به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۲۵ - و به كساني كه ايمان آورده و كارهاي اصلاح‌گرانه كرده‌اند مژده ده كه براي آنها (در آخرت) بوستان‌هايي است كه از زير آن نهرها جاري است.۳۹ (و به بركت آن خرّمي) هرگاه از ميوه‌هاي آن (بوستان) روزي داده شوند۴۰ گويند: اين همان (رزقي) است كه پيش از اين (در زندگي دنيايي، با ايمان و عمل صالح خود) روزي داده شده‌ايم،۴۱ و مشابه آن (نعمت‌ها) برايشان آورده شود۴۲ و براي آنها در آنجا همسراني پاك است۴۳ و در آن (بهشت) جاودانه خواهند بود.

۲۶ - خدا عيبي نمي‌داند۴۴ از اين كه (براي تفهيم آيات خود) از هر چيزي، (حتي) پشه يا فراتر از آن مثالي بزند.۴۵ اما كساني كه ايمان آورده‌اند، مي‌دانند كه آن (مَثَل) مسلماً حق و از سوي پروردگارشان است (و از آن پند مي‌گيرند) و اما كساني كه كفر ورزيده‌اند، (از روع عناد و تمسخر) مي‌گويند: خدا از اين مَثَل چه منظوري داشته؟۴۶ (خدا) با اين (مَثَل‌ها) بسياري را گمراه و بسياري را به راه مي‌آورد، و (البته) جز فاسقان را به آن (مثال‌ها) گمراه نمي‌سازد!۴۷

۲۷ - همان كساني كه عهد خدا را پس از بستن آن پيوسته مي‌شكنند۴۸ و آنچه را خداوند به پيوندش فرمان داده مي‌گسلند۴۹ و در زمين تباهي مي‌كنند، آنها همان زيانكاران (واقعي)اند.۵۰

۲۸ - چگونه (قدرت) خدا را (در رستاخيز قيامت و زندگي مجدّد) انكار مي‌كنيد،۵۱ با آن كه (در آغاز خاكي) بي‌جان بوديد، پس (از آن، خدا) شما را جان بخشيد، سپس (بار ديگر) شما را مي‌ميراند (به خاك برمي‌گرداند)، سپس (در قيامت از درون خاك) زنده‌تان مي‌كند، سپس به سوي او برمي‌گردانده مي‌شود.۵۲

۲۹ - اوست همان (خدايي) كه هرآنچه در زمين است را براي شما آفريد (زمينه ساز تكاملي نوع انسان قرار داد)،۵۳ سپس به (آفرينش طبقات حفاظتي) آسمان پرداخت۵۴ و آن را (به صورت) هفت آسمان (لايه- طبقه) سامان داد۵۵ و او بر هر چيز داناست.

۳۰ - و (به ياد آر) آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت:۵۶ من (پس از به كمال رساندن حيات مادّي و حفاظت آن از اجرام و عناصر آسماني) قرار دهندة جانشيني (نسبت به نسل پيشين) در زمينم!۵۷ (فرشتگان) گفتند: آيا كسي را در زمين (جانشين) قرار مي‌دهي كه (با سوء استفاده از آزادي و اختيار) فساد مي‌كند و بي‌پروا خون مي‌ريزد؟ حال آنكه ما ستايش‌وار همواره تو را تسبيح۵۸ و براي تو تقديس مي‌كنيم؟۵۹ (خداوند) فرمود: من چيزي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.۶۰

۳۱ - و (خداوند) همة اسماء (ماهيّت همه چيز) را به آدم آموخت،۶۱ سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت،۶۲ پس (در اين آزمون) گفت: اگر صادق هستيد (در بدبيني به آيندة آدمي درست انديشيده‌ايد) اسماء اينان (ماهيّت اشياء) را به من بگوييد!۶۳

۳۲ - (فرشتگان) گفتند: (پروردگارا) تو منزّهي (از اينكه ما در آستانت چنين ادّعايي كرده باشيم)! ما جز آنچه خودت به ما آموختي دانشي نداريم، بي‌گمان فقط تويي داناي حكيم.۶۴

۳۳ - (خداوند) گفت: اي آدم، فرشتگان را از اسمائشان (عملكرد و آثار وجودي آنها) آگاه كن،۶۵ پس همين كه (آدم فرشتگان را) به اسماء آنها آگاه كرد، (خدا) گفت: آيا نگفتم كه من نهانِ آسمان‌ها و زمين و (نيز) آنچه را آشكار يا پنهان مي‌كنيد مي‌دانم؟۶۶

۳۴ - و (به ياد آر) آنگاه كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده آوريد۶۷ (در خدمت رشد و كمال او باشيد)، پس همگي سجده كردند، مگر ابليس۶۸ كه سر باز زد و (بر آدم) برتري جست و از كافران (منكران حقيقت) شد.۶۹

۳۵ - (آنگاه) گفتيم: اي آدم، تو و همسرت در اين بهشت آرام و قرار گيريد۷۰ و (از نعمت‌هاي آن) هر آنچه و هرجا خواستيد به گوارايي (و بي‌رنج) بخوريد، و(لي) به اين شجره۷۱ نزديك نشويد كه (در اين صورت) از ستمگران مي‌شويد.۷۲

۳۶ - پس (از اين هشدار)، شيطان۷۳ آن دو را از آن (استواري در عهد) بلغزاند، پس (به اين ترتيب) از شرايطي كه در آن مي‌زيستند بيرون‌شان كرد۷۴ و گفتيم: (از بهشت) فرود آييد،۷۵ در حالي كه (با پيروي از شيطان) دشمن يكديگر شده‌ايد۷۶ و براي شما در زمين تا سرآمدي معيّن (پايان عمرتان) قرارگاه و بهره‌مندي (از رزق دنيايي) خواهد بود.

۳۷ - پس (از آن)، آدم كلماتي را از پروردگارش دريافت۷۷ (با آگاهي و ندامت توبه كرد)، پس خدا هم توبة او را پذيرفت (به رحمت بر او بازگشت)، كه خداوند بسي توبه‌پذير مهربان است.

