سوره بقره ۱
به نام خداي رحمتگستر بر
عام و خاص
۱ - الف، لام، ميم.۲
۲ - اين كتاب كه در (كلام خدا بودن) آن هيچ ترديدي نيست، راهبري است۳
براي پروا پيشگان.۴
۳ - همانان كه به غيب۵ (حقايق پنهان) ايمان ميآورند و نماز۶
(رويكرد به خدا را) به پا ميدارند۷ و از آنچه روزيشان داديم انفاق
ميكنند.
۴ - و كساني كه به هرآنچه بر تو و بر (پيامبران) پيش از تو نازل شده ايمان ميآورند۸
و به آخرت (سراي بازپسين نيز) يقين ميكنند.۹
۵ - آنها بر هدايتي از پروردگارشان (رهسپار) هستند و همانان رستگارانند.۱۰
۶ - (اما) كساني كه (نسبت به اين حقايق) كفر ورزيدند،۱۱ براي آنان يكسان
است، چه (از عواقب اعمال) هشدارشان دهي، چه ندهي، مسلماً ايمان نميآورند.
۷ - (در نتيجة انكار مستمرشان) خدا بر دلها و گوشهاي آنها مُهر (تعطيل انديشه)
نهاده۱۲ و بر ديدگانشان پردهاي (از غفلت) است (كه حقايق را نميبينند،
و در بازتاب اعمالشان) عذابي بزرگ (در پيش) دارند.۱۳
۸ - و بعضي از مردم (به زبان) ميگويند به خدا و آخرت ايمان آوردهايم، حال آنكه
(به دل) مؤمن نيستند.
۹ - (به خيال خود) خدا و كساني را كه ايمان آوردهاند فريب ميدهند، در حالي كه (با
رياكاري و دروغ) فقط خود را ميفريبند۱۴ و (حقيقت اين خودفريبي را)
نميفهمند.۱۵
۱۰ - در دلهاي آنان (زمينه و نهال) مرضي (از ناراستي و نفاق) است،۱۶ كه
(با آبياري عملي آن) خدا مرضشان افزون كند۱۷ و به بازتاب دروغي كه (در
تظاهر به ايمان) مستمراً ميگويند، عذابي دردناك در پيش دارند.
۱۱ - و هنگامي كه به آنها گفته شود در زمين فساد نكنيد،۱۸ گويند: مصلح
واقعي فقط خود ما هستيم!۱۹
۱۲ - آگاه باشيد كه آنها همان مفسدان (واقعي) هستند، ولي (خودشان حقيقت آن را)
نميفهمند.
۱۳ - وقتي به آنها گفته ميشود شما نيز همانطور كه مردم (ساده دل و صادق) ايمان
آوردند ايمان بياوريد، (با تكبّر طبقاتي) گويند: (انتظار داريد ما هم ) مثل سفيهان
(بيخِرَدان) ايمان بياوريم!؟۲۰ بدانيد كه آنها خود سفيهاند، ولي
نميدانند.۲۱
۱۴ - و (از نشانههاي نفاق آنها اين كه) هرگاه كساني را كه ايمان آوردهاند ملاقات
ميكنند، ميگويند: (ما نيز) ايمان آوردهايم، و هرگاه با شياطين (دوستان هم پيمان
و پياله) خود خلوت ميكنند،۲۲ ميگويند: ما با شماييم، ما (آنها را)
ريشخند ميكنيم!
۱۵ - (با اين كارشان) خدا آنها را به ريشخند ميگيرد۲۳ و در طغيان
سرگشتهشان۲۴ مدد ميرساند.۲۵
۱۶ - آنها همان كسانند كه گمراهي را به (عوض) هدايت خريدند، از اين رو تجارتشان
سودي نكرد و رهيافته (در مسير سعادت) هم نبودند.۲۶
۱۷ - مَثَل آنان همچون مَثَل كسي است۲۷ كه (براي رهيابي در بياباني
تاريك) آتشي بيفروزد، پس همين كه پيرامونش را روشن كند، خدا نورشان را ببرد و در
تاريكيهايي كه هيچ نميبينند رهاشان سازد.۲۸
۱۸ - (آنها براي شنيدن و گفتن حق) كَر و لالند و (براي ديدن آيات بصيرتبخش الهي)
كورند، پس (درنتيجه، از گمراهي) باز نميگردند.
۱۹ - يا (موقعيت و مَثل آنها) همچون (گرفتارشدگان در) رگباري از آسمان۲۹
با تاريكيهايي (از ابرهاي تيره و متراكم) و رعد و برقي (از تلاطم و برخورد) است،۳۰
(در چنين شرايط هولناكي) براي گريز از مرگ در برابر صاعقهها(ي سهمگين)، انگشت در
گوشهاي خويش مينهند، حال آنكه خدا بر كافران (منكران حق) احاطه دارد (راه گريزي
نيست).
