به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۴۰ - اي بني‌اسرائيل،۸۰ (همواره) نعمتي را كه بر شما ارزاني داشتم به ياد داشته باشيد۸۱ و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم۸۲ و تنها از من بيم داشته باشيد (از ديگران و دشمنان نترسيد).۸۳

۴۱ - و به آن (قرآني) كه نازل كرده‌ام، كه تصديق‌كنندة آن (توراتي) است كه در اختيار شماست،۸۴ ايمان بياوريد و نخستين كافر به آن مباشيد۸۵ و آيات مرا به بهايي اندك مفروشيد۸۶ و تنها از من پروا كنيد.۸۷

۴۲ - و (خلوص) حقّ را به باطل (هواي نفس و نظريات خود) نپوشانيد و آگاهانه حق را پنهان نكنيد.۸۸

۴۳ - و نماز را به پا داريد۸۹ و زكات بدهيد۹۰ و با ركوع‌كنندگان ركوع كنيد۹۱ (تمكين و تبعيّت جمعي از فرمان خدا داشته باشيد).

۴۴ - آيا مردم را (همواره) به نيكي فرمان مي‌دهيد۹۲ ولي خود را فراموش مي‌كنيد!؟ حال آن كه كتاب (خدا را پيوسته) مي‌خوانيد، پس چرا (عاقلانه) عمل نمي‌كنيد (واعظ غيرمتعظ هستيد)؟۹۳

۴۵ - و از (دو عامل) صبر۹۴ و صلات۹۵ (در مشكلات و در تزكية نفس و خودسازي) ياري جوييد و البته آن (صلات) بسي دشوار است،۹۶ مگر بر خاشعان.۹۷

۴۶ - همانها كه گمان مي‌برند۹۸ پروردگارشان را ملاقات مي‌كنند۹۹ و بازگشت كننده به سوي اويند.۱۰۰

۴۷ - اي بني‌اسرائيل، (همواره) نعمتي را كه بر شما ارزاني داشتم به ياد داشته باشيد و (نيز بدانيد همان) من بودم كه شما را بر جهانيان برتري دادم.۱۰۱

۴۸ - و بترسيد از روزي كه هيچ كس از ديگري بلاگردان نشود، شفاعتي نيز از كسي پذيرفته نشود۱۰۲ و هيچ عوضي هم (براي ناديده گرفتن گناهان) گرفته نشود۱۰۳ و (گناهكاران) مورد ياري قرار نگيرند.

۴۹ - و (فراموش نكنيد) آنگاه كه شما را از (سلطه و ستم) فرعونيان نجات داديم (كه) به سختي عذابتان مي‌دادند؛ پسرانتان را سر مي‌بُريدند۱۰۴ و زنانتان را (براي كنيزي) زنده نگه مي‌داشتند، و در اين (مصيبت‌هاي جانكاه براي شما) آزموني بزرگ از سوي پروردگارتان بود.۱۰۵

۵۰ - و (از ياد مبريد) آنگاه كه دريا را به وسيلة (نيروي ايمان و توكل) شما شكافتيم۱۰۶ و به اين ترتيب شما را نجات داديم و فرعونيان را، در حالي كه نظاره مي‌كرديد (در مقابل چشمتان)، غرق كرديم.۱۰۷

۵۱ - و (به ياد آريد) آنگاه كه موسي را (جهت آمادگي روحي براي دريافت ده فرمان) چهل شب (در كوه طور) وعده داديم،۱۰۸ آنگاه شما در غياب (ده روزة) او گوساله را (به پرستش) گرفتيد!۱۰۹ و (در اين انحراف، به راستي) ستمگر بوديد.۱۱۰

۵۲ - آنگاه پس از آن (گوساله پرستي) از شما درگذشتيم، شايد شكر (مغفرت و رحمت) گزاريد.۱۱۱

۵۳ - و (به ياد آر) آنگاه كه به موسي كتاب۱۱۲ و فرقان۱۱۳ (معيار تشخيص حق از باطل) را داديم شايد هدايت شويد.

۵۴ - و (به ياد آر) آنگاه كه موسي به قومش گفت: اي قوم من! شما با (معبود) گرفتن آن گوساله بر خود ستم كرده‌ايد، پس به سوي پاك آفرين خود۱۱۴ توبه كنيد (به طرف او برگرديد)، پس خود را بكشيد،۱۱۵ اين (كار) براي شما نزد (خداوند) پاك آفرين شما بهتر است، پس (با انجام آن كار) خدا هم (به مغفرت و رحمت خويش) بر شما بازگشت كه او مسلماً توبه‌پذيرِ مهربان است.۱۱۶

۵۵ - و (به ياد آر) آنگاه كه گفتيد: اي موسي! هرگز به (سخنان) تو ايمان نمي‌آوريم، مگر خدا را آشكارا ببينيم!۱۱۷ پس (به عواقب اين انتظار جاهلانه) صاعقه شما را گرفت، در حالي كه نظاره‌ مي‌كرديد.۱۱۸

۵۶ - سپس، بعد از مرگتان شما را برانگيختيم (زنده كرديم) باشد تا سپاس (حيات مجدّد) گزاريد.۱۱۹