۳۸ - گفتيم همگي (بني‌آدم) از آن (شرايط بهشتي) فرود آييد،۷۸ و (در غربتِ زميني) براي شما همواره هدايتي از سوي خويش خواهم فرستاد، پس كساني كه هدايت مرا پيروي كنند، نه بيمي بر آنان است و نه هرگز اندوهگين مي‌شوند.

۳۹ - و كساني كه آيات (هدايت آفرين) ما را انكار كنند و دروغ شمارند، آنها دوزخيانند۷۹ و در آن جاودان مانند.


۳۹ - در قرآن ۴۰ بار در وصف بهشت، جملة: «تجري من تحتها الانهار» تکرار شده که نمادي است از جريان داشتن دائمي حيات و سبز و خرمي بهشت. بديهي است چنين وصفي براي ساکنين صحاري سوزان عربستان و مردمان حاشيه کوير بسيار مطبوع‌تر و دل‌انگيزتر از احساس مردمان ساکن در جنگل‌ها و سواحل درياها مي‌باشد. بنابراين به جاي توجه به باغ‌هايي که از زير آن نهرهاي آب جاري است، بايد به ظرف زماني و مکاني و قالب فرهنگ قومي اين آيات توجه كرد و پيام امروزي آن را، که دلالت بر سبز و خرمي زندگي بهشتيان و جريان داشتن دائمي عامل چنان خرمي مي‌کند، دريافت کرد. نهرهاي جاري محصول همان حَسَنات جاري و خير و خدمات مستمري است که مؤمنين در زندگي دنيا داشتند. طبق آية ۳۵ سورة رعد، چنين وصفي از بهشت براي فهم دنيايي ما به حالت «تمثيلي» آمده است.

۴۰ - شك نيست از ۱۲۲ موردي كه مشتقات كلمة «رزق» در قرآن به كار رفته است، در اغلب موارد، منظور همان معناي متعارف، يعني خوردني‌ها و رزق مادّي است. اما نه نياز مادّي انسان در خوردني‌ها خلاصه مي‌شود، بلكه همانقدر به هوا و نور و نيرو و ساير انرژي‌ها احتياج دارد، و نه نيازهاي اين موجودِ بي‌نهايت طلب محدود به تأمين نيازهاي مادّي اوست. نبوّت، آگاهي و ايمان هم رزق نيكوست (هود ۸۸ و آل‌عمران ۳۷)، آشتي همسران و اصلاح روابط فيمابين نيز رزقي غيرمنتظره به دنبال دارد (طلاق ۳) و از آن روشن‌تر، رزقي است كه با شهادت در راه حق، كه ديگر دهاني براي خوردن وجود ندارد، نصيب شهيدان مي‌گردد (حج ۵۸).
در دعاها آمده است: اللهم ارزقنا توفيق الطاعه و بُعدالمعصيه... اللهم ارزقنا حج بيتك الحرام... اللهم ارزقنا من خشيتك... اللهم ارزقنا الشهاده... اللهم ارزقنا خوف عقاب الوعيد و شوق ثواب الموعود. پس توفيق در طاعت و دوري از معصيت، حج خانة خدا، خوف و خشيّت از عقوبت و شوق بهشت و شهادت در راه خدا هم رزق است.

۴۱ - منظور از جملة: «اين همان رزقي است كه قبلا داده شده‌ايم» چيست؟ آيا همان سيب و گلابي و ساير ميوه‌هاي شناخته شدة دنياست (آن طور كه اغلب گفته‌اند)، يا منظور توفيق و كسب شايستگي دريافت اين نعمات با انجام كارهاي نيكو و ذخيرة آن براي آخرت است؟ و مگر كارنامة قبولي كه در پايان سال تحصيلي داده مي‌شود، غير از محصول تلاشهاي ساليانه است؟ به نظر مي‌رسد قرآن همين دومي را مورد تأكيد قرار مي‌دهد. نگاه كنيد:
حاقه ۲۴- «كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَهِ» (بخوريد و بياشاميد بدآنچه در روزگاران گذشته از پيش فرستاده‌ايد)
قرآن به كرّات بهشت را «ميراث عمل» خود بهشتيان شمرده است كه محصول تحقق يافتة اعمال خودشان است:
اعراف ۴۳ و زخرف ۷۲- «...تِلْكُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (اين همان بهشتي است كه به واسطة آنچه مي‌كرديد ميراث برده‌ايد)
از ميراث‌بران بهشت بودن، دعاي ابراهيم خليل بود (شعراء ۸۵)، ميراثي كه به متّقين مي‌رسد (مريم ۶۳، مؤمنون ۱۱).

۴۲ - به تصريح آية ۱۷ سورة سجده، شناخت پاداش‌هاي روشني‌بخش دل‌ها و ديدگان، كه خداوند در ازاي اعمال بندگانش مقرّر داشته است، براي هيچ انساني ميسّر نيست: «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».
معمولا پيش از تولد کودک، والدين با شوق و اشتياق تمام پوشاک مناسبي به ذوق و سليقه خود براي مولود محبوب تهيه مي‌کنند، بدون آنکه طفل در رَحِم کوچکترين شناختي از آن داشته باشد. آنچه بيرون از رَحِمِ دنيا براي چشم روشني شايستگان مهيا گشته نيز از ديد دنيابين امروز ما مخفي است. بنابراين نعمات بهشت و عذاب دوزخ تماماً به زبان «تشبيه» براي عقول خو گرفته به دنيا و نعماتش توصيف شده و حقيقت آن براي ما پوشيده و پنهان است: «وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا». نعمت‌هاي بهشتي به زبان «تمثيل» براي ما وصف شده است: محمد ۱۵- مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ...