۲۰ - نزديك است كه (شدّت درخشش) برق، ديدگانشان را بربايد، هرگاه (نور برق راه را)
بر آنها روشن ميكند، در (پرتو) آن (چند) گامي برميدارند و چون (بار ديگر) تاريكي
بر آنان مستولي شد، (به ناچار) ميايستند!۳۱ و اگر خدا ميخواست، شنوايي
و بينايي آنها را ميبُرد (امكان كفرورزي را از آنان سلب ميكرد)، مسلماً خدا بر هر
كاري تواناست.
۲۱ - اي مردم، (همان) پروردگارتان كه شما و پيشينيانتان را آفريد عبادت كنيد،۳۲
باشد تا پروا پيشه كنيد.۳۳
۲۲ - همانكه زمين را براي شما (همچون) بستري۳۴ (براي آسايش) و آسمان را
سرپناهي (براي امنيّت از اجرام و امواج مرگبار آسماني) قرار داد۳۵ و از
آسمان باراني (پر بركت) فرو فرستاد كه بدان (آب انواعي) از محصولات (كشاورزي) براي
روزي شما (از دل خاك) برون آورد، پس (به پاس اين نعمتها) در حالي كه ميدانيد (هر
چه داريد از اوست)، براي خدا همتاياني قايل نشويد.
۲۳ - و اگر در (حقانيّت) آنچه بر بندهمان نازل كرديم شك داريد، (شما نيز) سورهاي
مثل آن بياوريد۳۶ و شاهدان غيرخدايي خويش را نيز، اگر راست ميگوييد،
(براي همياري در اين كار) فرا خوانيد.۳۷
۲۴ - و اگر نتوانستيد، كه هرگز هم نميتوانيد، پس از آتش آماده شدهاي براي كافران،
كه سوخت آن مردمان و سنگهايند،۳۸ بپرهيزيد.
۱ - نام اين سوره از آيات ۶۷ تا ۷۴ آن، در ارتباط
با فرمان الهي به قوم بنياسرائيل، براي ذبح گاوي كه تعلّق خاطر تاريخي به آن،
اختلاف و قتلي را موجب شده بود، گرفته شده است. اين آيات بهانهجوييهاي آنان
را در انجام اين فرمان براي عبرت مسلمانان شرح ميدهد. سورة بقره از سال هفتم
بعثت در مكه، تا آخرين سال هجرت در مدينه، يعني در طول ۱۷ سال به تدريج در
«گروه آيات» مستقلي نازل شده و به دستور پيامبر در جايگاه مقدّر خود قرار گرفته
است. به نظر نميرسد هيچيك از سورههاي قرآن در چنين گسترة زماني و با چنين
تنوع و تفصيلي نازل شده باشد.
برحسب مطالعات علمي و آماري (انجام شده توسط مرحوم مهندس مهدي بازرگان، در كتاب
سير تحول قرآن، ج ۱، جداول ۱۴ و ۱۵)، اين سوره از ۲۰ گروه مستقل در يك
تقسيمبندي موضوعي ۵ گانه به شرح زير تشكيل شده است:
الف) مردم شناسي و جهاد شامل ۵ گروه نازل شده در سالهاي ۷ و ۸ بعثت
ب) خلقت آدم و حكم جنگ شامل ۲ گروه نازل شده در سال ۱ هجرت
ج) بنياسرائيل، ابراهيم و قبله شامل ۱ گروه نازل شده در سال ۵ هجرت
د) تنذير و تبشير ايماني و تشريع شامل ۷ گروه نازل شده در سال ۹ هجرت
ه) ايماني و آيات بلند اهل كتاب شامل ۵ گروه نازل شده در سالهاي ۱۰ و ۱۱ هجرت
جمعاً ۲۰ گروه در طول ۱۷ سال
۲ - شش سوره در قرآن با حروف مقطعة «الم» آغاز شدهاند؛ سورههاي ۲ و ۳ (بقره و
آلعمران) در ابتداي کتاب، و سورههاي ۲۹، ۳۰، ۳۱ و ۳۲ (عنکبوت، روم، لقمان،
سجده) در ثلث آخر.
محور اساسي اين ۶ سوره، آموزش مباني توحيدي به مسلمانان و مجهز کردن آنان به
سلاح صبر و تقوا در برابر مشرکين (در سورههاي چهارگانة مکي)، و در برابر اهل
کتاب (دو سوره عمدتاً مدني بقره و آلعمران) ميباشد. ر.ک. به کتاب: حروف مقطعه
در قرآن از همين قلم.
