سوگندهاى هدايت بخش
(بخش دوّم)
سوگند به آسمانها و پديدههاى كيهانى
مقدمه
پس از سوگند به "زمان"، يعني گاهها و اوقات مختلف شبانهروزي، سوگند به
آسمانها و زمين و پديدههاي كيهاني، از نظر آماري، در قرآن بيشتر به چشم
ميخورد.
باور نكردني است كه ۳۱۰ بار واژة آسمان (سماء و سموات) براي متوجه ساختن
بندگان به شگفتيهاي بالاي سرشان در اين كتاب تكرار شده و دهها بار از ماه
و خورشيد و ستارگان و حالات و حركات آنها، حقايقي را براي هدايت انسانها
بيان كردهاست. اين اشارات به اشكال مختلف در متن آيات ارشادي و در توصيف
طبيعت پيرامونمان آمدهاست تا ما را با نشانههاي پروردگار در عالم آفرينش
آشنا كند. "قسم"هاي به اين پديدهها يكي از اَشكال و شيوههاي شناخت اين
نشانههاست كه در اين بخش به آن ميپردازيم.
سوگند به آسمان و عوامل
برپادارنده آن
در قرآن هفت بار از "بناي" آسمان سخن گفته و يكبار
نيز به آن سوگند خوردهاست:
وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا سوگند به آسمان و
آنچه آن را بالا آوردهاست (سوره شمس آيه۵)
بنّايي، بالا آوردن ديوارهاي ساختمان بر شالوده آن
است و بنا و بنيان و مشتقات ديگر اين واژه، بر "ساختار" و ساختمان چيزي كه بالا
ميآيد گفته ميشود.
همه كم و بيش ميدانيم كه در ميلياردها سال قبل، در لحظهاي كه انفجار بزرگ (Big
Bang) نامگذاري شدهاست، بناي جهان با ذرات اوليهاي كه آجرهاي اصلي آن را تشكيل
ميدادند، يعني نوترون و پروتون و الكترون، بالا آمدن را آغاز كرد و به تدريج با
كاهش درجه حرارت جهان، در نتيجه گسترش و دور شدن از مركز انفجار، اين آجرها (ذرات
اوليه) با يكديگر تركيب شده و هستههاي مختلفي با وزنهاي اتمي گوناگون پديد آوردند
و به اين ترتيب ميلياردها كهكشان شكل گرفت.
قرآن براي متوجه ساختن انسانها به عظمت اين پديدهِ حيرتآور و پاره كردن پيله
خودمحوري ما ميپرسد:
أَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاء
بَنَاهَا... (نازعات۲۷)
آيا آفرينش شما سختتر بود، يا بالا آوردن (توسعه) آسمانها كه اقطار آن را
ارتفاع بخشيد و نظم بخشيد ...؟
نه تنها كل جهان از نقطهاي آغاز شد و بناي آن در
اقطار عالم گسترش يافت، آسمان بالاي سرمان، يعني طبقات هفتگانه جوّ زمين نيز در اثر
فعل و انفعالات فيزيكي - شيميايي لايههاي دروني آن، همچنين در انعكاس نور و حرارت
خورشيد (پديده فتوسنتز و ساير مكانيسمها)، پله پله از پائين به بالا شكل گرفت و
بنائي محكم پديد آورد كه حفاظت زمين در برابر امواج و اشعههاي مرگبار و سنگهاي
سرگردان فضائي را تأمين نمود.
ذيلاً به اختصار و اجمال به مواردي از آن اشاره ميكنيم:
وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا (نبأ/۱۲)
ما بالاي سر شما هفت (سپر) سخت بنا كرديم.
أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّمَاء فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا
وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ (ق۶)
آيا به آسمان بالاي سرشان نمينگرند كه چگونه ما آن را بنا كرده و زينت
بخشيدهايم، در حالي كه هيچ شكافي ندارد؟
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَالسَّمَاء بِنَاء (غافر/۶۴
و بقره/۲۲)
خدائي كه زمين را قرارگاه شما قرار داد و آسمان را بنائي (براي شما)
انبساط جهان
تئوري انبساط جهان، كشفي بود كه در قرن اخير اتفاق
افتاد، اينك اخترشناسان بر اين باورند كه جهان همچون بادكنكي در حال بزرگ شدن است و
ستارهها، همچون نقاطي روي سطح بادكنك، با سرعتي سرسامآور (در مقياس سرعت نور) در
حال دور شدن از هم هستند!
سوگند زير در آيه ۴۷ سوره ذاريات، اين حقيقت را چهارده قرن قبل اعلام داشتهاست:
وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا
لَمُوسِعُونَ
ما آسمان را با نيروئي بنا كرديم (ارتفاع بخشيديم) و ما يكسره در حال توسعه آن
هستيم
فروپاشي ستارگان
آفرينش جهان كه با تعابير: خلق السموات، فطر السموات،
بديع السموات و ... بر خلقت بديع و بيسابقه آن اشاره ميكند، "تولد" فضا و فرم
هستي را از عدم نشان ميدهد، از آنجائي كه هيچ پديدهاي ابدي نيست و عمر بينهايت
ندارد، "مرگ" ستارهها نيز كه پايان مرحلهاي از حيات آنهاست، براي خود شگفتيهاي
شنيدني دارد كه علم پرده از گوشههائي از آن برداشته و مراحل پاياني اين پديدههاي
نجومي را توضيح دادهاست.
ميدانيم حيات هر ستاره فروزان بستگي به ئيدروژن موجود در مركز آن دارد كه در حرارت
۱۰ الي ۱۵ ميليون درجه ناشي از نيروي جاذبه مركزي و در فعل و انفعال هستهاي تبديل
به هليوم گشته مقداري انرژي آزاد ميكند. اين انرژي كه حالت انفجاري و گريز از مركز
دارد، به صورت نور و حرارت (چندين هزار درجه) از سطح خارجي ستاره ساطع گرديده و با
نيروي جاذبهاي كه ميخواهد ستاره را منقبض و فشرده نمايد مقابله ميكند.
تولد ستاره هنگامي است كه اين دو نيرو به حالت توازن و تعادل در آيند و مرگ آن
هنگامي است كه نيروي مقابله كننده با جاذبه يعني هيدروژن (كه در تبديل به هليوم
انرژي آزاد ميكرد) رو به اتمام گذارد. در اين حالت نيروي جاذبه غلبه ميكند و
ابتدا قشرهاي داخلي ستاره به شدت منقبض ميشوند، پس از آن قشر خارجي براي رسيدن به
تعادل و دور شدن از نيروي جاذبه هسته، به شدت منبسط ميگردد و به اصطلاح عاميانه تا
صد برابر و حتي بيشتر پف ميكند، در اين حالت پوسته خارجي به صورت حلقهاي گاز در
فضاي اطراف ستاره قرار ميگيرد و بقيه آن با همان وزن سابق ولي در حجمي فوقالعاده
كوچكتر با چگالي هزاران برابر باقي ميماند.
به نظر ميرسد آيات اوليه سوره واقعه، به خصوص آيه سوم: خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ "، كه
به عنوان اولين اثر وقوع آن واقعه عظيم و مقدمه و عامل لرزش شديد زمين و پراكندگي
كوهها معرفي شده، بيان مختصر همان انقباض و انبساط عمومي
(۱) ستارگان هنگام فروپاشي
باشد. نتيجه چنين تحولي اولاً به هم خوردن تعادل زمين و ايجاد لرزشهاي فوقالعاده
شديد در قشرهاي آن است :إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ، ثانياً كنده شدن كوهها كه
در قشر خارجي قرار دارند و تبديل آن ها در فرآيند انبساط، به عناصري با وزن مخصوص
فوقالعاده كمتر، همانند ذرات گرد و غبار در هوا ميباشد :وَبُسَّتِ الْجِبَالُ
بَسًّا . برخي از مفسران آيه ": خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ " را به زير و رو شدن نظامات
دنيائي و روابط و ارزشها و معيارها و حالات بدكاران و نيكوكاران در قيامت (كه بر
عكس وضع دنيائي آنهاست) و امثال آن، تفسير كردهاند. در حاليكه سياق و مفهوم آيات
قبل و بعد آن به وضوح ميرساند كه صحبت از وضع طبيعي زمين و آثار عيني آن واقعه
ميباشد.
