عقل"
خود بنيــاد" و عقل" خدا بنيــاد"
تغيير
تاريخى مفهوم عقل قرآنى در فلسفه، عرفان و علم
زبان و ادبيات، جرياني سيّال و در معرض تغيير و تحول دائمي است. كلمات و
كنايات به مرور زمان رنگ ميبازند و مردم هر عصر و نسلي به تناسب اشتغالات
و فرهنگ زمانه، محتواي تازهاي در ظرف زبان وارد كرده و روح تازهاي به آن
ميبخشند.
كليات زبان و ادبيات و جان و جوهر آن البته ثابت و جاويد ميماند، اما
اجزاء و عناصر تشكيل دهنده زبان بعضاً دستخوش تحول ميگردد. مي بينيم كه
نسل امروز آثار حافظ و سعدي و مولوي و فردوسي را ميخواند، ولي فهم فرزندان
ما از مراد آن فرزانگان در موارد بسياري با فهم معاصرين آنان متفاوت
ميباشد. اين تفاوت چيزي جز تغيير محتوائي برخي كلمات در ظرف زبان و زمان
نميباشد.
از جمله اين موارد، واژة "عقل" است كه از كلمات عربي و مفاهيم قرآنيِ وارد
شده در زبان فارسي به شمار ميرود. بيشتر مردم معناي "عقل" و معادل فارسي
آنرا "خِرد" و فرزانگي ميدانند و از آن مفهوم درك و دانش دريافت ميكنند،
در حاليكه چنين ترجمه و برگرداني در انتقال معناي "عقل"، ناقص است و
نميتواند محتواي مورد نظر را از زبان اصلي خود منتقل نمايد.
اشكال از استنباط ايرانيان امروز از واژة "عقل" و مغايرت آن با( معناي اصلي
آن در قرآن يا) زبان عربي نيست، از همان قرون نخستين، با گسترش اسلام و
آميخته شدن زبان و فرهنگ اعراب با ملتهائي كه به آئين جديد ميگرويدند،
رنگ پذيري كلمات آغاز گرديد.
در روزگاريكه آثار فيلسوفان يونان به فضاي فرهنگي مسلمانان وارد ميشد،
متفكرين ايراني همچون ابن سيناها، رازيها، فارابيها و متفكرين اندلسي
همچون ابن رشدها و ابن عربيها عقل و فلسفه را از يك جنس تصور كردند و عقل
نظري يا عقل فلسفي معادلي با عقل قرآني تلقي گرديد.
معتزله نيز با تكيه بر چنين برداشتي از عقل، در برابر اشاعره كه عمدتاً بر
"نقل"، يعني اخبار و احاديث اعتماد ميكردند، همان مفهوم "خِرد ورزي" و
انديشه گرائي را كه ايرانيان از واژه "عقل" استنباط كرده بودند، توسعه و
تسري دادند.
به تدريج كه فقاهتِ فرو رفته در ظواهر شريعت، فضاي فرهنگي جامعه را بر
فلسفه و فيلسوفان عقلگرا تنگ ميكرد، عرفان به عنوان عكسالعملي در برابر
تنگ نظري و تحجرو ظاهرگرائي رياكارانه پديد آمد. اين بار عارفان كه از تعبد
تقليدي و تو خالي به تنگ آمده بودند، "عشق"را، با مفهوم برگرفته از عرفان
هندي و بودائي (۱)، در برابر فقه عَلَم كردند و از
"عشق" همكار و بعضاً رقيبي براي "عقل" ساختند. عشق، نماد دل و درون عاطفي و
عقل نماد خِرد خُردبين حسابگر شد و عارفان و اديبان ما تعارض عشق و عقل را
در تصاوير زيبائي به نثر و نظم كشيدند.
مفهوم امروزين "عقل" نيز در فضا و فرهنگ ماديگرا و دنيا طلب جهان علمي و
صنعتي غرب، به گونهاي بنيادي با معناي اين كلمه در زبان عربي و فرهنگ
قرآني تفاوت دارد و طبقه موسوم به روشنفكر خرد گراي امروز كه بر عقلانيت
مستقل از دين تكيه ميكند، به چيزي كه اعتقاد ندارد همان عقلانيت متعهد به
محور خداست، كه اساس قرآن ميباشد.
