به نام خداي رحمت‌گستر بر عام و خاص

۵۷ - و (در دوران آوارگي شما در صحراي سينا) ابر را بر سر شما سايبان گردانديم۱۲۰ و مَن و سَلوي (نوعي رزق رايگان طبيعي) را روزي شما ساختيم،۱۲۱ از پاكيزه‌هاي آنچه روزي شما كرديم بخوريد! و(لي آنها در ناسپاسي‌شان) بر ما ستم نكردند، بلكه به خود ستم مي‌كردند.

۵۸ - و (به ياد آر) آنگاه كه گفتيم بدين قريه (آبادي) درآييد،۱۲۲ و از (نعمت‌هاي) آن هر چه خواهيد به فراواني و گوارايي بخوريد۱۲۳ و سجده‌كنان (به حالت فروتني و تسليم در برابر مقرّرات زندگي جمعي) از دروازه وارد شويد۱۲۴ و (به جاي فزون‌خواهي و طلبكاري) سخني فروتنانه (از سر قناعت و سازگاري) بگوييد۱۲۵ تا خطاهاي شما را بيامرزيم،۱۲۶ و بر (شخصيت ايماني) نيكوكاران بيش از پيش بيفزاييم.۱۲۷

۵۹ - پس (اما)، كساني كه به ظلم گراييدند، (گفتار فروتنانه را) به گفتاري غير از آنچه به آنها سفارش شده بود تبديل كردند،۱۲۸ پس به سبب فسق (قانون‌گريزي و حرمت‌شكني) مستمرشان۱۲۹ پليدي (آثار اعمالشان را) از آسمان بر آنها نازل كرديم.۱۳۰

۶۰ - و (به ياد آر) آنگاه كه موسي (در بيابان) براي قومش به جستجوي آب درآمد،۱۳۱ پس گفتيم با عصايت بر آن سنگ بزن،۱۳۲ پس (با چنين اقدامي) دوازده چشمه از آن جوشيد و هر گروه (از ۱۲ تيرة بني‌اسرائيل) آبشخور خود را شناخت.۱۳۳ از روزي خدا بخوريد و بياشاميد و(لي) تبهكارانه در زمين سركشي نكنيد.۱۳۴

۶۱ - و (به ياد آر) آنگاه كه گفتيد: اي موسي! ما بر يك نوع غذا (مَن و سَلوي) ديگر تحمّل نخواهيم كرد! پس به خاطر ما از خدايت بخواه از آنچه زمين مي‌روياند، از (قبيل) سبزي، خيار، گندم، عدس و پياز براي ما بيرون آورد!۱۳۵ (موسي) گفت: آيا آنچه را پَست‌تر است با آنچه بهتر است جايگزين مي‌سازيد!؟ (حال كه هوس تنوع در خوردني‌ها كرده‌ايد، از زندگي آزاد در دل صحرا) به شهري هبوط كنيد!۱۳۶ پس آنچه خواستيد، ارزاني‌تان باد (بفرماييد به آرزوي خوردني‌هاتان برسيد) و بر آنها (به خاطر ترك شرايط سازندة صحرا و تن دادن به تمتّعات مادّي خوش‌نشيني) زبوني و بينوايي زده شد و به غضبي از جانب خدا دچار شدند،۱۳۷ از اين رو كه پيوسته به آيات خدا كفر مي‌ورزيدند و پيامبران را به ناحق مي‌كشتند!۱۳۸ از اين رو كه نافرماني پيشه ساختند و يكسره تجاوز (به حقوق ديگران) مي‌كردند.

۶۲ - مسلماً كساني كه (به آيين اسلام) ايمان آوردند و (نيز) كساني كه يهودي گشتند۱۳۹ و نصاري۱۴۰ و صائبان،۱۴۱ (اصولا) هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آورد و عمل شايسته‌اي انجام دهد، پاداش چنين كساني نزد پروردگارشان (مسلّم) است و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي‌شوند.۱۴۲

۶۳ - و (به ياد آر) آنگاه كه با شما پيمان محكم بستيم۱۴۳ و (كوه) طور را بالاي سر شما بالا برديم (و هشدارتان داديم كه) آنچه را (از آموزه‌هاي تورات) به شما داده‌ايم جدّي بگيريد۱۴۴ و آنچه را در آن است به خاطر بسپاريد، باشد تا پروا پيشه كنيد.

۶۴ – (اما) پس بعد از آن، (از همة اين مواعظ و پندها) روي گردانديد و اگر فضل خداوند بر شما۱۴۵ و رحمتش نبود، مسلماً از زيانكاران مي‌شديد.