مطابق محاسبات آماري رشاد خليفه، محقّق مصري، تعداد حروف الف، لام و ميم در اين
۶ سوره بدون استثناء مضربي است از عدد ۱۹.
۳ - هدايت راه «نمايي» نيست، راه «بردن»، «ايصال بالمقصود» است. اگر به کسي که
از شما آدرس ميخواهد؛ نشانة راه بدهيد، راهنمايياش نمودهايد، ولي اگر جلو
بيفتيد و او را به مقصد برسانيد، هدايتش کردهايد. در هدايت، دانستن راه کفايت
نميکند؛ تبعيّت از هادي و حركت در راه راست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط
براي متّقين، مؤمنين و محسنين و مسلمين (تسليم شدگان به حقيقت)؛ هدايت است، با
عمل به اين صفات است که ميتوان به دنبال هادي (کتاب و سنّت) به سوي مقصد پيش
رفت. دانش ديني بدون آن صفات کسي را به مقصد نميرساند.
در ابتدي سورة بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى
لِّلْمُتَّقِينَ»، نميگويد: «هُدًى للضّالين، للجاهلين، للذين لايعلمون». اگر
معناي هدايت راهنمايي بود، اين کتاب ميبايست براي گمراهان هدايت باشد، اما
ميگويد براي متّقين هدايت است. تقوا همان ارادة کنترل نفس و ترمز داشتن در
خطرات مسير زندگي است؛ خطر خواهشهاي دل و هوي و هوس و رذايل اخلاقي، که راهزن
مسير حقند.
قبل از اسلام، «هادي» به کسي گفته ميشد که کاروان را از صحاري سوزان، با
شناختي که از موقعيت ستارهها و جهات جغرافيايي داشت، شبانه به مقصد ميرساند.
در آن زمان، به علت گرماي شديد روز در عربستان، مسافران شبها با نور ستارگان
سفر ميکردند و از اين رو به کارشناس و هادي، يا «بلدِ راه» احتياج داشتند. به
همين ترتيب و در معناي مجازي هدايت، پيامبران نيز هادياني بودند که به راههاي
آسمان آشنا بودند و مردمان را به سوي سعادت و نجات از سرابهاي زندگي و
تاريكيهاي شرك و جهل به مقصد رهبري ميکردند.
۴ – تقوا، همان نيروي تسلط بر نفس و كنترل غرائز و تمايلات نفس است. كساني كه
هدايتپذير باشند، همين تمايل، به توفيق الهي آنها را در كنترل هواي نفس موفق
ميدارد و خدا توانايي ترمز را به آنان ميبخشد (وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ).
در قرآن ۴ بار تكرار شده كه اين كتاب موعظهاي است براي متّقين، ۳ بار، خدا با
متّقين است، خدا متّقين را دوست دارد، عاقبت با متّقين است و بالاخره ۲۰ بار
تأكيد كرده بهشت و نعمتهاي آن براي متّقين است. تقوا از كلمات كليدي قرآن است
كه ۲۵۸ مرتبه مشتقات آن در كتاب الهي آمده است.
۵ - هرآنچه از ديد ظاهري يا بينش باطني ما دور است و درك و دانش و دسترسي علمي
به آن نداريم، «غيب» است. غائب مقابل حاضر، و غيبت كردن، بدگويي از اشخاص در
غياب آنهاست. ته چاه را نيز، كه به دليل تاريكي، ديده نميشود «غَيَابَتِ
الْجُبِّ» ميگويند (يوسف ۱۰ و ۱۵). واژة مقابل غيب، شهادت است و «عَالِمُ
الْغَيْبِ وَالشَّهَادَهِ» يكي از نامهاي نيكوي خداست كه ۱۰ بار در قرآن تكرار
شده. جهان هستي را اسرار پنهاني است كه راز و رمز آنها را، كه غيب ناميده
ميشود، جز خدا كسي نميداند (انعام ۵۹، يونس ۲۰، هود ۱۲۳، نمل ۶۵ و...).
