا قطع رابطه کرده است. و مثال آوردم که درخت هنگامی خوب رشد می‌کند که با خورشید ارتباط داشته باشد و بتواند از هوا اکسیژن و از زمین آب و مواد آلی جذب کند. لذا هر نوع قطع پیوند گیاه با یکی از این عوامل حیات‌بخش «جرمی» است که مرتکب شده و ظلمی است که به خود کرده، و کیفرش نیز همان خشک شدن و پوسیدن است. بنابراین، هر نوع قطع ارتباط با خدا، مردم، تاریخ، زمانه، معاد را می‌توان «جرم» به حساب آورد. رسولان گفتند که ما مأمور کیفر مجرمان، یعنی مردمی بریده از حق هستیم.

لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ. تا برآنها سنگی از گِل ( گدازه‌های خمیرآتشفشان) بفرستیم. که نزد پروردگارت برای «مسرفان» حساب شده، یا نشان کرده است. «مسرف» کسی است که از تعادل خارج شده. «اسراف» گزافکاری است، و معمولاً به معنی زیاده‌روی در مصرف به کار برده می‌شود. ولی در فرهنگ و زبان قرآن، «مسرف» کسی است که کارهایش از حد متعادل و معقول انسانی تجاوز کرده است. و این در هر چیزی ممکن است مصداق داشته باشد؛ در قدرت‌طلبی و سلطه بر دیگران؛ در جاه‌طلبی، در ثروت‌اندوزی و... در همه‌ی این اعمال می‌توان اسراف کرد.

در این آیه بر سر این مطلب که آن فرو ریختن سنگ گل چه‌ گونه بوده چندان درنگ نمی‌کند و فقط اشاره‌ای گذرا به آن دارد. ولی قبلاً، در داستان قوم لوط، آمده بود که انفجاری آتشفشانی آنها را هلاک کرد و می‌دانیم که آتشفشان حالت‌های مختلفی از شدت و ضعف دارد؛ بدترین حالت زمانی است که گازهای ناشی از مواد مذاب زیرین به شدت متراکم شده و یک باره پوسته‌ی زمین را منفجر ‌کند و بیرون بریزد که به آن «بمب آتشفشانی» گفته می‌شود و همیشه یا غالباً همراه با زلزله است. بانگ این انفجار هم به قدری بلند و مهیب است که موج آن تا شعاعی وسیع تخریب می‌کند. گدازه‌های آتشفشانی حاصل از این انفجار مثل خاکستر فرو می‌ریزد و در شعاع بسیار گسترده‌ای پخش می‌شود و همه چیز را در خود مدفون می‌سازد. به این حوادث در آیات مختلف قرآن اشاره شده است. در هر صورت، چنین اتفاقی در مجاورت منطقه‌ای که محل زندگی قوم لوط بوده است رخ می‌دهد. اما در اینجا، چنان‌که گفتم، خیلی مجمل به قضیه اشاره می‌کند و فقط می‌گوید: لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ. که همان توده‌های خمیری و مذاب آتشفشان است که گفته شد. از این «حجاره»، قرآن به «سجّیل» هم تعبیر کرده است که همان سنگ‌گِل فارسی است که در عربی «گاف» آن بدل به «جیم» شده. به‌نظرم در شش سوره به این داستان پرداخته شده است.

فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ. پس، هر کس از مؤمنان در آن شهر بود بیرون بردیم ولی در آنجا جز یک خانه‌ از مسلمانان نیافتیم. در سوره‌های دیگر اشاره می‌کند که این خانه خانه‌ی خاندان لوط بوده است و اهل بیت لوط همه، به جز همسرش، از آن حادثه نجات می‌یابند و این سخن می‌رساند که ظاهراً هیچ کس از قوم او دعوت او را اجابت نکرده بود. بنابراین تنها خاندان او، شاید تعداد قلیلی هم از پیروان و همکیشان او، از آن بلای هولناک در امان ماندند.

 در این آیه می‌گوید ما هر کسی را که از «مؤمنان» بود بیرون بردیم ، اما به جز یک خانه از «مسلمانان» نیافتیم. نمی‌گوید جز یک خانه از «مؤمنان». و این نکته‌ی مهمی است. مسلما منظور از «مسلمین» یقیناً پیروان شریعت اسلام نیست، چون دین «اسلام» هنوز در آن موقع وجود نداشت. اما «ایمان» وقتی به اوج خود برسد «اسلام» به معنای تسلیم واقعی به خدا در نفسش شکل می‌گیرد. همه می‌دانیم که گواهی زبانی به اینکه خدایی جز خدای یکتا (الله) نیست و محمد(ص) پیامبر اوست برای مسلمان شدن کافی است. اما کسی به صرف آنکه شهادتین بگوید رشد اسلامی و ایمانی نیافته است، وقتی مسلمان واقعی می‌شود که تمام وجودش تسلیم حق شده باشد. بارها قرآن درباره‌ی حضرت ابراهیم گفته است: كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا(۱۸) او «مسلم» بود. اساساً قرآن همه‌ی پیامبران را بی‌استثنا «مسلمان» معرفی کرده است. حتی «حواریون» مسیح را قرآن «مسلمان» می‌خواند. آنها به عیسی می‌گویند: آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ(۱۹). ما به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمان شده‌ایم. بعضی‌ها به اشتباه فکر کرده‌اند که فقط دین ما مسلمان‌ها اسلام است؛ در حالی که مراد از «اسلام» در قرآن تسلیم فرمان خدا شدن است، نه شناسنامه‌ی مسلمان داشتن و در خانواده‌ی مسلمان به دنیا آمدن. داستان سلیمان را در قرآن بخوانید. ملکه‌ی سبا اقرار می‌کند که من مسلمانم، حال آنکه زمان او اسلام به صورت شریعت وجود نداشت. قرآن می‌گوید: مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ(۲۰) و این (اسلام) همان دین و آیین پدرتان ابراهیم است. او در گذشته (در کتاب‌های آسمانی پیشین) و در این کتاب (قرآن) شما را مسلمان نامید. پس راه تسلیم و اسلام را ابراهیم گشاده و مکتب توحید را او تأسیس کرده است.