۶۵ - و (با آنكه) شما آگاه شده‌ايد از (سرنوشت) كساني از (قوم) خودتان كه از (فرمان ترك كار دنيايي در) روز شنبه تخطي كردند،۱۴۶ (به اين دليل) به آنها گفتيم (در تقليد همچون) بوزينگاني مطرود باشيد۱۴۷ (و با اين حال همچنان بر همان راه مي‌رويد).

۶۶ - و ما آن (سرنوشت) را عبرت بازدارنده‌اي۱۴۸ براي حاضران و آيندگان و پندي براي پرواپيشگان قرار داده‌ايم. (پس چرا عبرت نمي‌گيريد؟)


۱۲۰ - در ظاهر چنين مي‌نمايد كه گويا خداوند به خاطر آزرده نشدن اين قوم برگزيده! از سوز آفتاب صحراي سينا، به هنگام عبورشان از مصر، چتر محافظتي بزرگي بالاي سرشان گرفته تا مبادا بسوزند و ترنجبين و مرغ برياني مرتباً از آسمان بر آنها نازل مي‌كرده تا مبادا در اين سفر به آنها بد بگذرد!! آيا واقعاً خداوند چنين خاصه خرجي‌هايي براي اين مردم سركش، آن هم پس از گوساله‌پرستي و اختلافات و كشتار قومي كرده، يا سخن از يك امر طبيعي در مسير عبور آنها در ميان است، كه البته در هرحال از نعمات طبيعي خدا مي‌باشد. به تعبير مرحوم طالقاني (در تفسير اين آيات):
«اين آيه با بلاغت مخصوص و تصوير فني، تنها زندگاني بيابان‌گردي آنها را مي‌نماياند. صحراي سينا چون نزديك به درياي سفيد (مديترانه) و بحر احمر و رودهاي بزرگ است، و كوهستان‌هاي بلندي ميان صحرا و دريا نيست كه ابرها را در حوالي آن متراكم بدارد، بيشتر اوقات ابرهاي رقيق پيوسته يا پراكنده‌اي بالاي آن در حركت است... دربارة دو كلمة «منّ و سلوي»، اگر از اخباري كه به صورت احاديث اسلامي درآمده و به خوبي مورد بررسي قرار نگرفته، و آنچه در تورات آمده چشم بپوشيم و اين دو كلمه را به معناي اصلي برگردانيم، از «مَنّ»، مطلق احسان و نعمت بي‌دريغ بر ناسپاسان، و از «سلوي»، موجبات آرامش و تسليت مي‌فهميم... عنايت مخصوص پروردگار بر آنها همين بود كه موسي را برانگيخت تا آنها را از ساية ساختمان‌هاي مصريان و فرعونيان و از ميان گرد و غبار رنج و ذلّت و زير تازيانة حكام ستم‌پيشه و جلادان خونخوار و ريزه‌خواري سر سفرة آنها بيرون آورد و زير ساية لطف ابرها، كه همان ساية لطف خداوند است، و در پرتو هدايت و در ميان هواي باز و سر سفرة بي‌دريغ نعمت‌هاي خداوندي قرارشان داد، تا شايد باطن و ظاهرشان در چنين محيطي دگرگون گردد، يا در اين مدّت از فرزندان آنها مرداني ورزيده و محكم و داراي ايمان و اخلاق پاك و ابدان سالم و همّت‌هاي بلند پرورش يابند، تا از آنها اجتماعي پا برجا و نيرومند و تمدني باشكوه پديد آيد» (پرتوي از قرآن ج ۱، ص ۱۶۴ و ۱۶۵).
درضمن در اين سري آيات (از آية ۴۸ تا ۱۲۱) كه دربارة فصول مختلف تاريخ بني‌اسرائيل گزارش مي‌دهد، خداوند تماماً با ضمير متكلم‌ مع‌الغير «ما» سخن گفته است، كه دلالت بر نقش عمومي فرشتگان، به عنوان كارگزاران جهان در طبيعت و جوامع انساني، و نقش عملكرد آدمي، البته تماماً تحت نظامات و قوانين آفريدگار، مي‌كند. جالب اين كه در پيش و پسِ اين مجموعه ۷۳ آيه‌اي (آيات ۳۸ تا ۴۷ و آيات ۱۲۲ تا ۱۲۶)، جمعاً ۱۹ بار خداوند با ضمير متكلم وحده سخن گفته است (۱۰ بار در آغاز و ۹ بار در انتها)، گويي كتاب تاريخ بني‌اسرائيل، كه عملكردي عمومي را (با ضمير «ما») به نمايش گزارده، جلدي محافظ از نقش ويژة الهي (ضمير «من») در برگرفته است.