۴۳ - وعدة ازواج پاك (از هر ناخالصي و خُلق بد)، متناسب با نياز غرايز بشري در زندگي دنياست. اما زوجيّت به همجنس و همگونه بودن نيز اطلاق مي‌گردد. هدف اصلي از زوجيت و ازدواج، توليد و ادامة نسل است، كه مختص دنيا مي‌باشد. پس بايد به اين سؤال پاسخ داد كه عشق‌هاي دنيايي چه نقشي در آخرت دارد؟ آيا نكره آمدن «ازواج»، دلالت بر غير معرفه بودن آن براي حواس دنيايي نمي‌كند؟ عشق را به نردباني تشبيه كرده‌اند كه پلة اول آن عشق به جنس مخالف است، اما خدايي كه عشق (مودّت و رحمت) را آفريد و آن را «آية» خود ناميد (روم ۲۱)، در پلة آخر و اوج ناپيداي نردبان، بندگان را به پله‌هاي بعدي فرا مي‌خواند تا با پاك شدن تدريجي از تعلقات دنيايي (معناي «مُطَهَّرَهٌ»، به تعبير مرحوم طالقاني) تعالي يابيد. اگر مقصد همان پلة نخست بود، بايد از زيبايي و جمال آن ازواج نشانه مي‌آورد، نه پاكي آنان!
عشق ز اوصاف خداي بي‌نياز
عاشقي بر غير او باشد مجاز (مثنوي مولوي)
دلباختگي‌هاي بشر و جمال و كمال‌هاي مطلوب او در جنس مخالف محدود نمي‌شود؛ شهرت از شهوت، قدرت از خلوت، (اعتياد به) كار از كنار (يار) مال از جمال و حال (از مواد)، از وصال براي كساني وسوسه‌انگيزتر است. از سوي ديگر، اهل علم و هنر و اختراع و اكتشاف نيز به چنان جاذبه و جمال‌هاي غيرجنسي دل مي‌سپارند كه آنچه اكثريت مي‌جويند را جواب مي‌كنند، و نيز كساني از هرآنچه دنيايي است دل مي‌شويند و به جمال و جلال مطلق دل مي‌بازند، به قول مولوي:
عشـق‌هـايي كـز پـي رنگي بود
عشق نَبوَد عـاقبت ننـگي بـود
عشق‌آن‌زنده‌گزين‌كو‌باقي‌است
كز‌شرابِ‌جان‌فزايت‌ساقي‌است
عشق آن بگزين كه جمله انبياء
يافتند از عشـق او كـار و كيـا
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
به نسبتي كه ايمان و عمل، برحسب استعداد و ظرفيت، اوج بگيرد و به پله‌هاي بالاتر برسد، جمال مطلق بيشتر در چشم و دل منعكس گشته و با جمال مطلوب، كه نتيجه و محصول و انعكاسي از جمال مطلق است در آخرت، زوج مي‌شود. تمثيل نعمت‌هاي بهشتي با لذات و نيازهاي حسي بشري، براي فهم عقول بشري، به فراخور درك و فهم آنهاست. البته عشق و اشتياق به جنس مخالف، فرزند، انباشتن ثروت، مَركب، دام‌ها، كشت و زرع و... در نفس ما زيبا جلوه كرده است، اما بهتر و بالاتر از اين‌ها، همان عشق خدايي، و به تعبير قرآني، «رضوان الله» است (آل‌عمران ۱۴ و ۱۵).
ننگرم كس را وگر هم بنگرم
او بهانـه باشـد و تـو منظرم
عاشق صُنع توام درصبر وشكر
عاشق مصنوع كي باشم‌گبر
عاشـق صنـع خـدا بـا فـر بُـود
عاشق مصنوع او كافـر بُـود

۴۴ - شرم و حياء از حالات نفساني بشري است كه از آشكار شدن عيوب و عورات بر او حاصل مي‌شود. اما خداوندي كه منزه از تأثيرپذيري از خلق خود است، حبّ و بغضش را بايد مجازي دانست. آن كه از عملي حياء مي‌كند، خود را از آن بازمي‌دارد، اما خدا مثال زدن از پشه را عيبي نمي‌داند كه باكي از بيان آن داشته باشد.

۴۵ - معناي «مَثَلْ»، تفهيم مطلب از طريق ارائه دليل و حجت يا نمونه و شبيه است تا عبرتي در اين تطبيق حاصل گردد. مثال‌ها عاقبت و سرانجام کارها را تشريح و تبيين مي‌كنند. مجسمه را در زبان عربي «تمثال» مي‌گويند که قالب و مُدلي از انسان‌ها، حيوانات يا اشياء ديگر است. گاهي اخلاق و رفتار يا شيوه زندگي کسي الگوئي «مثال» زدني براي ديگران مي‌شود. کما آنکه عيسي بن مريم مجسمه مِهر و محبّت و مثالي براي بني‌اسرائيل بود (زخرف ۵۷ و ۵۹)، فرعون نيز نظام حکومتي خود را الگوئي نمونه و مثال زدني مي‌دانست (طه ۶۳). مثال زدن‌هاي قرآن، تفهيم مطلب از طريق ارائه مدل مشابه است.

۴۶ - باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‌زار خَس
(گلستان سعدي)
هر دو گون زنبـور خوردند از محل
ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
زين‌يكي‌سرگين‌شدو زان مُشك‌ناب
هر دو ني خوردند از يك آب خور
آن يـك خـالــي و آن پــر از شكـر
صـد هـزاران ايـن چنيـن اشبـاه بيـن
فــرق شــان هفتــاد سـالــه راه بيــن
(مثنوي مولوي)

۴۷ - معناي «فسق»، خروج از حريم و حدود و نظامات خداست و نوعي عصيان و قانون‌شکني و دريدن پرده و پوسته محافظ محسوب مي‌شود. توضيحات آية بعدي معناي عملي فسق را در سه مرحله آشكار مي‌سازد: ۱- نقض عهد خدايي (در پرهيز از كارهاي شيطاني)، ۲- قطع رابطه (با خويشاوندان و مردم)، ۳- فساد در زمين (تبه‌كاري و بي‌عدالتي). به نظر مي‌رسد در اين ترتيب، هر مرحله‌اي زمينه‌ساز و مقدمة مرحلة بعدي باشد.