البته قرآن براي آموزش علوم و فنون نازل نشده و چنين نقشي براي خود قائل نيست، امّا
در اشارات هدايتي و ارشادي آن به عبرتآموزي از پديدههاي كيهاني و زمين و آسمان،
از جملات و تعابيري استفاده شده كه گويا اين آيات همين امروز نازل شده و ناظر به
آخرين دستاوردهاي علم كيهانشناسي است!
آيا اين امر دليلي بر نزول آن از جانب نيروئي فوق زمان و مكان نازل شدن قرآن
نميباشد؟ نه پيامبر امّي اسلام درسي خوانده بود و نه در عربستان اين علوم سابقه
داشت!!
در توضيحات فوق ديديم كه فروپاشي (مرگ) ستارگان ناشي از يك "انقباض" شديد (در اثر
جاذبه) و "انبساط" عكسالعملي پوسته ستاره ميباشد. نگاه كنيد به توصيفات آغاز سوره
فوق از وقوع چنين رويداد:
وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ، لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا
كَاذِبَةٌ ، خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ ، إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ،
وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا فَكَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا
آنگاه كه آن واقعه به وقوع پيوندد، كه وقوعش جاي تكذيب ندارد، فرود آمدن و
فرآمدني است (انقباض و انبساطي)، آنگاه زمين به شدت لرزانده ميشود و كوهها از
بُن متلاشي و تبديل به غباري پراكنده ميگردد.
اوصاف فوق در آيات مورد استناد، دقيقاً منطبق با
مشاهداتي است كه دانشمندان كيهانشناس از مرگ ستارهها دائماً رصد كرده و عكسالعمل
آن را در معرض مشاهده علاقمندان قرار ميدهند. به خصوص جمله: خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ
، " با توضيحات بعدي آن جاي ترديدي باقي نميگذارد. "خفض" در زبان عربي مقابل كلمه
"رفع" است. اگر رفع، به فراز آمدن و ارتفاع گرفتن گفته ميشود، خفض به فرود آمدن و
ارتفاع از دست دادن و پائيين رفتن اطلاق ميشود. ( )
ممكن است گفته شود اين كشفيات علمي مرهون قرنها تلاش دانشمندان است و درك آن جز
براي كسانيكه از زمينههاي اوليه فيزيكي و رياضي آن اطلاع داشتهباشند مقدور
نميباشد. چگونه ممكن است خداوند براي اعراب دوران جاهليت، كه به اصطلاح دست چپ و
راستشان را تشخيص نميدادند، از پديدههايي سخن گفتهباشد كه قرنها بعد درك و فهمش
امكانپذير گشته است؟
اتّفاقآً در آيات ۷۵ و ۷۶ همين سوره، كه بار ديگر با زبان و تعابيري ديگر به اين
پديده اشاره شده، به صراحت آمده است كه:
فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ وَإِنَّهُ
لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ
"به مواقع (فراز و فرود) ستارگان سوگند نميخورم (چرا كه آن را نميفهميد) و
بدون ترديد اگر شما علم داشتيد، عظمت سوگند به اين پديده را درك ميكرديد
كلمه "مواقع" را علماي لغت به دو معنا گرفتهاند: ۱-
محل و مكان، ۲- سقوط (مصدر ميمي وقوع). در مورد اوّل، كه اسم مكان (و شايد هم
اسمزمان) مورد نظر ميباشد، مراحل مكاني (ماهيت مادي) و مراحل زماني (ادوار مختلف
عمر) ستاره را مورد نظر دارد كه هر كس آشنائي مختصري با علم كيهانشناسي
داشتهباشد، عظمت آن را در مييابد. در مورد دوّم، كه معناي وقوع و "سقوط" مورد نظر
ميباشد، مرحله انقباض ستاره را كه سقوطي به مركز ثقل آن ميباشد مورد نظر دارد.
اتّفاقاً سوگند ابتداي سوره "نجم" نيز به نظر ميرسد به همين پديده اشاره ميكند:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ
وَمَا غَوَى
سوگند به ستاره، هنگام فرود آن، كه دوست شما (پيامبر) نه گمراه شد و نه بيراهه
رفت.
كتابهاي لغت كلمه "هوي" را به دو معناي متضاد گرفته
اند: صعود و سقوط. هم بالا رفتن را "هوي" ميگويند و هم فرود آمدن را. فرهنگ
مفردات راغب هُوي (باضَم) را فرود معنا كرده و هَوي (با فتحه) را بالا رفتن. گرچه
برخي بر عكس گفته اند، يا بالا رفتن را غالب گرفتهاند.در هر حال بيان ديگري است از
همان حالت "مواقع النجوم" كه در سوره واقعه آمدهبود، يعني همان انقباض و انبساط
پاياني عمر ستاره.
اتّفاقاً كلمه "هوي" علاوه بر سوگندِ نخستين آيه، در سه آيه سوره نجم نيز تكرار
شدهاست (۲) ، يكبار به "هواي نفس" آدمي، كه لذت و انبساط خاطر موقتي به هنگام شهوات
پديد ميآورد گفته ميشود، كه در پي آن انقباض وجداني و سقوطي از مقام و منزلت
انساني به دنبال دارد
(۳) و دو بار ديگر كلمه هوي در وصف زير و رو شدن زيستگاه قوم لوط
در اثر زلزله و آتشفشان عذاب آمدهاست:
وَالْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى
كه قسمت فوقاني و تحتاني زمين را جابه جا كرد:
فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا (۷۴/۱۵ و ۸۲/۱۱)
همانطور كه در بخش قبل گفته شد، سوگندهاي قرآن تماماً
نتيجه و جوابي دارد كه اصولاً سوگند براي آن خورده ميشود. در مورد سوره نجم، سوگند
به سقوط ستاره، علامت و آيهاي براي اثبات گمراه نبودن و به بيراهه نرفتن پيامبر
آمدهاست:
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ
وَمَا غَوَى وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى
سوگند به ستارهها آنگاه كه فرود آيد، كه دوست شما نه گمراه شد و نه به بيراهه
رفت و نه از روي هواي نفس سخن ميگويد، اين ( پديده) جز وحي كه بر او الهام
ميشود نيست
اينك اين سئوال مطرح ميشود كه چه ارتباطي ميان
تحولات پاياني عمر يك ستاره و گمراه نبودن پيامبر وجود دارد؟ همانطور كه ميدانيد،
سوپرنوا (Super Nova) كه در پايان عمر ستارههاي فروزان پديد ميآيد، درخششي عظيم
دارد كه حجم ستاره را صدها برابر بزرگتر كرده و تا مدتها فضاي گستردهاي از كهكشان
را نوراني ميسازد. آيا نميتوان گفت بعثت و ظهور پيامبرص نيز كه پايان و مرگ دوران
جاهليت را اعلام ميكرد، درخششي در آسمان معنويات بود و نور هدايتش كهكشان كشورهاي
جهان را روشن ساخته و همچنان ميسازد؟
تعبير "انفجار نور"، اشارهاي به فجر نبوت در شكافتن پردههاي شب شرك و شقاوت بود.
سوگند به "مواقع النجوم" در سوره واقعه و سوگندهاي ابتداي آن به وقوع حادثه غير
قابل انكاري كه با يك انقباض و انبساط آغاز و موحب تزلزل و تلاشي شديد پوسته زمين
ميشود، تشبيه و تمثيل و تجسيمي از بالا و پائين رفتن انسانها در عرصه قيامت برحسب
نامه عملشان ميباشد (والله اعلم).
نه تنها ستارگان براي خود تولد و مرگي دارند، كلّ آسمانهاي عالم ما، كه با انفجاري
بزرگ آغاز شد، در بستر طولاني زمان به انبساط نهائي خواهد رسيد و پس از آن در
انقباظي معكوس به نقطه نخستين باز خواهد گشت. هر چند اين مرحله هنوز از نظر علمي
اثبات نشده، امّا قرآن خبر آن را چهارده قرن قبل دادهاست:
انبياء ۱۰۴- يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء
كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ
وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ.
