سوگندهاى هدايت بخش
(بخش اوّل)
سوگند به زمان
مقدمه
ميگويند سوگند خوردن كار كساني است كه اعتماد به نفس ندارند و مجبور هستند
براي جلب اعتماد ديگران و باوراندن سخنانشان، به سوگند و سوء استفاده از
نامهاي مقدس مردم متوسل شوند.
هر چند برخي از شاعران و نويسندگان بزرگ نيز، براي جلب توجه خوانندگان، از
سوگندهائي استفاده كردهاند، امّا در فرهنگ ما سوگند خوردن بار منفي دارد و
آدمهاي تحصيلكرده و با شخصيت، كه بر عقل و منطق تكيه دارند، كمتر سوگند
ميخورند.
كساني كه از خودشان و ديگران شك ندارند، ميگويند: گفتي، باور كردم. اصرار
كردي، شك كردم. سوگند خوردي، فهميدم دروغ ميگوئي!
با چنين پيش فرض و زمينه فرهنگي است كه عدهاي ميپرسند؛ آفريدگار مطلقي كه
بينياز از باور و انكار ماست، چه نيازي داشتهاست كه اينهمه در قرآن قسم
بخورد و براي ايمان آوردن بندگان متوسل به انواع سوگندها شود. فلسفه اين
سوگندها چيست و چه دليل و منطقي آن را توجيه ميكند؟
واژهشناسي "قَسَمْ"
درست است كه مشتقات واژه "قسم" ۳۳ بار در قرآن تكرار
شده، امّا حتي يكبار هم خدا متوسل به قسم نشده و نگفته: "من سوگند ميخورم!"
(اُقْسِمُ)، بلكه ۸ بار تكرار كردهاست: "من سوگند نميخورم" (لا اُقْسِمُ)؟!
البته مفسرين و مترجمين قرآن غالباً حرف "لا" (نه) را كه براي نفي و نهي به كار
ميرود، در اين موارد "تأكيد" تلقي كرده و گفتهاند: "به شدت قسم ميخورم"!
واژة قَسَمْ، با كلمات: قسمت، تقسيم، قاسم و .. همريشه است. يعني چيزي را بين
كساني پخش كردن. در زمان جاهليت اگر شاهدي براي يك قتل نمييافتند، جمعي براي اثبات
اتهام، هم سوگند ميشدند و به اين ترتيب مسئوليت اين اتهام را بين خود تقسيم
ميكردند، اين كار را "قِسامه" ميناميدند كه واژه "قسم" نيز از آن گرفته شدهاست.
ما نيز اگر گاهي ناچار به قسم خوردن ميشويم، به اين دليل است كه دليل و مدركي
نداريم و ميخواهيم سخني را بين ديگران پخش نمائيم و با آنها در ميان گذاريم.
(۱)
آيا خدا هم دليل و مدركي براي ارائه آياتش ندارد و با اين شيوه ميخواهد مطلبي را
به ما بقبولاند، يا اشكال در جاي ديگري است؟
به نظر ميرسد اشكال در ترجمه و انتقال واژهها به زباني ديگر است كه در مواردي
همچون واژه قسم مسئله ايجاد ميكند.
گفتيم در قرآن واژه قَسم در مورد خدا به كار نرفتهاست، امّا حروف تأكيد ديگري براي
جلب توجه مؤمنين همچون: اِنَّ، كَاَنَّ، لام تأكيد، نون ثقيله و ... در زبان عربي و
در فرهنگ قرآن وجود دارد كه حرف "واو" نيز از جمله آنهاست. بنابراين در برخي موارد
مثل: "والشمس و ضحيها"، حرف تأكيد "واو" را در برگردان به فارسي، براي بهتر رساندن
مفهوم تأكيد، "سوگند به خورشيد و سوگند به پرتو آن"، ترجمهكردهاند.
گاهي نيز به جاي "واو"، حرف" اذا" براي جلب توجه به كار ميرود. مثل:
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا
النُّجُومُ انكَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ
زمانيكه خورشيد در هم پيچيده و زماني كه ستارگان بيفروغ ميشوند و زمانيكه
كوهها به حركت در مي آيند
در هر حال همه اين موارد براي تأكيد و متوجه ساختن
انديشه انسانها به آيات و نشانههائي در آفاق و انفس و پديدههاي پيراموني ميباشد
تا ربوبيت، آخرت و هدايت قرآن را آسانتر درك كنيم.