پيامبران هم جز به مقدار و در حدّي كه خداوند براي هدايت بندگان به آنان الهام
كرده است، هيچ خبري از غيب نداشتند (انعام ۵۰، اعراف ۱۸۸، هود ۳۱، جن ۲۶). ما
تيري در تاريكي مياندازيم (رَجْمًا بِالْغَيْبِ- كهف ۲۲) و به ظنّ و گمان خود
ميپنداريم به هدف زدهايم! يا به تعبير افلاطون (مُثُل افلاطوني)، در انتهاي
غاري پشت به روزنة بيروني آن زندگي ميكنيم و از ساية موجوداتي بر ديوار غار،
كه بيرون از آن عبور ميكنند، حدس و گمانههايي ميزنيم. «ايمان به غيب» كه از
مختصات متّقين محسوب ميشود، و تنها در اين آية قرآن مطرح گشته، باور به حقايقي
است كه جز خداوند «علاّم الغيوب» هيچكس، حتي پيامبران اولواالعزم هم از آن خبر
نداشتند. اين باور چنان «خوف و خشيّتي» در دل مؤمن (نسبت به عواقب اعمال خويش)
پديد ميآورد كه پاسبان وجدان، آنها را از هر خيانت و خطايي پنهاني (در غيب)
حفظ ميكند (مائده ۵۴، انبياء ۴۹، فاطر ۱۸، ياسين ۱۱، ق ۳۳، ملك ۱۲).
۶ - معناي صلات «رويکرد» است، يعني روي آوردن و توجه کردن به چيزي يا به کسي که
به آن علاقه و عقيده پيدا کردهايم. واژة مخالف آن «تولّي» است (قيامه ۳۱) که
معناي رويگرداندن، پشت کردن و بياعتنايي دارد. با اين توجيه، «صلاتِ» همة
موجودات، همان خودآگاهي آنان در پيروي از قوانين حاکم بر هستي و هدايت غريزيشان
به سوي کاري است که براي آن آفريده شدهاند، «تسبيح» آنان نيز کار مفيدي است که
در مدار سازنده و مثبت خود انجام ميدهند.
اما صلاتِ (نماز) آگاهانه و با اختيار و علاقة آدمي، اقبال و روي آوردني است به
آفريدگار جهان، با پشت کردن به هواي نفس و تحريکات شيطاني و جاذبههاي فريبندة
دنيايي، براي ايفاي نقشي که در اين جهان به عهدة هر كس گذاشته شده است.
۷ - ما (فارسي زبانها) ميپنداريم نماز خواندني است! ميپرسيم آيا نمازت را
خواندهاي؟! اما «صلات» خواندني نيست و هرگز، حتي يکبار هم، در قرآن گفته نشده
است: «نماز بخوانيد»!... بلکه «نماز را بپا داريد»، بپاداشتن، يعني جدّي گرفتن
و اهميّت دادن ، شما اگر چيز با ارزشي را روي زمين افتاده ببينيد، آن را
برميداريد و در بلندي قرار ميدهيد تا ضايع و خراب نشود. ارتباط با آفريدگار
را نيز بايد بلند کرد و بپاداشت. اگر به اين ارتباط اهميّت ميدهيم چگونه
ميتوانيم آنرا سَرسَري بگيريم و سهلانگاري کنيم؟
بپاداشتن نماز، در اصطلاح قرآني «اقامه صلوه» است که ۴۷ بار اين ترکيب تکرار
شده است. بپاداشتن (اقامه) فقط براي نماز نيست، اين اصطلاح براي امور ديگري نيز
به کار رفته است، مثل: «اقامة قسط» (عدالت اقتصادي)، «اقامة شهادت» (گواهي دادن
به نفع صاحبان حق)، «اقامة وزن» (ميزان و انصاف را در معاملات رعايت کردن) و
«اقامة وجوه» (جدّي گرفتن توجه به آرمانهاي بزرگ) و... به طور خلاصه، بها قائل
شدن، جدي تلقي کردن و تلاش مسئولانه در هر کار را «اقامة» آن ميگويند. (ر ك به
مقالة نماز و نياز از ج ۲ كتاب پژوهشي در قرآن)
۸ - ايمان به حقايقي كه بر پيامبران پيشين نازل شده (نه الزاماً مطالب تحريف
شده و سخنان بشري كه در كتابهاي مقدس آمده است) از اصول اعتقادي متّقين محسوب
ميشود. مؤمن واقعي به همة كتابهاي آسماني باور دارد (آلعمران ۸۴ و ۱۱۹، بقره
۱۳۶ و ۲۸۵، نساء ۱۶۲، مائده ۵۹). در قرآن ۱۴ بار آمده است كه اين كتاب تصديق
كنندة حقايق كتابهاي پيشين است.
۹ - افعال «يُؤْمِنُونَ» و «يُوقِنُونَ» در اين آيه و آية قبل، مضارع ميباشد و
دلالت بر مستمر بودن تلاش ايماني براي بالا بردن عمق ايمان و يقين است. افزايش
دائمي ايمان در قرآن بارها تأكيد شده است (انفال ۲، توبه ۱۲۴، كهف ۱۳، فتح ۴).