۱۲۱ - به اين دو رزق الهي، علاوه بر اين سوره، در سوره‌هاي اعراف ۱۶۰ و طه ۸۰ نيز اشاره شده است. مَنّ و منّت همان نعمت گراني است که خدا به آن وسيله بندگان را از بند گرفتاري‌ها رها مي‌سازد. چندان مهم نيست که بدانيم «من» چگونه رزقي بوده است، همين که گرسنگي آنها را رفع مي‌کرده کفايت مي‌کند، گفته شده اصل «سَلوْ» آرامش است و تسليت نيز از همان ريشه مي‌باشد. مفسران بعضاً «من» را نوعي صمغ درختي، که تورات آن را نان آسماني شمرده، و «سلوي» را نوعي پرنده، مانند بلدرچين شمرده‌اند، در هر حال، اين دو نعمت، هم جسم آنها را تغذيه مي‌کرده و هم جانشان را آرامش مي‌بخشيده است.

۱۲۲ - معناي «قَرْيَه»، تجمع انسانها در مكاني معين است، چه روستا و آبادي، چه شهر. با توجه به سه آية بعد كه از ورود بني‌اسرائيل به شهر سخن مي‌گويد «اهْبِطُوا مِصْرًا»، ظاهراً اين قريه بايد آبادي غير معروفي در ميان راه، همچون منزلگاه‌هاي باديه نشينان يا چادرهاي كوچ‌نشينان بوده باشد (والله اعلم)، اگر دانستن نام آن ضرورت داشت، گفته مي‌شد.
ظاهراً بني‌اسرائيل پس از تركِ مصر به لحاظ زيست محيطي و اسكان، سه دوره را طي كرده‌اند: ۱- دورة بيابانگردي: با اسكان در مدرسة صحرايي سينا، كه اردوگاه و مكتبي براي كسب عزّت و استقلال فردي و جمعي، پس از دوران ذلّت و اسارت در نظام فرعوني بود. ۲- دورة اسكان موقت: استقرار در قريه‌اي ميان راه. ۳- دوران شهرنشيني: تنوع غذايي، تخاصمات و دشمني‌ها، ذلّت و زبوني مجدّد.

۱۲۳ - جملة «فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا»، يادآور و تكرار آية ۳۵ همين سوره خطاب به آدم و همسرش مي‌باشد و دلالت بر تغذية آزاد و رايگان از طبيعت الهي مي‌كند.

۱۲۴ - به گفتة نويسندة قاموس قرآن (در ج ۲ ص ۱۵۲) «بني‌اسرائيل در صحراي سينا به طور بيابان‌گردي زندگي مي‌کردند و در انتخاب محل و خور و خواب، چنان که شيوه بيابان گردان است، کاملا آزاد بودند؛ ولي شهرنشيني داراي شرايط و قوانين به خصوصي است که اگر رعايت نشود، نظم عمومي از ميان مي‌رود و زندگي اجتماعي مختل مي‌گردد. شهرنشيني يک نوع فرود آمدن و محدود شدن زندگي است و ديگر آزادي صحراگردي را نخواهد داشت. (در مورد سجده) مراد آن نيست که از باب مخصوصي وارد شوند و بگويند: گناهان ما را بيامرز، بلکه مراد آن است که به شهر وارد شوند در حالي که تسليم قوانين آن هستند.»

۱۲۵ - «حِطَّهٌ» از ريشة حَطَطَ»، که با انحطاط و منحط و... هم‌ريشه است، دلالت بر نوعي پايين آوردن چيزي از بلندي مي‌کند که مي‌تواند شامل پايين آوردن صدا، ادعا و زياده‌طلبي‌هاي ناحق باشد. بني‌اسرائيل در صحرا و با سختي‌هاي آن زندگي مي‌کردند و مقرّر بود در دامن طبيعت به تدريج ساخته شوند، اما به نقل آية ۶۱، آنها زندگي در شهر و برخورداري از تنوع محصولات و زندگي مصرفي را در سر مي‌پروراندند و سرانجام به آن هبوط کردند.

۱۲۶ - همين وادار كردن خود به ترك «منيّت»ها و خودمحوري‌هاي فردي و گروهيِ يادگار دورانِ ذلّت و پراكندگي زمان فرعون‌ها، تسليم شدن و تن دادن به قواعد و قانون زندگي جمعي در تقسيم كار و تعهّدات فيمابين، و به منافع گروهي و حقوق ديگران انديشيدن، مهم‌ترين گام تربيتي بوده است كه اگر بني‌اسرائيل به آن عمل مي‌كردند، خطاهاي پيشين آنها پوشيده و پاك مي‌شد و شخصيت نيكوكارانشان رشد و كمال بيشتر مي‌يافت.

۱۲۷ - در اين آيه، افزايش را به خويشتن محسنين، نه به پاداش آنها، نسبت داده است که دلالت بر رشد و کمال خودشان مي‌کند. اين سخن در آية ۱۶۱ سورة اعراف نيز تكرار شده و در آية ۷ سورة ابراهيم «...لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ...» به وضوح بيشتري بيان گشته است.