پس به طور خلاصه مفهوم عقل در قرآن، با مفهوم اين كلمه در سه قلمرو: فلسفه،
عرفان و علم، به ترتيبي كه در صفحات بعد خواهد آمد مغايرت دارد.
چگونه مغايرت نداشته باشد در حاليكه:
۱- عقل فلسفي بر شك و شناخت نظر دارد و عقل قرآني
بر شيوه كاربرد شناخت (استفاده از علم براي اصلاح عمل)
۲- عقل عرفاني مادون عشق و دستيار يا رقيب آن است و در قرآن اصلاً سخني از عشق
نيامده است،
۳- عقل مدرن انسان محور و دنيا طلب است و عقل قرآني خدا محور و آخرت نگر.
نتيجه آنكه امروز آشفتگي غريبي در مراد و منظور
كسانيكه عقل را ميستايند، به مصداق: "هر كسي از ظن خود شد يار من ..." پديد آمده
است. هم جريان تاريخي الحاد و انكار خداي مذاهب، به عنوان عكسالعملي در برابر
مسيحيت و سلطه كليسا، از همان آغاز رنسانس در اروپا، "عقل" را جايگزين "ايمان" كرده
و امروز بيش از گذشته، بر مركب عقل مدرن و خود بنياد ميتازد، و هم جريان روشنفكري
اسلامي، حتي اسلام سنتي (هر چند در نظر و نه عمل) با اتكاء به متون اصلي، عقل را
عاليترين وسيله خداپرستي ميدانند! (۲)
اين تناقض چگونه قابل توجيه است و چگونه ميتوان باور كرد وسيلهاي به دو جريان
متضاد مدد برساند؟! هم كساني را كه ماوراءالطبيعه و خداوند و فرشتگان و رسولان و
كتابهاي ديني را موهوم و مبتني بر خيالات خالي از عقل و منطق ميدانند تكيهگاه و
تنها معيار باشد، و از آن به عنوان حربهاي عليه دين استفاده كنند، و هم مؤمنان را
مهمترين معيار عليه بيديني!! چنين است كه تا مرزبندي و مقصود مشربهاي فكري مختلف
از كلمه عقل روشن نشود، نميتوان درباره آن به گفتگو نشست و مردم را به آن دعوت
كرد.
درباره عقل فلسفي و عرفاني، انديشمندان و اديبان ما سخن فراوان گفتهاند، آنچه كمتر
درباره آن بررسي شده، مفهوم عقل در زبان عربي و كلام قرآني است كه اين مختصر در
جستجوي آن است.
به پندار اين قلم ، معناي اصلي "عقل"، آنچنان كه در ادبيات عربِ قبل از نزول قرآن،
و در زبان قرآن مورد نظر بودهاست، مغفول واقع شده و به طور طبيعي، آنچنان كه آب
رودخانه به نسبت دور شدن از سرچشمه خود، رنگ و رسوب بستر ميگيرد، طعم تاريخ و تمدن
و فرهنگهاي پذيراي خود را گرفته است.
چارهاي نيست جز آنكه به سرچشمه مراجعه كنيم و ظرف آزمايش خود از آن آب پر كنيم و
پيمانه پندارهاي پيشينيان رها سازيم. مسلماً مهمترين معيار براي شناخت مفهوم اين
كلمه در فرهنگ اسلامي، چيزي جز قرآن، به عنوان اصل و اساس دين نميباشد. امّا
شايسته است قبل از بررسي آن، نگاهي به نظريات آورنده اين شريعت و برخي بزرگان آن كه
مفهوم اين واژهها را به خوبي دريافته و در گفتهها و نوشتههاي خود انعكاس
دادهاند بكنيم كه نزديكترين برداشت و تلقي مفاهيم قرآني نسبت به زمان نزول
بودهاست. با سخنان پيامبر اسلام درباره عقل، اجمالاً آشنا شديد (۳)
مسلماً مفهوم عقل در انديشه كسي كه آن را اولين گوهري مينامد كه خدا آفريده
(۴) ، و در باور آنكه عقل را همان چيزي ميداند كه خدا با آن
پرستيده ميشود و بهشت فقط با آن كسب ميگردد (العقل ما عُبد الرحمن و اكتسب به
الجنان) (۵) جايگاه اين عنصر متفاوت با آن چيزي است كه امروز
فهميده ميشود.