۱۰ - «فِلاح» را رستگاري، موفقيت و به نجات و پيروزي رسيدن ترجمه کردهاند.
ريشه اين کلمه «فَلَحَ»، تداعي کننده شکافتن موانع براي پيشروي در مسير است. در
زبان عربي کشاورز را به خاطر شکافتن و شخم زدن زمين «فلاّح»، و کشاورزي را
«فلاّحت» ميگويند. به همين نحو دريانورد را نيز که دريا را ميشکافد و پيش
ميرود فلاّح مينامند.
کشاورز با شخم زدن زمين، امکان تنفس به زمين ميدهد تا دانه نهاده شده در آن،
از دل خاک به افلاک سر کشد و در پرتو نور خورشيد بالنده و بارور گردد. دانه
قدسي آدمي نيز اگر از بار سنگين وابستگيهاي مادّي، به مدد تزکيه نفس آزاد
گردد، در هواي ايمان و معنويت، به رشد و تعالي ميرسد.
۱۱ - در زبان عربي به ابر، به دليل پوشاندن خورشيد كافر گفته ميشود و كشاورزان
را نيز، به دليل پوشاندن دانه در زمين، «الْكُفَّارَ» مينامند (حديد ۲۰). در
كلمات كفّار و كافور نيز مفهوم پوشاندن و پاك كردن نهفته است. كلمة كفر در
معناي مجازي آن به پوشاندن حقايقي كه خداوند نازل كرده و به ناديده گرفتن يا
مقابله با آن فراوان به كار رفته است.
۱۲ - در گذشته که مردم سواد امضاء کردن نداشتند، در پايانِ نامهها مُهر خاتمه
ميزدند. نسبت دادن مجازي اين امر به قلب، معناي ويژهاي دارد. از آنجايي که
قلب انسان مرکز پويايي و احساس و انديشه اوست، «ختم قلب» نشانة متوقف شدن
فعاليت آن است. عنوان ختم قلب در سورههاي انعام ۴۶، جاثيه ۲۳ و شوري ۲۴ نيز
آمده است.
۱۳ - اين عذاب كه چيزي جز محروميت از رشد و كمال و درد و غم حسرت نيست، نتيجه و
بازتاب همان تعطيل ابزار شناخت و ختم پروندة عقل است، مثال محدود دنيايي آن،
عذابي است كه مردود شدگان مدرسه با دريافت كارنامه و پروندة خاتمه يافتة خود
ميبينند.
۱۴ - فريب ديگران، در حقيقت «خودفريبي» و از شِگردهاي نفس آدمي در برابر وجدان
اوست. اين از ويژگيهاي منافقين است كه نميدانند با نقش بازي كردن و تكرار
انفاق و دورويي، روز به روز از صداقت و صفاي باطن دورتر ميشوند و طبيعت و فطرت
خود را تخريب ميكنند، آنها به ظاهر ديگران را فريب ميدهند، ولي همچون شاگردي
كه گمان ميكند با تقلّب خود معلم را فريب داده است، وجدان خود را ميفريبند و
شخصيت خويش را به خرابي و خسران مبدّل ميسازند (نساء ۱۴۲).
۱۵ - شعور از ريشه «شَعْر» (موي سر) به هر آنچه ظريف و نازک باشد، و درک و
فهمش، نازک بيني و دقّت نياز داشته باشد، گفته ميشود. شاعر نکتهسنج و ظريف
سخن است و شعور به درک ظرايف و نکاتي گفته ميشود که در ظاهر آشکار نيست.
کافران در دنيا به ظرافت ارتباط عمل با سرنوشت ابدي توجه ندارند و مغرور
انکارهاي به ظاهر بيعقوبت دنيايي خود و ديگران هستند.
۱۶ - اصطلاح «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» جمعاً ۱۰ مرتبه در قرآن تکرار شده که
بيانگر نوعي دورويي، و معرّف منافقين ميباشد، در سه مورد از اين موارد،
منافقين را از کساني را که در دلشان مرض است جدا کرده است (انفال ۴۹، احزاب ۱۲
و ۶۰). از اين تفکيک معلوم ميشود هر يک از اين دو عنوان نشانگر حالت روحي
ويژهاي است؛ نفاق نشانهاي از دورويي و تفاوت ادعا با عمل است، اما بيمار دلي،
از سوء نيّت، خبث طينت و قصد خيانت نيز حکايت ميکند.