۱۲۸ - از صفت «ظلم»، كه به تبديل‌كنندگان توصية الهي نسبت داده شده، مي‌توان فهميد مفاد آن توصية الهي چيزي جز پرهيز از پايمال كردن ظالمانة حقوق ديگران نبوده است.

۱۲۹ - معناي «فسق»، خروج از حريم و حدود و نظامات خداست و نوعي عصيان و قانون‌شکني و دريدن پرده و پوسته محافظ محسوب مي‌شود.

۱۳۰ - اعراب دوران جاهليت لرزيدن پاي شتري را كه دچار آسيب شده و به خاطر درد و ناتواني از حركت باز مي‌ايستاد «رجز» مي‌ناميدند. ملت‌هايي نيز كه به ظلم و ستم مي‌گرايند، با لغزش و لرزش در گام‌هاي پيشرفت، از حركت و رقابت با جوامع مترّقي باز مي‌مانند و به «رِجْز» رَجَزخواني‌هاي توخالي، شعارهاي فاقد شعور، شرك شخصيت‌پرستي و ظلم زياده‌خواهي گرفتار مي‌شوند.
واژة «رجز» ۱۰ بار در قرآن تكرار شده است. معناي اصلي رجز، آلودگي مقابل پاك جامه و پاكدل بودن است (مدثر ۵- وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ)، افكار شيطانيِ ترس و ترديد، از ناحية بعضي اصحاب بدر را، كه با باران رحمت الهي زدوده شد، قرآن رجز ناميده است (انفال ۱۱). مقابلة فرعونيان با رسالت موسي و تداوم ستمكاري آنها با بني‌اسرائيل، عوارض و نابساماني‌هايي در مردمان و محيط زيست آنها پديد آورد بود كه قرآن آن را نيز رجز ناميده است (اعراف ۱۳۴ و ۱۳۵)، شگفت اينكه قوم نجات يافتة بني‌اسرائيل با تكرار همان ستمكاري‌ها، پس از رهايي از فرعونيان، به همان «رجز» و رسوبات رفتاري گرفتار شدند. «عذاب» ناميدن آن، به دليل عوارض تلخ نابساماني، نگراني، ناامني و آشوبي بود كه شيريني آرامش و شادي را از جامعه سلب مي‌كرد، و «آسماني» ناميدن آن، به دليل علت‌العلل بودن خداوند در همة فعل و انفعالات مي‌باشد، وگرنه نه در تورات و نه در تاريخ خبري از عذاب نابود كنندة بني‌اسرائيل نقل شده است. شگفت آنكه در هر سه باري كه به منشأ آسماني رجز اشاره شده (بقره ۱۵۹، اعراف ۱۶۲، عنكبوت ۳۴)، همواره به طور مستقيم و غير مستقيم «ظلم» را عامل اصلي شمرده است.

۱۳۱ - ظاهراً جستجوي موسي براي يافتن آب، پس از اسكان بني‌اسرائيل در آن قريه، و نياز به آب بيشتر براي خود، احشام و توسعة كشت و زرع به تناسب جمعيت ۱۲ تيرة بني‌اسرائيل بوده است، پيش از آن در دوران بيابانگردي، گويا از آب باران ذخيره شده در بركه‌ها و چاه‌هاي موجود استفاده مي‌كردند.

۱۳۲ - معرفه آمدن «الْحَجَرَ»، گويا اشاره به تخته سنگ مشخصي بوده كه در مسير آب‌هاي نزديك به سطح زمين، مانع خروج و ظهور آب مي‌شده است، ظاهراً با برداشتن مانع، به مدد معجزة عصا يا همّت موسي و همكاري مردم، آب جوشيدن گرفته است (والله اعلم). شكافته شدن سنگ و جوشيدن آب را در آية ۱۶۰ سورة اعراف، با فعل «انْبَجَسَت» و در اين آيه با فعل «انْفَجَرَت» (در باب انفعال)، كه تأثيرپذيري از عاملي بيروني را مي‌رساند، آمده است. واژة «انْبَجَسَتْ» از رها شدن چيزي كه در فضايي تنگ تحت فشار قرار گرفته و آمادة شكافتن و انفجار است، و «انْفَجَرَت» از سرانجام آن كه شكافته و جاري شدن است حكايت مي‌كند. برخي از مفسرين، همچون سِر سيد احمد خان هندي، كه همواره مي‌كوشيد براي آيات معجزه‌آميز قرآن توجيهي طبيعي بيابد، منظور از «اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ» را، با توجه به عنوان «ضرب في الارض» در قرآن، كه معناي راه رفتن مي‌دهد، كاوشگري در كوههاي اطراف براي يافتن چشمه يا رگه‌هايي از آب جاري زير شن‌زارها تلقي كرده است.