۴۸ - به نظر مي‌رسد اين عهد دوطرفه، همان پايبندي به توحيد و دوري از شرک و تبعيت شيطان است که قرآن به آن تصريح کرده: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ (ياسين ۶۰). و همين وفاي به عهد بنده است که وفاي به عهد پروردگار را موجب مي‌شود: وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ... (بقره ۴۰). «وثاق» بندي است که بار را بر پشت مَرکب مي‌بستند تا سقوط نکند، يا ريسماني که با آن اسيران را از فرار مانع مي‌شدند (محمّد ۴)، عروه الوثقي نيز ريسمان ايماني ارتباط با خداست (بقره ۲۵۶ و لقمان ۲۲). در آيات ۷، ۱۲، ۱۳ و ۱۴ سورة مائده از ميثاقي كه خدا با يهود و نصاري بسته و از نقض ميثاق آنها ياد كرده است. اين ميثاق ظاهراً همان شريعت و آييني است كه براي مؤمنين نقش قانون اساسي كشور را دارد.

۴۹ - در اينکه فاسقان چه چيزي را که فرمان پيوستن به آن را داشتند مي‌بريدند، از سه آيه قرآن مي‌توان شواهدي را ذکر کرد: ۱- قطع رابطه با قوم و خويش و قبيله و عشيره (محمد ۲۲ - ...وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ) ؛ ۲- ايجاد شکاف و اختلاف در امت واحد (انبياء ۹۳ و مؤمنون ۵۳ - وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ...).

۵۰ - مشخصاتي که قرآن براي اين گروه ذکر کرده، کاملا در تضاد با مشخصاتي است که براي «اولواالالباب» در آيات ۲۰ تا ۲۲ سورة رعد آمده است. مشابه همين مشخصات در آية ۲۵ سورة رعد، ذيل عنوان «فاسقين» (در انتهاي آيه ۲۶) آمده است. از اين تقابل مي‌توان فهميد شخصيت فاسقين کاملا معکوس اولواالالباب است. از آنجايي که معناي فسق پاره کردن حريم و حدود، به اصطلاح قانون‌شکني است، اولواالالباب را مي‌توان محافظان قانون و نگه‌داران حريم و حدود ناميد.

۵۱ - به تصريح آيات متعددي از قرآن، (از جمله: عنكبوت ۶۱ و ۶۳، لقمان ۳۵، زمر ۳۸، زخرف ۹ و ۸۷) مشركين به وجود خدا باور داشتند، ولي رستاخيز آخرت را انكار مي‌كردند. ناسپاسي نسبت به خدا يا بندگان او، ناديده گرفتن نعمت و نمك نشناسي است.

۵۲ - سه بار تكرار «ثُمَّ» كه دلالت بر مراحلي بلند مدت مي‌كند، سير رشد و كمال انسان را تا بي‌نهايت به تصوير مي‌كشد.
از جمادي مُردم و نامي شدم
از نمـا مـردم ز حيـوان سـر زدم
مُردم از حيوانـي و آدم شدم
پس‌چه‌ترسم‌كِي‌ز‌مردن‌كم‌شدم
جملـه ديـگر بميـرم از بشـر
تا بـرآرم از ملايـك بـال و پــر
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچـه انـدر وهم نـايـد آن شوم

۵۳ - قانون تكامل موجودات زنده و سير تحولّي حيات در كرة زمين نشان مي‌دهد كه گونه‌هاي قبلي تماماً زمينه ساز و بستري براي شكل‌گيري پيچيده‌ترين نوع حياتي، كه ظرف دميدن روح الهي و حامل امانت اختيار اوست، بوده‌اند.

۵۴ - اصطلاحِ «ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ» كه ۶ بار در قرآن تکرار شده، تعبيري است از به کمال رسيدن خلق و راه‌اندازي و کارکرد آن. مثل اتومبيل که پس از ساخت و خروج از کارخانه، آماده بهره برداري شده و راننده پشت فرمان قرار مي‌گيرد (ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ). يا مثل ميوه که پس از رسيدن قابل مصرف مي‌شود. سوار شدن بر کشتي يا چارپايان و مسلط گشتن و راندن آنان را قرآن با همين اصطلاح بيان کرده است (زخرف ۱۳).

۵۵ - سخن از هفت آسمان ۹ بار در قرآن آمده است که تدبّر در آن به وضوح نشان مي‌دهد منظور همان طبقات جوّ زمين است، نه آسمان‌هاي فوقاني (کهکشان‌ها و ستاره‌ها). دانش جوّ‌شناسي نيز نشان مي‌دهد که بالاي زمين را لايه‌هاي متعددي از عناصر مختلف و با تراکم متفاوت تشکيل داده که هر کدام نقشي حيرت‌آوري براي حيات زميني ايفا مي‌کنند. اين طبقات را بر حسب معيارهاي مختلف، نامگذاري‌هاي متفاوت کرده‌اند. از جمله: تروپوسفر، تروپوپوز، استراتوسفر، استراتوپوز، مزوسفر، ترموسفر، اگزوسفر. تقسيم‌بندي ديگري نيز بر اساس اجزاء تشکيل‌دهنده آن کرده‌اند. مثل: هوموسفر (مخلوط يکسان)، هتروسفر (جدا جدا)، مگنتوسفر (طبقه مغناطيسي). در هر حال اين تقسيمات نشان مى‌دهد ماهيت و مکانيسم هر يک از اين طبقات متفاوت است و چه بسا عدد هفت هم نماد کثرت باشد (والله اعلم). براي شناخت بيشتر به کتاب «هفت آسمان» نوشتة دکتر کريم رستگار مراجعه کنيد.