 این نکته را من پیش از این هم توضیح داده‌ام که از نظر قرآن یک دین بیشتر وجود ندارد. این اشتباه است که می‌گوییم «ادیان» الهی. این غلط مشهور است. دین الهی یکی بیش نیست که همان مکتب تسلیم(اسلام) است، اما شریعت‌ها مختلف است. اینکه چه‌گونه باید «اظهار» اسلام کرد، در شرایع مختلف فرق می‌کند. مثلاً نوح به تناسب فرهنگ زمانه‌اش یک نوع از آیین «تسلیم» را آورد ، ابراهیم نوع دیگر، موسی و عیسی و پیامبر ما هم انواعی دیگر از «اظهار» تسلیم و مسلمانی را ارائه کردند. به این دلیل که انسان‌ها در طول تاریخ بر یک حال نمی‌مانند و تغییر می‌کنند. تفاوت «شرایع» پیش آمده است. قرآن می‌گوید: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى(۲۱) خدا از آن دین (واحد) برای شما شریعتی قرار داد، همان‌طور که به نوح توصیه کرد و همان‌طورکه بر تو (‌کتابی) وحی کردیم، همانطورکه بر ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کردیم.

اما منظور از «تسلیم»، تسلیمی نیست که سرباز در جنگ تسلیم دشمن می‌شود؛ این تسلیمی است به اکراه واجبار، بلکه تسلیمی است قلبی در برابر پروردگار در برابر تسلیم مردم به طاغوت‌های زمانه. کسی که عاشق خداست، خود را به او تسلیم می‌کند، این همان راهی است که به حق ختم می‌شود.

وَتَرَكْنَا فِيهَا آيَةً لِّلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ.  و در آنجا نشانه و عبرتی گذاشتیم برای کسانی که از عذاب دردناک خوف دارند. یعنی آن نشانه برای کسانی است که نگران لغزش‌ها و خطاهایشان هستند و می‌دانندکه هیچ عملی در طبیعت بدون بازتاب و واکنش نمی‌ماند. به گفته‌ی شاعر:
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات

وَفِي مُوسَى إِذْ أَرْسَلْنَاهُ إِلَى فِرْعَوْنَ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. و در داستان موسی نیز نشانه و عبرتی است، آن‌گاه که او را با حجتی روشن و آشکار نزد فرعون فرستادیم. «سلطان» یعنی دلیلی که سلطه آور است، موسی با دلایلی روشن و معجزاتی بیّن و آشکار به سوی فرعون فرستاده شد.

 فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَقَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ.  اما فرعون به اتکاء قدرت و سپاه خود رو برتافت و گفت این شخص (موسی) یا جادوگر است یا دیوانه. «تولّی» یعنی پشت کردن و بی‌اعتنایی نمودن. فرعون به «رکن» خود بازگشت؛ یعنی به آنچه اساس سلطنت و قدرتش بود و او را در مسند قدرت نگه داشته بود تکیه نمود، که منظور همان ارتش و نیروی نظامی اوست. وقتی کسی به چیزی اعتنا نمی‌کند و از آن رو برمی‌گرداند، معلوم می‌شود به چیز دیگری تکیه دارد. فرعون از موسی و منطق روشن و شریعت او روبرگرداند، چون پشتش به رکنش و تشکیلات نظامی و سیاسی و ثروتی که داشت گرم بود و آنها چنان مغرورش کرده بود که اعتنا به فلک نمی‌کرد.

فرعون گفت موسی یا ساحر است و چشم‌بندی و نیرنگ می‌کند، یا از روی دیوانگی این حرف‌ها را می‌زند و ادعای پیامبری می‌کند.

در زمان فرعون، ساحران اشخاص عالمی بودند و چیزهایی می‌دانستند که دیگران از آن بی‌خبر بودند؛ آنها خواص خیلی از اشیاء را می‌شناختند و کارهایی می‌توانستند بکنند که از عهده‌ی اشخاص عادی خارج بود. اما دیوانه کسی است که از عقل و درک بی‌بهره است و نمی‌تواند «ساحر» باشد. به همین دلیل فرعون می‌گفت موسی یا ساحر است یا دیوانه.

فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ وَهُوَ مُلِيمٌ پس او و هم سپاهش را گرفتیم و در دریا افکندیم در حالی که سزاوار ملامت و سرزنش بود. خطاکاری که به حقیقت پشت می‌کند و استکبار می‌ورزد، قهراً در خور ملامت است. کسی که به هیچ طریق نمی‌خواهد به راه بیاید و اصلاح گردد، البته در خور نکوهش است.

وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ. و نیز در ماجرای قوم عاد(باید نظر عبرت کرد)، آن‌گاه که بر آنها باد عقیم فرستادیم. و این گروه دیگری است از منکران. باد معمولاً. باد با موادی عالی که از سطح خاک برمی‌دارد ابر را تلقیح می‌کند و مقدمات بارش باران را فراهم می‌کند، همچنین موجب تلقیح گیاهان می‌شود، اما بادهای لجام گسیخته که هیچ خیر و فایدتی در آن‌ها نیست، بادهای عقیم‌اند. در سوره‌ حاقه (آیه ۷) آمده است که بر قوم عاد هفت شب و هشت روز باد سرد عقیم وزید تا هلاکشان ساخت. در زمان خود شاهد پدیده‌ای به نام «سونامی» هستیم که از انواع همین بلایای طبیعی است. در این دو سه سال اخیر حوادث طبیعی ناگوار بسیاری، مانند طوفان کاترینا روی داده است. وقتی طبیعت از تعادل خارج ‌شود، ‌آسیب‌ها و ویران‌های عجیب و غریبی وارد می‌آورد. باری، قوم عاد گرفتار چنان طوفانی شدند‌که بر هر چه می‌گذشت آن را همچون استخوان خشک وپوسیده می‌کرد:

مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ. وقتی هشت ‌روزچنان طوفان شدیدی بوزد، تر و خشکی باقی نمی‌گذارد و تمام گیاهان و درختان و سبزی و خرمی و همه‌ی آثار حیات را نیست و نابود می‌کند.

وَفِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ. و نیز درماجرای ثمود (باید نظر عبرت کرد)، آن‌گاه که به آنها گفته شد تا هنگامی برخورداری گیرید. داستان ثمود، یا قوم صالح، در سوره‌های دیگر هم نقل شده است. اینجا فقط یادآوری می‌کند و می‌گذرد. به قوم صالح هم گفته شد که فعلاً بهره‌مند شوید. یعنی غافلانه به لذات دنیایی خوش باشید.  این قوم هم مرتکب گناه نافرمانی شدند، آنها شتر صالح را، در حالی که به آنها گفته شده بود به آن آسیبی نرسانند و بگذارند هر جا می‌خواهد برود و از چشمه بنوشد، پی کردند و کشتند، و این امتحان آن قوم بود که یک خدا می‌خواست تقوای آنها را بیازماید. باری، عذاب الهی آنها را گرفت و مانند قوم عاد نابودشان کرد. در داستان حضرت آدم و حوا هم می‌بینیم آنها هم به همین‌گونه آزمایش شدند؛ به آنها هم فرمان داده شده بود ازهرآنچه در بهشت که خواستند بخورند ، اما فقط به یک شجره، که ظاهرا نماد شجره و شبکه شیطانی است، نزدیک نشوند. این ظاهراً طبیعت آدمی است که اگر او را آزاد بگذارند که هر کاری دلش خواست انجام دهد، ولی فقط یک کار کوچک را نکند، طبع و نفسش بر همان یک کار حریص می‌شود. این امتحان اراده آدمی است که آیا می‌تواند از یک کار کوچک خودداری و نفس خود را مهار کند یا خیر؟

قوم ثمود هم چنین آزمایشی داشتند. اما صالح، پیامبر آنها، پس از کشتن ناقه شتر، سه روز به آنها مهلت می‌دهد تا توبه و کار خود را اصلاح کنند؛ ولی اعتنا نمی‌کنند و صالح را به مسخره می‌گیرند. آن‌گاه به آنها گفته می‌شود که فعلاً برخوردار باشید، تا موقعی که بازتاب عملتان برسد.

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَهُمْ يَنظُرُونَ آنها از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردند. پس درحالی‌ می‌نگریستند، صاعقه‌ای آنها را فرو گرفت، یعنی ناگهان در مقابل چشمشان آذرخشی بر آنها زد و در اندک زمانی نابودشان کرد.
آذرخش پدیده‌ای برای همه آشنا است؛ زمانی رخ می‌دهد که بار الکتریکی مثبت ابرها با بار الکتریکی منفی زمین برخورد کند، که دراین‌صورت چندین هزار ولت بار الکتریکی ابر در زمین تخلیه می‌شود به گونه‌ای که اگر برساختمان یا درخت بلندی اصابت کند، آن را به آتش می کشد و یا اگر بر جانداری بزند در جا او را می کشد.

فَمَا اسْتَطَاعُوا مِن قِيَامٍ وَمَا كَانُوا مُنتَصِرِينَ. پس نتوانستند از جا برخیزند و از سوی کسی هم یاری نشدند.

وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ.  و قوم نوح نیز پیش از این (در ادوار پیشین تاریخ)، آنها هم مردمی حریم و حرمت شکن بودند. «فسق» یعنی شکستن حریم. در زبان فارسی معمولاً «فاسق» به کسی گفته می‌شود که عمل نامشروع ناموسی مرتکب شود، ولی «فسق» در قرآن بر هر گونه خروج از نظام و مقررات و شکستن مرز قانون اطلاق می‌شود.

تا اینجا این سوره اشاراتی بسیار کوتاه به اقوام گذشته داشت که همگی پا از مرز قوانین طبیعت انسانی که خدا مقدر کرده فراتر نهاده و گرفتارنتایج سوء اعمالشان شده بودند. نوع عذاب آن‌ها هم تفاوت می کرده است. اگر دقت کنید، چهار نوع عذاب در این آیات بر شمرده است که منطبق است با چهار عنصر طبیعت؛ یعنی آب و خاک و آتش و باد. قوم فرعون، که تکیه‌گاهشان رود نیل بود، در همان رود غرق شدند و از میان رفتند. سرزمین مصر، مانند ایران، بلکه بدتر از ایران، سرزمین خشک و کم آبی است، و رود نیل رگ حیاتی آن سرزمین به شمار می‌رود، پایه‌های قدرت فرعون هم در حقیقت بر روی نیل مستقر بوده است. وقتی حضرت موسی فرعون را به ایمان دعوت می‌کند، می‌گوید: أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي.(۲۲) آیا سرزمین مصر و این نهرها، یعنی شعبات رود نیل، که به فرمان من جاری می‌شوند، جز به من تعلق دارد؟ فرعون بود که فرمان می‌داد چه اندازه آب به سوی کدام شهر یا روستا جاری شود و چه مقدار آب سهمیه‌ی هر کسی باشد. فرعون و قوم او با همان نیرویی نابود شدند که تکیه‌گاه قدرت و مایه‌ی حیاتشان بوده است.

اما قوم عاد، که قرآن می‌گوید مردمی بسیار نیرومند و قوی جثه بودند، بر اثر وزش طوفانی شدید بر شهرشان مثل خرما بنانی که از ریشه قطعشان کنند، بر زمین ‌افتادند و ‌مردند. آنها نماد سطوت بودند و باد نماد سستی است! با این‌حال از ژایی که فکرش را هم نمی‌کردند ضربه خوردند.

