سوره حمد (فاتحه الكتاب)
۱ - به نام۱ خداي۲ رحمتگستر بر
عام و خاص۳
۲ - حمد۴ (سپاس و ستايش) به تمامه براي خدايي است که ربّ۵
(صاحب اختيار) جهانيان است
۳ - همان رحمت گستر بر عام و خاص۶
۴ – مالک۷ (فرمانروا و حاکم) روز جزا (داوري)۸
۵ - تنها تو را عبادت ميکنيم۹ و تنها از تو ياري ميطلبيم۱۰
۶ - ما را به (شاه) راه مستقيم۱۱ راهبر باش۱۲
۷ - (شاه) راه کساني که به آنها نعمت دادي،۱۳ نه مغضوب شدگان و نه
گمراهان۱۴
۱ - اسم همان عنوان، علامت و لفظي است که بر اشخاص،
اشياء و امور مادّي و غيرمادّي ميگذارند تا ماهيّت آن از بقيه مشخّص و متمايز
شود. اين يک تعيين هويت براي تشخيص تفاوتهاست که با فعل و انفعالات مغزي انجام
ميشود. اسم گذاري ميتواند دو حالت پيدا کند:
الف) بي محتوا؛ مثل نامي که براي فرزندان خود به سليقه انتخاب ميکنيم، يا نقش
و تأثيراتي که به خيال خود براي فرشتگان، قدّيسين، بُتها، طاغوتها و... قايل
ميشويم. قرآن اين خيال پردازيها را نامهاي من درآوردي که ملتها ميسازند
«أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ» شمرده است (رک به: اعراف۷۱،
يوسف۴۰، رعد۳۳، نجم۲۳و۲۷). به تعبير لطيف شاعر نوپرداز، سهراب سپهري:
«چشم ها را بايد شُست، جور ديگر بايد ديد، واژهها را بايد شست، واژه بايد خود
باد، واژه بايد خود باران باشد.»
ب) با محتوا. به گونهاي که نشانگر هويت واقعي چيزي يا کسي باشد. اين را
ميگويند «اسم با مُسَمّي». اگر در قرآن آمده است خداوند تمامي اسماء را به آدم
آموخت، بديهي است آموزش الفاظ و اسماء بيمسمي نبوده است، بلکه استعداد و
قابليت بالقوه شناخت ماهيّت همه چيز در جهان را در نهاد او قرار داد.
در قرآن آمده است که نام يحيي را، که قبل از آن برکسي گذاشته نشده بود، فرشتگان
ازسوي خدا بر پدرش زکريا بشارت دادند (مريم۷- يَا زَكَرِيَّا إِنَّا
نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَيٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ
سَمِيًّا). يحيي از ريشة حَيّ (حيات، زندگي)، دلالت بر وجود حيات بخش و
تحولآفرين يحيي براي بنياسرائيل ميکرد و همو بود که زمينه را براي رسالت
عيسي مسيح فراهم ساخت، نام مسيح را نيز فرشتگان به مريم ابلاغ کردند
(آلعمران۴۵- اذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَهُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ
بِكَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ...) و نيز
نامهاي: موسي (از آب گرفته شده)، عيسي، مريم، انجيل و... تماماً معرّف ماهيتي
واقعي هستند.
وچنين است «اسماءالحسني» (نامهاي نيکوي خدا) که هرکدام دلالت بر صفتي از خدا
ميکند و در اين سوره بر مهمترين، يا يکي از مهمترين آنها، که «رحمت» است، در
دو جلوة «رحمانيّت» و «رحيميّت» اشاره ميکند.
۲ - «الله» اسم ذات خداوند است، اسامي ديگري که از او ميشناسيم، همگي صفات او
هستند. هر انساني نيز در شناسنامة خود اسم مشخصي دارد، ولي صفات واقعي نيک و
بدي نيز دارد که معرّف شخصيت او ميباشد.. اکثر مردم «الله» را به عنوان خالق
خود قبول دارند، اما فقط به وجود خدا باور دارند، بدون آنکه ارتباطي قلبي با او
برقرار کرده باشند. نکتة مهم در همين خداباوري يا خداداوري و عبادت است.