علاوه بر نقل نكاتي از پيامبر اسلام، بي مناسبت نميداند براي تعميق شناخت استنباط
مردم معاصر نزول قرآن از واژة "عقل"، سخنان كسي را از نه سالگي در دامان تربيتي آن
رسول و با آموزه هاي قرآن رشد كرده، يعني عليبنابيطالب(ع)، مورد توجه قرار دهيم.
آثار گردآوري شده آن بزرگوار در نهج البلاغه كمك مؤثري براي اين تحقيق به شمار
ميرود.
فرازهاي ذيل مفهوم عقل را در احساس و انديشه علي(ع) نشان ميدهد.
الف- مفهوم عقل در نهج البلاغه
از مجموع مواردي كه مشتقات كلمه "عقل" در نهج البلاغه
به كار رفته است، به روشني ميتوان معناي "حفظ و نگهداري" علم و تجربه و كاربرد
عملي آن در زندگي را از آن دريافت نمود. به اين معنا كه تفكر آدمي در پديدههاي
پيرامون خود و جرياناتي كه در جوامع بشري ميگذرد، همچنين "تجربياتي" كه در زندگي
كسب ميكند، او را به "علم" ميرساند. بسياري از مردم چنين علم و اطلاعي را كه
محصول تفكر و تجربه زندگي است، جدّي نميگيرند و جذب وجود خود براي تأثيرگذاري در
عملكردشان نميكنند، عاقل در مفهوم نهج البلاغه كسي است كه "علم"، يعني "محصول
تفكر" را حفظ و نگهداري ميكند و در زندگي به كار ميگيرد.
با اين تعريف فرق ميان سه مقوله تفكر، علم و تعقل روشن ميشود. تفكر همان انديشه
كردن در پديدههاي پيراموني است. از تفكر "علم" حاصل ميشود و كاربرد علم در اصطلاح
عمل (در چهارچوب و جهان بيني ديني) تعقل ناميده ميشود.
نگاه كنيد به شواهد ذيل مبتني بر استنباط معنايي عقل
:
۱- "العقل حفظ التجارب و خير ما جرّبت ما
وعظك"(نامه ۳۱ بند۹۴)
ترجمه: عقل حفظ كردن تجربيات است و بهترين آنچه تجربه ميكني چيزي است كه تو را
پند دهد.
۲- "و اقبلوا النصيحة ممن اهداها اليكم و اعقلوها علي انفسكم" (خطبه
۱۲۰/۱۲۱بند۸).
اندرز را از كسي كه آن را به شما هديه ميدهد بپذيريد و آن را آويزة گوش جان
سازيد.
۳- "اعقلوا الخبراذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل روايةٍ، فان رُواة العلم كثيرً و
رُعاته قليلً" (حكمت ۹۴/۹۸).
خبر را مورد تعقل قرار دهيد هر گاه آن را شنيديد، آن هم تعقل رعايت كننده، نه
تعقل روايتگر، زيرا نقلكنندگان علم بسيارند، ولي رعايتكنندگان آن اندكند.
۴- (آل محمد) "عقلوا الدين عقل وعايةٍ و رعايةٍ لا عقل سماعٍ و روايةٍ ... "
(خطبه۲۳۹).
(خاندان محمد) در دين تعقل كردند، تعقلي فرا گيرنده (در ظرف وجود خود جذب
كننده) و رعايت كننده، نه عقل شنونده و روايت كننده ...