قوم ثمود و قوم صالح با «آتش» و موج صاعقه نابود شدند. و قوم لوط زیر "خاک" و گل مذاب آتشفشانی و ابر گسترده‌ی خاکستری که بر سرشان فرو می‌ریخت مدفون گشتند. همه‌ی این مردمان که گمان می‌بردند عمر جاوید دارند و هیچ قدرتی نمی‌تواند بر آنها غلبه کند، گرفتار سوانح و بلایای طبیعی شدند و صحنه زندگی را خالی کردند. در هر حال، تا اینجا بحث تاریخی بود و از اینجا به بعد اشاراتی است به طبیعت:

 وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ.  وما آسمان را به نیرو برافراشتیم و همانا گسترش دهنده‌ی آنیم. موسعون اسم حالیه است، یعنی دایم در حال توسعه آن هستیم! این امر مسلمی است که در ۱۴ قرن قبل در دوران جاهلیت حاکم عربستان، موضوع توسعه جهان مطلقا مطرح نبوده است، نظریه‌ی انبساط عالم و گسترش دایم ابعاد جهان، که تئوری آن از زمان اینشتین به جهان دانش عرضه شده، مربوط به دوران رشد علمی بشر است در این زمان است که دانشمندان دریافته‌اند جهان ابعاد و اندازه و حدود ثابتی ندارد و از همان ابتدا که پدید آمده مدام در حال گسترش بوده است. برحسب تحقیقات امروز دانشمندان، حدود چهارده میلیارد سال پیش، بر اثر انفجاری عظیم، که به «مهبانگ» یا «بیگ بنگ» مشهور است، جهان از نقطه‌ی صفر پدید آمد و شروع به شکل گرفتن کرد. حتی حساب شده است که مثلاً در هر یک دهم ثانیه در آغاز پیدایش جهان، چه اتفاقی در ماده ‌افتاده است. پس از مهبانگ هم کهکشان‌ها به‌وجود آمده‌اند. یعنی، به گفته‌ی علم امروز، جهان از هیچ به‌وجود آمده است. این سخنان امروزه جزو حقایق مسلم علمی است و فقط نظریه نیست. و طرفه آنکه، چنان‌که گفتیم، هنوز هم جهان ما در حال انبساط است، نه آنکه فقط در آغاز پیدایش آن انفجاری رخ داده و دقایقی بعد پایان گرفته باشد. انفجار جهان هنوز هم ادامه دارد و پایان نیافته است و ابعاد جهان پیوسته از هم دور و دورتر می‌شود؛ درست مثل بادکنکی که مدام آن را باد کنند و پیوسته بزرگ و بزرگ‌تر شود. و شگفتی دیگر سرعت انبساط و گسترش جهان است که چیزی نزدیک به سرعت نور است! دانشمندان از مشاهده‌ی نورهای که در فاصله‌های معین به زمین می‌رسد، دقیقاً محاسبه کرده‌اند که کهکشان‌ها با چه سرعتی از هم دور می‌شوند و فاصله می‌گیرند.

این است که می‌گوید خداوند پیوسته در کار وسعت دادن جهان است. تعبیر بَنَيْنَاهَا (بالا آوردن) نشان می‌دهد که گویی بنّایی از پایین به بالا در کار بر آمدن است. «موسع» اسم فاعل است؛ یعنی آنکه خداوند همواره در این کار است.

وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ.  و زمین را گسترانیدیم و چه مهد نیکویی برایتان نهاده‌ایم. «فرش» چیزی است که می‌گسترانند، مثل فرشی که زیر پا می‌اندازند. «ماهد» اسم فاعل «مهد»( گهواره) است. پیش از آن، در آغاز همه زمین داغ و سوزان و درغلیان بود، پس از آن با برخورد ستاره‌های دنباله‌دار حامل آب با سیاره ما، سراسر این کره را آب فراگرفت . خشکی‌ها به‌تدریج از آب سر برآوردند و همچون فرشی بر زمین گسترده شدند، پس از پیدایش خشکی‌ها نیز میلیون‌ها سال دم به دم زلزله‌ و آتشفشان‌های بزرگ و مهیب رخ می‌داد، چنان‌که اصلاً زمین قابل زیست نبود. اما بعدها با چین و چروک لایه بیرونی زمین و کوه‌های تعادل بخش در پوسته خارجی، زمین برای بشر زیستگاهی آرام شد، مانند گهواره که بچه را در آن می‌گذارند و با تاب ملایمی که می‌خورد آرام می‌گیرد و خوابش می‌برد. یعنی در واقع زمین به صورت آرامشگاه انسان درآمد.

 وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ و از هر چیزی دو گونه آفریدیم، باشد که یاد کنید و پند گیرید. نیاز به توضیح ندارد که همه چیز در جهان ما به صورت زوج آفریده شده است. این هم یک مسئله و حقیقت علمی است که قبلاً به آن پی نبرده بودند. بشر حتی در هسته‌ی اتم نیز زوجیت، یعنی همان ثنویت الکترون و پروتون را کشف کرده‌ است و این را که الکترون بار منفی و پروتون بار مثبت دارد، حتی گفته می‌شود سیاه‌چاله‌ها نیز با دیسک مغناطیسی پیرامونشان همچون زوج عمل می‌کنند. اما درابتدا زوجیتی در زمین وجود نداشت و چند میلیارد سال از عمر کره‌ی زمین گذشت تا زوجیت با جدا شدن کروموزوم ایگرگ از ایکس در اشکال اولیه آن در عالم گیاهان ‌پدید آید و تکامل  با تسریع در انتقال ویژه‌گی‌های ژنتیکی دو نوع مختلف شتاب فوق‌العاده بگیرد.

