قــرآن و
خشـونت
مقدمه:
دکتر Jim Garlow کشيش کليسای « Skyline »شهر«San Diego » نامه سرگشاده
مفصلی ( در ۱۲ صفحه بزرگ) خطاب به يک دوست روحانی خود با نام مستعار تحت
عنوان : « مسيح و ومحمد .... بعد از ۱۱ سپتامبر » «Jesus and Mohammad …
After September 11 » نوشته و خوانندگان را به تکثير ،توزيع ، تبليغ و
انتشار گسترده اين نامه بشدت تحريک آميز عليه اسلام و قرآن دعوت و تشويق
کرده است.
نويسنده اين نامه بدون آنکه حداقل شناختی از قرآن و ساختار معنی شناسی و
زمينه های تاريخی نزول آن داشته و حتی يکبار آن را خوانده باشد ، آيات
بريده ای را بدون توجه به متن ( Context ) و پس وپيش آن ، از روی نوشته ای
که تصريح می کند گردآوری کننده آن ناشناس است ، استخراج نموده تا ادعای خود
مبنی بر خشونت پروری قرآن و بيگانه بودن آن با صلح و آرامش را به اثبات
برساند . در اين مقاله حداقل بيست بار بر اين نکته که « مسلمانان مطابق
تعاليم قرآن وظيفه دارند يهوديان و مسيحيانی را که اسلام را نپذيرفته اند
به قتل برسانند» تاکيد شده تا کسانی را که زمينه و تمايل آشنا شدن با اسلام
را يافته اند در نگرانی و وحشت قرار دهد.
آنچه بيش از همه بنظر می رسد موجب ناراحتی و اضطراب نويسنده و انگيزه او
برای نوشتن اين نامه غير منصفانه و نا آگاهانه عليه اسلام و قرآن گرديده،
موج گسترده مسيحيانی است که بخصوص پس از واقعه ۱۱ سپتامبر متوجه قرآن شده و
از سر کنجکاوی و شناخت خواسته اند به زمينه ها و زير بنای سياسی و اعتقادی
چنين حملات انتحاری پی ببرند. نويسنده ادعا ميکند «اينک دبيرستانهای عمومی
،کالج ها و دانشگاهها ( و حتی دانشگاههای مسيحی ) هجوم آورده اند تا
سخنرانان مسلمانی را دعوت کنند که برای دانشجويان در طرفداری اسلام از صلح
بگويند ، در حاليکه چنين تمايلی برای سخنرانان وابسته به کليسا برای رد اين
ادعا يا اثبات آنکه مسيح سمبل صلح است وجود ندارد.»
در جای ديگر با نگراني آشکاری می نويسد : « در بسياری از کليساها اينگونه
دعوت ها که عادت و باصطلاح « مد روز » شده اند به لبه خطرناکی رسيده. از
جمله کليسای «West End Methodist» شهر «Nashville » از آقای « الياس محمد»
امام مرکز مسلمانان دعوت نموده تا در کلاس روز يکشنبه سخنرانی کند و گروه
را در مراسم عبادی رهبری نمايد و در برخی کليساهای مسيحی قرآن در کنار
Bible خوانده ميشود. همچنين يک عالم مسلمان در يکی از بزرگترين کليساهای
تبشيری آمريکا (اگر نگوييم بزرگترين) که ۱۷۰۰۰ نفر عضو دارد ، در مراسم روز
يکشنبه از تريبون ادعا کرده است که « ما ( مسلمانها) بيش از شما مسيحيان به
حضرت عيسی ايمان داريم !»
مسلمانان مانند ما ميسيونری های تبليغی ندارند، آنها با شمشير ( تفنگ ،
بمب، تهديد و اجبار ) يا گرفتن ظالمانه خانه ها ، مشاغل و اعضای خانواده
پيشرفت کرده اند و اينست راز آنکه کنترل بخش بزرگی از عالم با ۴,۱
بيليون نفر را بدست آورده اند.
آيا دوستان مسلمانی که برای آنها کف می زنيد ، حاضر هستند آياتی از قرآن را
که صريحأ آنها را به کشتن تمامی يهوديان و مسيحيان ، همچنين شما و فرزندان
و همسرتان فرمان ميدهد رد کنند؟ آيا حاضر هستند آيات خشونت آميز قرآن را
انکار کنند؟ اسلام يک مذهب آنطور که ما ميفهميم نيست ،يک سيستم حقوقی و يک
فرم حکومتی است ، يک ظلم و ستم اجباری ( در واقعيت هر کشور مسلمان ) است و
ما بعنوان آمريکايی بی خبر هستيم و فکر می کنيم که آنها هم مثل ما ، درست
يک مذهب دارند ، و ما می توانيم در کنار هم عبادت کنيم و همان خدا
را بپرستيم ، هرگز چنين نيست.
اسلام ( بر حسب قرآن ) پيروانش را به قتل عام همه کفار( غير مسلمان ) فرمان
ميدهد و اين شامل شما و من نيز ميشود.
جورج بوش گفته است « اسلام تماماً درباره صلح است» مسلماً او بايد بخاطر
مقاصد کاملاً سياسی چنين حرفی را بزند. سخن او مسلماً از نقطه نظر اعتقادی
(Theology) و تاريخی (Historically ) با توجه به واقعيت ها نمی تواند درست
باشد.
اسلام ارتباطی به صلح ( صلح واقعی ) ندارد .اگر قرآن ، محمد و مسلمانان
معاصر را بتوان بعنوان اسلام شناخت ، از مردم مکه که اولين قربانيان ارتش
اسلام ( در سال ۶۲۲ ميلادی ) بوده اند ، سئوال کنيد که آيا اسلام دين صلح
است؟
قرآن درباره کشتار کسانيکه تعاليم آنرا نمی پذيرند ساکت است . يک نگاه ساده
تاريخی و جغرافيايی چنين ادعايي را قوياً رد می کند. شما يک رهبر سرشناس
مسلمان را پيدا نمی کنيد که متن مقدس خودشان را انکار کند، در اينصورت بايد
از مسلمان بودن استعفاء دهد، آيا شما هرگز نمونه ای را يافته ايد؟
ما بعنوان مسيحی از جناياتی که در جنگ های صليبی شده عذر خواهي می کنيم و
آنرا بر خلاف تعاليم مسيح می دانيم ، اما در نقطه مقابل مسلمانانی که مرتکب
چنين اعمالی شده اند ، مغاير و بر خلاف تعاليم محمد عمل نکرده اند. من
همچنين شنيده ام که گروههای انتحاری مسلمانان با شهدای مسيحی مقايسه شده
اند. در اينجا يک تفاوت عظيم و بارز موجود است ؛ مسيحيان مايلند جان خود را
به کرّات فدا کنند. مسلمانان نيز چنين تمايلاتي دارند ، اما به قيمت گرفتن
جان ديگران !
قرآن که توسط تقريباً يک چهارم جمعيت کره زمين پيروي مي شود و مطابق تخمين
سازمان ملل پيروان آن در سال ۲۰۵۵ ميلادي نيمي از متولدين کره زمين را
تشکيل خواهند داد ، همچنان مسلمانان را به کشتن هر کس که مسلمان نيست دعوت
ميکند. مردم شهرهاي نيويورک ، واشنگتن دي سي و پنسيلوانيا با ۵۰۰۰ کشته اين
را شناخته اند ، چه عمل حيرت آوري ، تنها بخاطر پيروي از مسيح . ( رقم ۵۰۰۰
نفر همان رقم مسيحيان کشته شده در ۱۰ روز است ، يعني هر سه دقيقه يک نفر يا
۱۶۰ هزار نفر در سال ) تنها بخاطر پيروي از مسيح ، بسياري از آنها در
کشورهاي اسلامي کشته شده اند. بنظر من هيچ مذهب بزرگ جهاني ديگري ، بر حسب
متون خود اين چنين در شيپور کشتار يهوديان و مسيحيان ندميده است و اين
واقعاً بي نظير و بديل است.
البته مسلمانان واقعه ۱۱ سپتامبر را محکوم کرده اند ، اما به ريشه و مرکز
اين فاجعه اشاره اي نکرده اند. در عوض انبوه کوه مانند مدارک FBI شامل دست
نوشته هاي گروه انتحاري دقيقاً نشان ميدهد که منبع و ريشه اصلي اين مشکلات
در قرآن و تعريفي است که از خدا و فرستاده اش ارائه ميدهد.