در ذهنيت مسلمانان صدر اسلام، و به طور كلي اعراب
معاصر نزول قرآن، مفهوم كلمه "عقل"، بر حسب آنچه از فرهنگ زمانه و آيات قرآني
دريافت كردهبودند، نوعي فرا گرفتن و "حفظ و نگهداري" نتيجه تلاشهاي فكري و
تجربيات عملي بود كه بايد در زندگي به كار گرفته شود. چنين برداشتي مسلماً با ذهنيت
انسانهاي معاصر ما كه عقل را همان تلاشهاي فكري، نه الزاماً حفظ و به كار بردن آن
در اهداف از قبل تعيين شده (همچون واجبات مذاهب) ميدانند، تفاوت دارد.
علاوه بر مفهوم "حفظ و نگهداري"، واژه عقل در زبان قرآن، به گونهاي تعهد و وابسته
بودن را نيز ميرساند. اگر دنياي مدرن امروز به "عقل خود بنياد" تكيه ميكند و
هيچگونه تعهد و باوري را مستقل از تشخيص عقلي نميشناسد، در فرهنگ قرآني، عقل به
عنصري اطلاق ميشود كه موجب پيوند بنده با خالق و ارتباط و اتصال او با مركزيت عالم
را تأمين كند. اگر عقل امروز خود بنياد است، عقل قرآني خدا بنياد ميباشد. اوّلي
انسان محوري است، دوّمي خدا محوري.
نگاه كنيد به جمله ذيل از علي(ع) به اهل بصره
هنگام وقوع فتنههاي سياسي، اجتماعي:
"فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه علي الله عز و
جل فليفعل" (خطبه ۱۵۶/۱۵۵)
ترجمه: در اين شرايط هر كس تواند نفس خويش به عقال خدا ( پيوند و ارتباط با او)
در آويزد، چنين كند.
جالب اينكه عقل را در هيئت توأمان فعل و اسم، نيز در گفتار خود به كار برده
است. مثل:
"فاعقل عقلك و املك امرك" (نامه۶۵)
ترجمه: عقل خويش به عقل (تحت فرمان و نگهداري مهار) آور و بر كارت مسلط باش.
اصولاً در زبان عربي، به ريسمان و حبلي كه حيوان را
به ميخ و محوري بهبندد تا از حريم دائره آن تجاوز نكند، "عقال" گفته ميشود. با
اين ارتباط زبان شناسي، عقل همان ريسمان رهائي انسان از انگيزههاي شيطاني براي
نگهداري او در محدوده و حريم شريعت و متعهد ساختن او به مركز و مقصود جهان هستي
ميباشد تا از مرزهاي مقررات خالق تجاوز نكند، چيزي شبيه وجدان اجتماعي امروز ما در
تعهد و پايبندي به مقررات زندگي شهري.
اگر انكار كنندگان اصالت باورهاي ديني در دنياي ما "عقلانيت" را در برابر "اعتقاد"
به باورهاي غير قابل شناخت و اندازهگيري با ابزارهاي علمي امروز ميدانند، در
نوشتههاي نزديك به زمان نزول قرآن، "عقلانيت" در برابر "اسارت هواي نفس" مطرح شده
است كه همان خروج از حريم الهي و پيروي از تمايلات تحريكات شيطاني ميباشد.
نگاه كنيد به شواهد ذيل از سخنان علي(ع):
حكمت ۴۲۴/۴۱۶- "العقل حُسامً قاطع .. قاتل هواك
بعقلك" (عقل شمشير برندهاي است ... به نيروي عقل با هواي نفست پيكار كن)
حكمت ۲۱/۲۲- "كم من عقل اسير تحت هوي اسير" (چه بسيار عقل ها كه اسير هوا و
هوساند).
حكمت ۲۱۹/۲۱۰- "اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع" (بيشترين شكست و زمين
خوردن عقلها به دليل برق آزمنديهاي زندگي است).
حكمت ۲۵۲/۲۴۴- "ترك شرب الخمر تحصيناً للعقل" (منع مشروب خواري محافظت از عقل
است).