۱۷ - هر بيماري و مرضي اگر درمان نشود، فراگير و هلاكتبار ميگردد. مرض نفاق
نيز چنين است. نسبت دادن افزايش مرض به خدا، به دليل علتالعلل بودن خدا در همة
فعل و انفعالات عالم، از جمله عالم آدميان است. اعمال نيكو، همچون نهال گُل و
گياه زيبا و مفيد، و نفاق، همچون نهال خار و گياه زشت و بدبويي است كه با تكرار
عمل مرتباً آبياري ميشود و افزايش مييابد. مؤمنين از خدا ميخواهند نهال
رحمت، رضا، حكمت و خشيّت را در دل آنان غرس كند و شيريني ميوة ايمان را به آنها
بچشاند: اللهم اَغْرِس في قُلوبِنا خَشْيَتِك و اَذقِنا حلاوَه الايمان.
۱۸ - فساد مقابل عدالت و تعادل است و انواع آن، برحسب مورد، در اقتصاد، فرهنگ،
سياست، اخلاق و... جلوه ميکند. اگر درميان قوم لوط فساد در مناسبات غريزه جنسي
جلوه کرده بود، در ميان ثمود اين فساد در خريد و فروش و تبادل محصولات با کالا
خود را نشان ميداد. اصطلاح «فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ» ۲۹ بار در قرآن تكرار شده
كه شامل انواع نابساماني، بينظمي، استبداد، گرانفروشي، كمبود و غيره ميشود.
چه بسا مهمترين آن، فساد قدرت و زورگويي فرعونهاي روزگار است (بقره ۲۵۱، نمل
۳۴، يونس ۹۱، قصص ۴ و...).
۱۹ - حرف حصر «اِنَّمَا»، ضمير منفصل «نَحْنُ» و «مُصْلِحُونَ» (به جاي نصلح)
تأكيد سه گانهاي بر يقين كاذب به درستي كار خود است!
۲۰ - سفيه به سَبُك مغز و جاهل و احمق گفته ميشود. اين واژه ۱۱ بار در قرآن و
عمدتاً در سورة بقره آمده است. به كودك نابالغي كه هنوز به سن تشخيص و تميز
نرسيده، سفيه گفته ميشود (بقره ۲۸۲)، همچنين به عقب افتادگان ذهني يا كساني كه
در خرج كردن مال تشخيص لازم را ندارند.
۲۱ - به پاورقي ۱۴ نگاه كنيد.
۲۲ - «شيطان» صفتي است که به هر متمرّد خارج شونده از حريم و حدود اطلاق
ميگردد، چه ابليس که با عصيانش از امر پروردگار در سجده به آدم از حريم
فرشتگان هبوط کرد، چه انسانهاي طغيانگر ديوصفت (انبياء ۸۲، بقره ۱۴)، چه
سنگهاي سرگردان که از مدار خود خارج شده و به جوّ زمين برخورد ميکنند (حجر
۱۷، صافات ۷، ملک ۵)، چه ميکرب (ص ۴۱) و چه آدميان شرور. گويا سليمان به لطف
خدا توفيق يافته بود كه متجاوزان ديو صفت (اقوام همسايه مغول مانند) معاصر خود
را مهار کند و به کارهاي سازنده همچون بنائي (ساختمان سازي) و غواصي (استخراج
يا بندرسازي در دريا) وادار سازد و هم افراد شرورِ غير قابل اصلاح را به بند
درآورد.
۲۳ - استهزاء از ريشة «هزء»، سبک شمردن، بهاء قائل نشدن و اهميت ندادن به اشخاص
يا موضوعات است که در ۳۴ آيه قرآن از ناحيه کافران به: خدا، آيات او، آخرت،
رسولان، دين، نماز، سبيلالله، و مؤمنين نسبت داده شده است. اين کلمه را
معمولاً ريشخند و مسخره کردن ترجمه ميکنند، اما ريشخند لفظي است که از نوعي
نگاه و ارزيابي اشخاص نسبت به ديگران يا باورهاي آنها ناشي و موجب خوار شمردن و
بياعتنايي نسبت به آن ميگردد. ريشخند و تمسخر ديگران امري عادي است، ولي
موضوعاتي مثل: خدا و آيات و آخرت را بيشتر انکار ميکنند و سبک ميشمارند.
از طرفي در آيه ۱۵ سوره بقره در مورد منافقيني که مؤمنين را به استهزاء
ميگرفتند، گفته شده است که خدا نيز آنها را به استهزاء ميگيرد (اللهُ
يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ). ميدانيم
که استهزاء خدا، نه ريشخند لفظي، بلکه همان سبک شمردن و پاداش قائل نشدن براي
آنان است، همچنانکه معلم براي شاگردي که سهلانگاري کرده، نمرهاي به سَبُکي
همان سعي و تلاش خواهد داد.