دسته بندى تأكيدات (سوگندها)
اين تأكيدات يا اصطلاحاً سوگندها، كه نزديك به يكصدر
بار در قرآن به كار رفتهاست، به موضوعات و موارد متنوعي تعلق گرفتهاست. ذيلاً به
مهمترين آنها به ترتيب تعداد كاربرد اشاره ميكنيم:
عنصـــر زمـــان
اولين تأكيد (سوگند) قرآن كه در همان نخستين سال بعثت (پس از سورههاي علق و مدّثر)
نازل شدهاست، تأكيد و توجه جدي دادن آدمي به "عصر"، يعني زمانه، عصر روز، دوران،
عمر گذران آدمي و ... ميباشد كه "سوگند به عصر" ترجمه كردهاند:
وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ
زمان با گذشت خود، دليل مؤكدي بر خسران انساني
است كه سرمايه عمر را بيحاصل مصرف ميكند.
غير از تأكيد كلي و مطلق فوق، تأكيدات (سوگندهاي) معين و مشخصي به اوقات و لحظات
شبانهروزي و مقاطع بخصوصي از آن شدهاست كه بس عبرتآموز و بصيرتبخش است. جالب
اينكه همهجا ارتباطي ميان، به اصطلاح، "قسم" و جواب آن وجود دارد. يعني اين تأكيد،
نشانه و اشاره به حقيقتي است كه با تفكر و تأمل در مشابهت آن بايد پيام را دريافت
كرد.
براي ما روز و شب فقط دو حالت روشنائي و تاريكي دارد و مثل قضاوتمان درباره مردم،
فقط سياه و سفيد ميبينيم. در حالي كه طيفي از سياه و سفيد و نور و ظلمت وجود دارد
كه هر بخش آن هويت خاص خود را دارد. قرآن ما را به اين اوقات و لحظات متوجه ميسازد
تا از تفاوت ظريف آنها در زندگي خود درسها بگيريم.
نگاه كنيد به سير از تاريكي مطلق در نيمه شب تا طلوع فجر، تابش خورشيد، ضعف و زوال
نور تا تاريكي تدريجي. همانطور كه گفته شد ، هر يك از اين "گاه"هاي شبانهروزي
پيامي را القاء ميكنند كه در پرتو آن بايد راه حق را پيمود.
شب تيره |
والليل اذا يغشي |
تأكيد يا سوگند به شب، آنگاه كه بتدريج با پرده تاريكي همهچيز را
ميپوشاند- ليل/۱ |
والليل و ما وسق |
تأكيد بر شب و آنچه در زير پرده ظلمت خود جمع ميكند- انشقاق/۱۷ |
غسق الليل |
شب، آنگاه كه بر همهجا مسلط و مستقر شده – اسراء/۷۸ |
وليالٍ عشر |
تأكيد بر شبهاي دهگانه، كه در غيابماه يا نازكي هلال آن، تاريكي
طولانيتر است- فجر/۲ |
والليل اذا سجي |
تأكيد بر شب، آنگاه كه ظلمت به آرامي بر همهچيز مسلط شدهاست- ضحي/۲ |
|
|
|
سحرگاه |
والليل اذا عسعس |
تأكيد به حالت رقيق شدن تاريكي در انتهاي شب و آستانه روز- تكوير/۱۷ |
والليل اذا يَسْر |
تأكيد بر شب، آنگاه كه سبك و سست و سپري ميشود- فجر/۴ |
والليل اذا ادبر |
تأكيد بر شب، آنگاه كه پشت ميكند و ميرود- مدثر/۳۳ |
|
|
|
صبح |
والفجر |
تأكيد بر لحظه انفجار و شكافته شدن پرده شب با نيزه نور- فجر/۱ |
والصبح اذا تنفّس |
تأكيد بر صبح آنگاه كه گسترش و توسعه مييابد- تكوير/۱۸ |
والصبح اذ ا اسفر |
تأكيد بر صبح آنگاه كه از شب پردهبرداري و همهچيز را آشكار
ميكند- مدثر/۳۴ |
|
|
|
طلوع خورشيد |
والضحي |
تأكيد بر پرتو نور خورشيد- ضحي/۱ |
والنهار اذا تجلّي |
تأكيد بر روز هنگاميكه جلوه ميدهد و آشكار ميسازد- ضحي/۳ |
|
|
|
ظهر |
دلوك الشمس |
هنگام ظهر كه خورشيد از وسط آسمان به مغرب ميل ميكند- اسراء/۷۸ |
عصر |
والعصر |
تأكيد بر عصر روز- عصر/۱ |
غروب |
فلا اقسم بالشفق |
تأكيد بر سرخي مغرب به هنگام غروب آفتاب- انشقاق/۱۶ |
اول شب |
زلفاً من الليل |
اول مغرب، نزديك به روز |
شب و روز، از آيات خدايند
آيه، يعني علامت و اشاره ، يعني نشانه . نشانه به درد
كسي ميخورد كه مقصد و مقصودي دارد و در مسيري به سوي هدفي روشن روان است. براي كسي
كه ساكن و متوقف و راضي به وضع موجود است ، علامت راه مفهومي ندارد ، مسافر نيست كه
به تابلوهاي جاده نگاه كند. ما نيز اگر راضي به زندگي محدود و موقت و متاع دنيا
باشيم، آيات شب و روز و گاههاي متنوع آن را نميبينيم و اصلاً درك نميكنيم. امّا
اگر بار سفر بستهباشيم و دل به ديار دوست دادهباشيم، اين هشدارها را به گوش هوش
ميشنويم:
-
بقره ۱۶۴- در آفرينش آسمانها و زمين و گردش
شب و روز بس نشانههاست براي خردمندان.