ميدانيم کهکشانهاي بسيار عظيمي در جهان وجود دارند که هيچ گونه ارتباطي بين
ما و آنها برقرار نيست، ما فقط به وجود آنها باور داريم، نوعي خداشناسي هم وجود
دارد که در همين حدّ خلاصه ميشود. ولي جملة «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ
الرَّحِيمِ» به ما ميفهماند آن کسي که مارا خلق کرده، نسبت به ما بيتفاوت
نيست، رحمت او همچون نور و تابش خورشيد بر جهان هستي و بر ما ميتابد. قرآن در
مقام تمثيل ميگويد «اللهُ نُورُالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض» خدا نور جهان هستي
است. اگر نور نباشد همه چيز در تاريکي و خاموشي است. اگر گرماي آن نباشد حياتي
وجود نخواهد داشت، ارتباط ما با خدا تنگاتنگ است و هر لحظه در معرض رحمت او
هستيم. اگر يک لحظه خورشيد رحمت او از ما برگردانده شود، به فنا ميرويم.
۳ - رحمت خدا براي ما دو جلوه دارد؛ «رحمن» و «رحِيم»؛ رحمن، رحمت عام خدا براي
همه است، مثل اشعة نور و گرماي خورشيد که به همه جاي زمين يکسان ميتابد، اين
رحمتي «يکطرفه» است، اما رحيم بودنش، رحمت «دو طرفه» اوست؛ همچون هرقطعة زمين
که به نسبت قابليت جذب بيشتر، نور و گرماي بيشتري ميگيرد. سنگ کمتر نور خورشيد
را جذب ميکند و بيشتر باز تاب ميدهد، اما آب و خاک و دشت وجنگل، نور و گرماي
بيشتري جذب ميکنند.
«رحِيم» رحمت خاص خداست؛ به نسبتي که بندگان بيشتر خود را در معرض رحمت او قرار
دهند، رحمت بيشتري به آنها ميرسد. مثل معلم که به همه به طور يکسان آموزش
ميدهد، ولي به شاگرداني که بهتر گوش کرده و بيشتر سئوال ميکنند، بيشتر توجّه
ميكند و تمرينات بيشتري براي رشد و کمال آنها مي دهد. در قرآن ۱۰ بار (عدد
تمام) تکرار شده است که خدا به همه بندگان «رئوف و رحيم» است، يعني همة مردم
قابليت و استعداد ارتباط مستقل با خدا را دارند و او خلقِ خود را دوست دارد و
نسبت به همة آنان مهربان است، ولي آنها ارتباطي با خداي خود برقرار نميکنند.
در قرآن مکرر آمده است که مشرکين رحمانيّت خدا را قبول نداشتند و هنگامي كه به
آنها گفته ميشد براي رحمن سجده کنيد، ميگفتند رحمن چيست؟ «قَالُوا وَمَا
الرَّحْمَنُ» (فرقان۶۰). مشكل پيامبر اسلام با مشرکينِ زمان خودش اثبات وجود
خدا نبوده است؛ اصلا در قرآن آيهاي وجود ندارد که پيامبري وجود «الله» را ثابت
کرده باشد، اُمتها الله را قبول داشتند، اما به صورت شرکآميز و آلوده به
خرافات. تمام بحث پيامبران با مشرکين بر سر ربوبيّت توأم با رحمانيّت خدا بود.
سخن حضرت ابراهيم با نمرود و سخن حضرت موسي با فرعون بر سرِ ربوبيّت بوده است.
۴ - الف و لامي که در ابتداي «الْحَمْد» آمده است، منحصر شناختن هر حمدي براي
خداست، يعني منشاء هر حمدي در جهان خداوند است و بقية ستايشها در طول (نه
درعرض) حمد خدا هستند. اگر كسي هنري دارد، عقلش به چيزي مي رسد، از دنيا
بهرهمند است، يا توفيق خير و خدمتي پيدا ميکند، تماماً از خدا ناشي شده است.
پس «الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»، يعني خدا رئيس، گرداننده، سَرور و
صاحب اختيار همة انسانها است.