گفتن اينکه اسلام دين صلح و مسلمانان دوستدار صلح هستند ، هرگز کفايت نمي
کند ، پيروان محمد و الله بايد جوابگوي فرمان کتابش براي کشتن يهوديان و
مسيحيان باشند.
٭ ٭ ٭
مطالب فوق، خلاصه و عصاره اي است از نامه سرگشاده
۱۲ صفحه اي آقاي Jim Grarlow که مقدمتاً ترجمه و منتقل گرديد تا خوانندگان با
اساس و محورهاي ادعاي ايشان بهتر آشنا شوند.
مستنـــداتى
عليــه قرآن
آقاي کشيش در انتهاي نامه سرگشاده خود ، به عنوان مدارک اثبات خشونت آميز بودن قرآن
و اسلام ، جمعاً ۱۷ آيه و تعدادي روايت را مورد استناد قرار داده است ، هرچند
اعتراف کرده خود اين مدارک را مستقيماً از روي قرآن استخراج نکرده ، بلکه از روي
نوشته اي که نويسنده آن مجهول است ! برداشت کرده است ، با اينحال جا دارد بررسي
کوتاهي روي آيات قرآني ، که اصل و اساس شريعت و مبناي ارجاع روايات براي تشخيص
درستي و نادرستي آن است داشته باشيم . چرا که بسياري از مسلمانان نيز به خاطر بي
خبري از آيات کتاب آسماني خود پاسخي براي اين اتهامات ندارند و به راحتي تحت تاثير
قرار گرفته و ايمانشان متزلزل مي گردد.
۱- کمين کردن
عليه مشرکين ، محاصره ، دستگيري و کشتن آنها
بيشترين مدارک مورد استناد نويسنده، آياتي از سوره «
توبه » است که در ميان سوره هاي قرآن رنگ تيره تري نسبت به مشرکين دارد . آيه پنجم
اين سوره که سخت نظر آقاي کشيش را جلب نموده به قرار ذيل است:
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ
فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ
وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ
وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ
اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
«چون ماههاي مورد احترام سپري شد ، مشرکان را هرکجا يافتيد بکشيد و آنها را
محاصره و بازداشت نمائيد و در هر گذرگاهي به کمينشان بنشينيد ، اما اگر توبه
کردند ( از راه تجاوز بر گشتند ) و نماز را به پا داشتند و زکات را پرداختند ،
آزادشان بگذاريد که خداوند بخشنده مهربان است»
نه تنها جناب کشيش ، بلکه هر خواننده اي که آيات قبل
و بعد آيه مورد استناد را نخوانده و با مقدمات و موضوع ( Context ) مورد بحث آشنا
نباشد ، دقيقاً به همان قضاوت و داوري مي رسد که ايشان رسيده است ، همچنانکه اگر
جمله: « بخوريد و بياشاميد » قرآن را بگيريم ، و دنباله آن يعني : « اسراف نکنيد »
را حذف کنيم ، به اين نتيجه مي رسيم که خداوند فرمان داده تا آنجا که مي توانيد
بخوريد و بنوشيد و کيف کنيد !؟ ... و ياآنکه با حذف دنباله : « در حاليکه مست هستيد
» از جمله : «به نماز نزديک نشويد» ، به اين نتيجه مي رسيم که خداوند فرمان داده
نماز نخوانيد!
در مورد آيه فوق چند نکته را مي توان يادآوري کرد:
الف) آيات سوره توبه منحصراً درباره مشرکيني
است که با مسلمانها پيمان صلح و همزيستي مسالمت آميز بسته ولي با پيمان شکني و
خيانت ، راه تجاوز و تعدي را در پيش گرفته بودند. در واقع «عملکرد» خائنانه آنها
مورد اعتراض واقع شده است نه « اعتقاد » شرک آميز و ايمان نياوردنشان به اسلام .
اين حقيقت را ، هم اولين آيه اين سوره ،که پيش درآمد و حرف اول و آخر آن است ، نشان
مي دهد ، که تاکيد کرده ، : « برائت خدا و رسولش از آن گروه مشرکيني است که با آنها
پيمان بسته ايد (ولي عهد شکني کرده اند» ، و هم آيه چهارم اين سوره به شرح ذيل ، که
درست قبل از آيه مورد استناد نويسنده بوده و اگر ايشان به قرآن مراجعه کرده بود
چنان سختي را نمي گفت.
َّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ
لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدًا
فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ
الْمُتَّقِينَ.
«به استثناي مشرکين هم پيمانتان که نقص عهد نکرده , و کسي را عليه شما پشتيباني
نکرده اند . عهد و پيمان اين گروه از مشرکين را تا پايان مدت آن محترم بشماريد
که خداوند پرهيزکاران را دوست دارد.»
جاي بسي شگفتي و تاسف است که چرا خرده گيرندگان بر
قرآن زحمت يک لحظه نگاه کردن به مقدمه مطلبي را که فلسفه و علت آن است بخود نمي
دهند.
آيه هفتم همين سوره ( ۲ آيه بعد از آيه مورد اعتراض ) بار ديگر براي رفع اين شبهه و
دفع نگراني کساني ، همچون نويسنده نامه سرگشاده ، که تصور مي کنند اين سخت گيري و
خشونت به خاطر نپذيرفتن اسلام است ، تأکيد مي نمايد:
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ
اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ
الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ
يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ
« . . . به استثناي مشرکيني که با آنها پيمان بسته ايد ، پس مادامي که آنها بر
عهد و پيمان خود مستقيم و وفادار هستند ، شما نيز با آنها مستقيم و وفادار
باشيد که خداوند اهل تقوا را دوست دارد. »
منظور از «تقوا» کنترل نفس و اراده نيرومند داشتن
براي خودداري از پيمان شکني و خيانت است. اگر مشرکين نيز چنين اراده اي به خرج داده
اند، کاري محبوب خدا کرده اند ، که بايد محترم شمرده شود.
ب) در روزگار ما موضوع بي طرفي اتخاذ کردن و
مصون از تعرض و تجاوز ماندن ، امري طبيعي و قابل قبول است ، اما در زمان نزول قرآن
در شبه جزيره عربستان ، در دوران جاهليت و با نظامات قبيلگي آن و دشمني ها و
تجاوزات و جنگ ها و غارت هايي که ميان قبايل بدوي جريان داشت ، پيمان بستن با اقوام
و قبايل همسايه ، شرط اوليه سلامت و بقا بود، به همين دليل هم پيامبر پس از هجرت به
مدينه با قبايل يهودي پيرامون شهر و قبايل مشرک دور و نزديک پيمان همزيستي مسالمت
آميز بست. عهد شکني و خيانت به پيمان و يا پشتيباني از قبايل دشمن ، در آن روزگار
به معناي اعلام جنگ بود ، بنابر اين طبيعي است که مسلمانان طبق فرمان قرآن وظيفه
داشتند عکس العمل و مقاومت نشان دهند.
از نظر جامعه شناسي و تاريخ ، و براي قضاوت درباره يک پديده اجتماعي مربوط به زمان
و مکان گذشته ، با آداب و مقررات و فرهنگ و سنت هاي ويژه خود ،کاري غير علمي و به
اصطلاح «آناکرونيستي» است که ازملاک ها و معيارهاي داوري حاضر استفاده کنيم. در
روزگاري که نه دولت با دستگاههاي نظامي ، انتظامي ، پليسي و امنيتي آن براي حفظ
امنيت وموسسات پاسداري از حقوق بشر تاسيس شده بود ، که بتوانند از حقوق اقليت ها و
ضعيفان دفاع کند ، آيا پيروان محدود و قليل پيامبري که با قيام عليه بت پرستي و
تبليغ توحيد، پاسداري جهل و جور و منافع طبقاتي آنها را عليه خود تحريک کرده بودند
، مي توانستند کاري جز تلاش براي دوست يابي و عقد پيمان همزيستي با همه قبايل ، و
مقاومت نشان دادن و جنگيدن با کسانيکه قصد براندازي و نابودي آنها را داشتند بکنند؟
پ) در ابتداي آيه اي که نويسنده به آن اشاره
کرده است ، صريحاً به فرصت و زمان کافي دادن به مشرکين ( سپري شدن ماه هايي که جنگ
در آن حرام است ) اشاره شده است.