-
اسراء ۱۲- ما شب و روز را دو آيه قرار
دادهايم.
-
مزمل ۲۰- و خداوند شب و روز را تقدير
(اندازهگيري) كردهاست.
-
ياسين ۳۷- و نشانهاي براي آنها همين شب است
كه چگونه پرده روشنائي از جهان بر ميكنيم و در تاريكي فرو ميروند.
-
نور ۴۴- خداوند شب و روز را دگرگون (زير و
رو) ميسازد، بيترديد در اين پديده براي صاحبان بصيرت بس عبرت است.
-
آل عمران۲۷- به آرامي شب را در روز و به
آرامي (نه ناگهاني) روز را در شب داخل ميكند ...
-
زمر ۵- (پرده) شب را بر روز و روز را بر شب
ميپيچد.
-
انعام ۹۶- خدا شكافنده صبحدم است و شب را
مايه آرامش قرار دادهاست.
و دهها آيه مشابه ديگر...
جواب سوگندها و هدف آن
در تأكيد (سوگند) به عنصر زمان، عصر و زمانه (والعصر)
گفتيم كه اين آيه اشارهاي به "خسران" و خطر ناديده گرفتن گذر عمر و تباه كردن
سرمايهاي است كه هرگز عودت داده نميشود. در عصر روز، پس از كار روزانه، يا عصر
عمر و زمانه است كه به ارزيابي دستاورد حاصل شده از زماني كه زائل شده ميپردازند.
اينك به موارد ديگري از ارتباط سوگندها با جواب و نتايج حاصل آن ميپردازيم:
مشابهت مدلهاى طبيعى و
تاريخى
سوره فجر با چهار تأكيد (سوگند) به چهار حالت
از وضعيت شب و روز آغاز ميگردد:
۱- َوالفَجرِ (طلوع فجر)
۲- َولَيالٍ عَشر (شبهاي دهگانه، از شب ۲۵ تا شب ۵ ماه آينده كه ماه ناديدني و
يا كم نور و نازك است).
۳- وَالشَفع وَالوَترِ (افزايش تدريحي نور و تاريكي) . (۲)
۴- وَالَليل اِذا يَسرِ (شب هنگامي كه در حال سپري شدن است).
به نظر ميرسد به دليل اهميت طلوع "فجر" كه نام سوره
از آن گرفته شده، و نتيجهاي كه قرار است در ارتباط با هدف سوره گرفته شود، اين
سوگند در ابتدا آمدهاست. امّا ما براي تسهيل كار از سوگند دوم آغاز ميكنيم؛
شبهاي دهگانهاي كه ماه هنوز در نيامده يا بسيار كوتاهمدت و كمنور (به دليل
نازكي هلال) ظاهر ميشود. اين حالت گوياي شدت تاريكي و طولاني بودن آن است كه تسلط
ظلمت (نمادي از ظلم) را نشان ميدهد. امّا جهان ثابت و يكنواخت نيست و خداوند حكيم
آن را حركتي حياتآفرين داده و تنوع و تغيير در ذات آن است. اين تحول البته ناگهاني
و سريع نيست، بلكه افزايش نور و كاهش تاريكي، كاملاً تدريجي و ملايم است (والشفع
والوتر)، تا جائيكه در ترازوي تعادل، كفه نور كم كم سنگينتر شده و تاريكي سبك و
سپري ميشود (والليل اذا يسر)، وقتي شب رقيق و رفتني شد در واپسين لحظات حياتش به
سادگي با اولين اشعه نور شكافته و ناپديد ميگردد.
شرح اين حالات در سير شبانهروزي براي القاي پيامي عبرتآموز براي كساني است كه در
ظلمت ظالمان اميد به عدالت و آزادي را از دست ميدهند و طلوع فجر و صبح صادق را
باور نميكنند.