۸۰ - عنوان «بني‌اسرائيل» كه ۴۰ بار در قرآن تكرار شده، نامي است كه بر قوم موسي نهاده شده است، «اسرائيل» لقب يعقوب فرزند اسحق و نوة ابراهيم است كه پس از به قدرت رسيدن يوسف در مصر، خاندانش را از كنعان به مصر مهاجرت داد و نسل او (از ۱۲ پسر و تعداد نامعلومي دختر) به تدريج در مصر گسترش يافتند و به عنوان اقليتي پراكنده توسط نظام فرعون به بيگاري و بردگي گرفته شدند. اسرائيل نامي عبري است كه از دو كلمة «اسر» (بنده و برگزيده) و «ايل» (خدا) تشكيل شده است. معاني ديگري نيز ذكر كرده‌اند. مخاطب قرار دادن قوم يهود با عنوان «بني‌اسرائيل»، يادآور نياي عاليقدر اين قوم است كه موحدي پاك و خالص بود و هنگام مرگ، فرزندان و نسل‌هاي بعدي خود را به توحيد توصيه كرده بود (بقره ۱۳۳)، همچنانكه قرآن كريم، ابراهيم خليل را پدر اولية مسلمانان و نام گزار شريعت آخرين شمرده است (حج ۷۸). از اين آيه تا آية ۲۵۳ (حدود سه چهارم سوره) به طور مستقيم يا غيرمستقيم به تاريخ بني‌اسرائيل و مناسبات آنان با مسلمانان پرداخته است. در اين مجموعه ۶ بار عنوان بني‌اسرائيل به كار رفته و با تكرار ۱۵ مرتبه حرف «از» سرفصل‌هاي تاريخي مهم اين قوم را خاطر نشان كرده است، تاريخي از شرح عملكرد «مردم»، نه تاريخ سلاطين و فتوحات آنان. تاريخي براي آيينه عبرت و چراغ راه آيندگان.
در اين دو آيه (۴۰ و ۴۱)، جمعاً ۱۰ بار (عدد تمام) خداوند با ضمير متكلم وحده با اين قوم سخن گفته است تا از سقوط و انحراف، به ايمان توحيدي سوقشان دهد. چنين تمركزي به نظر بي‌نظير مي‌رسد (يا به ندرت ديده مي‌شود). اين ضماير عبارتند از: نِعْمَتِيَ، أَنْعَمْتُ، عَهْدِي، أُوفِ، إِيَّايَ، فَارْهَبُونِ، أَنْزَلْتُ، آيَاتِي، إِيَّايَ، فَاتَّقُونِ.

۸۱ - خداوند با نجاتِ اين قوم از بردگي فرعون و ذبح پسران و به خدمت گرفتن دخترانشان، نعمت گراني به اين قوم بخشيده بود، اما اين نعمت ويژه (نعمتي) كه دو بار ديگر با جملة: «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» در (آيات ۴۷ و ۱۲۲) اين سوره تكرار شده، برتري بعدي نسبت به اقوام ديگر بوده است «وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ». فضيلتي كه ظاهراً بايد شريعت و كتاب و سلسلة رسولان باشد (والله اعلم).

۸۲ - عهد خدا با بني‌اسرائيل، همان پايبندي به توحيد و احتراز از شرك بود كه با چند روزي غيبت موسي به گوساله‌پرستي روي آوردند (طه ۸۶). بني‌اسرائيل هم عهد خدا را به بهاي اندكي مي‌فروختند (آل‌عمران ۷۷) و هم عهد و پيمان با مردم را (بقره ۱۰۰).

۸۳ - وعدة خداوند به بني‌آدم پس از هبوط اين بود كه هر كس از هدايت من پيروي كند، هيچ ترس و اندوهي نخواهد داشت. اينك در اولين امتي كه تحت لواي دين و رهبري يك پيامبر تشكيل شده است، بني‌اسرائيل با دور شدن از هدايت و چسبيدن به دنيا، گرفتار تضاد و تخاصم ناشي از رقابت بر سر مادّيات و «ترس و اندوه» پي‌آمد آن شده بودند.
خشيّت از خدا با خشيّت از مردم نسبت معكوس دارد؛ به ميزاني كه ترس از مقام پروردگار در دل ما بيشتر باشد، ترس از مقامات مسلط بر مردم و مأمورين اطلاعاتي و امنيتي آن‌ها كمتر مي‌شود! اين ارتباط وارونه را، كه اغلب از آن بي‌خبر هستيم، قرآن به دفعات به ما تذكر داده است. از جمله:
احزاب ۳۹- الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللهَ...
زمر ۳۶- أَلَيْسَ اللهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِه...
آل‌عمران ۱۷۳- الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللهُ...
مائده ۲۳- قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
مسئله ترس از مردم و ترس از خدا را در آيات ديگري نيز مي‌يابيد. از جمله: احزاب۳۵ و ۳۷، بقره ۱۵۰، نساء ۷۷، مائده ۳ و ۴۴، انعام ۸۰ و ۸۱، آل‌عمران ۱۷۳ و ۱۷۵، توبه ۱۳، طه ۴۵ و ۴۶.
واژه‌هاي متعددي در قرآن همچون: خشيّت، خوف، شفقّت، رهبت، وحشت، حيرت، رعب، تقوي، انذار، وجل و... را «ترس» ترجمه مي‌کنند، حال آنکه ترس بازگو کننده همة ابعاد معنايي اين کلمات نيست. به عنوان مثال، کلمة «رهبت» که ۱۲ بار در قرآن تکرار شده، بر استمرار و دوام بيم و نگراني دلالت مي‌کند؛ کما آنکه راهبان با ترس از آفريدگار زندگي مي‌کنند و توصيه قرآن براي تجهيز مسلمانان به بهترين وسائل دفاعي، در بيم نگه داشتن دائمي دشمنان از تجاوز به جان و مال و سرزمين آنها است (انفال ۶۰). (ن.ك. به کتاب کلماتي از قرآن از همين قلم، مقاله «ترس در قرآن»)