۱۳۳ - منظور از «أُنَاس»، همان ۱۲ تيرة بني‌اسرائيل (از نسل ۱۲ فرزند يعقوب) است كه آنها را سِبْط ناميده‌اند (اعراف ۱۶۰).

۱۳۴ - «تَعْثَوْا» از ماده «عُثوْ»، که ۵ بار در قرآن آمده است، دلالت بر سعی و تلاشی تبه‌کارانه می‌کند، کلمه «مفسدين» وصف حالی است از تلاش منفی و تبه‌کارانه آنان.

۱۳۵ - ذكر اين محصولات كشاورزي، به دنبال اعلامِ قاطع قناعت نكردن به منّ و سلوي، انگيزة گرايش آنها به شهرنشيني، براي تأمين لذات غريزي شكم و شهوت را نشان مي‌دهد كه مغاير برنامة تربيتي خداوند در خودسازي اين قومِ خوگرفته به ذلّت تاريخي در نظام فرعوني بود.
بني‌اسرائيل هنوز ربّ موسي را ربّ خود نشناخته و با خودبيني تمام و تكرار «لنا» (براي ما) مي‌گفتند براي ما از پروردگارت بخواه چنين و چنان كند! از آن بدتر اينكه با طلبكاري و مفت‌خوارگي مي‌خواستند خدا اين محصولات را تقديم آنان كند! نه آنكه خودشان با زحمت آن را به عمل آورند.

۱۳۶ - ر ك به پاورقي ۷۵ همين سوره، پاراگراف دوم.
اين اولين تجربة هبوط بني‌آدم، پس از هبوطِ نخستين از محيط بهشتي است. آزادي از آزار فرعونيان و زندگي آزاد و رها از جور جبّاران و برخورداري بهشت‌وار از نعمات بي‌دريغ خدا (آية ۳۵ بقره)، بار ديگر آنها را به عصيان (چشيدن از شجرة شيطاني شرك) دچار ساخت و به «هبوط» اجتماعي ديگري گرفتار كرد. منظور از «مِصْرًا» كه با تنوين نكره آمده، نه سرزمين شناخته شده مصر، بلكه به معناي لغوي آن، يعني شهر و مجتمع وسيع مي‌باشد، و گرنه نه بني‌اسرائيل هرگز به كشور مصر برگشتند، و نه به بيت‌المقدس، كه هنوز سالياني دراز در پيش داشتند، وارد شدند.

۱۳۷ - واژة غضب در قرآن يكبار دربارة قوم عاد، و ۱۰ بار (عدد تمام) دربارة بني‌اسرائيل (يهوديان)، به دليل طغيان و عهدشكني‌هاي آن قوم به كار رفته است (حمد ۷، بقره ۶۱ و ۹۰، آل‌عمران ۱۱۲، مائده ۶۰، اعراف ۱۵۲، طه ۸۱ و ۸۶، مجادله ۱۴، ممتحنه ۱۳). در بقية موارد، قرآن اعمالي را كه موجب گشايش غضب خدا مي‌شود برشمرده است. مثل: قتل عمد (نساء ۹۳)، فرار از جهاد (انفال ۱۶)، سوگند دروغ در اتهام به زنا (نور ۹)، اشتياق به كفر (نحل ۱۰۶) و انكار آگاهانة حق (شوري ۱۶).
غضب همان خشم و خروشي است كه در اثر ناملايمات رفتاري ديگران به انسان دست مي‌دهد، اما از ۲۴ موردي كه كلمة غضب در قرآن آمده است، فقط ۵ مورد آن به غضب بشري ارتباط دارد و ۱۹ مورد ديگر (از نظر عددي مساوي تعداد خازنان دوزخ- مدثر ۳۰ - عَلَيْهَا تِسْعَهَ عَشَرَ)، تماماً از غضب الهي نام برده است. غضب انسان دلالت بر تأثيرپذيري‌اش از رفتار ديگران مي‌كند، در حالي كه ذات پروردگار منزه و مبراي از تأثير گرفتن از بندگان است. گفته مي‌شود مراد از غضب خدا، صفت فعلي او و عقوبتي است كه در نظام كيفري‌اش براي ظلم و ستم قرار داده است (همچون اثر كشندگي در سم و سوزش در آتش). آدميان زماني خشم مي‌گيرند و عكس‌العمل نشان مي‌دهند كه رفتاري را خلاف رضايت خود ببينند، قوانيني كه خداوند در جهان و در عالم انسانها قرار داده است چنين عكس‌العملي را نشان مي‌دهند: طه ۸۱- ... وَلا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِ وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَىٰ (...طغيان نكنيد كه خشم من بر شما گشوده خواهد شد و هر كه خشم من بر او گشوده گردد سقوط كرده است).