روزي كه آسمان را همچون طومار نامهها (كه لوله ميكردند) درهم ميپيچيم
(۴) ؛
همانگونه كه آفرينش نخستين را آغاز كرديم، آن را باز ميگردانيم. اين وعدهاي
است بر عهده ما، ما همواره كننده ( اين كار) بوده ايم .
زمر ۶۷- وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا
قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ...
خـدا را چنانكه سزاوار قدرت اوست ارج ننهادند، در حالي كه زمين در روز رستاخيز،
يكسره در قبضه قدرت اوست و آسمانها به دست قدرت او در هم پيچيده خواهند شد ...
( )
ستارههاي متراكم فوق سنگين
هشتاد و ششمين سوره قرآن كه نام آن از سوگند ابتداي
آن آغاز شده، "طارق" است.
وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا
الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ
سوگند به آسمان و طارق! چه ميداني كه طارق چيست؟ ستارهاي درخشان و نافذ است
طارق چيست؟
كلمه "طارق" كه به عنوان مهمترين، يا يكي از
پديدههاي شگفتانگيز آسمان در آغاز اين سوره مورد سوگند قرار گرفته (والسماء و
الطارق) و به عنوان نام سوره (كه راهنماي شناخت مطالب و محورهاي آن است) انتخاب
گرديده، از آنچنان اهميتي برخوردار است كه جا دارد در آن تأمل بيشتري نمائيم.
از جمله: وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ " معلوم ميشود ماهيت اين پديده مبهم و
ناشناخته بوده، به طوري كه نه تنها مردم عامي، بلكه پيامبر عظيمالشأن مخاطب و حامل
وحي با استفهام "ما ادريك؟" نا آشناي به اين پديده نشان داده ميشود. تنها به همين
توضيح اكتفا ميشود كه "طارق" ستارهاي پرتوافكن (نافذ و داراي تشعشعات رسوخ كننده)
است:
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ
الثَّاقِبُ
گرچه چنين پديدهاي، بس شگفت و دور از درك و ديدعلمي
بشر معرفي شدهاست، ولي به مدد همين چند ويژگي كه در آيات فوق توضيح داده شده و با
استفاده از دستاوردهاي جديد فيزيك نجومي، شايد بتوانيم به توفيق الهي به فهم كيفيت
اين پديده شگفت نزديم شويم.
از معناي لغوي كلمه "طارق" و توضيح "النجم الثاقب" چند مشخصه ميتوان استخراج كرد و
آنها را با پديدههاي شناخته شده در آسمان مقايسه نمود. اولاً در كلمه طارق دو
مفهوم:
۱- كوبندگي، فشردگي، ضربات هموار كننده،
۲-حركت در شب (تاريكي)
مستفاد ميشود و به همين دليل در لغت نامه هاي عربي
به راهپيماي در شب كه قدمهايش به دليل سكوت شبانه كوبنده و صدادار شنيده ميشود
طارق ميگويند. بنابراين بايد در آسمان دنبال پديدهاي بگرديم كه اين دو خصلت، يعني
كوبندگي و حركت در تاريكي را داشته باشد.
ثانياً از آيه "النجم الثاقب" ميفهميم كه:
۱- پديده مورد نظر ستاره (نجم) است،
۲- ستارهاي نه خاموش و بدون پرتو، بلكه مشخصاً داراي تشعشع نافذ و
رسوخكنندهاي است كه اين صفت، به عنوان حالتي ويژه و ممتاز معرفي شدهاست.
(۵)
اكنون با راهنمائيهاي چهارگانهاي كه از آيات اوليه
اين سوره استخراج كرديم (كوبندگي، حركت در تاريكي، ستاره بودن و پرتوافكني
فوقالعاده) به سراغ آخرين دستاوردهاي علم كيهانشناسي (Cosmology) و فيزيك نجومي
(Astro Physics) ميرويم تا ببينيم آيا ستارهاي با مشخصات فوق قابل مشاهده است يا
خير؟
مشخصات فوق را عيناً در ستارگان فوق سنگيني كه وجود آنها از دو قرن قبل
(۶) پيشبيني و
در ۲۰ سال قبل توسط تلسكوپهاي راديوئي ديده شده
(۷) ملاحظه مينمائيم.
(۸)
اين ستارهها اولاً داراي حالت كوبندگي و فشردگي هستند. كوبندگي هر ستاره تابعي از
جرم آن است. وقتي جرم يك ستاره زياد ميشود، نيروي جاذبه وارده بر اتمهاي آن آنقدر
زياد ميشود كه در مرحلهاي حتي الكترونهاي اتمها را نيز شكسته و در هم ميريزد و
آن را به هسته ميچسباند. اين مرحله معمولاً در پايان عمر ستارهها اتفاق ميافتد.
وقتي ستارهاي ميميرد و منفجر ميشود، لايههاي خارجي ستاره با درخششي ميليونها
برابر خورشيد منفجر و به صورت گاز در ميآيند و هسته آن به حد باور نكردني به دليل
جاذبة عظيمي كه بر آن وارد ميشود فشرده ميگردد.
طي اين فشردگي كه قطر ستارهاي بزرگتر از خورشيد را فقط به حدود ۳۰ كيلومتر تقليل
ميدهد، الكترونها همانند تعدادي توپ پينگ پنگ كه فشرده شدهباشد، با پروتونها
تركيب شده و در نوترون فرو ميروند. دراين حالت ماده دچار به هم ريختگي و استحاله
ميشود و تمامي جرم ستاره نوترون ميگردد (ستارگان نوتروني).
چگالي ستارههاي نوتروني آنچنان است كه سر سوزني از آن يك ميليون تن وزن دارد. اين
ستارههاي كوبيده و فشرده شده (طارق) به دليل سنگيني فوقالعاده و قطر محدود (حدود
۲۰ كيلومتر) به سرعتي باور نكردني، كه حتي به صدها دور در ثانيه ميرسد، ميچرخند و
امواج بسيار نافذ و رسوخكنندهاي (ثاقب) از اشعههاي مختلف صادر مينمايند.
به طور كلي تغيير حالت ستارگان هنگام مرگ آنها بستگي به جرمشان دارد. اگر وزن
ستارهاي كمتر از۴/۱وزن خورشيد باشد، هنگام انفجار نهائي، هسته آن به جرم كوچك
بسيار فشرده و كوبيدهاي تبديل ميگردد كه "كوتوله سفيد" ناميده ميشود. اين هسته
كه بيش از يك ميليون برابر فشرده شده، در كرهاي تنها به حجم زمين تراكم مييابد.
در اين ستاره الكترونها آنچنان كوبيده شده و تراكم مييابند كه موجوديت ماده تغيير
ميكند و ستاره بدون اينكه انرژي نوراني يا واكنش هستهاي داشتهباشد، به زندگي سرد
خود تا موقعي كه كاملاً خاموش و تبديل به "كوتوله سياه" گردد ادامه ميدهد.
اگر جرم ستاره بين ۴/۱ تا ۳/۲ برابر خورشيد ما باشد، هسته ستاره پس از انفجار، از
ستارههاي فوقالذكر نيز كوبيده و فشردهتر ميشود. در اين حالت عليرغم جرم بيشتر،
قطر آن فقط حدود ۲۰ كيلومتر (در مقايسه با قطر مشابه قطر زمين براي كوتولههاي
سفيد) ميشود و اختلاف فشار جاذبه به نقطه بالا و پائين اتم به آنجا ميرسد كه
مانند فلز چكشكاري شده (مطرق) اتمها پهن و شكسته ميشوند و فقط نوترون ميماند.
اين حالت پيدايش ستارههاي نوتروني است. اگر قرار بود خورشيد ما به چنين سرنوشتي
دچار ميشد قطر آن تنها ۱۴ كيلومتر ميشد!