۸۴ - در قرآن ۱۳ بار بر تصديق قرآن نسبت به حقايقي كه در تورات و انجيل است، و يكبار بر تصديق پيامبر اسلام تأكيد شده است (بقره ۴۱ و ۸۹ و ۹۱ و ۹۷ و ۱۰۱، آل‌عمران ۳، نساء ۴۷، مائده ۴۶ و ۴۸، يونس ۳۷، يوسف ۱۱۱، فاطر ۳۱، احقاف ۳۰). بديهي است اين تصديق نسبت به حقايق مندرج در كتاب‌هاي مقدس است، نه آنچه در طول تاريخ تحريف يا به اين كتابها اضافه شده است.

۸۵ - معاصران پيامبراسلام اكثريت بُت‌پرستاني بودند كه هيچ آشنايي با اصول زيربنايي شريعت‌هاي ابراهيمي مثل: توحيد، آخرت، نبوّت نداشتند، مسيحيان هم در سرزميني بسيار دور از مسلمانان زندگي مي‌كردند، اما بيشترين انتظار از يهودياني بود كه در همسايگي پيامبر در مدينه زندگي مي‌كردند و به خوبي اين اصول را مي‌شناختند و بر حسب بشارت تورات، منتظر ظهور چنين رسولي بودند، اما به دليل غرور نژادي و تعصّبات قومي و طبقاتي، بيشترين توطئه‌ها را علية پيامبر و مسلمانان طراحي كرده و بدترين دشمني‌ها را مرتكب شدند.
نخسيتن عكس‌العمل انسان در برابر هر انديشه‌اي كه با عقايد و عادات او مغايرت دارد بسيار مهم است و موضع‌گيري اوليه، نقشي تعيين كننده دارد. مشركين بي هيچ ارزيابي و انديشه‌اي در اولين مواجهه با آيات قرآن آن را انكار كردند. قرآن به علماي يهود كه برخلاف انتظار، از آغازِ آشنائي با اسلام بناي مخالفت گذاشتند گفته است: «...وَلا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ...» (اول منكر به اين آيات نباشيد - بقره ۴۱). پيامبر اسلام نيز بارها بر آمادگي خود در «پيش‌گاميِ» تسليم شدن به حق تصريح كرده است: «...وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» (انعام ۱۶۳ و زمر ۱۲). اول مؤمن، يا اول کافر بودن به يک حقيقت، هم دليري و استقلال رأي مي‌طلبد، و هم نوعي پيش‌گامي و تشويق و تحريک ديگران محسوب مي‌شود، بنابراين پاداش و کيفري به مراتب بيشتر دارد. اول مؤمن بودن ۲ بار (اعراف ۱۴۳، شعراء ۵۱)، اول مسلمان (تسليم حق) بودن ۳ بار (انعام ۱۴ و ۱۶۳ و زمر ۱۲)، اول عابد بودن يک بار (زخرف ۸۱)، و اول کافر بودن يک بار (بقره ۴۱) در قرآن مطرح شده است.

۸۶ - مي‌گويند هر چيزي قيمتي دارد! اگر اين سخن براي امور مادّي دنيايي صدق كند، مسلماً دربارة امور اخروي، به خصوص آيات خدا كه قيمتي براي آن متصور نيست، باطل است. اصطلاح «اِشتراء» كه از اضداد است و معناي توأمان خريد و فروش دارد، از اصطلاحاتي است كه به گونة مجازي دربارة موضوعات ايماني بارها در قرآن به كار رفته است. خداوند مشتري (خريدار) جان‌ها و مال‌هاي مؤمنين به بهاي بهشت است (توبه ۱۱۱). قرآن از كساني ياد كرده است كه جان خود را در راه رضايت خدا (كه بالاتر از بهشت است) مي‌فروشند (بقره ۲۰۷) و يا زندگي دنيا را با آخرت (نساء ۷۴ و ۸۶) معامله مي‌كنند. همچنين از اهل كتابي ياد كرده كه آيات خدا را به هيچ قيمتي نمي‌فروشند (آل‌عمران ۱۹۹). در برابر اين مشتريانِ رضايت ربّ و آخرت و اجر او، قرآن به دفعات از دين فروشاني سخن گفته كه مشتري متاع دنيا به بهاي سرماية معنوي هستند. از جمله: فروش نفس خود در ازاي كسب مقام و موقعيت (بقره ۱۰۲)، خريد گمراهي به بهاي هدايت (بقره ۱۶ و ۱۷۵، نساء ۴۴)، خريد كفر به بهاي ايمان (آل‌عمران ۱۷۷)، فروش (عرضه) سخنان لهو براي جلب توجه مردم (لقمان ۶)، فروش كتاب خدا براي رياست ديني (بقره ۷۹ و ۱۷۴،‌آل‌عمران ۷۷ و ۱۸۷، مائده ۴۴)، فروش آيات خدا به بهاي اندك (توبه ۹، بقره ۴۱، نحل ۹۵).
به طور خلاصه، آنچه در معامله دين با دنيا حراج مي‌گردد و به بهاي اندك فروخته مي‌شود، همان مقدّسات ايماني مردم مثل: كتاب، سنّت، مسجد، يا لباس و شعائر ديني است كه وقتي در توليّت و تصرّفِ دين‌نمايانِ دنياطلب قرار گرفت، مسخ و بي‌محتوا شده و مردم را از دين فراري مي‌دهد. در اين شرايط، آييني كه بايد مردم را به ياد خدا و آخرت و اخلاق بيندازد و به محبّت و مودّت سوق دهد، عامل گسترش جهل و خرافات و شخص‌پرستي و تفرقه و تخاصم مي‌گردد.