جواب : "هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ " (آيا در اين اشارات پيام
آگاهيبخشي براي صاحبان خرد وجود دارد؟) نشان ميدهد منظور از ذكر حالات فوق در سير
شبانهروزي، چيزي جز القاي پيام پيروزي حق بر باطل و القاي اميدواري نيست.
پس از سوگندهاي آغاز سوره، نظر مخاطب را از طبيعت به تاريخ معطوف مينمايد و جلوه
ديگري از حركت و تحويل را در جوامع نشان ميدهد. در اينجا نيز عيناً همان تاريكي
مطلق جهل و جور (نظامات فرعوني)، سپري شدن تدريجي سلطه ستمگران (با ظهور پيامبران و
مبارزات مؤمنين) و طلوع فجر مظلومان (هلاك ستمگران و نجات مؤمنين) را شاهد هستيم كه
مانند شبانه روز، تداوم و تناوبي را نشان ميدهد.
صبح، پيام سرآمدن شب تيره جهل و
جور
تنها در سوره فجر نيست كه ارتباطي ميان پديدههاي
طبيعي و تاريخي برقرار ميكند و طلوع فجر را با طلوع مردان حق در جوامع ظلمت زده
پيوند ميدهد، حداقل دو مورد ديگر در قرآن چنين اشاراتي را داراست.
۱- سورة مدّثر، آيات ۳۲ تا ۳۷
كَلَّا وَالْقَمَرِ وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ
إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن
يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ.
هرگز (حقايق قرآن سحر و جادو نيست)، سوگند به ماه ]تابان[ و سوگند به شب، چون
آهنگ رفتن كند و سوگند به صبح، آنگاه كه چهره نمايد (از اشياء پرده تاريكي
بردارد) كه آن يكي از پديدههاي بزرگ است، هشداري است براي بشريت، البته براي
آنكه بخواهد پيشي گيرد يا باز ايستد.
در اينجا به وضوح ميبينيم كه از سير تاريكي تا صبح،
نتيجهاي براي سپري شدن دوران تيره جهل و سر زدن خورشيد حقيقت ميگيرد. همين كه در
شب تار، ماه تابان طالع ميشود، سياهي صحنه را خالي ميكند و سپيده صبح سر ميزند.
پيامبران و اولياء خدا نيز همچون ماه، پرتو خورشيد هستي را بر خلق ميتابانند ، در
سايه هدايت حق، سياهي شرك و شبهات را ميزدايند و سپيدي حقيقت را آشكار ميسازند.
مفسرين ضمير "ها" (در: انها لاحدي الكبر) را به قرآن ارجاع دادهاند، ممكن است اين
ضمير به "عليها تسعه عشر" نيز برگردد، در اين صورت شايد بتوان گفت با تابيدن فروغ
علم و كنار رفتن تيرگيهاي جهل و ناداني و با كشفيات رياضي جديد، راز و رمز عدد ۱۹
كه "كد" شگفتانگيزي در روابط عددي آيات و كلمات قرآن است، آشكار گردد.
۲- سوره تكوير، آيات ۱۵ تا ۱۹
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا
عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ
تأكيد قطعي (سوگند) به ستارگان در جرياني كه رخ نشان ميدهند و پنهان ميشوند
(چشمك ميزنند)، سوگند به شب هنگاميكه رقيق و رفتني ميشود، سوگند به صبح آنگاه
كه چهره مينمايد، كه آن (قرآن) گفتار رسول (جبرئيل) بسيار گرامي است
سوگند فوق نيز وسيلهاي براي اثبات اصالت و حقانيت
آياتي است كه از طريق رسول كريم (جبرئيل) به پيامبرص القا شدهاست. در اينجا سه
سوگند به كار رفتهاست كه دومين و سومين آن درباره شب و صبح، عيناً، با تفاوتي در
توصيفات، مانند سوگندهاي سوره قبلي (مدّثر) ميباشد، اما به جاي "قمر" (ماه)، به
چيزي كه در حال سير و حركت و جريان (الجوار) است اشاره ميكند، كه ماهيت آن رخ نشان
دادن و پنهان شدن (چشمك زدن و خاموش و روشن شدن) است. اگر در شب به ستارگان نظر
بيفكنيم، به دليل غلظت جوّ بالاي زمين و جريان هوائي را كه آن را حركت ميدهد نور
ستارهها دائماً انكسار پيدا كرده و جابجا ميشود و ما احساس خاموش روشني ميكنيم.
معمولاً چنين حالتي وقتي هوا كاملاً تاريك شدهباشد بهتر نمودار ميگردد و چه بسا
همين تعبير براي وصف نهايت تاريكي (مثل: وليالٍ عشر) باشد (۳)
(والله اعلم).