۵۶ - «مَلئِكَه»، بر حسب اشارات قرآني، مسلط بر مادّه و انرژي و مدبّر و به كار برندة آن در مجراي اوامر الهي‌اند. همچنانكه وجود مادّي ما را عقل و شعور نامحسوس به حركت و هنر مي‌آورد، كل جهان را موجودات باشعور ناشناخته‌اي به حركت درمي‌آورند كه در اصطلاح قرآني مَلئِكَه ناميده مي‌شوند، هرچند هنوز اِشراف علمي به آن ند‌اريم، اما با اشارات قرآن، يا سخن تربيت‌شدگان در مكتب وحي مي‌توان به آن باور كرد (ر ك به خطبه‌هاي ۱ و ۹۰ نهج‌البلاغه و دعاي سوم صحيفة سجاديه).
بديهي است گفتگوي خدا با فرشتگان و پاسخ آنها، همچون گفتگوي آدميان، با حنجره و زبان و ايجاد ارتعاش صوتي يا اشارة چشم و ابرو و اندام نيست، بلكه تفهيم موضوع به تناسب امكانات درك و فهم هر موجودي است، اگر قلم دادن به شخص، متضمّن پيامي براي نوشتن است، ابزار شناخت، آلات و ادوات عمل و عقل و خِرد بخشيدن به آدمي، مراتب و صورت‌هايي از گفتار است كه هر كدام پيامي را القاء مي‌كنند. مگر نيازهاي مادّي غريزي ما مثل تشنگي و گرسنگي... و نيازهاي برتر به آزادي و عدالت... با ما سخن نمي‌گويند و به تلاش و تكاپو تحريكمان نمي‌كنند؟

۵۷ - نكره آمدن «خَلِيفَهً» دلالت بر شرافت وجودي و برتري نسلي اين تازه به عرصه وجود آمده مي‌كند كه به موهبت اختيار و روح خدايي بر موجودات قبلي فضيلت يافته است. اين خلافت، نه جانشيني خدا در زمين (آنچنان كه كساني به غلط پنداشته‌اند)، بلكه جانشيني موجود قبلي در سلسة تكاملي موجودات زميني است. در تنها مورد ديگري كه لفظ خليفه در قرآن آمده است، به جانشيني داود (به جاي جالوت) در سرزمين (فلسطين) اشاره مي‌كند. جمع خليفه، خلفاء است كه همواره جانشيني نسل و اُمتي به جاي نسل و امت پيشين را مي‌رساند (اعراف ۶۹ و ۷۴، نمل ۶۲).

۵۸ - به تصريح قرآن، ماه و خورشيد و ستارگان، شب و روز، رعد و برق، و اصولا هرآنچه در عالم آسمان‌ها و زمين است، خدا را تسبيح مي‌كنند، و ۷ سورة قرآن با تسبيح عمومي جهان براي خدا، يا ذكر سبحان و امر به تسبيح آغاز مي‌شوند (حديد، حشر، صفّ، جمعه، تغابن، اعلي، اسراء)، به راستي منظور از چنين تسبيح عامي چيست؟ آيا مي‌توان اجزاي جهان را اعضاي اركستري عظيم تصوّر كرد كه تماماً با نگاه به دفتر نُت و فرمانِ رهبر اركستر، ساز تعيين شده‌اي را مي‌نوازند؟ همان نقش مفيد و مثبتي كه در سمفوني خلقت به عهدة آنها گذاشته شده تا نقصي را مرتفع ‌سازند و به تنزيه و تكميل هستي مددي ‌رسانند. نه تنها «آنچه» در آسمان‌ها و زمين است خدا را تسبيح مي‌كنند، بلكه «آنهايي» (فرشتگاني) كه در آسمان‌ها و زمين محرّك و مدبّر مادّه و انرژي، و به تعبيري كارگزارن جهانند، يكسره و خستگي‌ناپذير به تسبيح خدا (ايفاي نقش مثبت و اصلاحي) مشغولند (اسراء ۴۴، رعد ۱۳، نور ۴۱، زمر ۷ و ۷۵، فصلت ۳۸، شوري ۵، اعراف ۲۰۶، صافات ۱۶۶).
در اين غلغلة عظيمي كه جمعيت «ما» (مواد و انرژي‌ها) و «من» (صاحبان شعور) در جهان هستي به كار تسبيحي (منزه و مبرا كردن جهان از هر عيب و نقصي) دست اندركارند، تنها و تنها انسان است كه به دليل موهبتِ اختيار، مي‌تواند به ارادة خود، با پيوند به اين اركستر جهاني و پيروي از كتاب هدايت، نُت مطلوب را بنوازد، يا به ساز ابليس برقصد!
و سؤال تعجب‌آميز فرشتگان از خدا در ارتباط با همين اخلال و آشفته‌سازي آن فهميده مي‌شود. نگراني آنها از عملكرد آدم در دو زمينه بود: ۱- عدالت، ۲- امنيّت. معناي قرآني «فساد در زمين»، برهم زدن تعادل (اقتصادي، طبقاتي، نژادي، اعتقادي و...) است كه ظلم و بي‌عدالتي محسوب مي‌شود، و «يَسْفِكُ الدِّمَاءَ» (سركوب و ريختن خون مخالفان)، فقدان «امنيت» براي «آزادي و اختيار» خدا داد را به دنبال مي‌آورد.

۵۹ - قُدس همان پاك و طاهر، و «نُقَدِّسُ» (مضارع از تقديس) دلالت بر نقش پاكسازي دائمي فرشتگان در جهان مي‌كند. آنها اصطلاحاً به آب و جارو كردن جهان مشغولند و دمي نمي‌آسايند (صافات ۱۶۶، فصلت ۳۸). لفظ «قُدس» (پاكي) ۱۰ بار (عدد تمام) در قرآن تكرار شده است؛ خداوند «مَلِكِ الْقُدُّوسِ» (مبالغة قدس) ناميده شده كه پادشاه مطلقاً پاك از بي‌عدالتي پادشاهان است (حشر ۲۳ و جمعه ۱)، فرشتگانش نيز او را تقديس مي‌نمايند (بقره ۳۰)، همچنين خداوند سرزمين بعثت پيامبران بني‌اسرائيل را «وَادِ الْمُقَدَّسِ» يا «أَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ» ناميده است (طه ۱۲، نازعات ۱۶ و مائده ۲۱). و بالاخره سه بار در قرآن از تأييد (نيرومند ساختن) عيسي(ع) به وسيلة روح‌القدس ياد شده است (بقره ۸۷ و ۲۵۳، مائده ۱۱۰) و يكبار نيز از نزول قرآن به واسطة جبرئيل: نحل ۱۰۲- قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ.