به راستی که نظامی شگرف و مدیریتی شگفت در عالم برقرار است. آخر چه‌گونه ممکن است این ازواج متنوع که عالم قائم به آنهاست، خود به خود و با تصادف و حساب احتمالات آماری پدید آمده باشد؟ چرا هر چیز در جهان زوج است و ترکیب آنها موجب پیدایش موجود جدیدی می‌شود؟ آیا این نظام طراحی نداشته است؟ می‌گوید بیدار بشوید و بفهمید که عالم شما طراحی شده است و پدیدآورنده و خالقی دارد: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ. پس به سوی خدا بگریزید که همانا من از جانب او شما را هشدار دهنده‌ آشکاری هستم. «انذار» یعنی هشداراز خطری قریب‌الوقوع. نکته‌ی جالب این است که می‌گوید از خدا به سوی خدا فرار کنید. مثل کودکی که از خشم و تنبیه مادر می‌گریزد و به آغوش محبت خود او پناه می‌برد.

بارها خداوند این نکته را به بشر متذکر شده است، از جمله: نَبِّىءْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الأَلِيمَ.(۲۳).  بندگانم را خبر ده که من غفور و رحیم هستم، در ضمن عذاب من هم همان عذاب دردناک است. توجه کنید که غفور و رحیم دو «صفت» است،«غفور» مبالغه غفران و بخشش و رحیم مبالغه رحمت و دلسوزی است است، ولی عذاب را به صورت صفت ذکر نکرده و نفرموده «عذاب دهنده» هم هستم. بلکه گفت عذاب من عذاب دردناکی است. هم‌چنان‌که هیچ معلمی قصد قبلی تنبیه و تعذیب ندارد و هیچ مدرسه‌ای برای محروم کردن از تحصیل تأسیس نمی‌شود؛ ولی نظام آموزشی و تعلیم و تربیت ایجاب می‌کند که اگر شاگردی درس نخواند، از رفتن به کلاس بالاتر محرومش کنند. عذاب یعنی همین محروم شدن از رشد و رفتن به کلاس بالاتر و به هدف و مقصود خود نرسیدن. پس هم‌چنان‌که محصل باید از عوامل عقب افتادگی تحصیلی به عوامل رشد و کمال پناه ببرد، انسان نیز باید از عذاب خدا به مغفرت و رحمت او پناهنده شود.

انسان ذاتا از خطر می‌گریزد. به همین دلیل هم متذکر می‌شود کار آخرت را شوخی و سرسری نگیرید. اگر خطری جدی انسان را تهدید کند، نمی‌تواند و نباید نسبت به آن خونسرد و بی‌تفاوت و بی‌اعتنا بماند، چه رسد به اتفاق بزرگی که سرنوشت ابدی او را رقم خواهد زد. در برابر چنین اتفاقی، آیا می‌توان خونسرد و بی‌اعتنا ماند؟ پس، از این خطر بگریزید و به خدا پناه ببرید. اما خطر اصلی چیست و کدامست؟

 وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَر إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ.َ و با خدای یکتا خدایی دیگر نگیرید یقیناً من از سوی او شما را انذار دهنده‌ای آشکارم. مَعَ الله ،یعنی در معیت خدا. یعنی اگر خداپرست هستید، در کنار خداپرستی، پیغمبرپرستی، امام‌پرستی، خودپرستی و انواع و اقسام بت‌پرستی‌ها را رها کنید و یکتاپرست شوید. رسولان و امامان تنها برای نشان دادن طریق خداپرستی باید مورد توجه ما باشند. آنها الگو و اسوه‌ی خداشناسی‌اند؛ بهترین راهنمایان طریق خداپرستی‌اند. آنها وسیله‌اند- وسیله‌ی راهنمایی ما به سوی حق. می‌گوید از خطر عاقبت سوء، فقط به سوی خدا بگریزید و پناه ببرید. با خدا هیچ کس و هیچ چیز را شریک قرار ندهید. نمی‌گوید «به جای» خدا، بلکه با خدا و در کنار خدا. چنانکه اگر کسی کار خیری انجام دهد اما در ضمن بخواهد که مثلاً دیگران هم متوجه شوند و بفهمند که او چه آدم نیکوکاری است یا به منفعتی هم برسد، این می‌شود شرک و نفس خود را در کنار خدا قرار دادن. کاری می‌کند برای رضای خدا، ولی در ضمن برای خانواده‌ی خودش هم می‌خواهد منافعی تأمین کند. مایه می‌گذارد، فداکاری می‌کند، ایثار می‌کند، همه هم برای خدا، ولی در عین حال دوست می‌دارد که به پاس کارهایی که کرده ریاستی هم به او بدهند. یا اگر ندادند، دست کم از او قدردانی کنند. و اگر نکردند، قهر می‌کند و می‌رود. پس، از همان ابتدا در کنار خدا خودش هم مطرح بوده است و انتظار داشته تشویقش کنند، تأییدش کنند،‌آفرینش بگویند. بنابراین، به محضی که ناملایمی می‌شنود یا پی می‌برد که قدرش را نشناخته‌اند، رها می‌کند کنار می‌کشد. و با این کارش نشان می‌دهد جز خدا خودش هم در میان بوده است. و شرک یعنی همین. موحد فقط خدا را می‌بیند؛ و مشرک هم خدا را می‌بیند و هم خود را و هم دیگران را. إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ.یعنی همین!

كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. كَذَلِكَ یعنی این‌ چنین است و همواره در تاریخ همین گونه بوده و تکرار شده است که هر رسولی بر هر قوم و قبلیه‌ای آمد، متهمش کردند که یا جادوگر است یا دیوانه.

أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ.  آیا یکدیگر را به این سخن توصیه کرده بودند؟ خیر، بلکه آنها مردمی طغیانگر و سرکش بودند. یعنی کافران امهای پیشین هم، که با پیامبران چنین رفتار می‌کردند، هم روزگار نبودند که به یکدیگرچنین سفارش کنند، سفارشی که در کار نبوده است؛. وقتی که آدمی طغیان می‌کند یکی از آثارش این است که سخن حق را تکذیب می‌کند. «طغیان» یعنی خروج از ضوابط و مقررات و مرزها. و نتیجه‌ی طغیان همین است که طاغی حرف حق را نمی‌پذیرد و پیامبر خدا را یا دیوانه یا ساحر می‌پندارد.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ. پس، از آنها رو بگردان که سزاوار سرزنش نیستی. یعنی به آنها پشت کن و نگران مباش که در این کار ملامت خواهی شد. تو پیام را رساندی ولی نپذیرفتند و نمی‌خواهند بپذیرند. خوب، پس کار تو با آنها تمام است. در آیه ۴۰ همین سوره، پس از غرق شدن فرعون در رود نیل آمده است که: هُوَ مُلیم، یعنی او ملامت شده بود، در مورد یونس هم که از روی خشم قوم خود را ترک کرد و به آنها پشت نمود، در قرآن (صافات۱۴۲) آمده است که "وهوملیم". شاید پیامبر اسلام هم نگران همین بود که با پشت کردن به کافران مورد ملامت خدا قرار گیرد که فرمود: نگران مباش! ملامت نخواهی شد.

وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ. تو فقط تذکر بده و یادآوری کن. که پند و تذکر مؤمنان را سود دارد. در جای دیگر می‌گوید: فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى.(۲۴) پس پنده بده، اگر می‌بینی که پند فایده دارد. اما وقتی مخاطب اعتنا نمی‌کند و نمی‌خواهد حتی گوش کند، تذکر و یادآوری فایده‌ای ندارد. تذکر و یادآوری پیامبر برای کسی است که ذوق و آمادگی شنیدن حرف حق را دارد و توجه نشان می‌دهد.

در آیه‌ی بعدی سخن از خلقت آدمی است و چرایی آن؛ ممکن است در اینجا این سؤال پیش بیاید که اصلاً‌ خدا چرا ما را آفریده و این فراز و نشیب‌های زندگی و اوج و حضیض‌های آن از چیست و واقعاً چه هدفی از آفرینش انسان داشته است؟ چرا انسان‌هایی به مقامی ارجمند و والا می‌رسند و مانند ابراهیم خلیل و پیامبر اکرم اسلام اسوه‌ی عالمیان قرار می‌گیرند و کسانی به حضیض ذلت و پستی فرو می‌افتد؟ پاسخش را در آیه  بعد می‌دهد:

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. و من جنیان و آدمیان را نیافریدم مگر تا مرا عبادت کنند. قبلا توضیح داده بودم که «جن» صفت و حالت است، نه موجودی خاص. مثل زیبایی که صفت است و اشیاء و اشخاص و مناظر و آثار هنری زیبا و امثالهم البته وجود دارند، ولی چیزی به نام «زیبایی» در دنیا وجود ندارد. یا مثلاً زشتی که آنهم وصف است و موصوف‌های بسیار دارد ولی زشتی بدون موصوف قابل تصور نیست. "انس" مأنوس ماست، او را می‌شناسیم، دیده‌ایم و با او مؤانست و دوستی داریم. در مقابل، «جن» کسی یا چیزی است که بر ما پوشیده و پنهان است؛ بیگانه و غریبه است. یا هنوز به‌دنیا نیامده، یا از دنیا رفته؛ در هر صورت، در قلمرو شناخت ما قرار ندارد. دامنه‌ی شمول کلمه‌ی «جن» خیلی چیزها و موجودات را دربرمی‌گیرد. جن و انس یک تقسیم بندی بیگانه و خودی و غریبه و آشنا است. در قرن‌های اخیر، در معنای این کلمه خیلی از اذهان به اشتباه افتاده است. در حالی که در اوایل اسلام معنی درست این کلمه رابهتر می‌فهمیدند. برای عربی که فقط در قبیله‌ی خودش زندگی می‌کرد و جز آن را نمی‌شناخت، عظمت جهان و پیچیدگی موجودات آن با همین دو کلمه‌ی «انس و جن» یا "غیب و شهاده" قابل تعریف و تقسیم بندی بود ؛ چیزهایی را که می‌دید و می‌شناخت، برای او «انس» و چیزهایی را که نمی‌دانست و نمی‌شناخت «جن»محسوب می‌شد. مثلاً مار را قرآن «جن» نامیده است. می‌گوید وقتی موسی عصایش را انداخت، عصا مبدل به جن شد. یا می‌گوید همه‌ی شما انسان‌ها پیش از این در رحم مادرانتان جن بوده‌اید: أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ(۲۵) واژه‌ی «جنین» هم ازهمین ماده‌ی جن است، چون جنین در رحم مادر از چشم‌ها پنهان و پوشیده است. شما اگر به تمام مشتقات کلمه‌ی «جن» توجه کنید همین است، مثلاً به باغ «جنت» گفته می‌شود، چون درختان و سبزه‌ها زمین و خاک را پنهان کرده است. یا سپر را «جُنّة» می‌گویند، چون شخص پشت آن پنهان می‌شود. یا دیوانه را «مجنون» می‌گویند، چون عقلش پوشیده شده است. تمام موجوداتی که در زیر زمین‌اند و دیده نمی‌شوند «جن» به شمار می‌آیند. قرآن می‌گوید: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ.(۲۶) یعنی وقتی شب همه چیز را در ظلمت فرو برد و بر ابراهیم جن کرد؛ یعنی آنها را از دیده‌ی او پنهان ساخت.