در هر حال شب تيره را نيز سبكي و پاياني است كه به صبح منتهي ميگردد. آيا اين
سوگندها درصدد اعلام پايان يافتن شب تيره دوران جاهليت با طلوع خورشيد نبوت نيست؟
تنها در ادبيات فارسي نيست كه واژه صبح معنائي سمبليك و نمادين دارد، در زبان عربي
نيز صبح نشانگر پايان يك دوره شبگونه است
باش تا صبح دولتش بدمد |
كاين هنوز از نتايج سحر است |
در قرآن نيز هلاكت اقوام ستمگر و نجات مؤمنين را
بعضاً "صبح هنگام" معين كردهاست. از جمله قوم لوط و قوم عاد.
-
حجر ۶۶- أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ
مُّصْبِحِينَ (دنباله اينها - قوم فاسد لوط – د سپيدهدم بريده خواهد شد.
-
هود ۸۱- ... إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ
أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (وعــده زماني هلاك آنها – قوم لوط – صبح
است، آيا صبح نزديك نيست؟
-
قمر ۳۸- وَلَقَدْ صَبَّحَهُم بُكْرَةً
عَذَابٌ مُّسْتَقِرٌّ (صبحگاهان آنها – قوم لوط – را عذابي پايدار فرا
گرفت). (۴)
-
حجر ۸۳- فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ
مُصْبِحِينَ (صبحگاهان آنها – قوم عاد – را خروشي سهمگين فرا گرفت).
سيري به قهقراي غروب
در جهت مقابلِ سورههاي مدّثر و تكوير (مثالهاي قبلي)
كه حركت و تحولي را از تاريكي به روشنائي به مقصد صبح نشان ميداد، سوره انشقاق
تحول و تبديل روز به شب را تبيين مينمايد تا نتيجه ديگري در جهت معكوس عرضه
نمايد. ابتدا نگاهي به آيات مورد نظر مياندازيم:
وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ وَالْقَمَرِ إِذَا
اتَّسَقَ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ (انشقاق آيات ۱۷ تا ۱۹)
پس تأكيد بسيار (سوگند) به شفق، و سوگند به شب و آنچه فرو پوشد، و سوگند به
ماه، آنگاه كه (فروغش به تدريج) كامل گردد، كه قطعاً (پلهپله) از حالتي به
حالتي ديگر در ميآييد.
"شفق" روشنايي كمرنگ متمايل به سرخي و زردي است كه
هنگام غروب در افق ديده ميشود، شفق وداع روز است و فصل مشترك و مِفْصل دو سيستم
روشنائي و تاريكي محسوب ميگردد. پس از آن تاريكي شب فرا ميرسد كه به تدريج و
پلهپله صحنه طبيعت را زير پوشش تيره خود ميگيرد و همچون فراخواني براي استراحت و
سكوت، انسانها را از صحنههاي كار و تلاش و حيوانات را از زمين و آسمان و كوه و
دشت، از پراكندگي روز، در خانهها و لانهها جمع ميكند (وَالليلِ وَ ما وَسَقَ).
پس از چندي، ماه از افقي ديگر سر ميزند، در ابتدا كمسو و ضعيف است، امّا آنهم
پلهپله و به تدريج نور آرام خود را، كه انعكاسي است از نور خورشيد در غيبت و غروب
آن، بر صحنه طبيعت ميتاباند و در وسط آسمان نورافشاني ميكند (وَالقَمَرِ اِذَا
َتَسَقَ).
سوگندهاي سهگانه فوق، به عنوان مقدمهاي براي اين نتيجه آمدهاست كه: "شما نيز
بيترديد پلهپله و طبقهطبقه (در جهت تاريكي نور) بالا ميآئيد". واژة "طبقه" را
قرآن به غير از اين سوره، دو بار در وصف طبقات هفتگانه جوّ زمين نيز به كار
بردهاست كه اين وصف را آشكارتر ميسازد.
اگر نگاهي به آيات قبل و بعد از سوگندهاي فوق بيافكنيم، تماماً سخن از كافران
تكذيبكنندهاي است كه مست و مغرور و شادمان و شيفته به دنيا، نه هرگز به حقيقتي
ايمان ميآوردند، نه سجدهاي به هدايت قرآن ميكنند، در برابر وعده رستاخيز قيامت
نيز مطمئناند كه با مرگ انسان همهچيز پايان مييابد و تحول و دگرگوني در كار
نخواهد بود (إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ).