و بالاخره اگر جرم ستارهاي بيشتر از ۳/۲ برابر خورشيد باشد، تغيير حالت هسته آن
هنگام انفجار شگفت انگيزتر است. در اين حالت نوترونها نيز كوبيده و متلاشي
ميشوند و ماده به كلي تغيير حالت پيدا ميكند (اگر زمين قرار بود به اين مرحله
ميرسيد قطر آن
۸/۷ ميليمتر ميشد!) چنين حالتي را دانشمندان "حفره سياه"
ناميدهاند كه تنها چند كيلومتر قطر دارد! حفره است به اين دليل كه همهچيز را با
نيروي جاذبه عظيم در خود ميبلعد، سياه است به اين دليل كه حتي نور با سرعت ۳۰۰
هزار كيلومتر در ثانيه نميتواند از جاذبه آن بگريزد.
(۹)
گرچه از حفره سياه به دليل جاذبه عظيم آن هيچگونه پرتويي صادر نميگردد، امّا از
طريق ستارههاي قرينه و همنشين اين ستارهها كه به نوعي با آنها پيوند دارند،
پرتوهاي اشعه ايكس را با ماهوارههائي كه از سال ۱۹۶۵ به بعد فرستادهاند كشف
كردهاند و موقعيت برخي از اين ستارهها را (در حاليكه هرگز ديده نميشوند) مشخص
نمودهاند.
آنچه در نمونههاي ذكر شده (هر سه حالت) به وضوح آشكاراست، كوبيدگي و فشردگي بيش از
حد تصور آنهاست كه مفهوم "طارق" را تداعي مينمايد. در زبان عرب نيز به چكش "مطرق"
ميگويند.
ثانياً مفهوم "حركت در تاريكي" كه از كلمه طارق در زبان عرب فهميده ميشود، كاملاً
در مورد ستارههاي سنگين صدق ميكند. اين نوع ستارگان كه بر حسب نسبت جرم آنها به
خورشيد ما به سه دسته تقسيم ميشوند
(۱۰) ، در تاريكي نسبي تا مطلق حركت ميكنند. دسته
اول به ستارگان كوتوله سفيد نامگذاري شدهاند، به دليل اينكه هيچ منبع انرژي و
واكنش هستهاي ندارند، فاقد تابش نوري فعّال هستند و فقط گرماي باقي مانده از
روزگاري را كه هسته يك ستاره فروزان بودند به صورت تشعشع نوري مختصر از خود ساطع
مينمايند.
دسته دوّم كه به ستارگان نوتروني معروف شدهاند، اصلاً ديده نميشوند بلكه هنگام
گردش به دور خود كه با سرعت سرسامآوري انجام ميشود، تابشهائي از قطبين مغناطيسي
خود ميپراكنند كه عموماً پرتوهائي از اشعه ايكس و گاما و در موارد معدودي
درخششهائي از نور ميباشد. اين پرتوها همانند چراغ قرمز متحرك ماشين پليس يا
فانوسهاي دريائي و چراغهاي راهنمائيكننده فرود هواپيما كه به دليل گردش حول يك
محور متناوباً نورافشاني ميكنند، از زمين توسط تلسكوپهاي راديوئي گرفته ميشوند و
از آنجائي كه در فواصل زماني منظم به سرعت از كنار ما ميگذرند آنها را به صورت
درخششهائي از نور "احساس" ميكنيم ولي در واقع نوري ندارند و با چشم غير مسلح هرگز
ديده نميشوند.
و بالاخره سومين دسته ستارگان فوق سنگين كه "حفره سياه" ناميده شدهاند، در تاريكي
مطلق حركت ميكنند و هيچگونه نور و تابشي ندارند و هيچ پرتوي از محيط آن ها، به
دليل جاذبه عظيم، نميتواند خارج شود.
(۱۱)
ثالثاً "ثاقب" بودن اين ستارگان از نظر علمي بسيار روشن است. بايد توجه داشت ثاقب
بودن با نوراني بودن تفاوت دارد. در اين سوره، "طارق" را با جمله "النجم الثاقب"
توصيف كردهاست. اگر قرار بر وصف روشني و فروزش آن بود، كلمه ضياء يا وهّاج و ..
مناسبتر بود. پس مشخصه ستارهاي كه "طارق" ناميده شده كيفيت ثاقب بودن آن است.
معناي ثاقب را كتاب قاموس قرآن نافذ و پاره كننده گرفتهاست. اشعه خورشيد، تابشهاي
مغناطيسي ستارگان و پرتوهاي كيهاني را به دليل آنكه فضا را ميشكافند و در فواصلي
به درازاي ميليونها سال نوري نفوذ ميكنند ثاقب ميگويند. هر سه دسته ستارههاي
سنگيني كه فوقاً به اجمال توضيح داده شد، اشعههاي مختلفي ساطع ميكنند كه به شدت
نافذ و خارق پردههاي فضائي
بوده و در عمق كيهان نفوذ مينمايند. (۱۲)
لازم به يادآوري است كه لفظ "ثاقب" علاوه بر آيه فوق، در آيه ۱۰ سوره صافات نيز به
كار رفتهاست كه در آنجا هم نافذ بودن و شكافت و پيش رفتن مورد نظر ميباشد:
فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ.
سيستم حفاظتي انسان (جواب سوگند)
به دنبال سه آيه نخست اين سوره، كه سوگندي به آسمان و
"طارق" و توصيف آن است، نتيجه و جوابي در ارتباط با سيستم حفاظتي كه بر تمامي
انسانها گمارده شده گرفته ميشود؛ " إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ "
مي باشد.
همانطور كه گفته شد، اين آيه كه در مقدمه سوره طارق واقع شده، حفاظتي را كه در
آخرين آيه سوره "بروج" مطرح شده (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِيدٌ فِي لَوْحٍ
مَّحْفُوظٍ) تعميم و نشان ميدهد كه نه تنها قرآن، بلكه انسانها نيز در يك سيستم
معين حفاظتي تحت مراقبت هستند (از نظر حيات و حركات عملي).
اين حفاظت همان است كه فرشتگاني بر آن گمارده شدهاند:
وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا
كَاتِبِينَ
يا حفاظت حيات آدمي در برابر عوامل مرگزائي ميباشد
كه او را تهديد مينمايند:
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ
وَيُرْسِلُ عَلَيْكُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ
تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ ( انعام ۶۱)
و از طريق فرشتگاني كه از مقابل و پشت سر نگهباني
ميكنند، تأمين ميشود:
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ
خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ( رعد ۱۱)
به اين ترتيب خداوندي كه حافظ همهچيز است، و
اصولاً "حفيظ" يكي از نامهاي نيكوي اوست:
: إِنَّ رَبِّي عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ
وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ
تمامي مخلوقات خود را در نظام ويژهاي كه مختص همان
پديده است تحت حفاظت قرار ميدهد.
و امّا ارتباط اين مسئله را با سوگندهاي ابتداي سوره نيز بايد مورد تدبر قرار داد.
چرا كه منطقي نيست به چيزي قسم خورده شود كه ارتباطي با جواب و نتيجه جواب نداشته
باشد. گرچه ارتباط بسياري از سوگندهاي قرآن را با جواب آنها درك نميكنيم. ولي از
همان مقداري كه ميفهميم روشن ميگردد كه همواره رابطه ظريفي ميان آن دو وجود دارد.
اينك ميخواهيم ببينيم با توضيحاتي كه در مورد ستارههاي سنگين و ماهيت آنها داديم،
چه ارتباطي ميان "طارق" و حفاظت از انسان برقرار است؟
چنين به نظر ميرسد (والله اعلم) كه ستارههاي فوق سنگين، به خصوص "حفره سياه"ها به
دليل نيروي جاذبه عظيم خود نقش حفاظتي اصلي را در مجموعههاي كهكشاني يا خوشههائي
از آنها به عهده دارند و بقيه ستارهها را در مدارهاي حساب شدةاي به طور متعادل
حفظ مينمايند. مطابق فرضيات و مشاهدات اخترشناسان، تودههاي بي شماري از ستارگان
پيرامون برخي از اين نوع ستارگان، كه فوق العاده كوچك و فوقالعاده سنگين هستند،
حركت مينمايند. بنابراين ممكن است پديدهاي با حجم فوقالعاده كوچك به دليل ماهيت
متفاوت خود (جرم فوقالعاده سنگين) روي پديدههائي با حجم ميلياردها برابر خود
تأثير گذاشته آنها را در مدار جاذبهاي خود حفظ نمايد.