۱۳۸ – قرآن در ۶ مورد (بقره ۶۱ و ۹۱، آل‌عمران ۲۱ و ۱۲۲ و ۱۸۱، نساء ۱۵۵) به كشتن پيامبران از سوي ستمگراني از اين قوم اشاره كرده است، هرچند نامي از آن پيامبران ذكر نكرده است، ولي شهادت زكريا و يحيي در تواريخ ذكر شده است. وقتي قومي با هوي و هوس، يا زمامدارانشان، با سكوت و بي‌تفاوتي مردم، پيام ‌آوران الهي را معارض سياست‌هاي سركوبگرانه و طغيان نفس سركش خود مي‌ديدند، از ميان برداشتن مخالفان، افسارگسيختگي آنان را مدد مي‌رساند.

۱۳۹ - «هَادُوا»، از ريشة «هَود» (توبه و بازگشت به حق)، به قوم موسي از اين روي گفته شده است كه پس از گوساله‌پرستي استغفار كردند و با اعلام «إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ» (اعراف ۱۵۶)، به خداپرستي بازگشتند. اين كلمه با هدايت كه از ريشة «هَدَيَ» مي‌باشد تفاوت دارد.
جالب اينكه در قرآن ۱۰ بار جملة «الذين هادوا» آمده است كه دلالت بر «عمل مثبت» آنها مي‌كند و تنها يك بار لفظ «يهودي» به چشم مي‌خورد (آن هم از زبان خود يهوديان)، كه بر «هويت تاريخي» ايشان اشاره مي‌كند (آل‌عمران ۶۷). كلمة «يهود» در كنار نصاري ۲ بار در قرآن آمده است كه آن نيز جنبة هويتي دارد.
اما در مورد مسلمانان، قرآن ۸۹ بار جملة «يا ايها الذين امنوا» را تكرار كرده است كه ناظر به «ايمان آوردن» آنها مي‌باشد، و تنها يك بار عنوان «ايها المؤمنون» آمده، كه آن هم از بُعد منفي و دعوت به توبه است (نور ۳۱). درضمن، جملة «يا ايهاالمسلون» هم اصلا در قرآن نيامده است. به اين ترتيب به نظر مي‌رسد ترجمة «اي يهوديان» براي «يا ايها الذين هادوا»، و «اي مؤمنين» براي «يا ايها الذين آمنوا»، منتقل كنندة همة بار معنايي اين خطاب‌هاي قرآني نمي‌باشد.
نكتة ديگر اين كه قرآن قوم عيسي(ع) را نيز، به خاطر عمل ممتاز حواريون، كه پيامبر خود را در راه خدا نصرت دادند (آل‌عمران ۵۲ و صف ۱۴)، «نصاري» (۱۴ بار)، يا «نصراني» (يك بار) ناميده است، و حتي يك بار هم عنوان «مسيحي»، كه جنبة شخصي دارد، را به كار نبرده است! و شگفت آن كه مستشرقين اروپائي نيز به همين عادت مسلمانان را «محمدي» مي‌ناميدند!

۱۴۰ - ذكر اين مطلب نيز حائز اهميت مي‌باشد كه قرآن فقط يهوديان و مسلمانان را مخاطب «يا ايها الذين هادوا/ آمنوا» قرار داده است، زيرا قوم موسي(ع) از گوساله پرستي توبه كردند، و قوم محمد(ص) از بُت‌پرستي. اما حواريون عيسي(ع) قبلا به آئين موسي بودند كه به ياري پيامبر بعدي برخاستند. شايد دليل آنكه «يا ايها النصاري» در قرآن نيامده است، محدود بودن باورمندان، به همان حواريون معدود بوده باشد كه او را نصرت دادند، و مي‌دانيم مسيحيت در دوران پس از آن پيامبر شكل گرفت و نام نصاري را ظاهراً خودشان برگزيدند: مائده ۱۴ - وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ...

۱۴۱ - نام قوم صابئين به عنوان قومي موحّد و صاحب كتاب، ۳ بار در قرآن آمده است؛ بقره ۶۲، مائده ۶۹ و حج ۱۷. لفظ عربي «صابئين» بيانگر قومي آرامي به نام «مندايي» است كه حدود دو هزار سال قبل، از محل سكونت خود در مصر و فلسطين، در اثر برخورد با اقوام نيرومندتر، آواره گشتند و ابتدا به شمال سوريه و بين‌النهرين و سپس، در دوره اشكانيان و با حمايت «اردوان سوم»، به كناره‌هاي رود كرخه در خوزستان مهاجرت كردند و امروز در جنوب ايران و عراق پراكنده هستند. واژة صابئين در زبان عربي معادل كلمة مندايي- آرامي «صُبا، يا صوا» است كه اشاره به مراسم غسل و شستشوي ويژه‌اي دارد. صابئين طبق رسوم باستاني خود، اين سنّت مذهبي را در رودخانه و آب جاري انجام مي‌دهند و اعراب با ترجمة صُبا (صوا) به تعميد، آنها را صُبّه، و با اضافه كردن ياء نسبي، صُبّي و به صورت جمع، صابئين ناميده‌اند. هرچند اعراب امروزي، با نظر به چنين شستشويي، آنان را «مغتسله» مي‌نامند.