۸۷ - آية قبل با جملة «وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ» ختم شد و اين آيه با «وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ». هر دو را «تنها از من بترسيد» ترجمه مي‌كنند، اما در كلمة «رهبت» مفهوم تداوم و استمرار بيم از خدا نهفته است، و در تقوي، مهار نفس و خويشتن‌داري از گناه و بيم از عواقب آن. ياد نعمت و وفاي به عهد اموري هميشگي و مستمر بايد باشد، ولي دين فروشي بستگي به موقعيت‌ها و خريداران دارد!

۸۸ - دو آفت همواره حقّ را تهديد مي‌كند: ۱- تلبيس (لباس ديگر پوشاندن بر آن)، ۲- كتمان (پنهان كردن). در حالت نخست، حق با هواي نفس مسخ و به نفع شخص توجيه مي‌شود، و در حالت دوم، به كلي ناديده گرفته و پوشانده مي‌شود. از امام علي(ع) (در خطبة ۵۰ نهج ‌البلاغه) نقل شده است كه: پيدايش فتنه‌ها در جوامع با پيروي از نظريات شخصي و احكام بدعت گذاري شدة مخالف كتاب خدا آغاز و موجب ولايت كساني بر ديگران در مسير غير دين خدا مي‌گردد. (در اين شرايط) اگر «باطل» خود را با «حق» نمي‌آميخت، شناخت آن بر اهل شك پنهان نمي‌ماند، و اگر «حق» نيز با «لباس باطل» پوشيده نمي‌شد، زبان معاندان از آن كوتاه مي‌گرديد، اما همواره اين دو درهم مي‌آميزند و اينجاست كه شيطان بر دوستدارانش مستولي مي‌شود و كساني كه مشمول لطف خدا شده‌اند نجات مي‌يابند.

۸۹ - به پاورقي ۶ و ۷ همين سوره نگاه كنيد.

۹۰ - واژه «زکاه» ۳۲ بار در قرآن تکرار شده که ۲۷ بار با فعل يؤتون (يا: آتوا، آتي، مؤتون، آتيتم، ايتاء، آتين، يؤتوا) آمده است که منظور پرداختن زکات مي‌باشد، ۲ بار به معناي کلي آمده است (مريم آيه ۱۳ و كهف ۸۱) و ۲ بار نيز به عنوان صفت به کار رفته است. آية ۴۰ از سه «امر» خداوند به بني‌اسرائيل سخن گفته است (ياد نعمت كنيد، وفاي به عهد نماييد، از خدا بترسيد)، در آية ۴۱ از سه «نهي» خداوند نشانه آورده است (اول كافر نباشيد، آيات را نفروشيد، از غيرخدا نترسيد). در آية ۴۳ نيز سه توصية ايماني را مطرح ساخته است (صلات، زكات و ركوع).

۹۱ - معناي ركوع، عام‌تر از ركوع خاص نماز است؛ ظاهر ركوع، سر خم كردن و به انحناء درآمدن، و باطن آن ابراز تواضع و احترام است (همچنانكه در ميان ژاپني‌ها مرسوم است). بيشتر مردم زكات (و امروز ماليات) را از سر ناچاري و به اكراه مي‌دهند، اما به اختيار و اشتياق دادن آن براي آزاد شدن از وابستگي به مال و پرداخت آن به نيازمندان، معنايش همان ركوع در زكات است. قرآن از مؤمنيني ياد كرده است كه اصلا براي زكات كار مي‌كنند (مؤمنون ۴- وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاهِ فَاعِلُونَ)، نه همچون كساني كه با كراهت انفاق مي‌كنند (توبه ۵۴- ...وَلا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ). در مواردي نيز قرآن ركوع را مستقل از نماز و پس از زكات توصيه كرده است (بقره ۴۳- وَأَقِيمُوا الصَّلاهَ وَآتُوا الزَّكَاهَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ). علاوه بر آن خداوند به مريم مقدس نيز در آييني كه صلاتي به شكل مسلمانان به جماعت زن و مرد و با ركوع و سجود نداشت، توصيه به ركوع، آن هم پس از سجود! كرده است (بقره ۴۳- يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ). آيا جز اين است كه در اين موارد بايد به معناي اصلي ركوع، كه همان تواضع و تسليم در برابر حق است، توجه كرد؟ از آن گذشته، در اين آيه سه حكم مستقل را فرمان داده است، كسي كه نماز را برپا مي‌كند، ركوع و سجود هم جزئي از نماز است و نيازي به ذكر مجدد ندارد، اما اين ركوع دسته جمعي، به نظر مي‌رسد همان تمكين جمعي و انضباط در برابر احكام خدا و رسول باشد (والله اعلم). درضمن، سرفصل نماز تعداد «ركعات» آن است كه حالت خضوع و فرمانبرداري دارد و جاي سؤال دارد كه چرا اركان ديگر مثل قيام و قعود و سجود مبنا قرار نگرفته است!؟