چنين است حفاظت انسان توسط نيروهاي معيني (فرشتگان) كه خداوند گماردهاست (الله
اكبر).
سوگند به تنوع طلوع و غروب خورشيد
از آنجائي كه زمين علاوه بر گردش به دور خورشيد، به
دور خودش نيز ميگردد، هر روز طلوع و غروب تازهاي واقع ميشود .بر خلاف تصور
اوليه، اين حالات ثابت و يكنواخت نيستند و خورشيد هر روز از نقطه جديدي طلوع
ميكند. درك چنين موضوعي، كه با حواس ظاهري مردم كمتر امكانپذير است، نيازمند
دانشي از حركات دوراني زمين و خورشيد ميباشد كه در زمان نزول قرآن، با توجه به
فرضيه ثابت بودن زمين، امكانپذير نبودهاست، با اين حال در قرآن جمله: "مشارق و
مغارب" (مكانهاي متنوع طلوع و غروب خورشيد) تكرار شده و يك بار نيز به آن سوگند
خوردهاست:
فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ
وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ
وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ.
پس سوگند نميخورم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم بر اينكه جاي
آنها را به كساني بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز در اين كار مغلوب نخواهيم
شد (معارج ۴۰ و۴۱).
در اينكه سوگند به رب المشارق و المغارب چه ارتباطي
با قدرت پروردگار در جايگزين كردن مردماني ناسپاس و كافر پيشه با انسانهاي شايسته
تر دارد، به نظر ميرسد توجه دادن منكران به نظام شگفتآور حركت وضعي و دوراني
زمين به دور خورشيد است كه چند ميليارد سال ادامه داشتهاست، مسلماً گرداننده اين
چرخ عظيم كه دائماً در حال "تبديل" وضع قبلي به بعدي است، در "تبديل" نسلهاي ناسپاس
و فاسد به نسلهاي شايستهتر توانائي دارد و منكران نميتوانند بر چنين مقرراتي
پيشي بگيرند.
عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَمَا
نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ
پديدههاي پيدا و پنهان شونده!!
در آيات ۱۵ تا ۱۸ سوره تكوير(۸۱) سوگندي شگفت انگير
به پديدهاي تعلق گرفته است كه ماهيت آن همچنان براي مفسرين مجهول مانده است:
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ
الْكُنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ.
پس سوگند نميخورم به "خنّس"! كه به گردش در آينده و "كنّس" است. و سوگند به شب
آنگاه كه رقيق ميشود (پس از سحر) و سوگند به صبح كه ميدمد ...
معناي نيمه دوّم آيه را كه مربوط به شب و صبح است، در
بخش اول اين رساله توضيح داديم، اينك بايد به تأمل در نيمه اول آن بپردازيم. به نظر
ميرسد كليد فهم اين سوگند را در اوصاف سه گانه كلمات زير بتوان يافت:
۱- خنّس
۲- الجوار
۳-كنّس
كلمه "خُنّس" دو بار در قرآن آمدهاست؛ يكي همين آيه،
ديگر در سوره ناس: (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ …. مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ
الْخَنَّاسِ ). از معاني مختلفي كه لغت نامه "المنجد" براي كلمه "خنّس" ذكر كرده
است، حالت عقب افتادن، كناره گرفتن و انقباض و به هم جمع شدن فهميده ميشود. گوئي
چيزي در مسير خود ناتوان ميماند و با تأخير عقب ميماند و پنهان ميشود. خنّاس
ناميدن وسوسههاي نفس آدمي، گويا به دليل همين نهان و پوشيده بودن آنها و ناپيدائي
زمينههاي اين وسوسهها ميباشد كه به صورت مزمن، در اثر عوامل دروني (زمينههاي
روحي رواني) يا بيروني (تحريكات ديگران) ظهور و بروز مينمايد و پس از مدتي ضعيف
ميشود و سپري ميگردد (شبيه حالات موقت بيقراري، افسردگي، وسواس، نگراني و غيره).
دومين نشانه را ميتوان از مفهوم "جوار" فهميد. پس خنّس چيزي است كه جريان و حركت
آن محسوس و ديدني است. كلمه كنّس سومين نشانه را ارائه ميدهد. اين كلمه نيز معنائي
نزديك با خنّس دارد و مفهوم پنهان شدن در آن مستتر است، در زبان عرب به آهويي كه به
لانهاش ميرود و در آن پنهان ميشود "كانس" ميگويند.
اينك بايد ببينيم اين اوصاف سهگانه با كدام پديده در آسمانها انطباق پيدا ميكند،
يعني آن چيست كه مانند وسوسههاي نفس سر ميزند و نيز در جريان و حركت خود نهان
ميشود؟!
نيمه دوم آيه، در سوگند به شب هنگاميكه در آستانه رفتن است و سوگند به صبح هنگاميكه
ميدمد، مثال و مدل محسوسي است كه اگر وصف مشابهي براي "خُنّس الـجوار الكنّس"
باشد، ميتواند كمك مفيدي به فهم معما بكند!
يك احتمال شهاب سنگهائي است كه در برخورد با جوّ زمين ميسوزند و با كاسته شدن از
جرمشان گوئي منقبض و منتفي شده و در اثر حركت و جريان يافتنشان در جوّ زمين ناپديد
ميگردند (الجوار الكنس). اين شهاب سنگها چون ناپيدايند ، همچون وسوسههاي نفس،
ناگهاني و مزمن هستند، رخ نشان ميدهند و به زودي رخ ميپوشانند!
مفسرين سابق كه بيخبر از تحقيقات كيهانشناسي جديد بودند، عموماً اين سوگندها را
وصفي از ظهور ستارهها در شب و غيبتشان در روز شمردهاند. با چنين فرضي كليه سيارات
و ستارگان مشمول اين سوگند ميشوند كه با طلوع خورشيد ناپديد ميشوند. اما وصف
"الجـوار" (جرياندار و حركت كننده) بايد نشانه محسوس و قابل رؤيتي براي مردم باشد،
در حاليكه حركت ستارگان براي ما، به دليل دوري مسافت، قابل رؤيت نيست. ما تنها
شهابسنگها را در شبهاي تيره ميبينيم كه ناگهان در گوشهاي از آسمان ظاهر
ميشوند و در يك امتداد مشخصي همچون تير گداختهاي پرده سياه شب را در خط مستقيمي
پاره ميكنند ونا پديد مي گردند.
معاني كه علماي لغت براي "خنس" ذكر كردهاند، همچون عقب افتادن، كناره گرفتن،
انقباض و جمع شدن، عيناً در مورد شهابسنگها صدق ميكنند، آنها نيز در برخورد با
جوّ زمين از سرعت فوقالعادهشان عقب ميافتند و با سوخته شدنشان منقبض و جمع
ميشوند و از بين ميروند.
واژه "كنس" در زبان عربي، علاوه بر پنهان شدن، معناي جارو كردن هم دارد. عربها به
وسيله جارو كردن "مكنس" ميگويند، چون گرد و خاك را "پنهان" ميكند. جوّ زمين نيز
نقش جارو كننده شگفتي نسبت به ذرات ريز و درشت خورشيدي و كيهاني دارد، علاوه بر
ميليونها سنگهاي سرگردان كه روزانه وارد جوّ زمين ميشوند، ذرات هستهاي و اشعههاي
مضر حيات را طبق مكانيسمي حيرتآور در طبقات هفتگانه خود ميسوزاند يا منعكس
ميكند. خاكستر ناشي از اين شهابسنگها با عناصر مختلف جوّ تركيب و تبديل ميشوند.
احتمال ديگر "ستارههاي دنبالهدار" است كه هر چندين ده يا صد سال يكبار از مدار
نزديك به زمين عبور مينمايند و به زودي با دور شدنشان از ديدهها غائب ميشوند.