از نظر زبان شناسي، واژههاي قرآني داراي وجوه متعددي
هستند و بر حسب آنكه از چه زاويهاي به آن نگريسته شود، معناي متفاوتي ميدهد.
مثلاً كلمه "جهل" گاهي در مقابل علم قرار ميگيرد، كه مفهوم ناداني از آن استنباط
ميشود. گاهي در برابر "حِلم"، كه معناي عدم كنترل نفس و اسارات در احساسات و غرائز
ميدهد و گاهي هم در برابر "عقل" كه در اين صورت معناي "دست خالي بودن و فقر دانش"
اخلاقي ميدهد:
حكمت ۵۴- "لا غني كالعقل و لا فقر كالجهل"
(هيچثروتي چون عقل و هيچفقري چون جهل نيست)
"عقل" نيز كه در عبارت فوق در برابر "جهل" قرارگرفته و در مواردي در برابر هواي
نفس، گهگاه نيز در برابر "حماقت" مورد استفاده واقع شده است. مثلاً:
حكمت۳۸/۳۷- "ان اغني الغني العقل و اكبر الفقر الحمق" (بالاترين بي نيازي عقل و
بزرگترين فقر حماقت است).
از اين تقابل ميتوان فهميد احمق كسي است كه دانش و تجربه را نگه نميدارد و از
آن عملاً استفاده نميكند.
ب - مفهوم عقل در قرآن
كلمه عقل را ما در زبان فارسي عموماً به صورت "اسم"
يا "صفت" به كار ميبريم. ميگوئيم فلاني عقل ندارد، يا عقلش كم است، آن ديگري آدم
عاقلي است! يا اينكه؛ جاهل سنگي در چاه مياندازد كه صد تا عاقل هم نميتوانند آن
را در آورند ...
در اين مثالها و مشابه آنها، گوئي عقل، همچون دانش و دارائي، چيزي است كه عدهاي
فاقد و كساني داراي آن هستند. امّا از ۴۹ مرتبهاي كه واژه عقل در قرآن به كار رفته
است، حتي يك بار هم اين كلمه در هيئت اسم يا صفت نيامده و تماماً به صورت "فعل" به
كار رفته است. مثل: تعقلون، يعقلون، نعقل و ...
از همين تفاوت شايد بتوان به تفاوت ظريفي كه در اين مسئله وجود دارد پي برد. ما در
زبان فارسي عقل را صفت ثابت و حالت راكد و ايستائي تصور ميكنيم، اما در فرهنگ قرآن
حالت ديناميك و متحرك دارد. يعني مثل ورزش، همگان توانائي و استعداد آن را دارند
ولي عدهاي به كارش ميگيرند و از آن استفاده ميكنند و برخي ضايعش ميسازند. لغت
شناسان عقل را فهميدن و درك و دريافت عميق (نه سطحي و سرسري) معنا كردهاند. در
واقع عمل تعقل، نوعي "پردازش" روي دادههاي علمي و نتيجهگيري مفيد از آنها براي
اصلاح معايب و نواقص در جهت رشد و توسعه است، كه هم در زندگي مادي دنيائي كاربرد
دارد و هم در ارتباط با آخرت و زندگي ابدي.
اين مفهوم با معناي "حفظ و نگهداري" كه با توجه به معناي ريشهاي كلمه عقل از آن
استنباط كرده بوديم، هماهنگي دارد. كسي كه دستاوردهاي علمي و تجربيات خود را حفظ
ميكند و عميقاً آن را در وجود خود نگهداري ميكند، امكان بهرهبرداري از آن را به
هنگام لزوم فراهم ميسازد.
عمل تعقل به كمك ابزار شناختي كه خالق حكيم ارزاني داشته است، يعني گوش و چشم انجام
ميشود. در اين حالت اطلاعاتي كه از طريق اين دو گيرنده به مغز ميرسد مورد تجزيه و
تحليل و نقد و بررسي قرار ميگيرند و در اين فرآيند نتيجهاي حاصل ميشود كه تعقل
شمرده ميگردد. بنابراين تعطيل و به كار نينداختن اين دو وسيله در واقع تعطيل تعقل
است.