يعني نه تنها شتاب و شدتي بر آنها تحميل نشده ، بلکه مهلت و مدتي طولاني تعيين شده
است تا در اين مدّت نيک بينديشند ، يا به پيمان صلح و آشتي گردن نهند و يا شهر و
ديار مکه را که جايگاه کعبه و مرکز توحيد است ترک گويند ، آيا اين درخواست با شرايط
آن روزگار خلاف عدالت و انصاف بوده است ؟ مسلماً در صورت خودداري از تمکين به اين
شرايط و ادامه دادن به تجاوزات و دشمني ها ، مسلمانان نيز وظيفه داشتند با آنان
پيکار کنند.
ت) نه تنها نويسنده نامه ، بلکه بسياري از
خوانندگان معناي «فاقتلواالمشرکين» را « بکشيد مشرکين را» مي دانند. در حاليکه
معناي قتال جنگيدن و پيکار کردن است ، نه الزاما ً کشتن ( گرچه در جنگ کشته شدن هم
هست ) ، هدف از قتال کشتن نيست ، بلکه جنگيدن با دشمن براي دفع تجاوز است ، به هر
وسيله ، که نهايت آن و آخرين چاره اش کشتن است . مفهوم«قتال» در زبان عربي خنثي
کردن و دفع تيزي و تندي است. کما آنکه رقيق کردن شراب براي ملايم کردن شدت و تيزي
آنرا نيز «قتل الخمر» مي گفتند. منظور آنکه هدفِ « قتال » در قرآن دفع تجاوز و تندي
دشمن است ، به هر قيمت ، که کشتن مرتبه آخر آن است.
۲- عذاب
مشرکين براي تسکين مؤمنين
دليل ديگري که براي اثبات خشونت طلبي قرآن مورد
استناد نويسنده نامه قرار گرفته ، آيه چهاردهم سوره توبه است ، که همچون آيه پنجم (
استناد قبلي ) به ظاهر بسيار تأييد کننده چنان تصوري مي باشد. ابتدا به آيه نگاه
کنيد، سپس در توضيحات آن بينديشيد.
قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ
وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ .
« با آنها پيکار کنيد تا خدا آنها را به دست شما مجازات (عذاب ) کند و رسوايشان
ساخته ، شما را بر آنها پيروزي مورد نظر بخشد و سينه هاي مومنان را ( که لبريز
از خاطرات دردناک گذشته است ) مرهم نهد».
صرفنظر از آنکه مفهوم « قتال » را نويسنده به جاي «
پيکار » ، «کشتن» گرفته و قصد آنرا خرسند و خنک شدن دل مومنان تصور نموده ، نکات
ذيل قابل تذکر مي باشد:
الف) دقيقاً در آيه قبل براي بيان علت چنان
سخت گيري چنين آمده است :
َلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ
أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ
مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم
مُّؤُمِنِينَ .
« چرا با کسانيکه پيمان هاي خويش را شکسته و براي اخراج رسول از مکه کمر توطئه
بسته اند و ستيز عليه شما را اولين بار آنها آغاز کرده اند نمي جنگيد ؟ آيا از
آنها مي ترسيد ؟ در حاليکه اگر مومن هستيد سزاوار است تنها از خدا بترسيد».
در اين آيه به وضوح نشان ميدهد که : اولاً آنها عهد و
پيمان شکسته اند ( نه آنکه مسلمان نشده اند ) ، ثانياً هدف اين فرمان ، از بين بردن
ترس و وحشت مومنان براي دفاع از خودشان است ، نه تشويش و تحريکشان براي صدور
مسلحانه اسلام !
ب) پيش از آيه فوق ، با لحن روشن تري توضيح
ميدهد که علت همه اين سخت گيري ها ، به خاطر پيمان شکني و زخم زبانهاي آنها نسبت به
اعتقادات مومنين است . و به همين دليل بايد با سردمداران کفر( عوامل اصلي توطئه و
تجاوز، نه توده هاي تحريک شده بي خبر ) به کيفر آنکه پايبند به قانون و قرارداد صلح
نيستند پيکار کنند ( نه آنکه چرا مسلمان نمي شوند ) و آنهم نه براي هميشه ، بلکه تا
زمانيکه ( از توطئه و تجاوز ) دست بردارند ( نه آنکه الزاماً ايمان بياورند).
إِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ
عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ
إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ .
« اگر پس از معاهده اي که دارند ( باز هم) پيمان خود را شکستند و به خاطر دين ،
شما را مورد طعنه و تجاوز قراردادند ، با سردمداران کفر بجنگيد ، زيرا پايبند
هيچ عهد و پيماني نيستند ، باشد تا دست بردارند».
پ) نکته ديگري که در آيات اين مجموعه به چشم
مي خورد، تساهل و تسامح عقيدتي و تحمل مشرکين مادامي است که تجاوزي به مومنين
نداشته باشند.
ششمين آيه اين سوره به پيامبر توصيه مي کند:
وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ
فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ
بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ
«اگر يکي از مشرکين از تو پناه خواست ، او را پناه ده . سپس او را به مکان امنش
برسان ، زيرا آنها مردمي هستند که شناختي ندارند».
اگر تصور و ادعاي آقاي کشيش درست باشد ، در اين مورد
لازم بود به جاي آنکه به پيامبر توصيه شود او را به محل امني ( از گزند احتمالي
مسلمانان خشمگين ) برسان ، گفته ميشد اگر اسلام آورد آزادش کن و گرنه گردنش را بزن
!
۳-پيکار با
اهل کتاب براي مجبور کردن آنان به پرداخت جزيه
آيه ۲۹ سوره توبه نيز براي نويسنده نامه سند بسيار
گويايي از خشونت طلبي و جنگ افروزي قرآن تلقي گشته است.
اگر موضوع دو آيه قبل مشرکين بودند ، در اين آيه مستقيماً يهوديان و مسيحيان مطرح
گرديده و پيکار با آنها توصيه شده است. بنابراين جا داشته يک کشيش مسيحي را بيشتر
تحريک کند.
نگاه کنيد به آيه مورد نظر:
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ
وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ
وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى
يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ
« بجنگيد با کساني از اهل کتاب که ، نه به خدا، و نه به آخرت ايمان مي آورند ،
نه آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند حرام مي شمرند و نه دين حقيقي را رعايت
مي کنند ، تا آنکه به دست خويش و به حالت حقيرانه جزيه بپردازند».
همانطور که درباره آيات قبلي توضيح داده شد ، در اين
مورد هم ظاهر آيه چنان تصوري را القاء مي کند که گويا مسلمانان وظيفه داشتند با باج
گرفتن از اهل کتاب قدرت خود را بر آنها تحميل کنند. اما توجه و تدبر عميق تر در آيه
مورد نظر چند نکته را به ما نشان ميدهد:
الف) هدف جنگيدن با اهل کتاب ، دريافت « جزيه
» از آنها بوده است نه تحميل اسلام.
جزيه نوعي ماليات به شمار ميرفته که در عوضِ زکاتي که مسلمانان به دولت مي پرداختند
، از اهل کتاب دريافت مي شده است. اين ماليات که مبلغ آن بسيار کمتر از زکات بوده ،
همچون مالياتي که دولت هاي امروزي از شهروندان با مليت هاي مختلف مي گيرند ، به
خاطر خدماتي بوده که دولت در دفاع از شهر و ديار و ساير سرويس هاي اجتماعي انجام مي
داده است.
آيا دولت آمريکا و دولت هاي غربيِ مسيحي ،در دنياي متمدن و مدعي حقوق بشر امروز ،
با کسانيکه از پرداخت ماليات امتناع مي کنند ، با مماشات و مدارا رفتار مي کنند يا
به زور و زندان هم که شده از آنها حقوق دولتي را وصول مي کنند؟
ب) جناب کشيش همچون بسياري از خوانندگان و حتي
مترجمين قرآن ، فرمان « قاتلوا » . . . را «بکشيد» معنا کرده و توجه نکرده است که
با کشتن ماليات وصول نمي شود !! منظور از اين فرمان ، اِعمال قدرت و به کارگيري
نيروي دولتي براي وصول ماليات بوده است. تاکيد آيه بر اينکه جزيه ( ماليات ) را با
دست و به حالت « صاغر » ( اظهار تسليم و کوچکي در برابر قانون ) تقديم نمايند، همين
است که گردن کشي و قلدري و قدرت نمايي در برابر نظامي که خدمتگزار و نماينده مردم
است از ناحيه اهل کتاب صورت نگيرد.