۶۰ - چه بود آنچه فرشتگان هم از دركش عاجز بودند؟ آيا جز محصول بلند مدت «امانتِ» آزادي و حق انتخاب و «اختياري» كه ربّ كريم به حكمتش به آدميان عرضه كرده بود (احزاب ۷۲)!؟ پيش‌بيني فرشتگان كاملا درست بود كه انسانِ آزاد و مختار فساد مي‌كند و خون مي‌ريزد، اما اين يك بُعد مسئله بود، بُعد ديگر آن نقش روح دميده شدة خدايي در نفس انسان و فرآيند «آزمون و خطا» و «توبه و تسليم» بود كه اين نيمة پُر از ظرف وجودي انسان به نظر فرشتگان نرسيده و عملكرد آدمي را در تضاد با نقش خود ديدند. دنبالة ماجرا به خوبي نشان مي‌دهد كه آدم چگونه از «آزادي» به «آگاهي» نسبت به «اسماء» رسيد.

۶۱ - منظور از اسماء، الفاظ و عناوين و نام و نشان لغوي نيست، اسماء در زبان و فرهنگ قرآن، همان مشخصات و ماهيّت اشياء و تفاوت در كيفيت‌هاست. به گفتة مولوي:
هيچ نامي بـي‌حقيقت ديـده‌اي
يا زگاف‌و‌لام‌گُل،گل چيده‌اي
اسم‌خواندي رو‌مسمّي‌رابجوي
مَه به بالا دان نه اندر آب جوي
آموزش اسماء، شناخت تدريجي عالم جمادات، گياهان، حيوانات و هرآنچه در آسمان‌ها و زمين است را در بر مي‌گيرد. بديهي است چنين تعليمي نه يكباره و نه در يك زمان انجام شده، بلكه استعدادي است كه خداوند در نهاد آدمي قرار داده تا در بستر زمان به تأني و تدريج تا قيامت آن را فرا گيرد. اما ذكر اين تعليم با فعل ماضي از ناحية خداوندي كه خالق زمان و مكان است، دلالت بر قطعيّت و انجام آن مي‌كند، هرچند ما همچنان در مدسه و مشغول تعليم اين اسماء هستيم، تا كِي بني‌آدم به كلّ اسماء آگاهي يابند!!
حقيقت هر چيز خواص و آثار و عوارض آن، يعني «اسم» اوست و آدمي با ابزار شناختي كه خدا به او داده (سمع و بصر و فؤاد)، به كمك حواس ظاهري يا تفكر و تعقل ذهني بر آن آگاهي مي‌يابد. به اين ترتيب، با حواس و ادراكات، آفريده‌هاي پروردگارِ علّي و عظيم به تدريج براي خليفة تازة زمين آشكار مي‌گردد.

۶۲ - حرف «ثُمَّ» كه (در مقايسه با حروف سين يا سوف) دلالت بر زمان طولاني‌تري مي‌كند، نشان مي‌دهد چنان تعليمي «دفعهً واحدهً» نبوده و اصولا تعليم (در باب تفعيل)، برخلاف وحي و الهام، بر تدريجي بودن آموزش دلالت مي‌كند.

۶۳ - منظور از جملة «إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» راست‌گويي نيست؛ صداقت، انطباق پندار، گفتار و كردار با واقعيت است.

۶۴ - درك و دانش فرشتگان تنها در محدودة نقش و وظيفه‌اي است كه پروردگار عالم به آنها تعليم داده است.

۶۵ - ضمير «هِم» در «أَسْمَائِهِمْ» را بعضي مترجمين به همان عناصر و اشياء عالم نسبت داده‌اند كه آدم بر آنها آگاهي مي‌يابد، ولي منطقي‌تر اين است كه آن را همچون ضمير «أَنْبَأَهُمْ»، به فرشتگان نسبت دهيم. در اين صورت، اين آيه احاطة علمي و عقلي آدمي بر «اسماء» يعني نقش و تأثير فرشتگان در جهان هستي و مقام و موقعيت آنها (وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ- صافات ۱۶۴) را مي‌نماياند.

۶۶ - بديهي است كه فرشتگان چيزي را از آفريدگان عالم پنهان نمي‌دارند، شايد منظور از آنچه آشكار مي‌كنند، نقشي باشد كه ايفا مي‌نمايند و آنچه پنهان مي‌كنند (وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ) اسراري كه در ذات خود پنهان مي‌دارند و تنها خدا از آن آگاه است.

۶۷ - معناي سجده، در خدمت خاضعانه و تسليم مطلق‌ِ فرمان تکويني يا تشريعي خدا در آمدن است. نقش فرشتگان نسبت به آدمي، همچون نقش معلمين مدرسه نسبت به دانش‌آموز است که به تدريج در طول سال، معلومات خود را مطابق نظامات آموزشي در اختيار محصّل قرار مي‌دهند. وقتي حيات در کرة زمين به اوج تفصيل و تکامل مادّي خود رسيد، آفريدگار عالم با دميدن از روح خود در اين آفريدة برتر، فرشتگان را در خدمت کمال روحي او قرار داد.

۶۸ - نام ابليس ۱۱ بار در قرآن تکرار شده است. اين نام از «بَلَسَ‌» مشتق شده و اِبلاس، يأس و تحير ناشي از نوميدي و اندوه است. ابليس که سجده بر آدم بر او سخت آمد و از فرمان خدا سرپيچيد، خود بزرگ‌بيني کرد و با تکيه به برتري آتش بر خاک (يا انرژي بر مادّه)، تعصب نژادي ورزيد، اما نه تنها به بزرگي نرسيد، بلکه به خاطر «منيّت»، از مقام خود ساقط و از رحمت ربّ محروم و «مأيوس» شد. نام ابليس نمايانگر همين محروميت از رحمت ربوبي است.