نگاه كنيد:
بقره ۱۷۱- "صم بكم عميً فهم لا يعقلون" (كرند و
گنگاند و كور، در نتيجه تعقل نميكنند)
انفال ۲۲- "ان شرّ الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون" (بدترين
جنبندگان نزد خدا كران گنگي هستند كه تعقل نميكنند).
ملاحظه بفرمائيد حيوانات نيز مانند ما چشم و گوش
دارند، اما چون ستادي مركزي براي تجزيه و تحليل و بررسي اطلاعات حاصله ندارند،
نميتوانند عمل پردازش اطلاعاتي را انجام داده و به اصطلاح تعقل كنند. به تعبير
قرآن، انساني كه داراي چنين استعدادي است، با عدم تعقل در حقيقت به مرتبه پائينتر
از چارپايان سقوط كرده است.
چنين مفهومي از كلمه "عقل"، نه تنها با مفهوم امروزي عقل در جوامع مدرن، كه بر دانش
تجربي بشر و مشاهدات عيني او در برابر عوالم ماوراء طبيعت تكيه دارد، مغايرت دارد،
بلكه با مفهوم آن در عرفان نيز، كه عقل را دستيار دل و بعضاً رقيب عشق ميداند،
مغاير است. آيا شگفتانگيز نيست كه قرآن عمل تعقل را نيز به قلب، كه ما آن را مركز
احساسات و عشق و عواطف ميدانيم نسبت داده است:
"افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون
بـها او اذان يسمعون بـها فانـها لا تعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في
الصدور"
آيا جهانگردي نكردهاند تا دلهائي پيدا كنند كه بدان تعقل نمايند يا گوشهائي كه
بدان بشوند، پس اين چشمها نيست كه كور ميشود، بلكه دلهائي كه در سينههاست كور
ميشود!
بيش از نيمي از مواردي كه مشتقات كلمه عقل در قرآن به
كار رفته است، با جملات: افلا تعقلون (پس چرا تعقل نميكنيد) و لا يعقلون (تعقل
نميكنند)، كساني را به خاطر تعطيل كردن تعقل و انديشه نكردن در اطلاعات كسب شده
مذمت كردهاست.
منظور از اطلاعات، البته اطلاعات آب و هوا و اشتغالات زندگي روزمرّه و حوائج مادي
نيست، بلكه به اصطلاح قرآني، "آيات" است. "آيه" يعني نشانه و علامت. هر نشانهاي
اشارهاي است به مقصد يا مقصودي كه بايد قصد آن كرد. شما وقتي وارد يك كارخانه يا
دانشگاه ميشويد، همه رفت و آمدها و تلاشها و تحركها، حكايت از هدف و مقصودي كه
از تأسيس آن اماكن رفته است ميكند، در مقياس بسيار عظيمتر و پيچيدهتر، جهان هستي
و هستي ما انسانها نيز نميتواند بيهوده و بازيچه و باطل باشد و سمت و سو و هدف و
حقيقتي نداشته باشد.
آنچنان كه با گردش كوتاهي در هر محيط علمي، صنعتي، ورزشي، هنري و ... به راحتي
ميتوانيد به مقصود آن پي ببريد، جهان هستي نيز با تمام جزئياتش "آيات" و علاماتي
به شمار ميروند بر وجود نظم و ناظمي هوشمند.
نقشي كه تعقل در اين زمينه بازي ميكند "پايبندي" (با توجه به معناي عقال = پايبند)
به قوانين و نظامات اين مجموعه و تعهد به آن و تبعيت از آن است كه از فهم عميق آيات
و نتيجهگيري از آن حاصل ميشود.
آيات، به تعبير قرآن، هم در "آفاق" قابل مشاهده است و هم در "انفس". يعني هم در
طبيعت پيرامون، و هم در جسم و جان و روان خودمان (۶) . هم شكل
تكويني (طبيعت كون و مكان) دارد، هم تشريعي (كتب و شرايع). پس هم طبيعت آيه خدا
محسوب ميشود، هم شريعت.