پ) نويسنده نامه سرگشاده متاسفانه توجه نکرده
است که فرمان سخت گيري اين آيه متوجه اهل کتاب واقعي نيست ، بلکه منحصراً مربوط به
کساني است که هيچگونه پايبندي به خدا و آخرت نداشته و حلال و حرامي را هم ، در
جامعه اي که به نام دين و توسط مومنين به يک شريعت بنا شده ، رعايت نمي کنند. يعني
نه تنها حاضر نيستند ماليات بدهند ، بلکه اعتنايي هم به مقدسات مردم نمي کنند و
احترامي هم براي عقايد آنها قايل نيستند. اصلاً به هيچ مرام و مکتب حقي هم پايبند
نيستند و مي خواهند هرچه دلشان مي خواهد بکنند . آيا اگر جناب کشيش اداره جامعه اي
را به عهده داشتند، امتناع چنين اشخاصي لا ابالي و بي بند و باري را از پرداخت
ماليات تحمل ميکردند؟
۴ - تشويق
مسلمانان به جنگ و جهاد
براي يک مسيحي که پيرو انجيل ، يعني کتاب بشارت و
مژده هاست ، و جز موعظه و معارف ديني و مختصري احکام ، در شريعت خود از مبارزه و
جهاد چيزي نمي يابد ، و از پيامبري پيروي مي کند که فرصت دفاع از شريعت و پيروان
خود را نيافت و در جواني از دنيا رفت ، بسيار غير منتظره و سئوال بر انگيز است که
چرا در قرآن اين همه از جهاد و قتال و امر به معروف و نهي از منکر بحث شده است؟
از آنجاييکه نقش دين در نگاه مسيحيان ، نقش فردي و مربوط به روابط قلبي و اخلاقي
فرد با خالق خويش است ، و معتقد هستند کار قيصر را بايد به قيصر و کار دنيا را به
دنيا طلبان بايد سپرد ، تعجب مي کنند اين چه ديني است که از شمشير و جنگ و جهاد سخن
مي گويد ! و به همين دليل هم بسياري از آيات جهادي قرآن را مغاير فلسفه دين ، که
بايد صلح آميز و سلامت بخش باشد ، مي دانند. از جمله آيات ۳۸ ، ۴۰ ،۷۳ سوره توبه به
شرح ذيل که مورد توجه نويسنده نامه سرگشاده قرار گرفته است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ
إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ
أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ
الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ
اي کسانيکه ايمان آورده ايد شما را چه مي شود که هرگاه فرمان داده مي شويد در
راه خدا ( به سوي دشمن ) حرکت کنيد ، به زمين مي چسبيد؟ آيا به جاي آخرت به
زندگي دنيا رضايت داده ايد ؟ در حاليکه بهره زندگي دنيا در مقايسه با آخرت بس
ناچيز است.
انْفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ
فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
حرکت کنيد ( به سوي دشمن ) سبک و سنگين ( ماموريت هاي کوچک و بزرگ ) و با اموال
و جان هايتان در راه خدا پيکار کنيد . اينکار به نفع شماست اگر بدانيد.
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ
وَالَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ
اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
اي پيامبر با کفار و منافقين جهاد کن و بر آنان سخت گير که جايگاهشان جهنم است
و بد سرنوشتي است.
در مورد آيات فوق نيز ذکر چند نکته ضروري است:
الف) موقعيت تاريخي مسلمانان و جامعه ايماني
نمونه اي که پيامبر در مدينه تاسيس کرده بود ، با وضعيت پيروان ِپراکنده و قليل
حضرت عيسي (ع) در زمان حيات آن پيامبر فرق اساسي داشت ، مومنيني که همراه حضرت
محمد(ص) مجبور به هجرت از مکه و اسکان در مدينه شده بودند ، در محاصره قبيله هايي
قرار داشتند که با تعصبات شرک آميز خويش مي خواستند ريشه اين نهال نو رسيده توحيدي
را از بن بر کنند، به همين دليل هم پيامبر مجبور بود دائما با متجاوزين و قبايلي که
پيمان صلح و آشتي را نقض مي کردند مقابله کند.
هيچيک از جنگ هاي پيامبر ، اگر نيک بنگريم و به ريشه و علت و انگيزه آن ها توجه
کنيم ، بدون مقدمه و سابقه و تنها به خاطر مسلمان کردن مشرکين يا اهل کتاب نبوده
است ، تماماً تدبيري براي دفع تجاوز يا پيشگيري از حمله و هجومي بوده که دشمن تدارک
مي ديده است. اين حقيقت را هم آيات قرآن ، که الهام بخش پيامبر براي چنين اقداماتي
بوده ، ثابت مي کند و هم گزارشات موثق تاريخي .
جنگ « احزاب » ( خندق) که ائتلاف و اتحادي از قبايل يهودي ، قريش و مشرکين بدوي
عليه مسلمانان بود ( تا ريشه آنها را با محاصره و قتل عام مردم مدينه براي هميشه
قطع کنند) نمونه اي از اين تهاجمات مي باشد.
ب) در ايران متمدن آن روزگار ، که يکي از دو
ابر قدرت زمانه بود ، به سادگي ماني مذهبان و مزدکيان قتل عام مي شدند و حضور دگر
انديشان مذهبي مطلقاً تحمل نمي گرديد. در يونان نيز ، که خاستگاه دموکراسي غربي
بشمار مي رود ، غير يوناني ها بربر محسوب مي شدند و نه تنها عقايد مخالف مذهبي و
سياسي ، بلکه نظريات نوگرايانه علمي نيز تحمل نمي شد ، داستان سقراط و جام شوکران
نمونه کوچکي از اين تنگ نظري ها در آن ادوار مي باشد. جاي شگفتي است چگونه تحليل
گران غربي نمي خواهند موقعيت فرهنگي عربستان با نظام بسته و متحجّر قبيلگي و جاهليت
فراگير مشرکين و تعصبات خشن آنها عليه ديني را ،که به گونه اي بنيادي بناي مخالفت
با انديشه هاي آنها را گذاشته بود ، در نظر بگيرند و انتظار دارند پيامبر اسلام با
خواهش و تمنا يا شاخه زيتون در برابر تجاوزات آنها مقابله ميکرد ! به تعبير يکي از
روشنفکران اسلامي ؛ « گل سرخ توحيد را تيغ نگهبان است » ! گل سرخ جز ارائه زيبايي و
بوي خوش ، قصد و غرضي ندارد ، اما اگر تيغ نداشت توسط چارپايان چريده ميشد.
پ) منظور از فرمان جهاد عليه کافران و منافقين
،در آيه ۷۳ سوره توبه ، الزاماً نبرد نظامي با آنها نيست . معناي کلمه « جهاد » در
قرآن « کوشش و تلاش همه جانبه با قبول رنج و زحمت و محروميت براي پيشبرد هدف » مي
باشد. که البته جنگيدن هم ، اگر ضرورت پيدا کند ، به عنوان آخرين مرحله مجاز مي
گردد. در قرآن کار فرهنگي براي تبليغ حق در جهت آگاه کردن مردم نيز« جهاد کبير»
ناميده شده است که احتياج به پيگيري و صبر و حوصله فراوان دارد.
فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم
بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا ( فرقان ۵۲ )
از کافران اطاعت نکن و با آنها بوسيله آن ( قرآن ) جهاد ( تلاش آگاهي بخش )
بزرگي بپا کن.
« جهادِ » توصيه شده در آيه ۷۳ سوره توبه ، جنبه غير
جنگي دارد؛ اگر منظور از جهاد با کفار جنگ با آنها بود ، دليل نداشت در دنباله آيه
بگويد بر آنان سخت بگير ( واغلظ عليهم ) ، زيرا سخت گرفتن کاري ساده تر از جنگ است
، که نمي تواند به عنوان عملي سخت تر در مرحله بعدي قرار گيرد (۱)
و اين با سياق ادبي قرآن و منطق نگارش سازگار نيست.
خلاصه آنکه منظور از جهاد با کافران در آيه فوق بي تفاوت و ساکت نبودن و کوشش و
تلاش همه جانبه با همه زحمات و خطرات آن براي خنثي کردن توطئه هاي ايشان مي باشد.