۹۲ - «بِرّ»، به نيكي سرشار و بلند نظري و دريادلي گفته مي‌شود (همان‌طور كه «بَر» به دشت وسيع، و« بُر» به گندم پر خير و بركت گفته مي‌شود). «اثم» مخالف آن، يعني تنگ نظري، خودخواهي و بدكرداري است و به گناهاني بيشتر اطلاق مي‌گردد كه چنين حالتي در آن‌ها آشكارتر است. مثل زنا، ربا، كم فروشي، كتمان شهادت و امثالهم. نسيان نيز به فراموشي سپردن و ناديده گرفتن حقيقتي است كه شخص از آن آگاهي دارد.

۹۳ - معناي ريشه‌اي «عقل»، حفظ و نگهداري است. تفكر، انديشه كردن در امور و محصول انديشه، «علم» است. اما حفظ و نگهداري علم و كاربرد آن در زندگي، تعقل ناميده مي‌شود. پس عاقل كسي است كه از دانش خود در مسير درست استفاده كند.

۹۴ - صبر از جمله كلمات قرآني است كه مفهوم آن درميان ناآشنايان با فرهنگ قرآن كه به ترجمه كلمات اكتفا مي‌كنند، در مواردي متضاد با معناي حقيقي آن مي‌باشد! تلقي بيشتر مردم از صبر، انتظاري انفعالي است كه معمولا دربرابر عجله و شتابزدگي استفاده مي‌شود، اما صبر قرآني حالتي فعال (Active) و متحرّك دارد. اين كه خداوند وعده داده اگر از ميان شما ۲۰ تن صابر باشند، بر ۲۰۰ تن غلبه مي‌كنند (انفال ۶۵) معنايي جز مقاومت و پايداري ندارد. هرچند زمينه‌هاي صبر متفاوت است، ولي در همه حال عامل پايداري و مقاومت و تسليم نشدن در آن غلبه دارد. واژة صبر ۱۰۳ بار در قرآن تكرار شده است؛ خداوند در ۴ آيه وعدة همراهي با صابران (اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرينَ) داده و در ۴ آيه صابر بودن را نشانة عزم و ارادة قوي شمرده است (شوري ۴۳، احقاف ۳۵، آل‌عمران ۱۸۶، لقمان ۱۷).

۹۵ - ر ك به پاورقي ۷.

۹۶ - ضميرها (در إِنَّهَا) به صلات برمي‌گردد كه (به دليل تاي تأنيث) مؤنث مجازي مي‌باشد. تجربه نشان داده كه بسياري از انسانها، صرف نظر از دين و مذهب، صبر و مقاومت خوبي از خود نشان مي‌دهند و حتي جانشان را هم براي وطن خود فدا مي‌كنند، اما آنچه صبر را سُرب مانند مي‌كند، پُر كردن ظرفيتش با صلات است. در صبر بدون صلات، آدمي فقط به خود و نيروهاي محدودش متكي است، ولي با صلات، به مخزن انرژي لايزالي متصل مي‌شود كه هرگز تخليه نمي‌گردد.

۹۷ - خشوع مقابل سرفرازي متکبرانه است و دلالت بر حالتي از فروتني و احساس حقارت و ذلّت در برابر عظمت مقام ربّ مي‌کند. اين کلمه بيش از همه به چشم نسبت داده شده است (خاشعه ابصارهم) همچنين به قلب (قلوب يومئذ خاشعه)، کسي که چشمان خود را به زير مي‌افکند، گويي از اعمال خود شرم و از عواقبش بيم دارد.

۹۸ - مفسران «ظنّ» را به هر دو معناي وهم و گمان، و يقين گرفته‌اند، اما رسيدن به لقاي پروردگار كار انسانه‌هاي عادي نيست، همين كه شخص احتمال بدهد و گمان كند قيامتي در كار است، آنقدر مسئله اهميّت و عظمت دارد كه احتياط را از دست نمي‌دهد، همچنانكه اگر احتمال يك در ميليون هم بدهيم كه در ظرف غذايي سَم ريخته‌اند مطلقاً از آن نمي‌خوريم!

۹۹ - «لقاء پروردگار» را اغلب ملاقات خدا در روز قيامت و رستاخيز شمرده‌اند، هر چند اين معنا در مواردي صدق مي‌کند، اما به نظر مي‌رسد لقاء ربوبي تنها در آخرت نيست، وقتي خدا از رگ گردن به ما نزديک‌تر است، امکان برقراري ارتباط (ملاقات) با او همواره برقرار مي‌باشد. لقاء ربوبي، همين نزديک شدن و پيوند بنده با پروردگار است. همچنانکه دانش‌آموز با گوش سپردن به تدريس معلم و خواندن هر کلمه از کتاب او، به درک و فهم و ملاقات (تلاقي، تلقي، القاء...) مرتبه‌اي از هويت علمي معلم نزديک مي‌شود، ما نيز اگر گوش دل به کلام حق سپرده باشيم و به آن عمل کنيم، پله پله به لقاي او نزديک مي‌شويم.
مشرکين از آنجايي که امکان ارتباط با خدا را جز از طريق بُت‌ها، که آنها را شفيع و واسطه مي‌شمردند، ممکن نمي‌دانستند و نزول مستقيم و بي‌واسطه وحي به بشري عادي، به خصوص پيامبري يتيم و فقير را باور نداشتند و مي‌پنداشتند اگر چنين ارتباطي امکان‌پذير باشد، چرا بر ما که ثروتمند و قدرتمند هستيم نازل نشده است!؟