زمينه هاي تعقل در طبيعت كه قرآن ما را به آن دعوت
كرده است بعضاً عبارتند از (۷) :
- آفرينش آسمانها و زمين، ماه و خورشيد و ستارگان
(نگاه به آيات كلان در بالا)
- گردش شبانهروزي (انواع حركتهاي وضعي و انتقالي)، حركت كشتي در دريا، گردش
بادها، پيدايش ابرها، رعد و برق (نگاه كنيد به اشكال مختلف حركات و انرژيها).
- پديده رستاخيز بهاري ناشي از نزول باران و پيدايش هزاران محصول از يك آب و يك
خاك (ژنتيك گياهي) و فرآيند شيميائي تبديل ميوهها (نگاه كنيد به تغيير و تحول
و بازآفريني).
البته آياتي كه در قرآن به آنها اشاره شده است، منحصر
به آفاق طبيعت نيست، موارد فوق آياتي بود كه با موضوع تعقل پيوند خورده است، از
زواياي ديگري نيز به آيات او در طبيعت اشارههاي فراواني شده است كه خود موضوع
مستقلي ميباشد.
سواي تعقل در طبيعت، به تعقل در تاريخ و تجربه انسان در ادوار پيشين
(۸) ، تفاوت وضعيت اقتصادي طبقات جامعه (۹) ، تجديد حيات و
نمونههاي دنيائي رستاخيز (۱۰) و آيات تشريعي (۱۱)
توصيه شده است.
نكات ديگري را نيز كه بيفايده نيست به اين بحث اضافه
كنيم؛
۱- ارتباط عقل و علم
تنها در عقل مدرن نيست كه به دستاوردهاي علمي (در
برابر دين) تكيه ميشود، در عقل قرآني نيز بدون توجه به نتايج علم و تجربه، اصلاً
تعقل امكانپذير نميباشد. قبلاً اشاره كرديم كه تعقل گام سوم فرآيندي است كه با
تفكر در پديدهها و تحولات (گام اول) شروع ميشود و با بهرهوري از "علم" حاصل از
تفكر (گام دوم) به نتيجهگيري و اصلاح خود ميپردازد.
قرآن در تمثيلي از سست و پوشالي بودن تكيهگاه تودههاي فريب خورده مردم به
تشكيلات جباران روزگار و تشبيه آن به تار "عنكبوت"، تأكيد ميكند از اين مثالها جز
"عالمان" (كساني كه علم و آشنايي به سرنوشت ملتها و عاقبت شوم مردمان مستبد پرور
داشتهباشند) به تعقل نميپردازند.
وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ
وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (عنكبوت ۴۳)
اين مثالها را براي مردم ميزنيم، اما جز دانشوران آنها را در نمييابند (به
نتايج آن دل نميسپارند).
۲- تعقل نكردن پستى و پليدى است!
انديشيدن كاري روشنفكرانه و فضيلتي ويژه فرهيختگان
نيست كه مردم عادي را از آن استثناء كنيم. تعقل مثل تنفس است كه اگر تعطيل شود،
مرگآور است. در منطق قرآن تنها با تعقل است كه ميتوان به ايمان رسيد و خداوندي كه
ميتوانست بندگان را به گونهاي بيافريند كه ذاتاً مؤمن باشند، اكراه و اجبار در
عقيده را، حتي بر رسولش، ناروا شمرده تا بستر آزاد تعقل را گسترده باشد و شگفت
اينكه تعقل نكردن را مساوي رجس (پليدي تنفر آور) قرار داده است:
اء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ
جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ
الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (يونس ۹۹و ۱۰۰)
اگر پروردگار تو ميخواست، همه اهل زمين (جبراً) ايمان ميآوردند (ولي به حكمت
خود، به انسان اختيار داد) آيا تو ميخواهي مردم را به ايمان وادار كني؟
هرگز ممكن نيست كسي (به اكراه) ايمان بياورد، جز (بر اساس تمايل قلبي در
چارچوب) قانونمندي خدا. و خداوند پليدي را بر كساني كه تعقل نميكنند قرار
ميدهد.