۵ -
آيا فقط اسلام دين ِمورد قبول خداست؟
نويسنده نامه سرگشاده مدعي است مسلمانان هيچکس را
قبول ندارند و در کتابشان صريحاً آمده است که : «هر کس به دنبال ديني غير از اسلام
باشد هرگز از او پذيرفته نيست ودر آخرت از زيان کاران خواهد بود». ( آل عمران ۸۵ )
و چنين نتيجه مي گيرد که مسلمانان در اظهار صلح و آشتي و تمايل نشان دادن براي وحدت
با پيروان شريعت هاي ديگر صادق نيستند و طبيعت دين آنها بر جدايي و برتري طلبي است.
تصور فوق به دلايل فراواني ، که ذيلاً به چند نکته آن اشاره ميگردد ، نادرست است:
الف) دقيقاً يک آيه قبل ( آيه ۸۴ ) توصيه اي
به پيامبر شده است که صد در صد خلاف ادعاي فوق مي باشد . خودتان به آيه مورد نظر
نگاه و قضاوت کنيد:
قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا
وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ
وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ
لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
« ( اي پيامبر ) بگو ما به خدا ايمان آورده ايم و به آنچه بر ما نازل شده (
قرآن ) ، و به آنچه بر ابراهيم و اسحق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه
پروردگار به موسي و عيسي و پيامبران داده است باور داريم. ما هيچگونه فرقي ميان
هيچيک از آنان نمي گذاريم و همگي تسليم او ( نه تمايلات برتري طلبانه خود )
هستيم».
آيا به ديني که پيامبرش صريحاً اعلام مي کند ما در
بست به همه آنچه بر پيامبران شما نازل شده و به فضائلي که به آنها داده شده است
ايمان داريم و کوچکترين تمايز و برتري ميان هيچيک از فرستادگان الهي قائل نيستيم و
يکسره تسليم خدا (نه تعصبات مذهبي و نژادي خود) هستيم ، ميتوان گفت برتري طلبي و
ستيزه جوئي دارد؟
ب) آيه ۸۳ همين سوره (۲ آيه قبل)، که حکمت اين
سعه صدر و وسعت نظر را بيان ميکند ، به وضوح نشان مي دهد که منظور از کلمهِ «اسلام»
در آيه مورد نظر، شريعت شناخته شده به اين نام ، يعني ديني که مسلمانان از آن پيروي
مي کنند، نيست ، بلکه « تسليم شدن به خدا » و بندگي کردن او مورد نظر است. اگر هم
به آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل گشته نام « اسلام » نهاده شده ، به اين دليل است که
کاملترين راه تسليم به خدا را نشان مي دهد و مصداقي است از يک معناي عام . « اسلام
» معناي جامعي دارد که شامل تسليم همه موجودات عالم به آفريدگار، از جمله تسليم همه
انسانها ميباشد.
أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ
أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ
يُرْجَعُونَ
« آيا آنها غير از دين خدا در جستجوي چيز ديگري هستند؟ در حاليکه همه آنان که
در آسمانها و زمين اند منحصراً « تسليم » او هستند و به سوي او بر مي گردند.
پ) قرآن همه پيامبران و پيروان راستين آنها را
مسلمان ناميده است. بارها حضرت ابراهيم را مسلمان شناخته (۲) و
دعاي او را براي مسلمان ماندن خود و فرزندان و نسل آينده اش براي ما نقل کرده است.
(۳) اصلاً قرآن به مسلمانان تأکيد کرده نام مسلمان را پدرتان
ابراهيم روي شما گذاشته است. (۴)
حضرت يعقوب (نواده ابراهيم با لقب اسرائيل)، که بني اسرائيل يعني يهوديان تماماً از
نسل او هستند ، تنها وصيت اش به فرزندان (هنگام مرگ) اين بود که : « مبادا بميريد
جز آنکه مسلمان بوده باشيد». (۵)
دعاي ساحران ، يعني اولين ايمان آورندگان از قوم فرعون به حضرت موسي «مسلمان از
دنيا رفتن» بوده است. (۶) فرعون هم هنگام غرق شدن ادعاي
مسلماني ميکرد. (۷)
حضرت يوسف نيز همين مسلمان از دنيا رفتن و پيوستن به صالحين را از خداوند
ميخواست. (۸)
حواريين حضرت عيسي هم پس از ايمان به خدا و رسولش ، آن پيامبر را به شهادت مي گيرند
که « مسلمان » شده اند. (۹)
حضرت سليمان نيز که نامش از کلمه اسلام مشتق شده بود ، ملکه سبا را به سوي « اسلام»
دعوت مي کند. (۱۰) و خاندان لوط هم در قرآن اهل بيت مسلمان معرفي
شده اند. (۱۱)
از اين اشارات و استنادات، که عمومي بودن معناي اسلام را نشان مي دهد ، در قرآن
فراوان است.
ت) از غلط هاي مصطلحي که بسياري مردم ندانسته
بکار مي برند ، يکي هم کلمه « اديان » ( جمع دين ) درباره آيين پيامبران توحيدي
است. در حاليکه قرآن دين خدا را فقط يکي مي داند که همان « اسلام » به معناي عمومي
کلمه، يعني تسليم شدن انحصاري به خداست. خداوند تنها يک دين را به رسميت شناخته
(۱۲) و آنچه را که به پيامبران متعدد خود نازل کرده « شريعت »
ناميده است ، که شعبه اي از آن دين ِ واحد ( يعني اسلام ) است. کما آنکه به به حضرت
(ص) مي فرمايد:
شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ
نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ
وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ
عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن
يَشَاء وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ .
«ما از آن دين ، براي شما شريعتي منشعب کرديم همچنانکه بر نوح و ابراهيم و موسي
و عيسي توصيه کرديم . . . »
دين همچون يک درخت است و شريعت شاخه هاي متعددي از يک
ريشه و تنه منشعب شده اند. اگر هم اسم آخرين شريعت ، « اسلام » شده است ، به اين
دليل است که شجره (درخت) شريعت ها ، همچون درختان باغ و بوستان ، آخرين شاخه درخت
در امتداد و راستاي تنه و ساقه اصلي قرار ميگيرد و با آن يکي مي شود و اصولاً هر
شريعتي در زمان خود سر شاخه و اوج درخت و نمادي از اسلام بوده است.
ث) قرآن نه يکبار ، بلکه ۱۶ بار خود را تصديق
کننده کتابهاي پيشين ( تورات و انجيل ) معرفي کرده است. پس چه جاي رقابت با آنها و
حذف و ابطالشان وجود دارد؟
ج) قرآن از پيروان آنها به صفت احترام آميز
«اهل کتاب» ياد مي کند ، او براي خود مسئوليت بالاتري قائل شده قرآن را « نگهدار »
و محافظ کتاب آنها مي شمارد.
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ
مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ
و ما آن کتاب (قرآن) را در حاليکه تصديق کننده آنچه از کتابهاي ( تورات و انجيل
) پيش روي و نگهبان آنهاست ، بر تو نازل کرديم.
چ) قرآن مسلمانان را ياد آوري مي کند که شما ،
آنها ( اهل کتاب ) را دوست داريد، ولي آنها شما را دوست ندارند ، شما به کليه
کتابهاي آسماني ايمان داريد ( در حاليکه آنها کتاب شما را قبول ندارند) و. . .
هَاأَنتُمْ أُوْلاء تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ
يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُواْ
آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ عَضُّواْ عَلَيْكُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ
مُوتُواْ بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
۶ - بهترين
امّت شدن تابع چه شرايطي است؟
آيه ۱۱۰ سوره عمران ضمن گلايه از اهل کتاب به خاطر
ايمان نياوردنشان به شريعت جديد ، فضيلتي را معرفي مي کند که مسلمانها ( اگر به آن
عمل کنند) بهترين امت ها خواهند بود:
«شما بهترين امتي هستيد ( يا بايد و مي توانيد
باشيد ) که براي مردم ( به خير و مصلحت آنها ) بيرون داده شده ايد ،تا امر به
معروف و نهي از منکر ( مراقبت و پاسداري از ارزشها ) بکنيد و به خدا ايمان
بياوريد. اهل کتاب نيز اگر ايمان بياورند به نفع خودشان خواهد بود. البته در
ميان آنان مومنيني هستند ولي بيشترشان فاسق( خارج از قانون شريعت ) هستند»
نويسنده نامه سر گشاده ، آيه فوق را نيز دليل ديگري
بر تعصب داشتن مسلمانان و برتر شمردن خودشان گرفته است ، در حاليکه امتياز فوق نه
ذاتي و نژادي ، بلکه به دليل مسئوليت و تعهد اجتماعي است که در شريعتِ اسلام توسعه
و تفصيل يافته و شرطي است که اگر به آن عمل کنند، بهترين امت ها خواهند شد. در آيات
۱۰۴ و۱۰۵ همين سوره توضيح مي دهد که فريضه امر به معروف و نهي از منکر براي همين
مقرر شده است که مسلمانها از تفرقه و اختلافات اهل کتاب عبرت بگيرند و وحدت اجتماعي
خود را با انجام اين حکم حفظ نمايند.