اینجا هم منظور همین است ؛ می‌گوید هم شما انسان‌هایی که یکدیگر را می‌شناسید و معاصر و هم زبان هم هستید و در یک محیط زندگی می‌کنید، و هم آنهایی که نمی‌شناسید و از وجودشان بی‌خبرید، چه هم زمان شما باشند، چه نباشند و در آینده به دنیا بیایند، تنها برای یک مقصود خلق شده‌اند: لِيَعْبُدُونِ. این کلمه و مشتقات آن را معمولا«پرستیدن» و «پرستش» ترجمه می‌کنند. مطابق این ترجمه، معنای عبادت این می‌شود که خدا ما را خلق کرده تا او را عبادت کنیم! آیا خدا چون ارباب است و هر اربابی هم رعیت و بنده لازم دارد، خدمتگزار و بنده لازم داشته است؟  این واقعیتی است که وقتی کلمات زبانی به زبان دیگر برمی‌گردد، بعضا ممکن است مفهوم کلمات دچار تحریف ناخواسته گردد. در سال‌های پیش از انقلاب، مرحوم دکتر شریعتی می‌گفت در زبان عربی «عبد الطریق» یعنی جاده‌سازی و هموار کردن راه برای رهروان و جاده‌ی صاف و آسفالت را «طریق المُعَبد» می‌گویند. یعنی راهی که «عبد» شده است. ماشین‌ها و غلطک‌های جاده سازی را هم «عابد» می‌نامند. راه آسفالت نشده سنگلاخ و پست و بلند و ناهموار است و پذیرای آمد و رفت اتومبیل نیست. معنای مجازی«عبادت» در قرآن، هموار ساختن وجود خود برای ورود مرکب ملوکانه معبود یکتاست، گشودن پنجره دل برای نور خورشید جهانتاب رحمت است. لِيَعْبُدُونِ یعنی وجودتان فقط باید برای من گشوده باشد، نه تحریکات و وسوسه‌های شیطان،  شما باید همچون اسفنج، که آب را جذب می‌کند، صفات خداوند را در وجود خود جذب کنید.

ما که ذات خدا را مطلقاً نمی‌شناسیم، اما صفاتش را به ما در قرآن شناسانده است؛ خداوند «علیم» است؛ اشاره به نسبت  علم آموزی آدمی از خداوند دارد. خدا «حکیم» است، یعنی بشر می‌تواند و باید حکمت الهی را جذب کند، و همچنین است دیگر اسماء و صفات الهی؛ مانند «غفور» و «عزیز» و «رحیم» و «رحمان». مؤمن باید مظهر صفات «عزیز» و «رحیم» خداوند باشد، یعنی هم دارای عزت نفس و مناعت و علو طبع باشد، و هم دلسوز و اهل شفقت و رحمت بر خلق خدا. می‌گوید من تو را برای اینها خلق کردم. خلق نکردم که پیرو ابلیس باشی و وجودت گیرنده و جاذب القائات و وساوس شیطانی باشد.

 در سوره‌ی «یس» آمده است که در قیامت خدا از انسان می‌پرسد: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ و أَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.(۲۷).ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را عبادت نکنید، چرا که مسلما دشمن آشکاری برای شماست، و این‌که تنها مرا عبادت کنید که راه مستقیم همین است.

 وقتی ترجمه می‌کنند: شیطان را نپرستید! خدا را شکر می‌کنیم که الحمدلله ما که شیطان پرست نیستیم! از خود نمی‌پرسیم ‌مگر شیطان پرستی مسئله انسان بوده که تعهد گرفتن خدا از بندگان، پرهیز جدی از پرستش ابلیس بوده است؟! اگر عبادت را به همین معنای متبادر و متداول پرستش بگیریم، همه خیالمان راحت می‌شود که اگر روزی خدا این سؤال را از ما بکند، جواب خواهیم داد: استغفرالله! ما که هیچ وقت شیطان را نمی‌پرستیدیم. در حالی که آیه روشن می‌کند که اتفاقا اکثرانسان‌ها عبادت کننده‌ی شیطان‌اند؛ و برای همین است که عهد خود را به آنها یادآور می‌شود و این عقل، که خداوند به انسان بخشیده، ضامن آن عهد است. تو با عقلت می‌توانی تشخیص بدهی که خدا در وجود تو حضور دارد یا شیطان. آیا به دشمن خود تسلیم شده‌اید؟ آدم در برابر دشمنش باید مثل سدّ سکندر بایستد و با او مبارزه کند. چه‌گونه است که ما چنین رام دشمنمان شده‌ایم؟ هر چه او می‌گوید و هر تحریک و وسوسه‌ای که می‌کند تسلیمش می‌شویم؛ این اندازه در برابرش زبون و ناتوانیم! خدا می‌گوید من با شما پیمان بستم که فقط مرا عبادت کنید. وجودتان  گیرنده و جذب کننده‌ی صفات من باشد، نه اوصاف شیطان. شیطان نماد چیست؟ تکبر؛ مهم‌ترین و بدترین صفت ابلیس تکبر است. ابلیس در هیچ صفتی مثل «استکبار» توانایی ظهور و جلوه کردن ندارد. هیچ صفتی مثل منیّت و خودپرستی و خودبینی و خودرأیی شیطانی نیست. سفارش می‌کند که وجودت باید روآورنده به من، که سرچشمه‌ی خیر و نیکی‌هاست، باشد. و در برابر شیطان و وسوسه‌های او باید مقاومت و ایستادگی کنی. این است صراط مستقیم. ما روزی ده بار در نماز از خدا می‌خواهیم که ما را به صراط مستقیم هدایت کند. «صراط مستقیم» همین است که خداوند ما را محبّ خود و جذب کننده‌ی صفات خود قرار دهد و نگذارد که شیطان هادی ما شود و ما را به سوی خود جذب کند.

مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَالرَّزَّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتِينُ. من از آنها روزیی نمی‌خواهم. و نمی‌خواهم مرا طعام دهند. مسلما خدای صاحب نیروی متین خودش روزی دهنده همه است.

 «رزّاق» صفت مبالغه است؛ یعنی بی‌نهایت روزی دهنده. همه‌ی موجودات بی‌استثنا روزیشان را خدا می‌رساند. پس، او احتیاج به خدمتگزار و نوکر و کلفت ندارد که برایش کار بکنند.