حمد، احساس ستايشي است نسبت به هرآنچه خوب و زيباست، ديدن يک گل زيبا و خوشبو
ما را به تحسين وا ميدارد! ولي اغلب آن را به باغ و باغبان نسبت ميدهيم. ديدن
يک منظره يا تابلوي زيبا نيز تحسين ما را بر ميانگيزد و آنها را ستايش
ميکنيم، ولي بايد از خود بپرسيم که پديد آورندة اصلي آنها کيست؟ به قول مولوي:
اي دوست شکر خوشتر يا آنکه شکر سازد
خـوبـي قمـر بهتـر يـا آنـکه قمـرسـازد؟
بخشي از علايق بشر به شيرينيها و غذاهاي خوشمزه است. اما خدايي که ميوهها،
شيرينيها و مواد غذائي را ساخته و احساس تلخي، شيريني، شوري و ترشي را در زبان
ما نهاده، بهتر است، يا تهيهكنندگان آن؟ خوبي قمر بهتراست يا آنکه آن را
ساخته؟ ماه، سمبل تمام زيباييهاست. گرايش بشر به انواع زيباييها، از چهره و
اندام كه نيازهاي غريزياش را اشباع ميکند تا ساير زيباييها، بايد او را به
سوي کسي که اين احساسات را در او نهاده سوق دهد! راستي منشأ عشق و عاطفه و
احساس در انسان کجاست؟
اي باغ تـو خوش باشي يا گلشـن گل درتـو
يا آن که بـرآرد گل صد نرگس تـر سازد؟
اي عقل تو خوش باشي در دانش و در بينش
يا آن که به هر لحظه صد عقل و نظر سازد؟
قسمتي از توجهات ما به گل و گياه، به زيباييهاي طبيعت، عطر و رنگ و بو و اين
گونه شگفتيهاست. آيا جذب اين مصنوعها شدهايم، يا جذب خداوند جميلي که اين
همه نيکويي را ساخته است؟ بعضيها شيفتة عقلانيت هستند؛ عقلانيت مدرن، عقل خود
کفا و خود بنياد! و خدا را کنار گذاشتهاند. آيا هيچ از خود سئوال ميكنيم كه
چه کسي اين عقل را به ما عطا کرده است؟
۵ - دراين آيه بر ربوبيّت، که صفت بعدي خداوند است، اشاره ميکند. به زبان
انگليسي،«رَبِّ» را Senior يا Lord ترجمه ميکنند، يعني خدا رئيس و صاحب اختيار
است. ممکن است خدا را به عنوان خالق جهان و آفرينندهاي مهربان و دلسوز باور
داشته باشيم، ولي ندانيم که او رئيس ماست و جهان را همو ميگرداند. خيلي فرق
ميکند که شما کسي را صاحب اختيار و همه کارة خود بدانيد، تا اين كه فقط
آفريدگاريِ او را قبول داشته باشيد! در حالت اول، به او نيازمند بوده و سعي
ميکنيد رضايتش را جلب کنيد، و در حالت دوم او را ساعت سازي ميدانيد که بعد از
ساخت، کاري به آنچه ساخته ندارد. خيليها هر وقت نيازي و حاجتي داشته باشند
سراغ خدا ميروند! اين خداشناسي خودخواهانه است که خدا، پيامبر و امام را در
خدمت برآورده شدن حاجات خود ميخواهد؛ اما کسي که «ربّ» را شناخته باشد، بيم و
اميدش به اوست، دلش به ياد او ميطپد و ميداند نفسش به نعمت او دم و بازدم
ميکند و پلک چشمش به لطف او باز و بسته ميشود. پس اين سوره با خداشناسي در سه
بُعد: الوهيّت، رحمانيّت و ربوبيّت شروع ميشود و کل قرآن بر اين سه اصل بنا
شده است.
۶ - صفات رحمن و رحيم، هم در سرآغاز سوره «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ
الرَّحِيمِ»، و هم در آية سوم بعد از «رَبِّ الْعَالَمِينَ» آمده است؛ يک وصف
براي دو نقش متفاوت؛ اولي، ذات خداوندي را که سرچشمة رحمت خاص و عام است معرفي
ميکند، دومي «ربوبيّت» ناشي ازمهرباني و رحمت او را؛ ممكن است كسي در روابط
خانوادگياش مهربان و دلسوز، ولي در محيط کار خشن و سختگير باشد؛ با خودي خوب
است، با ديگران و در مناسبات اداري بداخلاق! اما خداوند، هم ذاتش رحمن و رحيم
است و هم ربوبيّتش. مديريت او در جهان به خاطر نياز به ما يا موجودات ديگر و
استثمار مخلوقات نيست، بلکه از بينيازي و ناشي از رحمت اوست. در مثال و مقياسي
بشري و محدود، والدين يا معلمان نيز، نه ازسر نياز، که با مهرباني ما را تعليم
ميدهند و تربيت ميکنند تا از تاريکيهاي جهل به نور آگاهي و اخلاق و ايمان
برسيم.