۶۹ - رك به پاورقي ۱۱ همين سوره.

۷۰ - مسكن مكاني است كه آدمي در آن آرام و قرار مي‌گيرد و احساس امنيّت و رضايت مي‌كند. در اين فرمان نيامده است كه داخل بهشت شويد، بلكه در آنجا سكونت و آرامش بگيريد. منظور محيط و شرايطي است كه از تضاد و تعارض و اضطراب در امنيّت است، محيط بهشتي در مقام مثال، همچون حال و هواي دوران كودكي و يادآور فطرت پاك و بي‌آلايش و بي‌غرض و مرض آن ايام است كه بازي‌ها و سرگرمي‌ها كام دل را شيرين مي‌سازد. درست است كه خواهر برادرها نيز بگو مگو و داد و دعواهايي در كودكي دارند، اما هرگز كينه‌اي به دل نمي‌گيرند و دشمني و ددمنشي نمي‌ورزند؛ ساعتي بعد يا فردا روزي با هم مي‌خندند و شادي مي‌كنند. عالم حيوانات نيز كم و بيش چنين است و تنازع بقاء محدود نسبتي با تسلط بر همنوعان و تكبّر و جهانخواري ندارد.
اين تصوّر خام است كه بهشت اوليه را «مكاني» بيرون از زمين تصور كنيم، كدام آيه چنين خبري آورده است؟ چرا همين زمين را داراي شرايط بهشتي براي دوران طفوليت نوع انسان در كرة زمين كه هنوز به مرحلة بلوغ اختيار نرسيده و از «شجره» تميز و تشخيص نچشيده و از عيوب و عورات خود آگاه نشده بود ندانيم؟ مگر كودكان نابالغ كه هنوز اِشعاري به اندام جنسي خود پيدا نكرده و انگيزه و نيازي براي ارضاي آن ندارند حيايي از عرياني خود (مگر به تحكّم و تربيت والدين) مي‌كنند؟ و همچنين بقية نيازهاي غريزي و تضادها و تخاصم‌هايي كه پس از بلوغ و در معرض دو قطب رحمن و شيطان قرار گرفتن حاصل مي‌شود.

۷۱ - کلمة «شجره» را مفسرين درخت ترجمه کرده‌اند. هر چند درخت را در زبان عربي شجر مي‌گويند و در قرآن به اين معنا هم آمده است، اما درخت مصداق و معناي خاصي از کلمه شجر در طبيعت گياهي است و مفهوم اين کلمه به مراتب جامع‌تر از آن است. شجره، بسياري از امور مادي و غير مادي را نيز (که همچون درخت از ريشه، تنه، شاخ و برگ و ميوه و محصول تشکيل شده، و شبکه مانند و داراي سيستم است) شامل مي‌شود و در قرآن از شجره‌هاي طيبه، خبيثه، ملعونه و زقوم نيز ياد کرده است که هيچ کدام گياه نيستند.
دربارة ميوه ممنوعه‌اي كه آدم و همسرش از آن خوردند ، سخن‌هاي بسيار گفته شده است. عده‌اي گفته‌اند سيب بوده، كساني هم گفته‌اند گندم بوده است: پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم. اما در قرآن فقط گفته شده است: «به اين شجره نزديك نشويد» وَلاَ تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَهَ....) به نظر مي‌رسد منظور از شجره‌اي که آدم و همسرش نبايد به آن نزديک مي‌شدند، همان شبکه شرک و نافرماني خدا از طريق فريب شيطان باشد که سرچشمه همه انحرافات محسوب مي‌شود.

۷۲ - به دام ديو شيطاني درافتادن بزرگترين ظلم به نفس و به هلاکت افکندن خود، و معناي ظلم، چيزي را در غير جاي خود نهادن است، قرآن شرک را ظلمي عظيم شمرده (لقمان ۱۳) كه انحراف بزرگي در عالم است. ظلم بيش از آنکه به ديگري باشد، به نفس خود است و سرماية وجودي را تباه مي‌کند.

۷۳ - «شيطان» صفتي است که به هر متمرّد خارج شونده از حريم و حدود اطلاق مي‌گردد، چه ابليس، که با عصيانش از امر پروردگار در سجده به آدم، از حريم فرشتگان هبوط کرد، چه انسان‌هاي طغيانگر ديو‌صفت (انبياء ۸۲، بقره ۱۴)، چه سنگ‌هاي سرگردان که از مدار خود خارج شده و به جوّ زمين برخورد مي‌کنند (حجر ۱۷، صافات ۷، ملک ۵)، چه ميکرب (ص ۴۱) و... گويا سليمان به لطف خدا توفيق يافته بود متجاوزان ديو صفت (اقوام مغول مانند) معاصر خود را مهار کند و به کارهاي سازنده همچون بنائي (ساختمان سازي در زمين) و غواصي (استخراج يا بندر‌سازي در دريا) وا دارد و هم شرور غير قابل اصلاح را به بند درآورد.

۷۴ - اين آيه سرآغاز ماجرايي از والدين اوليه ما در بهشت است که با خطاب مشترک: «يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ» شروع مي‌شود و (جمعاً در ۲ آيه) ۷ بار ضمير تثنيه (شما دو نفر) به کار رفته است.
جالب اينکه با در نظر گرفتن سوره‌هاي اعراف (آيات ۱۹ تا ۲۳) و طه (۱۱۷ تا ۱۲۳) که در آنها به اين ماجرا اشاره شده، در مجموع ۴۰ بار خداوند هر دو نفر را مخاطب قرار داده است و چنين عددي معناي نمادين ويژه‌اي در فرهنگ قرآن دارد.
ذکر اين نکات آماري براي نشان دادن بي‌اعتباري تلقي عمومي از اين ماجراست، که ظاهراً تحت تأثير اسرائيلياتي مبتني براي قصه آدم و حوا در فصل اول تورات (سِفر پيدايش)، «آدم» را قهرمان داستان و هدف خلقت، و حوا را (که مطلقاً نامي از او در قرآن نيامده) مرتکب گناه اوليه و فريب آدم تلقي کرده‌اند! حال آنکه در قرآن همواره از «زوج» سخن گفته، نه زوجه! و آدم (مستقل از جنسيت) را مطرح ساخته است.