اوصاف سهگانه: خنّس، جوار و كنّس در مورد اين ستارهها نيز صدق ميكند؛ آنها نيز
همچون وسوسههاي نفس (وسواس الخـناس) ظهور و بروزي ناشناخته و مبهم دارند، حركت و
"جريان" يافتنشان محسوس و قابل رؤيت است و با حركتشان از جرمشان كاسته ميگردد (در
دنبالهشان محسوس است) و به تدريج با تحليل رفتنشان جمع و منقبض و سرانجام همچون
شهابسنگها محو ميشوند.
ارتباط اين سوگندها با نتيجه آن نيز شگفتانگيز است. اين سوگندها براي باوراندن اين
حقيقت است كه آنچه بر پيامبر به گونه وحي نازل شده، گفتار رسول گرامي (جبرئيل) است
كه داراي نيروئي فوقالعاده و جايگاهي بس مهم در نظام مديريت هستي است كه در آن
جايگاه مورد اطاعت و امنيت (نيروهاي ديگر) ميباشد:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ
عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ وَمَا صَاحِبُكُم
بِمَجْنُونٍ
آيا ظهور ناگهاني شهابهاي درخشان آسمان كه دلالت بر
سيستم حفاظتي جوّ زمين ميكند تمثيلي از درخشش وحي و ظهور شهاب نبوت نيست كه متعاقب
آن شب تيره رقيق ميشود و صبح صادق آشكار ميشود؟! (والله اعلم).
پيامبران نيز همچون شهاب سنگها يا ستارههاي دنبالهدار هر از چند گاهي، در آسمان
معنويت ظاهر و بارز ميشدند و چند صباحي نور هدايت را بر جوامع بشري تاباندند و پس
از چندي صحنه حيات را ترك ميكردند. نتيجه قسم نيز، كه اوصاف آن فرشته وحي را بيان
ميكند، شباهت آن را با مفهوم "الخنس الجوار الكنس" نشان ميدهد. وحي الهي نيز به
نيروي خاص جبرئيل امين بر افق انديشه پيامبر نازل ميشود و او را نوراني و مبعوث
ميكند.
اگر ستاره دنبالهدار را در نظر بگيريم، نقش امين وحي (جبرئيل) نيز مشابهت قابل
ملاحظهاي را نشان ميدهد، آن فرستاده كريم نيز در دنباله خود امواج هدايتي را پخش
ميكند كه حياتبخش بندگان ميباشد (والله اعلم).
توضيحات فوق تصوراتي بود كه به ذهن ضعيف و درك ناقص اين قلم رسيدهاست، اميد آنكه
به توفيقات پروردگار عليم حكيم، آيندگان به حقيقت كامل اين سوگندها برسند.
سوگند به خورشيد و ماه
واژه "شمس" ۳۳ بار و واژه "سراج" (چراغ جهانتاب، در
وصف خورشيد) ۴بار در قرآن تكرار شده است كه تنها يكبار حالت سوگند گرفته است،
سوگندي هم به جرم (جاذبه) خورشيد و هم به پرتو تشعشعي آن: وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا
(سوگند به خورشيد و پرتو آن)
قرآن به دفعات
(۱۳) بر اينكه خورشيد تحت فرمان و تسخير خداوند حركت ميكند (مسخرات بامره)
و تا سرآمد زماني معيني به حركت خود ادامه ميدهد
(۱۴) (يجري لاجل مستمي)، بندگان را
آگاهي داده است. علاوه بر آن، مسئله نظم و حساب داشتن (بحسبان، حسباناً)
(۱۵) را نيز
يادآور شده است. در اوصاف آن گاهي "سراج"
(۱۶) (چراغ) گفته، گاهي "سراجاًوهاجا"
(۱۷) (چراغي
پرتو افكن) و گاهي هم "ضياء".
(۱۸) نكته قابل توجه در سوگند فوق، از دو زاويه نگريستن به
خورشيد است، هم نيروي گرانشي (جرم) آنرا مورد سوگند قرار داده، و هم نيروي رانشي
(تشعشعي) آنرا.
در مورد ماه (قمر) نيز كه ۲۷ بار نامش در قرآن ذكر شده، عمدتاٌ همان نكات را مطرح
كرده است، با اين تفاوت كه خورشيد را چراغ روشني بخش و ماه را روشن ناميده است و
اين نكته مهمي است كه در دوران نزول قرآن سرد بودن ماه و بي نور بودن ذاتي آن هنوز
مكشوف نبوده است.
تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاء بُرُوجًا
وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُّنِيرًا
خجسته است آنكه در آسمانها چراغي (نور افكن) و ماهي (منعكس كننده نور) روشن
قرار داد. (۱۹)
همانطور كه ذكر گرديد، سوگند به خورشيد يكبار در قرآن
آمده، اما سوگند به ماه سه بار تكرار شده است:
۱- سوره شمس (آيات ۱ و۲)
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا
سوگند به خورشيد و پرتو آن و سوگند به ماه، آنگاه كه در پياش روان ميشود.
دو سوگند فوق كه در صدر سوگندهاي هفتگانه سوره شمس قرار گرفته، زمينه
سازي و مقدمه بودن پديدههائي را در نظام تكاملي عالم مطرح ميسازد كه به نفس
تسويه شده آدمي منتهي ميگردد، نفسي كه سعادتش در فلاح و تباه شدنش در
دسيسههاي دنيا پرستانه است.
۲- سوره مدّثر آيات ۳۲ تا ۳۶
كَلَّا وَالْقَمَرِوَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ
إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ
هرگز (قرآن كلام بشري نيست) سوگند به ماه، و سوگند به شب، چون آهنگ رفتن كند، و
سوگند به صبح، آنگاه كه چهره نمايد، كه (آيات) قرآن يكي از پديدههاي بزرگ است،
هشدار دهندهاي است براي بشريت...
در ارتباط اين سوگندها با جواب قسم و نتيجهگيري از آن، چنين به نظر
ميرسد كه ظاهر شدن ماه و تابش آن در شب تيره نمادي از ظهور پيامبر اسلام در
ظلمات جاهليت باشد كه همچون نقش ماه در انعكاس آينهوار تابش خورشيد، نور هدايت
الهي را به بشريت تاباند! پشت كردن شب (والليل اذا ادبر) نشان دهنده پايان
دوران جاهليت و رو كردن و چهره نماياندن صبح، جه بسا نمادي از فراگير شدن اسلام
بر تمامي شبه جزيره عربستان و سر انجام به جهان باشد (و الله اعلم).
۳- انشقاق (آيات ۱۶ تا۱۹)
فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ وَالْقَمَرِ إِذَا
اتَّسَقَ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ.
پس سوگند نمي خورم به شفق، و به شب و به آنچه فراگيرد ، و به ماه چون تمام شود
، حتما شما حالها ( يا تحولاتي) خواهيد داشت ( يا از طبقه اي و مرتبه اي به
طبقه بالاتر – سوار مي شويد و صعود مي كنيد).
اين سوگند شباهت زيادي با سوگند قبلي (مدثر ۳۲ تا۳۶) دارد، با اين تفاوت
كه در سوگند قبلي حركت و تحول به طرف صبح و روشنائي روز بود و در اين سوره بر
عكس، از شفق مغرب به طرف شب فراگير و برآمدن ماه تابان صورت ميگيرد.
جواب سوگند قبلي گويا طلوع خورشيد اسلام با بعثت
گرامي و برچيده شدن دوران جاهليت بود و در اينجا، با توجه به آيات قبل و بعد از
سوگند، كه تماماً درباره كافران تكذيب كننده قيامت است، بنظر ميرسد اشاره به غروب و
تاريكي تدريجي فراگير پس از آن باشد كه نمادي است از تيره شدن تدريجي سرنوشت نا
باوراني كه با سرگرم شدن به سرمستيهاي دنيائي هر گونه تحول پس از مرگ را انكار
ميكنند:إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ - او مي پنداشت هيچگونه تحولي پس از مرگ
نخواهد بود) رخ نمودن نور سرد و آرام ماه در شب كه بتدريج هلال آن از نازكي به بدر
كامل ميل ميكند، نمونه ديگري است از تغيير و تحول و دگرگوني.