۱۰۰ - حرف «إِلَي»، سمت حركت و سرانجام عمر آدمي را نشان مي‌دهد، دنيامداران، اندوختن هر چه بيشتر ثروت و قدرت و كسب لذت و رفاه را كعبه آمال و مقصد و منتهاي هدف زندگي خود مي‌گيرند، اما خداباوران، خود و جهان را در سير و صيرورتي مي‌بينند كه به سوي كمال در حركت است. در قرآن فعل ترجعون و يا مرجعكم و مرجعهم همواره با جملة «الي الله» (يا: الينا، اليّ، اليه، الي ربّهم) آمده است.

۱۰۱ - اين فضيلت را، که ناشي از توجه ويژه خداوند به آن قوم، به عنوان اولين اُمت داراي شريعت و کتاب بود، در سورة بقره آيات ۴۷ و ۱۲۲، جاثيه ۱۶ و دخان ۳۲ مي‌يابيد.

۱۰۲ - مشرکينِ معاصر نزول قرآن که نه اعتقادي به آخرت داشتند و نه به نبوّت و امامت، در حوادث ناگوار براي دفع ضرر و جلب منفعت، به بُت‌ها، که آنها را نماد فرشتگان، و فرشتگان را نيز دختران خدا! مي‌پنداشتند، پناهنده شده و آنها را براي برآورده شدن حاجات خود به دعا و نياز «مي‌خواندند» و مي‌گفتند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند (هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ - يونس ۱۸)
بحث شفاعت در قرآن در چنين زمينه‌اي مطرح شده است. بي‌توجهي به اين بستر تاريخي، برداشت‌هاي بشري از آيات شفاعت و بسط دادن آن به زمينه‌هاي ديگر، نتايج غلوآميزي به بار مي‌آورد. معناي شفع، پيوند خوردن و ياري رساندن است، فرشتگان، که نيروهاي عالم و کارگزاران جهانند، تنها از نقشي که خدا براي آنها تعيين کرده پيروي مي‌کنند و تنها به کساني که مورد رضايت خدا باشند ياري مي‌رسانند.
«اذن الله» که معمولا «اجازه خدا» ترجمه مي‌شود، همان نظامات و سنّت‌هايي است که به رهرو حق، چراغ سبز و اجازه عبور مي‌دهد. بنابراين اذن دو طرف دارد؛ حرکت مثبت از يکطرف، راه باز کردن و اجازه عبور از طرف ديگر. مثل اين توصيه به شاگردانكه دنبال تقلب و پارتي بازي نرويد، کارنامه قبولي را جز کسي که از عهده امتحانات برآيد دريافت نمي‌کند.

۱۰۳ - آية ۷۰ سورة انعام «...وَإِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْهَا...» نيز در همين ارتباط است، جايگزيني و عوض دادن، عادتي دنيايي در خسارت‌ها مي‌باشد، ولي در آخرت اعمال آدمي است كه تحقّق مي‌يابد و مسئله بده بستان و حقوق مادّي در كار نيست.

۱۰۴ - برحسب آية ۲۵ سوره غافر «...قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلَالٍ»، كشتن پسران و زنده نگه داشتن دختران، حربه تهديد و سركوب علية مؤمنين به رسالت موسي بود و پيش از آن احتمالا موقّت و مقطعي براي مهار اقليّت بوده است و اگر عموميت داشت، نسل بردگان بني‌اسرائيل به عنوان نيروي كار از بين مي‌رفت.

۱۰۵ - منظور از ابتلاء، امتحان، فتنه و تمحيص كه در قرآن آمده، تشخيص نمره قبولي افراد نيست، رشد و كمال ايجاب مي‌كند آدمي در چالش سختي‌ها قرار گيرد تا نيروهاي بالقوه خداداد خود را در اين مبارزه به فعليت درآورد (ر. ك. به مقالات: فتنه، ابتلاء، امتحان از همين قلم). ابتلاء و امتحان و فتنه، همچون بوتة ذوب فلزات براي زدودن ناخالصي‌ها و ظهور و بروز گوهر ناب انساني است.

۱۰۶ - استفاده از ضمير جمعي «نا» (در: نَجَّيْنَاكُمْ) و باء سبب (در: بِكُم)، همبستگي علل نفساني بني‌اسرائيل با اسباب و علل الهي و نقش فرشتگان و قوانين او را نشان مي‌دهد؛ همين كه آن قوم به فرمان خدا و رهبري موسي شبانه با شجاعت از سلطة فرعونيان فرار كرده و در مسير ناشناخته‌اي با تبعيت از پيامبر خود و توكل بر خدا «دل به دريا زدند»، دست تقدير سرنوشت آنان را در نجات، و سرنوشت فرعونيان را در غرقه شدن رقم زد.
ماهيّت معجزه‌وار شكافته شدن دريا چندان براي ما روشن نيست، اكثر مفسرين به تبعيت از نقليات يهود، آن را معجزه‌اي خارق‌العاده شمرده‌اند، به استثناي مفسر هندي سِر سيّد احمد خان، كه استفاده از عامل جذر و مدّ را در قسمت كم عمقي از شمال بحر احمر رمز اين عبور شمرده كه با رسيدن فرعونيان ارتفاع آب بالا آمده است! هرچند نشانه‌هاي ديگري كه قرآن نقل كرده، از جمله شعراء ۶۳- «فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ» عصاي معجزه‌گر موسي را عامل اين شگفتي شمرده است، همان عصايي كه در برابر فرعون اژدها مي‌شد و براي بني‌اسرائيل چشمه مي‌شكافت (اعراف ۱۶۰). شكافته شدن دريا با ارتفاع عظيم در هر طرف با عبور آرام از رودي كم‌عمق تفاوت دارد.