۷ - مالک هم به معناي صاحب است، هم مَلَک، يعني پادشاه، صاحب اختيار و تصميم
گيرنده. او هم «الله»، هم «رحمن» و هم «ربّ» است، که در دنيا به او نيازمنديم،
او مالک و صاحب اختيار آينده و آخرت نيز ميباشد.
۸ - ريشة اصلي کلمة «دين» جزا و پاداش است، ما در آخرت نتيجة عمل خود در دنيا
را ميبينيم؛ همانطور كه آنچه در مدرسه ميخوانيم، نتيجهاش در وجودمان تحقّق
پيدا ميکند و در پايان هر دورة آموزشي مدرک ميگيريم. «يومالدين» زمان تحقّق
يافتن دستاوردهاي زندگي است. در زبان فارسي متأسفانه واژة جامعي براي انتقال
مفهوم چند بُعدي کلمة «دين» نداريم؛ معناي اصلي اين کلمه، همان جزا و پاداش
است، اما پاداش بايد مبتني بر نظاماتي معيّن باشد. پس بُعد معنايي ديگر کلمة
دين، «قانون اساسي و نظامات حکومتي» است که به آن «دينِ المَلِک» گفته ميشود
(يوسف ۷۶)، بُعد ديگر آن، مفهوم امروزي «ايدئولوژي» دارد که راهنماي عمل پيروان
مکاتب سياسي است. کلمة دين در بسياري از آيات قرآن همين مفهوم را، البته در
ابعادي معنوي و ابدي، دارد.
۹ - حال که آيندة ما در دست اوست، پس فقط او را بايد عبادت کنيم. عبادت را در
ترجمههاي قرآن پرستش معنا كردهاند، اما پرستش معناي جامعي براي عبادت نيست و
متأسفانه معادل مناسب فارسي هم نداريم. عبادت بيان كنندة حالت تسليم و تمکين
انسان است. به گفتة شادروان شريعتي؛ عبادت هموار کردن جادة وجود است.
«عَبّدَالطّريق» يعني راه را آسفالت و هموار کرد. «طَريقٌ مُعَبّد» جادهاي است
عبد شده، يعني براي راننده هموار است و سنگلاخ و دست انداز ندارد. ماشينهاي
جادهسازي را نيز در عربستان «عابد» ميگويند!! ما بايد وجودمان را براي خداوند
صاف و هموار کنيم و در برابر فرامين او خاضع باشيم. اگر ميفرمايد انفاق کن،
عفوکن، جهاد کن، و يا مهربان باش، وجودمان جاذب اين فرامين و پذيراي اوامر
خداوند باشد.
چون خدا مالک يومالدين است، ما نيازهامان را فقط از او درخواست ميکنيم. به
خود تلقين ميكنيم كه فقط در برابر آفريدگارمان تسليم و تابع هستيم و نه هيچ كس
ديگر. اين است معناي عبادت. در زندگي فقط از او کمک ميگيريم و نزد کسي سر خم
نميکنيم.
۱۰ - استعانت نيز فقط از «الله» است. منظورکمک گرفتنهاي معمول و متعارف بين
انسانها، که قوام زندگي اجتماعي به آن است نيست، در اموري است که مختص خداست و
هيچ واسطه و شفيعي وجود ندارد، تنها اوست که سميع و بصير، حيّ و قيّوم، حاضر و
ناظر و مراقب و شاهد است.
۱۱ - صراط راه است، اما کلمات زياي در قرآن معناي راه دارد؛ طريق، جاده و سبيل،
مذهب ، مسلک و... صراط کلمهاي رومي است که وارد زبان عربي شده. «Street» نام
لاتين و معادل يونانياش «استراتو» است که به جادههاي وسيع و سنگفرش
امپراطوري روم باستان، همچون بزرگراههاي کنوني در شهرها، گفته ميشد. در معناي
صراط (که ريشة عربي آن با سين بوده) جذب و بلعيدن هم نهفته است. اين راهي است
اصلي و مستقيم که ما را به سمت خودش جذب ميكند، نه راهي پُر پيچ و خم که رهرو
را خسته و افسرده سازد.