۷۵ - مادران شير و شهد جان خود را در بهشتِ آغوش به رايگان به نوزادان مي‌دهند، تا مدتها نيز محيط خانواده خدمتي يكطرفه به فرزندان است، اما پس از بلوغ، حكمت خدايي استقلال را ايجاب مي‌كند. در عالم حيوانات اما، اين عمل با اجبار انجام مي‌شود. آيا اين جدايي «هبوطي» از شرايط راحت به ميدان سخت كار و تلاش و چالش با مشكلات و مصائب نيست؟ بهشت بعدي را نسل مستقل شده براي خود و نسل بعدي پديد مي‌آورد. بهشت اولية موقّت و محدود و مجاني بود، اينك با بلوغ بشري و رشد عقل و ادراك، در تضاد تقوي و فجور (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)، به نيروي ايمان و عمل صالح بهشتي به همّت بني‌آدم در بلنداي زمان ساخته مي‌شود كه فراخناي آن آسمان‌ها و زمين است (آل‌عمران ۱۳۳ و حديد ۲۱) كه به ميراث به تك تك سازندگانِ آن در طول تاريخ ارث داده مي‌شود (از جمله: اعراف ۴۳، زخرف ۷۲، شعراء ۸۵).
در آيات مربوط به گزينش آدم، همه جا مسئله هبوط او از بهشت مطرح شده است. تصور عمومي از هبوط، فرود آمدن مكاني است. در حاليكه فرود مقامي و كاهش موقعيت و منزلت، باتوجه به موارد ديگري كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است، (از جمله هبوط بني اسراييل از زندگي ساده و سرفرازانه صحرايي به زندگي مصرفي در شهر- بقره ۶۱۹)، مناسب‌تر مي‌باشد. اتفاقاً، هم ابليس پس از امتناع از سجده به آدم، از جايگاه منزلتي فرشتگان هبوط كرد (اعراف ۱۳)، و هم كشتي نوح پس از فروكش كردن آب به سطح زمين (هود۴۸).

۷۶ - در هر سه سوره بلندي كه به ماجراي هبوط آدم و آدميان پرداخته است، به مسئله عداوت بعضي ازانسان‌ها نسبت به بعضي ديگر پس از هبوط از موقعيت بهشتي اشاره شده است:
بقره ۳۸ و اعراف ۲۵- قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ...
طه۱۲۳- قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ....
به راستي چه ارتباطي ميان هبوط از بهشت و پديدار شدن دشمني موجود است؟ به نظر مي‌رسد رمز مسئله در همان موضوع «اختيار» و امكان گرايش به تحريكات ابليس در دو راهي رحمان يا شيطان نهفته باشد. در عالم حيوانات، هر چند جنگ و كشتار وجود دارد، اما همه اين تحركات ناشي از تنازع بقاء و اصل انتخاب اصلح است كه به فرمان غرايز و ژن‌ها عمل مي‌كند و كوچك‌ترين عداوت و عنادي در آن نقش ندارد. اما در عالم انسان‌ها، وسوسه‌هاي شيطاني زمينه‌هاي بالقوه حرص و حسد، بخل و كينه و عصبيت و عناد را به فعليت و ظهور مي‌رساند و آتش به پا مي‌كند. اين همان شجره‌اي است كه آدم با اولين عصيان در برابر خدا آثار آنرا چشيد (فاكلامنها) و فرزندان او اين شجره را آبياري كردند و همچنان مي‌كنند.

۷۷ - کلمه از ريشة «کَلمْ»، در اصل به معناي تأثير است. به زخم ناشي از شمشير و نيزه، کَلمْ، و به آنچه با چشم يا گوش درک مى‌شود و در شنونده تأثير مي‌گذارد، کلام مي‌گويند. قرآن حضرت عيسي را کلمه خدا (کلمه من الله) ناميده است، که مادرش مريم(س) تحت تأثير القاي فرشته‌اي حامله شد و خود تأثيري عظيم در تاريخ بني‌اسرائيل گذاشت. خداوند ابراهيم(ع) را نيز با «کلماتي» مبتلا ساخت. کلمات خدا همان قوانين و نظامات مؤثري است که خداوند در جهان مقدّر فرموده. كلماتي كه آدم از پروردگارش دريافت، شناخت حقايقي از هدايت پس از توبه بود.

۷۸ - تغيير ضمائر تثنيه (دو نفره) در دو آية قبل به ضمير جمعي در اين آيه، نشانگر هبوط همة آدميان از محيط فراواني و رفاه بهشتي به محيط كار و سختي است.

۷۹ - معناي مصاحبت، نوعي همراهي و ملازمت است كه به تدريج شخصيت انسان را به آن كه يا آن چه با آن مصاحبت مي‌كند شبيه مي‌سازد؛ همچون صحابه رسول خدا و ساير مصاحبت‌هاي دنيايي. «اصحاب النار» بودن، شخصيت جهنمي پيدا كردن مردمان آتش‌افروز و ظالم است. مصاحبت با هر چيز از اعتماد و اتكاء به آن ناشي مي‌شود و گام به گام در تأثيرپذيري مشابهت حاصل مي‌گردد. به گفته پروين اعتصامي:
گِلي خوش بوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي به دستم
بدو گفتـم كه مـُشكي يا عبييـري
كـه از بـوي دلاويــز تــو مستم
بگفتـا مـن گِــلي بَـد بـوي بـودم
وليـكـن مــدتي با گـُـل نشستم
كمـال هم‌نشيـن در من اثـر كرد
وگرنه من‌همان خاكم‌كه هستم

ترجمه عبدالعلى بازرگان