همه اين سوگندها براي ارائه شواهدي از تطّور و تحول دائمي در طبيعت است تا انسانها
(بخصوص نا باوران) بدانند كه شخصيت و سرنوشت آنها نيز طبقه به طبقه شكل ميگيرد و
هر روز انسان بر بستري از اعمال خير و شرّي كه بنا كرده سوار ميشود:
لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ
سوگند به زمين
واژه "ارض" (زمين) از واژههاي پرتكرار قرآن است كه
۴۶۱ بار در اين كتاب آمده است. موضوع زمين از زواياي مختلفي در قرآن مطرح شده است
كه دو مورد آن شكل سوگند دارد؛ يكي آيه ۶ سوره شمس: وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا -
سوگند به زمين و عواملي كه موجب گسترش خشكي ها شده است)، كه قبلاً در ارتباط با ۶
سوگند ديگر سوره شمس آنرا ديديم و ديگر آيه ۱۱ سوره طارق( وَالسَّمَاء ذَاتِ
الرَّجْعِ) كه اين سوگند را نيز در بخش "سوگند به جّو زمين" توضيح دادهايم.
سوگند به جّو زمين
طبقات هفتگانه جوّ زمين از شگفتيهاي آفرينش و اشاره
به آنها از معجزات قرآن است كه امروز براي ما كشف شده است.
(۲۰) در اينجا به تناسب
موضوع، تنها به مواردي ميپردازيم كه جنبه سوگند دارد:
۱- وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ... (طارق/۱۱)-
سوگند به آسمان منعكس كننده و برگشت دهنده.
۲-وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ... (بروج/۱)- سوگند به آسمان برج گونه.
۳- وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ... (ذاريات/۷)- سوگند به آسمان طيف گونه.
هر سه مورد فوق، همانطور كه ملاحظه ميكنيد، از "ذات
آسمان"، يعني ماهيت، خاصيت و طبيعت ذاتي آن حكايت ميكند. بايد ببينم اين خواّص
سهگانه چه آثار و نشانههائي دارند:
۱- وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ وَالْأَرْضِ
ذَاتِ الصَّدْعِ
از معاني "رجع"، پژواك، بازگشت صدا در كوه و امثال آن
(اكو)، پاسخ نامه و سود و منفعت (بازگشت سرمايه) ميباشد. معناي "صدع" ترك خوردن و
شكاف برداشتن است، گوئي برخلاف واژه "رجع" كه بر انعكاس و برگشت دهندگي دلالت
ميكند، صدع پذيرش و عبور دادن را ميرساند. به همين دليل پيمودن بيابان و عبور از
رودخانه را "صدع الفلاه اوالنهر" ميگويند.
مفسرين، آسمان ذات الرجع را آسمان داراي باران گرفتهاند كه پي در پي ميبارد و
"الارض ذات الصدع" را زمين شكاف بردار (در اثر يخ بندان يا حركت گياه) دانستهاند.
ترك برداشتن و كشت پذيري زمين قابل توجيه است، امّا خاصيت رجع دادن به باران، دور
از ذهن است. قرآن شناساني كه زمينههاي علمي داشته و بر دانش زمانه واقف بودهاند،
معناي قابل قبولتري براي "السماء ذات الرجع" ذكر كردهاند. در معناي ريشهاي اين
كلمه ديديم كه پژواك و انعكاس صوت و امثال آن و هر گونه برگشت دادني بيانگر واژه
"رجع" است.
از طرفي، كلمه "السماء"، با الف و لام معرفه، اشاره به آسمان معين بالاي سر ما (نه
آسمانها- سموات) دارد، يعني جوّي كه زمين را با لايههاي هفتگانه متنوع خود احاطه
كرده است. اين سپر محافظتي، هم امواج غير مفيد خورشيدي و كيهاني و ذرات باردار
خطرناك را با انعكاس دادن خود از زمين دور ميسازد، و هم امواج راديوئي و تلويزيوني
ساطع شده از زمين را پژواك ميدهد و ارسال اين امواج را به ديگر نقاط زمين، همچون
آينه، امكان پذير ميسازد.
اما زمين به دليل ناهمواري و جذب پذيري خود كمتر اين خاصيت را بروز ميدهد و بيشتر
تاثير ميپذيرد، هم با يخبندان و سردي هوا ترك مي خورد و هم با گرما و تبخير رطوبت
شكاف برمي دارد.
امّا در ارتباط سوگندها و جواب آن؛ آيات قبل با ارائه نشانههائي از ذره تا كلان
(سلول تا ستاره) بر قادر بودن خدا در "رجوع" آدمي در قيامت و آشكار شدن اسرار در آن
روز حكايت ميكند:
إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِر يَوْمَ تُبْلَى
السَّرَائِرُ (آيات ۸ و ۹)
خدا بر بازگشت دادن او تواناست، روزي كه اسرار آشكار ميشوند
قدرت فعال خداوند بخشي از امواج و اشعههاي مضر براي
حيات را "ارجاع" ميدهد و بر ميگرداند و بخشي از اين طيف (قسمتي از تشعشع خورشيدي)
را در زمين "نفوذ" ميدهد تا منشأ حركات و فعل و انفعالهائي در عناصر و مواد خاك
گردند و حيات را بارو و بالنده سازد.
خدائي كه امواج را ارجاع ميدهد، قادر است انسانها را نيز در آخرت ارجاع دهد (انه
علي رجعه لقادر) خدائي كه استعدادهاي خاك را در زمين نفوذپذير (ذات الصدع) يا
رويش انواع گياهان آشكار ميسازد، قادر است اسرار عملكرد انسانها را نيز در "يوم
تبلي السرائر" بر ملا سازد
اين بهــار نو، ز بعد بــرگ ريز |
هست برهان وجـــــود رستخيـــز |
در بهــار، آن سرّها پيدا شـــود |
هرچه خوردهاست اينزمين، رسوا شود |
بر دمـــد از دهـــان و از لبش |
تـــا پديد آرد ضميــــر و مذهبش |
سرّ بيخ هر درختــي و خــورش |
جملگــي پيدا شـــود آن بر سـرش
(۲۱) |
|
|
هست اين ذرات جسمي اي مفيد |
پيش آن خورشيــد جسمانــي پديد |
هست ذرات خواطر و افتكــــار |
پيش خورشيـــد حقايق، آشكـــار
(۲۲) |
جواب بعدي سوگندها، در آيات ۱۴ و ۱۳ (انه لقول فصل و ماهو بالهزل- بي ترديد وعده
قيامت گفتاري قطعي و جد اسازنده است، سخني واهي نيست)
نيز ارتباط روشني با سوگندها دارد؛ همانطور كه طبقات جوّ طيف امواج خورشيدي و
كيهاني را تجزيه و تفكيك (فصل) ميكند و بخش مفيد را در زمين ميپذيرد (و الارض ذات
الصدع)، نظام حمايت كننده از حيات اخروي نيز صالحان را ميپذيرد و ناصالحان را دفع
ميكند. و اين سخن جدا كنندهاي (فصل) است و شوخي نيست
(و ما هو بالهزل).
۲- وَالسَّمَاء ذَاتِ
الْبُرُوجِ وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ
سوگند به آسمان برج مانند، سوگند به روز بيم داده شده و سوگند به شاهد و
مشهود!
بروج، جمع برج به قلعه و بارو و دژ يا قصر و كاخ گفته
ميشود كه جنبه حفاظتي و از جهاتي زينتي دارد. اصل اين كلمه "بورگ" لاتين است كه در
زبان عربي با تبديل گاف به جيم، برج شدهاست. بسياري از شهرهاي اروپائي كه از قديم
پيرامون اين قلعهها ساخته ميشده پسوند "بورگ" دارد. مثل هامبورگ، استراسبورگ،
ادينبورگ و ... اين قلعهها هم جنبه حفاظتي داشتند و هم بدليل معّرف شهر بودن و
استفاده از مصالح محكمتر زيباتر ساخته ميشدند.
جالب اينكه در زبان عربي به كسي كه چشمان زيبائي داشته و سفيدي چشم او (همچون
قلعهاي) كاملاً دور سياهي را گرفته باشد"ّابرج" ميگويند.