خداوند. «متین» یعنی محکم و استوار است. نیروی الهی بی‌نهایت است. ذات صاحب چنین قدرتی آیا از کسی می‌خواهد که به او کمک کند؟ «عبادت» بنده و «عبد» شدن او، برای همین است که صفات خدایی در وجود خودش متحقق شود و از این طریق منشأ و مصدر خیر و خدمت به مردمان گردد.

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوبًا مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَابِهِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ، همانا کسانی که ستم کرده‌اند، عوارضی به‌دنبال دارند، همچون عوارض و عواقب همانندهاشان (که دامن آنها را در تاریخ گرفت)، پس اینقدر عجله نکنند( که اگر راست می‌گویی عذاب را بیاور). «ذَنوب» جمع ذنب است، و «ذَنب» یعنی دُم و دنباله. به گناه «ذنب» گفته می‌شود، چون دنباله و نتیجه‌ی خلاف و خطای آدمی است و آثارش در وجود او باقی می‌ماند. فرضا خوردن غذای با چربی یا شیرینی زیاد آثاری در خون باقی می‌گذارد که برای سلامتی شخص ضرر دارد و بیمارش می‌کند و گاه حتی ممکن است باعث مرگش شود. پس، این نیست که خوردیم و تمام شد و رفت. خیر، دنباله و عواقب دارد و گرفتارت می‌کند. چطور وقتی احساس بیماری می‌کنیم، به سفارش دکتر اول باید آزمایش خون بدهیم و ده‌ها عنصر را چک کنیم تا معلوم شود چه زیاده روی‌هایی کرده ایم و چه کسری‌هایی در خونمان وجود دارد که باید جبران و مقابله نماییم، آنوقت نسبت به آزمایش روحمان به اعتنا هستیم و نمی‌خواهیم یکبارهم سراغ آزمایشگاه وجدان یا طبیب دلمان را بگیریم؟ حضرت علی در باره پیامبر می‌فرماید: طبیب دوار بطبه. یعنی او طبیبی سیار بود که بساط طبابتش را همه جا می‌برد! اعمالی که انجام می‌دهیم در جهان آثارش باقی می‌ماند. به این «ذنوب» می‌گویند. اینکه ذنب را به ناچار «گناه» ترجمه می‌کنند، منظور همان آثار و عوارض کار غلطی است که دامنگیر انسان می‌شود. امروزه در بعضی از ممالک پیشرفته‌ سوابق، به‌خصوص مالی، هر کسی توسط موسسات مستقلی ثبت و ضبط می‌شود و هرکسی کارنامه و به اصطلاح کردیتی دارد که براساس آن می‌تواند از بانک وام بگیرد یا مثلا استخدام شود، می‌بیند چند تا مؤسسه گزارش تمام کارهای آدم از جمله دیرکرد پرداخت قبوض آب و برق و کرایه خانه و بقیه عملکردهای او را دارند و انگار همه زیر ذره بین هستیم!، ولی نمی‌خواهیم باور کنیم خدای جهان نیز کردیتورهایی دارد! و این البته در ممالکی است که حساب و کتاب در آن هست. در هر حال، دنباله‌ی کار غلط آدمی، تا جبران نکند، در نظام کلی جهان باقی است و از میان نمی‌رود.

اما، مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَابِهِمْ، عوارض و آثار اعمال همان امت‌هایی است که سرنوشتشان را پیش از این بازگو کرد. می‌گوید اینها هم از کارهاشان همان نتایج را خواهند گرفت، و همان اتفاقی که برای ستمگران پیشین افتاد برای ستمگران کنونی و بعدی نیز خواهد افتاد.

پس، خیلی عجله نکنند و به شتاب آن نتیجه را از خدا نخواهند. طعنه می‌زنند که این عذابی که وعده‌اش داده شده پس چرا نمی‌آید! به آنها می‌گوید شتاب نکنید، به موقعش خواهد آمد و گریبانتان را خواهد گرفت.

 فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُون. پس وای برکسانی که کفر ورزیدند از آن روزشان که وعده داده می‌شوند! یعنی در آن روز وای بر پوشاندگان و نادیده گیرندگان حقیقت! وای بر کسانی که نظام‌مند بودن عالم و این حقایق را منکرند! وای بر آن روزشان که به آن هشدار داده شده‌اند!

صدق الله العليّ العظيم......


۱) طه(۲۰) / ۵۵

۲) بقره(۲) / ۱۵۶

۳) صافات(۳۷) / ۶

۴) ماعون(۱۰۷) / ۵

۵) آل‌عمران(۳) / ۱۳۳

۶) اسراء(۱۷) / ۷۹

۷) نهج‌البلاغة ، «کلمات قصار»، کلمه‌ی ۷۷

۸) بقره(۲) /۱۹۷

۹) معارج(۷۰) / ۲۴ و ۲۵

۱۰) اسراء(۱۷) / ۲۶

۱۱) بقره(۲) / ۲۷۳

۱۲) بقره(۲) / ۲۷۳

۱۳) روم(۳۰) / ۱۳ و زخرف(۴۳) / ۱۱

۱۴) Linda Buck

۱۵) مرسلات(۷۷) / ۵۰

۱۶) نساء(۴) / ۸۶

۱۷) صافات(۳۷) /۹۱

۱۸) آل‌عمران(۳) / ۶۷

۱۹) آل‌عمران(۳) /۵۲

۲۰) حج(۲۲) /۷۸

۲۱) شوری(۴۲) / ۱۳

۲۲) نزخرف(۴۳) / ۵۱

۲۳) حجر(۱۵) / ۴۹ و ۵۰

۲۴) اعلی(۸۷) / ۹

۲۵) نجم(۵۳) / ۳

۲۶) انعام(۶) / ۷۶

۲۷) یس(۳۶)‌ / ۶۰ و ۶۱
 

`