۱۰۷ - اگر اين اتفاق مدتي پس از عبور بني‌اسرائيل و در غياب آنها اتفاق افتاده بود، ممكن بود آن را باور نكنند، يا ناشي از توطئه و رقابت بر سر قدرت ميان فرماندهان ارتش فرعون بگذارند، اما نظاره‌گر بودن خودشان آيتي انكارناپذير تلقي مي‌شد.

۱۰۸ - همچنانكه پيامبر اسلام(ص) نيز پس از اعتكاف يك ماهه در غار حراء در معرض وحي قرار گرفت، وعدة خداوند با موسي(ع) نيز در آغاز ۳۰ شب بود كه با ده شب ديگر تمديد شد و به اتمام رسيد (اعراف ۱۴۲).

۱۰۹ - وابستگي معيشتي قوم بني‌اسرائيل به گاو؛ فرآورده‌هاي لبني، گوشت، پشم و پوست و ... همچنين نيروي آن در شخم زدن، پيوندي نفساني ميانشان برقرار كرده بود كه گويي همچون تشنه‌اي دردمند، گوساله را در دلشان نوشيده بودند (بقره ۹۳)، و بي‌جهت نيست همين كه چند روزي در غياب موسي به حال خود رها شدند، همچون ناقة مجنون (در قصة تنازع عقل و نفس در مثنوي مولوي) از كوي ليلي (حقيقت توحيدي) به آخور دنيا بازگشتند.

۱۱۰ - معناي ظلم، چيزي را در غير جاي خود نهادن است، قرآن شرک را ظلمي عظيم (لقمان ۱۳) و انحراف بزرگي شمرده است. ظلم بيش از آنکه به ديگري باشد، به نفس خود است که سرمايه وجودي را تباه مي‌کند. از اين منظر و در نظام هستي، ظالمين چون در جايگاه حقي قرار ندارند و منطبق با نظامات حاکم بر جهان نيستند، مورد ياري آن قرار نمي‌گيرند «وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِير».

۱۱۱ - کفر، ناسپاسي، ناديده گرفتن و ضايع کردن نعمت است؛ و شکر، سپاسگزاري از نعمت دهنده، به زبان آوردن آن و بهره‌برداري عملي از نعمت با رضايت صاحب نعمت مي‌باشد. در معناي ريشه‌اي شکر، نوعي فزوني و زيادت است. اين واژه در زبان عربي در موارد: چشمه پُر آب، گاو پر شير، و آسمان پر باران به کار برده مي‌شود که تماماً دلالت بر برکت داشتن و رشد و توسعه و استفاده بهينه از نعمت مي‌کند.

۱۱۲ - آنچه از کلمة «کتاب» براي خواننده امروزي قرآن تداعي مي‌کند، اوراقي ميان دو جلد است، در حالي که به شکل کتاب درآمدن آنچه بر پيامبر(ص) وحي شد، سالياني پس از رحلت آن بزرگوار بود. در روزگاري که فرهنگ شفاهي ميان مردم بي‌سواد شبه جزيره حاکم بود و به ندرت کسي سواد خواندن داشت، هر آنچه قرار بود شکل توافق عمومي و قول و قرار و قانون به خود بگيرد، مکتوب مي‌کردند. بنابراين «کتاب»، قوانين و نظامات ثبت و ضبط شده تشريعي يا تکويني است.

۱۱۳ - «فرقان» مصدر «فرق» (جدائي)، محک و معياري است که با آن فرق ميان حق و باطل را مي‌توان تشخيص داد. به معناي شناخت و قوه تميز و تشخيص نيز آمده است؛ قرآن به مؤمنين وعده داده است اگر پرواي الهي داشته باشند، خدا «فرقاني» (بصيرت و شناختي) براي آنها قرار مي‌دهد تا نيک و بد را بشناسند (انفال ۲۹). همچنين جنگ بدر را نيز که ميان مؤمنين و مشرکين (حق و باطل) خط کشي قاطعي شد، «يوم‌الفرقان» (روز جدا شدن) ناميده است (انفال ۴۱).
فرقان صفتي است براي کتابي که خدا بر پيامبر اسلام نازل کرده، به اعتبار نقش محک و معيار بودن آن، در کنار نقش هدايتي عام و خاصي که دارد: هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ (بقره ۱۸۵). علاوه بر آن، تورات نيز براي اهل کتاب فرقان محسوب شده است (بقره ۵۳، آل‌عمران ۴ و انبياء ۴۸).

۱۱۴ - «بارئ» به آفريدگار ظاهراً از آن جهت گفته مي‌شود كه آفريده‌هايش بَري از عيب و نقص هستند. اين كلمه با برائت و تبرئه و مبرا كه تماماً بركنار بودن از نقص و اتهامي را مي‌رساند همريشه مي‌باشد.