در پاسخ به چنين پندارهاي پوچي است كه با سوگندهاي فوق شواهد مسلم و آشكاري از تحول
تدريجي از روشني به تاريكي و تاريكي به روشني را ارائه ميدهد تا تفكر و تعقلي را
بر انگيزد، شخصيت انسان نيز محصول و منتجه گفتارها و كردارهائي است كه روزانه انجام
ميدهد و خُلق و خوي او شكل گرفته از آثار طولاني مدت و طبقهطبقه بر هم انباشته
تجربيات نيك و بد او به شمار ميرود. وقتي آدمي يكسره از حق روي بر تافت و بر باطل
و هواي نفس اقبال كرد، نور حق در وجدانش همچون شفق غروب كمرنگ ميگردد تا سرانجام
در دنياي تيرهگيها و تمايلات شيطاني ميغلطد و پلهپله (طبقاً عن طبق) در وادي
ظلمت غرق ميشود، در روزگاران شبگونه و در سلطه ستمگران نيز خداوند نور خود را از
بندگان دريغ نميكند؛ انبياء و اولياء كه همچون ماه، نور خورشيد جهانتاب را انعكاس
ميدهند، در اين احوال به تدريج ظاهر ميشوند و طالبان نور هدايت را رهبري ميكنند.
تمثيل نور و ظلمت در طبيعت و
شريعت
وادي حق و باطل (يا الله و طاغوت) را قرآن با وادي
نور و ظلمت گره زدهاست. در حقيقت روشنايي و تاريكي، هم در طبيعت ظهور و بروز دارد،
هم در شريعت و شخصيت آدمي. همچنانكه در طبيعت تحول از تاريكي شب به روشنائي روز (و
برعكس) تدريجي و با تأني است، در شخصيت آدمي نيز خودسازي يا خسران و خرابي روح و
روان، تابع تربيت و تحولات تدريجي است. اين حقيقت را قرآن به زيبائي و ظرافت در آيه
۲۵۷ سوره بقره (معروف به آية الكرسي) نشان داده است:
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم
مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ
(خدا ياور كارساز مؤمنين است. آنان را از تاريكيها به روشني رهسپار ميگرداند)
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ
النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ....
(ولي كارساز كافران طاغوتها هستند كه آنان را از نور به تاريكي ميبرند)
تضاد در تلاشهاي آدمى
آيه فوق، ايمان و كفر، نور و ظلمات، الله و طاغوت را
در مقابل هم قرار دادهاست. در تصوير زيباي ديگري از سوره ليل اين تضاد و تقابل را
با مقايسه دو هنگام از شب و روز؛ هنگامي كه تيرگي شب همةچيز را ميپوشاند، و
هنگامي كه روشنائي روز همهچيز را آشكار ميسازد، نشان ميدهد تا پراكندگي (هدفدار
نبودن) تلاشهاي ما را، كه همچون مذكر و مؤنث در دو قطب قرار دارند، متذكر گردد:
وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى وَالنَّهَارِ إِذَا
تَجَلَّى وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (سوره
ليل آيات ۱ تا ۴)
سوگند به شب آنگاه كه ميپوشاند، و سوگند به روز، آنگاه آشكار ميسازد، و سوگند
به آنچه نر و ماده آفريدهاست، كه تلاشهاي شما پراكنده (فاقد جهت درست) است.
آثار گناهان (ذنوب)، همچون شب كه پوشاننده است، صفاي
قلب را با زنگار گناه ميپوشاند و آئينه دل را گِلآلود ميكند. برعكس، توبه و توجه
به خدا، دل را تجلّي ميدهد. از چنين تضادي، همچون تضاد نر و ماده كه موجب تولد نسل
نو و تكامل ميگردد، آدمي به موهبت اختيار و آزادي انتخاب، رشد ميكند و كمال
مييابد. بر حسب آنكه چه راهي را با چه همتي انتخاب كردهباشد، تلاشهايش تفاوت
ميكند (اِنً سَعيَكم لَشَتًي).