اين واژه در زبان عربي در مورد سارباني که شترهايش را با سهلانگاري در سرما به
کشتن داده. و بيابان سخت و صعب العبوري که پياده را خسته و فرسوده کرده نيز به
کار برده ميشود. خلاصه آن که مفهوم سهلانگاري و سبک شمردن در اين واژه، که
حتي در مورد مؤمنين و موضوعاتي همچون نماز (مائده ۵۸) و آزار زنان مطلّقه (بقره
۲۳۱) نيز استهزاي آيات خدا شمرده شده، در اغلب ترجمهها مغفول واقع گشته است.
۲۴ - عَمَهْ، را سرگرداني و تحير و بلاتکليفي در زندگي، همچون ره گم کردگان،
گفتهاند. اين کلمه که هفت بار در قرآن تکرار شده، تماماً درباره کافران و
منافقان است.
۲۵ - مددرساني خدا به گمراهان را، در راهي كه خود برگزيدهاند، قرآن در آياتي
ديگر نيز مورد تأكيد قرار داده است. از جمله:
اسراء ۲۰ - كُلاًّ نُمِدُّ هَٰؤُلاءِ وَهَٰؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ... (ما
همه را مدد ميرسانيم؛ هم دنياپرستان و هم آخرت طلبان را...)
مريم ۷۵ - قُلْ مَنْ كَانَ فِي الضَّلاَلَهِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَٰنُ
مَدًّا... (هر كه غرق گمراهي باشد، خداوند رحمن او را -در راه و مقصدي كه
برگزيده- مدد ميرساند).
۲۶ - در مواجهه سه گروه متّقين، كافران و منافقين با قرآنِ هدايتبخش (فِيهِ
هُدًى لِلْمُتَّقِينَ)، گروه اول را «أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ»
(آية ۵)، دومي را «لاَ يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ» (آيات ۶ و
۷)، و بالاخره گروه سوم را «مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ» (آية ۱۶) توصيف كرده است.
۲۷ - مثالهايي که در قرآن آمده، معمولا مقايسه و مدلهايي است براي فهم بهتر
مردم نسبت به موضوعات مجرد و ذهني که درک و فهم آن نيازمند مثالي محسوس و عيني
از مشاهدات پيراموني و تجربيات عادي زندگي است. مثالهايي هم که ما آدميان
ميزنيم، به همين نحو، براي تفهيم مطلب به مخاطب است.
۲۸ - نيمة اول سوره، از آتش و نوري واقعي سخن ميگويد و در نيمة دوم از نور
مجازي كم سو و موقتِ منافقان. هرچند در ظاهر به نظر ميرسد آن آتش را بادي
خاموش كرده يا خدا نورش را بُرده است! اين نحوه مثال زدن براي تفهيم مسائل
نامحسوس به موضوعات محسوس است.
۲۹ - «صيّب»، همريشه با مصيبت و اصابت، به رگباري گفته ميشود كه بعضاً سيل
راه مياندازد و موجب خرابي ميگردد، انتخاب اين واژه، در حالي كه باران
نامهاي متعدد ديگري در قرآن دارد، تأملبرانگيز است.
۳۰ - در اين آيه تصويري از رهرو بيابان، كه شبانه در معرض رگباري از ابرهاي
تيره قرار گرفته، ارائه ميدهد و در آية ۴۰ سورة نور از غريقِ كشتي شكستهاي در
ميان امواج و ابرهاي تيره كه دست و پا ميزند و نجات دهندهاي نمييابد! و هر
دو آيه بيپناهيِ خدا ناباوران را در مصيبتها و حوادث هولناك زندگي به تصوير
عيني ميكشانند.
۳۱ - تصوير عبرتآموزي است از آگاهي و بيداري موقتي كه گهگاه در وجدان آدميان،
به جرقة هدايت حاصل ميشود، ولي با ادامة غرور و غفلتها ديري نميپايد و خاموش
ميگردد. مولوي به نقل از پيامبر(ص) ميگويد:
گفت پيغمبركه نفحتهاي حق
انـدريـن ايـام مـي آرد سبــق
گوش و هش داريد اين ايام را
در رُباييد اين چنين نفحات را
نفحـة ديـگر رسيـد آگـاه بـاش
تا ازين هم وانمانيخواجهتاش
به تعبير امام علي(ع): چه بسا خواب شب ياد تصميمهاي روز را نقض
ميكند و تاريكيهاي نفس هشدارهاي روشنگر همّت را محو ميسازد. «ما اَنْقَضَ
النَّوْمَ لِعَزائِمِ الْيَوْمِ وَ اَمْحَى الظُّلَمَ لِتَذاكيرِ الْهِمَمِ»
(خطبة ۲۱۱ / ۲۴۱).