۱۱۵ - چنين فرمان عمومي قتل، يا اعدام دسته‌جمعي را برخي از مفسرين كُشتن نفس اماره كه به گوساله‌پرستي فرمان داده است تلقي كرده و توصيه‌اي به تزكيه نفس و پاكي از شرك شمرده‌اند، اما اصطلاح عرفاني «كُشتن نفس» قرينة قابل ارجاعي در قرآن ندارد. اكثريت مفسران، معناي ظاهري آن را كه همان كشتن يكديگر، يا عاملين گوساله‌پرستي است، و در تورات (سِفر خروج باب ۳۲) نيز گزارش شده است، ملاك گرفته‌اند، اما چنين حكم بي‌ضابطه و بي‌حدّ و حدودي كه زنان و كودكان و پيران را نيز در بر مي‌گيرد، چندان با احكام شرعي سازگار نمي‌آيد، مگر آنكه آن را نه حكم و فرماني تشريعي، بلكه قاعده‌اي «تكويني» در عواقب و آثار همان اختلاف و دو دستگي در گوساله‌پرستي تلقي كنيم كه حضرت موسي (نه خداوند) وقتي كار از كار گذشته و چنان تعارض و تضادي در قومش پديد آمده، نه به حكم و فرمان، بلكه به تأسف و تحسّر گفته است: اينك به جان هم بيفتيد و يكديگر را بكشيد! همانطور كه والدينِ به تنگ آمده از دعواهاي كودكان بعضاً مي‌گويند، آنقدر به سر و كله هم بزنيد تا جانتان درآيد!
اگر مشيّت خدا چنين بوده كه بني‌اسرائيل در اعدامي دسته جمعي يكديگر را بكشند، توبه پس از آن چه معنايي دارد؟ در چنين كشتار جمعي از كجا معلوم همان گوساله‌پرستاني كه اكثريت مطلق داشتند برندة ميدان نمي‌شدند؟ اما مشابه اين فرمان تكويني را در آية ۲۴۳ همين سوره، كه پيش درآمدي است براي توجيه تفصيلي بعدي آن (در آيات ۲۲۴ تا ۲۵۲)، مي‌توان ديد. در اين مجموعه نشان داده مي‌شود چگونه قومي، كه به رغم جمعيت بسيار، از مقابله با دشمن مي‌هراسيد، محكوم به زبوني و ذلّت و مخاطب فرمان تكويني (مُوتُوا- بميريد) قرار مي‌گيرد، اما پس از سالياني اسارت و ذلّت، به تدريج به غيرت و عزّت مي‌گرايد و به توفيق الهي برابگيخته و بيدار و «زنده» مي‌شود: «ثُمَّ اَحْياهُم»!!
در ضمن آية ۴ سورة نساء (وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ...) نشان مي‌دهد كه خدا چنين كشتاري را مكتوب (قانوني) نكرده و حدوث اتفاقي اين موارد محصول اختلافات دامن‌گستر خود اُمت‌ها و عواقب دشمني‌هاست.

۱۱۶ - همانطور كه ذكر گرديد، پس از كشتار جمعي، توبه‌پذيري معنا ندارد (والله اعلم).

۱۱۷ - حضرت موسي نيز رؤيت خدا را طلب كرده بود (اعراف ۱۴۳- ...قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ...) كه با تجلي پرتوي از جلال ربوبي مدهوش گرديد، اما درخواست موسي از سرِ شوق ايماني بود و درخواست بني‌اسرائيل از سرِ شك و ترديد. آنها متكبّرانه منتظر بودند حقايقي كه بر موسي مكشوف شده بر آنها هم، بدون آنكه شايستگي آن را كسب كرده باشند، آشكار شود و نمي‌توانستند برتري فردي را بر خود بپذيرند.

۱۱۸ - نظاره‌گر بودن در اين مورد، همچون نظاره‌گر بودن در غرق فرعونيان (در آية ۵۰)، آيه و اتمام حجتي بود كه به عينه آن را دريافته بودند.

۱۱۹ - آسمان از نظر فيزيكي داراي بار الكتريكي مثبت و زمين داراي بار منفي است. در اثر برخورد توده‌هاي ابر با يكديگر و اصطكاك ذرّات آن، رعد و برق بوجود مي‌آيد كه تخلية الكتريكي انباشته و عظيم آن به زمين را صاعقه مي‌گويند. اين قاعدة طبيعي در عالمِ الهام و اشراق هم صدق مي‌كند. همانطور كه تجلّي خدا بر كوه موجب متلاشي شدن آن و مدهوش گشتن موسي گرديد (اعراف ۱۴۳)، شيوخ خود بزرگ‌بين بني‌اسرائيل نيز با چنان صاعقه‌اي مدهوش گشتند تا پس از بيداري شاهد و مؤمن به اين حقيقت باشند و بدانند مادّة محدود و ظرف تنگ صُوَر دنيايي را توان پذيرش قدرت لايتناهي نيست. در سورة اعراف از «رَجْفَهُ» (زلزله) به جاي صاعقه نام برده و به هوش آمدن موسي را با كلمة «اَفاقَ» توصيف كرده است و در اينجا از كلمة «بَعَثْنَاكُم» (برانگيختگي و بيداري).

ترجمه عبدالعلى بازرگان