۱۴۲ - در اين آيه ۴ آيين منشعب شده از ملت ابراهيم را كه در خاورميانه مي‌زيستند و اعراب معاصر پيامبر، كم و بيش با آنان آشنايي داشتند معرفي كرده است، اما هدايت پروردگار منحصر به اين ۴ آيين نبوده و به تصريح قرآن هيچ قومي بدون هدايتگر و هشدار دهنده نبوده است (رعد ۷ و فاطر ۲۴). جملة «مَنْ آمَنَ بِاللهِ...» كه به دنبال ذكر اسامي اين ۴ آيين آمده است، نشان مي‌دهد اصولا هر كس، از هر آيين ديگري به سه اصل بنيادين‌: ايمان، آخرت و عمل صالح پيوسته باشد سعادتمند بوده و هيچ ترس و حزني نخواهد داشت.
اين بخش از آيه به وضوح نشان مي‌دهد كه داشتن هويت اسلامي، يهودي، نصراني و صائبي مطلقاً شرط سعادت نيست و راه نجات همان سه اصل بنيادين مي‌باشد. جملة «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا...» در ابتداي آيه معرّف كساني است كه به اسلام گرويده‌اند، اين اسلامي اوليه است كه با دو جملة كوتاه (شهادتين) آغاز مي‌شود و نوعي نام‌نويسي در مدرسة ايمان محسوب مي‌گردد، اما جملة بعدي «مَنْ آمَنَ بِاللهِ...» بيانگر ايماني محكم و مستمر و محقّق شده در دلها مي‌باشد. در زمان پيامبر نيز باديه نشيناني كه به اسلام پيوسته بودند گفتند: ايمان آورديم، خداوند به پيامبر فرمود به آنها بگويد، شما ايمان نياورده‌ايد، بلكه بگوييد اسلام آورده‌ايم و هنوز ايمان در دلتان وارد نشده است (حجرات ۱۴).
ترکيب خوف و حزن ۱۹ بار در قرآن تکرار شده است. خوف، ترس و نگراني از جان، و حزن، غصه از دست دادن مال و مکنت است. جملة: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ» ۱۲ بار و جملة «لا خَوْفٌ عَلَيْکُمْ وَلا اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» ۲ بار در قرآن تکرار شده است. همة تلخكامي‌هاي بني‌آدم از دو عامل ناشي مي‌شود: ۱- ترس (از مرگ و آنچه سلامتي و دوام عمر را تهديد كند)، ۲- حُزن (غصّه انواع از دست دادن‌ها). شيطان براي فريب آدم و همسرش در خوردن از شجرة نهي شده، دو وعده به آنها داده بود: ۱- خُلد (جاودانگي)، ۲- مُلك لايبلي (مالكيتي كه هرگز كهنه نمي‌شود). و اين دو تنها برازندة خداست، درمان راستين آن خوف و حزن را خداوند پس از هبوط از شرايط بهشتي، در پيروي از هاديان الهي نسخه‌پيچي كرده بود (بقره ۳۸) و اينك بار ديگر پس از هبوط بني‌اسرائيل در اين آيه (بقره ۶۲) آن نسخه تمديد مي‌شود و تا انتهاي اين سوره ۵ بار ديگر راه‌هاي رسيدن به امنيّت و آسايشي، كه هيچ ترس و اندوهي بر انسان نباشد را معرفي مي‌كند (بقره ۱۱۲، ۱۵۵، ۲۶۲، ۲۷۴، ۲۷۷).

۱۴۳ - ر ك به پاورقي ۴۸ همين سوره.