در ادبيات فارسي قديم چه نظم، چه نثر، خاموش كردن شمع (پنهان كردن حقيقت) را به
كشتن آن تعبير ميكردند. از جمله، به سخن سعدي:
شمع را بايد از اين خانه به در بردن و كشتن
تا به همسايه نگويد كه تو در خانة مايي
۳۲ - عبادت را در ترجمههاي قرآن پرستش معنا كردهاند، اما پرستش معناي چندان
مناسبي براي عبادت نيست و متأسفانه معادل فارسي مناسبي هم براي آن نداريم.
عبادت بيان كنندة حالت تسليم و تمکين انسان است. به گفتة شادروان شريعتي؛ عبادت
هموار کردن جادة وجود است. «عَبّدَالطّريق» يعني راه را آسفالت و هموار کرد.
«طَريقٌ مُعَبّد» جادهاي است عبد شده، يعني براي راننده هموار است و سنگلاخ و
دست انداز ندارد. ماشينهاي جادهسازي را نيز در عربستان «عابد» ميگويند!! ما
بايد وجودمان را براي خداوند صاف و هموار کنيم و در برابر فرامين او خاضع
باشيم. اگر ميفرمايد انفاق کن، عفوکن، جهاد کن، و يا مهربان باش، وجودمان جاذب
اين فرامين و پذيراي اوامر خداوند باشد.
۳۳ - ر ك به پاورقي ۴
۳۴ - در آية ۴۸ ذاريات نيز گستراندن پوستة جامد زمين براي زيست موجودات را
مفروش كردن آن ناميده است. به سخن سعدي: «فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمردين
بگستراند و داية ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمين بپرورد...»
۳۵ - هفت آسمانِ محافظِ حيات زميني را قرآن، هفت سقف حفاظت كننده (انبياء ۳۲)،
هفت طبقه (ملك ۳، نوح ۱۵)، هفت سِپَر سخت (نبأ ۱۲)، هفت طريق (مؤمنون ۱۷)
ناميده است. از آنجايي كه اين طبقات به تدريج در ارتباط با طبقات هفتگانة زمين،
به خصوص پديدة فتوسنتز، بالا آمده، آن را با تعبير «وَالسَّمَاءَ بِنَاءً» وصف
كرده است. «وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا» (نبأ ۱۲).
۳۶ - سوره از ريشة سور، نامي است که بر ۱۱۴ مجموعة کوتاه و بلند قرآن گذاشته
شده است. جا دارد که بدانيم چرا خداوند اين مجموعههاي مستقل را سوره ناميده
است: به نظر ميرسد اگر مفهوم مشترکي ميان اين کلمه و ديگر مشتقات آن در قرآن
پيدا کنيم، به درك مفهوم اين واژه نزديک ميشويم. دستبند و گردنبند را هم قرآن
«اَسْوِرَه» (يا اَساوِر) ، و حريم و حصار قلعه مانند را، که همچون دستبند، به
دور شهر كشيده ميشود (حديد ۱۳، ص ۲۱) «سُور» ناميده است.
۳۷ - تحدّي يا فراخوان به آوردن سورههايي مانند قرآن را در سورههاي ديگر نيز
ميتوان ديد، از جمله هود ۱۳ و يونس ۳۸.
۳۸ - «وَقُودُ» از ريشة وقد (افروخته شدن آتش)، به هيزم و عاملي كه آتش را
برميافروزد گفته ميشود. اين معناي حقيقي آنست، اما معناي مجازي آن، غير از
آتشي است كه ميشناسيم؛ انعكاسي است از آتشي كه ستمگران در دنيا برميافروزند و
دلهايي كه ميسوزانند. اين آتش خدايي است كه از دلها زبانه ميكشد. «نَارُ
اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ» (همزه ۶ و ۷)
آدمي بودن عامل چنان آتشي قابل فهم است، ولي سنگ بودن آن سوخت جاي تأمل دارد،
هرچند ذغال سنگ هم سوختني است و الماس نيز، كه از كربن خالص تشكيل شده، سوخت
كاملي دارد. ممكن است مقارنت ناس با حجاره در معناي مجازي آن، اشاره به سنگ شدن
دلها، بلكه سختتر شدن از آن باشد كه در آية ۷۴ همين سوره به آن اشاره شده است.
ترجمه عبدالعلى بازرگان