اين تفاوت را در سه زمينه در ارتباط با "خلق"، "خود" و "خدا" نشان ميدهد. در
ارتباط با خلق، يا بخشنده است يا بخيل، در ارتباط با خود، يا پرواي (تقوي) از گناه
دارد، يا خود را بينياز و مستغني از مهار قانون ميپندارد، و بالاخره در ارتباط با
خدا، يا اهل تصديق زيبائي حقيقت (حسني) است يا آن را تكذيب ميكند. برحسب آنكه كدام
مسير را انتخاب كردهباشد، وجودش در مسير (غلطك) آسانيها روان ميشود و يا در مسير
سنگلاخ سختيها و صعوبت آن، وجودش سرازير ميگردد. نگاه كنيد:
فَأَمَّا مَن أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ
بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى
وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي فَسَنُيَسِّرُهُ
لِلْعُسْرَى
هفت سوگند! براي هدفي برتر
قرآن سخن فوق را به سبك و سياقهاي متنوعي برحسب
سليقه و ذوق مخاطبان و مؤمنين بيان كردهاست، نمونهاش سوگندهاي هفتگانه آغاز سوره
شمس، كه به نظر ميرسد از نظر تنوع و تعداد بينظير باشد. (۵)
ميگويند طالب حقي از مؤمني موعظهاي طلب كرد، گفت : موعظه مرا ميپسندي يا موعظه
رب را؟ گفت : موعظه رب را. گفت : آيا دوست داري موعظهاي از او بشنوي كه بر عظمتش
سوگند هم خوردهباشد؟ گفت : البته كه آري. گفت : موعظهاي از او بر تو ميخوانم كه
هفت بار بر اهميتش سوگند خوردهباشد!!
آنگاه سوگندهاي هفتگانه ابتداي سوره شمس را تلاوت كرد:
-
۱- وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ، سوگندبه (جرم و
جاذبه) خورشيد به درخشش (پرتو و نيرويرانشي) آن.
-
۲- وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ، سوگند به
ماه آنگاه كه از پي خورشيد بر آيد (نور آن را غير مستقيم انعكاس دهد).
-
۳-وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ، سوگند به
روز هنگامي كه جهان را روشن سازد.
-
۴- وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا ، سوگند به
شب هنگاميكه آن را بپوشاند.
-
۵- وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا ، سوگند به
آسمان و آنچه (عواملي) كه آن را بنا كردهاست.
-
۶- وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ، و سوگند به
زمين و آنچه (عواملي) كه آن را مسطح ساختهاست.
-
۷- وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ، و سوگند به
نفس (آدمي) و آنچه (عواملي) كه آن را آراسته و به كمال رسانده است.
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ، پس مجوز
(شكستن حريم) و تقوا (حرمت نگهداري حريم) را به او الهام كردهاست.
همه اين مقدمات و سوگندهاي هفتگانه براي اعلام اين
حقيقت است كه:
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ
مَن دَسَّاهَا
هر كه آن (دانه قدسي نفس) را پاك كرد و رشد داد، شكوفايش كرد، و هر كه آن را
(با بار گناه) پوشاند، محروم از رشد و كمال و ضايع و زيانبارش ساخت.
پيام تحوّل، تناوب و گردش ايام در
نمازِ به هنگام
از جمله آياتي كه اوقات نماز را دقيقاً مشخص
كردهاست، آيه ۷۸ سوره "اِسري" ميباشد كه همه مسلمانان به آن استناد ميكنند. در
اين آيه فقط زمان سه نماز را معين كرده و در آيه بعد بدون آنكه ترتيب دو نماز
باقيمانده، از نمازهاي پنجگانه، را مشخص نمايد، به نماز نافلة مستحبي نيمهشب
پرداخته است.
هرچند اوقات دو نماز ذكر نشده (عصر و غروب) را از آيات ديگر قرآن ميتوان استنباط
كرد، امّا اين كنجكاوي مطرح ميشود كه چه ويژگي يا اولويتي در اين سه نماز بودهاست
كه در آيه مذكور فقط به آنها اشاره شدهاست؟
اشاره به اوقات آن سه نماز با اين اوصاف بيان شدهاست:
-
۱- أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ
(نماز را به پادار در اوج روشنائي روز، هنگاميكه خورشيد از قله روز در ظهر
به غروب ميل ميكند).
-
۲- إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ (و هنگامي كه
تاريكي شب كامل و همهچيز را در چتر چمبره خود گرفته باشد – نماز عشاء).
-
۳- وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ
الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا (و همچنين قرائتي كه در طلوع فجر، فصل جدائي دو
نظام شب و روز و آغازروشنائي باشد چرا كه چنين قرائتي مشهود است).
(۶)
همانطور كه گفته شد، آيه بعد با سكوت از كنار دو نماز
باقيمانده گذشته و تنها به نمازهاي مستحبي نيمهشب اشاره ميكند كه زمينه و بستري
است براي برانگيخته و شكوفا شدن استعدادهاي معنوي انسان.
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً
لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا
وقتي اين سه نماز دقيقاً در اوقات تعيين شده خود؛ اوج
روشنائي، اوج تاريكي، پيروزي نور بر تاريكي در طلوع فجر اقامه گردد، نمازگزار اين
دو پيام الهي ا كه با فرمان "قل" (بگو) صادر شدهاست، ميتواند به خود تلقين كند تا
در اين سيكل و جرياني كه دائماً و به تناوب تكرار ميگردد، امور خود و جريانات
سياسي و اجتماعي مسلط بر روزگار را موقت، متناوب و نوبتي بداند و از زندان زمانه و
زور و تزويرها آزاد گردد.