ما روزي ده بار در نمازهاي پنجگانه از خدا ميخواهيم ما را به صراط مستقيم
هدايت کند. اگر كسي بپرسد: منظورت از صراط مستقيم چيست، چه پاسخي داريم؟ آيا
نبايد بدانيم چگونه راهي را از او طلب ميكنيم؟! اگر ندانيم، چه تأثيري در
زندگيمان ميگذارد؟
در روز قيامت خداوند از بندگان سئوال ميکند: اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد
نبسته بودم كه رام و تسليم شيطان نباشيد، «يَا بَنِي آدَمَ أَلَمْ أَعْهَدْ
إِلَيْكُمْ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ»، بلکه تنها مرا عبادت کنيد
(دلتان هموار پذيرش حق باشد) که صراط مستقيم همين است، «وَأَنْ اعْبُدُونِي
هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ».
۱۲ - هدايت راه «نمايي» نيست، راه «بردن» است، «ايصال بالمقصود» است. کسي که از
شما آدرس ميخواهد؛ اگر به او نشانة راه بدهيد، راهنمايياش نمودهايد، ولي اگر
جلو بيفتيد و او را به مقصد برسانيد، هدايتش کردهايد. در هدايت دانستن راه
کفايت نميکند، تبعيّت از هادي و رفتن در راه درست ضرورت دارد، به همين دليل
قرآن فقط براي متّقين، مؤمنين و محسنين و مسلمين (تسليم حقيقت شدگان) هدايت
است، با عمل به اين صفات است که ميتوان به دنبال هادي (کتاب و سنّت) به سوي
مقصد رفت. دانش ديني بدون آن صفات کسي را به مقصد نميرساند.
در ابتدي سورة بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى
لِّلْمُتَّقِينَ»، نميگويد«هدي للعلماء، للفقهاء». اگر معناي هدايت راهنمايي
بود، اين کتاب ميبايست براي كسي که آن را بشناسد و بخواند و حافظ يا مفسر آن
باشد هدايت باشد، اما ميگويد براي متّقين هدايت است. تقوا همان ارادة کنترل
نفس و ترمز داشتن در خطرات مسير زندگي است؛ خطر خواهشهاي دل و هوي و هوس و
رذايل اخلاقي که راهزن مسير حقند.
قبل از اسلام، «هادي» به کسي گفته ميشد که کاروان را از صحاري سوزان، شبانه با
شناختي که از موقعيت ستارهها و جهات جغرافيايي داشت به مقصد ميرساند. در آن
زمان به علت گرماي شديد عربستان، مسافران شبها با نور ستارگان سفر ميکردند و
به کارشناس و هادي يا «بلدِ راه» احتياج داشتند. پيامبران نيز هادياني بودند که
به راههاي آسمان حقايق آشنا بودند و مردمان را به سوي سعادت و نجات از
سرابهاي زندگي به مقصد رهبري ميکردند.
کسي ممکن است بهترين قرآن شناس جهان باشد، ولي هنوز هدايت نشده باشد. ميگويند
تيمور لنگ ميگفت حافظ هنري نکرده! من قرآن را از آخر هم حفظ هستم!! با اين حال
بزرگترين لذت جهان و تماشاييترين مناظر را، فَوَران خون به هنگام گردن زدن
مخالفين ميدانست!! در سپاهش هميشه محراب سياري همراه داشت که بيست نفر آنرا
حمل ميکردند و به هر شهري كه به زور وارد مي شد، ابتدا با علمايش مباحثه
ميکرد! ولي هنر و معروفيتش در قتل عام مردم بود. آيا چنين حافظي را ميتوان
هدايت يافته تلقي كرد؟
در اين سوره جاي «من» نيست، همهاش «ما» است. سرنوشت ما به هم ارتباط دارد.
همگي به اصطلاح، بر يك كشتي سواريم. در سورة حمد دعا ميکنيم: «اهدِنَا»، ما را
هدايت كن، نه اِهْدِني، تنها من را. بلکه دستان ما را بگير و به ما توفيق ده تا
بتوانيم با هدايت و دستگيري تو، به صراط مستقيم بياييم.