اگر نويسنده نامه قدري صبر و تحمل مي کرد ، و نگاه مختصري به چند آيه ديگر ، که در
دو سه سطر بعدي آمده است ، مي کرد ، مي ديد تجليلي که قرآن از مؤمنينِ واقعيِ شريعت
آنها کرده ، هرگز از مسلمانها نکرده است ، نگاه کنيد به آيات ۱۱۳ تا ۱۱۵:
مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ
يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ (۱۱۳)
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ
وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُوْلَـئِكَ
مِنَ الصَّالِحِينَ (۱۱۴)
وَمَا يَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوْهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ
بِالْمُتَّقِينَ (۱۱۵)
«هرگز اهل کتاب يکسان نيستند ؛ از ميان آنها امّتي بر پا ( مردمان هدف دار به
پا خاسته اي ) هستند که آيات خدا را در نيمه هاي شب در حال سجده مي خوانند ،
آنها ايمان مستمر به خدا و آخرت مي آورند، امر به معروف و نهي از منکر مي کنند
، در کارهاي خير به سرعت مي شتابند و از صالحين هستند، آنچه از کارهاي نيک به
جا مي آورند ، هرگز ناديده گرفته نمي شود و خداوند به متفين داناست».
آيا چنين انصاف و عدالت و نيک خواهي و نگاه بي طرفانه
و صلح آميز را که به وفور در آيات ديگر قرآن يافت مي شود ، ميتوان به راحتي انکار
کرد؟
البته نميتوان ناديده گرفت که همه اهل کتاب چنان صفاتي ندارند ، و اگر به مسلمانان
توصيه شده از سرپرست و دوست همراز ( ولايت) گرفتن اهل کتاب اجتناب کنند ، و زير چتر
حمايت و سروري آنها نروند ، به خاطر همان اکثريتي است که متأسفانه پايبند ارزش هاي
ديني خود نيستند و جز منافع و لذات مادي و ايجاد جنگ و آشوب در جهان براي تحکيم
سلطه و منافع نا مشروع خود هدفي ندارند.
۷ - تشويق
به کشته شدن و مردن!
آيات ۱۵۲ تا ۱۵۶ سوره آل عمران تماماً درباره جنگ «
اُحُد» ، يعني دفاع پيامبر و مسلمانان از شهر مدينه ، در برابر حمله مشرکين قريش مي
باشد. کشته شدن جمع کثيري از مسلمانان ، از جمله فرمانده آنان « حمزه سيد الشهدا »
، منافقان ( مخالفان داخلي ) را به بيان ملامت آميز و سرزنش کننده اين سخن واداشت
که : « اگر نزد ما بودند ( به مصاف دشمن در بيرون شهر نمي رفتند ) نه مي مردند و نه
کشته مي شدند ». خداوند پاسخ اين مصلحت انديشي هاي دنيا طلبانه و زندگي هاي ذليلانه
را چنين مي دهد:
وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ
مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ
« اگر در راه خدا کشته شويد، يا (بخاطر سختي هاي سفر دفاعي) بميريد، مسلماً
آمرزش خدا و رحمت او از آنچه (مال و منال) جمع مي کنند بهتر است».
نويسنده نامه سرگشاده اين سخن را فرا خواني براي
جنگيدن و تشويق براي کشته شدن يا مردن به خاطر مغفرت و رحمت خدا شمرده و تعجب کرده
که اين چه ديني است که پيروانش را به جاي زندگي و نشاط از نعمات خدا به سوي مرگ و
نيستي سوق مي دهد ! در حاليکه متن آيات ( context ) و مقدمه و موخره آن ، به وضوح
نشان مي دهد که آيه مورد نظر، صرفنظر از آنکه کاملاً دفاعي دارد ، پاسخي است به
کسانيکه ايثار و فداکاري در دفاع از ملت و مذهب را تلف شدن و تباه گشتن مي شمردند و
به جانبازان طعنه تمسخر آميز مي زدند.
در همين زمينه ، يعني بر انگيختن مسلمانان به جنگ و جهاد ، که از نظر مسيحيان ، با
آنکه خود بر پا کننده جنگ هاي جهاني و منطقه اي بيشمار بوده اند، تعجب آور است ،
جناب کشيش آيات ديگري را نيز به عنوان شاهد مثال ذکر کرده است. از جمله آيه ذيل :
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ
يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ
اللّهِ فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.
« بايد پيکار کنند در راه خدا کسانيکه زندگي دنيا را به آخرت مي فروشند و هرکس
در راه خدا پيکار کند، کشته شود يا پيروز گردد ، به زودي به او پاداش عظيمي
خواهيم داد».
اين آيه نيز که مسئوليت و وظيفه مسلمانان را در نجات
هم کيشان اسير و تحت ظلم و ستم خود ، از چنگال مشرکين مکّه ياد آوري و تاکيد مي کند
، کاملاً جنبه دفاعي و حمايتي دارد و توضيحاتي که بلافاصله در آيه بعدي آن داده شده
است ، به صراحت آشکار مي سازد که هرگز هدف آن کشتن « يهوديان و مسيحيان ! » براي
مسلمان کردن آنان نمي باشد. نگاه کنيد به آيه ذيل:
وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ
اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ
الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ
الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا
مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا
« شما را چه مي شود که در راه خدا و (نجات) مردان ، زنان و کودکان به ناتواني
کشيده شده ( حقوق پايمال گشته ) پيکار نمي کنيد؟ همان کسانيکه (به زبان
استغاثه) مي گويند: پروردگارا ما را از اين قريه اي (مکّه) که اهلش ستمگر هستند
خارج کن و براي ما از جانب خودت سرپرستي و تسلط ياري شده اي قرار ده»
آيا جز اين است که فرمان پروردگار براي پيکار با
مشرکين ( نه کشتن آنها ، آنطور که نويسنده نامه مرتباً تأکيد ميکند ) ، اجابت دعا و
در خواست همان ضعيف شمردگاني است که از خداوند توانائي خروج از شهر ( پيوستن به
مسلمانان هجرت کرده به مدينه ) و پناه بردن به نظام اسلامي و حمايت الهي را خواسته
اند ؟.
آيا ميتوان بر حمايتِ از هم باوران ِتحت ظلم و ستم و نجات آنها نام « کشتار غير
مسلمانان » نهاد و اين سخن را به دنياي امروز سرايت داد و پيروان شريعت اسلام را ،
کسانيکه « مطابق قرآن و سنت پيامبرشان مأموريت قتل عام غير مسلمانان را دارند »
معرفي کرد ؟
برخي از آيات سوره « انفال » نيز در همين راستا مورد استناد نويسنده قرار گرفته اند
و از آنها استنباط خشونت طلبي شده است . از جمله:
إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي
مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ
كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ
كُلَّ بَنَانٍ.
«هنگامي که پروردگارت به فرشتگان وحي کرد که من با شما هستم ، پس کساني را که
ايمان آورده اند استوار سازيد . بزودي در دل کسانيکه کافر شدند ، القاء ترس
خواهم کرد ، پس بالاي گردن ها را بزنيد و همه انگشتان آنان را بزنيد» .
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ
رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاء
حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
«شما آنها را نکشتيد ، بلکه خدا آنان را کشت ، تو تير نينداختي ، آنگاه که تير
انداختي ، بلکه خدا بود که تير انداخت ، تا آنکه مومنين را از جانب خويش
امتحاني نيکو نمايد ، همانا خداوند بس شنوا و داناست».
دو آيه فوق که در متن آيات مربوط به جنگ « بدر » (
اولين مصاف مسلمانان با کسانيکه آنها را از شهر مکّه آواره ساخته و خانه و زندگيشان
را مصادره کرده بودند ) واقع شده است ، نصرت الهي را در « ميدان جنگ» براي دفاع از
موجوديت جمع قليلي که پس از تحمل آزار و شکنجه و شهادت مجبور به دفاع از خود شده
بودند نشان مي دهد.