"رجس" در قرآن به شراب و قمار و بت پرستي و گوشت خوك
و انواع پستي و پليديهاي رفتاري نسبت داده شده است. آيا شگفتانگيز نيست كه تعقل
نكردن را نيز "رجس" ناميده است؟!
۳- خسران آخرت، ناشى از نشنيدن و نينديشيدن است
اگر در سخن قبلي، ايمان و سعادت را در گرو تعقل قرار
داده بود، در جهت مقابل نيز، كفر و عقوبت و خسران آخرت را نتيجه نشنيدن حقايق و
نينديشيدن در پيام آنها شمرده است. نگاه كنيد به سخن زير از زبان دوزخيان:
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ
مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ (ملك ۱۰)
اگر ميشنيديم و ميانديشيديم هرگز در ميان اصحاب آتش نبوديم.
۱- هر چند محتوا و مفهومي را كه
شاعران و عارفان ما از كلمه عشق اراده ميكنند، قرآن عميقاً پذيرا ميشود، ولي
واژة عشق نه تنها در قرآن مطلقاً نيامدهاست، بلكه در نهجالبلاغه نيز فقط
يكبار، آنهم از بُعد منفي (پيروي از غريزه و احساس جنسي) به كار رفته است:
من عشق شيئاً اعشي بصره ... قد خرقت الشهوات عقله (هر كس عاشق چيزي شود بصيرتش
تاريك ميگردد ... و شهوات عقلش را ميدرد) گوئي در فرهنگ معاصر نزول قرآن بار
معنائي كلمه عشق كاملاً منفي و مغاير مفهوم امروزي آن بوده و نوعي پريشاني و
پيروي از غريزة شهواني را تداعي ميكرده است. در قرآن واژه حُب كه حكايت كننده
شكوفائي و بالنده شدن حَب (دانه) است، رساننده مفهوم عشق عرفاني ميباشد. گوئي
انسان دانهاي قدسي است كه با تقرب به صفات خدائي شكوفه ميدهد، به گل مينشيند
و ميوه و محصول ميدهد.
۲- به عنوان مثال نگاه كنيد به احاديث روايت شده از پيامبر
اسلام در اصول كافي (كتاب العقل و الجهل) معتبرترين كتاب روايتي شيعه. خداوند
هيچ پيامبر و رسولي را جز براي تكميل عقل نفرستاده و عبادت هيچ بندهاي كه در
آن تعقل نكرده باشد پذيرفته نيست. خداوند ميان بندگان خود دو حجت قرار داده
است، حجت ظاهري (پيامبران) و حجت باطني، يعني عقل! خداوند روز حساب به قدر عقول
انسانها از آنها بازخواست ميكند. خداوند نعمتي بالاتر از عقل ميان بندگان خود
تقسيم نكرده است ... خواب عاقل بهتر از نماز شب جاهل و بيكاري عاقل بهتر از
كاركرد و فعاليت جاهل (در عبادات) است ... هر گاه مردي بسيار اهل نماز و روزه
ديديد، بهائي براي آن قائل نشويد مگر آثار تعقل در او ببينيد!
۳- در پاورقي بالا
۴- اصول كافي باب العقل و الجهل
۵- همان، به نقل از امام صادق(ع)
۶- فصلت ۵۳- سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي
أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ( ما به زودي
نشانههايمان را در آفاق و انفس به آنها مينمايانيم تا برايشان آشكار گردد كه
او حق است ...).
۷- مراجعه كنيد به: بقره ۱۶۴ – رعد ۴ – نحل ۶۷ و ۱۲ – مؤمنون
۸۰ – عنكبوت ۳۵ – روم ۲۴ – جاثيه ۵
۸- عنكبوت ۳۵
۹- روم ۲۸
۱۰- بقره ۷۳
۱۱- بقره ۲۴۲، آل عمران ۱۱۸ و نور ۶۱
|