۱۳ - آيا به درستي ميدانيم صراط مستقيم چيست؟ او به ما ميفهماند كه صراط
مستقيم راه کساني است که به آنها نعمت داده است، منظور چه کساني و چه نعمتي
است؟ در دو آية ديگر قرآن، کساني را که خدا به آنها نعمت ويژه داده معرفي كرده
است:
الف) سورة نساء ۶۹ : «فأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم...»
خدا به اينها نعمت داده است:
«مِّنَ النَّبِيِّينَ»، پيامبران، «وَالصِّدِّيقِينَ»، تصديقکنندگان پيامبران.
مثل: ياران موسي، حواريون عيسي، اصحاب پيامبر اسلام و تابعين آنها از نسلهاي
بعدي. «وَالشُّهَدَاء» (الگوها و اسوههاي قابل مشاهده) كساني که با فدا کردن
جان و مال خود در راه حق الگوي بقيه شدند. «وَالصَّالِحِينَ» اصلاحگران،
مبارزين با انواع مفاسد. «وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا» آنها چه دوستان خوبي
هستند!! كسي كه در نماز ميگويد ما را به راه کسانيکه به آنها نعمت دادي هدايت
كن، چنين شخصيتهايي را در نظر ميآورد.
ب) مريم ۵۸: «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ
النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّهِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ
ذُرِّيَّهِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا
وَاجْتَبَيْنَا...» اينانند کساني که خدا به آنان نعمت داده است: پيامبراني از
ذريّه آدم، از کساني که به کشتي نوح سوارشان کرديم، از ذريّه ابراهيم و يعقوب و
از همه کساني که هدايتشان کرديم وآنها را برگزيديم...
۱۴ - مفسرين ميگويند «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» به يهود اطلاق ميشود. چون در قرآن
۱۰ بارتکرار شده است که بنياسرائيل به خاطر نافرمانيها و دنياپرستيها مشمول
غضب خدا شدند. و «ضَّالِّينَ» را مسيحياني ميدانند که با شرك در تثليث به
بيراهه رفتند. با اين حال اين مصاديق مانع از تعميم آن به خود ما نيست، در قرآن
گناهان ديگري مثل: شرک، ضلالت ، نفاق، کفر و... از موارد مغضوب واقع شدن، شمرده
شده است.
غضب همان خشم و خروشي است كه در اثر ناملايمات رفتاري ديگران به انسان دست
ميدهد، اما از ۲۴ موردي كه كلمة غضب در قرآن آمده است، فقط ۵ مورد آن به غضب
بشري ارتباط دارد و ۱۹ مورد ديگر (از نظر عددي مساوي تعداد خازنان دوزخ- مدثر
۳۰ - عَلَيْهَا تِسْعَهَ عَشَرَ)، تماماً از غضب الهي نام برده است. غضب انسان
دلالت بر تأثيرپذيرياش از رفتار ديگران ميكند، در حالي كه ذات پروردگار منزه
و مبراي از تأثيرپذيري از بندگان است. گفته ميشود مراد از غضب خدا، صفت فعلي
او و عقوبتي است كه در نظام كيفرياش براي ظلم و ستم قرار داده است (همچون اثر
كشندگي در سَم و سوزش آتش). آدميان زماني خشم ميگيرند و عكسالعمل نشان
ميدهند كه رفتاري را خلاف رضايت خود ببينند، قوانيني كه خداوند در جهان و در
عالم انسانها قرار داده است چنين عكسالعملي را نشان ميدهند: طه ۸۱- ...وَلا
تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِ وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي
فَقَدْ هَوَىٰ (...طغيان نكنيد كه خشم من بر شما گشوده خواهد شد و هر كه خشم من
بر او گشوده گردد سقوط كرده است).
خلاصه آنکه ميگوئيم خدايا، من راه کساني را که برخوردار از نعمتهاي تو شدند
طلب ميکنم، همان انسانهاي ممتاز تاريخ، از پيامبران و اولياء حق تا الگوها و
شخصيتهاي برتر جوامع انساني. نه راه كساني که خلاف و خطا کرده و خشم و غضب تو
را برانگيختهاند و به گمراهي کشيده شدهاند.
ترجمه عبدالعلى بازرگان