شگفت اينكه قرآن در چندين آيه اين دو صفت را تؤامان به طبقات هفتگانه زمين
دادهاست:
حجر ۱۶- وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاء
بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ
رَّجِيمٍ
ما در آسمان برجهائي قرار داديم و آنرا براي ناظرين زيبا ساختيم و از شرّ هر
شيطان (عناصر و مواد رانده شده) حفظش كرديم.
فصلت ۱۲-.... وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ....
و ما آسمان پايين تر (نزديك زمين) را با چراغهائي آراستيم و همچنين عامل حفاظتش
قرار داديم.
صافات ۶ و ۷- إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ
وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ
ما آسمان پايين تر (نزديك زمين) را به زينت كوكبها آراستيم و از شيطان
(اشعهها و عناصر رانده شده) آنرا حفظ كرديم.
ملك ۵- وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا
رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ و....
و ما آسمان پايينتر (نزديك زمين) را با چراغهائي آراستيم و آنرا وسيلهاي براي
دفع شياطين (عناصر رانده شده) قرار داديم.
امّا جواب سوگند: "و السماء ذات البروج" را با دو
سوگند بعدي آن: "و اليوم الموعود و شاهد و مشهود" ميتوان به سادگي درك كرد، جنبه
حفاظتي دژها با برجهاي بلند تعبيه شده در چهار طرف آن تأمين ميگرديد.
اين واقعيت تصويري، تمثيل روشني است براي اثبات اينكه "شاهدان و مشهوداني" در روز
وعده داده شده (يوم الموعود) بر عملكرد انسانها گواهي خواهند داد و دژ نيرومند جهان
محافظ نظام و مشاهده كننده رفتارهاي شماست!!
۳- وَالسَّمَاء ذَاتِ
الْحُبُكِ إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ
سوگند به آسمان داراي ماهيت مواّج و طيف گونه، كه شما نيز در گفتار گوناگونيد
در زبان عربي به چين و شكن موي سر "حبيكه" و به شياري
كه در اثر وزش باد در آب يا ماسه صحرا ايجاد ميشود "حباك" گفته ميشود، كه نمونه و
مثال خوبي از طيفگونگي و تنوع حالات يك پديده ميباشد. طبقات هفتگانه جّو زمين نيز
طيفي از عناصر را به صورت ملكولي يا اتمي و يا امواج الكترومغناطيسي تشكيل ميدهد
كه تصوير آن مشابه رگهها در ريگزارهاي كويري است.
شگفت اينكه كتابهاي لغت عربي همان مفهوم استحكام حفاظتي و زيبائي را نيز براي واژه
"حبك" ذكر كردهاند! "حبيك"، چيزي است كه داراي ساخت و آفرينش محكم و زيبا باشد و
بافندهاي را كه پارچهاي را محكم و زيبا ببافد حبك مينامند!!
۱- در لغت نامه "المنجد" اين
معاني را ذيل كلمه "خفض" ذكر كردهاست: پائين آوردن صدا، كاستن قيمت و نرخ
اشياء، كم كردن حرارت، سبك كردن بارها، فروتني و تواضع (از تكبر پائين آمدن)،
كاستن از دستمزد، پائين رفتن پست و مقام.
۲- اين اتفاقي نيست كه در سوره كوچكي مانند نجم چندين بار
كلمه هوي تكرار شدهاست، شايد هدف تفهيم معناي اين كلمه در ابعاد مختلفش بوده
باشد.
۳- در مورد انسان، هوا (ي نفس) در مقابل هُدي (هدايت الهي)
قرار دارد كه اولي موجب سقوط و دومي صعود ميگردد.
۴- تعبير "پيجيدگي" آسمانها و فضاي آن و تشبيه آن به لوله
كردن طومار نوشتهها، دقيقاً حالت حلزوني و مارپيچي فضاي كهكشاني را تداعي
ميكند.
۵- البته همه ستارههاي فروزان (خورشيدها) ثاقب هستند ولي
گويا ثاقب بودن" طارق" مشخصه ممتاز آن است كه به دليل شدت يا كيفيت آن، متمايز
از ديگر ستارهها شدهاست.
۶- براي نخستين بار "لاپلاس" از طريق مكانيك نيوتوني به اين
نتيجه رسيدهبود كه بايد ستارگان بسيار سنگيني وجود داشته باشند كه حتي نور هم
نتواند از جاذبه آنها بگريزد. تا اينكه در سال ۱۹۱۵ "شوارتز چايلد" اين قضيه را
كه مورد تأييد قانون تكامل ستارگان نيز بود، بر اساس معادلات فرضيه نسبيت عام
اينشتن ثابت كرد و بالاخره در سال ۱۹۳۰ اوپنهايمر (پدر بمب اتمي) از طريق
رياضيات وجود قطعي آنها را اثبات نمود. از همه اينها مهمتر كشفيات يك دانشمند
فلج انگليسي به نام استيفن هالينگ است كه عليرغم محروميت از امكان نوشتن و
حركت، از طريق فرمولهاي "كوانتوم مكانيك" به بزرگترين دستاوردهاي علمي در اين
زمينه بعد از اينشتين نائل شدهاست.
۷- براي نخستين بار در سال ۱۹۶۷ دانشمنداني كه با تلسكوپهاي
راديوئي كار ميكردند، در كمبريج موفق شدند پرتوهاي تابشي يكي از ستارههاي فوق
سنگين (نوتروني) را كه لمعانهائي از پرتوهاي ايكس و گاما و درخششهاي محدود از
نور ساطع ميكرد بگيرند. از اين ستارهها كه به ستارههاي نوتروني يا تپنده
معروف شدهاند تا كنون بيش از ۳۰۰ نمونه ديده شدهاست
۸- اين ستارهها انواع متعددي دارند كه بر حسب جرم آنها، به
كوازارها، ستارگان نوتروني، حفره سياه و .. معروف هستند.
۹- نيروي الكترومغناطيسي كه ۱۰ برابر نيروي جاذبه است، در اين
حالت مغلوب نيروي جاذبه ميشود و نميتواند از فضاي ستاره خارج شود
۱۰- ستارههاي تا ۴/۱برابر خورشيد، ستارههاي از ۴/۱تا
۳/۲برابر خورشيد و ستارههاي بزرگتر از ۳/۲برابر خورشيد تا به مراتب بزرگتر
۱۱- علاوه بر سهدسته ذكرشده ستارههاي ديگري به نام "كوازار"
شناخته شدهاند كه مشابهت هائي با ستارههاي نوتروني دارند ولي فوقالعاده پر
انرژي و داراي منبع راديوئي نيرومند هستند. آنها عليرغم بعد مسافتي كه با زمين
دارند (نزديكترين آنها ۱۲ ميليارد سال نوري با زمين فاصله دارد) پرتوشان به
زمين ميرسد، احتمال هم دارد كه منظور از "طارق"، "كوازار"ها باشد (والله
اعلم).
۱۲- در مورد ستارههاي حفره سياه، گرچه خود اشعهاي ساطع
نميكنند ولي همانطور كه اشاره شد، از طريق قرينه و همنشين خود (ستاره آبي –
غول آبي) كه نمونه كشف شده آن ۳۰ برابر خورشيد ما وزن دارد، به وسيله ديسك
مشخصي كه از گازهاي فشرده تشكيل شده اشعه ايكس ساطع ميكند.
۱۳- ۸ بار در: اعراف ۵۴ ، رعد ۲ ، ابراهيم ۳۳ ،
نحل ۱۲ ، عنكبوت ۶۱ ، لقمان ۲۹ ، فاطر ۱۳، زمر ۵
۱۴- ۴ بار در: رعد ۲ ، لقمان ۲۹ ، فاطر ۱۳ ، زمر
۵
۱۵- رحمن ۵ – انعام ۹۶
۱۶- فرقان ۶۱ – احزاب ۴۶ – نوح ۱۶
۱۷- نباء ۱۳
۱۸- يونس ۵
۱۹- فرقان ۶۱
۲۰- از جمله قرآن شناسان پر تلاش و هنرمند تركيه؛ هارون يحيي
۲۱- مثنوي مولوي، دفتر ششم ابيات ۴۳۴-۴۳۳
۲۲- مثنوي مولوي، دفتر سوم ابيات ۳۵۱۴-۳۵۰۹
|