اگر دفاع از جان و مال و مکتب و مرام و همسر و فرزند و هم کيشان ، با چنگ و دندان
در برابر متجاوزان ، خشونت و جنگ طلبي محسوب مي شود . آري قرآن مسلمانان را به شدت
به چنين خشونت و جنگ طلبي تشويق کرده است. قرآن نخواسته مسلمانان فقط با نماز و
روزه و دعا و درخواستِ نصرت از خدا اکتفا کنند و با ذلت و خواري تن به ذلت و تسليم
بدهند. آري مطابق تعاليم قرآن ، دست قدرت و نصرت خداوند از آستين مومنين مظلوم
بيرون مي آيد. آنها هستند که بايد گردن ِمتجاوزين به جان و ايمان مردم را بزنند و
پنجه هايي را که شمشير ظلم و ستم را بر آنها بالا برده است (تعابير آيه ۱۲) بزنند.
اين اجبار و اکراه ديگران براي مسلمان کردن آنها نيست ، حقي است براي زنده ماندن و
آزادي دين و ايمان تازه انتخاب کردن. اين فرمان را ، که دستور العمل “ ميدان جنگ »
است ، به صحنه اختلافات عقيدتي و مذهبي تعميم دادن و نتيجه گرفتنِ اينکه مسلمانان
مأموريت دارند غير مسلمانان را بکشند ! ؟ اگر از عداوت نباشد ، مسلماً از جهالت است
. اتفاقاً آيه ۱۵ همين سوره ، که در وسط دو آيه فوق قرار گرفته ، صريحاً نشان مي
دهد فرمان الهي منحصراً مربوط به ميدان جنگ و هشدار مومنين براي فرار نکردن ( نه
حمله و تجاوز ) بوده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ
الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ
«اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، وقتي با کافران در صحنه جنگ در گير مي شويد ،
هرگزبه آنها پشت نکنيد (فرار نکنيد)، هرکس چنان کند ، باستثناي کسانيکه اينکار
را تاکتيکي انجام مي دهند ، يا قصد پيوستن به جنگندگان ديگر را دارند ، گرفتار
غضب الهي خواهد شد».
خلاصه و عصاره و جان کلمات جهادي قرآن را در آيات ۱۹۰
و ۱۹۱ سوره بقره که در آخرين سالهاي بعثت پيامبر نازل شده ، و جمع بندي جامعي از
کليه آيات مربوط به قتال مي باشد ، ميتوان مشاهده کرد. در اين دو آيه هفت اصل اساسي
را ، که ناظر به بقيه آيات جنگي قرآن مي باشد ، بيان کرده است:
۱- مسلمانان ( براي دفاع از خود ) بايد پيکار (
قتال ) کنند : قَاتِلُوا.
۲- قتال فقط در راه خداست (نه کشور گشايي ، توسعه طلبي و تجاوز و تحميل دين و
آيين ) : في سَبِيلِ اللّهَ
۳-قتال « فقط » با کساني مجاز است که با مسلمانان مي جنگند ( نه آنانکه اختلاف
عقيده دارند ) : الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ.
۴ - قتال تا حد دفع تجاوز دشمن است ، و از آن حد نبايد جلوتر رفت. چرا که خدا
متجاوزان را دوست ندارد: وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ
الْمُعْتَدِينَ
۵- قتال در مکاني که آنها کمين کرده اند انجام مي شود : وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ
ثَقِفْتُمُوهُمْ
۶- اخراج از همان مکاني است که مسلمانان را اخراج و آواره کرده اند :
وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ
۷- فتنه ( سلب آزادي مردم براي انتخاب دين و از شهر و ديار آواره کردن آنها )
از کشتن بدتر است : وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ
۸ -
مجهز و مسلح شدن به پيشرفته ترين نيروهاى نظامى
سند ديگري که براي متهم کردن مسلمانان به جنگ افروزي
و خشونت طلبي عرضه و عنوان شده ، آيه اي است که اتفاقاً در آرم بعضي سازمانهاي
نظامي هم مورد استفاده قرار گرفته است.( انفال ۶۰)
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن
قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ
وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ
يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ
إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ.
« تا آنجاييکه در توان داريد ، براي( مقابله با ) آنها نيرو و اسبان جنگي فراهم
کنيد تا به اين ترتيب دشمنان خدا و خودتان را ، و غير از اينها ، دشمناني را که
نمي شناسيد ( منافقين، دشمنان داخلي )، در بيم و هراس نگاه داريد . . . »
در مورد آيه فوق نيز چند نکته قابل توجه است:
الف) فراهم کردن نيرو و مهمات به نفع دشمنان (
لهم ) است ، نه به ضرر آنها ( عليهم ) !! تا بي جهت خود را به خطر و گناه تجاوز
نيندازند.
بکار بردن کلمه « لهم » به جاي « عليهم » در آيه مورد نظر، بسيار ظريف و جالب توجه
ميباشد.
ب) هدف از مجهز و مسلح شدن ، تدارک حمله و
هجوم براي مسلمان کردن ديگران نيست ، بلکه محفوظ و مصون ماندن از خطر متجاوزين و در
بيم دائمي نگه داشتن آنها از عواقب تجاوز است ( به مفهوم کلمه ترهبون توجه کنيد).
آيا قوي شدن در برابر ميکرب هاي مهاجم و ممانعت از ورودشان به بدن خشونت شمرده مي
شود ؟
پ) بلافاصله در آيه بعدي تاکيد شده است:
جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۶۱)
وَإِن يُرِيدُواْ أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِيَ
أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ(۶۲)
« اگر آمادگي صلح نشان دادند ، از آن استقبال و به خدا توکل کن ، که او بس شنوا
و داناست ، و اگر هم ( در پيشنهاد صلح ) قصد فريب داشته باشند ( نگران و رد
کننده پيشنهاد آنان نباش) خدا تورا کافي است ، او کسي است که با ياري خويش و با
مومنين تو را ياري کرده است ( از اين به بعد هم مي تواند ياري کند).
چگونه ممکن است ديني که اين چنين با آغوش باز از
پيشنهاد و آمادگي دشمن براي صلح ، با وجود نيرنگ و فريب احتمالي آنان ، استقبال مي
کند ، و پذيرش آنرا فرمان مي دهد ، بگويد تا دندان مسلح شويد تا ديگران را مسلمان
کنيد !؟
ت) در آيات قبل از اين آيه ، که زمينه و بستر
و علت اين حکم بشمار مي رود ، دشمنان مورد نظر را ( نه مردم بيگانه يهودي و مسيحي )
را کساني معرفي کرده است که:
الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ
عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ يَتَّقُونَ (۵۶)
فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ
لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ(۵۷)
« همواره پيمان صلح و آشتي و همزيستي مسالمت آميز خود با مسلمانان را شکسته و
هيچگونه پروا و پايبندي به اين تعهدات ندارند و به اين دليل بايد با سخت گيري و
شدت عمل ، پشت جبهه آنان را پراکنده ساخت تا پند گيرند».
اين پيشگيري و آمادگي دفاع در برابر تجاوز کسانيکه با
نقض پيمان ِ صلح ، اظهار دشمني و جنگ کرده اند ، چه ربطي به طبل نبرد کوبيدن ودر
شيپور جنگ دميدن دارد؟
۹ – « شدّت
» عليه کافران، « نرمى » با خودى ها
مؤمن نمي تواند در برابر دشمنان حق و ستمکاران به
مردم بي تفاوت و ساکت باشد . اصولاً هر انساني که قلباً به مرام و آييني معتقد باشد
، بطور طبيعي با دوستداران آن مرام احساس دوستي و پيوند و با دشمنان آن احساس
بيگانگي و بريدگي مي کند . در فرهنگ ديني ، اين کنش و واکنش را « تولي و تبري » يا
« ولايت و برائت » مي نامند که همان دوستي يا بري و بي رابطه بودن ( نه دشمني ) مي
باشد. قرآن چنين صفتي را به شرح ذيل درباره رسول خدا و مومنين بيان کرده است:
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ
أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ
« محمد فرستاده خدا و کسانيکه همراه او هستند و در برابر کافران شديد ودر ميان
خودشان رحيم هستند . . . »
نويسنده نامه سرگشاده به اين آيه نيز ، از آنجائيکه
شدّت عمل در برابر کافران را ستوده ، ايراد گرفته است که شرح ذيل را مي طلبد:
الف) توضيحات بعدي جمله مذکور در قرآن نشان
ميدهد که اين « شدت » و سخت گيري در برابر آن دسته از کافراني است که آزادي
مسلمانان را براي زيارت کعبه و انجام مراسم حج سلب نموده و مانع ورود آنها ، حتي
قرباني هايشان ، به مکّه شده بودند ، نه کافراني که کاري به مسلمانها نداشته و به
زندگي خود مشغول بودند.