اين دو تلقين آگاهانه يا غير ارادي چنيناند.
بگوي نخست، القاي اين واقعيت است كه زندگي ما، از كار
و تحصيل گرفته تا ازدواج و اداره اولاد، تماماً دوراني دارد كه آن را ورود و خروجي
است. كيفيت ورود (نيت اوليه) و طي اين دوران از نظر ارزشهاي اخلاقي ميتواند فراز
و فرود و صعود و سقوط داشتهباشد. بايد از پروردگار خواست خودش به ما توان و توفيق
پيمودن صادقانه اين مسير را عنايت كند تا نلغزيم و از مدار منحرف نگرديم.
دومين "بگو"، به نمازگزاري كه به تماشاي طلوع فجر و تمام شدن تيرگي شب نشسته اين
حقيقت را تلقين ميكند كه اگر در روزگار سلطه طاغوتها و ظالمان هستي، نوميد مشو،
اگر حقطلبان بيايند باطل ميرود، باطل رفتني است.
۱- در زبان انگليسي اين كار را
Share كردن مطلب با ديگران ميگويند.
۲- برخي شفع و وتر را جفت و طاق گفتهاند كه چنين تعبيري
تناسبي با بقيه سوگندها و نتيجه حاصل از آن ها ندارد. شفاعت، پيوستن و منظم شدن
(افزايش) را ميرساند و مفهوم "وتر" (كاهش) را از تنها آيه ديگري در قرآن كه به
اين واژه اشاره شده ميتوان دريافت (محمد/۳۵).
۳- احتمال دارد "الخنس الجوار الكنّس" اشاره به ستارههائي
باشد كه بر خلاف ستارههاي پيراموني زمين كه همهشب تقريباً آنها را در مكان
ثابتي ميبينيم، در مدار بيضوي بسيار وسيعتري در سير و جريان (الجوار) باشند و
ما هر چند ده يا چند صد سال آنها را از زمين رؤيت ميكنيم. يعني رخ نشان
ميدهند و با جريان خود پنهان ميشوند. مثل ستارههاي دنبالهدار. اگر اين
برداشت درست باشد، چه بسا بتوان تناوب زماني ستارههاي دنبالهدار را به تناوب
نبوتها در فواصل زماني طولاني تشبيه كرد كه هر از چند گاهي پس از فترت زماني
ظهور ميكنند. احتمال ديگر "شهاب"هاي شبانه است كه از برخورد سنگهاي سرگردان
با جوّ زمين پديد ميآيند. اين شهابها ناگهان رخ مينمايند (الخنس) و با حركت
خود (الجوار) در جوّ زمين آتش گرفته و ناپديد (كنّس) ميشوند. اتفاقاً در زبان
عربي جارو كردن و رفتگري را كه خاك و خاشاك را محو ميكند با همين واژه تعريف
ميكنند (مكنه: جارو).
۴- قرآن به مردم مكه هشداري آگاهيبخش ميدهد كه «شما از كنار
(خرابههاي) قوم لوط "صبحگاهان" ميگذريد، و همين طور شبانگاه، پس چرا تعقل
نميكنيد؟». راستي ذكر زمان در اين عبور عبرتانگيز از كنار ويرانههاي يك قوم
چه نقشي دارد؟ چه فرق ميكند چه ساعتي اين سير و سياحت انجام شود؟ ... آيا
تأكيد و تمركز روي كلمات: مصبحين (سپيده دم) و بالليل (شبها) واجد عبرتي قابل
تأمل نيست؟!
۵- عدد هفت دلالت بر كثرت و كمال ميكند
۶- نكته قابل توجه در اين آيه، عنوان قرآن الفجر به جاي صلوة
الفجر است كه دو بار در يك آيه تكرار شدهاست! مفسرين ميگويند چون نماز مشتمل
بر آيات قرآن است، اين تعبير به كار رفتهاست. امّا به نظر ميرسد نكته ظريفي
نيز در تعبير قرآن الفجر نهفته باشد كه جا دارد (با تعمق در معناي ريشهاي
قرائت) مورد تدبر قرار گيرد. قرآن مصدر قرائت است، در قرائتِ يك متن، با پيوند
دادن بين حروف، كلمات و جملات، مقصود نويسنده و پيام نوشته را درك ميكنيم، در
طلوع فجر نيز با مشاهده دو آيه شب و روز (آيتين) ميتوان كتاب طبيعت و حقيقت را
قرائت كرد و به پيام اين دوگانگي رسيد.
|