۱۴۴ - منظور از نگه داشتن کوه طور بر فراز بني‌اسرائيل چيست و چه هدفي بر اين کار مترتب بوده است!؟ به نظر مي‌رسد کليد گشودن اين باب را در آيات ۱۴۳ و ۱۵۵ سورة اعراف بتوان يافت؛ آنگاه که با تجلي پروردگار بر کوه طور و متلاشي شدن آن، موسي (که مي‌پنداشت خدا را با چشم ظاهر مي‌توان ديد) مدهوش بر زمين افتاد، و نيز آنگاه که برگزيدگان بني‌اسرائيل را، که جز با رؤيت آشکار خدا حاضر نبودند رسالت موسي را باور کنند، صاعقه و زلزله‌اي (از فعاليت آتش فشاني) در دامنه کوه طور فرا گرفت (آيات ۵۵ بقره و ۱۵۵ همين سوره).
از مجموعه قرايني که در اين آيه، و سه آيه ديگري، که در قرآن از بالا بردن کوه طور بر فراز بني‌اسرائيل سخن گفته است (وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ... - بقره ۶۳ ، ۹۳ و نساء ۱۵۴)، معلوم مي‌شود که اولا در تمامي موارد، اين تدبير در ارتباط با «ميثاقِ» پايبندي به احکام تورات و مهار بني‌اسرائيل از طغيان بوده است؛ ثانياً آثار متلاشي شدن قسمتي از کوه طور و زلزله و صاعقه بعدي، همچنان به صورت توده‌هايي از ابر سياهِ ناشي از پيش زمينه‌هاي يک آتشفشان شديد، همچون شمشير داموکلسي بر فراز کساني که با چند روز تأخير پيامبرشان به گوساله پرستي برگشتند، تا مدتها ادامه داشته است. گويا عامل بيم و نگراني براي انسان‌هاي هزاره‌هاي پيشين مؤثرتر از عامل اميد به آينده بوده است.

۱۴۵ - فضل خدا همان فزون بخشي‌ها و عنايت‌هاي بي‌کران اوست که به تناسب شايستگي به بندگان عطا مي‌کند. كلمة «فضل» دلالت بر زيادت و فزوني مي‌كند، فاضل به كسي گفته مي‌شود كه در دانش فزون علم تر از بقيه است.

۱۴۶ - معناي «فسق»، خروج از حريم و حدود و نظاماتي است که خدا مقرّر کرده و نوعي عصيان و قانون‌شکني و دريدن پرده و پوسته محافظ محسوب مي‌شود. فسقِ ابليس، خارج شدن از صف سجده کنندگان و نقض امر الهي بود.
در ضمن معناي «سَبْتِ» تعطيل است. همان طور که قرآن خوابِ شب را عامل تعطيل کار و تلاش روزانه (سُبات) ناميده است (فرقان ۴۷ و نبأ ۹). حکم توراتي تعطيل روز شنبه براي همين بود تا يهوديانِ مال دوست و منفعت طلب، حداقل هفته‌اي يکروز را تعطيل کرده و به امور عبادي يا اجتماعي برسند و از پيله شخصي منافع فردي بيرون بيايند. يهوديان بر اين باور بودند كه خدا جهان را در ۶ روز آفريده و روز هفتم استراحت كرده است! و خروج بني‌اسرائيل از مصر و نجاتشان از نظام فرعون در روز شنبه بوده است.

۱۴۷ - لفظ «قِرَدَهً» سه بار در قرآن، و همواره درباره قومي از بني‌اسرائيل که حرمت شرعي روز شنبه را شکستند، آمده است (بقره ۶۵، مائده ۶۰ و اعراف ۱۶۶). آيا واقعاً آن متخلفان تغيير خلقت داده و از نظر جسمي تبديل به ميمون شده بودند!؟ يا منظور تغيير و تبديل روحيه و شخصيت آنها به ميمون صفتي و تقليد از يکديگر در خلافکاري بوده است!؟ والله اعلم. آيه ۶۰ سوره مائده علاوه بر لفظ قِرَدَه، از الفاظ: خنزيز (خوک) و طاغوت پرست استفاده کرده است که مبين صفات حرام خواري و برده صفتي مي‌باشد.
اما «خَاسِئِينَ» ، از خَسَأ، دفع و طردي همراه با حقارت و زبوني است. مسلماً انسان آزاده‌اي که در مقلّدصفتي به مرحله ميموني سقوط کرده باشد، از مقام انساني نزول مي‌کند. داستان «اَصْحَاب السَّبْتِ» در سه سوره (بقره ۶۵ و ۶۶، نساء ۴۷، نحل ۱۲۴) به اشاره و اجمال، و در اعراف ۱۶۳ تا ۱۶۸، به تفصيل آمده است.

۱۴۸ - «نَكَالً» از ريشة «نِكْل» (زنجير)، عقوبت بازدارنده‌اي است كه موجب عبرتِ شخص يا ديگران گردد و آنها را از ارتكاب چنان عملي باز دارد. مثل جرايم رانندگي كه ترس از آن مانع قانون‌شكني مي‌شود. عذابي كه براي «اَصْحَاب السَّبْتِ» نازل شد (اعراف ۱۶۵)، براي معاصران و آيندگان بني‌اسرائيل وسيلة عبرتي گرديد.

ترجمه عبدالعلى بازرگان