ب) معناي کلمه « شديد» در جمله : « اشداء علي
الکفار » ( شديد نسبت به کافران ) مقاوم و جدي و استوار بودن است ، نه مهاجم و
متجاوز و معاند نسبت به آنها . مفهوم مخالف « شديد » از نظر لغوي « نرم و نفوذ پذير
و قابل انعطاف » است.
منظور اين است که پيامبر و همراهانش در برابر کافرانِ، مستبد و متجاوز و مستکبري که
به حقوق مسلمانان ، از جمله ساده ترين آنها که حق عبادت خداست ، تجاوز مي کردند ،
رام و راحت و لبخند بر لب نبودند.
پ) دنباله اين آيه چنين اوصافي را از تورات و
انجيل نيز ( در وصف پيروان راستين حضرت موسي و عيسي ) بر شمرده است ، که نشان مي
دهد اين ويژگي خصلت مومنين هر مکتبي است : « چنين است مثال آنها در تورات و مثال
آنها در انجيل ».
ت) در انتهاي آيه با تمثيل و تشبيهي که از
عالم گياهان به عمل مي آورد ، به زيبايي و لطافت نشان ميدهد که منظور از « شديد
بودن ِ» مومنان نسبت به کافران ، محکم و مسلط و خود کفا بودن است ، مانند نهال
نيرومندي که روي ساقه خود استوار مي ايستد و سر خم نمي کند:
كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ
فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ
الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا
«همچون کِشت و زرعي که نهال خويش از خاک بيرون دهد ، پس استوارش گرداند تا ستبر
و سخت گردد و بر ساقه خويش بايستد و برزگران را به شگفتي (رضايت از عمل خويش )
آورد . . . »
همچنانکه پر توان و تنومند گشتن درختان براي مقاومت
در برابر طوفان هاي طبيعت است و قصد تجاوزي به درختان ديگر ندارند ، وصف « شديد »
بودن مومنان ، استقلال و استواري آنها در برابر متجاوزان است.
۱۰
- احتراز از دوستى با يهوديان و مسيحيان
مهمترين سندي که نويسنده نامه سرگشاده براي پرهيز
دادن مسيحيان از دوستي با مسلمانان ارائه داده ، آيه (۵۱) سوره مائده است که به زعم
ايشان ادعاي دوستي و يکرنگي مسلمانان را رد مي کند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ
تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء
بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ
يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
« اي مومنان ، يهوديان و مسيحيان را اولياء خويش مگيريد ( چرا که ) آنها حامي و
پشتيبان يکديگرند و هرکس از شما آنها را به ولايت بگيرد در زمره آنهاست و خدا
ستمگران را هدايت نمي کند. »
واژه « ولايت » که در آيه فوق سه بار تکرارشده است،
محور مطلب و کليد فهم مسئله مي باشد. اغلب مترجمين قرآن اين واژه را « دوستي» معنا
کرده و چنين نتيجه گرفته اند که مسلمانان نبايد با اهل کتاب ارتباط دوستانه داشته
باشند. در حاليکه دوستي دامنه گسترده اي دارد که از سلام و عليک صوري و لبخند ظاهري
شروع مي شود تا همدل و همراز شدن و محرم اسرار گشتن ادامه پيدا مي کند. کدام مرحله
از دوستي ، « ولايت » محسوب مي شود که در آيه فوق از آن پرهيز داده شده است؟ آيا ما
سلام و عليک ظاهري و تعارفات معمول اجتماعي هم با آنها نبايد داشته باشيم و اخمو
وعبوس بودن را در مناسبات خود با آنها بايد عمل کنيم ؟. مرز و محدود اين دوستي ها
کجاست و حريم و حفاظ آن چگونه است ؟
واژه « ولايت » واژه اي دو بعدي و دو پهلو است ، هم معناي دوستي دارد و هم معناي
سرپرستي و مديريت ، از ترکيب اين دو بعد چنين مي توان دريافت که ولايت دوستي معمولي
نيست ، بلکه چنان دوستي است که موجب سلطه و سيادت و سرپرستي گردد. در قرآن صراحتاً
تأکيد شده که « ولي » مومنان منحصراً خدا و رسول و مومنان ديگر هستند و مومن مجاز
نيست زير چتر ولايت ديگران برود.
از مجموعه آيات قرآن درباره مناسبات با اهل کتاب مي توان به روشني دريافت که دوستي
هاي متعارف اجتماعي در حد ارتباطات کاري ، علمي ، فرهنگي ، اقتصادي و . . . با آنان
بلا مانع است ، آنچه مورد هشدار واقع شده ، زير کنترل و نفوذ آنان رفتن و وابسته و
تحت الحمايه آنها شدن است. وضعي که متاسفانه بيشتر دولتهاي اسلامي در حال حاضر
دارند ، دقيقاً همان وضعيتي است که از آن به شدت پرهيز داده شده اند.
معادل واژه « ولايت » ، دو کلمه ديگر هم در قرآن در ارتباط با اهل کتاب مورد
استفاده قرار گرفته است ، يکي « بطانه » به معناي زير پيراهني و هر آنچه به بطن و
درون آدمي ارتباط دارد ، و ديگري « وليجه » به معناي آنچه به آرامي و به تدريج نفوذ
مي کند، ميباشد. منظور آنکه مسلمانان جز خودشان نبايد ديگران را همچون زير پيراهن
بر اسرار دروني و نقاط ضعف و قوت خودشان به تدريج مسلط و آگاه سازند. دليل آنرا هم
دنباله همان آيه ۵۱ سوره مائده ادامه مي دهد : « زيرا يهوديان و مسيحيان بعضاً با
يکديگر روابط ولايتي دارند» !. . .
آيا حمايت در بست آمريکا به عنوان مقتدر ترين حکومت مسيحي از اسرائيل و صهيونيسم (
سمبل قدرت يهود) در برابر مسلمانان مظلوم و آواره فلسطين بهترين دليل و شاهدي براي
معجزه بودن اين کتاب هدايت گر نيست؟
خطر از دست دادن استقلال سياسي ، اقتصادي ، نظامي و فرهنگي است که اين همه در
چارچوب مفهوم کلمه « ولايت » به آن هشدار داده است. و گرنه ، نه تنها دوستي هاي
متعارف دنيايي ، بلکه احسان کردن هاي بلاعوض و يکطرفه و داشتن روابط عادلانه
اقتصادي را با کساني از اهل کتاب ( يا کشورهايي از آنها) که با مسلمانان جنگ مذهبي
نداشته و آنها را از ديار خودشان آواره نکرده اند تحريم نکرده است:
«هرگز خداوند شما را از نيکي کردن و عدالت ورزيدن
( داشتن روابط عادلانه اقتصادي ) با کسانيکه با شما به خاطر دين نمي جنگند و
شما را از ديارتان آواره نمي کنند نهي نکرده است.»
«خداوند منحصراً شما را از « ولايت » گرفتن کسانيکه با شما در دين مي جنگند و
شما را از شهر و ديارتان آواره مي کنند و پشتيبان اِخراج و آواره کنندگان شما
هستند نهي مي کند و هرکس ولايت آنان را بپذيرد پس چنين اشخاصي ستمگرانند».
لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ
يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن
تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ
إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ
وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن
تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
۱- اين نکته را مرحوم علامه
طباطبايي مفسر ارجمند « الميزان » مورد توجه و تذکر قرار داده است.
۲- آل عمران ۶۷
۳- بقره ۱۲۸
۴- حج ۷۸
۵- بقره ۱۳۲
۶- اعراف ۱۲۶
۷- يونس ۱۹۰
۸- يوسف ۱۰۱
۹- مائده ۱۱۱
۱۰- نمل آيات ۹۱-۴۲-۳۸-۳۱
۱۱- ذاريات ۳۶
۱۲- آل عمران ۱۹
|